به گزارش مشرق، ۳۱ خرداد سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران است. نابغهای در علم فیزیک پلاسما و تحصیلکرده دانشگاه برکلی آمریکا که همراه با تحصیل از مبارزه نیز غافل نبود و بعد از مدتی آموزش نظامی دیدن در مصر، راهی لبنان شد و فصل جدیدی از زندگانی او در پیوند با لبنان و امام موسی صدر آغاز میشود.
تنها یکی از کارهای درخشان وی در لبنان راهاندازی جنبش امل بود که همچنان یکی از تشکیلات محور مقاومت در جهان اسلام است. با پیروزی انقلاب اسلامی، شهید چمران از لبنان راهی ایران شد و در مسئولیتهای مختلفی همچون وزارت دفاع، نمایندگی مجلس و نمایندگی امام در شورای عالی دفاع گامهای مهمی برداشت.
با گذشت ۳۹ سال از شهادت وی در دهلاویه همچنان از وی و کارهایش در آمریکا، لبنان و ایران یاد میشود. برای بررسی شخصیت ذوابعاد شهید مصطفی چمران با مهندس مهدی چمران برادر آن شهید بزرگوار به گفتوگو پرداختیم.
متن زیر مشروح گفت وگو با آقای مهدی چمران است که در ادامه میخوانید:
سوال: یاد و خاطره شهید دکتر مصطفی چمران بعد از گذشت این همه سال همچنان در ذهن بسیاری از مردم ساری و جاری است و تاثیر ایشان در حوزههای مختلف چه در مسائل بینالملل و چه بحثهای نظامی همچنان می درخشد. برای شروع مصاحبه از آنجایی که نام شهید بزرگوار چمران پیوند خورده با نام امام موسی صدر در مسئله لبنان، مصاحبه را از اینجا شروع کنیم که اساسا چه شد که شهید چمران لبنان را برای شروع مبارزات خودشان و بحث تشکیلات و کادرسازی شروع کردند و ایشان و امام صدر در لبنان به یک تفاهم و تلاقی رسیدند؟
چمران: بسم الله الرحمن الرحیم- من هم تشکر میکنم و خسته نباشید میگویم خدمت همه دوستان و سروران عزیز. دکتر چمران اصولا همه حرکتهایش بر مبنای یک راهبرد کلی بود و آن فقط برای خدا کار کردن و پیروزی مکتب و تفکرات ایدئولوژیک و دینی بود. حتی درس خواندن و شاگرد اول شدن و برتر شدنش به خاطر این نبود که بخواهد به کسی برتری بفروشد ولی آنچه که او در نهایت فکر میکرد این نبود.
او در آمریکا هم که بود وقتی که در رقابت با سایر دانشمندان و دانشجویان و ... بود، تلاش میکرد که بهترین و برترین باشد. به خاطر این بود که بتواند برای مکتبش و برای آن راهش بهتر کار بکند و نشان بدهد که حالا خودش این را هم میگفت که یک مسلمان و یک ایرانی میتواند از نظر علم از شماها حتی برتر باشد. این دستنوشته را میخوانم در آمریکا نوشته است و میدانید که او در دستنوشتههایش مناجات با خدا میکرد. در اینجا هم چنین مینویسد که «ای خدای بزرگ! من باید از نظر علم از همه برتر باشم تا مبادا که دشمنان مرا از این راه طعنه زنند، باید به آن سنگدلانی که علم را بهانه کرده به دیگران فخر میفروشند ثابت کنم که خاک پای من هم نخواهند شد باید همه آن تیرهدلان مغرور متکبر را به زانو در آورم آنگاه خود متواضعترین افتادهترین فرد روی زمین باشم».
این نشان میدهد که که او هدفش حتی از درس خواندن چیست؟ البته او تحصیلاتش را کرد و در جایگاه بسیار بالایی در آمریکا قرار گرفت و در عداد برجستهترین دانشمندان میتوانست بهترین زندگیها را داشته باشد، بهترین درآمد و جایگاه را از نظر علمی داشته باشد و در دانشگاه استاد یا پژوهشگر باشد، البته مدتی در مراکز علمی آمریکایی مثل بِل به کار پژوهش پرداخته بود که برای ناسا روی ماهوارهها و مسائل خیلی خیلی تخصصی و پیچیده کار می کردند و به همین دلیل دولت آمریکا هم زورش نمیرسید که او را بیرون بکند!
یک دانشمند برجسته و توانمندی بود. البته یک بار تحصنی در نمازخانه یا محل عبادت سازمان ملل انجام داده بودند که آمدند دستگیرشان کردند و بردند و سرش پله پله به زمین خورده بود. یک هفته آنجا اعتصاب و تحصن کرده بودند و یک نامهای برای من از همانجا نوشت و یادم هست که نوشته بود که «رمق خودم هم مثل رمق، (خودنویسش جوهرش تمام شده بود یک ذره آب ریخته بود داخل آن کمرنگ شده بود) رمق خود من هم مثل رمق خودنویسم دارد از بین میرود.
شهید چمران به این نتیجه رسیده بود که این مبارزات پالمانتاریستی خوب است ولی از این نوع مبارزات نمیتوانیم نتیجه مثبتی بگیریم. باید برویم و حتی نبرد مسلحانه بکنیم. البته آن زمان بعد از پیروزی کاسترو بود در کوبا و چون کاسترو موفق شده بود با جنگ چریکی و مسلحانه حکومت باتیستا را ساقط بکند، بنابراین در کشورهای مختلفی که میخواسنتد با امپریالیسم مقابله و مبارزه بکنند این سیستم و روش کاسترو اصلا به عنوان یک خطمشی شده بود.
این شاید روی دکتر چمران هم این تاثیرگذاشته بود که ما هم برویم مبارزه مسلحانه بکنیم. به خاطر اینکه مبارزه مسلحانه بکند باید بلد باشد، آدمی نبود که همین طور راه بیفتد و بیگدار به آب بزند. دانشمند بزرگی بود علاوه بر اینکه سیاستمدار بود، یک مدیر توانمندبود و سازمانده توانمند بود و میدانست که استاد باشد. رفت به مصر، حالا چطور رفت و چگونه بماند؟ در زمان جمال عبدالناصر، دو سال در مصر آموزشهای نظامی دید و بعد از اینکه جمال عبدالناصر فوت کرد و سادات آمد دیگر نتوانست در مصر بماند.
** ساواک و CIA آمریکا دوسال نمیدانستند شهید چمران کجاست
سوال: گروه سماع را در مصر تشکیل دادند؟
چمران: بله یکی از بحثهای مدیریتی او و سازماندهی او همین تشکیلات است. در مصر یک سازمان کاملا مخفی به نام سماع تشکیل میدهد. دو سال در مصر بود نه ساواک ایران میدانست نه سازمان سی آی ای آمریکا. یعنی میگفتند این کجا رفته؟ چی شده؟ ایران نیامده، اروپا نیست، آمریکا نیست کجاست؟ نمیتوانستند پیدایش بکنند. یک نامهای رئیس ساواک ایران مینویسد به سفیر ایران اردشیر زاهدی در آمریکا که با این همه پولی که شما میگیرید، این همه قدرتی که FBI یا CIA در آمریکا دارند، نمیدانید این جوان ایرانی کجاست؟ هنوز نوانستید پیدایش بکنید؟ و توبیخ میکند آنها را که چرا شما نتوانستید پیدایش بکنید.
** آیتالله طالقانی به شهید چمران پیام داد ایران برای جنگ مسلحانه آماده نیست
او دوباره بر میگردد به آمریکا مدت کوتاهی میماند که دیگر نمیتواند در آمریکا بماند و خودش میگوید که کشور بزرگ آمریکا برای من تنگ مینمود و فضای آمریکا مثل اینکه برای من کوتاه شده بود، آسمان برایم کوتاه شده بود، سقف برایم سنگینی میکرد و در بین این استعمارگران و این سرمایهداران نمیتوانستم تنفس بکنم و تصمیم میگیرد که بیاید ایران مبارزه بکند. میآید تا پشت مرزهای ایران از طرف اقای طالقانی و دیگران به وی پیام میهند که الان فضا مناسب نیست که شما بیایید ایران مبارزه کنید، میگیرند شما را بلافاصله اعدامتان میکنند و این توان و نیرو هدر میرود. اگر هم میخواهید بجنگید، با یک گروه چریکی قطعا نمیتوانید جلوی ارتش بجنگید، حالا چند وقت هم بجنگید نمیتوانید نتیجهای بگیرید.
در همین ایام بود که از طریق آقای صادق طباطبایی با امام موسی صدر آشنایی پیدا میکند و قرارهایی میگذارند که دکتر چمران به لبنان میآید. خود او میگوید آمدن من به لبنان به خاطر این بود که برای آزادی قدس بجنگم! تا آخر هم این ایده را داشت و ایران هم که آمده بود به شدت این ایده مهم را داشت که برای آزادسازی قدس از شر صهیونیسم و اسرائیل باید برویم و بجنگیم و حتی آرزویم این است که در آن راه شهید بشوم ولی وقتی که میآید به لبنان و شیعیان لبنان را میبیند و ظلمی که به شیعیان میشود که خودش میگوید این یک ظلم ۱۴۰۰ ساله تاریخی است که در حق شیعیان لبنانی است، چون تشیع در زمان ابوذر غفاری به آنجا (لبنان) رفته است.
شهید چمران در کنار امام موسی صدر
ابوذر غفاری اولین کسی است که تشیع را به لبنان برده است و یک مسجدی آنجا ساخته که مسجد کوچکی است که با یک محراب دست ساز خیلی خیلی ساده در یک شهر کوچکی نزدیک مرز اسرائیل به نام میس جبل که خیلی مسجد با صفایی است. من هر دفعه آن طرفها میرفتم حتما میگفتم طوری رد بشویم که از میس جبل بگذریم.
** محل خلوت و مناجات شهید چمران در لبنان!
شهید چمران هر وقت خیلی دلش میگرفت و ناراحت میشد، میآمد اینجا عبادت میکرد. یک شب میماند و دوستانش که میخواستند او را پیدا بکنند عموما اینجا پیدایش میکردند.
او لبنان را آماده دید که بیاید آنجا پایگاه درست بکند و در این پایگاه نیروهای ایرانی را تربیت بکند تا بتوانند یک نیروی قوی و منسجمی درست بکنند بیایند در داخل ایران مبارزه بکنند، ولی گفتم وقتی که وارد میشود و مشکلات شیعیان لبنان و بدبختیهای شیعیان لبنان را میبیند، گفت که دیدم کار کردن برای اینها و خدمت کردن برای اینها خودش یک نعمت بزرگی است و خدمت بزرگی است که جاهای مختلف این را میگوید، حتی در سوریه هم یک پایگاه گرفته بود و بچهها تعلیم میدیدند.
در لبنان او در بیروت نماند و در جنوب لبنان در شهر صور رفت، کنار مرز اسرائیل که خطرناک ترین نقاط است و مرتبا زیر بمبارانهای اسرائیل بود و در بین محرومترین افرادی که در لبنان بودند. آنجا برای شیعیان یتیم لبنانی یک هنرسرای فنی در رشتههای مختلف مثل آهنگری، جوشکاری، نجاری، داشتند و دکتر هم که آنجا رفت و مستقر شد و به قدری در این تعملیاتش جدی و سختگیر بود که دانشجویانش که بیرون میآمدند بلافاصله کار پیدا میکردند یعنی هیچ وقت بیکار نمیماندند.
آنجا تربیتش را نه به صورت تئوری بلکه به صورت عملی انجام میداد. اصلا اعتقادش این بود که تربیت باید عملی باشد، اگر عملی نباشد به درد نمیخورد. خودش میگفت روش تَربَوی! میگفت روش تربوی باید به گونهای باشد که عملی باشد.
بنابراین او به لبنان آمد و این مشکلات شیعیان لبنان را دید کمر همت بست که بتواند برای رفع این مشکلات کاری بکند. اولین چیزی که با امام موسی صدر -البته امام موسی صدر ایدهاش را داشت- مجلس اعلای شیعیان بود که تا آن موقع نداشتند. این ۱۷ تا طائفه مذهبی که در لبنان هستند همه مجلس مذهبی داشتند اما شیعیان نداشتند تا مجلس شیعی اعلا را به هر زور و ضربی بود درست کردند.
بعد حرکت المحرومین را برنامهریزی کردند تا محرومیتزدایی بکنند. بیشتر فرهنگیان و معلمان و جوانان عضوش بودند. بعد آمد از بین اینها، آنهایی که میتوانستند کار رزمی هم انجام دهند را آموزش نظامی داد و سازمان اَمَل را از بین اینها بوجود آورد. اما چرا نام "اَمَل"؟ یعنی "افواج المقاومه اللبنانیه" که این افواج یعنی گروه گروه!
در همه روستاهای لبنان که در مرز اسرائیل بود یکی از این گروهها را همان روستا میگذاشت که در مقابل اسرائیل بایستند. حالا از این طرف ارتش بیار و از آن طرف نیرو بیاور نبود چون او اهل فکر و سازماندهی بود چون معتقد بود که مردم خودشان باید دفاع بکنند به آنها هم گفت هیچ کس از شما دفاع نخواهد کرد، نه لبنان ارتش دارد نه سوریه میآید اینجا دفاع بکند نه فلسطینیها میآیند برای شما بجنگند. بنابراین خودتان باید مقابل اسرائیل بایستید.
شهید چمران در بین کودکان یتیم لبنانی
یکی از نکات جالبی که بد نیست بگویم این است که جناب سید حسن نصرالله که انشاءالله خداوند او را برای همه امت اسلامی حفظش بکند و هر روز بر قدرت او و توان او و بینش و بصیرت او بیفزاید، ایشان در روستای بازوریه نزدیک مرز اسرائیل ساکن بود. ایشان میگفت من در ۱۵ سالگی در همین حرکتالمحرومین شاگرد دکتر چمران بودم. در ۱۸ سالگی دکتر چمران به او یک حکم میدهد به عنوان فرمانده روستای بازوریه. میگفت به دکتر گفتم که من خیلی جوان هستم، افراد دیگری اینجا هستند که آنها ارجح هستند. گفت دکتر دستی زد پشت من و گفت من از جوانان شجاع خوشم میآید. این شجاعت و رشادت را، رشادت فاطمی را در سیما و جبین این مرد دیده بود.
سوال: اشاره کردید به ارتباط شهید چمران با امام موسی صدر و ارتباطشان با رهبران کشورهای منطقه، یکی از رهبران کشورهای منطقه که ارتباط خوبی با امام موسی صدر و شهید چمران داشت، مرحوم حافظ اسد بود. در آن برههای که این دو بزرگوار در لبنان بودند و کار میکردند چه کمکهایی به سوریه میشد و متقابلا سوریه چه کمکهایی ارائه میکرد؟
چمران: حافظ اسد، امام موسی صدر و دکتر چمران را هر دو را خیلی دوست میداشت و احترام میکرد و تا آنجا هم میتوانست کمک میکرد البته واقعا به شیعیان محروم کسی کمک نمیکرد چون سوریه آن موقع شرایط اقتصادی چندان مناسبی نداشت. آن موقع نه گاز استخراج کرده بودند نه کار دیگری و شرایط مطلوبی نداشتند ولی میخواستند مثلا شیعیان سلاح بخرند البته از سوریه هم میگرفتند ولی سوریه مثل عربستان نبود که یک هو سلاح بدهد. گروههای فلسطینی هرکدام به یک کشور وصل بودند مثلا جرج حاوی مستقیما به مسکو وصل بود، مسکوی کمونیستی البته خودش هم کمونیستی بود. یا جرج حبش به قذافی وصل بود.
** تنها کسی که به شیعیان لبنان کمک میکرد حافظ اسد بود
ابراهیم قلیلات مثلا به مصر وصل بود. عرفات به همه وصل بود از همه جا کمک میگرفت سعی میکرد همه جا را داشته باشد. با کمونیست ها هم بود ولی میانهاش با آنها آنطور که جورج حبش بود، خوب نبود. مثلا جبهه التحریر العربیه به صدام وصل بودند. اصلا نوکران رسمی و تروریستهای صدام بودند که این دوستان شیعی لبنان دکتر چمران را تعداد زیادیشان اینها ترور کردند، بهترین بچههایشان را اینها ترور کردند و از صدام پول میگرفتند. همه این گروهها کمک میگرفتند جز شیعیان البته اگر هم کمک میگرفتند پنهانی نمیگرفتند حتی اعلام میکردند و جالب است هر چه بیشتر میگرفتند سرافرازانهتر اعلام میکردند یعنی نه تنها برایشان عیب نبود بلکه میبالیدند که ما زیادتر کمک گرفتیم یعنی هیچ نگرانی در این زمینه که اعلام کنند و بگویند هم نداشتند ولی شیعیان واقعا تنها بودند به جز حافظ اسد.
شهید چمران در کنار مرحوم حافظ اسد رئیس جمهور فقید سوریه
وقتی امام موسی صدر را که قذافی ملعون ربود و در لیبی زندانی کرد و بعد هم معلوم نشد بالاخره چه شد؟ به شهادت رسید، نرسید و به کجا انجامید. قذافی برای کنفرانس سران کشورهای مقاومت به دمشق آمد. شیعیان لبنان فهمیدند یک مسیره راه انداختند یعنی یک راهپیمایی بزرگ از لبنان به سوریه. چندصد دستگاه همه آمدند دمشق مقابل کاخ اسد جمع شدند و تظاهرات عجیبی کردند. میگویند حافظ اسد پنجرهاش را کنار میزند به قذافی نشان میدهد که ببین، ما که میدانیم تو این کار را کردی بیا و سید را آزاد کن اما قذافی نمیپذیرد. حافظ اسد واقعا ناراحت این موضوع بود و من بر افراد خیلی توانمند و ردههای بالای سوریه را چون با آنها ارتباط داشتم و حتی آنها ایران هم میآمدند بعد از انقلاب البته قبل از انقلاب من آنجا میرفتم بعدش هم همینطور خانهشان میرفتیم یا دفترشان میرفتیم اینها به شدت علاقهمند بودند به همکاری با امام موسی صدر و دکتر چمران به گونهای که حافظ اسد هم این همکاری برایش مهم بود.
** هدیه خاص حافظ اسد به دکتر چمران
یک تفنگ کلاشینکف به شهید چمران هدیه داد البته یکی هم به من داده بود که من هنوز آن هدیه را نو نوار و تر و تمیز دارم ولی دکتر با آن رفت جبهه اما من در جبهه یک کلاشینکف دیگری گرفتم ولی دکتر با همان کلاشینکف رفت با همان جنگید و همان کلاشینکف خونی باقی ماند و من گاهی که میخواهم قیاس بکنم بین خودم با دکتر چمران همین را مقایسه میکنم میگویم که بیخود نبود که او به شهادت رسید.
** امام به شهید چمران گفت "ایران درست شود لبنان هم درست میشود"
سوال: در مقطع بعد از پیروزی انقلاب مرحوم شهید چمران بر میگردند به ایران و لبنان نمیروند. علت ماندگار شدن ایشان در ایران چه بود؟
چمران: نه اصلا نرفت. بعضیها نوشتند که بعد از انقلاب رفت لبنان و خانمش را آورد نه، خود ایشان آمد و همسرش لبنان بود و وسایلش را من با کامیون فرستادم. ایشان که آمد ایران میخواست برگردد چون شرایط شیعیان لبنان خیلی بد بود امام موسی ربوده شده بود و هنوز انقلاب هم تثبیت نشده بود که آنها محکم بایستند. بنابراین میخواست برگردد، خدمت امام که رسید یک ساک کوچک هم بیشتر نیاورده بود. دکتر به امام گفت شرایط لبنان خیلی بد است و من میخواهم برگردم لبنان، امام گفتند نه ایران بمان، اگر ایران درست بشود، همه لبنان و جاهای دیگر درست میشود و این کلام خیلی درست بود و دکتر چمران همیشه این را تکرار میکرد که ما اگر اینجا را درست کنیم یک بیس و مبنایی میشود برای معرفی اسلام و تمدن اسلامی.
سوال: شهید چمران وقتی در ایران مستقر شدند مسئولیتهای مختلفی را گرفتند از جمله وزارت دفاع در دولت موقت حضورشان در کردستان و... . دیدگاه های نظامی شهید چمران چقدر تفاوت داشت با دیدگاههای اعضای دولت موقت که قائل به مقابله آنچنانی با تجزیهطلبها نبودند و یا بحثی در خصوص انحلال ارتش داشتیم و فیلمی از شهید چمران منتشر شد که در مجلس اول به شدت دارند در برابر اظهارات آقای روحانی از کیان ارتش دفاع میکنند. این دیدگاههای نظامی چقدر تعارض داشت با دیدگاههای برخی که در اوایل انقلاب که دیدگاههای سطحی را مطرح میکردند؟
چمران: دیدگاه های دکتر چمران خیلی منطقی و آینده نگر بود. من شاید این را کمتر بازگو کرده باشم اول انقلاب آمدند گفتند ما این همه هواپیماها را برای چی میخواهیم؟ اینها را بفروشیم هر یک ساعتی که فانتوم پرواز میکند هر دقیقه و ساعت آن اینقدر هزینه دارد ما که با کسی جنگ نداریم، این ارتشی که شاه درست کرده بود میخواست ژاندارم خاورمیانه باشد ما که نمیخواهیم ژاندارم خاورمیانه باشیم. درست هم میگفتند استدلالها هم خیلی متین بود حالا منافقین که میگفتند که ارتش شاهنشاهی منحل باید بگردد و ارتش خلقی ایجاد باید بگردد. دکتر چمران به شدت مقابل این تفکر ایستاد.
** ماجرای آن شبِ پاوه و فرمان امام در قامت رئیس کل قوا!
دکتر چمران در وزارت دفاع نامهای را تهیه کرده بود، داده بود نخست وزیر و نخست وزیر باید تصمیم میگرفت چون مسئولیت نیروهای نظامی هم با نخست وزیر بود. هنوز امام فرماندهی کل قوا را به دست نگرفته بود. اصلا فرماندهی کل قوا را که امام به دست گرفتند به خاطر آن حرکت شهید دکتر چمران در پاوه بود یعنی آن شبِ پاوه که او در آنجا تنها مانده بود و همه داشتند به شهادت میرسیدند و دیگر مقاومتشان داشت به آخر میرسید نه سلاحی داشتند و نه حتی نان و خرما و آب! چون پمپ آبشان را هم ضد انقلابها زده بودند و منفجر کرده بودند که شما در فیلم "چ" ببینید میروند دنبال آب که آب بیاورند.
در چنین شرایطی من خدمت حاج احمد آقا شرایط را توضیح دادم چون غیر مستقیم از طریق بیسیم با بیسیمچی ژاندارمری پاوه در ارتباط بودم که یادم هست میگفت زیر تخت دراز کشیدم و اگر بیرون بیایم سرم رفته است. من با مرحوم حاج احمد آقا مطرح کردم و با بغض و گریه و عصبانیت -خیلی عصبانیت- اوضاع را گفتم چون اگر پاوه از دست میرفت کردستان هم میرفت و مرحوم حاج احمد آقا هم رفت خدمت امام و مثل اینکه خیلی دقیق هم حرفها را منتقل کرده بود. حضرت امام همان سحرگاهان که برای نماز بلند شده بودند، آن فرمان عجیب را مینویسد و میگوید به عنوان رئیس کل قوا دستور میدهم که همه نیروهای مسلح بدون نیاز به اجازه فرمانده بالاتر -چون نگران بود فرماندهان بالاتر اجازه ندهند- خودشان را به پاوه برسانند و اگر ظرف ۲۴ ساعت پاوه آزاد نشود با آنها حرکت انقلابی خواهم کرد.
حالا قبل از امام، نخست وزیر بود که حکم میداد. هواپیماها را هم آماده کرده بودند که بفروشند و دکتر به شدت مقابل این کار ایستاد.
دکتر چمران متخصصترین فرد و آگاهترین فرد در تشکیل نیروهای مردمی رزمنده بود زیرا تجربه عملی از مبارزات لبنان داشت. او دو دوره نخست آموزش سپاه را برگزار کرد. وقتی شهید چمران در سوسنگرد زخمی شده و در بیمارستان بود، طی مصاحبه در اولین پیام خود به امام(ره) تبریک میگوید که شما چه نیروهای رزمندهای دارید، سپاه پاسداران و این نیروهای بسیجی را دارید. از آن سو نیز بهشدت ارتش را بازسازی میکرد تا ارتش را بوجود آورده و سامان دهد و میگفت برخلاف اینکه برخی تصور میکنند به ما حمله نمیشود، به ما حمله میکنند.
** بازگرداندن تجهیزات نظامی باقیمانده در عمان توسط شهید چمران
سفیر عمان در زمانی که دکتر چمران وزارت دفاع را برعهده داشت آمد به ایشان گفت از زمان شاه که نیروهای ایرانی در ظفار میجنگیدند، سلاحها و مهمات ارتش آنجا مانده و اگر نمیخواهید ما داخل دریا بریزیم چون ما به آن نیازی نداریم. دکتر چمران یک نماینده به آنجا فرستاد و پس از اطلاع از انواع تجهیزات جنگی، با هواپیما آن اقلام به کشور آورده شد و یک هدیه هم به آن مقام عمانی داده شد.
شهید چمران البته در صنایع دفاعی نیز بسیار ایده داشت و میگفت همه چیز را باید خودمان بسازیم و میتوانیم. او اولین زیردریایی ایران را در زمان جنگ سال ۱۳۵۹ در اهواز که حتی دکان نانوایی در آنجا باز نبود، آنجا زیردریایی ساخته و به آب انداخته شد و موفقیتآمیز نیز بود. توانستیم موشک زیر آبی بسازیم که با ریموت کنترل هدایت میشد که خاکریزهای دشمن را که جلوی آن آب بود را میشکافت؛ برای ساخت آن نیز از دبه شروع کردیم تا به این موشکها رسیدیم تا توانستیم موشک ۱۲ متری زیر آبی بسازیم
دکتر چمران پل چریکی طراحی کرد و ساخت. همچنین خمپاره ۶۰ را در اهواز ساخت و برای هر کدام از اینها یک مسئول میگذاشت که مثلا شهید مهندس ابراهیمی مجد مسئول این کارهای موشکی و مهندس مادرشاهی برای پلها بود. دیدگاهش این بود ارتش قوی، سپاه قوی لازم داریم تا دشمنان به ما حمله نکنند و صنایع دفاع هم باید روی پای خودمان بایستیم. این دیدگاهی است که آقا هم داشتند و دارند. حتی بعد از شهادت دکتر چمران، حضرت آقا به من یک حکم دادند که این کارهای علمی نظامی شهید دکتر چمران را دنبال بکنم. الان با این حکم زیردریایی میجت ساختیم بردیم در خلیج فارس آزمایش کردیم در خلیج فارس و تنگه هرمز. موشک زیرآبیمان ۶ متری بود ۱۲متریش کردیم، شنیدار زرهی ساختیم، بعد از شهادت شهید دکتر چمران این روحیه و روش را خلاصه دنبال کردیم.
سوال: به این علت که سخن از همسر شهید چمران و فرزندانشان به میان آمد، چرا همسر امریکاییشان از ایشان جدا شدند؟ فرزندان شهید چمران که ساکن آمریکا هستند در چه حالی هستند؟ شما در امور کاری با آنان ارتباطی دارید؟
مهدی چمران: دکتر چمران اسم تخلص خود را شمع و تخلص همسرش را پروانه انتخاب کرده بود. شهید چمران گفته بود میآیی و در آتش من میسوزی و از بین میروی ولی او گفته بود قبول دارم. وقتی به لبنان آمدند یک سال و نیم اول ماند و با همه آن شرایط نیز میساخت؛ واقعا هم مشکل بود چونکه زبان بلد نبودند. جنوب لبنان کجا و آمریکا کجا؟ همسر شهید چمران متمول بودند و امکانات خوبی در کالیفرنیا داشتند ولی دکتر چمران این چیزها را نداشت و حتی در آمریکا مدتها دو تا کاروان خریده بود و با همسر و فرزندش در کاروان زندگی میکرد ولی آن را به حیاط باغ خانه پدری همسرش آورده بود.
دکتر مجتهدی وقتی به ریاست دانشگاه شریف ( آریامهرِ آن زمان) منصوب شد، به آمریکا رفته بود و چون دکتر چمران هم شاگرد او در دانشکده فنی و دبیرستان البرز بود، با تعدادی از اساتید به منزل شهید چمران رفت فکر میکرد که آن خانه دکتر چمران است. من آن زمان دانشآموز بودم و دکتر مجتهدی به دبیرستان البرز آمد و گفت به آمریکا رفتم و دیدم اوضاع دکتر چمران خیلی خوب است؛ من هم تبسم میکردم میخندیدم چونکه میدانستم جریان چیست ولی دیدم که دکتر چمران موضوع را مطرح نکرده و من هم چیزی نگفتم.
وقتی جنگهای داخلی لبنان آغاز شد، فلسطینیها، فالانژها، مسلمانان، سوریها و چپ و راست به جان یکدیگر افتادند و شیعیان هم این وسط له میشدند و دکتر چمران گاهی اوقات باید با فالانژها میجنگید و گاهی با یک گروه دیگر. هر روز به لبنان و بیروت و حتی تا شمال لبنان میرفت و برمیگشت تا بتواند همه این جبههها را اداره کند. همسر و فرزندش هم در آن شرایط زبان بلد نبودند و در آن شرایط حتی بچههای مدرسه زیر بمبارانها و در این جنگها آنجا را تخلیه کرده بودند ولی همسر و فرزندان شهید چمران در آن محل مانده بودند. من هم حق میدادم و دکتر چمران هم میدید که نمیتواند کاری کند و آنها میگفتند به آمریکا برگردیم، شهید چمران میگفت من اگر به آمریکا برگردم الان لبنان منفجر میشود و چه کسی اینجا را اداره میکند؟ بالاخره تصمیم میگیرند و دکتر آنان را با کمال لطافت و مهربانی به فرودگاه آورد که واقعا دکتر چمران خیلی مهربان بود. این کلمه عزیزی که او به هر کسی میگفت یک حالتی داشت مثل اینکه از ته دلش میگفت "عزیز". خلاصه خودش اینها را آورد فرودگاه و برگشتند و گفت میروید دیگر من با شما تماس نمیگیرم و این بچههای یتیم لبنانی، بچههای من خواهند بود. تماس هم دیگر با آنها نداشت.
من تا سالها با آنها ارتباط داشتم البته ارتباط تلفنی یا دیداری نه، بلکه با پست برایشان چیزهایی میفرستادم به آمریکا بعد که پدربزرگ مادری فرزندان دکتر که کتابفروشی داشت در بروکلی فوت شد، مادربزرگشان کتابفروشی را اداره میکرد. او هم فوت شد خود این خانم پروانه اداره میکرد. بعد دیگر پروانه هم چندسالی است که فوت کرده و دیگر متاسفانه از آنها خبری ندارم.