به گزارش مشرق، همه بچههای دنیا شبیه هماند، خیالهای رنگی دارند. اگر از آرزوهایشان بپرسی توی رویاهایشان یا یک خانه شکلاتی بزرگ میخواهند یا به قول «مک ماهون» کتاب سووشون یک هواپیما آرزو میکنند که از آسمان برای بچهها اسباب بازی بریزد و برای آدم بزرگهای غمگین کمی تسلی. تمام بچههای جهان مثل هم فکر میکنند، همیشه تمامشان از جان جیبهای مادربزرگشان یک آبنبات اضافی میخواهند و توی آسمان برای خودشان یک ستاره به نام زدهاند که هرشب بین هجوم غبار و ابرها پیدایش میکنند و صدایش میزنند.
همه بچههایی که فکر میکنند سبزی بهار زیر سر عمونوروز است یا آنهایی که زمستان به زمستان دنبال اسباب بازی بابانوئل کنار دودکش خانه میگردند، همگی زندگی را در بازی، شعر و قصه های شبانه مادرهایشان تعریف میکنند. بچهها یاد می گیرند آرزو کنند، یاد میگیرند که انتهای خوشبختی را در دنیای عروسکها و خانههای شکلاتی پیدا کنند. اما از یک جایی به بعد کار دنیا میلنگد. انگار چرخ روزگار درست نمیچرخد. انگار بچههای دنیا شبیه به هم نیستند. شبیه به هم شعر نمیخوانند. شبیه به هم نمیخندند؛ چون از یک جایی به بعد این جنگ و فقراست که به همه چیز رنگ تلخی میزند. ترس به بار میآورد. مادرها لالاییهایشان را از یاد میبرند و در جایی از دنیا پدرها به جای دردانههایشان باید تفنگهایشان را به آغوش بکشند. این وسط بچهها هستند که بچگی کردنهایشان را فراموش میکنند. یچه هایی که از مناسبت امروز فقط اسمش را یدک میکشند. اینجا سراغ بچههایی رفتیم که هشتم اکتبر و روز جهانی کودک برایشان شبیه یک شوخی است. بچههایی که اتفاقات تلخ دنیا، آرزوها و خنده های کودکیشان را از آنها گرفته وتمام بچگیشان را از یاد برده.
کودکان مناطق محروم
«#جازموریان_تنها_نیست» این اسم هشتگی بود که همین چند وقت پیش برای حمایت از شرایط سخت و باورنکردنی کودکان جنوب استان کرمان به راه افتاد. اخباری که خیلیها تا آن را به چشم ندیدند باور نکردند. کودکانی که بسیاری شان به خاطر نداشتن شناسنامه خودشان و خانوادههایشان از تحصیل باز میمانند و به دنبال همین موضوع وارد دنیای کار میشوند ودیگران آنها را به عنوان کودک کار میشناسند. بچه هایی که متاسفانه نه فقط در جازموریان که رد و نشانشان را میشود در بیشتر مناطق محروم و مرزی کشور پیدا کرد.
کودکان کار
بچه های بیسرپرست یا بدسرپرست که نمونه عینی اش میشود کودکان کار، همانهایی که دست روزگار زودتر از موعد آنها را به دنیای بزرگترها پرت کرده و کودکیشان را به باد فراموشی سپرده. نمونههای ملموس تر آنها هم میشود بچههای کوره های آجرپزی یا طایفهای که تعدادشان انقدر زیاد هست که دیگر دیدنشان پشت چراغ قرمزها و سر چهارراهها انقدر عادی شده که برایمان حکم آکساسوار شهر را پیدا کرده اند.
کودکان پناهجو
انگار آتش جنگ در خاورمیانه هیچ وقت قرار نیست خاموش شود. آتشی که زورش آنقدر زیاد هست که حتی به کودکی بچههای آواره هم رحم نکند. کودکانی که وحشت جنگ آنها را به همراه خانواده هایشان پناهجوی کشورهای همسایه و اروپایی کرده. مصداق ملموس آن هم میشود دو کودک افغانستانی که بعد از کار در انبار ضایعات حبس شدند و سوختند. یا آیلان پناهجوی سوری که تصویر جسم غرق شده اش کنار ساحل، آه و اشک دنیا را در آورد.
کودکان زیر بمباران
شاید کشته شدن بچههای خاورمیانه انقدر عادی به نظر برسد که دیگر شهادت هر روزه شان به اندازه کشته شدن بچههای اروپا و آمریکا چندان به چشم نیاید. کودکانی که زیر بمباران خانواده هایشان را از دست میدهند و یاد می گیرند که با وحشت جنگ، کودکی را پشت سر بگذارند و بزرگ شوند. مثل تصاویر بهت زده از کودکان آواره سوری که بارها تمام جهان را مبهوت خودش کرده یا عکس «بثنیه» کودک یمنی که برای دیدن مجبور بود با دست چشم خود را باز نگه دارد. او تمام خانواده اش از پدر و مادر، ۶ خواهر و یک برادرش را در بمباران ائتلاف سعودی از دست داد. بعدها عکس او تبدیل به یک پویش جهانی شد.
کودکان فقر
گرسنگی و فقر هم یکی از چیزهایی است که برای دزدیدن خندهها و بچگی کودکان در سراسر دنیا کمین کرده بچههایی که همیشه تصویر بدن و چهرههای تکیدهشان دل همه آدم های جهان در سراسر کره زمین را به درد میآورد؛ از کودکان گرسنه آفریقا گرفته تا بچههای یمنی که این روزها از سر فقر شدید به خوردن برگ درختان روی آوردهاند.
کودکانی که قربانی نژاد پرستی شدند
در روزگاری که همه آدمها در قالبهای اتو کشیده از برابری انسانها حرف میزنند و ژست مبارزه با نژادپرستی میگیرند؛ ولی همچنان جهان به تماشای دلخراشترین صحنههایی مینشیند که کمتر کسی طاقت تماشای آن را دارد. کافی است نگاهی به تصاویر خشونت بار ارتش میانمار در نسل کشی مسلمانان روهینگیا بیندازید. بچههایی که یا سوختند و یا سلاخی شدند...