0

اشعار شب هشتم محرم _ حضرت علی اکبر (ع)

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

اشعار شب هشتم محرم _ حضرت علی اکبر (ع)

اشعار شب هشتم محرم _ حضرت علی اکبر (ع)
محمد علی بیابانی:


زمان زمان عجیبی ست، امتحان سخت است

طی زمانه ی بی صاحب الزمان سخت است

ببخش عزیز خدا! جان ندادم از هجرت

چقدر منتظرت جانعزیز و جانسخت است

"و لا تُری و أری الخلق" این چه تقدیری ست

تو را ندیدن و دیدار این و آن سخت است

گریستم كه مشرف شوم به پابوست

بدون گریه رسیدن به آسمان سخت است

رسیده است شب اكبر و زمان نماز

برای من چقدر لحظه اذان سخت است

و روضه را پدر یك شهید می فهمد

چقدر غصه ی دل كندن از جوان سخت است

تو را قسم به غم "بعدك العفا..." ی حسین

بیا... بیا و خودت روضه را بخوان... سخت است

مرا زیارت پایین پا مبر امشب

چرا كه پیش پدر خواندن از جوان سخت است


سیده تکتم حسینی :

نه كسی دیده دلی بی سر و سامان‌تر از این
نه شنید‌ه‌ست كسی دیدۀ گریان‌تر از این

دیدۀ ابری یعقوب و دل‌سوخته‌اش
نه بیابان‌تر از این بوده، نه باران‌تر از این...

«زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم»
مپسندم كه شوم بی‌تو پریشان‌تر از این

اَشبهُ‌الناس تویی خَلقاً و خُلقاً به رسول
یک نفر نیست بگوید كه مسلمان‌تر از این؟

تو رجز خواندی و در یاد ندارد جنگی
که سپرها شده باشند هراسان‌تر از این

هیچ‌كس چون تو نرفته‌ست سراپا با شوق
جانب مرگ خودش با لبِ خندان‌تر از این

بی‌تو از حال دل سوخته‌ام پرسیدند
خیمۀ شعله‌وری گفت كه سوزان‌تر از این...

 


فائزه زرافشان:
چگونه جمع کند پاره‌های جانش را؟
به خیمه‌ها برساند تن جوانش را

شکفت روی لبانش: علی عَلَی الدنیا...
همین که غرق به خون دید پهلوانش را

علی، همان که جهان محو در شمایل اوست
ندیده هیچ‌کجا، هیچ‌کس نشانش را

همان که در شب میلاد او پدر فهمید
پیمبر آمده زیبا کند جهانش را

به آن‌که تشنۀ معنای «قاب قوسَین» است
بگو نظاره کند ابروی کمانش را

میان سجده خدا را فقط صدا می‌زد،
جهان کفر، اگر می‌شنید اذانش را
::
چقدر زخم مصور، چقدر مصرع سرخ
خبر دهید جوانان نوحه‌خوانش را

به هر طرف که نظر کرد اکبرش را دید
خبر دهید ندارد دگر توانش را...

به خیمه آمدن او دوباره ممکن نیست
نگیرد عمه اگر زیر بازوانش را

 

جعفر عباسی :

می‌رود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یک‌تنه از دوش حرم بردارد

مثل یک ماهِ پسِ اَبر عبورش زیباست
بارها گفته‌ام این قصه مرورش زیباست

پسری با دلِ پُر خون به دل دریا زد
پشت پا بر همۀ خوب و بد دنیا زد...

ماه می‌خواند پس از رؤیت او سورۀ شمس
سایه انداخته بر صورت او سورۀ شمس

در دل سنگ‌دلان قصد شکفتن دارد
پسری جای زره آینه بر تن دارد...

چشم وا کرده و درپیش، یلی را دیدند
پرده از چهره که برداشت، علی را دیدند

ترس دارند از این چهرۀ آرامِ علی
لرزه انداخته بر پیکرشان نامِ علی

پیر جنگ‌اند ولی از دل و جان می‌ترسند
از رجزخوانی سردار جوان می‌ترسند

پیش می‌آید و رخساره برافروخته است
تیر هم چشم به زیبایی او دوخته است

مثل بابای خود، اول همه را موعظه کرد
لافتی خواند و به شمشیرِ سخن، معجزه کرد

آی لشکر، منم اینک پسر بدر و حنین
پسر سورۀ والفجر، «علی بن حسین»

بارها بر لب خود زمزم و کوثر دیدم
خویش را در دل آیینه، پیمبر دیدم...

آمدم با قد و بالای بنی‌هاشمی‌ام
وای اگر باز شود حنجرۀ فاطمی‌ام

چه خیالات محالی‌ست که در سر دارید
دست از ریختن خون خدا بردارید

گرچه در معرکۀ کرب‌وبلا حق تنهاست
باکی از کشته شدن نیست، اگر حق با ماست

گر نمی‌خواست پدر جام بلا سر بکشد
شمر کوچک‌تر از آن بود که خنجر بکشد

ما بخواهیم، ملائک به کمک می‌آیند
ابر و باد و مه و خورشید و فلک می‌آیند

سپر محکمی از چادر خاکی دارند
پسران علی از جنگ چه باکی دارند...

غرق در خون بشود لقمۀ نان شبتان
ساقۀ گندم ری خشک شود بر لبتان

حزب بادید که با سکۀ باد آورده،
چه بلایی سرتان اِبن زیاد آورده!

من لبم روضۀ رضوان و... شما خاموشید
ناخلف‌ها خودتان را به جُوِی نفروشید

یک قدم بین شما تا حرم ما راه است
چقدر فاصلۀ باطل و حق کوتاه است

لشکر سنگ! ببینید دلم از نور است
حیف چشم دلتان در پی دنیا کور است

آدم، این قدر طمع‌کردۀ دنیا باشد!
پسر فاطمه در معرکه تنها باشد!

و همین‌طور رجز خواند و به سوگند رسید
خسته از جنگ به آغوش خداوند رسید

بر نمی‌خیزد و برخاسته آه پدرش
و گره خورده نگاهش به نگاه پدرش...

عطش عشق علی بود که بی‌تابش کرد
دستی از غیب برون آمد و سیرابش کرد

شاخه‌شاخه بدنش روی زمین گل می‌کرد
داشت شمشیرِ ابالفضل تحمل می‌کرد...

چقدر فاصله‌ات کم شده تا ماه علی
آسمانی شده‌ای! آجَرَکَ الله علی

 

محمد جواد غفورزاده:
هر دل که سوز عشق تکانش نمی‌دهد
حق در حریم قرب، مکانش نمی‌دهد

تا نشکند دلی به حقیقت، خدای عشق
نور و صفا به جوهر جانش نمی‌دهد

چون شمع هر که دعوی روشنگری کند
تقدیر غیر اشک روانش نمی‌دهد...

«هر گل که بیشتر به چمن می‌دهد صفا
گلچین روزگار، امانش نمی‌دهد»

آلاله‌ای که داغ ندیده‌ست، دست غیب
جا در صف شکسته‌دلانش نمی‌دهد

هر دل که نیست تشنۀ جام بلا، خدای
سودای عشق و سوز نهانش نمی‌دهد

وآن‌کس که دل به آل علی بست، جبرئیل
جز حرف عاشقی به زبانش نمی‌دهد...
::
در نینوای عشق کسی بهتر از حسین
از جان، رضا به مرگ جوانش نمی‌دهد...

آن‌قدر تشنه است که یک بوسۀ وداع
پایان به آتش هیجانش نمی‌دهد

صد چشمِ انتظار به ره مانده است و اشک
مهلت به دیدۀ نگرانش نمی‌دهد

پشت سر مسافرش از خیمه آب ریخت
وقتی که دید گریه امانش نمی‌دهد

زیباتر از علی کسی از اهل‌بیت وحی
جان در ره امام زمانش نمی‌دهد...

سید محمد مهدی شفیعی:

تنها اگر ماندم ندارم غم علی دارم
حتی اگر باشد سپاهم کم، علی دارم

شکر خدا که قلب اهل خیمه آرام است
وقتی که هم عباس دارم هم علی دارم

شکر خدا که پرچمم در دست عباس است
از دست او افتاد اگر پرچم، علی دارم

آری عصای دست دارم، قامتم روزی
از داغ عباسم اگر شد خم علی دارم

با خویش می‌گفتم اگر روزی نباشم هم
زن‌ها نمی‌مانند بی‌محرم، علی دارم

دور و برم کم‌کم شد از اصحاب هم خالی
اما دلم خوش بود می‌گفتم علی دارم

می‌خواستم عالم پر از نام علی باشد
حالا به روی خاک یک عالم علی دارم

 

مجید تال:
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علی‌اکبرتر از تو نیست

منطق قبول داشت که با خُلق و خوی تو
شخصی میان خَلق، پیمبرتر از تو نیست

آنان که در شجاعت تو شک نموده‌اند
خیبر بیاورند که حیدرتر از تو نیست

آخر خلیفه خسته شد و اعتراف کرد
از مردمان شهر کسی برتر از تو نیست

ساقی کنار حوض نشسته‌ست منتظر
حالا برو بهشت که کوثرتر از تو نیست

هر کس که بویی از تن تو برده گفته است
در دشت کربلا گل پرپرتر از تو نیست


سید مهدی حسینی :
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را
آغوش کفن را به تنت رنگین کن
تا زنده کنی پیام عاشورا را

آن آینه‌ای که یک علی‌اکبر داشت
در چهرۀ خویش نقش پیغمبر داشت
در فصل مهیب برگ‌ریز پاییز
دست از گل بهترین بهارش برداشت

 

 

میلاد حسنی:

کاش که در باغ اضطراب نیفتد
روی زمین شیشه ی گلاب نیفتد

چشم‌‌ ابوالفضل در حرم نگران است
پای علی اکبر از رکاب نیفتد

می‌رود ارباب مثل باز شکاری
شیر حرم از روی عقاب نیفتد

کرده کمین نیزه ای به قصد تقرب
نقشه کشیده‌ست از ثواب نیفتد!

آمده شیطان ز صحنه‌ عکس بگیرد
حرمله نزدیک‌ شد ز قاب نیفتد

فاطمه ی کربلاست حضرت زینب
آمده تا باز ابو تراب نیفتد

خیمه‌ی لیلا غریق اشک حرم شد
خانه‌ی کس اینچنین در آب نیفتد

گفت که از ما‌ گذشت کاش خدایا
ولوله در خیمه‌ ی رباب نیفتد

 

منبع : حسینیه ، شعر هیات

 

جمعه 7 شهریور 1399  8:57 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها