0

پيوند سنت هاى الهى با مهدويت

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

پيوند سنت هاى الهى با مهدويت

پيوند سنت هاى الهى با مهدويت

چكيده
بين سنت هاى الهى ومهدويت در ابعاد اعتقادى، اخلاقى، تربيتى وسياسى ـ اجتماعى پيوند معنادارى وجود دارد. اين پيوند، بدين صورت تبيين مى شود كه با توجه به اين كه خداوند متعال، سنت هاى خود را به گونه اى ترسيم كرده است كه عوامل وشرايط گوناگون در تحقق يا تعجيل وتأخير اين سنت ها مدخليت دارد، در اين راستا نقش انسان در تحقق يا تعجيل وتأخير اين سنت ها بسيار چشمگير است؛ بنابراين، ايجاد زمينه ها وشرايط تحقق سنت هاى الهى ـ به ويژه سنت هاى مهم واساسى تفكر مهدويت؛ سنت پيروزى حق بر باطل، سنت حاكميت صالحان، غلبه اسلام بر ساير اديان وسنت جانشينى مستضعفان ـ بر عهده انسان هاى متعهد ومنتظران است. در اين تحقيق، بر اساس هر يك از سنت هاى الهى با بهره گيرى از آيات وروايات برخى از وظايف منتظران از جمله پذيرش ولايت وسرپرستى امامان عليهم السلام، تأثير پذيرى از سخنان نورانى وسير عملى آن بزرگواران بيان خواهد شد.
پيش در آمد
خداوند متعال، سرنوشت جمعيت ها وملت ها را مبتنى بر سنت ها وقوانين ثابت وتغيير ناپذير خويش بنا نهاده است. اين قوانين، چنان است كه هر ملتى سرنوشت خويش را به دست اراده خويش رقم مى زند؛ از اين رو در شمارى از آيات قرآن كريم، سخن از سنت هاى الهى از قبيل سنت انقراض ظلم وستم، سنت پيروزى حق بر باطل، سنت حاكميت صالحان، سنت غلبه اسلام بر ساير اديان وسنت جانشينى مستضعفان، به ميان آمده است؛ ولى اين سنت ها زمانى تحقق مى يابد كه ملت ها وامت ها در پى تغيير وضعيت سرنوشت خويش باشند. بدين لحاظ ميان سنت ها وقوانين الهى در تغيير سرنوشت وبشارت ظهور منجى وتحقق حكومت جهانى حضرت بقية الله الاعظم عجل الله تعالى فرجه الشريف پيوندى عميق وجود دارد. اين مقاله، در صدد پاسخگويى به اين مسأله است كه ميان سنت هاى الهى ومهدويت ووظايف منتظران، چه ارتباطى وجود دارد؟ همچنين در اين نوشتار، سنت هاى الهى مرتبط با حق گرايان مطرح مى شود.
مفهوم شناسى
۱. سنت

سنت، به معناى راه يا روش است ومعمولاً به يك اسم اضافه مى شود كه در اين صورت، به معناى روش آن مسمّى است؛ همان طور كه راغب در مفردات مى گويد:
سُنَّةُ النّبيّ: طريقته التى كان يتحرّاها، وسُنَّةُ اللّه تعالي: قد تقال لطريقة حكمته وطريقة طاعته، نحو: (سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ ولَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا) (فتح، ۲۳). (وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا)(سوره فاطر، ۴۳)؛ سنت پيامبر، همان روش هاى ايشان است كه به آن ها پايبند است وسنت خداوند، روش حكمت وروش طاعت ايشان است (راغب، ۱۴۱۲ق: ص۴۲۹).
در كتاب قاموس قرآن علاوه بر مطالب بالا از قول مرحوم طبرسى نقل مى كند:
سنّت وطريقه وسيره، نظير هم هستند (قرشى، ۱۳۷۱ش: ج۳، ص۳۴۲).
پس سنت الهى روش وطريقه وقانونى است كه به فرمان خداوند بر عالم حكم فرما مى باشد.(۱) ابن منظور در لسان العرب سنت الهى را چنين تعريف مى كند:
سنة الله أحكامه وأمره ونهيه؛ سنت الهى شامل احكام وامر ونهى الهى مى باشد (ابن منظور، ۱۴۱۴ق: ج۱۳، ص۲۲۵).
لذا به روش ها وقوانينى كه در افعال الهى وجود دارد وخداوند متعال بر اساس آن، امور عالم وآدم را تدبير مى كند، سنت هاى الهى مى گويند (ر. ك: مصباح يزدى، ۱۳۷۹: ص۴۲۵).
۲. مهدويت
مهدويت، مصدر جعلى مهدى، به معناى مهدى بودن است ودر اصطلاح، اعتقاد به ظهور مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف را گويند كه از جمله معتقدات اصولى مذهب شيعه دوازده امامى است وهمان پديد آمدن حكومت عدل جهانى است (تونه اى، ۱۳۸۳ش: ص۷۱۱).
مهدويت از ديدگاه اسلام، به معناى اعتقاد به وجود امام زمان وآخرين حجت وذخيره الهى است كه با ظهور وانقلاب جهانى خود، راه پيامبران الهى وخاتم آنان، حضرت محمد صلى الله عليه وآله وسلم را در سراسر گيتى گسترش خواهد داد وقوانين اسلام را به عنوان كامل ترين برنامه سعادت بخش، در همه دنيا اجرا خواهد كرد. او ضمن غلبه بر اوضاع فرهنگى، سياسى، اجتماعى واقتصادى دنيا، اوضاع جهان را طبق خواست خداوند وبر اساس نياز واقعى همه مردم دنيا، مرتب ومنظم خواهد ساخت وعدالت را در سراسر جهان گسترش مى دهد وظلم وستم را ريشه کن مى سازد.
شيعه معتقد است مهدى موعود، امام دوازدهم وسلالة پاك پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم مى باشد. در اين رابطه، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به حضرت على عليه السلام فرمود:
امامان پس از من، دوازده نفر هستند. اى على! نخستين آن ها تو هستى وآخرينشان قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف است. او كسى است كه خداوند به دست او مشرق ومغرب زمين را فتح مى كند (صدوق، ۱۳۹۵ق: ج۱، ص۲۸۲).
سنت هاى حق گرايان ووظايف منتظران
حيات حق مداران وراستى طلبان، همواره قرين الطاف پنهان وآشكار الهى وسنت هايى است که در زندگى آنان جارى بوده وزمينه بهره مندى هر چه بيشتر از نعمت هاى پروردگار وواصل شدن به طريق هدايت وسعادت را فراهم مى كند. منتظران دولت وحاکميت مهدوى لازم است با توجه به اين سنن، وظايف خود را شناخته ودر راه زمينه سازى ظهور، سهم وبهره اى داشته باشند. برخى از اين سنن ووظايف به بيان زير است:
۱. سنت ولايت خداوند بر بندگان صالح
آنچه در اين سنت به دنبال آن هستيم، اين است كه خدا ورسول وامامان عليهم السلام بر مؤمنان ولايت دارند؛ از اين رو بايد اين ولايت وابعاد آن را شناخت واز آن پيروى كرد. دربارة ولايت خداوند بر بندگان بايد دانست که اين ولايت، دو گونه است:
الف. ولايت به خالقيت ورازقيت که دربارة مؤمن وکافر يکسان است.
ب. ولايت ناشى از اطاعت وبندگى برابر خدا که به معناى سرپرستى به هدايت تشريعى وتکوينى وفراهم كردن اسباب خير وتوفيق به انجام خير واجتناب از شرور است. اين هدايت، ولايتى است كه ويژه مؤمنان مى باشد. بنابر توضيحاتى که داده شد ونيز با استفاده از آيه مبارک (اللَّهُ وَلِى الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ والَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ) (بقره، ۲۵۷) مقصود ما از ولايت خداوند بر بندگان صالح، روشن مى شود. بدين ترتيب که مقصود ما، ولايت به معناى دوم (به معناى سرپرستى) است که توضيح داده شد؛ بنابراين مؤمنان با پذيرش خداوند به عنوان ولى وسرپرست خويش، تحت ولايت خداوند باقى مى مانند وکفار با سرپرست قرار دادن طاغوت، از تحت ولايت الله (ولايت به معناى دوم) خارج مى شوند. ملاصدرا ذيل اين آيه مى نويسد:
خدا ولى مؤمنان است؛ به اين معنا که نصير وياور در امور دنيوى واخروى آنان است. چون خداوند از مؤمن وکافر سخن گفت، خواست متولى امر هريک از اين دو گروه را روشن کند وبرانگيزاننده خواسته هاى آنان ومطلوب ها وحرکت هاى آنان را نيز روشن سازد؛ پس فرمود: (همانا خداوند، سرپرست کسانى است که ايمان آورده اند)؛ يعنى ياور وکمک کار آنان است در هر آنچه به آن نياز دارند ومصلحت امور دين ودنيا وآخرتشان در آن است. آنان را وادار وتشويق مى کند به رسيدن به تمام مقصودشان به بالاترين مقاماتشان مى رساند.(۲)
پس از تبيين بحث ولايت خداوند، با استناد به آية (اللَّهُ وَلِى الَّذينَ آمَنُوا) در صدد تبيين ولايت رسول خدا وامامان معصوم عليهم السلام هستيم. به همين منظور به بررسى آيه شريف (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ورَسُولُهُ والَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ ويُؤْتُونَ الزَّكاةَ وهُمْ راكِعُونَ) (مائده، ۵۵) از ديدگاه مفسران مى پردازيم.
مرحوم علامه طباطبايى در رابطه با اين آيه مى فرمايد:
پس آنچه از معانى ولايت در موارد استعمالش به دست مى آيد اين است که ولايت، عبارت است از يک گونه قربى که باعث ومجوز نوع خاصى از تصرف ومالکيت تدبير مى شود. در آيه شريف مورد بحث، سياقى که از آن استفاده مى شود، ولايت خدا ورسول ومؤمنان به يک معنا است. كه به يک نسبت ولايت را به همه نسبت داده است (طباطبايى، ۱۳۶۲: ج۱۱، ص۲۲)..
مؤيد اين مطلب، اين جمله از آيه بعدى است که (فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ)(مائده، ۵۶) براى اين که اين جمله دلالت يا دست کم اشعار دارد بر اين که رسول خدا ومؤمنان از جهت اين که تحت ولايت خداوند هستند؛ پس سنخ ولايت هر دو، يکى واز سنخ ولايت پروردگار است وخداوند متعال براى خود، دو سنخ ولايت نشان داده است؛ يکى ولايت تشريعى وديگرى ولايت تکوينى.
همچنين علامه طباطبايى در آيه مذکور مصداق (الذين آمنوا) را اميرالمؤمنين مى داند که به عقيده شيعه ساير معصومين از فرزندان امام على عليه السلام هستند.
در اصول کافى نيز ذيل آيه (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ورَسُولُهُ والَّذينَ آمَنُوا) از امام صادق عليه السلام چنين نقل فرموده:
(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ) يعنى خداوند ورسولش، به امور واموال شما از خودتان سزاوارترند و(الَّذينَ آمَنُوا) يعنى على وفرزندان امامش، تا روز قيامت.
علامه طباطبايى در آيه مذکور، ولايت خدا ورسول ومؤمنان را يکى دانسته ومصداق (وَالَّذينَ آمَنُوا) را اميرالمؤمنين عليه السلام مى داند. همچنين روايتى که از امام صادق عليه السلام ذيل آيه مذکور نقل شده است، خدا ورسول وامام على وفرزندانش را بر ولايت مؤمنان سزاوارتر مى داند، تا خود مؤمنان.
آنچه پس از تبيين اين سنت الهى به دست مى آيد، اين است که خدا ورسول وامامان عليهم السلام بر مؤمنان ولايت دارند؛ بنابراين بايد ابعاد اين ولايت را شناخت واز آن ها پيروى کرد. در پرتو اين شناخت وپيروى، وظايف منتظران بر اساس اين سنت به دست مى آيد.
يكى از وظايف منتظران، معرفت امامان عليهم السلام وپذيرش ولايت آنان، به ويژه امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف است. منتظر بايد با تأثيرگيرى معنوى از سخنان نورانى وسيره عملى امامان عليهم السلام با آن انوار الهى اتصال روحى برقرار كند؛ زيرا شرط ولايتى كه موجب غلبه وپيروزى است، حضور نيست؛ بلكه شرطش وجود است. علامت ولايت پذيرى، گوش سپردن به رهنمود هاى دويست وپنجاه ساله همة امامان عليهم السلام است كه نور واحدند. شيفتگى به ولى وكلمات او در تحول درونى شيعه بسيار مؤثر است ومفهوم گسترده پذيرش ولايت، شامل آن نيز مى شود؛ بنابراين منتظران علاوه بر اطاعت محض، بايد با تربيت خود وانجام وظايف فردى، سياسى واجتماعى وزمينه سازى براى ظهور حضرت، موجبات خشنودى آن وجود مبارك را فراهم كنند.
به عبارت ديگر، منتظر واقعى بايد به گونه اى عمل كند که در تمام حرکات وسکناتش، ولايت پذيرى واطاعت از مولا مشاهده شود، کسى که در گفتار، خود را منتظر حضرت صاحب الامر عجل الله تعالى فرجه الشريف مى داند؛ ولى در عمل، به گونه اى است که آثارى از تبعيت واتصال معنوى در او ديده نمى شود، (منتظر حقيقى) شمرده نمى شود.
۲. سنت اعطاى مسؤوليت
خداوند متعال كه به همه امور آفريدگان آگاه است، از ميان تمام موجودات، انسان را براى خلافت برگزيد وتصميم خود را با فرشتگان در ميان گذاشت. اکنون گفت وگوى خداوند با فرشتگان را به طور مشروح بررسى مى كنيم. پروردگارمتعال در قرآن کريم، خلافت انسان بر زمين را متذکر شده، مى فرمايد:
(وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها ويَسْفِكُ الدِّماءَ ونَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ ونُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّى أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون) (بقره، ۳۰)؛
(به خاطر بياور) هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: (من روى زمين، جانشينى (= نماينده اى) قرار خواهم داد). فرشتگان گفتند: (پروردگارا! آيا كسى را در آن قرار مى دهى كه فساد وخونريزى كند؟! در حالى كه ما تسبيح وحمد تو را به جا مى آوريم وتو را تقديس مى كنيم).
خداوند در رد سخن آنان فرمود:
(قالَ إِنِّى أَعْلَمُ ما لاتَعْلَمُون ٭ وعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونى بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين) (بقره، ۳۱).
علامه طباطبائى در تفسير شريف الميزان مى نويسد:
سياق كلام به دو نكته اشاره دارد: اول اين كه منظور از خلافت نامبرده، جانشينى خدا در زمين بوده، نه اين كه انسان جانشين ساكنان قبلى زمين شود، كه در آن ايام منقرض شده بودند، وخدا خواسته انسان را جانشين آن ها كند، هم چنان كه بعضى از مفسران اين احتمال را داده اند؛ براى اين كه جوابى كه خداى سبحان به ملائكه داده، اين است كه اسماء را به آدم تعليم داده وسپس فرموده: حال، ملائكه را از اين اسماء خبر بده واين پاسخ، با احتمال نامبرده هيچ تناسبى ندارد.
بنابراين، ديگر خلافت نامبرده به شخص آدم عليه السلام اختصاصى ندارد؛ بلكه فرزندان او نيز در اين مقام با او مشتركند. آن وقت، معناى تعليم اسماء اين مى شود كه خداى تعالى اين علم را در انسان ها به وديعه سپرده است؛ به طورى كه آثار آن وديعه، به تدريج وبه طور دائم، از اين نوع موجود سر بزند، هر وقت به طريق آن بيفتد وهدايت شود، بتواند آن وديعه را از قوه به فعل در آورد.
دليل ومؤيد اين عموميت خلافت، آية (إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ)؛ هنگامى كه شما را جانشينان قوم نوح قرار داد وآية (ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِى الْأَرْضِ) (يونس، ۱۴)؛ سپس شما را جانشينان آن ها در روى زمين (پس از ايشان) قرار داديم وآية: (وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ) (نمل، ۶۲)؛ وشما را خلفاى زمين قرار مى دهد، مى باشد.
نكته دوم اين است كه خداى سبحان، در پاسخ ورد پيشنهاد ملائكه، مسأله فساد وخونريزى در زمين را، از خليفه زمينى نفى نكرد ونفرمود كه نه، خليفه اى كه من در زمين مى گذارم، خونريزى نخواهد كرد وفساد نخواهد انگيخت ونيز ادعاى ملائكه را (مبنى بر اين كه ما تسبيح وتقديس تو مى كنيم) انكار نكرد؛ بلكه آنان را بر ادعاى خود تقرير وتصديق كرد. در عوض، مطلب ديگرى عنوان كرد وآن، اين بود كه در اين ميان، مصلحتى هست كه ملائكه قادر بر ايفاى آن نيستند ونمى توانند آن را تحمل كنند؛ ولى اين خليفه زمينى، قادر بر تحمل وايفاى آن است. آرى؛ انسان از خداى سبحان كمالاتى را نمايش مى دهد، واسرارى را تحمل مى كند كه در حد طاقت فرشتگان نيست.
اين مصلحت، بسيار ارزنده وبزرگ است، به طورى كه مفسده فساد وسفك دماء را جبران مى كند، ابتداء در پاسخ ملائكه فرمود: (من مى دانم آنچه را كه شما نمى دانيد)، ودر نوبت دوم، به جاى آن جواب، اين طور جواب مى دهد: كه (آيا به شما نگفتم من غيب آسمان ها وزمين را بهتر مى دانم؟) ومراد از غيب، همان اسماء است، نه علم آدم به آن اسماء، چون ملائكه اصلاً اطلاعى نداشتند از اين كه در اين ميان اسمايى هست، كه آنان علم بدان ندارند، ملائكه اين را نمى دانستند، نه اين كه از وجود اسماء اطلاع داشته، واز علم آدم به آن ها بى اطلاع بوده اند، وگر نه جا نداشت خداى تعالى از ايشان از اسماء بپرسد، واين خود روشن است، كه سؤال نامبرده به خاطر اين بوده كه ملائكه از وجود اسماء بى خبر بوده اند. در غير اين صورت، حق مقام، اين بود كه به آدم بفرمايد: (ملائكه را از اسماء آنان خبر بده)، تا متوجه شوند كه آدم علم به آن ها را دارد، نه اين كه از ملائكه بپرسد كه اسماء چيست؟
پس اين سياق به ما مى فهماند كه فرشتگان ادعاى شايستگى براى مقام خلافت كرده، واذعان كردند به اين كه آدم اين شايستگى را ندارد وچون لازمه مقام خلافت آن است كه خليفه اسماء را بداند، خداى تعالى از فرشتگان از اسماء پرسيد وآن ها اظهار بى اطلاعى كردند وچون از آدم پرسيد، وى جواب داد. به اين وسيله، لياقت آدم براى دارا بودن اين مقام، وعدم لياقت فرشتگان ثابت شد. آنچه آدم فرا گرفت، حقيقت علم به اسما بود (طباطبايى، همان: ج۱، ص۱۷۸).
آيت الله جوادى آملى مى فرمايند:
مقصود از خليفه، شخص حقيقى آدم نيست؛ بلكه مراد، شخصيت حقوقى آدم ومقام انسانيت او است؛ يعنى (خليفة الله) مطلق انسان ها يا دست كم نوع انسان هاى كامل هستند ومقصود از (مستخلف عنه)، خداوند سبحان است.
سپس در ادامه مى فرمايد:
كسانى كه در حد استعداد انسانيت هستند، تنها از استعداد خلافت بهره مندند وكسانى كه در كمال هاى انسانى والهى، ضعيف ومتوسطند، چون علم به اسماى الهى در آنان ضعيف يا متوسط است، ظهور خلافت الهى نيز در آنان ضعيف يا متوسط است؛ اما انسان هاى كامل كه از مرتبه برين اسماى الهى بهره مندند، از برترين مرتبه خلافت الهى نيز برخوردارند؛ پس حد نصاب در خليفة الله شدن، انسان كامل است وهر كسى به اين حد نصاب رسيده باشد، خليفة الله است واين مقام، اختصاصى به اكمل انسان ها، خاتم انبياء ندارد.
به بيان ديگر، تفاوت موجود در انسان هاى كامل، تأثيرى در امر خلافت الهى ندارد وباز به بيان ديگر، خلافت الهى، از سنخ كمال وجودى ومقول به تشكيك (= داراى شدت وضعف) است ومراحل عالى آن، در انسان هاى كامل، نظير حضرت آدم وانبياء واولياى ديگر يافت مى شود ومراحل ما دون آن، در انسان هاى وارسته ومتدين متعهد ظهور مى كند (جوادى آملى، ۱۳۸۰: ج۳، ص۴۱).
پس خلافت الهى مخصوص انسان معينى نيست وهمه انسان ها خليفه هستند؛ اما هر چه مراتب كمال آن ها بيشتر باشد، از مراحل عالى خلافت بيشتر بهره مند مى شوند. باتوجه به ديدگاه مفسران نامبرده، چنين برداشت مى شود که خداوند، خلافت را به همه انسان ها داد؛ اما انسان هاى کامل، از مرتبه برتر خلافت الهى بهره مندند. بنابراين نتيجه اى که براى سنت اعطاى مسؤوليت از آيه ونظرات مفسران نامبرده به دست مى آيد، اين است که دانسته شود وظيفه انسان برابر انسان هاى کامل که خليفه خداوند هستند، چيست؟ منتظران بايد انسان هاى کامل را که مظهرتام واتم صفات الهى هستند به عنوان الگوى هدايت برگزينند ودر راستاى اتصاف به آن ويژگى ها بكوشند؛ چرا که تأسى به يک الگوى کامل وجامع، نقش مهم وغير قابل انکارى در عملکرد انسان داشته وزمينه پيشرفت ورشد همه جانبه را فراهم مى كند.
۳. سنت پيروزى حق بر باطل
يکى از سنت هاى الهى، سنت پيروزى حق بر باطل است. قبل از ورود به اين بحث، ابتدا معناى لغوى حق وباطل را بررسى مى كنيم. راغب درباره معناى (حق) مى گويد: (اصل حق مطابقت ويکسانى وهماهنگى ودرستى است). وى دربارة باطل نيز چنين مى گويد: (باطل، نقيض ومقابل حق است؛ يعنى چيزى که هنگام بحث وتحقيق، حقيقت وثباتى ندارد). علامه طباطبايى دربارة حق وباطل چنين مى گويد:
حق، در مقابل باطل است واين دو مفهوم، متقابلند. حق، به معناى ثابت العين وباطل به معناى چيزى است که عين ثابتى نداشته باشد؛ ولى خود را به شکل حق جلوه دهد، تا مردم آن را حق بپندارند؛ ليکن وقتى برابر حق قرار بگيرد، آن وقت است که مردم، همه مى فهمند باطل بوده واز بين مى رود؛ مانند آبى که خود يکى از حقايق است وسرابى كه حقيقتاً آب نيست؛ ولى خود را به شکل آب نشان مى دهد وبيننده، آن را آب مى پندارد؛ ولى وقتى تشنه نزديکش مى شود، آبى نمى بيند.
الطاف خداوند شامل حال همه انسان ها است؛ اما عده اى با ميل خويش از حق خارج شده وبه باطل مى گروند وبه اين وسيله، نابودى خويش را رقم مى زنند؛ چرا که اراده ومشيت خداوند همواره بر پيروزى حق بر باطل بوده است. آيه ۳۲ سوره يونس به اين نکته اشاره دارد که هر راهى جز طريق حق، باطل وگمراهى است:
(فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُون)؛ آن است خداوند، پروردگار حقّ شما (با اين حال)، بعد از حق، چه چيزى جز گمراهى وجود دارد؟! پس چرا (از پرستش او) روى گردان مى شويد؟
در دو آيه قبل، نمونه هايى از آثار عظمت وتدبير خداوند در آسمان وزمين بيان شد ووجدان وعقل مخالفان را به داورى طلبيد وآن ها نيز بدان اعتراف كردند؛ پس از آن، اين آيه با لحن قاطع مى فرمايد: (اين است الله؛ پروردگار بر حق شما وبعد از حقيقت، جز گمراهى نيست؛ پس چگونه (از حق) روى گردان مى شويد؟)
بت ها وساير موجوداتى كه در عبوديت شريك خداوند قرار داده ايد وبرابر آن ها سجده وتعظيم مى كنيد، چگونه مى توانند شايسته عبوديت باشند؛ در حالى كه علاوه بر آن كه نمى توانند در آفرينش وتدبير جهان شركت كنند؛ خودشان نيز سر تا پا نياز واحتياجند؟ سپس نتيجه گيرى مى كند: اكنون كه حق را به روشنى شناختيد، آيا بعد از حق، چيزى جز گمراهى وجود دارد؟ با اين توضيح، چگونه از عبادت وپرستش خدا روى مى گردانيد؛ در حالى كه مى دانيد معبود حقى جز او نيست.
اين آيه، در حقيقت يك راه منطقى روشن را براى شناخت باطل وترك آن پيشنهاد مى كند وآن، اين است كه نخست بايد از طريق وجدان وعقل براى شناخت حق گام برداشت، سپس هر چه غير آن ومخالف آن است، باطل وگمراهى است وبايد كنار گذاشته شود.
پيروزى حق بر باطل در آيات متعددى مطرح شده است؛ از جمله:
آية ۱۶ نساء(۳)، آية ۸ انفال(۴)، آية ۳۴ توبه(۵)، آية ۱۷ رعد(۶)، آية ۸۱ اسراء(۷)، آية ۵۶ كهف(۸) وآية ۴۹ سبأ(۹) وآيات بسيار ديگر.
آيه شريف زير نيز با صراحت تمام، برغلبه حق ومحو باطل دلالت دارد:
(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ ولَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُون)؛ بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبيم، تا آن را نابود كند واين گونه، باطل محو ونابود مى شود. واى بر شما از آنچه (درباره خدا وهدف آفرينش) توصيف مى كنيد! (انبياء، ۱۸).
كلمه (نَقْذِفُ) درآيه به معناى پرتاب كردن از راه دور است كه شتاب وقوت بيشترى دارد وبيانگر قدرت پيروزى حق بر باطل است. جمله (فَيَدْمَغُهُ) به معناى شكستن جمجمه ومغز سر است كه حساس ترين نقطه بدن انسان به شمار مى آيد. اين جمله، تعبير رسايى براى چيرگى لشكر حق، به گونه اى چشم گير وقاطع است (مكارم شيرازى، ۱۳۶۲: ج۱۳، ص۳۷۱). از مجموع آيه چنين برمى آيد كه حق، با ظهور مولايمان مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف با شدت هر چه تمام تر بر سر باطل كوبيده مى شود وآن را نابود وريشه كن مى كند. با توجه به اين که حصول پيروزى وغلبه حق بر باطل، با محو کامل فتنه گران وحق ستيزان همراه است وبا توجه به اين كه ظهور امام مهدى حلقه اى از حلقه هاى مبارزه اهل حق وباطل است، سهيم بودن يك فرد در اين سعادت، موقوف به اين است كه آن فرد عملا در گروه اهل حق باشد؛ بنابراين منتظران وظيفه دارند با صبر واستقامت در راه اعتلاى جبهه حق بكوشند وبا اميد به وعده حتمى الهى، مبنى بر پيروزى حق بر باطل، در راه کفرستيزى ومبارزه با دشمنان حقيقت، گام بردارند.
۴. سنت جانشينى مستضعفان بر زمين
استضعاف از ريشه (ضعف) است. در قاموس قرآن، ضعيف شمردن وناتوان ديدن معنا شده است (قرشى، ۱۳۷۱: ج۴، ص۱۸۴). با توجه به استعمال اين کلمه در قرآن کريم، دو نوع مستضعف مطرح است:
الف. مستضعف فكرى وعقيدتى
از بررسى آيات قرآن وروايات استفاده مى شود افرادى كه از نظر فكرى، بدنى، يا اقتصادى آن چنان ضعيف باشند كه قادر به شناسايى حق از باطل نباشند ويا تشخيص عقيده صحيح بر اثر ناتوانى يا ضعف مالى وديگر عوامل براى آن ها ممكن نباشد، مستضعف هستند.
ب. مستضعف عملى
اين ها كسانى اند كه حق را تشخيص داده اند، اما خفقان محيط، اجازه عمل واقدام را از آنان سلب كرده است. به تعبير ديگر، اين ها كسانى اند كه نيروهاى بالفعل وبالقوه دارند؛ اما از ناحيه ظالمان وجباران، سخت در فشارند ودر عين حال، با وجود بند وزنجيرى كه بر دست وپاى آن ها نهاده اند، ساكت وتسليم نيستند وپيوسته مى كوشند دست جباران وستمگران را كوتاه ساخته وآيين حق وعدالت را بر پا كنند (مطهرى، ۱۳۷۹: ص۵۳). خداوند به چنين گروهى وعده يارى وحكومت در زمين داده است:
(وَنريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ ونَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً ونَجْعَلَهُمُ الْوارِثين)؛ ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم وآنان را پيشوايان ووارثان روى زمين قرار دهيم (قصص، ۵).
بر اساس آنچه در تفسير نمونه آمده است، آيه هرگز از يك برنامه موضعى وخصوصى بنى اسرائيل سخن نمى گويد؛ بلكه بيانگر يك قانون كلى براى همه اعصار واقوام وجمعيت ها است. مى گويد: ما اراده كرده ايم بر مستضعفان منت بگذاريم وآن ها را پيشوايان ووارثان روى زمين قرار دهيم. اين، بشارتى است درباره پيروزى حق بر باطل وايمان بر كفر وبشارتى است براى همه انسان هاى آزاده وخواهان حكومت عدل وداد وبرچيده شدن بساط ظلم وجور.
علامه طباطبايى ذيل اين آيه، از قول معانى الاخبار به سند خود از محمد بن سنان از مفضل بن عمر روايت كرده است كه گفت: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به على وحسن وحسين عليه السلام نگاهى كرد وگريست وفرمود: (شما پس از من مستضعف خواهيد شد). مفضل مى پرسد: (معناى اين كلام رسول خدا چيست؟) فرمود: (معنايش اين است كه مقصود از آيه (وَنُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الأَرْضِ ونَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً ونَجْعَلَهُمُ الْوارِثين) (قصص، ۵)؛ شما (حسنين عليهم السلام) هستيد. به حكم اين آيه، شما بعد از من پيشوايان دين امتم هستيد که اين پيشوايى، تا روز قيامت در ما جريان دارد).
علامه طباطبايى در اين زمينه مى نويسد: (در اين كه آيه مذكور در باره امامان اهل بيت عليهم السلام است، روايات بسيارى از طريق شيعه رسيده است واز اين روايت، چنين برمى آيد كه همه روايات اين باب، از قبيل جرى وتطبيق مصداق بر كلى است) (طباطبايى، همان: ج۱۶، ص۱۷). مى توان گفت نکته اى که تفسير علامه طباطبايى را تأييد مى کند، اين است که آل محمد عليهم السلام سرآمد مظلومان هستند؛ زيرا با اين که آن ها حجت خدا بر خلق وپرچمدار هدايت الهى هستند، همواره در طول تاريخ، مورد ستم قرار گرفته وبه استضعاف کشيده شده اند. با ظهور امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف اين استضعاف، پايان يافته واداره جامعه بشرى در کف با کفايت او قرار خواهد گرفت وحقوق مظلومان را از ظالمان، بازخواهد ستاند. وظايف منتظران اين است كه بايد با اعتماد به وعده الهى، در راه حاکميت صالحان بکوشند وطولانى شدن حكومت ظلم، آن ها را از رحمت الهى نااميد نكند.
۵. سنت نجات مؤمنان
خداوند در قرآن مى فرمايد: (ثُمَّ نُنَجِّى رُسُلَنا والَّذينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنين) (يونس، ۱۰۳)؛ خداوند پيامبران، فرمانبرداران وپيروان آنان را کمک کرده وپيروزى وچيرگى مى بخشد.
علامه طباطبايى درباره نجات مؤمنان مى نويسد:
واما اين که فرمود: (كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنين) با در نظر گرفتن حرف کاف تشبيه که در اول آمده، معنا اين است که: همان طور که همواره رسولان وايمان آورندگان از امت هاى گذشته را هنگام نزول عذاب نجات داده ايم، همچنين نجات دادن مؤمنان به وسيله تو نيز حقى است بر عهده ما؛ پس جمله (حقا علينا) مفعول مطلقى است که در جاى فعل حذف شده اش نشسته است وتقدير کلام حق (كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا) است. وحرف (ال) در (المؤمنين) الف ولام عهد است که معنايش مؤمنان معهود مى باشد؛ يعنى مؤمنان اين امت. اين جمله، بيانگر وعده جميلى است به رسول خدا وبه مؤمنان اين امت که خداى تعالى آنان را نجات خواهد داد.
وبعيد نيست از اين که در اين جمله نام رسول خدا را نياورده وتنها فرموده است مؤمنان را نجات مى دهيم با اين که درباره امت هاى سابق، رسولان را با مؤمنان ذکر کرده بود، استفاده شود که رسول خدا اين نجات موعود را درک نمى کند وخداى تعالى بعد از رحلت آن جناب، مؤمنان امتش را نجات مى دهد (طباطبايى، همان؛ ج۱۰، ص۱۹۰).
در تفسير نمونه دربارة مفهوم اين آيه آمده است:
نجات رسولان وكسانى كه ايمان آورده اند، اختصاص به اقوام گذشته ورسولان ومؤمنان پيشين نداشته است؛ بلكه همين گونه تو وايمان آورندگان به تو را نجات خواهيم بخشيد واين حقى است بر ما؛ حقى مسلم وتخلف ناپذير (مكارم شيرازى، همان: ج۸، ص۳۹۵).
يكى ديگر از اهداف پيامبران، به ويژه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم، نجات مردم از گمراهى وجهل ونادانى است. خداوند در قرآن مى فرمايد:
(لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ ويُزَكِّيهِمْ ويُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ والْحِكْمَةَ وإِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلالٍ مُبِين) (آل عمران، ۱۶۴)؛ خداوند بر مؤمنان منت گذاشت (نعمت بزرگى بخشيد) هنگامى كه ميان آن ها پيامبرى از جنس خودشان بر انگيخت كه آيات او را بر آن ها بخواند وكتاب وحكمت به آن ها بياموزد، قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.
همانگونه كه رسولان، مردم را از گمراهى آشكار نجات بخشيدند، منتظران ظهور نيز بايد سعى كنند ديگران را از ضلالت نجات دهند، تا مسير براى ظهور باز شود.(۱۰)
نجات مؤمنان، يك وعده مسلم خداوند وسنت تخلف ناپذير او است. با توجه به آيات مذكور: خداوند براى مؤمنان (مسلمانان) نجات را تضمين كرده است.
۶. سنت حاکميت صالحان
از ديگر سنت هاى الهى، دربارة به حق گرايان، سنت حاکميت صالحان است. آيه زير گوياى اين امر مى باشد:
(وَلَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِى الصَّالِحُون) (انبياء، ۱۰۵)؛ وبه تحقيق، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.
خداوند متعال در آيه ديگر:
(وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ولَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ ولَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنى لا يُشْرِكُونَ بى شَيْئاً ومَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون) (نور، ۵۵)؛ خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده اند، وعده مى دهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد؛ همان گونه كه به پيشينيان آن ها خلافت روى زمين را بخشيد ودين وآيينى را كه براى آنان پسنديده است، پابرجا وريشه دار خواهد ساخت وترسشان را به امنيّت وآرامش تبديل مى كند؛ آن چنان كه فقط مرا پرستيده وچيزى را شريك من نخواهند ساخت وكسانى كه پس از آن كافر شوند، آن ها فاسقان هستند.
علامه طباطبايى پس از بيان نظرات گوناگون درباره اين آيه مى فرمايد:
خداوند به كسانى كه ايمان آورده وعمل صالح انجام مى دهند، وعده مى دهد كه به زودى جامعه اى برايشان تكوين مى كند كه به تمام معنا صالح بوده واز لكه ننگ كفر ونفاق وفسق پاك باشد؛ زمين را ارث برد ودر عقايد افراد آن واعمالشان جز دين حق، چيزى حاكم نباشد؛ ايمن زندگى كنند، ترسى از دشمن داخلى يا خارجى نداشته باشند، از كيد نيرنگ بازان وظلم ستمگران وزورگويى زورگويان، آزاد باشند.
واين مجتمع طيب وطاهر با صفاتى كه از فضيلت وقداست دارد، هرگز تا كنون در دنيا منعقد نشده ودنيا از روزى كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مبعوث به رسالت شده تا كنون، چنين جامعه اى به خود نديده است. ناگزير اگر مصداقى پيدا كند، در روزگار حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف خواهد بود؛ چون اخبار متواترى كه از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم وامامان اهل بيت عليهم السلام در خصوصيات آن جناب وارد شده است، از انعقاد چنين جامعه اى خبر مى دهد. البته اين در صورتى است كه روى سخن در آيه را متوجه مجتمع صالح بدانيم، نه تنها حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف (طباطبايى، همان: ج۱۵، ص۲۱۵).
پس حق مطلب اين است كه اگر واقعا بخواهيم حق معناى آيه را به آن بدهيم (وهمه تعصبات را كنار بگذاريم) آيه شريف، جز با اجتماعى كه به وسيله ظهور مهدى عليه السلام به زودى منعقد مى شود، قابل انطباق با هيچ مجتمعى نيست (همان، ص۲۱۷).
آيت الله مكارم از آيه چنين نتيجه گيرى مى كند:
نتيجه اين كه در هر عصر وزمانى كه پايه هاى ايمان وعمل صالح، ميان مسلمانان مستحكم شود، آن ها صاحب حكومتى ريشه دار وپرنفوذ خواهند شد. علاوه بر اين، محصول تمام زحمات پيامبران وتبليغات مستمر وپى گير آن ها ونمونه اتمام حاكميت توحيد وامنيت كامل وعبادت خالى از شرك، زمانى تحقق مى يابد كه مهدى زهرا عليها السلام ظاهر شود.
در تفسير نمونه بيان شده است:
خداوند به گروهى از مسلمانان كه داراى اين دو صفت (ايمان) و(عمل صالح) هستند، سه نويد داده است:
۱. استخلاف وحكومت روى زمين.
۲. نشر آيين حق، به طور اساسى وريشه دار در همه جا (كه از كلمه (تمكين) استفاده مى شود).
۳. از ميان رفتن تمام اسباب خوف وترس ووحشت وناامنى (مكارم شير ازى، همان: ج۱۴، ص۵۲۸).
همچنين آيه بيانگر اين معنا است كه تحقق حكومت به دست اهل ايمان هميشه انجام پذيرفته است؛ ولى پيش تر، شكل ناقص آن تشكيل شده است.
قرآن در آيه اى ديگر خطاب به حضرت داوود عليه السلام مى فرمايد: (يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِى الْأَرْض) (ص، ۲۶)؛ اى داوود! ما تو را خليفه و(نماينده خود) در زمين قرار داديم). ونيز فرمود: (وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُد) (نمل، ۱۶)؛ سليمان وارث داوود شد). شكل كامل استخلاف در زمين، در زمان ظهور خواهد بود.
مرحوم طبرسى، ذيل آيه فوق مى گويد:
از اهل بيت پيامبر نقل شده است: (انّها فى المهدى من آل محمد صلى الله عليه وآله وسلم)؛ اين آيه درباره مهدى آل محمد صلى الله عليه وآله وسلم مى باشد (طبرسى، ۱۳۷۲ش: ج۷، ص۲۴۰).
در بسيارى از تفاسير شيعه، از امام سجاد عليه السلام نقل شده است كه در تفسير اين آيه فرمود:
(هم والله شيعتنا أهل البيت يفعل الله ذلك بهم على يدى رجل منا وهو مهدى هذه الأمة الذى قال رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم فيه: لو لم يبق من الدنيا إلا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يأتى رجل من عترتى اسمه اسمى يملأ الأرض عدلا وقسطا كما ملئت جورا وظلما؛
به خدا سوگند! آن ها شيعيان ما هستند. خداوند اين كار را براى آن ها به دست مردى از ما انجام مى دهد كه مهدى اين امت است. زمين را پر از عدل وداد مى كند؛ آن گونه كه از ظلم وجور پر شده باشد (حسينى استرآبادى، ۱۴۰۹ق: ص۳۶۵).
اين ماجرا، مانند ماجراى قوم بنى اسرائيل است كه پس از غرق شدن فرعون واطرافيانش به رهبرى حضرت موسى، حاكم بر زمين شدند. قرآن در اين باره مى فرمايد:
(وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ ومَغارِبَهَا الَّتى بارَكْنا فيها) (اعراف، ۱۳۷)؛ سپس به قومى كه به ضعف كشانده شده بودند، مشرق ها ومغرب هاى پر بركت زمين را واگذار كرديم.
از آيات مطرح شده، چنين نتيجه گرفته مى شود كه بايد براى تحقق حكومت صالحان، زمينه سازى كرد. بر همين اساس، افراد جامعه اسلامى بايد بكوشند به عنوان هويت جمعى به مقام بندگى برسند وجامعه صالحان را تشکيل دهند، تا مشمولان اين وعده بزرگ باشند. جامعه بندگان شايسته اگر شکل گيرد، به طور طبيعى ظهور حضرت را شاهد خواهيم بود.
۷. تعلق آينده به پرهيزكاران
از ديگر سنت هاى الهى که در قرآن کريم از آن سخن به ميان آمده، اين است که آينده از آن متقين مى باشد:
(قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعينُوا بِاللَّهِ واصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ والْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ) (اعراف، ۱۲۸)؛ موسى به قوم خود گفت: (از خدا يارى جوييد واستقامت پيشه كنيد كه زمين از آنِ خدا است وآن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد، واگذار مى كند. وسرانجام (نيك) براى پرهيزكاران است).
آيت الله جوادى آملى درباره اين قسمت از آيه: (إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ والْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ) مى فرمايد:
آن مطلب مهم كه از حضرت كليم عليه السلام در اين موقع رسيده است، همانا نكته جاودانه خواهد بود كه براى مردم هر عصر سودمند است وآن اين كه انتظار مى رود خداوند دشمن شما را نابود كند وشما را جانشين در زمين قرار دهد وشما بنگريد كه چگونه هيچ نعمتى بدون حسابرسى به كسى داده نمى شود (جوادى آملى، همان: ج۷، ص۳۶۹).
علامه طباطبايى ذيل (وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِين) چنين آورده است:
اگر خداوند به طور مطلق فرمود: (عاقبت از آن پرهيزکاران است)، براى اين بود که سنت الهى بر اين جريان دارد. آرى، خداى تعالى نظام عالم را به گونه اى قرار داده است که هر نوعى از انواع موجودات، به منتهاى سيرى که خداوند برايش معلوم کرده، برسد وبه سعادت مقدر خود، نايل شود. حالِ انسان هم که يکى از انواع موجودات است، حال همان ها است. او نيز اگر در راهى قدم بگذارد که خداوند وفطرت برايش ترسيم کرده است واز انحراف از راه خدا، يعنى از کفر به خدا وبه آيات او وفساد انگيختن در زمين بپرهيزد، خداوند به سوى عاقبت نيک، هدايتش كرده وبه زندگى پاک، زنده اش داشته وبه سوى هر خيرى که بخواهد، ارشادش مى کند (طباطبايى، همان: ج۸، ص۲۸۸).
اين سنت، اميد را در دل اهل تقوا زنده نگه مى دارد. وظيفه منتظران، ساخت جامعه اى بر اساس تقوا است. براى اين كار، در مرحله اول بايد تقوا را در وجود خويش بارور سازند ودرمرتبه بعد، بكوشند اين صفات را در افراد جامعه ايجاد كنند. نکته ديگر اين که با استناد به آيه، منتظران بايد در امور مربوط به خود از پروردگار استعانت بجويند؛ زيرا شرط اول پيروزى كه طلب يارى از خدا است، شرط موفقيت در هر كارى است. ما مسلمانان در نمازهاى روزانه خود، پيوسته از خداوند استعانت مى جوييم. حال كه امر مهمى چون مقابله با ظالمان بسيار مجهز، در پيش است، استعانت از خداوند، بسيار مهم وضرورى است.
ياران امام زمان علاوه بر استعانت از خدا، صبر نيز بايد داشته باشند؛ چرا كه مسلماً در دفاع از حريم حق وامام خود دچار سختى ها ورنج هاى فراوان خواهند شد.
شخصى از امام صادق عليه السلام درباره ميزان صبر وآزمايش ياران امام زمان عليه السلام سؤال مى كند. حضرت در پاسخ، اين آيه را تلاوت مى فرمايد: (وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيء مِنْ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنْ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرْ الصَّابِرِينَ) (بقره، ۱۵۵)؛ قطعاً شما را به چيزى از ترس، گرسنگى، زيان مالى وجانى وكمبود محصولات آزمايش مى كنيم وبشارت ده استقامت كنندگان را.
سپس فرمود:
ترس، از زمام داران فاسق است. گرسنگى به دليل گرانى است. زيان مالى، از كسادى تجارت وكم رونقى آن است. زيان جانى به مرگ هاى سريع است وكمبود محصولات، بر اثر نقص كشاورزى وكمبود بركت در ميوه ها است. آن گاه فرمود: بشارت باد بر استقامت كنندگان به نزديك شدن ظهور قائم(۱۱) (محدث اربلى، ۱۳۸۱ق: ج۲، ص۴۶۲).
البته بسيارى هم هستند كه طاقت اين آزمايش را نداشته واز امتحان، سربلند بيرون نمى آيند؛ هم چنان كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: (به زودى افراد بسيارى از غربال خارج شوند)(۱۲) (نعمانى، ۱۳۶۳: ص۲۹۸).
آنچه از آيه ونيز روايت امام صادق عليه السلام به دست مى آيد، اين است كه ياران حضرت، روزگار سخت وپر فراز ونشيبى را خواهند داشت؛ زيرا مبارزه برضد ظلم وكفر جهانى كه ظالمان ومتكبران آن تا دندان مسلحند، مبارزه اى بسيار سخت وطاقت فرسا خواهد بود وكسانى مى توانند از اين آزمايش سرافراز بيرون آيند كه صبر وتحمل فراوان داشته باشند. اصولاً زندگى انسان، هميشه با سختى ها توأم بوده ودر سايه تلاش وكوشش ومبارزه، به موفقيت نايل مى آمده است. علامه طباطبائى در اين زمينه مى فرمايد:
تنها چيزى كه براى پيدايش وريشه دار شدن يك سنت لازم است، همان عزم واراده قاطع وهمت بلند مردان قوى ونيرومند است كه در راه وصول به خواسته هاى خود، دچار هيچ گونه عجز وانكسارى نشوند (طباطبايى، همان: ج۴، ص۲۱۱).
همچنين امام صادق عليه السلام دربارة صبر وبردبارى مى فرمايد: (ما بردباريم وشيعيان از ما بردبارتر). راوى مى پرسد: (چگونه شيعيان شما از شما بردبارترند؟) فرمود: (زيرا ما بر آنچه مى دانيم، صبر مى كنيم وشيعيان ما بر آنچه نمى دانند صبر مى كنند) (حلى، بى تا: ص۱۶).
۸. سنت غلبه اسلام بر ساير اديان
از ديگر سنت هاى الهى كه مرتبط با مهدويت مى باشد، سنت غلبه اسلام بر ساير اديان است. خداوند متعال وعده غلبه دين جامع اسلام بر ساير اديان را چند جاى قرآن از جمله آيات زير به صراحت بيان فرموده است:
۱. (هُوَ الَّذى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى ودينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ ولَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون) (توبه، آيه۳۳)؛ او كسى است كه رسولش را با هدايت وآيين حق فرستاد، تا آن را بر همه آيين ها غالب گرداند، هر چند مشركان كراهت داشته باشند.
۲. (هُوَ الَّذى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى ودينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وكَفى بِاللَّهِ شَهيدا) (فتح، آيه۲۸)؛ او كسى است كه رسولش را با هدايت ودين حق فرستاده، تا آن را بر همه اديان پيروز كند وكافى است كه خدا گواه (براى اين موضوع) باشد.
در تفسير نمونه در اين باره آمده است:
اين، وعده اى است صريح وقاطع از سوى خداوند متعال درباره غلبه اسلام بر همه اديان؛ يعنى اگر خداوند از طريق رؤياى پيامبر، به شما خبر پيروزى داده است كه با نهايت امنيت وارد مسجدالحرام مى شويد ومراسم عمره را به جا مى آوريد، بى آن كه كسى جرأت مزاحمت شما را داشته باشد ونيز اگر بشارت فتح قريب مى دهد، تعجب نكنيد؛ اين ها اول كار است وسر انجام، اسلام عالم گير مى شود وبر همه اديان پيروز خواهد گشت.
چرا پيروز نشود در حالى كه محتواى دعوت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم، هدايت است (أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى) وآيين او حق است (وَدينِ الْحَقِّ). هر ناظر بى طرفى مى تواند حقانيت آن را در آيات قرآن، واحكام فردى، اجتماعى، قضايى وسياسى اسلام، وهمچنين تعليمات اخلاقى وانسانى آن بنگرد، واز پيشگويى هاى دقيق وصريحى كه از آينده دارد ودرست به وقوع مى پيوندد، ارتباط اين پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را به خدا به طور قطع بداند.
آرى؛ منطق نيرومند اسلام، ومحتواى غنى وپر بار آن، ايجاب مى كند كه سرانجام اديان شرك آلود را جاروب كند، واديان آسمانى تحريف يافته را برابر خود به خضوع وا دارد، وبا جاذبه عميق خود، دل ها را به سوى اين آيين خالص جلب وجذب كند (مكارم شيرازى، همان: ج۲۲، ص۱۱۰).
اما در اين كه منظور، پيروزى منطقى واستدلالى است يا پيروزى ظاهرى وغلبه قدرت اسلام، ميان مفسران گفت وگو است. جمعى معتقدند اين پيروزى، تنها پيروزى منطقى واستدلالى است، واين امر حاصل شده است؛ چرا كه اسلام از نظر قدرت منطق واستدلال، بر همه آئين هاى موجود برترى دارد؛ در حالى كه جمعى ديگر، پيروزى را به معناى غلبه ظاهرى وغلبه قدرت گرفته، وموارد استعمال كلمه (يظهر) را نيز دليل بر غلبه خارجى دانسته اند؛ به همين دليل مى توان گفت: علاوه بر مناطق بسيار وسيعى كه امروز در شرق وغرب وشمال وجنوب عالم، تحت قلمرو اسلام قرار گرفته اند وهم اكنون بيش از چهل كشور اسلامى با جمعيتى حدود يك ميليارد نفر زير پرچم اسلام قرار دارند، زمانى فرا خواهد رسيد كه همه جهان رسماً زير اين پرچم قرار مى گيرد واين امر به وسيله قيام حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف تكميل مى شود (مكارم، همان: ج۲۲، ص۱۱۱).
دربارة فراگير شدن دين پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در همه دنيا، روايتى در بحار الانوار نقل شده است كه مى فرمايد:
جبرئيل براى رسيدن رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم چنين پيامى آورد: (… وسَيَبْلُغُ دِينُكَ مَا يَبْلُغُ اللَّيْلَ والنَّهَارَ)؛… وبه هر جا كه شب وروز پديد آيد، دين تو خواهد رسيد) (مجلسى، ۱۴۰۳: ج۴۰، ص۴۳).
در تفسير مجمع البيان ذيل آيه فوق، از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم روايت شده است كه فرمود:
(خانه اى روى زمين باقى نمى ماند، نه ساخته شده از گل ولاى (= خانه شهرى) ونه ساخته شده از پشم شتر (= خيمه عشايرى)، مگر اين كه خداوند، كلمه اسلام را آن جا از طريق عزت وشوكت يا از طريق ذلت وخوار كردن مردم وارد كند. اگر به عزت وشوكت باشد، مردم آن ديار را در زمره گروه مسلمانان در آورده وبدين وسيله، آنان عزيز وارجمند گردند واگر خوار وذليل شوند، عاقبت به اسلام گردن نهند وخود را بدان پايبند سازند(۱۳) (طبرسى، همان: ج۵، ص۳۸).
از ابوبصير نقل شده است كه: امام جعفر صادق عليه السلام در تفسير آيه مباركه: (هُوَ الَّذى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى ودينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ ولَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون) فرمود:
تا كنون تأويل اين آيه محقق نشده است ومحقق نخواهد شد، مگر وقتى كه قائم، از پس پرده غيب بيرون آيد وظاهر شود وچون ظاهر شود، به خدا قسم! هيچ شخصى منكر خدا نخواهد بود، مگر آن كه ظهور وخروج او را ناخوش دارد. اگر كافر، زير سنگى پنهان شده باشد، آن سنگ به صدا در آيد ومؤمنى را صدا زند كه: (اى مؤمن! بيا، كافرى اين جا پنهان است).(۱۴) البته اين امر، كنايه از توسعه اسلام ودين حق است.(۱۵)
پس آنچه از اين آيات بر مى آيد، اين است كه اسلام بر همة اديان غالب خواهد شد ودر زمين، مستقر وپا برجا مى شود. البته اين وعده، تاكنون محقق نشده است. محقق نشدن غلبه دين اسلام به طور كامل، معلول عواملى است كه به چند عامل اشاره مى كنيم.
۱. انحرافاتى كه پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم پيش آمده است.
۲. ناشران حكومت، عناصر شجاع وفهيم نبودند كه بتوانند حكومت را به بهترين گونه اداره كنند.
۳. زمينه لازم براى تحقق دين اسلام موجود نبود ومردم اين گونه نبودند که كاملاً در خدمت امام معصوم خود باشند وگوش به فرمانش بدهند.
براى تحقق سنت غلبه اسلام بر ساير اديان نيز مانند ساير سنت ها، منتظران وظايفى را بر عهده دارند؛ از جمله:
۱. آماده سازى علمى وپژوهشى چنين غلبه اى؛
۲. به دليل اين که اين غلبه از نوع فکرى است، بايد با ارتباط ميان اديان، زمينه طرح نظريه اسلام را فراهم كرد. در رابطه با حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف نيز بايد معلوم شود که نقش ما زمينه چينى چنين ظهورى است.
البته ذکر اين نكته لازم است که يکى از راهبردهاى مهم واساسى براى غلبه واعتلاى اسلام، افزايش روح معنويت در جامعه دينى است. رشد معنوى اجتماع، خود زمينه جذب افکار وقلوب را فراهم مى آورد. در بررسى راه هاى افزايش معنويت در جامعه، بايد جنبه هاى مختلف فرهنگى، اقتصادى واجتماعى را در نظر قرار داد. راهكارهاى عملى گسترش تقوا در افراد ودر اجتماع با ايجاد فضاهاى مناسب تربيتى امكان پذير است. خانه، نخستين محيطى است كه اگر در آن، به فضايل معنوى بها داده شود، مسلماً فرزندان از روز اول به گونه اى صحيح وشايسته تربيت مى شوند.
پس از خانه، مهم ترين محيط براى آموزش صحيح، مدرسه است. اگر معلمان وهمچنين متون درسى، ارزش هاى معنوى لازم را ارائه كنند، سهم بسزايى در پرورش صحيح افراد خواهند داشت؛ پس از مدرسه، محيط هاى آموزش عالى بايد فضايى سالم وسرشار از معنويت داشته باشند.
در بُعد اقتصادى، گشايش در زندگى مردم وبرطرف كردن دغدغه گذران زندگى، نقش به سزايى در زوال بى ايمانى داشته وايمان ومعنويت را در جامعه بارور مى كند. هر قدر مردم به پرداخت واجبات خود از جمله خمس وزكات مقيد باشند، حق خداوند را به جاى آورده اند وعلاوه بر آن، مردم در رفاه قرار مى گيرند كه اين هم باعث ريشه كنى فقر وكفر مى شود.
اگر منتظران ظهور با هدف ايجاد ارزش هاى عالى ومعنوى فعاليت داشته باشند، مى توانند افراد جامعه را به سوى گرايش هاى عالى سوق دهند وبرعكس، اگر هدفشان فقط گرايش به سوى ماديات وضد ارزش ها باشد، افراد به جاى ترقى وتعالى، تنزل خواهند كرد.
مراكز ديگرى كه مى توانند افراد را جذب معنويات كنند، مساجد واماكن مذهبى هستند كه اگر با برنامه ريزى صحيح اداره شوند، نقش مهمى در گرايش به سوى ارزش هاى عالى خواهند داشت.

نتيجه

در مجموع، از مباحث پيش گفته چنين به دست مى آيد که همان گونه که سرنوشت ملت ها وامت ها، بر سنت وقوانين ثابت خداوند استوار است، مهدويت نيز از اين قاعده کلى مستثنا نبوده وبر اساس سنت هاى الهى وقوانين تغيير ناپذير پروردگار متعال بنا نهاده شده است.
حق گرايى وراستى طلبى، دو اصل محورى در جريان حاکميت تفکر مهدوى است که در اين راستا، از منظر قرآنى سنت هايى قابل بررسى اند، ولايت خداوند بر بندگان صالح، از محورى ترين مباحث مى باشد که به دنبال آن، معرفت امامان عليهم السلام وپذيرش ولايت آنان، به ويژه امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف وتأثير پذيرى واتصال روحى با آن مقام معنوى، از وظايف منتظران مى باشد. خلافت الهى واعطاى مسؤوليت خلافت به انسان، از ديگر سنن الهى است که بر اين مبنا، منتظران رسالت، اقتدا وتأسى به انسان کامل را بر عهده دارند. سنت پيروزى حق بر باطل ومحو کامل حق ستيزان، صبر واستقامت، تلاش در راه جبهه کفر ستيزى را براى منتظران همراه دارد. وعده جانشينى مستضعفان بر زمين وحاکميت صالحان، حقيقت حکمرانى حق طلبان را نويد مى دهد ومايه اميدوارى منتظران وعدم يأس از طولانى شدن حکومت ظلم است. نجات مؤمنان، يک وعده مسلم تخلف ناپذير الهى است که مؤمنان را به همراهى با اهل بيت عليهم السلام ونجات ورستگارى در پرتو اين تأسى رهنمون مى سازد.

منابع ومآخذ

قرآن كريم
۱. ابن منظور محمد بن مكرم ، لسان العرب، بيروت ، دار صادر، ۱۴۱۴ق .
۲. تونه اى مجتبى، موعود نامه (فرهنگ الفباى مهدويت)، قم، انتشارات مشهور، ۱۳۸۳ش.
۳. جوادى آملى، عبدالله، تسنيم، قم، مركز نشر إسراء، ج۳، ۱۳۸۰ش.
۴. حسينى استرآبادى، سيد شرف الدين، تأويل الآيات الظاهرة، قم، انتشارات جامعه مدرسين، ۱۴۰۹ق.
۵. راغب اصفهانى حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن، بيروت ، دارالعلم الدار الشامية، ۱۴۱۲ق.
۶. طباطبايى، سيد محمد حسين؛ ترجمه تفسير الميزان، تهران، انتشارات محمدى، ۱۳۷۴ش.
۷. طبرسى فضل بن حسن ، مجمع البيان فى تفسير القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، ۱۳۷۲ ش.
۸. قرشى سيد على اكبر، قاموس قرآن، تهران ، دار الكتب الإسلامية، ۱۳۷۱ ش .
۹. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفا، ج۴۰، ۱۴۰۳ق.
۱۰.مصباح يزدى، جامعه وتاريخ از ديدگاه قرآن، ناشر : شركت چاپ ونشر بين الملل سازمان تبليغات، چاپ دوم، ۱۳۷۹.
۱۱.مطهرى، مرتضى، قيام وانقلاب مهدى، قم، انتشارات صدرا، چاپ ۲۱، ۱۳۷۹ش.
۱۲.مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، طهران، دارالكتب الاسلاميه، ج۱۳، ۱۳۶۲ش.
۱۳.صدرالمتألهين، محمد بن ابراهيم، تفسير القرآن الكريم، قم، انتشارات بيدار، ۱۳۷۲ش.
۱۴.نعمانى، ابن ابى زينب، غيبت، طهران، كتابخانه صدوق، ۱۳۶۳ش.
۱۵.محدث اربلى، كشف الغمه فى معرفة الائمه، تبريز، بنى هاشمى، ۱۳۸۱ق.
۱۶.حلى، محمد، الفين، تهران، نشر سعدى ومحمدى، بى تا.
 

 

 

 

پى نوشت ها:

ــــــــــــــــــــــ

(۱) ذكر اين نكته لازم است كه سنت، به معناى قول وفعل وتقرير معصوم عليه السلام، اصطلاحى روايى است وما اين جا از سنت، در جايگاه مفهومى قرآنى سخن مى گوييم.
(۲) لما ذکر الله تعالى المومن والکافر اراد ان يبين ولى امور کل منهما وداعى اشواقهم، واراداتهم، وحرکاتهم، فقال: الله ولى الذين امنوا اي: نصيرهم ومعينهم فى کل ما لهم اليه الحاجه وما فيه الصلاح فى امور دينهم ودنياهم وآخرتهم ويشوقهم الى منتهى قصدهم مرمى غرضهم ويوصلهم الى اعلى مقاماتهم وکراماتهم (صدرالمتألهين، ۱۳۷۲: ج۴، ص۲۲۷).
(۳) (وَالَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وأَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحيماً).
(۴) (لِيُحِقَّ الْحَقَّ ويُبْطِلَ الْباطِلَ ولَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ).
(۵) (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ كَثيراً مِنَ الْأَحْبارِ والرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ ويَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ والَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ والْفِضَّةَ ولا يُنْفِقُونَها فى سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ).
(۶) (أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً ومِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ والْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وأَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ).
(۷) (وَقُلْ جاءَ الْحَقُّ وزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً).
(۸) (وَما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ إِلاَّ مُبَشِّرينَ ومُنْذِرينَ ويُجادِلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ واتَّخَذُوا آياتى وما أُنْذِرُوا هُزُواً).
(۹) (قُلْ جاءَ الْحَقُّ وما يُبْدِئُ الْباطِلُ وما يُعيدُ).
(۱۰) در اين آيه، خداوند تزكيه را بر تعليم مقدم داشته، زيرا ابتدا بايد انسان ها از پليدى هاى شرك وعقايد باطل وخرافات وخوى هاى زشت حيوانى پاك شوند تا تعليم كتاب الهى ودانش وحكمت، امكان پذير گردد. پس بايد ابتدا لوح از نقوش زشت پاك شود تا آماده پذيرش نقوش زيبا گردد.در ادامه آيه مى فرمايد: (وَإِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلالٍ مُبِين). قرآن از وضع دوران جاهليت به گمراهى آشكارى تعبير كرده است، زيرا آنان در گمراهى روشنى بودند. سيه روزى وبدبختى، جهل ونادانى وآلودگى هاى گوناگون معنوى در آن عصر تمام جهان را فراگرفته بود، واين وضع نابسامان بر كسى پوشيده نبود؛ اما پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله باعث شد كه مردم از سيه روزى وبدبختى وجهل ونادانى وفرزندكشى وخونريزى و... نجات يابند.كلاً در چهار مورد از قرآن مجيد كه مسأله تعليم وتربيت به عنوان هدف انبياء با هم ذكر شده است كه در سه مورد (تربيت) بر(تعليم) مقدم شمرده شده (سوره بقره، ۱۵۱؛ سوره آل عمران، ۱۶۴ وسوره جمعه، ۲) وتنها در يك مورد (تعليم) بر (تربيت) مقدم شده است (سوره بقره، ۱۲۹) با اينكه مى دانيم معمولا تا تعليمى نباشد تربيتى صورت نمى گيرد. بنا بر اين آنجا كه تعليم بر تربيت مقدم شده اشاره به وضع طبيعى آن است، ودر موارد بيشترى كه تربيت مقدم ذكر شده گويا اشاره به مسأله هدف بودن آن است، چرا كه هدف اصلى تربيت است وبقيه همه مقدمه آن است.
(۱۱) (قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَقُولُ إِنَّ قُدَّامَ الْقَائِمِ بَلْوَى مِنَ اللَّهِ قُلْتُ مَا هُوَ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَقَرَأَ ولَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَى ءٍ مِنَ الْخَوْفِ والْجُوعِ ونَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ والْأَنْفُسِ والثَّمَراتِ وبَشِّرِ الصَّابِرِينَ ثُمَّ قَالَ الْخَوْفُ مِنْ مُلُوكِ بَنِى فُلَانٍ والْجُوعُ مِنْ غَلَاءِ الْأَسْعَارِ ونَقْصٌ مِنَ الْأَمْوَالِ مِنْ كَسَادِ التِّجَارَاتِ وقِلَّةِ الْفَضْلِ فِيهَا ونَقْصُ الْأَنْفُسِ بِالْمَوْتِ الذَّرِيعِ ونَقْصُ الثَّمَرَاتِ بِقِلَّةِ رَيْعِ الزَّرْعِ وقِلَّةِ بَرَكَةِ الثِّمَارِ ثُمَّ قَالَ وبَشِّرِ الصَّابِرِينَ عِنْدَ ذَلِكَ بِتَعْجِيلِ خُرُوجِ الْقَائِمِ عليه السلام) (محدث اربلى، ۱۳۸۱: ج ۲، ص ۴۶۲).
(۱۲) (عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ مَعَ الْقَائِمِ عليه السلام مِنَ الْعَرَبِ شَى ءٌ يَسِيرٌ فَقِيلَ لَهُ إِنَّ مَنْ يَصِفُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْهُمْ لَكَثِيرٌ قَالَ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَنْ يُمَحَّصُوا ويُمَيَّزُوا ويُغَرْبَلُوا وسَيَخْرُجُ مِنَ الْغِرْبَالِ خَلْقٌ كَثِير) (محمد بن ابراهيم نعمانى، همان: ص ۲۰۴).
(۱۳) قال المقداد بن الأسود سمعت رسول الله ص يقول لا يبقى على ظهر الأرض بيت مدر ولا وبر إلا أدخله الله كلمة الإسلام إما بعز عزيز وإما بذل ذليل إما يعزهم فيجعلهم الله من أهله فيعزوا به وإما يذلهم فيدينون له) (طبرسى، ۱۳۷۲: ج ۵، ص ۳۸).
(۱۴) (قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام فِى قَوْلِهِ عَزَّ وجَلَّ (هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى ودِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ ولَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ) فَقَالَ: واللَّهِ مَا نَزَلَ تأويلهَا بَعْدُ ولَا يَنْزِلُ تأويلهَا حَتَّى يَخْرُجَ الْقَائِمُ عليه السلام فَإِذَا خَرَجَ الْقَائِمُ لَمْ يَبْقَ كَافِرٌ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ ولَا مُشْرِكٌ بِالْإِمَامِ إِلَّا كَرِهَ خُرُوجَهُ حَتَّى لَوْ كَانَ كَافِرٌ أَوْ مُشْرِكٌ فِى بَطْنِ صَخْرَةٍ لَقَالَتْ: يَا مُؤْمِنُ فِى بَطْنِى كَافِرٌ فَاكْسِرْنِى واقْتُلْهُ) (مجلسى، همان: ج ۵۲، ص ۳۲۴، ح۳۶).
(۱۵) تفاسير الميزان، البرهان، نورالثقلين، كنزالدقائق، لاهيجى، نفحات الرحمن،صافى، جامع، بحرانى، الفرقان واثنى عشرى نيز اين روايت را نقل كرده اند.

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

پنج شنبه 29 خرداد 1399  11:27 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها