به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، زندگانی انبیای الهی از همان ابتدای ولادتشان سراسر معجزه و نکات عبرتآموز است. دقت در هر یک از مقاطع زندگانی این نخبگان بشریت میتواند منجر به تقویت حس اعتماد انسان به خداوند متعال شود. از جمله انبیای بزرگواری که خداوند داستانهای متعددی از ایشان در قرآن نقل کرده است، حضرت موسی علیه السلام است.
از اولین رویدادهای زندگانی ایشان، مربوط به داستان ولادت ایشان است. ماجرا از آنجا آغاز شد که شبی فرعون در خواب دید که آتش پیدا شد که خانه قبطیها یعنی مصریها را سوزانده است ولی خانههای عبرانیها سالم ماند. او تمام ساحران و غیبگویان را جمع کرد. آنها گفتند که کودکی متولد میشود که دینی جدید میآورد و مردم را به خداپرستی دعوت میکند و حکومت فرعون را از او میگیرد. فرعون با شنیدن این سخن دستور داد هر فرزند پسری را که از بنیاسرائیل به دنیا میآید به قتل برسانند.
زمانی که موسی علیه السلام متولد شد، مادرش بهوحی الهی، ایشان را در سبدی قرار داد و به آب رود سپرد. خداوند در آیات 38 و 39 سوره طه اینطور توضیح میدهد: إِذْ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّکَ ما یُوحى(38) أَنِ اقْذِفیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِل...(39) هنگامى که به مادرت آنچه را که [باید] وحى مىشد وحى کردیم: که او را در صندوقچهاى بگذار، سپس در دریایش افکن تا دریا [= رود نیل] او را به کرانه اندازد» اما خداوند به ایشان وعده دیدار با فرزندش را داد.
حضرت امام محمد باقر علیه السلام در بخشی از روایت مفصل خویش درباره داستان موسای نبی ادامه داستان را اینگونه نقل میکنند:
«...زن فرعون زنى صالحه و از بنىاسرائیل بود؛ به فرعون گفت: اکنون ایام بهار است، مرا از این قصر بیرون بر و کنار شطّ نیل خیمهاى بزن تا در این ایام تفریح و تفرّجى کرده باشم. کنار شطّ نیل چادرى براى او زدند و ناگهان سبد (موسی) بهطرف او پیش آمد، گفت: آیا شما هم بهروى آب آنچه را من مىبینم، مىبینید؟ گفتند: اى ملکه، به خدا سوگند، ما هم مىبینیم. زمانی که نزدیک شد، خود را به آب انداخت و با دست خود آن را گرفت و نزدیک بود که در آب غرق شود تا جایى که فریاد از نهاد همه برخاست؛ آن را گرفت و از آب بیرون آورد و بر دامن خود گذاشت و یکباره دید که بچهاى است زیبا و خوشرو و محبّتش بر دل او افتاد. او را در دامن گرفت و گفت: این پسر من است!
گفتند: آفرین چه سخن نیکویی گفتى. تو و پادشاه مصر فرزندى ندارید، پس او را به فرزندی بگیرید. برخاست و بهنزد فرعون آمد و گفت: من به پسربچه پاکیزه و شیرینى رسیدم. او را فرزند خود بگیریم که مایه روشنى چشم من و تو خواهد بود و مبادا که او را بکشى! گفت: این بچه از کجا آمده است؟ گفت: نمىدانم، جز اینکه آب او را آورده است و آنقدر گفت و گفت تا فرعون راضى شد.
وقتى که مردم شنیدند پادشاه بچهاى را به فرزندى گرفته است، هر یک از سرانى که با فرعون بودند، همسرش را فرستاد تا به آن بچه شیر دهد و دایه او باشد، اما آن بچه پستان هیچ یک را نگرفت. زن فرعون گفت: براى فرزندم دایهاى پیدا کنید و هیچ زنى را حقیر نشمرید. موسى هیچ زنى را نپذیرفت.
مادر موسى به خواهر وى گفت: بهدنبال او برو و ببین اثرى از او مىبینى؟ او رفت به در خانه پادشاه رسید و گفت: شنیدهام که شما بهدنبال دایهاید. در اینجا یک زن پاکدامنى هست که فرزند شما را مىگیرد و براى شما کفالت مىکند. زن فرعون گفت: او را داخل کنید، وقتى که وارد شد، زن فرعون پرسید: از کدام خاندانى؟ گفت: از بنىاسرائیل. گفت: اى دخترک برو که به تو نیازى نداریم. زنان گفتند: خدایت عافیت دهد؛ ببین بچه او را مىپذیرد یا نه؟ زن فرعون گفت: نگاه کنید اگر پذیرفت آیا فرعون راضى مىشود که بچه از بنىاسرائیل و دایه نیز از بنىاسرائیل باشد؟ او هرگز راضى نخواهد شد. گفتند: حالا ببین که مىپذیرد یا نه، زن فرعون گفت: اى دختر برو و بگو بیاید.
او نزد مادرش آمد و گفت: زن پادشاه تو را صدا کرده است. او آمد و موسى را به ایشان دادند. او موسى را در دامن خود گذاشت و پستان در دهانش گذاشت و شیر به حلق او سرازیر شد. وقتى که همسر فرعون دید که او دایهاى را پذیرفته است، برخاست نزد فرعون آمد و گفت: براى فرزندم دایهاى یافتهام که او را پذیرفته است. گفت: از کدام خاندان است؟ گفت: از بنىاسرائیل! فرعون گفت: امکان ندارد، بچه از بنىاسرائیل و دایه از بنىاسرائیل! اما زن فرعون اصرار کرد و گفت: آیا از این بچه مىترسى؟ او پسر توست، در دامن تو پرورش مىیابد. تا آنجا که فرعون را از رأیش برگردانیده و او به این کار رضایت داد.»(کمال الدین و تمام النعمة (شیخ صدوق) ج1، ص149 و 150)
آیات 7 تا 13 سوره قصص بیانگر این قسمت از زندگانی موسای نبی است.