0

سبک های یاد گیری، آموزش درکلاس

 
namet5
namet5
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 1762
محل سکونت : بوشهر

سبک های یاد گیری، آموزش درکلاس

بسم الله الرحمن الرحیم

عنوان مقاله:

سبک های یاد گیری، آموزش درکلاس

نویسنده :  نسرین ذبیحی 1

 

چکیده : آگاهی از تفاوت‌های سبک یادگیری می‌تواند به مربیان کمک کند تا به شیوه‌ای تدریس کنند که به شکل اثربخش تری به بیشتر دانش‌آموزان کمک کند، نه اینکه زیرمجموعه بزرگی از آنها را در معرض آسیب قرار دهند". به نظر می‌رسد فلدر آموزش «سبک‌های یادگیری» را به‌عنوان روش‌های متفاوت تشخیص می‌دهد. این رویکرد بسیار کمتر مورد مناقشه است.

این تصور که افراد مختلف ترجیح می دهند به روش های مختلف یاد بگیرند، کاملاً با این فرض متفاوت است که افراد به سبک های یادگیری بیولوژیکی خود گره خورده اند. بعنوان مثال همچنان که افراد همواره ترجیح می دهند به روش های مختلف ورزش کنند، متفاوت راه بروند، متفاوت صحبت کنند، متفاوت غذا بخورند، و غیره. اما، همانند اجازه دادن به افراد برای خوردن و ورزش به روش دلخواهشان که ممکن است مطلوب نباشد، اجازه دادن به ترجیحات دانش‌آموز برای تعیین آموزش همیشه منجر به یادگیری بهینه نمی‌شود.

 

کلید واژه : سبک ، یادگیری ، آموزش ، کلاس ، دانش آموز ،

 

نسرین ذبیحی 1

      nasrinzabihi1400@gmail.com

کارشناس روانشناسی

آموزش و پرورش دیلم

 

مقدمه:           

این مقاله مجموعه مطالبی است که به بررسی انتقادی مسائل جاری در زمینه روانشناسی تربیتی می پردازد. ما انبوهی از تحقیقات جدید داریم که هر ساله انجام می شوند. بسیاری از این تحقیقات در زمینه های کاربردی مانند روانشناسی و علوم تربیتی، به بررسی رویکردهای جدید برای بهبود زندگی ما می پردازند. چنین پژوهش هایی مسئول برخی از مهم ترین کمک ها در جوامع بشری هستند. با این حال، متأسفانه، بسیاری از پیشرفت‌هایی که به شدت تبلیغ می‌شوند، واقعاً پیشرفت محسوب نمی شوند و بسیار مضر هستند.

 دهه 1990 میلادی(در کمدی محبوب)تحت عنوان ساینفلد شخصیت های جری و جورج اغلب درباره مشروعیت چیزی بحث می کردند. جورج اغلب می پرسید: "آیا این یک چیز است؟" به عبارت دیگر آیا واقعی است؟ آیا واقعا چیزی است؟ ما متوجه می‌شویم که در حوزه‌های روان‌شناسی و علوم تربیتی، سؤالات مشابهی را به دفعات می‌پرسیم. به عنوان مثال، برخی از اصطلاحات اخیرا مانند سنگدلی، تمرکز حواس و هوش اجتماعی-عاطفی ظاهر شده اند. آیا معلمان پیش از خدمت، کسانی که در کالج ها تحصیل می کنند تا معلم K-12 شوند، باید این مفاهیم را به عنوان بخشی از برنامه درسی یاد بگیرند؟ آیا آزمون های صدور مجوز ایالتی که افراد را برای تدریس در سطوح K-12 گواهی می دهند باید شامل این مفاهیم باشند؟ آیا مدارس در سطوح مختلف K 12، باید هزاران دلار برای توسعه حرفه ای معلمان هزینه کنند تا آن ها بتوانند چنین مفاهیمی را در کلاس های درس خود پیاده کنند؟ مهمتر از همه، آیا چنین اجرایی نتایج مثبتی برای دانش آموزان به همراه خواهد داشت؟ پاسخ به سه سوال اول، با توجه به این واقعیت که این اتفاق در حال وقوع است، مثبت است. پاسخ به سوال آخر سخت تر است. متأسفانه، این سؤال که مهم ترین سوال می باشد، تقریباً همیشه با کمبود شواهدبرای تأیید آن مواجه است.

چنین مشکلاتی منحصر به آموزش و پرورش نیست. در زمینه های بهداشت و درمان، دانشکده های معتبری وجود دارند که دانشجویان می توانند بهترین آموزش ها را در آنجا ببینند. چنین دانشکده هایی اغلب شامل حوزه های مطالعاتی مانند اپیدمیولوژی، میکروبیولوژی، عصب شناسی و چشم پزشکی می شوند. دانشکده های معتبر پزشکی، کایروپراکتیک یا ماساژ، طب سوزنی، یا طب هومیوپاتی یا طبیعی را در  برنامه درسی خود قرار نمی دهدند. چنین رویکردهایی برای درمان بعنوان شبه علم در نظر گرفته می شوند. هیچ مدرکی مبنی بر اینکه چنین رویکردهایی واقعاً درمان کننده هستند، وجود ندارد. در دانشکده های بازرگانی، دروس حسابداری، مالی و مدیریت را خواهید آموخت اما به ندرت دروسی پیرامون کارآفرینی را خواهید آموخت.

به طور مشابهی در دانشکده های علوم تربیتی، گرو ه های های آموزشی، برنامه درسی، و مدیریت آموزشی را خواهید یافت. گنجاندن گروه رهبری آموزشی در این دانشکده، اشتباه است زیرا نمی توان آن را به صورت علمی مطالعه و تحقیق کرد تا بهترین رویکردها، روش ها و غیره را پیرامون آن تعیین کرد. اما چندین دانشکده معتبر علوم تربیتی وجود دارند که شامل گروه های آموزشی مانند رهبری آموزشی می شوند. بنابراین، ما باید این سؤال را بپرسیم که "آیا رهبری آموزشی واقعاً یک چیز (واقعیت) است؟" با ما همراه باشید زیرا این کتاب به همین سوال خواهد پرداخت.

این کتاب به این سوال می پردازد که آیا سبک های یادگیری (LS) یک چیز (واقعیت) هستند یا خیر. سبک های یادگیری چندین دهه است که وجود دارند. همانطور که خواهید آموخت، LS از معلمان و والدین K-12 حمایت قابل توجهی دریافت می کند اما شواهد علمی برای حمایت از LS به شدت محدود هستند. در فصول بعدی به این موضوع می‌پردازیم تا مشخص کنیم که آیا LS باید همچنان به عنوان یک چیز (واقعیت) در نظر گرفته شود یا به حاشیه کشانده شود.

 تاریخچه LS، نحوه شروع و محبوبیت مداوم آن را نشان می دهد. فصل های این بررسی را با تمرکز ویژه بر باورهای گسترده در بین آموزگاران و مدرسان و عموم مردم و همچنین دلایل احتمالی چنین حمایت قوی از LS را ادامه می دهند.

 

روش پژوهش :

مقاله حاضر براساس روش های کیفی تحقیق وتدوین گردیده است،نحوه پژوهش وگردآوری اطلاعات به صورت کتابخانه ای واسنادی (کتاب مقاله مجله علمی داخلی وخارجی) براساس نظرات وتجارب کارشناسی روانشناسی وشیوه های علمی وعملی مرتبط با موضوع نگارش شده است.

 

بیان مسئله:

سبک های یادگیری کدامند و چگونه شروع شدند؟

در سال 2018، بتسی دیووس، وزیر آموزش و پرورش ایالات متحده، برنامه گردش خود به سراسر مدارس امریکا را با عنوان «بازاندیشی پیرامون مدرسه» اعلام کرد: تیم ما امسال به مدارس امریکا در نقاط مختلف سرکشی می کند تا رهبران محلی، مربیان و والدین را برای تفکر مجدد پیرامون مدرسه به چالش بکشد. ما می دانیم که سیستم فعلی آموزش و پرورش، دانش آموزان زیادی را ناآماده پرورش می دهد؛ دیگر نباید موضوعات مشابه را امتحان کنید و انتظار نتایج متفاوت را داشته باشید. من هیجان زده هستم تا نوآوری هایی را در سراسر کشور برجسته کنم که واقعاً وضعیت موجود را به چالش می کشند و تلاش می کنند تا اطمینان حاصل شود که همه کودکان می توانند به آموزش متناسب با سبک یادگیری آنها دسترسی داشته باشند  و آنها را برای آینده ای موفق آماده می کند

 (دانیل اچ رابینسون)

 

این موضوع چگونه شروع شد؟

چند سالی است که سبک‌های یادگیری وجود دارند و در دهه 1970 بسیار محبوب‌ و رایج بودند. ریتا و کنت دان کار خود را بر روی سبک‌های یادگیری در دهه 1960 عمدتاً به عنوان پاسخی به نگرانی اداره آموزش و پرورش ایالت نیویورک در مورد دانش‌آموزان ضعیف آغاز کردند. در مدل سبک یادگیری دان، او تاکید می کند که آموزش باید با سبک یادگیری فرد مطابقت داشته باشد تا انگیزه و یادگیری را به حداکثر برساند. این سبک ها شامل تأثیرات محیطی، عاطفی، جامعه شناختی، فیزیولوژیکی و روانی می شوند. آنها ابزارهای خود-گزارشی زیر را طراحی کرده اند: پرسشنامه سبک های یادگیری دان (1979)، فهرست پرسشنامه ای سبک های یادگیری دان (1992،1996)، و سبک های یادگیری شگفت انگیز ما (2002).

بعدها، پرسشنامه سبک‌های یادگیری کولب (اسمیت و کولب، 1996) با 9 سبک مختلف ارائه شد: شروع کردن، تجربه کردن، تصور کردن، عمل کردن، متعادل کردن، انعکاس داشتن، تصمیم‌گیری کردن، تفکر و تجزیه و تحلیل کردن. کمی ساده‌تر، مدل فلمینگ تحت عنوان وارک (لیت و همکاران، 2010) چهار سبک یادگیری را مطرح می‌کند: دیداری، شنیداری، خواندن/نوشتن، و حرکتی. وب‌سایت VARK (vark-learn.com)  حاوی  منبع «ایفای نقش سبک‌های یادگیری» است که می‌تواند در تدریس معلمان به دانش آموزان استفاده شود. دانش‌آموزان باید «مشخص کنند که هر دانش‌آموز چه سبک یادگیری VARK را نشان می‌دهد/ ترجیح می‌دهد و سپس در مورد اینکه چگونه شما (معلم) می‌توانید آموزش و برنامه‌های درسی خود را برای تطبیق با این اولویت‌های یادگیری متفاوت متمرکز کنید، بحث می شود.»

در نهایت، شاخص سبک‌های یادگیری فلدر (فلدر و سیلورمن، 1988؛ فلدر و اسپورلین، 2005) چهار بعد مختلف یادگیری را مطرح کردند: فعال در مقابل انعکاسی، حسی در مقابل شهودی، بصری در مقابل کلامی، و متوالی در مقابل کلی. در ایالات متحده، سبک های یادگیری دان هنوز در بسیاری از مدارس ابتدایی استفاده می شوند، در حالی که در انگلستان، پرسشنامه سبک های یادگیری KLSI و هانی و مامفورد (1992) (فعال، نظریه پرداز، عمل گرا و بازتاب دهنده) به طور گسترده ای شناخته شده و استفاده می شوند.

 

سبک ها در مقابل ترجیحات

دان و گریگز (1988) استدلال کردند که سبک یادگیری "مجموعه ای از ویژگی های اعمال شده از نظر زیست شناختی و رشدی است که یک روش آموزشی را برای برخی شگفت انگیز و برای برخی دیگر وحشتناک می کند". این مفهوم از "سبک" چیزی را منعکس می کند که یک انتخاب نیست و شاید چیزی است که ما آن را متوجه نمی شویم. این مفهوم از "سبک" شبیه دانش آموزی است که دارای اختلالات بینایی یا شنوایی است؛ ارائه آموزش فقط به صورت بصری برای دانش آموزی که قادر به دیدن نیست، منطقی نمی باشد. در عوض، آموزش باید با روشی مطابقت داشته باشد که دانش آموز بتواند اطلاعات را حس کند. بنابراین، اگر سبک‌های یادگیری واقعاً  پیرو بیولوژیک مشخص شده ای باشند، آموزش باید با آن سبک‌ها مطابقت داشته باشد. متأسفانه، همانطور که قبلاً ذکر شد، شواهد کمی وجود دارد که چنین تصوری را تأیید کنند.

در مورد ترجیحات چطور؟ مطمئناً ترجیحات کمتر از سبک ها تهدید کننده به نظر می رسند. در واقع، در دفاع اخیر از سبک های یادگیری، فلدر (2020) از اصطلاح ترجیحات سبک یادگیری استفاده کرد و به این نتیجه رسید که ما باید به سادگی به روشی آموزش دهیم که ترجیحات دانش آموزان را متعادل کند. فلدر (2010) استدلال کرد که "... آگاهی از تفاوت‌های سبک یادگیری می‌تواند به مربیان کمک کند تا به شیوه‌ای تدریس کنند که به شکل اثربخش تری به بیشتر دانش‌آموزان کمک کند، نه اینکه زیرمجموعه بزرگی از آنها را در معرض آسیب قرار دهند". به نظر می‌رسد فلدر آموزش «سبک‌های یادگیری» را به‌عنوان روش‌های متفاوت تشخیص می‌دهد. این رویکرد بسیار کمتر مورد مناقشه است.

این تصور که افراد مختلف ترجیح می دهند به روش های مختلف یاد بگیرند، کاملاً با این فرض متفاوت است که افراد به سبک های یادگیری بیولوژیکی خود گره خورده اند. بعنوان مثال همچنان که افراد همواره ترجیح می دهند به روش های مختلف ورزش کنند، متفاوت راه بروند، متفاوت صحبت کنند، متفاوت غذا بخورند، و غیره. اما، همانند اجازه دادن به افراد برای خوردن و ورزش به روش دلخواهشان که ممکن است مطلوب نباشد، اجازه دادن به ترجیحات دانش‌آموز برای تعیین آموزش همیشه منجر به یادگیری بهینه نمی‌شود.

 

آیا آموزش عالی (تحصیلات تکمیلی) مشمول سبک‌های یادگیری می‌شود؟

علی‌رغم فقدان شواهدی مبتنی بر وجود روش تدریسی که با سبک‌های یادگیری دانشجویان مطابقت داشته باشد و ریسک‌های آشکار پیرامون اجازه دادن به دانشجویان در انتخاب سبک یادگیری توسط خوشان، حمایت از این مفاهیم کاملاً لازم و ضروری است. به وب‌سایت دانشگاه مدنظرتان بروید، موتور جستجویش را پیدا کنید و عبارت زیر را تایپ کنید: «سبک‌های یادگیری». شما فهرست طولانی خواهید یافت که بیشتر آن‌ها از کتابخانه یا مرکز آموزش و یادگیری یا مشابه آن، خواهند بود. سبک‌های یادگیری به‌عنوان یک مفهوم و به‌عنوان یک ابزار آموزشی، قطعاً از هنوز هم موردتوجه هستند و نمونه بارز آن مفهومی است که سیناترا و جاکوبسون (2019) تحت عنوان مفهوم زامبی نام‌گذاری کرده‌اند.

هدف این مطالعه مجزا ساختن و تلاش برای ایجاد دلهره در افراد نیست. بنابراین، من وب‌سایت دانشگاه خودم (دانشگاه تگزاس در آرلینگتون) را جستجو کردم. اولین نتیجه‌ای که نمایش داده شد، کتابی بود که برای ارزیابی دروس اصلی دانشگاه در مورد مهارت‌های تجربی و کمی استفاده می‌شد (بلیر، 2006). یکی از فصول کتاب تحت عنوان "یادگیری دانشجو و محیط یادگیری" است و حجم زیادی از کتاب در مورد سبک‌های یادگیری می‌باشد. به این موضوع فکر کنید: ارزیابی اصل دانش در دانشگاه من بر اساس فرضیه سبک‌های یادگیری است!

سپس وب سایتی برای دانشجویانی پدیدار شد که در رشته موسیقی تحصیل می کنند. یک درس تحت عنوان MUSI 4216: راهبردها و سنجش در آموزش موسیقی، یک درس برای سطح کارشناسی ارشد می باشد. به یاد داشته باشید که شامل اهداف آموزشی مانند ذیل باشد:

1. روش های یادگیری، سبک های یادگیری و هوش های چندگانه را تعریف کند.

2. ارزیابی شیوه های یادگیری و سبک یادگیری دانشجو را انجام دهد.

3. روش های مختلف یادگیری و سبک های یادگیری را در آموزش موسیقی به کار برد.

بله، این دوره و این درس برای دانشجویانی است که می خواهند معلم رسمی موسیقی K-12 شوند. بنابراین، همانطور که می بینید، "سبک های یادگیری" در دانشگاه تگزاس در آرلینگتون و سایر دانشگاه ها از جمله هاروارد، استنفورد، واندربیلت و غیره بسیار سر زنده و کاربردی هستند، علیرغم همه انتشارات سال های اخیر که خواستار توقف سبک های یادگیری شده اند.

 

چرا آموزش سبک های یادگیری بسیار محبوب و رایج است؟

وقتی اولین شغل آکادمیک خود را در دانشگاه ایالتی می سی سی پی گرفتم، پایان نامه های اخیر در گروه خود را مرور کردم. متوجه شدم که اکثریت عبارت "Myers-Briggs" را در عنوان گنجانده اند. من از دوران تحصیلات تکمیلی می دانستم که آزمون شاخص نوع مایرز-بریگز (MBTI) از نظر پایایی و اعتبار بسیار کم و شبیه به فالگیری است. چگونه این فریبکاری به پایان نامه ها راه پیدا کرده است؟ معلوم شد که یک استاد روانشناسی، توماس کارسکادون، به عنوان سردبیر مجله روانشناسی در دانشکده خدمت می کرده است و بیشتر دانشجویان روانشناسی تربیتی با دکتر کارسکادون کار می کردند.

چرا MBTI اینقدر محبوب و رایج بود؟ جواب ساده است. دانشجویان آن را دوست داشتند. شما می توانید یک دوره کامل کلاس را صرف مدیریت، امتیازدهی و بحث در مورد آن کنید. دانشجویان معمولاً به «نوع شخصیت» تازه کشف‌شده‌ خودشان واکنش نشان می‌دهند و می‌گویند: «این من هستم!» البته، مطلقاً هیچگونه پشتیبانی تجربی برای MBTI وجود ندارد اما این یک فعالیت سرگرم کننده است و برای بسیاری به همان شیوه ای که فالگیری انجام می دهند، جذاب است. اما در غیاب هیچ گونه پشتیبانی تجربی، چنین شبه‌علمی باید به عنوان «فقط برای مقاصد سرگرمی» برچسب‌گذاری شود.

جذابیت سبک های یادگیری چیست؟ بسیار شبیه به MBTI؛ آزمون های خود-گزارشی که ادعا می کنند سبک یادگیری فرد را ارزیابی می کنند، برای دانشجویان سرگرم کننده هستند. نتایج می‌توانند «توضیح دهند» که چرا آنها در بخش هایی خاصی دچار مشکل شده‌اند. "اوه، به این دلیل است که معلمان من هرگز به طور کامل به روشی که با سبک یادگیری من مطابقت داشته باشد، تدریس نکرده اند! تقصیر من نیست!" نظریه هوش چندگانه گاردنر (1983) به همین ترتیب مورد استقبال قرار گرفت. «آخه شعور من در این زمینه هاست! سیستم آموزشی به من اجازه نداده است که نقاط قوت خود را نشان دهم و در عوض مدام مجبورم می‌کند در آزمون‌های شفاهی در مورد مطالب آکادمیک شرکت کنم.»

افرادی که با این روش های درمانی ساختگی و جعلی تحت تاثیر قرار می گیرند، شبیه به کسانی هستند که در اواخر شب تبلیغات اطلاعاتی را تماشا می کنند و به آنها توضیح می دهند که اضافه وزن تقصیر آنها نیست. اگر آنها صرفاً برای جدیدترین قرص کاهش وزن یا تکنیک ورزشی پول خرج کنند، می توانند لاغر، سالم و موفق تر باشند. به همین ترتیب، دلیل ناموفق بودن آنها تقصیر آنها نیست. اگر آنها به سادگی با خط تلفن معرفی شده تماس بگیرند، زندگی آنها می تواند به سمت بهتر شدن تغییر کند. این ایده که آموزش باید متناسب با سبک یادگیری افراد باشد، تا زمانی که افراد ساده لوح وجود داشته باشند، ادامه خواهد داشت.

 

 باور گسترده نسبت به سبک های یادگیری

(هنریتا دن دکر و جوزف ای کیم)

 

افسانه های عصبی (نورومیت ها) در آموزش

این باور که دانش آموزان زمانی که اطلاعات را در روش یادگیری ترجیحی خود دریافت می کنند، بهتر یاد می گیرند، نمونه ای از نورومیت یا اسطوره های عصبی است. اصطلاح نورومیت، همانطور که توسط سازمان همکاری و توسعه اقتصادی  در سال 2002 تعریف شد، به یک تصور غلط در مورد ذهن یا مغز اشاره دارد (سازمان همکاری و توسعه اقتصادی ، 2002). نورومیت ها معمولاً با "سوء تفاهم، خواندن نادرست و در برخی موارد تحریف عمدی حقایق علمی ثابت شده برای ایجاد یک مورد مرتبط برای آموزش یا برای اهداف دیگر" شکل می گیرند (سازمان همکاری و توسعه اقتصادی، 2002).

یکی نمونه‌ از واقعیت منحرف شده «هرم یا مخروط یادگیری» است که از هرم یا مخروط تجربه دیل مشتق شده است (سابرومانی و همکاران، 2014). هرم مدرن درصدهایی را فهرست می‌کند تا نشان دهد که افراد پس از یادگیری مطالب به روش‌های مختلف، چه میزان از آن مطالب را به یاد می آورند. این درصدها به هرم اصلی دیل اضافه شده است؛ هرم دیل صرفاً تصویری بود برای نشان دادن اینکه چگونه تجربیات مطالعات غنی‌تر منجر به حفظ و یادگیری بهتر می شوند مانند یک تحقیق میدانی در مقایسه با مطالعه یک مقاله. درصدها مبنای علمی ندارند، بین نسخه های مختلف مخروط متفاوت هستند و روایی و پایایی ندارند (سابرومانی و همکاران، 2014). نسخه‌های مدرن و کاربردهای هرم از قصد اصلی دیل و هشدار او در مورد برداشت بیش از حد از هرم یادگیری وی، منحرف شده اند (سابرومانی و همکاران، 2014).

یکی دیگر از نورومیت ها یا افسانه های عصبی رایج، ایده دوره های بحرانی در طول رشد است که در آن کودک باید در معرض محرک های خاص قرار گیرد یا در معرض خطری قرار گیرد تا یک ویژگی مشخص را کسب کند (سازمان همکاری و توسعه اقتصادی ، 2002؛ استرید، 2017). سایر تصورات نادرست عبارتند: انسان ها تنها از 10 درصد مغز خود استفاده می کنند یا اینکه مغز با مصرف ناکافی آب منقبض می شود (دکر و همکاران، 2012).

چندین نورومیت رایج به آموزش مربوط می شوند. این نورومیت ها شامل باورهایی است که محیط های غنی شده باعث افزایش یادگیری می شوند یا اینکه نیمکره چپ غالب یا راست غالب بر یادگیری دانش آموزان تأثیر می گذارد (دکر و همکاران، 2012). گاهی اوقات این نورومیت ها یا افسانه های عصبی اساس برنامه های آموزشی مانند برین جیم را تشکیل می دهند (دکر و همکاران، 2012). در حالی که نورومیت های رایج در آموزش ممکن است مستقیماً به یادگیری آسیب نرسانند، می توانند منجر به تخصیص نادرست منابع از سایر روش های یادگیری شوند که به وضوح در یادگیری تاثیر گذار خواهند بود.

یکی از رایج‌ترین افسانه های عصبی در علوم تربیتی، نظریه سبک‌های یادگیری است که حول ترجیحات دانش‌آموز نسبت به شیوه‌های مختلف یادگیری، معمولاً بینایی، شنیداری یا حرکتی و این باور که دانش‌آموز باید در شیوه یادگیری ترجیحی خود آموزش داده شود، متمرکز است. در نظریه سبک های یادگیری، محققان اغلب از فرضیه شبکه بندی برای توصیف رویکردهای آموزشی مطابق با سبک یادگیری ترجیحی دانش آموز استفاده می کنند. به عنوان مثال، یک معلم ممکن است به یک دانش آموز بصری با نمودارها یا سایر روش های ارتباطی بصری آموزش دهد. متأسفانه، عملاً هیچ مدرکی وجود ندارد که تطبیق آموزش با سبک یادگیری دانش‌آموز باعث بهبود یادگیری آن ها می شود (پاشلر و همکاران، 2008).

نظریه‌های سبک یادگیری در چند دهه گذشته در میان همه عوامل کلیدی سیستم آموزش و پرورش از جمله دانش‌آموزان، معلمان، مدیران، محققان و عموم مردم شناخت قابل‌توجهی پیدا کرده‌اند. حمایت از سبک‌های یادگیری منجر به اجرا در همه سطوح، از کلاس‌های مهدکودک گرفته تا جلسات آموزشی در محل کار، آموزش عالی و آموزش معلمان شده است. در یک کلاس ابتدایی، معلم ممکن است از فراگیران بصری بخواهد که یادداشت های خود را برجسته و رنگ آمیزی کنند، از فراگیران شنیداری بخواهد که مطالب را با ریتم یا ضرب آهنگ بخوانند و از فراگیران حرکتی بخواهد از کاغذهای طرح دار مختلف و مدادهایی با اندازه های مختلف استفاده کنند (مرکز اوماس برای ارزیابی و موفقیت).

 

باور به سبک های یادگیری

والدین و جامعه

نشریه خبری The Onion داستانی را در مورد والدین فراگیران مبتی بر بویایی منتشر کرد که خواستار برنامه‌های درسی مبتنی بر حس بویایی برای فرزندان خود بودند (2000). در حالی که مقاله با طنز نیز همراه شده بود، باورهای اجتماعی پیرامون سبک های یادگیری را به تصویر می کشد. والدین بر این باورند که هر دانش آموزی سبک یادگیری خاص خود را دارد و اگر اطلاعاتی را در آن شیوه خاص دریافت کند، بهتر یاد می گیرد. در یک نظرسنجی، 93٪ از پاسخ دهندگان معتقد بودند افراد زمانی که اطلاعات را در سبک یادگیری ترجیحی خود دریافت می کنند، بهتر یاد می گیرند و 88٪ معتقد بودند که کودکان سبک های یادگیری دارند که تحت تسلط حواس خاصی است (مکدونالد و همکاران، 2017). در یک مطالعه که تفاوت‌ها پیرامون باورهای سبک‌های یادگیری را بررسی می‌کرد، محققان فقط از پاسخ‌دهندگان نظرسنجی می‌خواستند که سبک‌های یادگیری خود را تأیید کنند. از 393 شرکت‌کننده، تنها 6 نفر به سبک‌های یادگیری اعتقاد نداشتند و 24 نفر در مورد سبک‌های یادگیری مطمئن نبودند که باید از پژوهش کنار گذاشته می‌شدند (نانسکیول و همکاران، 2020).

باورهای والدین در سبک های یادگیری بر باورهای فرزندان و همچنین تعامل با معلمان و مدیریت مدرسه تأثیر می گذارد. به عنوان مثال والدینی که معتقدند فرزندشان سبک یادگیری خاصی دارد، ممکن است حمایت از آن سبک یادگیری را از معلمان مطالبه کنند. تأمل در باورهای غالب پیرامون سبک‌های یادگیری در میان والدین و جامعه و تأثیر آن بر سیستم آموزشی، اهمیت حذف این باورها را برجسته می‌کند.

 

دانش آموزان

باور گسترده به سبک های یادگیری در دانش آموزان نیز صادق است. 58٪ از دانش آموزان معتقدند که سبک یادگیری خاصی دارند (مورهد و همکاران، 2016) و 88٪ از دانش آموزان معتقدند که آموزش طبق سبک یادگیری دانش آموز، باعث افزایش یادگیری وی می شود (دنی و بندرسکی).

باورهای دانش آموزان بر یادگیری فردی آنها تأثیر می گذارد. اگر دانش‌آموزان بر این باورند که از نظر بصری بهتر یاد می‌گیرند، ممکن است یادداشت‌های خود را دوباره بخوانند تا برای آزمون آماده شوند یا از تکنیک دیگری استفاده کنند که البته در بهبود یادگیری طولانی‌مدت آن ها کمک چندانی نمی‌کند. به همین ترتیب، دانش‌آموزانی که معتقدند فراگیران حرکتی هستند، ممکن است به‌دلیل انگیزه پایین‌تر، در یک درس بصری عملکرد بدتری داشته باشند یا برعکس؛ دانش‌آموزانی که طبق سبک یادگیری ترجیحی خود آموزش دریافت می‌کنند، ممکن است انگیزه و اعتماد به نفس بیشتری داشته باشند که می‌تواند به طور غیرمستقیم عملکرد آنها را بهبود بخشد. بهبود در یادگیری به جای اینکه نتیجه منطبق بر سبک های یادگیری باشد، یک اثر دارونما خواهد بود.

تطبیق سبک آموزشی با سبک یادگیری دانش آموز همیشه امکان پذیر نیست. نحوه تناسب سبک های مختلف تدریس با موضوعات مختلف را در نظر بگیرید. رینر و ویلینگهام (2010) تأکید می‌کنند که چقدر احمقانه است که از کسی بپرسیم که آیا ترجیح می‌دهند چیزی را به‌صورت بصری یا حرکتی بیاموزند، بدون درنظر گرفتن زمینه‌ای که آن فرد در تلاش برای یادگیری است. همانطور که فرانک کافیلد می‌گوید «ما به دانش‌آموزان آسیب جدی وارد می‌کنیم، به این معنا که آنها فقط یک سبک یادگیری دارند، نه یک مجموعه منعطف که از آن طبق زمینه و بافت انتخاب کنند» (هنری، 2007).

در نهایت، باورهای دانش‌آموز بر ارزشیابی مربی تأثیر می‌گذارد. اگر سبک تدریس مربی با سبک یادگیری دانش آموز مطابقت داشته باشد، دانش آموز احساس راحتی و کنترل می کند. با این حال، اگر سبک تدریس و سبک های یادگیری مطابقت نداشته باشند، دانش آموز "ممکن است در کلاس احساس ناراحتی کند، در انجام تکالیف مشکل داشته باشد و در امتحانات ضعیف عمل کند" (ون بلرکوم، 2009، ص 17). ارزشیابی دانش آموزان از تدریس می تواند پیامدهای زیادی برای مدرسان داشته باشد، به ویژه آنهایی که در سطح دانشگاهی هستند، جایی که عملکرد تدریس ممکن است بر تصمیم گیری در مورد شغل تأثیر بگذارد.

 

معلم-کارآموزان K-12

دانشجو- معلمان K-12 نشان دهنده یک گروه منحصر به فرد از افراد هستند که دانشجو و علاقه مند به آموزش و یادگیری هستند اما هنوز آموزش رسمی خود را در تدریس و یادگیری تکمیل نکرده اند. رویکردهای آموزشی، احتمالاً آن ها از نحوه تدریس در طول زندگی حرفه ای آگاه می کند و بر آموزش هزاران دانش آموز تأثیر می گذارد. متأسفانه، بسیاری از معلمان پیش از خدمت تا حد زیادی به افسانه سبک های یادگیری متقاعد شده اند (دونار و گندز، 2016). در یک نظرسنجی از معلمان دوره کارشناسی، 97٪ با این جمله موافق بودند که "افراد زمانی بهتر یاد می گیرند که اطلاعات را به سبک یادگیری ترجیحی خود دریافت کنند (مانند شنیداری، دیداری، حرکتی)" (کیم و سانکی، 2018).

شواهدی وجود دارند که نشان می‌دهد دانشجو- معلمان علوم در مقایسه با دانشجو- معلمان سایر رشته‌ها در معرض آسیب‌های بیشتری پیرامون اسطوره های عصبی آموزشی هستند. این امر ممکن است به این دلیل باشد که معلمان با پیشینه علمی، به تحقیقات علم عصب شناسی و کاربردهای احتمالی آن در آموزش علاقه مندتر هستند. با آموزش محدود در علم عصب شناسی، آنها ممکن است به طور ناخواسته تحقیقات را بیش از حد ساده کرده و بدون بررسی انتقادی، آن ها را اجرا کنند (دونار و گندز، 2016). علاوه بر این، اکثر دانشجو- معلمان علوم فقط یک دوره عمومی در سطح مقدماتی از علم عصب شناسی را می گذرانند، مگر اینکه نیاز به تخصص در علم عصب شناسی داشته باشند.

 

معلمان

معلمان K-12 بخش اعظمی از سیستم آموزشی به عنوان تصمیم گیرندگان خط مقدم آموزش روزانه را تشکیل می دهند. اگرچه در کشورهای مختلف شرایط معلم شدن متفاوت است، اما روند معمول در ایالات متحده شامل تکمیل مدرک لیسانس از یک برنامه معتبر آماده سازی معلمان و گذراندن یک آزمون گواهینامه ایالتی است. با وجود این آموزش گسترده، شیوع نورومیت و افسانه های عصبی در بین معلمان همچنان بالاست. در یک مطالعه تأثیرگذار، محققان نظرسنجی را از 242 معلم ارائه کردند که شامل 15 افسانه عصبی و 17 عبارت دقیق در مورد مغز و یادگیری بود. به طور کلی، معلمان با 49٪ از افسانه های عصبی پیرامون سبک های یادگیری موافق بودند. 93 ٪ از معلمان انگلستان و 96 ٪ از معلمان هلندی به اشتباه معتقد بودند افراد زمانی که اطلاعات را به سبک یادگیری ترجیحی خود دریافت می کنند، بهتر یاد می گیرند (دکر و همکاران، 2012). حتی مربیان ورزش نیز با سبک های یادگیری موافق هستند؛ یک نظرسنجی از مربیان ورزش بریتانیایی و ایرلندی نشان داد که 62 ٪ معتقد بودند تطبیق اطلاعات با سبک یادگیری فرد باعث افزایش یادگیری می شود (بیلی و همکاران، 2018).

اعتقاد به سبک های یادگیری در بین معلمان K-12 در سطح جهانی نیز رایج است. نظرسنجی های مستقلی در مورد معلمان K-12 در انگلستان و هلند (دکر و همکاران، 2012)، یونان (دلیجیانیدی و هاوارد- جونز، 2015؛ پاداتوتو- پاستو و همکاران، 2017)، آمریکای لاتین (گلیچگراچت و همکاران، 2015) )، شرق چین (پی و همکاران، 2015)، ترکیه (کاراکوس و همکاران، 2015)، و اسپانیا (فررو و همکاران، 2016) بین 91 تا 97 ٪ اعتقاد به سبک های یادگیری را گزارش می دهند.

تایید افسانه های عصبی در بین معلمان رشته ها، پایه ها و سطوح مختلف تخصصی نیز وجود دارد. برای مثال معلمان مهدکودک، افسانه های عصبی معلمان دبیرستان را تأیید می‌کنند (راتو و همکاران، 2013). علاوه بر این، سطح دانش معلم بر شناخت و تأیید افسانه های عصبی تأثیری ندارد (راتو و همکاران، 2013؛ دکر و همکاران، 2012). معلمان K-12 با مدرک کارشناسی ارشد یا دکترا تعداد مشابهی از افسانه های عصبی را مانند همکاران خود تأیید می کنند (بلانشت- ساراسین و همکاران، 2019).

علاوه بر موافقت با سبک های یادگیری در تئوری، بیش از 70 ٪ از معلمان گزارش می دهند که از نظریه های سبک یادگیری در کلاس های درس خود استفاده می کنند (سیموندز، 2014). در یک نظرسنجی از معلمان و دانش‌آموزان معلمان، 80 ٪ گزارش کردند که از ترجیحات سبک یادگیری در تدریس خود استفاده می‌کنند یا قصد استفاده از آن را دارند در حالی که 87 ٪ معتقد بودند که رویکرد آموزشی مبتنی بر تفاوت‌های سبک یادگیری به یادگیری کمک می‌کند (تاردیف و همکاران، 2015).

معلمان به عنوان تصمیم گیرندگان خط مقدم در تدریس، مسئول درس ها، فعالیت ها و نمره دهی روزانه هستند. معلمان بودجه و زمان محدودی دارند. اگر معلمان تصمیم بگیرند که زمان و انرژی خود را صرف ارزیابی دانش‌آموزان بر روی سبک‌های یادگیری آن‌ها و ایجاد درس‌های شخصی‌سازی شده برای مطابقت با سبک یادگیری هر دانش‌آموز کنند، در این صورت منابع کمتری پیرامون مداخلات مبتنی بر تحقیقات تجربی در اختیار خواهند داشت و در نهایت، دانش‌آموزان آسیب خواهند دید.

 

پژوهشگران

اکثر اساتید آموزش عالی (تحصیلات تکمیلی) با نظریه‌های سبک یادگیری در کلاس‌های خود موافق هستند و از آنها استفاده می‌کنند، اگرچه بیشتر احتمال دارد که فقط با افسانه های عصبی موافق باشند تا اینکه واقعاً آن را در کلاس‌های درس خود اجرا کنند (دندی و بندرسکی، 2014). از تعداد 146 مدرس در یک دانشگاه آمریکایی، 91 ٪ از مدرسان معتقد بودند که دانشجویان سبک‌های یادگیری متفاوتی دارند و 77 ٪ به روشی تدریس می‌کردند که سبک‌های یادگیری متفاوتی را تطبیق می‌دهد (مورهد و همکاران، 2016). علاوه بر باورهای فردی، نظریه‌های سبک یادگیری نیز در سطح سازمانی تأیید می‌شوند، به طوری که 72 ٪ از 39 دانشگاه مورد بررسی، چنین نظریه‌هایی را در توسعه هیئت علمی مورد استفاده قرار داده بودند (مایر و مورل، 2014).

 

وزارتخانه ها

تعداد بی‌شماری وزارتخانه‌ها و سازمان‌های نظارتی اسنادی را منتشر کرده‌اند که افسانه سبک‌های یادگیری را تأیید یا حمایت می‌کنند. نظریه‌های سبک یادگیری را می‌توان در استانداردهای ملی، استانداردهای تدریس دولتی و آزمون‌های دولتی یافت.

وینگر و همکاران (2019) نمونه های مختلفی از نظریه های سبک یادگیری در استانداردهای ملی ارائه کرده اند. در سند اصلی استانداردهای تدریس که توسط شورای مدیران ارشد مدارس دولتی تهیه شده است، نویسندگان تفاوت‌ها در روش‌های یادگیری ترجیحی را به عنوان نمونه‌ای از تفاوت‌های یادگیری فردی فهرست کرده اند.

بسیاری از ایالت های آمریکا، نظریه های سبک یادگیری را در استانداردهای رسمی تدریس خود گنجانده اند. در بخش مقدماتی استانداردهای کالیفرنیا برای حرفه معلمی، بخشی در مورد ایجاد کلاس‌هایی است که دانش‌آموزان را با سبک‌های یادگیری متفاوت و سایر تفاوت‌های فردی به چالش می‌کشد (کمیسیون اعتبارسنجی معلم، 2009). در استاندارد 1 از استانداردهای اوهایو برای حرفه معلمی، از معلمان انتظار می رود که «فرآیندها و راهبردهایی را که دانش آموزان برای ساختن دانش استفاده می کنند، درک کنند و از این درک برای ایجاد فعالیت های یادگیری متناسب با سن، توانایی ها و سبک های یادگیری دانش آموزان استفاده کنند». برای برآورده کردن استاندارد 3 معلمان باید "ارزیابی ها را برنامه ریزی کنند و انتخاب های ارزیابی را برای مطابقت با طیف کامل نیازها، توانایی ها و سبک های یادگیری دانش آموز متمایز کنند" (هیئت استانداردهای مدرسان، 2005).

دانش و استفاده از نظریه های سبک یادگیری نیز در بسیاری از آزمون های گواهینامه معلمان دولتی ظاهر به کار گرفته می شوند. این آزمون‌ها، که در اکثر ایالت‌ها ی آمریکا برای تأیید صلاحیت داوطلبان معلمی مورد نیاز هستند، تلاش می‌کنند دانش داوطلب را هم در مهارت‌های تدریس و هم در حوزه موضوعی آن‌ها ارزیابی کنند و همانطور که مشخص است، اغلب دانش را در مورد سبک‌های یادگیری ارزیابی می‌کنند.

آزمون رویه معلمان یکی از چندین آزمون برای اعطای گواهینامه به معلمان آمریکایی است. در کتاب راهنمای رسمی برای امتحان گواهینامه پایه تحصیلی 7 تا 12، فهرستی از مشخصات آزمون یا موضوعاتی که دانش آموز باید برای آزمون بداند، گنجانده شده است. یکی از مشخصات این آزمون اینگونه است که داوطلب معلمی "تعدادی از متغیرها را شناسایی می کند که بر نحوه یادگیری و عملکرد دانش آموزان تأثیر می گذارد." اولین عامل ذکر شده سبک یادگیری است.

نمونه کار عملکرد تدریس معلمان کانزاس از داوطلبان معلمی می خواهد که استفاده از نظریه های سبک یادگیری را در کلاس درس نشان دهند (انگلیش، 2020). در مقررات و استانداردها برای مدرسان کانزاس (2017-2018)، سندی که برای تأیید برنامه‌های تربیت معلم استفاده می‌شود، ارجاعات متعددی به سبک‌های یادگیری و نحوه استفاده داوطلبان معلمی از آنها در عمل وجود دارد.

 

نتیجه گیری :

اعتقاد به سبک های یادگیری بسیار رایج و فراگیر است. نظریه‌های سبک‌های یادگیری در سیستم آموزشی نفوذ کرده و بر همه ذینفعان کلیدی از جمله دانش‌آموزان، معلمان، مدیران، محققان و مردم تأثیر گذاشته است. این باور و اعتقاد رایج این سوال را مطرح می کند: چگونه؟ چگونه یک نظریه، بدون شایستگی علمی، در دانش عمومی پذیرفته می شود؟ چگونه سبک های یادگیری و سایر افسانه های عصبی رواج و انتشار می یابند؟

 

منابع:

[1]مونوگرافی (ویژه نوشتی) پیرامون روانشناسی تربیتی

[2]ویراستار: دانیل اچ رابینسون

[3]وب‌سایت VARK (vark-learn.com)

[4]نشریه خبری The Onion


چهارشنبه 4 تیر 1399  2:47 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها