قاسم بن حسن از فرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام است که در واقعۀ کربلا سال ۶۱ هجری به شهادت رسید. او در شب عاشورا در پاسخ عمویش که نظر او را در مورد مرگ پرسید، مرگ را شیرین تر از عسل دانست. در عرف عزاداری شیعیان ایران، شب ۶ محرم به قاسم اختصاص دارد.
فرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام در کربلا
امام مجتبی علیه السلام به عنوان الگو و نمونه یک مربی تمام عیار، در تربیت فرزندانی پاک طینت، صالح، کارآمد و با کمال، نقش قابل توجهی ایفا نمود. آن حضرت با پرورش فرزندان تلاشگر، مسوولیت پذیر، مبارز، ایثارگر، دارای کمالات و خصائل پسندیده در دستیابی به اهداف والای تربیتی توفیق کامل داشت. آن بزرگوار با مراعات شیوه های تربیتی صحیح و تامین نیازهای روحی و جسمی فرزنان، در شکوفایی استعدادها و باروری خلاقیت های آنان مسوولیت های پدرانه خویش را با کمال شایستگی به انجام رسانیده و در اثر آن فرزندان امام مجتبی علیه السلام در زندگی آینده خویش به کمالات و مراتب عالی انسانی نائل آمدند و هر یک نمونه ای بارز از انسان های وارسته گردیدند.
تعدادی از فرزندان پسر و دختر امام مجتبی علیه السلام در ماجرای کربلا در کنار عمویشان امام حسین علیه السلام فیض حضور یافتند و برخی به درجه شهادت نیز نائل آمدند. (تربیت در سیره و سخن امام حسن مجتبی علیه السلام، ص: 189؛ پاک نیا، عبدالکریم)
یکی از فرزندان امام حسن علیه السلام که در کربلا شهید شد، ابو بکر نام داشت. سنّ او را 35 سال گفته اند.
بیشتر منابع، نام او را در کنار عبد اللّه و قاسم آورده اند. بنا بر این، سه تن از فرزندان امام حسن علیه السلام در کربلا شهید شده اند.
برخی از منابع، ابو بکر را کنیه عبد اللّه می دانند. اگر این چنین باشد، امام مجتبی علیه السلام، دو فرزند به نام عبد اللّه داشته است: عبد اللّه اکبر، که شوهر سَکینه، دختر امام حسین علیه السلام بوده و در کربلا، به شهادت رسیده است؛ و دیگری عبد اللّه اصغر، که خُردسال بود و در آخرین ساعات روز عاشورا، در دامان امام حسین علیه السلام به شهادت رسید.( دانشنامه امام حسین علیه السلام، ج 7، ص: 121 , آیت الله محمدی ری شهری)
شناسنامه حضرت قاسم علیه السلام
تاریخ ولادت قاسم بن حسن ثبت نشده است، اما در کتاب های تاریخی و در مقاتل در مورد سن او اظهار نظرهایی شده است؛ در مقتل خوارزمی آمده است که وی به سن بلوغ نرسیده بود، و در لباب الانساب سن وی ۱۶ ثبت شده است.
شیخ مفید، مادر قاسم و عبدالله بن حسن و عمرو بن حسن را یک کنیز می داند، ولی در مقاتل الطالبین، مادر او و ابوبکر بن حسن مشترک دانسته شده است. (ویکی شیعه)
حضرت قاسم علیه السلام، الگوی نوجوانان
حماسه خونین نورستگان وارسته ای چون قاسم بن حسن انسان ها را ازلاک غفلت بیرون می آورد و به آنان راه و رسم از خودگذشتگی وفداکاری می آموزد و با ارج نهادن و زنده نگاه داشتن یاد مقدس چنین در خون خفتگان و پرتوافشانی نوجوانانی چون قاسم دلهاطراوت یافته و قلب ها جرعه های روان بخشی را دریافت می کنند. قاسم با این که در دشت کربلا هم چون نگینی در محاصره مخالفان ودشمنان دیانت قرار گرفت اما با اراده ای آهنین و مصمم هم چون صلابت کوه زیر اشعه سوزان آفتاب کربلا با لب های تشنه و بدن زخم خورده ایستاد و شهادت را با آغوش باز پذیرفت تا زیر بار ذلت وستم نرود و کشته شدن با عزت را از حلاوت شیرین ترین غذا یعنی عسل برتر دانست. این روح با صلابت به نوجوانان درس فداکاری،معنویت و آزادی می دهد و آشنایی با زندگی و مبارزاتش می تواندالگویی برای نوجوانان تشنه ارزش ها باشد. معرفی قهرمانی که برای ارتقای خوبی ها رنج توان فرسایی را متحمل شد برای انسان های تشنه فضیلت چشمه آرامش را جاری خواهد ساخت. از سوی دیگر در روح و روان جوانان احساسات زودگذری وجود دارد که بایدآن ها را به نیکوترین وجه هدایت کرد و حس غرور و نشاطی که به طور فطری و غریزی در وجودشان نهفته است به سوی اسوه های اصیل وقهرمانان میدان فضیلت معطوف داشت تا جاذبه تقوا و دیانت را به خوبی درک کنند و با روی آوردن به قله های کمال و کرامت ازدره های سقوط و مرداب های متعفن رهایی یابند و از ظلم، جهل وهرگونه ناروایی تنفر جویند. (ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 9 , غلامرضا گلی زواره)
حضرت قاسم علیه السلام در شب عاشورا
شب عاشورا، اصحاب چون پروانه، گرد وجود امام حسین علیه السلام حلقه زده بودند. امام، اصحاب را حوالی خیمه جمع کرد و خطبه ای برای آن ها خواند. با قدرت قلبی و کمال اطمینان، به یاران تذکر داد که فردا روز فداکاری و شهادت است. همه خاموش بودند. چشم ها از پشت حصار پلک ها، آرام و شرمسارانه سرک می کشیدند و یک آسمان بهت، بردل ها سنگینی می کرد. اصحاب، چون به حماسه سازی خویش تأکید کردند، امام به ترسیم حادثه عاشورا پرداخت و فرمود: هرکس بماند، بداند فردا چیزی جز شهادت نصیبش نمی شود. قاسم بن حسن علیه السلام که در آن جمع نورانی حضور داشت، با خود چنین نجوا کرد: آیا من هم به این وصال خواهم رسید؟ شاید چون کودکم، مقصود امام نباشم! پس از جای برخاست و رو به عمو کرد و گفت: آیا من هم در زمرة کشته شدگان هستم؟ همة چشم ها به طواف این قامت کوچک، اما شکوه مند ایستاد. امام نخست با پرسشی، فرزند برادر را امتحان کرد؛ از وی پرسید: مرگ در نظرت چگونه است؟ چشم ها، لب های قاسم را می کاوید. جان دادن در پیکار فردا جدی بود. اما قاسم، لحظه های اضطراب و سکوت را شکست و گفت: من مرگ را شیرین تر و گواراتر از شهد دل نشین و زندگی بخش می بینم و زیباتر از گردن بندی که دختران را می آراید و اگر بدانم از دسته شهیدان فردا هستم، مژده ای داده اید که سراسر وجودم را از نشاط و سرور پر می کند. امام، مکثی کرد و فرمود: عموجان! فردا همه به شهادت خواهند رسید و تو هم در زمرة آنان خواهی بود. (دیدار آشنا بهمن و اسفند 1384، شماره 66)
به میدان رفتن حضرت قاسم علیه السلام
قاسم نوجوانی غیر بالغ بود. چون نگاه امام علیه السّلام به او افتاد او را در آغوش کشید و با هم چنان گریستند که بی تاب شدند. قاسم علیه السّلام اذن میدان خواست و امام علیه السّلام نپذیرفت. این نوجوان دست و پای امام علیه السّلام را بوسه می زد و اذن می طلبید تا سرانجام اجازه گرفت. او در حالی که اشک می ریخت به نبرد آمد و این رجز می خواند:
إن تنكروني فأنا ابن الحسن
سبط النبي المصطفى و المؤتمن
هذا حسين كالأسير المرتهن
بين أناس لا سقوا صوب المزن
اگر مرا نمی شناسید (بدانید) منم فرزند حسن علیه السّلام و نوادۀ پیامبر برگزیده و امین خدا.
این حسین علیه السّلام است که در میان مردم همچون اسیران در گروه است. خدا این مردم را از باران رحمت خود سیراب نکناد.
او که همچون پارۀ ماه از افق میدان می درخشید دلیرانه بر دشمنان یورش برد تا با آن خردسالی سی و پنج نفر را کشت. (فرهنگ جامع سخنان امام حسین علیه السلام، شریفی، محمود -احمدیان، محمود -مدنی، سیدمحمود -زینالی، سیدحسین؛ مترجم / مصحح: علی مویدی)
شهد شیرین شهادت
در مقاتل می نویسند روباه صفتی شمشیری به فرق مبارک قاسم زد و حضرت قاسم دیگر نتوانست بجنگد، حتی نتوانست روی اسب بنشیند و از بالای اسب بر زمین افتاد و گفت عمو جان من هم رفتم، خداحافظ.
زمانی که آقا امام حسین جلو آمدند، زمانی بود که قاتل قاسم بر روی سینه اش نشسته بود و می خواست سرش را از تن جدا کند. پس جنگ مغلوبه شد و معلوم است که در این میان پیکر حضرت قاسم زیر سم اسبان قرار گرفت. لذا بعضی از مقاتل جمله ای از حضرت قاسم نقل می کنند که گفت: عمو جان به خدا استخوانهای سینه ام در هم شکست و زیر سم ستوران له شدم. امام حسین علیه السلام پس از اینکه توانست لشکر را متفرق کند، بالای سر قاسم نشست. جمله ای را گفت که بالای سر علی اکبرش نیز بیان نداشت. فرمود: قاسم جان برایم بسیار سخت و مشکل است وقتی آمدم که نمی توانم به فریادت برسم، وقتی آمدم که فرق شکافته و بدن پاره پاره ات را می بینم، وقتی آمدم که بدنت پر از زخم سم ستوران است و من چاره ای ندارم جز اینکه بالای سر تو گریه کنم. بسوی حق، ص: 92؛ مظاهری، حسین)
ازدواج حضرت قاسم علیه السلام
از این بالاتر، می گویند: در همان گرماگرم روز عاشورا که می دانیم مجال نماز خواندن هم نبود و امام نماز خوف خواند، امام فرمود حجله عروسی راه بیاندازید، من می خواهم عروسی قاسم را با یکی از دخترهایم، لا اقل شبیهش هم شده، در اینجا ببینم. (حالا قاسم یک بچه سیزده ساله است.) چرا؟ آخر آرزو دارم، آرزو را که نمی توانم به گور ببرم. شما را به خدا ببینید، یک حرفی است که اگر به زن دهاتی بگویی، به او بر می خورد. گاهی از یک افراد خیلی سطح پایین[می شنویم که]من آرزو دارم عروسی پسرم را ببینم، عروسی دخترم را ببینم. حالا در یک چنین گرماگرم زد و خورد که مجال نماز خواندن نیست، می گویند حضرت فرمود که من در همین جا می خواهم دخترم را برای پسر برادرم عقد کنم و یک شکل عروسی هم شده است در اینجا راه بیاندازم. یکی از چیزهایی که از تعزیه خوانی های قدیم ما هرگز جدا نمی شد، عروسی قاسم بود، قاسم نوکدخدا، یعنی نو داماد، قاسم نو داماد، در صورتی که این قضیه در هیچ کتابی از کتابهای تاریخی معتبر وجود ندارد.
این مرد عالم، حاجی نوری، می گوید: اول کسی که این[قضیه]را در کتابش نوشته است، ملا حسین کاشفی بوده در کتابی به نام «روضة الشهداء» و اصل قضیه دروغ و صد در صد دروغ است. سبحان الله! گفت:
بس که ببستند بر او برگ و ساز
گر تو ببینی نشناسیش باز
اگر سید الشهداء علیه السلام بیاید و ببیند (او در عالم معنا که می بیند، اگر در عالم ظاهر هم بیاید ببیند) چه می بیند؟ می بیند ما برای او اصحاب و یارانی ذکر کرده ایم که او اصلا یک چنین اصحاب و یارانی نداشته است. (مجموعه آثار شهید مطهری جلد 17، ص: 78)
در سایه سار قلم
ای عمو فتح نمایان کردم
دشمنان را همه حیران کردم
ای عمو در بر تو گویم فاش
آمدم تا که بگیرم پاداش
تن بی تاب مرا تاب بده
مزد پیروزی من آب بده
تو که جای پدر من بودی
تو که چون تاج سر من بودی
بشتاب و تن من پیدا کن
حکم سربازی من امضاء کن
باغبانا سوی میدان رو کن
گل پرپر شده ات را بو کن