0

شاخصه های خوشبختی در زندگی

 
hosinsaeidi
hosinsaeidi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 23615
محل سکونت : کرمانشاه

شاخصه های خوشبختی در زندگی

شاخص خوشبختی در زندگی چیست؟

کسی خوشبخت نمی شود مگر با طاعت خداوند سبحان و کسی هم بدبخت نمی شود مگر با معصیت الهی.

شاخص خوشبختی در زندگی چیست؟

 

شاخص های خوشبختی در زندگی چیست؟

پاسخ عامیانه به این پرسش این است که خوشبختی یعنی داشتن همسر خوب، مَسکن خوب، درآمد بالا و..؛ امّا پاسخ به این پرسش از نگاه دینی متفاوت است. دین قبل از هر چیز هدفی را برای انسان مشخص و خوشبختی را در نزدیک شدن به آن هدف معنا می کند. راه رسیدن به این هدف نیز در دین تعیین شده است. هدف، رسیدن به خدا از راه بندگی است.

«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الآنسَ إِلاَّ لِیَعبُدُونِ؛[1] من جنّ و انس را نیافریدم، جز براى این که مرا بپرستند».

 

با توجّه به همین آیه است که می توان مفهوم خوشبختی را در آیۀ دیگری فهمید: «وَ مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَد فازَ فَوزاً عَظِیماً؛[2] و هر کس که از خدا و پیامبرش فرمان بَرَد، قطعاً به رستگارى بزرگى نائل آمده است».

امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز می فرماید: «کسی خوشبخت نمی شود مگر با طاعت خداوند سبحان و کسی هم بدبخت نمی شود مگر با معصیت الهی».[3] با این نگاه تعریف خوشبخت و بدبخت با تعریف عامیانه بسیار متفاوت است. ممکن است کسی از نگاه عموم مردم بدبخت باشد، اما از نگاه دینی قله خوشبختی را فتح کرده باشد. با نگاهی به آیات قرآن ملاک های دنیوی را بررسی می کنیم تا ببینیم چقدر مورد تأیید قرآن هستند.

ممکن است کسی از نگاه عموم مردم بدبخت باشد، اما از نگاه دینی قله خوشبختی را فتح کرده باشد.

یکی از ملاک های عامیانۀ خوشبختی پول بسیار است. قرآن، این ملاک را در داستان قارون، زیر سئوال می برد: «إِنَّ قارُونَ کانَ مِن قَوْمِ مُوسی فَبَغی عَلَیهِمْ وَآتَیناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصبَة أُولِی الْقُوَّة إِذ قالَ لَهُ قَومُهُ لا تَفرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِین؛ قارون از قوم موسى بود، امّا بر آنان ستم کرد. ما آن قدرگنج‌ به او داده بودیم که حمل کلیدهاى آن براى یک گروه زورمند مشکل بود. [به یاد آورید] هنگامى را که قومش به او گفتند این همه مغرورانه شادى مکن که خداوند، شادى کنندگانِ مغرور را دوست نمى دارد».

«وَ ابتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الآخِرَة وَ لا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنیا وَ أَحسِن کَما أَحسَنَ اللَّهُ إِلَیکَ وَ لا تَبغِ الْفَسادَ فِی الْأَرضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ المُفسِدِینَ؛ و در آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب و بهره ات را از دنیا فراموش مکن و همان گونه که خدا به تو نیکى کرده، نیکى کن و هرگز در زمین در جستجوى فساد مباش که خدا مفسدان را دوست ندارد».

«قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِندِی أوَ لَم یَعلَم أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهلَکَ مِن قَبلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَن هُوَ أَشَدُّ مِنهُ قُوَّة وَ أَکثَرُ جَمْعاً وَ لا یُسئَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجرِمُونَ؛ [قارون] گفت: «این ثروت را به وسیلۀ دانشى که نزد من است، به دست آورده ام». آیا او نمى دانست که خداوند اقوامى را پیش از او هلاک کرد که نیرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟ [و هنگامى که عذاب الهى فرا رسد،] مجرمان از گناهانشان سئوال نمى شوند».

«فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیاة الدُّنْیا یا لَیتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِی قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیم؛ [روزى قارون] با تمام زینت خود در برابر قومش ظاهر شد. آنها که خواهان زندگى دنیا بودند، گفتند: «اى کاش همانند آنچه به قارون داده شده است، ما نیز داشتیم. به راستى که او بهرۀ عظیمى دارد».

«وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا یُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُون؛ امّا کسانى که دانش به آنها داده شده بود، گفتند: «واى بر شما! ثواب الهى براى کسانى که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند، بهتر است؛ امّا جز شکیبایان آن را در نمی یابند».

«فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَة یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما کانَ مِنَ المُنْتَصِرِین؛ سپس ما، او و خانه اش را در زمین فرو بردیم و گروهى نداشت که او را در برابر عذاب الهى یارى کنند و خود نیز نمى توانست خویشتن را یارى دهد».

«وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوا مَکانَهُ بِالأَمسِ یقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشاءُ مِن عِبادِهِ وَ یَقدِرُ لَو لا أَن مَنَّ اللَّهُ عَلَینا لَخَسَفَ بِنا وَیکَأَنَّهُ لا یُفلِحُ الکافِرُونَ؛[4] و همان کسانى که دیروز آرزو داشتند به جاى او باشند، صبح مى گفتند: واى! مثل اینکه خدا روزى را براى هر کس از بندگانش که بخواهد، گشاده یا تنگ می گردانَد و اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود، ما را [هم‏] به زمین فرو بُرده بود. واى! گویى که کافران، رستگار نمى گردند».

یکی دیگر از ملاک‌های عامیانۀ خوشبختی، داشتن همسر خوب است. خداوند در آیات دیگری، این ملاک را هم زیر سئوال می برد:

«ضَرَبَ اللَّهُ مثلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امرَأَتَ نُوحٍ وَ امرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبدَینِ مِن عِبادِنا صالِحَینِ فَخانَتاهُما فَلَم یُغنِیا عَنهُما مِنَ اللَّهِ شَیئاً وَ قِیلَ ادخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ؛ خداوند براى کسانى که کافر شده اند، به همسر نوح و همسر لوط، مثَل زده است. آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند؛ ولى به آن دو خیانت کردند[5] و ارتباط با این دو [پیامبر] سودى به حالشان [در برابر عذاب الهى] نداشت و به آنها گفته شد: وارد آتش شوید همراه کسانى که وارد مى شوند».

«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مثلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرعَونَ إِذ قالَتْ رَبِّ ابنِ لِی عِندَکَ بَیتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِن فِرعَونَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ القَومِ الظَّالِمِینَ؛ و خداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مثَل زده است، در آن هنگام که گفت: پروردگارا! خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و کار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران، رهایى بخش».

«وَ مَریَمَ ابْنَتَ عِمرانَ الَّتِی أَحصَنَت فَرجَها فَنَفَخنا فِیهِ مِن رُوحِنا وَ صَدَّقَت بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ وَ کانَت مِنَ القانِتِینَ؛[6] و همچنین به مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت و ما از روح خود در آن دمیدیم. او کلمات پروردگار و کتاب‌هایش را تصدیق کرد و از مطیعان فرمان خدا بود».

دقّت در این سه آیه، انسان را به نکات جالبی می رساند:

الف) ضرب المثل کفر در قرآن، دو زن هستند.

ب) دو مرد از بهترین مردان روزگار، همسر این دو زن بودند که خوب بودن آنها به امضای خداوند رسیده است: «کانَتا تَحتَ عَبدَینِ مِن عِبادِنا صالِحَینِ».

خداوند دربارۀ این دو همسر می فرماید:

«وَ لُوطاً آتَیناهُ حُکماً وَ عِلماً؛[7] و لوط را [به یاد آور] که به او حکومت و علم دادیم».

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبراهِیمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَی العالَمِینَ؛[8] خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد».

ج) خوب بودن همسران این دو زن، تأثیری در خوشبختی این دو نداشت: «فَلَم یغنِیا عَنهُما مِنَ اللَّهِ شَیئاً».

د) عاقبت این دو زن هم چیزی جز آتش جهنم نبود. «وَ قِیلَ ادخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ».

هـ) ضرب المثل ایمان هم دو زن، آسیه و مریم علیهما السلام هستند.

و) همسر یکی از این دو زن (آسیه)، بدترین انسان زمان خویش، یعنی فرعون بود و دیگری (مریم) همسر نداشت.

ز) این دو از خوشبخت ترین انسان ها هستند. در روایتی آمده است که آسیه در بهشت از همسران پیامبر خداست.[9] مقام مریم علیها السلام هم که نیازی به بیان ندارد.

«کُلَّما دَخَلَ عَلَیها زَکَرِیَّا المِحرابَ وَجَدَ عِندَها رِزقاً قالَ یا مَریَمُ أَنَّی لَکِ هذا قالَت هُوَ مِن عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرزُقُ مَن یشاءُ بِغَیرِ حِسابٍ؛[10] هر زمان زکریا وارد محراب او مى شد، غذاى مخصوصى در آنجا می دید. از او پرسید: اى مریم! این را از کجا آورده اى؟ گفت: این، از سوى خداست. خداوند به هر کس بخواهد، بى حساب، روزى مى دهد».

دوّم: تحلیل احادیثی که ملاک های عامیانه را تأیید می کنند.

در روایات با مواردی از مصادیق خوشبختی برمی خوریم که در نگاه اول به نظر می رسد همان ملاک های عامیانه را رمز خوشبختی می دانند؛ مثل اینکه در روایتی خانۀ بزرگ[11] و در روایتی هم زن سازگار[12] از ملاک های خوشبختی معرفی شده اند، امّا در این جا دو نکته را نباید فراموش کرد: اول آنکه از نظر آیات صریح قرآن، اینها از ارکان خوشبختی نیستند؛ یعنی این گونه نیست که اگر کسی خانۀ بزرگ یا همسر سازگار نداشت،[13] دیگر خوشبخت نیست و هر که اینها را داشت، حتماً خوشبخت است. دوّم اینکه اینها هم در صورتی می توانند عامل خوشبختی باشند که در راه عبودیت از آنها استفاده شود.

علی علیه السلام بعد از خاتمۀ جنگ جمل وارد شهر بصره شد. در خلال ایامی که در بصره بود، روزی به عیادت یکی از یارانش به نام «علاءبن زیاد حارثی» رفت. آن مرد خانۀ مجلل و وسیعی داشت. علی علیه السلام همین که خانۀ او را با آن عظمت و وسعت دید، به او گفت: در صورتی که به خانۀ وسیع‌تری در آخرت محتاج تری، این خانه با این وسعت به چه کار تو در دنیا می‌آید؟ ولی اگر بخواهی، می توانی همین خانۀ وسیع دنیا را وسیله‌ای برای رسیدن به آخرت قرار دهی. به اینکه در این خانه از مهمان پذیرایی کنی، صلۀ رحِم نمایی، حقوق مسلمانان را در این خانه ظاهر و آشکار کنی، این خانه را وسیلۀ زنده ساختن و آشکار نمودن حقوق [دیگران] قرار دهی و از انحصار مطامع شخصی و استفاده فردی خارج نمایی.[14]

در روایتی به نقل از ابن ابی یعفور آمده است: «خدمت امام صادق علیه السلام گفتم: ما دچار محبّت دنیا شده ایم (وی این مسئله را به منزلۀ یک مشکل نزد ایشان مطرح می کند)؛ امام فرمود: با این دنیا می خواهی چه کنی؟ گفتم: ازدواج کنم، حج بروم، نفقۀ خانواده ام را تأمین کنم، به دوستان و برادرانم رسیدگی کنم و صدقه بدهم. امام فرمود: اینها امور دنیا نیستند، امور اُخروی هستند».[15]

با دقّت در این روایات، می توان دریافت که برخورداری از این نعمات هم در صورتی می تواند در خوشبخت کردن انسان نقش داشته باشد که در مسیر هدف آفرینش یعنی بندگی از آنها استفاده شود.

گاهی احساس هایم را از خودم جدا می کنم، در مقابلم می گذارم و به تماشایشان می نشینم: احساس خوشبختی، احساس بدبختی، احساس عزّت، حقارت، موفّقیت، شکست، احساس فقر و احساس بی نیازی و... . پشت هر کدام از اینها دلیلی پنهان شده است. به راستی از اینکه پرده را از روی این احساس ها کنار بزنم و آن دلیل ها را ببینم شرمنده می شوم.

حالا نگاهم را از آن احساس ها می گیرم و خودم را مرور می کنم. من انسان هستم، برترین مخلوق خدا، خدای هزار نام جوشن کبیر. او مرا برای خودش می خواهد. عجب منزلتی! من به دنیا نیامده ‌ام که بروم. آمده ام که تا ابد بمانم. نام ابد را که می برم، احساس امید و ترس با هم به سراغم می آیند. من از نیستی فراری ام. این گونه آفریده‌ شده ام. ابدیت، دشمن نیستی است. برای همین هم هست که با او دوستم؛ امّا از ابد می ترسم. ساختن ابد در دست من است، ولی فرصتم برای ساختنش محدود. دنیاکه نمی دانم تا کی با من همراهی می کند، تنها فرصت ساختن ابد است برای من.

خود را رها می کنم و باز به سراغ احساس هایم می روم. دوست ندارم پشت سر احساس هایم را نگاه کنم. آنچه آن پشت ها خودش را مخفی کرده، سند کوچکی من است. نمی خواهم باور کنم که به اندازۀ ریشه های احساساتم، کوچکم. دوست دارم پشت سر احساس هایم این باشد:

پشت سر احساس خوشبختی: نزدیک شدن به برترین موجود.

پشت سر احساس بدبختی: فاصله گرفتن از او.

پشت سر احساس موفّقیت: چشم گفتن به تک تک دستورات خالقم.

پشت سر احساس شکست: کم آوردن در بندگی.

پشت سر احساس عزت: تحسین خدا.

پشت سر احساس حقارت: روبرگرداندن او.

پشت سر احساس فقر: نداشتن خدا.

پشت سر احساس بی نیازی: از خدا لبریز بودن.

خدایا! می خواهم بزرگ باشم؛ به اندازه ای که تو و فقط تو به بزرگی ام ببالی. کوچک بودن، خسته ام کرده است. چیزهایی که بر دنیای احساسات من حکومت می کنند، حتی لایق رعیت من بودن را هم ندارند؛ امّا حالا من شده ام بردۀ آنها و آنها شده اند ارباب من. تو که مرا برای بزرگ شدن آفریدی، آیا می شود که دستم را بگیری و به آن بالاها و به جایی که حاکمان امروز من از آنجا به قدری کوچک شوند که حتی غبار خیالشان هم روی خاطرم ننشیند، ببری؟

منبع: ماهنامه پاسدار اسلام، دوره 1394، مرداد و شهریور 1394، محسن عباسی


پی نوشت ها:

[1]. ذاریات، 56.

[2]. احزاب، 71.

[3]. غرر الحکم و درر الکلم، ص788.

[4]. قصص، ۸۲ـ۷۶.

[5]. «البته خیانت آنها هرگز انحراف از جادۀ عفّت نبود، زیرا هرگز همسر هیچ پیامبرى آلوده به بى عفّتى نشده است، چنان که در حدیثى از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله صریحاً آمده است: «ما بغت امرأة نبى قطّ؛ همسر هیچ پیامبرى، هرگز آلودۀ عمل منافى عفّت نشد». خیانت همسر لوط این بود که با دشمنان آن پیامبر، همکارى مى کرد و اسرار خانۀ او را به دشمن مى داد. و همسر نوح نیز چنین بود»؛ (تفسیر نمونه، ج24، ص301).

[6]. تحریم ۱۲ـ۱۰.

[7]. انبیاء، 74.

[8]. آل عمران، 33.

[9]. ر.ک: المیزان، ج19، ص580.

[10]. آل عمران، 37.

[11]. ر.ک: الکافی، ج6، ص526.

[12]. ر.ک: همان، ج5، ص327.

[13]. البته نباید فراموش کرد که در مرحلۀ انتخاب همسر، موظّفیم در تشخیص هم کفو بودن، دقّت کافی به خرج دهیم؛ امّا ممکن است هر اندازه هم که دقیق باشیم، باز هم به همسر ناسازگار مبتلا شویم، در این صورت، دیگر نباید خودمان را انسان بدبختی بدانیم.

[14]. نهج البلاغه، خطبۀ 209؛ داستان راستان، ج1، ص58.

[15]. مستدرک الوسائل، ج13، ص16

چهارشنبه 21 خرداد 1399  12:24 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها