باع دایی بودگیلاس اش زیاد
دعوتی کرد وزما هم کرد یاد
بی خبر رفتیم صبحی با امید
تا رسیدیم گفت ای جان نوید
سطل برداریدروید زیردرخت
چیدین گیلاس نباشدسخت سخت
دانه دانه چون بچنید ای یلان
زود با برکت شود گیلاسمان
دانه دانه پرنشد سطل و رسید
موسم ظهر ونهار آنچه چید
گفت دایی این تلاشت بود یار
اینقدر گیلاس سطلت بی قرار
گفمش سخت است چیدن دانه ها
خود نگر سطلت خالی مانده ها.
فی البداهه: الان منصور مقدم 3/5/1399
داستان واقعی است . چیدن گیلاس بسیار سخت است . البته اگر خوشه ای باشد و درخت کوتاه بسیار بهتر است ولی این باغ که ما رفتیم درختان بلند و کم بار بودن و درختان زیاد .