داستان امام حسن عسکری
سفارش امام حسن عسکری به احترام به بستگان آل محمد
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
حسین بن حسن یکی از نوادگان امام جعفر صادق علیه السلام بود که در قم زندگی می کرد و آشکارا شراب می نوشید. روزی به منزل احمد بن اسحاق اشعری که وکیل امام حسن عسگری
علیه السلام در امور اوقاف بود رفت ولی احمد بن اسحاق به او اجازه دیدار نداد. حسین بن حسن نیز محزون به خانه برگشت.
همان سال احمد اسحاق پیش از حج به سامراء رفت و اجازه خواست تا با امام حسن عسکری علیه السلام ملاقات کند ولی امام اجازه نداد. احمد بن اسحاق مدتی گریست و بی تابی کرد تا سرانجام امام به او اجازه داد.
احمد بن اسحاق به امام عرض کرد: ای پسر رسول الله، چرا مرا از دیدارتان منع کردید، در حالی که من از شیعیان و دوستان شما هستم؟
امام فرمود: زیرا تو پسر عموی ما را از خانه ات طرد کردی.
احمد بن اسحاق شروع به گریه کرد و سوگند خورد که هدفش فقط این بوده که حسین بن حسن از خوردن شراب توبه کند.
امام فرمود: درست می گویی، ولی در هر حال احترام و تکریم آنها باید به جای خود محفوظ باشد. مبادا آنان را تحقیر و خوار کنی زیرا به ما منسوب هستند؛ و گرنه از زیانکاران خواهی گشت.
احمد بن اسحاق از حج برگشت و وارد قم شد. بزرگان و اشراف به دیدارش آمدند و حسین بن حسن هم همراه آنان بود. احمد بن اسحاق با دیدن او به طرف او شتافت و از او استقبال کرد و او را در بالای مجلس جایش داد.
حسین بن حسن که بسیار تعجب کرده بود، علت این برخورد را از احمد بن اسحاق جویا شد. او نیز سخنان امام حسن عسکری علیه السلام را بازگو کرد.
حسین بن حسن با شنیدن ماجرا از کارهای زشتش پشیمان شد و توبه کرد، سپس به خانه اش مراجعت کرد و همه شراب ها را به زمین ریخت، از باتقوایان خداترس شد و پیوسته در مسجد
معتکف می شد تا از دنیا رفت و در نزدیکی قبر مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها به خاک سپرده شد.
منابع:
بحار الانوار، ج 50، ص 323، ح 17
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
برچسبها: داستان, داستان کوتاه, داستان مذهبی
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم خرداد ۱۳۹۹ ساعت 10:12 توسط سعید | نظر بدهيد
اهتمام به عبادت
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
زمانی که امام حسن عسکری علیه السلام در زندان صالح بن وصیف بسر می برد عباسیون و صالح بن علی و کسانی که از مذهب تشیع منحرف بودند نزد صالح رفتند تا از او بخواهند بر امام حسن علیه السلام سختگیری کند.
صالح گفت: چه کنم؟ من دو نفر از شرورترین افراد را بر او گماشتم اما در اثر مشاهده رفتار او هر دو در نماز و عبادت خود بسیار کوشا شدند. به آنها گفتم چه خصلتی در حسن بن علی است که این گونه در شما تاثیر گذارده است؟
گفتند: چه می گویی درباره مردی که روز را روزه می گیرد و شب را عبادت می کند، نه سخن می گوید و نه به چیزی سر گرم می شود، وقتی به او نگاه می کنیم رگهای گردن ما می لرزد و حالی به ما دست می دهد که نمی توانیم خود را نگه داریم.
وقتی این سخنان را از صالح بن وصیف شنیدند ناامید برگشتند.
اصول کافی، باب مولد ابی الحسن بن علی علیه السلام، ح 23.
شهادت امام حسن عسگری علیه السلام تسلیت باد
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
برچسبها: داستان کوتاه و آموزنده, حکایت پندآموز, داستان
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۷ ساعت 19:58 توسط سعید | نظرات
تاثیر نفس مردان خدا
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرحیم
محمد بن اسماعیل علوی می گوید:
امام عسکری (ع) را زمانی در نزد علی بن نارمش که یکی از دشمنان سرسخت آل محمد (ص) بود، زندانی کردند. او مردی زشت خو و بدسیرت [بود] و با خاندان علی (ع) عداوتی دیرینه داشت. از طرف خلیفه به او دستور داده بودند که هر چه می تواند امام (ع) را اذیت کند و بر او سختگیری نماید. اما ابهت، هیبت و جلالت امام (ع) و حالات عرفانی و معنوی آن حضرت چنان آن مرد شقاوت پیشه را متحول کرد- بااینکه حضرت عسکری (ع) بیش از یک روز در زندان او نبود- که صورت خود را به احترام حضرتش بر خاک می نهاد و سر خود را بالا نمی گرفت، و همراهی یک روزه این مرد با پیشوای یازدهم، رفتار و گفتارش را عوض نمود و حضرت عسکری (ع) را در منظر او نیک ترین مردم قرار داد.»[1]
پی نوشت
[1] كشف الغمه، ج 3، ص 286؛ اصول كافى، باب مولد ابى محمد الحسن بن على عليه السلام، حديث 8
منبع : پاک نیا، عبدالکریم؛ تاثیر نماز و دعا در آرامش و صفای روح، ص: 111
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۷ ساعت 11:19 توسط سعید | نظرات
خانه ی امام
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم
محتاج نان شبش بود، هر چه میرفت به دربار عباسی و گردنش را کج میکرد جلوی آنها و کمک میخواست، فایده ای نداشت. حق داشتند. همگی مست بودند و غرق خوشگذرانی و مادیات. مشکلات مردم چه ربطی به آنها داشت!؟
ناامید شده بود، نزدیک خانهی امام رسید. در خانهاش را کوبید.
بدون این که چیزی بگوید کیسهی پولی به او داد.
آن وقت بود که فهمید خلافت حق چه کسی است!
برگرفته از کتاب « آفتابِ نيمه شب » از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب
ولادت امام حسن عسگری علیه السلام مبارک
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم دی ۱۳۹۶ ساعت 23:7 توسط سعید | نظرات
جانشین شما کیست
بسم الله الرحمن الرحیم
پرسید:" جانشین شما کیست؟"
امام داخل اتاقی رفت. وقتی برگشت پسر بچهای روی شانهاش بود. موهای سیاه و پیچیده. لبهای غنچهای قرمز، ابروهای کشیده، شبیه خودش، از او زیباتر ندیده بود.
پرسید:" اسمش چیست؟"
گفت:" هم اسم جدم رسولالله! ولی او غایب میشود، نمیبینندش. مثل خضر و ذوالقرنین، مدت زمان زیادی طول میکشد. وقتی بیاید آرامش با خودش میآورد. زمین را پر از عدل میکند، بعد از آن که ظلم همهجا را گرفته باشد.
برگرفته از کتاب « آفتابِ نيمه شب » از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب
🍃🌸 آغاز امامت و ولایت قطب عالم امکان، فخر زمان آقا امام حجه ابن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف بر ساحت آن امام همام و تمام شیعیان آن حضرت تبریک و تهنیت باد.🌸🍃
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
برچسبها: داستان کوتاه و آموزنده, حکایت پندآموز, داستان
+ نوشته شده در دوشنبه ششم آذر ۱۳۹۶ ساعت 19:8 توسط سعید | نظرات
زندانبان امام حسن عسگری علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
گفته بودند:
" آنقدر شکنجهاش کنند که دیگر تاب نیاورد و... ."
زندان که رفت و نگاهش کرد، مست شد انگار. سست شد، افتاد روی زمین.
صورتش را گذاشت روی خاک. گریه میکرد، پشیمان بود.
فکر دیگری به ذهنشان نمیرسید، زندانبانان سنگدل را میفرستادند سراغش، همهشان شیعه بر میگشتند.
برگرفته از کتاب « آفتابِ نيمه شب » از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب
شهادت امام حسن عسگری علیه السلام تسلیت باد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
برچسبها: داستان کوتاه و آموزنده, حکایت پندآموز, داستان
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم آذر ۱۳۹۶ ساعت 19:35 توسط سعید | نظرات
امام عسگری (ع): جواب نامه ای که بدون مرکب نوشته شده بود
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
محمد بن عباس ميگويد: ما چند نفر کنار يکديگر در مورد مقامات امام حسن عسکري عليه السلام صحبت مي کرديم، يکي از ناصبيها، گفتار ما را به مسخره گرفت و گفت: «من بدون مرکب، نوشته اي را براي آن حضرت مينويسم، اگر او پاسخ سؤالهاي مرا داد، حقانيت او را مي پذيرم.»
پس وي سؤالهاي خود را در نامهاي نوشت، ما نيز مسئله هاي خود را در نامه اي نوشتيم و به سوي آن حضرت فرستاديم. امام حسن عسکري عليه السلام پاسخ مسائل همه ي ما را در جواب نامه اش داد و در نامه ي مربوط به ناصبي، علاوه بر پاسخ به مسائل او، نام او و نام پدر او را نيز نوشته بود.
وقتي که آن مرد ناصبي، جواب نامهاش را ديد، متعجب و حيرتزده گرديد به طوري که از هوش رفت.
پس از به هوش آمدن، حقانيت امام حسن عسکري عليه السلام را پذيرفت و جزو شيعيان آن حضرت گرديد. [1] .
(1)مناقب آل بی طالب.
منبع: عجایب و معجزات شگفت انگیزی از امام حسن عسگری (علیه السلام)،تهیه و تنظیم: واحد تحقیقاتی گل نرگس،چاپ چهارم،1386،صص503-504.
امـام حسن عسگری علیه السلام:
قبيح ترين و زشت ترين حالت و خصلت براى مؤمن آن حالتى است كه داراى آرزوئى باشد كه سبب ذلّت و خوارى او گردد
تحف العقول : ص 498 س 22، بحارالا نوار: ج 75، ص 374، ح 35
السلام علیک یا ابا الامام المنتظر
هشتم ربیع الاول، شهادت خورشید در بند
امام حسن عسگری (ع) تسلیت باد.
.
برچسبها: داستان کوتاه, داستان هاي پندآموز, داستان مذهبي, حکایات خواندنی
+ نوشته شده در چهارشنبه هفدهم آذر ۱۳۹۵ ساعت 23:46 توسط سعید | نظرات
برکات حجت خدا
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
احمد بن اسحاق گوید: بر امام حسن عسکری علیه السلام وارد شدم و می خواستم از امام بعد از او سوال کنم. امام علیه السلام قبل از سوال من فرمود: ای احمد بن اسحاق! خداوند زمین را از زمان خلقت آدم تا روز قیامت از وجود حجت خالی نمی گذارد و به وسیله اوست که بلا را از اهل زمین دور می گرداند، باران می بارد و برکات زمین ظاهر می شود.
عرض کردم: یابن رسول اللّه: امام بعد از شما کیست؟
امام علیه السلام با عجله برخاست و داخل اتاق دیگر شد و در حالی که بچه سه ساله ای که همانند ماه شب چهاردهم زیبا بود را بر دوش داشت بازگشت و فرمود: ای احمد اگر نزد خداوند و ما دارای ارزش و مقامی نبودی فرزندم را به تو نشان نمی دادم، او هم نام رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله است که زمین را پر از قسط و عدل می کند همانا گونه که پر از ظلم و جور شده است.
ای احمد! مثل او در این امت مثل حضرت خضر علیه السلام و ذوالقرنین است. به خدا قسم غیبتی می کند که هر کس جز آنکه خداوند او را بر امامتش ثابت و استوار و استوار نگاه داشته است و توفیق دعا برای تعجیل در فرج او داده است از اعتقاد به او منحرف می گردد.
عرض کردم: مولای من! آیا نشانه های دارد که قلبم به آن مطمئن شود؟
در این هنگام کودک سه ساله با زبان فصیح عربی گفت: انا بقیه اللّه فی ارضه و المنتقم من اعدائه.
من بقیه اللّه در زمین و انتقام گیرنده از دشمنان خدا هستم.
احمد بن اسحاق گوید: من در حالی که بسیار خوشحال بودم از محضر امام علیه السلام خارج شدم و روز بعد خدمت او رسیدم و عرض کردم: از لطفی که دیروز به من کردید بسیار مسرور شدم، اما بفرمائید سنتی که از خضر و ذوالقرنین در او چیست؟ امام علیه السلام فرمود: طولانی شدن غیبت اوست.
عرض کردم: یا بن رسول اللّه غیبت او طولانی می شود؟
فرمود: قسم به پروردگارم اکثر معتقدین به او از امامتش بر می گردند و کسی جز آنکه در عهد ولایت ما پا برجاست و ایمان در قلب او نوشته شده است و با روح الهی تایید شده است ثابت قدم نمی ماند.
ای احمد! آنچه به تو می گفتم سری از اسرار الهی است، از دیگران مخفی بدار و از شکر گزاران باش که با مادر علیین بهشت خواهی بود.
محجة البیضاء، ج 4، ص 339
امام حسن عسکری علیه السلام:
از تواضع است که بر هر کس بگذری سلام کنی
بحارالنوار، ج 78، ص 372
او آمده است؛ تا خورشید، مبدأ همه آیینه ها باشد
ولادت امام حسن عسکری(ع) مبارک باد . . .
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۴ ساعت 8:24 توسط سعید | نظرات
آشنائى به تمام لغات و زبان ها و ديگر علوم
مرحوم شيخ مفيد، كلينى ، راوندى و يعضى ديگر از بزرگان در كتاب هاى خود آورده اند:
يكى از خادمان حضرت ابوالحسن ، امام علىّ هادى عليه السلام - به نام نصير خادم - حكايت كند:
بارها به طور مكرّر مى ديدم و مى شنيدم كه حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام در حيات پدر بزرگوارش با افراد مختلف ، به لُغت و لهجه تركى ، رومى ، خزرى و... سخن مى گويد.
مشاهده اين حالات ، براى من بسيار تعجّب آور و حيرت انگيز بود و با خود مى گفتم : اين شخص - يعنى ؛ امام عسكرى عليه السلام - در شهر مدينه به دنيا آمده و نيز خانواده و آشنايان او عرب بوده و هستند، جائى هم كه نرفته است ، پس چگونه به تمام لغت ها و زبان ها آشنا است و بر همه آن ها تسلّط كامل دارد؟!
تا آن كه پدرش امام هادى عليه السلام به شهادت رسيد؛ و باز هم مى ديدم كه فرزندش ، حضرت ابومحمّد عسكرى عليه السلام با طبقات مختلف و زبان ها و لهجه هاى گوناگون سخن مى گويد، روز به روز بر تعجّب من افزوده مى گشت كه از چه طريقى و به چه وسيله اى حضرت به همه زبان ها آشنا شده است ؟!
تا آن كه روزى در محضر مبارك آن حضرت نشسته بودم و بدون آن كه حرفى بزنم ، فقط در درون خود، اين فكر را گذراندم كه حضرت چگونه به همه لغت ها و زبان ها آگاه و آشنا شده است ؟!
كه ناگهان امام حسن عسكرى عليه السلام به من روى كرده و مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: خداوند تبارك و تعالى حجّت و خليفه خود را كه براى هدايت و سعادت بندگانش تعيين نموده است داراى خصوصيّات و امتيازهاى ويژه اى مى باشند، همچنين علم و آشنائى به تمام لهجه ها و لغت ها حتّى به زبان حيوانات را دارند.
و نيز معرفت به نَسَب شناسى و آشنائى به تمام حوادث و جريانات گذشته و آينده را كه خداوند متعال از باب لطف به حجّت و خليفه خود عطا كرده است ، دارند به طورى كه هر لحظه اراده كنند، همه چيز و تمام جريانات را مى داند .
سپس امام حسن عسكرى عليه السلام در ادامه فرمايشاتش افزود: چنانچه اين امتيازها و ويژگى ها نبود، آن وقت فرقى بين آن ها و ديگر مخلوق وجود نداشت ؛ و حال آن كه امام و حجّت خداوند بايد در تمام جهات از ديگران برتر و والاتر باشد
اصول كافى : ج 1، ص 509، ح 11، الخرايج و الجرايح : ج 1، ص 436، ح 14، إرشاد شيخ مفيد: ج 343، بحارالا نوار: ج 50، ص 268، ح 8.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 20:33 توسط سعید | نظرات
بارش باران به وسيله استخوان و كشف رمز آن
بعضى از بزرگان آورده اند:
در زمان حكومت معتمد عبّاسى به جهت نيامدن باران ، خشكسالى شد و همه جا را قحطى فرا گرفت ، لذا خليفه دستور داد كه مردم نماز باران به جاى آورند تا رحمت الهى نازل گردد.مردم سه روز مرتّب نماز باران خواندند ولى خبرى از بارش باران نشد، تا آن كه نصارى به همراه يكى از راهبان حركت كردند و چون به بيابان رسيدند، راهب دست به سوى آسمان بلند كرد و در اين هنگام ابرى بالا آمد و شروع به باريدن كرد.همچنين روز دوّم ، نيز نصارى به همراه همان راهب حركت كردند و چون راهب دست به سوى آسمان بلند كرد - همانند روز قبل - ابرى نمايان گشت و باران فرود آمد.
به همين علّت مسلمان هاى ظاهر بين كه شاهد اين صحنه مرموز بودند، نسبت به دين مبين اسلام و نيز ولايت امام در شكّ و ترديد قرار گرفتند و عدّه اى از آن ها مرتّد شدند و از اسلام برگشتند.
وقتى اين خبر تاءسّف بار به معتمد - خليفه عبّاسى - رسيد، فورا دستور داد تا امام حسن عسكرى عليه السلام را احضار نمايند، هنگامى كه حضرت نزد خليفه آمد، معتمد گفت : امّت جدّت را درياب كه در حال هلاكت بى دينى قرار گرفته اند.
امام حسن عسكرى عليه السلام در مقابل ، به معتمد عبّاسى فرمود: چندان مهمّ نيست ، اجازه بده كه بار ديگر نصارى براى آمدن باران بيرون بروند و دعا نمايند، من به حول و قوّه الهى ، شكّ و ترديد را از دل مردم بيرون خواهم كرد.
معتمد دستور داد تا بار ديگر مردم براى آمدن باران دعا كنند، نصارى نيز به همراه راهب حركت كردند و چون راهب دست خود را به سمت آسمان بلند كرد، بارش باران شروع شد.
پس امام عليه السلام فرمود: آنچه كه در دست راهب است از او بگيريد.
همين كه ماءمورين آن را از دست راهب گرفتند، ديدند قطعه استخوان انسانى است ، آن را خدمت امام عليه السلام آوردند.
حضرت استخوان را در دست خود گرفت و سپس به راهب دستور داد: براى آمدن باران دعا كن .
اين بار هر چه راهب دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و دعا خواند، ديگر خبرى از باران نشد.
تمامى مردم از اين ماجرى در حيرت و تعجّب قرار گرفته و با يكديگر مشغول صحبت چون و چرا شدند.
و معتمد عبّاسى به امام عليه السلام خطاب كرد و اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! اين چه معمّاى مرموزى بود؟!
و چرا ديگر باران قطع شد و ديگر باران نيامد؟!
امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: اين استخوان يكى از پيغمبران الهى است و اين راهب آن را در دست خود مى گرفت و به سمت آسمان بلند مى كرد و به وسيله آن استخوان ، رحمت الهى فرود مى آمد.
راوى گويد: وقتى آن قطعه استخوان را آزمايش كردند، متوجّه شدند آنچه را كه امام عليه السلام مطرح فرموده است ، صحيح مى باشد و حقيقت دارد و مردم از شكّ و گمراهى نجات يافتند.
و پس از آن كه حقّانيّت براى همگان روشن و آشكار گرديد، حضرت به منزل خود بازگشت
ينابيع المودّة : ج 3، ص 130 و ص 190، إحقاق الحقّ: ج 19، ص 602، حلية الا برار: ج 5، ص 119، ح 1، مدينة المعاجز: ج 7، ص 621، ح 2604.
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 15:59 توسط سعید | نظرات
ماجرای پرداخت بدهی یار امام عسکری(ع) به روش عجیب
یکی از اصحاب و دوستان امام حسن عسکری(ع) به نام ابوهاشم جعفری حکایت کرد: روزی امام(ع) سوار مرکب سواری خود شد و به سمت صحرا و بیابان حرکت کرد و من نیز همراه حضرت سوار شدم و به راه افتادم و حضرت جلوی من حرکت می کرد، چون مقداری راه رفتیم ناگهان به فکرم رسید که بدهی سنگینی دارم و بدون آنکه سخنی بگویم، در ذهن و فکر خود مشغول چارهاندیشی بودم.
در همین بین امام(ع) متوجه من شد و فرمود: ناراحت نباش، خداوند متعال آن را اداء خواهد کرد و سپس خم شد و با عصایی که در دست داشت، روی زمین خطی کشید و فرمود: ای ابوهاشم! پیاده شو و آن را بردار و ضمناً مواظب باش که این جریان را برای کسی بازگو نکنی، وقتی پیاده شدم، دیدم قطعهای طلا داخل خاکها افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین نهادم و سوار شدم و به همراه امام(ع) به راه خود ادامه دادم، باز مقدار مختصری که رفتیم، با خود گفتم: اگر این قطعه طلا به اندازه بدهی من باشد که خوب است، ولی من تهیدست هستم و توان تامین مخارج زندگی خود و خانوادهام را ندارم، مخصوصاً که فصل زمستان است و اهل منزل آذوقه و لباس مناسب ندارند، در همین لحظه بدون آنکه حرفی زده باشم، امام(ع) مجدداً نگاهی به من کرد و خم شد و با عصای خود روی زمین خطی کشید و فرمود: ای ابوهاشم! آن را بردار و این اسرار را به کسی نگو، پس چون پیاده شدم، دیدم قطعهای نقره روی زمین افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین کنار آن قطعه طلا گذاشتم و سپس سوار شدم و به راه خود ادامه دادیم، پس از اینکه مقداری دیگر راه رفتیم، به سوی منزل بازگشتیم و امام عسکری(ع) به منزل خود تشریف برد و من نیز رهسپار منزل خویش شدم.
بعد از چند روزی طلا را به بازار برده و قیمت کردم، به مقدار بدهیهایم بود -نه کم و نه زیاد- و آن قطعه نقره را نیز فروختم و نیازمندیهای منزل و خانوادهام را تهیه و تأمین کردم
چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسکری(ع)، عبدالله صالحی
+ نوشته شده در جمعه هجدهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 17:13 توسط سعید | نظرات
ماجرای آن ماهی که از اعماق زمین به دست یار امام حسن عسگری(ع) رسید
ابوجعفر طبری نقل کرد: روزی در محضر پر فیض امام حسن عسکری(ع) نشسته بودم، از حضرت تقاضا کردم و عرضه داشتم : یا بن رسولاللّه! چنانچه ممکن باشد یک معجزه خصوصی برای من ظاهر سازید؟ تا آن را برای دیگر برادران و دوستان هم مطرح کنم، امام(ع) فرمود: ممکن است طاقت نداشته باشی و از عقیده خود دست برداری، به همین جهت سه بار سوگند یاد کردم بر اینکه من ثابت و استوار خواهم ماند. پس از آن ناگهان متوجّه شدم که حضرت زیر سجّاده خود پنهان شد و دیگر او را ندیدم، چون لحظهای از این حادثه گذشت، حضرت ظاهر شد و یک ماهی بزرگی را که در دست خود گرفته بود به من فرمود: این ماهی را از عمق دریا آوردهام و من آن ماهی را از حضرت گرفتم و رفتم با عدهای از دوستان طبخ کرده و همگی از آن ماهی خوردیم که بسیار لذیذ بود
چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسکری(ع)، عبدالله صالحی
+ نوشته شده در جمعه هجدهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 12:8 توسط سعید | نظرات
احترام ميهمان
حضرت امام حسن عسكري عليه السلام فرمود: دو نفر كه يكي پدر و ديگري پسر او بود به عنوان مهماني به خانه علي عليه السلام آمدند حضرت از جاي خويش براي آنها حركت كرد ايشان را در بالاي مجلس نشانيد و خود....
چهارشنبه 25 تیر 1399 4:26 PM
تشکرات از این پست