0

مقالات تخصصي ايثار و شهادت

 
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : عاشورا و الگوگيري
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
حادثه هاي هم كه از پيشينيان در قرآن آمده است، بويژه بخش هايي كه به نيكي ها، ايمان ها، صبرها، مجاهدت ها و اطاعت ها و ايثارهاي فرزانگان اشاره شده، همه براي معرفي الگوست. تاريخ اسلام و شخصيّت هاي برجستة اسلامي نيز براي مسلمانان در همة دوره ها الگو بوده است و تعاليم دين ما و اولياء مكتب نيز توصيه كرده اند كه از نمونه هاي متعالي و برجسته در زمينه هاي اخلاق و كمال، سرمشق بگيريم. عاشورا، هم اين پيام را مي دهد كه بايد از اين «الگو» كه در زمينه هايي همچون: شجاعت، ايثار، اخلاص، مقاومت، بصيرت، ظلم ستيزي، دشمن شناسي، فداكاري، اطاعت از پيشوا، عشق به شهادت و زندگي ابدي، سرمشق است، پيروي كرد، هم ماهيّت خود نهضت عاشورا، الهام گرفته از سيرة اولياء خدا است.اين مقاله در اين زمينه حرفهايي براي گفتن دارد.
انسان ها بيش از حرف ها و نوشته ها، از اشخاص و عملكردها الگو مي گيرند. تأثيرگذاري يك حادثه يا الگوي رفتاري بر انديشه ها و عمل هاي مردم، بيشتر از گفتار است. از اين رو در قرآن كريم، كساني به عنوان «اسوه» معرفي شده اند تا مردم در ايمان و عمل از آنان سرمشق بگيرند. حادثه هاي هم كه از پيشينيان در قرآن آمده است، بويژه بخش هايي كه به نيكي ها، ايمان ها، صبرها، مجاهدت ها و اطاعت ها و ايثارهاي فرزانگان اشاره شده، همه براي معرفي الگوست. تاريخ اسلام و شخصيّت هاي برجستة اسلامي نيز براي مسلمانان در همة دوره ها الگو بوده است و تعاليم دين ما و اولياء مكتب نيز توصيه كرده اند كه از نمونه هاي متعالي و برجسته در زمينه هاي اخلاق و كمال، سرمشق بگيريم. در ميان حوادث تاريخ، «عاشورا» و «شهداي كربلا» از ويژگي خاصّي برخوردارند و صحنه صحنة اين حماسه ماندگار و تك تك حماسه آفرينان عاشورا، الگوي انسان هاي حق طلب و ظلم ستيز بوده و خواهد بود، همچنان كه «اهل بيت» بصورت عام تر، در زندگي و مرگ، در اخلاق و جهاد، در كمالات انساني و چگونه زيستن و چگونه مردن، براي ما سرمشق اند. از خواسته هاي ماست كه حيات و ممات ما چون زندگي و مرگ محمد و آل محمّد باشد: «اَللهُمَّ اجْعَلْ مَحْيايَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتي مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مَحَمَّدٍ».[1] امام حسين ـ عليه السّلام ـ حركت خويش را در مبارزه با طاغوت عصر خودش، براي مردم ديگر سرمشق مي داند و مي فرمايد: «فَلَكُمْ فيَّ اُسوَةٌ»[2] نهضت عاشورا، الهام گرفتة از راه انبيا و مبارزات حقجويان تاريخ و در همان راستاست. استشهادي كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ به كار پيشينيان مي كند، نشان دهندة اين الگوگيري است. هنگامي كه مي خواست از مدينه خارج شود، اين آيه[3] را مي خواند: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ»،[4] كه اشاره به خروج خائفانة حضرت موسي از شهر و گريز از سلطة طاغوتيِ فرعون و ظلم اوست و نشان مي دهد كه آن اقدام موساي كليم، مي تواند الگو به حساب آيد كه حضرت، آيه مربوط به او را خواند. قبل از حركت نيز در وصيتنامه اي كه به برادرش محمد حنفيّه نوشت و مبنا و هدف و انگيزة خروج را بيان كرد، از جمله تكية آن حضرت بر عمل به سيره جدّ و پدرش و پيمودن همان راه بود و نهضت خود را در همان خطّ سير معرفي كرد: «وَ اَسيرَ بِسيرَةِ جَدّي و اَبي عَلِيِّ بْنِ اَبي طالِبٍ»[5] و سيرة پيامبر و علي ـ عليه السّلام ـ را الگوي خويش در اين مبارزه با ظلم و منكر دانست. اين شيوه، تضميني بر درستي راه و انتخاب است كه انسان مبارز، از اوليائ دين و معصومين الگو بگيرد و براي كار خود حجّت شرعي داشته باشد. در سخني ديگر، آن حضرت فرموده است: «وَلي وَ لَهُمْ و لِكُلِّ مُسلمٍ بِرَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ»[6] و پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ را اسوة خود و هر مسلمان ديگر قلمداد كرده است. پيامبر اكرم، دو فرزندش امام حسن و امام حسين ـ عليهم السّلام ـ را «امام» معرفي كرده است، چه قيام كنند، چه بنشينند: «اِبْنايَ هذا اِمامانِ، قاما اَوْ قَعَدا».[7] پس از قيام عاشورا نيز در همان خطّ امام و اسوه و الگو بودن امام حسين ـ عليه السّلام ـ بود و عمل آن حضرت براي امّت مي توانست سرمشق و سرخط باشد و مبناي مشاركت پيروان امامت در مبارزه با حكومت يزيدي باشد، مبارزه اي كه ريشه در جهاد همة پيامبران ربّاني و همة جهادهاي مقدّس مسلمانان صدر اسلام در ركاب حضرت رسالت داشت. در زيارت مسلم بن عقيل، مي خوانيم كه: گواهي مي دهم كه تو بر همان راهي رفتي كه مجاهدانِ بدر، در راه خدا رفتند و با دشمنان خدا پيكار كردند.[8] اين جمله نشان مي دهد كه «شهداي بدر» به عنوان الگويند و شهيدان نهضت امام حسين ـ عليه السّلام ـ نيز در تأسي به آنان در خون خويش غلتيده اند. در زيارت شهداي كربلا مي خوانيم: سلام بر شما ربّانيان، شما براي ما پيشتاز و پيشاهنگ هستيد و ما هم پيرو و ياور شماييم: «اَنْتُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ لَكُمْ تَبَعٌ وَ اَنْصارٌ».[9] هم خطي و هم سويي جهاد رزمندگان با اسوه هاي خداپسند كه از سوي مكتب، معرّفي شده است، به آن جهاد، مشروعيّت و قداست مي بخشد. چون عاشورا «الگو» بود، هم كساني كه به هر دليلي در آن شركت نكردند، بعدها حسرت و افسوس مي خوردند، و هم كوتاهي كنندگان نسبت به ياري امام، جزو توّابين شدند و در فكر جبران گذشته برآمدند. اين حاكي از شاخص بودن حركت امام است. در تاريخ اسلام نيز، بسياري از قيام هاي ضد ستم و نهضت هاي آزادي بخش، با الهام از حركت عزّت آفرين عاشورا شكل گرفت و به ثمر رسيد. حتّي مبارزات اسقلال طلبانة هند به رهبري مهاتما گاندي، ثمرة اين الگوگيري بود؛ همچنانكه خود گاندي گفته است: «من زندگي امام حسين ـ عليه السّلام ـ ، آن شهيد بزرگ اسلام را به دقت خوانده ام و توجّه كافي به صفحات كربلا نموده ام و بر من روشن شده است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد، بايستي از سرمشق امام حسين ـ عليه السّلام ـ پيروي كند».[10] قائد اعظم پاكستان، محمدعلي جناح نيز گفته است: «هيچ نمونه اي از شجاعت، بهتر از آن كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ از لحاظ فداكاري و تهوّر نشان داد، در عالم پيدا نمي شود. به عقيدة من تمام مسلمين بايد از سرمشق اين شهيدي كه خود را در سرزمين عراق قربان كرد، پيروي نمايند.»[11] عاشورا، هم اين پيام را مي دهد كه بايد از اين «الگو» كه در زمينه هايي همچون: شجاعت، ايثار، اخلاص، مقاومت، بصيرت، ظلم ستيزي، دشمن شناسي، فداكاري، اطاعت از پيشوا، عشق به شهادت و زندگي ابدي، سرمشق است، پيروي كرد، هم ماهيّت خود نهضت عاشورا، الهام گرفته از سيرة اولياء خدا و عمل پيامبر و علي ـ عليه السّلام ـ است، هم به شهادت تاريخ، خود اين حادثه الگوي مبارزات حق طلبانه بوده است. بارزترين نمونة آن، انقلاب اسلامي ايران بود كه درس ها و الگوهاي عاشورا، قوي ترين دستماية جهاد مردم بر ضدّ طاغوت و دفاع رزمندگان در جبهة نبرد هشت ساله به شمار مي رفت. نبرد و شهادت مظلومانه براي رسوا ساختن ظالم، عمل به تكليف در شديدترين حالاتِ تنهايي و بي ياوري، رها نكردن هدف حتّي با كمبود نفرات و شهادت ياران، همه و همه از ثمرات الگوگيري از عاشورا بود. امام امّت، در اسوه بودن عاشورا براي نهضت پانزده خرداد مي فرمايد: «ملّت عظيم الشأن، در سالروز شوم اين فاجعة انفجارآميزي كه مصادف با پانزده خرداد 42 بود، با الهام از عاشورا آن قيام كوبنده را به بار آورد. اگر عاشورا و گرمي و شور انفجاري آن نبود، معلوم نبود چنين قيامي بدون سابقه و سازماندهي واقع مي شد. واقعة عظيم عاشورا از 61 هجري تا خرداد 42 و از آن تا قيام عالمي بقية الله اروحنا لمقدمه الفداء در هر مقطع انقلاب ساز است.»[12] از عاشورا، حتي در زمينة تاكتيك ها و كيفيّت مبارزه و سازماندهي نيروها و خط مشي مبارزه و بسياري از موضوعات ديگر هم مي توان الهام گرفت. در اين زمينه هم رهنمود امام خميني (ره) چنين است: «حضرت سيدالشهداء ـ عليه السّلام ـ از كار خودش به ما تعليم كرد كه در ميدان وضع بايد چه جور باشد و در خارجِ ميدان وضع چه جور باشد و بايد آنهايي كه اهل مبارزة مسلّحانه هستند چه جور مبارزه كنند و بايد آنهايي كه در پشت جبهه هستند چطور تبليغ كنند. كيفيّت مبارزه را، كيفيّت اين كه مبارزه بين يك جمعيت كم با جمعيت زياد بايد چطور باشد، كيفيّت اين كه قيام در مقابل يك حكومت قلدري كه همه جا را در دست دارد با يك عدّة معدود بايد چطور باشد، اينها چيزهايي است كه حضرت سيدالشهدا به ملّت ما آموخته است...»[13] سزاوار است كه نهضت عاشورا از ابعاد مختلف، مورد بازنگري دقيق قرار گيرد و شيوه هاي مبارزه، خطوط اصلي تبليغ، عوامل ماندگاري يك حركت انقلابي و ثمربخشي آن در طول ساليان متمادي، و درس هايي كه براي به حركت درآوردن ملّت هاي خفته و خمود در آن نهفته است، تبيين گردد و عاشورا به يك «مكتب» و «دانشگاه» تبديل گردد.


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:24 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

نوان : جلوه هاي ايثار در شعر شاعران جنگ و شهادت
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
در اين مقاله تلاش شده است كه بسامد واژگاني ايثار در سروده هاي شاعران نسل ايثار و شهادت مورد بررسي كمي و كيفي قرار گيرد. به واقع بهترين محك در شناخت معاني و مفاهيم عميق ايثار را مي توان در همين سروده ها جستجو كرد، چرا كه اين خاندان دردمند و صبور، حقيقي ترين نمادهاي عيني ايثار در دنياي امروز ما محسوب مي شوند؛ كودكاني كه در ابتداي زندگي از نعمت شيرين نوازش پدري محروم شده اند و يا برادراني كه داغ شهادت عزيزانشان را روزگاران مديدي است كه بر دوش مي كشند، همواره تجلي مجد و كرامت نسلي از شجاعت را با خود به همراه دارند.

اما براي شناخت عظمت اين معنا و مفهوم در نهاد دردمند شاعران شاهد، بايد از تاريخي كمك گرفت كه مملو از رويدادهاي حماسي و پر فراز و نشيب مي باشد. به عبارتي ديگر براي درك بهتر اين تأثيرگذاري و تأثيرپذيري بايد به كليت مفاهيم ادبيات، رجوعي دوباره نمود. شكي نيست كه عنوان بندي هر محدوده موضوعي در ادبيات، محصول رويدادهاي محيطي و اجتماعي يا به عبارتي ديگر منبعث از فصول تاريخي و شرايط زمان است. كما اينكه تاريخ ادبيات ما بيشتر بر مبناي تاريخ (قرن چهارم، قرن ششم) و يا رويدادهاي مهم تاريخي (انقلاب مشروطه، انقلاب اسلامي، جنگ) دسته بندي مي شود. در حقيقت آنچه را كه عامل اصلي در پيدايش درني يك موج ادبي است بايد فلسفه اي بيروني دانست كه بر تمام مقتضيات و بدنه ادبيات زمان خود تأثير مي گذارد و به هر حال اين تأثيرگذاري بدون تأثيرپذيري نيز نخواهد بود. يعني اگر حركتي در ادبيات، زاييده وقايع مهم و رويدادهاي تاريخي سرنوشت ساز باشد، مسلماً از عوامل محيطي و شرايط زمان خود نيز عناصر شاخصي را برداشت خواهد نمود. چه در ادبيات شرق و چه در غرب با اين تعبير رو به رو هستيم؛ در ادبيات شرق، سهم اين تأثيرپذيري آني گاه از تأثيرات ماندگار اقليمي نيز فراتر مي رود، چرا كه ممكن است عناصر اقليم و پايه هاي فرهنگي در ادبيات نقش ماندگارتري داشته باشند، ولي آنچه اصل جريان هاي ادبي را مي سازد، تأثيرات گذراي نظام اجتماعي و محيطي يا تاريخي آن است كه به تحريك و تحرك ادبي مي انجامد. به واقع اگر بخواهيم تأثيرات ماندگار را به عنوان شاخص هاي «ايستا» (Statics) و تأثيرات موقت محيط و تاريخ را به شاخص هاي «پويا» (Dynamics) تعبير كنيم، با درك اين شاخص ها و ميزان تأثيرگذاري آنها به حقيقت مطلب نزديك تر خواهيم شد. در شعر حافظ، اگر چه نام و عنوان شهر و بلاد و عناصر محيطي، تأثيرات پاياپايي را در مقايسه با شعر شاعران سده هاي قبل و بعد از دارد، اما ديدگاه ها و تاثيرات اجتماعي او از نقطه نظر نقد و ملاحظه فني آثار، قابل تأمل تر و شاخص ترند. يا به عبارتي، آنچه شعر حافظ را از دسته بندي اشعار متقدمان و متأخران وي متمايز مي سازد در حقيقت نوع ديدگاه و شاخص بياني جمعي است كه شخصيت كالبدي اشعار او را از سايرين جدا مي كند. در مورد مولوي، خاقاني، سعدي، فرخي، سوزني، سعدسلمان يا هر شاعر ديگر نيز ممكن است اين طيف بندي ادراكات اجتماعي، باعث تبيين نقطه نظرات و تمايزات فراواني شود. در ادبيات غرب، مابين آنچه شكسپير خلق نموده با آنچه در آثار جان دان يا نوشته هاي مارلو، سوفوكل، بودلر، كامينگز، و حتي بازه وسيع ترين از شاعران و نويسندگان ادوار تاريخ مي توان يافت، تمايزات واضحي بر مبناي همان سه عامل مطرح شده توسط هيپوليت تن (نظريه پرداز فرانسوي) باعث دسته بندي آثار مي گردد. در آثار هر كدام مي توان نوع نگاه و بيان را با توجه به تأثيرات محيط و شرايط زمان نقد نمود. كما اينكه گاه اين تأثيرات، نحله هاي غلظت خود را در دريافت شرايط اجتماعي زمان خالق اثر آشكار مي سازد. آنچه مولوي در غزليات عاشقانه شمس مي آفريند، يا آنچه پابلو نرودا در زمان استعمار شيلي مي سرايد و آنچه حافظ در عهد تظاهر و شكسپير در دوران سقوط و انحطاط روحي يك جامعه بدان پرداخته اند، هر كدام بيانگر شاخص هاي ديدگاه يك اديب متفكر در پردازش دردهاي جامعه و محو خودمحوري هاي ناخواسته خويش است و جالب اينجا است كه در نهايت حتي ارزش گذاري منزلت اجتماعي اين آثار ادبي در بسياري از موارد به تثبيت جايگاه و منزلت شاعر يا خالق اثر انجاميده است. منزلت دروني ايثار در روح و روان شاعرانه اينكه چرا عزت پايدار حافظ در مقابله با علم نمايي خاقاني يا اشرافي سرايي هاي منوچهري و مبالغه هاي فرخي و عنصري در مقام مدحت حاكمان، خدشه ناپذير است، همگي به دريافت هاي دروني شاعر و يا در بياني دقيق تر به تعهد شاعر در رسيدن به جوهره متعالي ادبيات برمي گردد. شاعر اشراقي در صدد گذشتن از خود و رسيدن به پايه هاي متعالي فراتر از خويشتن خود مي باشد. اينگونه شاعر «من» خود را فدا كرده است تا «ما»ي قوم و فرهنگي را زنده بدارد و ذهن تاريخ را صاحب متعالي ترين الگوهاي دريافت حقيقت عصر خود گرداند. اين همان دليل ادعاي ما بر وقوف ذهني شاعران در اصل «ايثار» است و ايثار را در اينجا مي توان واژه معادل سازي شده فنا دانست؛ اگر در نگاه به موضوع كلي عرفان در نظر داشته باشيم كه «فنا» يكي از مهم ترين مراتب معرفتي است و عارف واصل كسي است كه از عشقي متعالي مي سوزد؛ عشقي كه فراتر از روابط و رويدادهاي فردي بوده و تعبير ملازمت زيباي «وحدت» در عين «كثرت» را با خود يدك مي كشد. كتاب «حقيقت هنر تزييني» از دفونسكا شرح مفصل مكالمه اي بين يك شرقي (Oriental) با يك غربي (Occidental) را در صورتي مجازي بيان مي دارد و در آن نقل قول جالبي است از يك انسان شرقي به مثابه فردي اشراقي كه خواندن آن در من اين مقال خالي از توجه نيست: «ما شرقي ها، اگر چه هنرمندان خود را به عنوان رسولان خود به شمار مي آوريم، ولي به هنر فقط تا آن حد احترام مي گذاريم كه هميشه بكوشيم آن را غير شخصي و جهاني نگاه داريم. چرا كه خصوصي بودن در هنر يعني فساد و زوال هميشه با «اول شخص» شروع مي شود.» از اينجا بايد بين هنر و ادبياتي كه هدف غايي آن كشف حقيقت در عين رعايت مفاهيم جمع گرايانه است، با هنر و ادبياتي كه در صدد رسيدن به زيبايي و فرم ايده آل باشد تفاوت قايل شد، زيرا مفهوم هنر آسماني (هنر متعهد) ني زدر حقيقت همين تلاش براي رسيدن به دروازه هاي كشف و شهود حقايق و تعالي اخلاقيات و باورها است. در ادبيات كهن ايران زمين ـ به طور اخص ـ نگاه آسماني داراي زير و بم هاي متنوع و فراواني است، كه با نگاهي اجمالي بدان مي توان دايره ايدئولوژي هاي شاعران را از جنبه هاي فردي به سمت و سويي فراتر و مقدس تر از «من»هاي شخصي شان ديد. شاعران اشراقي ادبيات فارسي درحركت از فراموش كردن فرهنگ خصوصي و دايره محدود فردي و شخصي تا رسيدن به يك گستره والاتر تلاش كرده اند تا به يك بينايي مطلق دست يابند. بينايي متعالي كه دستاورد عرفاني جمعي و حضوري است، نظير آنچه مولوي در باور خويش بدان دست يافته است: آينه ام، آينه ام، مرد مقالات نه ام ديده شود حال من ار چشم شود گوش شما گويي برترين شاعران گذشته ايراني در جستجوي رهايي از قال و مقال نفسانيات و حدثيات فردي، به آينه اي از اقيانوس كشف و شهود بدل مي شده اند و در رسيدن به همين مرتبه است كه تمام سعي و تلاش آنان معطوف به نماياندن حقايق و معاريف ازلي مي شده است تا از اين رهگذر، ديگراني به كان توفيق و كرامت كه همان دريافت «حقيقت و جود» است دست يابند و از اين منظر است كه بارها و بارها دلمشغولي شاعرانه شان در پرداختن به «درد روزگار» و زواياي جمعي يك وحدت پرسي و كثرت خواهي آشكار مي شود. از نگاه عارفانه شاعراني جمع پرداز چون حافظ، اين جلوه اسرار الهي در هيات «غم زمان خوردن» به انحاي مختلف نمود مي يابد. اين تنها نمونه اي است: گوي توفيق و كرامت در ميان افكنده اند كس به ميدان درنمي آيد سواران را چه شد؟ صد هزاران گل شكفت و بانگ مرغي برنخاست عندليبان را چه پيش آمد هزاران را چه شد؟ زهره سازي خوش نمي سازد مگر عودش بسوخت؟ كس ندارد ذوق مستي ميگساران را چه شد؟ حافظ، اسرار الهي كس نمي داند خموش! ز كه مي پرسي كه «درد روزگاران» را چه شد؟ بررسي يك تطور تاريخي ادبيات اشراقي ايران در دهه هاي گشايش اجتماعي (عهد صفوي) وحيراني هاي ادوار بعد تا قاجار به پرسه هاي ناگزيري حول محوريت «وحدت» مي پردازد تا آنجا كه از حلقه «پرداختن به درد روزگار» فاصله هاي غيرقابل انكاري مي يابد. شايد اين را بتوان معلول پردازش شاعران به همان شاخص هاي ايستا (Statics) و غفلت ورزيدن از پويايي هاي تاريخي و محيطي دانست؛ فرآيندي كه تا دوران مشروطه ادامه مي يابد و اگر چه در اين دوران، دلمشغولي هاي شاعران جامعه به عنوان «رسولان تفكر شرق»، ماهيتي نو و پويا مي يابد، اما گاهي آنچنان وجوه افتراق خود را با گذشته آشكار نمي سازد. شاعران مشروطيت بي آنكه بدانند، درگير رسوم و سنت هاي غلط پيشينيان خود هستند، هر چند كه به شدت خواسته اند اين بار گران را از گرده خود به زير بكشند. چنان كه نسيم شمال مي سرايد: چند روي همچو خزان زير بار؟ سر ز فضاي بشريت برآر! اما همين «سر از فضاي بشريت برآوردن» بايد معلول كنار نهادن رودربايستي هاي بي شماري مي شد كه شاعران كهنه كار مشروطيت در روزگاران مديدي با آنها سر و كار داشته اند. گاه زبان و عروض مانع اصلي به شمار مي رفته است، چنان كه ملك الشعراي بهار با همه دردمندي و نوخواهي خود هيچ گاه از آن سر بر نتافت، يا ايرج ميرزا اگر چه زبان نو و بديعي يافت، ولي هيچ گاه از شر سنگيني اوزان و قالب هاي شعري رهايي نيافت. شاعري چون پروين اعتصامي مجبور شد كه صريح ترين دريافت هاي خود را در قالب استعارات يا اشارات مكنون بسرايد و امثال تقي رفعت نيز چنان با اين نقايص و متابعين آن درگير شدند كه از رسيدن به راهكارهاي وسيع و چاره ساز عاجز ماندند. در اين ميان شاعراني چون «عارف» و «عشقي» اگر چه از زيراندازهاي عاطفي و هيجاني ايستا و كهنه برخاستند، اما در رسيدن به جايگاه نوگرايي توشه تسلط و پشتوانه فرهنگي غني را نداشتند و در حقيقت راه رسيدن به پويايي را نيافتند. از طرفي اگر چه مشروطيت به دريچه هاي باز نگاه اجتماعي دست يافت و بر اركان شالوده هاي نظام فكري پويا تسلط يافت، ولي همچنان دچار ترديدهاي ديالكتيكي و نامنسجم بود. چنان كه گاه در عين نفوذ به لايه هاي عميق پرداخت به مسايل اجتماعي، به ناگاه دست شاعر را از درك حقيقتي كه در آن غرق است عاجز مي يابيم، حتي گاهي لغزش لحن، ناگهان تم جدي شعر شاعر را به يك وادي كاملاً فانتزيك مي كشاند: اندرين سرماي سخت شهر ري اغنيا پيش بخاري مست مي اي خداوند كريم فرد حي داد ما گير از فلان السلطنه آخ عجب سرماست امشب اي ننه! هيجاني كه گاه و بي گاه اين گونه گذرا و ناقص بود، در دوران شعر نيمايي مي توانست به بلوغي چشم گير منتهي گردد، چنان كه افسانه و ماخ اولا و رده هاي بعدي شعر نيما مبين اين خاصيت بود. نيما به درستي «خشك آمدن كشتگاه» باور اجتماع خود را يافته بود، و غم خفتگان اين ظلمات «خواب در چشم ترش» مي شكاند، امااز اين بدتر و ناگهاني تر، خاموشي نگاه و مسلك نيمايي پس از او بود. شايد آنچه نيما مي خواست، به درستي مفهوم نشد و پيروان وي تنها در شكستن سنت عروض و نظام موسيقيايي شعر به تبعيت از او پرداختند، اما هارموني نظم فكري با حفظ سنت ديرپاي فردگرايي در مقابل گريز به دنياي جمعي اقبالي آنچناني نيافت و شايد نيز واقعه اي مهم مي بايد پيش مي آمد تا شاعران «ايثارگر و ايثارپرداز»، عرصه بيان يابند و حقيقت نيز اين است، چرا كه شاعراني چون فدريكو گارسيا لوركا و پابلونرودا در محيط خفقان و كودتا رشد يافتند و ديگر شاعران جهاني نيز در شرايطي كاملاً بحراني با درك اوضاع وخيم ملت شان و ساير ملل به بلوغ زباني رسيدند و يا ديگران نيز چون فروغ و اخوان و شاملو و گلسرخي در ديار ما در روزگاري سخن سرايي كردند كه دروازه هاي آزادي فكر و رهايي از تحميق اجباري نفوس همچنان بسته بود. پس مي توان اذعان نمود كه رويدادهاي جاري در محيط شعر و ادبيات، مي تواند تأثيري بسزا در تحولات كلامي و نشو و نماي محتوايي آن داشته باشد. تحولاتي كه به هر حال رويكرد ايثار و از خودگذشتگي را نمي توان از آن متمايز نمود. شعر ايران پس از مشروطه، چندين و چند برهه تكانش هاي تاريخي را از سر گذرانده است. وقايعي چون دوران سردمداري رضاخان و شهريور 1320، كودتاي 28 مرداد و جريانات وقوع انقلاب اسلاميف يا آنجا كه با دوران جنگ و شهادت، مقوله وسيعي از بازنگري در مفاهيم و ارجحيت معاني پيش روي جامعه ادبي قرار گرفت. شاعران جنگ تا آنجا كه توانستند از ماهيت دفاع و حماسه سرودند و به ستايش كشتگان وطن و ارج و منزلت ايثار و جهاد و شهادت پرداختند كه از طرفي طبع ذهن جمع نيز پذيراي چنين مسايلي بود. با پايان يافتن جنگ، دوران نگاهي جديدتر آغاز شد و مباني شعار پس از جنگ، جاي آن را در ذهن شاعران گرفت. قافله سالاران ادب فارسي معاصر كه نمي خواستند منزلت اكتسابي و عرفي خود را در ذهن و باور و زبان و خاطره اجتماعي از دست داده باشند، پس از اين در گير و دار چالش هاي زباني خود همواره به وسعت مباني انديشيده اند و البته لازمه هر پويايي نيز همين وسعت مباني و نوآوري هاي ضمني است. ادبيات شهادت و پايداري نيز ـ همچنان كه رفت ـ در جرياني معاصر از قافله ادبيات فارسي به پرهيز از جزم و انفعالي زباني و محتوايي مي انديشد؛ پرهيزي كه مستلزم آگاهي از حقيقت عرف و پويايي است. شاعران شاهد در حرت به سمت و سوي افعالي كردن اين «آمال» به زواياي جمعي و نگاه محيطي نيز پرداخته اند. بارها و بارها اين وسعت نگاه ـ كه بديهي است از وسعت دايره ايدئولوژيك شاعرانه نشأت مي گيرد ـ در عرصه هاي مختلف سروده هايشان به عينه مشهود است. شاعران شاهد علاوه بر بيان خطابي (پدرانه ها) و نگاه فردي (عاشقانه ها) يا ديدگاه هاي شخصي ذهني خود (شعر انتظار) از پرداخت به زواياي اجتماعي و بيان جمعي مقبول نيز بهره مندند. تأثير اين نگاه و زاويه شعري در هر كدام از شاعران داراي ويژگي هاي متأثر از كاراكترها و آرايه هاي كلامي خود آنها است. كالبدشناسي تلقي ايثار در باور شاعران شهادت در ميان شاعران شاهد، برخي داراي طرز فكري آرمان گرا هستند و به آنچه از محيط و جمع مي خواهند از زاويه اي آرماني مي نگرند. برخي در بيروني ترين نگاه ها نيز داراي ابعادي دروني هستند و اين آميزه متضاد را به بيان مي كشاند. برخي نيز در اين عرصه صرفاً داراي لحن توصيفي و ديدگاهي مشاهده اي هستند، هر چند به نظر مي رسد نگاه نوع اول در اين مجموعه نوعاً بارزتر باشد. اما آنچه كه شايد بتوان آن را معرف ويژگي هاي بيان جمعي شعر و ادبيات شاهد دانست در سلسله مراتبي اين چنيني قابل توصيف است. اگر بخواهيم تعابير خود را از نگاه اجتماعي شاعران شاهد بيان كنيم، بهتر است ابتدا نگاه توصيفي شاعران شاهد در حوزه انتقاد اجتماعي مدنظر قرار گيرد. در شعر عباس سودايي اين نگاه توصيفي به نحو بارزي، به صحنه هاي نامطلوب اجتماعي حملاتي صريح مي نمايد كه قابل بحث و اشاره جدي است: در چشم من گاهي جنايتكار، معصوم / معتاد شب هاي خيابان نازنين است / اي كاش مي شد دست خشكش را ببوسم / مردي كه مرده، نعش او روي زمين است / «آدامس از من مي خري؟» دختر ولم كن! / كوري مگر هي مي كشي؟ اين آستين است! آقا اجازه مي دهي كفش شما را / آقا اجازه مي دهي كفش شما را / كارم ميان واكسي ها بهترين است / بيمار، ترمينال، صد تومان كرايه / آنجا نشسته پيرزن، اندوهگين است / با تار و تنبك بچه ها در خط واحد / آوازشان مدح اميرالمومنين است / امشب براي خانمت يك شاخه مريم / ين هديه آقا! شك ندارم دلنشين است / پاسور، سي دي، عكس، وزنه، فال حافظ / اينجا پر از تصويرهاي شرمگين است / مشتي است اينها زير «چشم رخوت» ما / مشتي كه از خروار غربت دستچين است در نمونه فوق، عناصر به آگاهي و دقت در كنار هم چيدماني از احساسات تألم برانگيز را ايجاد نموده اند، تا در نهايت شاعر بتواند خود را به زواياي افق منظورش (روح ديگر انديشي) نزديك سازد. اينگونه: تا كي بشويم چم خود را مرد شاعر؟ / تا كي بگويم چشم من نزديك بين است؟ / لعنت به شعري كه غم جان را نگويد / شعري كه «بادمجان به دور قاب چين است؟» / امشب به لطف عشق چشمم بال و پر زد / پلكي تكاند و گفت: اصل عشق اين است در بيت اول هجمه واضحي به مواضع شاعر شهير احساسي كه دهه چهل مي شود كه زمانه ستم و نخو، چشم ها را شسته و به دور از هر دردمندي از منظر پاسداشت مهر وعاطفه سخن مي سرود، تا در بيت دوم غايت هدف و آرمان اجتماعي خود را ابراز داشته و در بيت آخر به «درد روزگاران» ـ كه به زعم حافظ همان علم اسرار الهي است ـ با زاويه «اصل عشق» و عاشقي واقعي مي نگرد. در نمونه اي ديگر مرتضي اميري اسفندقه با اشاره به عيني ترين و ملموس ترين رويداد اجتماعي روزگار تلاش مي كند به لايه هاي مخفي در اين حركت نمايشي و جمع پسند، نگاهي شاعرانه ـ و البته همراه با ظرافت هاي دردمندانه ـ داشته باشد: حضور گم شده صد هزار آدم گم / حضور وحشي رنگ / طنين نعره مسلول وخنده مسموم / طنين دغدغه، جنگ / يكي به عربده گفت: / درود بر آبي! / به هر كجا كه روي، رنگ آسمان آبي است / به طعنه گفت كسي با غرور و بي تابي: / ولي نبود آبي / ميان هيچ رگي خون هيچ كس، هرگز! / درود بر قرمز! / فضاي ساده و سبز زمين آزادي / در انفجار صداي ترقه ها در دود / 90 دقيقه كدورت / 90 دقيقه كبود / در آستانه در / غريب و غمزده طفلي كنار وزنه پير / به فكر سنجش وزن هزار ناموزون / و پيرمردي گنگ / تكيده / تشنه / به دنبال لقمه اي روزي / كدام استقلال؟ / كدام پيروزي؟ در نمونه اشعار ديگر نيز گاه و بي گاه اين طرز نگاه عيان مي گردد. در شعر بالا بي آنكه دخالتي در بيان غرض شده باشد، شاعر حركتي روايي و فراموضوعي به ساخت امروزين جامعه خود مي نمايد، منتها از دريچه اي كاملاً باريك و مرزبندي شده «شلوغي گمراه كننده يك استاديوم»! البته همين شاعر در مواردي ديگر همراه با نوول هاي منظوم خود به ارايه نظر نيز پرداخت است. چنان كه همواره قاطعيت توصيف بر قطعيت بيان و نقطه نظر شاعر نمي چربد. وي گاه به مفهومي عمومي و روزمره، از نگاهي بالاتر نگريسته تا عرصه را براي خلق اثري «اجتماعي» هموار كرده باشد. در ديگر نگاه، شاعري نوپرداز چون هادي خورشاهيان به بيان ملالت هاي تلخ زمانه از نگاهي منظوم پرداخته است: قدم زدن و گذر مدتي ست تكراري ست / سلام ها به نظر مدتي ست تكراري ست / در اتفاق دو برخورد، مرده اي جان داد / و روزنامه، خبر مدتي ست تكراري است / صداي دستفروشي كه سيب قرمز داشت / «براي خانه ببر»! مدتي ست تكراري ست / پرنده باز! همه فال خويش را حفظند! / «بيا و فال بخر»! مدتي ست تكراري ست / و او دوباره خودش را به خودكشي واداشت / نمرد، چون كه خطر مدتي ست تكراري است هادي خورشاهيان نقطه تفاوت اين مورد آخر با اشعار قبيل از اين دست، در حذف قاعده تسلط زمان و گذر از توالي منطقي صحنه ها است كه در نوع خود نگاه توصيفي را جامع و فرانگر مي سازد. اين نمونه هم جزو اختصاصات توصيفي شعر شاهد در بياني نگران كننده از فقدان «ديگرانديشي» در باور اجتماعي امروز است. در شعر شاهدف مباني ارزشي به عنوان خاستگاه اصلي اين چشمه از ادبيات، همواره مورد دقت، پردازش و توجهي جدي است، چنان كه شاعراني از اين مجموعه همواره افق هاي فكري تعهد بار خود را به مسؤوليت شاعرانه شان در قبال اجتماع به اين منظر و موضع معطوف كرده اند. شاعري چون آرزو ولي پور در بيان اهميت تحكيم مواضع ارزشي اجتماعي همواره داراي رقت ها و دقت هاي قابل توجهي مي باشد. در نمونه هاي شعري وي اثرات منحصر به فرد با موضوع و موضع بازگشت به مباني ارزشي ايثار و شهادت، نمود چشمگيري دارد. البته اين طرز نگرش، مسلماً با اصول گرايي بي منطقي كه ساز و كار فرقه اي ارزش گراي افراطي است تفاوتي شايان دارد، بنگريد: چرا بهار دل عده اي زمستان شد؟ / تمام فكر و خيالاتشان غم نان شد؟ / چرا چراغ شهادت به سمت خاموشي ست؟ / زمان زمان شروع تب فراموشي ست؟ / بيت بخ صبج سپيد اميد برگرديم / بيا به مكتب سرخ «شهيد» برگرديم البته اين تمايل به بازگشت، همواره نمود ارزشي و تقديس شهادت را ندارد. در فرازهاي ديگري از اشعار اين شاعر، تمناي رجعتي دوباره به اصل پاك و خالص روان هاي انساني سروده شده است. در نمونه اي، شاعر به صداقت هاي دوران كودكي اشاره دارد تا آنجا كه نهايتاً غرض را برمي آورد: من نمي گويم كه برگرديم ما / كفش هاي كودكي را پا كنيم / حرف من اينست: بايد خويش را / در ميان كودكي پيدا كنيم آرزو ولي پور در واقع شاعر شاهد به ارايه راهكاري براي رها شدن از زشتي هاي دنياي پر نخوت امروز و گريختن به سمت روياهاي خالي از رياي «دنياي كودكي» مي پردازد؛ روياهايي كه در آن باور «ايثار» و مقدم دانستن ديگران بر خود، به راحتي امكان پذير و قابل درك مي باشد. اين را هم مي توان نوعي نگاه نقدگر از منظري تازه به روحيات اجتماعي امروز دانست. در ادامه بنگريد: كاش مي شد مثل آن دوران خوب / باز هم دنياي ما زيبا شود / مثل آن دوران خالي از ريا / «عشق» سرمشق كلاس ما شود و شباهت هاي مضموني از اين دست، در نگاه شاعران ديگر مجموعه شاهد نيز بازتاب داشته است؛ مثلاً سواي پرداخت به واضحيات ادبيات كودكان، مي توان با نگاهي معمول نسبت به اين دنياي شيرين، حقايق دردمندانه اجتماع را با آنان در ميان گذشت بدون آنكه درگير تعلقات زباني كودكان شد. در جايي ديگر، عباس سودايي چنين سروده است: كودكان غريب و معصومم / آخر شب شده كجا هستيد؟ / بازگرديد كوچه ناامن است / دور از خانه تان چرا هستيد؟ / اي غزل هاي بي سر و سامان! / اي كه عمري در انزوا هستيد / «دل شكستن هنر نمي باشد» / دل به دست آوريد، تا هستيد عباس سودايي اما در اين حوزه از نگاه اجتماعي شاعران شاهد، بار ديگر با نگاهي رو به رو مي شويم كه ابعاد نوستالژيك فراموشي ارزش هايي چون «ديگرپنداري» و «ازخودگذشتگي» را در وسعتي جامع و فراگير مي سرايد؛ اصول گرايي قاعده مندي كه از تمام اتهامات دست وپاگير مبرا باشد و با استقلال شجاعاته نسبت به فرآورده هاي دوران باز سياسي، مستقيماً زوال مباني ارزشي چون «ايثار» را به بوته نقد بكشاند. اين زاويه هاي نو و صريح در شعر شاهد البته كمياب نيستند: آنان خدايان خورشيد، اينان خداي زمين ها / اما ببين اي دل من، آنها كجايند و اينها! / اي كاش از ما نپرسند بعد از شهيدان چه كرديد؟ / آخر چه دارد بگويد انبوهي از نقطه چين ها؟ / بيهوده مانديم و مانديم آسوده رفتند و رفتند / اين حلقه را وانهادند آن «ارغواني نگين ها» حميدرضا حامدي زيبايي اين آثار در اختصاصات وزني (رمل و متقارب) وهمراهي آنان با توانايي هاي شاعران درآميختن تكنيك ها و قواعد بيان با هندسه نحوي شعر است. گويي مي توان در شعر شاهد اين صراحت و دقت را معلول واضح و مستقيم دردمندي و عنصر بارز تفكر مداري آنان در نگرش به موضوعات اجتماعي دانست. البته نمي تون از نظر دور داشت كه چاشني شعر انقلاب و جنگ در كنار تحكيم مواضع ارزشي مقدس و والاي ايثار و شهادت، به وادي انتقاد و حتي مقوله «اعتراض» دلسوزانه نيز مجهز بوده و از همان ابتداي ظهور خود با جوشش دروني شاعران رسا و آگاه همواره به اين افق از بازنگري هاي مكتبي نيز توجه داشته است. آنچه شاعراني چون عليرضا قزوه، سيدحسن حسيني ويا قيصر امين پور در ذهن و فضاي ادبيات گشودند، چيزي وراي انتقاد و دور از انكارهاي لجوجانه بود. در شعرآنان لحن صميمانه اعتراض به نحو بارزي خود را به رخ كشيده و بارها داراي اثرات ماندگاري در خاطره مخاطبان شعر انقلاب و جنگ شده است. نمونه هايي چون: آنان كه رفتند / ستاره اي بر پيشاني داشتند / و تو ماندي / تا ستاره ها بر شانه ات سبز شوند عليرضا قزوه در شرايط توصيفي ازحال و هواي نوعي و اجتماعي پس از جنگ، يا در همان زمان جنگ، بيت هايي سروده شد كه در صراحت كلام و نازك نگريف در نوع خود بي نظيرند. با عباراتي چون: بيا به آينه، قرآن، به آب برگرديم / بيا به اسب، به دشنه، ركاب برگرديم / به دستهاي پر از پينه، سفره هاي تهي / به «حرف اول اين انقلاب» برگرديم! مصطفي محدثي خراساني و در ادامه اين شعر ـ كه به نوعي از حدود اعتراض و انتقاد ملايم نيز خارج مي شود و حالتي از قاطعيت در مرزبندي هاي اعتقادي مي گيرد ـ چنين سروده شده است: كنون كه موعظه در كاخ ها نمي گيرد / بيا به سرب، به «سرب مذاب» برگرديم! و نمونه هاي ديگري از اين نوع سرايش و توابع فكري آن را در ميان ديگر شاعران اين برهه از تاريخ ادبيات، بارها و بارها شاهد بوده ايم. در نمونه اي ديگر، ضياء شفيعي با شعري طوفنده تمايزات فاحش آشكار شده در بطن جامعه را گوشزد مي نمايد: حق شما را كاخ هاي رو به رو خورد...! مي بينيم در نمونه هايي كه گذشت، بيشتر مبناي اعتراضات بر دو وجهه معيشتي و ارزشي ايثار اجتماعي استوار شده اند و نمونه هاي بي شماري از اين دست، در خود غناي اين آميختگي معنايي را مي رسانند؛ غنايي كه به تدريج و با مرور زمان از وجه ارزشي خود فاصله گرفت و شاعران دهه هاي بعد به مباني معيشتي بيشتر پرداختند تا مبناي ارزشي انقلاب در اين فرآيند تدريجي رو به آينده اي مسكوت حركت نمايد. در نمونه بعديف اثرات دل نگراني شاعر نسبت به يورش هاي بي امان متهاجمان به ارزش ها كاملاً مشهود و ملموس است. در اين فضاي ذهني عينيت گرا كه با الزامات بومي نيز همراه شده، درآميختگي قدرت بيان و مبناي فكري متعالي شاعر در نوع خود مثال زدني است: ... آخرين حرف يك حكايت بكر / نقشي از ترمه هاي ايراني / نشوي پرپر از تهاج باد / سرو سرسبز را تو مي ماني! / تا كه لبخند را به ياد آرم / صبحدم را زنو شكوفا كن / برده يورش به باغ ها پاييز / بار ديگر نظر به گل ها كن فرانك ابناء رودحله در واقع حركت فكري شاعران شاهد در گريز از مباني معيشتي به سمت و سوي ارزش هاي پايدار و مباني متعالي ايدئولوژي انقلاب، حركتي صريح، واضح و در عين حال نسبتاً موفق است بدون اين كه بخواهند از اهميت موضوع ايثار و روح از خودگذشتگي در بطن جامعه امروز، به آساني بگذرند. در مواردي كه مي آيد، اين چربش مواضع به نوعي آگاهانه بيان شده است: هر شب نگاهم روي بام بي كسي ها / جاي ستاره، تاولت را مي شمارد / مثل يتيمان نان نمي خواهيم، اي كاش / مردي عرب كپسول اكسيژن بيارد! عباس سودايي گويا نجات وارثان نسل جانبازان مظلوم شيميايي و يادگاران زنده حماسه هاي مقدس، از تامين آرامش و رفاه اين نسل بسيار مهم تر و والاتر شمرده مي شود. يا: خوشا به حال همه عاشقان شب بيدار / كه با تمام نداري، به «عشق» خرسندند قباد سوماري كه بي شك منظور شاعر از استخدام واژه عشق را مي توان حدس ديگردوستي عاشقانه اي دانست كه خود ريشه در وارستگي شاعرانه از قيد و بندهاي مادي و فردگرايانه و گريز به دنياي جمعي دارد. البته اينها تمام موارد نيست، بلكه نمونه هاي مختصري است از حال و هواي ايثارگرايي و قداست پردازي هاي ماندگار در روح و روان شاعران اين نسل از ادبيات نوپا، ولي ريشه دار و بي ترديد اين نمونه ها با آنچه در شعر شاعران موج هاي روشنفكري در مقابله با مسايل ارزشي جامعه مي بينيم، داراي تمايزات و تقابلات متنابهي است. گاهي نگاه اجتماعي شاعر از تمام جهش هاي فكري متصور فراتر مي رود و مبحثي جمعي و فراارزشي را مي نماياند؛ در نگاهي وسيع تر و افقي واضح تر. نمونه اين پانوراماهاي حسي را بنگريد: چه قدر براي دلخوشي هاي كوچك / كوچكيم / و براي دردهاي ناگفته / بزرگ! قباد سوماري اما در اين ميان دو ويژگي قابل بحث و بررسي جدي مي باشد؛ نخست، گرايش هاي دروني كه از بيروني ترين منظر ممكن (نگاه اجتماعي صرف) در روحيه برخي اشعار منعكس مي گردد واين فرافكني تصديقي است بر قبول سليقه جمعي درحركتي موهوم و اشارتي به ناگزيري آن تا نهايتاً ختم اين سر وهمي به گريزگاهي تعيين كننده و مبارك بينجامد: ... و ما گداياني خسته / در چهارراه كسالت / كه تنها به شلواري اتو زده / و پيراهني نو / دلخوش مي شويم قباد سوماري و ويژگي دوم در انعكاس مستقيم رويدادهاي اجتماعي بلاواسطه در ذهن و شعر شاعران است ـ كه البته اين مورد متأسفانه در شعر امروز داراي رويكردي چنان قابل اعتنا نبوده است ـ و جاي تأسف بيشتر اينجا است كه ملاك پويايي و توانمندي يك جريان ادبي در حركت آن با موازين ذوقي و وقايع «به روز» يا رويدادهاي متداول جامعه مي باشد. شايد به جز برخي شاعران ـ كه شايد به مقتضاي فعاليت در حزوه ژورناليسم، عملكرد موثري را در اين باب ايفا كرده اند ـ در ديگر شاعران كمتر تمايلات واضحي به اينگونه پردازش هاي آني و با اين سبك و سياق مشاهده شده است. وقايعي مثل رويدادهاي طبيعي و يا تحركات سياسي، جنگ ها و به عنوان مثال «جريان انتفاضه» يا موج فراگير بيماري سارس و ... كه بايد فت يك يا زنقاط ضعف در جريان سازي ادبيات ايثار و شهادت اين است كه تلاش در همراهي با جريانات روزمره در آن مشاهده رضايت بخشي ندارد. در حوزه نگاه فراگير شاعرانه به مواضع و حالات اقشار دردمند جامعه، سودايي داراي باريك بيني ها و رقت هاي حسي جامعي است و در تك تك سروده هايش گونه گوني جوانب اين نقطه اتكاي ظريف را مي توان مشاهده نمود: شب شد، دوباره مادرمان غصه مي خورد / در سفره نيست گرمي نان، غصه مي خورد / اين باغبان به باغ «زبان بسته» آشناست / شايد نياورد به زبان، غصه مي خورد / «موعود» او كسي ست كه ناني بياورد / از دوري «امام زمان» غصه مي خورد / باز است باز، سفره افطاري و سحر / ما فقير در رمضان غصه مي خورد عباس سودايي و مي بينيم كه باز هم گره خوردگي واضحي بين عناصر ايماني و تأمين معيشت، قدرت تأليف شاعر را در نمونه هاي خود به وضوح مي نماياند. همچنين است در موارد زير: همسايه ما سال ها حرف از حرم مي زد / و مرد و از اين قصه فرزندش پريشان است / ديروز مي خواندم شما حج فقيرانيد / امروز دور از دسترس حج فقيران است! / هر كس كه دست و بال او تنگ است، لايق نيست؟ / يا هركه «پولش بيشتر باشد» مسلمان است؟ در خطاب با امام خراسان اين شير يعني عيد دارد مي رسد باز / عيدي كه با يادش دل ما رفته از حال! / آجيل، شريني، بساط سفره، ماهي / خانه تكانيف خرج مهمان، كارت پستال / اينها به جاي خود، ولي يكبار ديگر / زير نگاه كودكانم مي شوم لال / زير نگاه كودكانم... كاش مي شد / يك جفت كفش دست دوم، ژاكت و شال / اما خدا خيرش دهد «ماه محرم» / پيراهني مشكي فق كافي ست امسال! در تلاقي نوروز با ايام ماه محرم رفتي كه شهر ما رفيق ديگران است / غمگين نباش! ياد پاكت جاودان است / تهران براي بي پناهان جان دارد / تهران هميشه جاي «از ما بهتران است» در همراهي و همدلي با كسي كه فداكاري را بر ماندن در تهران ترجيح داد بايد بگويم با تمام شرمساري ها / چيزي نمي فهمند از بوران بهاري ها / ديوار مسجد جاي ثبت يادگاري نيست / اي پيكرت محراب زخم يادگاري ها! / گفتم كنار آمد دلم با دوري از طوفان / گفتي كه «بيزاري تو از دريا كناري ها!» / تو مي روي وزنده مي ماني، نمي ميري / محو تماشاي تو مي مانند جاري ها حوزه فرهنگي ـ اجتماعي شعر شاهد داراي مناسبت هاي ايماني شاخصي است. به عنوان مثال، در مقوله عشق و ايثارگري و چالش هاي امروزين آن مواد و نكات بارزي وجود دارد كه البته استخراج شده اند، اما در رعايت مخلص كلام و حوصله اين مقاله از طرح آنها خودداري مي شود. اميد است در آينده بتوان پژوهش هاي جدي پيرامون ايت افق نوپا و ماندگار در ادبيات انجام داد و به دستاوردهاي خالصي از اين جنبش ادبي كم ادعا، ولي وسيع دست يافت. جماعتي كه دردهاي اجتماع و حديث دردمندي ها را به هيچ عنوان، وجه المعامله خود با، بانيان امور نكرده و درصدد رسيدن به مناصب والاتر از طريق دلسوزي هاي مقدس مآبانه و پرداخت هاي توجه برانگيز و پر طمطراق به واقعيات دردآلود امروز نيز نيستند. هدف شاعران اشراقي شاهد تنها و تنها ايفاي رسالت شاعرانه شان در كشف روشنايي ها و گريز از «من» شخصي تا رسيدن به «من» معي و حتي جهاني است...

 


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:30 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : نگاهي تحليلي به فرهنگ ايثارگري از منظر تحقيقات
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
احترام و توجه به رزمندگان و ايثارگران علاوه بر جلوه هاي فردي بازتابي اجتماعي داشته كه تأثيرات آن را بس گسترده و فراگير مي سازد. ما تا چه اندازه با اين ادعا هماهنگ هستيم؟ اجازه دهيد دو سوال را مطرح سازيم: 1. ايثار و ايثارگران در كشور ما چه جايگاهي دارند؟ 2. آيا ايثارگران به ايثارگري خود افتخار مي كنند؟ يقيناً پاسخ به اين پرسش ها مستلزم يك درون كاوي در كشور است. كاري بس بزرگ و عظيم كه شايد در اين مقال نگنجد.
مقدمه
معمولاً در تمامي كشورهاي درگير در جنگ تلاش شده تا سربازان و نيروهاي نظامي به عنوان نمادها و الگوهاي مقاومت و پايداري و به تعبيري درست تر «قهرمانان ملي» معرفي شوند. چرا كه احترام و توجه به رزمندگان و ايثارگران علاوه بر جلوه هاي فردي بازتابي اجتماعي داشته كه تأثيرات آن را بس گسترده و فراگير مي سازد. ما تا چه اندازه با اين ادعا هماهنگ هستيم؟ اجازه دهيد دو سوال را مطرح سازيم: 1. ايثار و ايثارگران در كشور ما چه جايگاهي دارند؟ 2. آيا ايثارگران به ايثارگري خود افتخار مي كنند؟ يقيناً پاسخ به اين پرسش ها مستلزم يك درون كاوي در كشور است. كاري بس بزرگ و عظيم كه شايد در اين مقال نگنجد. اما منتظر ماندن نيز صحيح نيست، زيرا سخن از ايثارگر و فرهنگ ايثارگري است كه با زمان به پيش مي رود. بنابراين در حد بضاعت موجود تلاش مي شود با رويكردي پژوهشي به سوالات فوق پاسخ داده شود. جايگاه فرهنگ ايثار و ايثارگران در جامعه فرهنگ مقوله اي است عام كه انسانها در ساخته شدن آن نقش دارند. پس طبيعي است كه سازندگان فرهنگ خود درباه آن بينديشند و نظر بدهند. بررسي مفهوم اول يعني ايثار و ايثارگري در بين مردم نشان داده كه آنان قويّاً معتقدند عشق به خدا، فداكاري و وطن دوستي از عناصر اصلي فرهنگ ايثار و شهادت هستند. اين تلقي، حكايت از نوع هماهنگي بين تعريف عامه از فرهنگ ايثار و شهات با تعريف متخصصين از اين فرهنگ دارد. جزييات بيشتر اين است كه مردم معتقدند سازش ناپذيري در مقابل دشمنان، نوع دوستي، پرهيز از دنياطلبي، اطاعت از فرامين رهبري و صبر و پايداري نيز از خصايص ديگر اين فرهنگ است. به هر حال شايد از مردم انتظار نمي رود كه به طور حرفه اي به مفاهيم و مؤلفه هاي نظري فرهنگ ايثار و شهادت بپردازند، ولي آنان به خوبي بر مصاديق رفتار ياين فرهنگ اشراف داشته و رفتارهاي ايثارگرانه (البته با صبغه ديني و معنوي) را از رفتارهاي غيرايثارگرانه بسان يك تحليل گر تميز مي دهند. با لحاظ عامل ديني و معنوي (82 درصد) مردم معتقدند كه رمز زنده ماندن ياد و نام شهيدان و فرهنگ ايثار و شهادت در حفظ نهضت عاشوراي حسيني است. بنابراين فرهنگ ايثار و شهادت جداي از نهضت شهادت طلبانه حسين(ع) تصور نمي شود. همانطور كه ملاحظه مي شود رفتارهاي ايثارگرانه در كشور ما معاني خود را از مباني ديني و سيره معصومين مي گيرند و به طور مشخص از رفتارهاي ايثارگرانه كه در ساير كشورها به عنوان رفتارهاي مبتني بر قواعد اجتماعي تعريف مي شود متمايز مي گردد. به عبارتي ديگر فرهنگ ايثارگري و رفتار ايثارگرانه عمدتاً به قصد و قرب الهي انجام شده و داراي هنجاري ديني است. بررسي مفهوم دوم يعني جايگاه ايثارگران نيز نشان مي دهد كه اكثر مردم (77 درصد) معتقند كه ايثارگران و خانواده هاي آنان ولي نعمت هاي جامعه اند و جامعه نسبت به آنها مسؤوليت دارد. بنابراين نتيجه مي گيريم كه مفاهيم ايثار و شهادت (ايثارگر) و ايثارگران از جايگاهي روشن و تعريف شده درجامعه برخوردارند و تضاد و تعارضي نسبت به آنها وجود ندارد و حتي جامعه خود را وامدار آنها مي داند. نكته جالب تر اين است كه مردم معتقدند روحيه ايثارگري و شهادت طلبي در وضعيت كنوني كشور (يعني دران صلح) نيازمند تقويت است، زيرا آنان حالات متفاوتي از فرهنگ ايثار و شهادت را در دوران جنگ و صلح مي فهمند كه البته نكته اي ظريف است. در مقام تفسير، آنان مي گويند نبايد در هر دو حال يك رفتار و عمل را انتظار داشت. چنين به نظر مي رسد كه مردم از فرهنگ ايثار و شهادت در زمان صلح بيشتر معاني فرهنگي (با جهتي سازنده) را خواهانند تا صرفاً معاني جهادي و رزمي. حال اگر چنين نشود يعني مرز بين فرهنگ ايثار و شهادت در زمان جنگ و صلح خلط گردد، پيامد آن پديد آمدن شكافي وسيع در گستره فرهنگ ايثارگري در اذهان عمومي و بويژه اقشار ناآشنا با اين فرهنگ است كه دستاورد آن مي تواند نوعي بي تفاوتي تا دهن كجي به فرهنگ باشد. تحليلي بر نگاه به درون در يكي از رويكردهاي روان شناسي، قانون وجود دارد به عنوان قانون «اثر». اين قانون مي گويد تداوم رفتار انسان مشروط به پيامدهاي مثبت و منفي به علاوه انتظارات ذهني است كه باي آن لحاظ مي شود. اگر انتظارات ذهني با پيامدهاي مثبت هماهنگ باشد رفتار ادامه مي يابد و اگر در تضاد با آن قرار گيرد موجب توقف رفتار مي شود. اين قانون در حوزه رفتار ايثارگري قابل مطالعه است. ايثارگران پس از سالها نبرد با دشمن انتظار دارند كه در بعد اجتماعي و سياسي مورد تشويق قرار گيرند تا هر زمان كه نياز بود دوباره به عنوان يك رزمنده نبرد كرده و ايثار نمايند. زماني كه رفتارها و نگرشهاي جمعي مردم و نيز برنامه ها و سياستها در تضاد و تقابل با انتظارات رزمندگان و ايثارگران قرار مي گيرد به نوعي موجب احساس دوگانه (Ambivalence) در آنها شده و ممكن است به دست كشيدن از ارزشها و تعلقات فرهنگ ايثار و شهادت تا بي تفاوتي و احساس سرافكندگي بينجامد. در اين راستا، بررسي پژوهشهاي موجود نشان مي دهد كه تقريباً نيمي (49 درصد) از ايثارگران از اينكه براي خدا و دين نبرد كرده اند راضي هستند و احساس غرور مي كنند، ولي تنها نيمي! علاوه بر اين تنها 16 درصد در جامعه احساس سربلندي مي كنند. شايد به اين دليل كه فكر مي كنند جايگاه اجتماعي آنان به خوبي تعريف شده است. به اين افراد بايد آن دسته از ايثارگراني را كه دچار نوعي تعارض در نقش نيز شده اند، افزود، زيرا آنها از كرده خود پشيمان هستند. آنچه را كه توصيف شد مي توان در مقوله «منزلت اجتماعي ايثارگران» جاي داد كه البته در جاي خود نيازمند توجه جدي است. در اين زمينه حفظ كرامت فردي و اجتماعي شهدا و ايثارگران و رسيدگي و توجه به نيازهاي چندگانه خانواده هاي آنان از مهم ترين عوامل سربلندي عنوان شده است. نتيجه گيري ماحصل آنچه گفتيم اين است كه مفاهيمي چون ايثار و شهادت و ايثارگري براي مردم ما آشنا هستند و تعريفي بالنسبه درست از آنها در باور عمومي وجود دارد كه البته بايد آن را به فال نيك گرفت. قطعاً اين شناخت مرهون حس هاي عمومي مردم از نهضت عاشوراي حسين(ع) است كه تمريني براي شناخت شناسي شهادت است. مردم به ايثارگران و خانواده آنها نيز باور دارند و آنها را در آغوش مي پذيرند. اما چگونه است كه اين شناخت و باور عمومي با آنچه ايثارگران مي انگارند در هم نمي آميزد و پيوندي سخت نمي يابد؟ يقيناً متفكران و صاحبنظران حوزه انديشه مي بايست به طراحي نويني از فرهنگ ايثارگري دست زده و با خلق نظريه ها و مدلهاي مناسب فكري و رفتاري در اين حوزه كه خود به نوعي به توليد برنامه ها و قوانين كارآمد منتهي خواهند شد، زمينه هاي پيوند باورها را به وجود آورند. ترسيم ديدگاهي مناسب و واقعي از فرهنگ ايثار و شهادت آن را به هدفي قابل دستيابي تبديل مي كند نه هدفي غايي و دست نيافتني.


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:30 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : شهادت و ايثار در شعارهاي انقلاب اسلامي
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
شعارها بيان كننده ديدگاه ايدئولوژي انقلاب، انقلابيون و مردم انقلابي نسبت به وضع موجود جامعه است به همين سبب شعارهاي انقلاب از اسناد مهم و اصلي انقلاب به شمار رفته و فرهنگ سياسي انقلاب محسوب مي شوند. مطالعه شعارهاي هر انقلاب يكي از منابع مهم شناخت ايدئولوژي، ارزش ها و آرمان هاي آن انقلاب است. يكي از مضامين مهمي كه در شعارهاي انقلاب اسلامي وجود دارد ارزش شهادت و ايثارگري است كه در قالب مفاهيم مختلي چون شهادت، ايثار، فداكاري، جانبازي و از جان گذشتگي آمده است. اين ارزش ها از چند جنبه حايز اهميت مي باشند. ما در اين مقاله ارزش و اهميت آنها مي پردازيم.
مقدمه
هر انقلاب شعارهايي دارد كه ريشه در ايدئولوژي انقلاب و فرهنگ جامعه دارد. اين شعارها بيان كننده ديدگاه ايدئولوژي انقلاب، انقلابيون و مردم انقلابي نسبت به وضع موجود جامعه، وضعيت جامعه آماري و مطلوب، ارزش هاي سياسي انقلابيون و مردم، اهداف و آرمان هاي انقلاب، و نحوه انتقال جامعه از وضع موجود به وضع آرماني است. به همين سبب شعارهاي انقلاب از اسناد مهم و اصلي انقلاب به شمار رفته و فرهنگ سياسي انقلاب محسوب مي شوند. بنابراين، مطالعه شعارهاي هر انقلاب يكي از منابع مهم شناخت ايدئولوژي، ارزش ها و آرمان هاي آن انقلاب است. انقلاب اسلامي ايران نيز داراي شعارهاي زيادي است كه در آنها ارزش ها و اهداف انقلاب و ديدگاه مردم و انقلابيون نسبت به جامعه آرماني و چگونگي رسيدن بدان مطرح و منعكس گرديده است. يكي از مضامين مهمي كه در شعارهاي انقلاب اسلامي وجود دارد ارزش شهادت و ايثارگري است كه در قالب مفاهيم مختلي چون شهادت، ايثار، فداكاري، جانبازي و از جان گذشتگي آمده است. اين ارزش ها از چند جنبه حايز اهميت مي باشند: اولاً، يكي از ضرورت هاي اعتقاد به اين ارزش ها لزوم مبارزه با رژيم حاكم و سرنگون كردن آن است. چرا كه مبارزه با يك رژيم سياسي نيرومند و مستقر براي سرنگون كردن آن بدون فداكاري و از جان گذشتگي انقلابيون و مردم انقلابي امكان ندارد. بدون اعتقاد به چنين ارزش هايي انسان ها دست به مبارزه نمي دهند و تن به هر نوع نظام سلطه و ستمگرانه اي مي دهند و آن را تحمل مي كنند. ثانياً، اين ارزش ها براي تحقق آرمان هاي انقلاب پس از سرنگوني نظام قبلي اهميت دارد. براي برپا كردن نظام اجتماعي مطلوب تلاش هاي زيادي لازم است. اين تلاش ها نياز به فداكاري و ازخودگذشتگي دارد تا به نتيجه برسد. بنابراين حفظ و تقويت ارزش هاي فداكاري و ايثارگري و از خودگذشتگي براي تداوم راه انقلاب و تحقق اهداف آن ضرورت اساسي دارد. با حفظ و تقويت اين ارزش ها، مردم هم خود در راه اهداف انقلاب از خودگذشتگي و فداكاري مي كنند و هم كساني را كه چنين مي كنند ارج نهاده و تجليل و تكريم مي نمايند، تا سبب ادامه راه انقلاب و تحقق اهداف آن گردد. ثالثاً، در مسير راه انقلاب مشكلات فراواني نهفته است. يكي از مشكلات وقوع جنگ داخلي و خارجي است. در بسياري از انقلاب ها، پس از سرنگوني نظام حاكم به علل مختلف جنگ هاي داخلي و خارجي اتفاق افتاده است (رك. برينتون، 145؛ 1370). براي دفاع از انقلاب و اهداف آن شركت فعالانه در اين جنگ ها تا به دست آمدن پيروزي و رفع خطر از انقلاب ضرورت دارد. چنين كاري بدون اعتقاد به ارزش شهادت، جانبازي و ايثارگري امكان نخواهد داشت. بنابراين تا زماني كه تهديد داخلي و خارجي براي انقلاب وجود دارد، فداكاري و ايثارگري براي انقلاب و اهداف آن لازم است و اين در سايه وجود ارزش هاي اجتماعي نيرومندي چون از خودگذشتن و فداكاري كردن امكان پذير است. رابعاً، علاوه بر جنبه هاي فوق، اساساً يك جامعه زنده و پويا و سرفراز و نيرومند هميشه به وجود چنين ارزش هايي نيازمند است. تا زماني كه ارزش هايي چون شهادت، فداكاري، ايثارگري و ازخودگذشتگي در يك جامعه وجود داشته باشد و اكثريت مردم آن جامعه به آن ارزش ها معتقد و پاي بند باشند، چنين جامعه اي هميشه راه عزت و كرامت و پيشرفت و سربلندي را طي خواهد كرد و هرگز تن به ذلت و خواري و ستم داخلي و خارجي نخواهد داد و در مواقع لزوم براساس چنين ارزش هايي به پا خواهد خاست و جامعه را از انحراف، سقوط و هلاكت حفظ خواهد كرد. بنابراين مطرح شدن و تأكيد داشتن بر چنين ارزش هايي در شعارهاي يك انقلاب، نشان دهنده درك صحيح ايدئولوژي انقلاب و انقلابيون و مردم از ضرورت هاي عمل انقلابي، فرآيند انقلاب، جامعه سازي پس از انقلاب و حفظ دستاوردهاي يك انقلاب است. هدف اين مقاله بررسي محتواي شعارهاي انقلاب اسلامي و استخراج و تجزيه و تحيل شعارهاي مربوط به شهادت و ايثارگري است، تا روشن شود اين ارزش ها چه جايگاهي در شعارها و در نتيجه ايدئولوژي انقلاب اسلامي دارند. بنابراين سؤال اصلي تحقيق ما اين است كه چه تعداد و نسبت از شعارهاي انقلاب اسلامي حاوي شعارهاي مربوط به شهادت و ايثارگري است و اين شعارها در چه زمينه هايي مطرح شده اند؟ براي پاسخگويي به اين سوال اصلي و سوالات فرعي مربوط لازم بود شعارهاي انقلاب اسلامي در دست باشند. از آنجا كه محقق قبلاً در تحقيق ديگري اين شعارها را به دست آورده است، زمينه لازم براي تحقيق فعلي فراهم مي باشد. البته لازم است مقدمتاً توضيحي درباره آن تحقيق و كم و كيف شعارهاي به دست آمده داده شود. با در دست داشتن شعارهاي انقلاب، مي بايد شعارهاي حاوي مفاهيم مربوط به شهادت و ايثارگري مشخص شوند، تا تعداد و نسبت آنها در بين شعارهاي انقلاب به دست آيد. در مرحله بعدي بايد اين شعارها، براساس چارچوب مفهومي تدوين شده، تحليل محتوا شوند تا چگونگي توزيع آنها در مقولات مختلف بررسي و مشخص شود. در اين مقاله نتيجه اين بررسي ارايه شده است. چارچوب مفهومي نظريه هاي مربوط به بسيج انقلابي تاكيد دارند كه براي سرنگون كردن يك نظام سياسي حاكم نياز به بسيج توده اي فراگير وجود دارد، تا نيروي سياسي و انساني و منابع سازماني و مادي لازم براي برانداختن نظام حاكم فراهم شود (Useem,1979:22-23). براساس ديدگاه بسيج منابع، نارضايتي مردم از شرايط موجود به تنهايي كافي نيست كه يك جنبش انقلابي يا اصلاحي نيرومند و موفقي به وجود آيد، بلكه براي شكل گيري يك جنبش انقلابي علاوه بر نارضايتي توده اي نياز به سازماندهي و رهبري و منابع مهم ديگر است. (Oberschall,1973:28). بعضي از نظريه پردازان جنبش هاي اجتماعي يكي از اساسي ترين علت پيوستن مردم به يك جنبش انقلابي را داشتن منافع خاص در پيامدهاي جنبش مي دانند و ادعا مي كنند كه مردم براي پيوستن به يك جنبش به طور منطقي حساب سود و زيان مادي اين كار را انجام داده و در صورتي كه ببينند سود اين كار بيشتر از هزينه و زيان هاي آن است به جنبش مي پيوندند و در غير اين صرت ترجيح مي دهند صرفاً ناظر باشند. ولي از آنجا كه در صورت موفقيت جنبش در هر صورت همه مردم در سود آن موفقيت سهيم خواهند بود بدون اينكه هزينه اي متحمل شده باشند، منطقي تر اين است كه اساساً از شركت در جنبش خودداري كنند و منتظر باشند تا ديگران شركت كنند و آنان فقط از فوايد آن منتفع شوند. بدين ترتيب، السون مي نويسد: «افراد عاقل و پيرو منافع شخصي در يك حركت جمعي كه به دنبال به دست آوردن منافع مشترك جمعي است شركت نخواهند كرد... بنابراين اگر اعضاي يك گروه بزرگ بطور منطقي بخواهند رفاه شخصي خود را افزايش دهند، در جهت به دست آوردن اهداف مشترك گروه عمل نخواهند كرد، مگر اينكه با زور يا اجبار تن به اين كار بدهند يا اينكه يك انگيزه شخصي خاصي (selective incentive)، به غير از منافع مشترك جمعي، آنها را به اين كار وادار كند» (Olson,1977:2). از آنجا كه در واقع امر در جنبش هاي مختلف اجتماعي افراد كثيري شركت مي كنند، نظريه فوق مورد نقد قرار گرفته است. چرا كه يا بايد افراد شركت كننده در جنبش هاي جمعي غيرعقلاني تلقي شوند و يا اينكه با زور وادار به شركت شوند تا چنين حركت هايي شكل گيرد. هيچ يك از اين دو حالت نيز قابل قبول نمي باشد. چرا كه نه اكثريت انسان ها را مي توان غيرمنطقي فرض كرد و نه اينكه مي توان با زور هزاران و بلكه ميليون ها انسان را وارد جريان يك جنبش انقلابي كرد. برخي از نظريه پردازان جنبش به جاي منافع خاص شخصي منافع جمعي (public good) را جايگزين كرده و ادعا مي كنند در صورتي كه انسان ها معتقد باشند كه فعايت انقلابي و فداكاري آنها سبب به دست آمدن منابع جمعي براي جامعه آنان در آينده گردد، حتي اگر شخص آنها از آن سود نبرند، در حركت جمعي شركت خواهند كرد (Muller and Opp, 1986:25-27) ونيز رك. مشيرزاده. 1381، 138ـ142). اما باز هم در اين نظريات بيشتر سود و منافع مادي حاصله براي جمع موردنظر است. در صورتي كه اثر منافع و خواست هاي معنوي فردي و جمعي مي تواند انگيزه مهم تري براي شركت د جنبش فراهم آورد، كه در نظريات غربي منبعث از فرهنگ مادي غرب كمتر امكان طرح پيدا مي كنند. البته اثر اعتقادات و باورهاي جمعي در نظريات غربي منبعث از فرهنگ مادي غرب كمتر امكان طرح پيدا مي كنند. البته اثر اعتقادات و باورهاي جمعي در نظريات جنبش هاي جمعي از ديرباز مطرح بوده اند. مثلاً، نيل اسملسر، نظريه پرداز ساختارگراي رفتار جمعي در نظريه معروف خود تحت عنوان «نظريه ارزش افزوده» به اهميت شكل گيري باور جمعي تأكيد مي كند. به نظر وي پس از وجود شرايط مساعد و تنش ساختاري، شكل گيري و تبليغ اعتقاد عمومي (generalized bilief) براي وقوع جنبش جمعي يك ضرورت اساسي است. وي مي نويسد: «قبل از اينكه يك حركت جمعي به وقوع بپيوندد براي شركت كنندگان بالقوه در جنبش شرايط بايد معني پيدا كند. اين معنا يافتن به وسيله شكل گيري اعتقاد عموميف كه منبع تنش را مشخص مي كند، ويژگي هاي اين شرايط را تعيين و پاسخ هاي مناسب و ممكن را براي اين تنش مشخص مي كند» (smelser,1962:16). گامسون و فايرمن، در نقد نظريه فايده گراي السون، اهميت همبستگي و انسجام اجتماعي، احساس مسؤوليت اجتماعي و اصول اعتقادي را مطرح مي كنند. وقتي در جامعه احساس هويت مشترك سرنوشت مشترك، و احساس تعهد براي دفاع از گروه وجود داشته باشد عامل بهم پيوستگي آنان مي گردد. به نظر آنان پنج عامل روابط دوستي و خويشاوندي، مشاركت در سازمان، شيوه زندگي، روابط فرادستي و فرودستي مشترك وعدم امكان خروج، از عوامل مهم ايجاد همبستگي گروهي هستند. (Fireman and Gamson,1979:21-22). دقت در اين عوامل نشان مي دهد كه اين عوامل بي شبيه به عامل عصبيت ابن خلدون نمي باشند. عصبيت نيز سه منشأ اصلي خويشاوندي، هم پيماني و هم سوگندي دارد و چنين تعريف مي شود: «عصبيت پيونداجتماعي تكامل گرا و فرارونده اي است مبتني بر روابط خويشاوندي يا مشابه آن كه در شبكه اي از روابط اجتماعي شكل مي گيرد و در نتيجه، وحدت و انسجامي بين افراد گروه پديد مي آورد و نيرويي جهت ايجاد تحولات و تغييرات ژرف سياسي ـ اجتماعي، در اختيار آنان قرار مي دهد» (رجبي و ديگران، 1378:202). هرچند كه در موارد فوق عامل اعتقادي و دين به عنوان يك عنصر اصلي در شكل دادن به همبستگي يا عصبيت ذكر نشده، ولي همواره در كنار آنها به عامل اعتقادات محكم و استوار به عنوان يك متغير تعيين كننده در جنبش اجتماعي تأكيد مي شود. فايرمن و السون تاكيد مي كنند كه يك عامل مهم در فرآيند بسيج، اعتقاد به آن است كه خواسته مشترك جمع خاصي است متكي بر عدالت، برابري و حق و اين كه چنين اعتقاداتي ريشه در فرهگ مردم داشته باشد (Fireman and Gamson,1979:26). زالد و مك كارتي اساساً جنبش اجتماعي را مجموعه اي از عقايد و باورها در جمعيت تعريف مي كنند، كه اولويت آنها را براي تغيير اجتماعي و يا تغيير در توزيع پاداش ها در جامعه نشان مي دهد (مشيرزاده، 1381:144). علاوه بر اين، آنها تأكيد خاصي روي عامل وفاداري به گروه و احساس مسؤوليت در برابر اصول و عقايد مشترك دارند، به طوري كه هر چه ضرورت بسيج فراگير بيشتر شود ضرورت تكيه روي اين عوامل افزون تر مي گردد. البته وفاداري به گروه و احساس مسؤوليت در برابر سرنوشت آن، مقولات فردي نيستند، بلكه بايد ريشه در فرهنگ جامعه داشته باشند. براي اينكه انسان ها در فضاي باورهاي فرهنگي زندگي مي كنند كه در ان روي وفاداري به گروهي كه به آن وابسته اند و مسؤوليت آنها براي ادا كردن وظيفه خود در قبال گروه تأكيد مي شود. هر چند اين وفاداري و احساس مسؤوليت در افراد مختلف يكسان نمي باشد، ولي حدي از آنها در همه افراد يك گروه وجود دارد، كه براي يك جنبش فراگير اجتماعي ضرورت اساسي دارد Fireman and gamson,1979:31-32). چارلز تيلي، از نظريه پردازان بسيج اجتماعي و انقلابي، نيز روي عنصر وفاداري و احساس مسؤوليت گروهي تأكيد زياد مي كند. به نظر وي تشكيل يك سازمان بسيج بدون احساس تعهد اعضاي آن، و موفقيت يك جنبش اجتماعي بدون احساس تعهد جمعي در قبال اهداف جنبش امكان پذير نمي باشد (See,Tilly,1978:62-64 and 204-208). وي در كارهاي بعدي خود بيش از گذشته روي عنصر تعهد جمعي نسبت به اهداف سازمان تأكيد مي كند، به طوري كه يكي از عوامل اصلي تعيين كننده قدرت جنبش را كميت و كيفيت تعهد اعضاي آن معرفي مي كند كه بدون آن امكان عمل جنبش وجود ندارد. (ر.ك. مشيرزاده، 154ـ1381:1353). علاوه بر نظريه پردازان فوق، افراد ديگري نيز درباره اثر و نقش اعتقادات و باورهاي جمعي در جنبش هاي اجتماعي تأكيد كرده اند. هافر مي نويسد: «اگر قرار باشد افراد با تمام وجود خود را در تعهدي در راه تغييري همه جانبه غوطه ور سازند، بايد آنان به غايت ناراضي، ولي نه بيچاره، باشند وبايد احساس كنند با در اختيار داشتن تعليماتي استوار و پرتوان، رهبري مصون از خطا يا فنوني جديد، به منبع قدرتي مقاومت ناپذير دسترسي يافته اند» (هافر، 1372:52). آنچه مسلم است اعتقادات ديني كه ريشه در فرهنگ يك جامعه دارد مي تواند منبع اساسي چنين تعليمات استوار و پرتوان باشد. اهميت عقايد و ارزش هاي محكم براي جنبشهاي انقلابي به وسيله بسياري از جامعه شناسان مطرح شده است. از نظريات متقدم در جنبش هاي انقلابي مي توان به كرين برينتون نيز اشاره كرد كه به نقش اسطوره و ايده و ايدئولوژي در انقلاب ها مي پردازد و نتيجه گيري مي كند كه: «ايده ها هميشه بخشي از وضع ماقبل انقلابي را تشكيل مي دهند و به همين كاملاً بسنده مي كنيم: اگر ايده ها نباشند، انقلابي نيز در كار نيست» (برينتون، 1370:59). مجموعه مباحث فوق به شكل گيري موضوع ايدئولوژي در انقلاب ها و نقش جاياه آن در شكل گيريف تداوم، قوت و موفقيت جنبش هاي انقلابي در نظريه ها متاخرتر مي گردد. ابرشال، در كتاب تضاد اجتماعي و جنبش هاي اجتماعي، به طور مشخص به بحث ايدئولوژي مي پردازد و ادعا مي كند كه ايدئولوژي يك عنصر مهم در مطالعات جنبش هاي اجتماعي است. وي چهار نقش و يا كاركرد براي ايدئولوژي توسعه يافته در جنبش هاي اجتماعي برمي شمارد: تبيين و تفسير فرايندي كه به شرايط نابسامان ماقبل انقلابي انجاميده است؛ ارايه تصويري از جامعه آرماني در صورت موفقيت انقلاب؛ ارايه يك نظام اخلاقي جديد و ارايه تفسير تاريخي جديد از گروه و جامعه انقلابي (Oberschall,1973:178-184) ژان بشلر نيز در پاسخ به اين سؤال كه «ايدئولوژي به چه درد مي خورد؟» كاركردهاي مختلف ايدئولوژي را برمي شمارد كه شامل صف آرايي يا جبهه گيري، توجيه، پرده پوشي، موضع گيري و دريافت يا ادراك مي باشد. كاركرد صف آرايي يا جبهه گيري ايدئولوژي سبب جدا كردن صف هاي دوست و دشمن جنبش به وسيله طرح نشانه ها، نمادها، شعارها و علايم ديگر مي گردد تا اعضاي جنبش به راحتي دوست دشمن خود را شناخته و صف خودي را از غير خودي جدا كنند. اين امر سبب تسهيل فداكاري وايثارگري براي خودي و پرخاشگري براي غير خودي است. (بشلر، 66 ـ 1370:61) در كاركرد توجيه، ايدئولوژي دلايل خود را براي اهداف جنبش مطرح كرده و حقانيت آن را براي طرفداران نشان مي دهد، تا آنان را آماده حركت و فداكاري و ايثارگري براي جنبش نمايد. كاركرد موضع گيري به فرد و رهبران جامعه كمك مي كند كه از بين جهت گيري ها مواضع و هدف هاي مختلف گزينش كنند. «وقتي جامعه يا گروه و يا فردي در برابر انتخاب قرار گرفت به ايدئولوژي نياز پيدا مي كند. جامعه، گروه و فرد نمي تواند ارزشي را از بين ارزش ها برگزيند مگر نظام فكري و عقيدتي به او بگويد كدام را انتخاب كند» (بشلر، 84ـ1370:73). بدين ترتيب براي انتخاب نظام اجتماعي مطلوب و خصوصيات آن، براي اتخاب چگونگي رسيدن به آن نظام، براي انتخاب اقدامات لازم براي پيمودن اين راه، براي انتخاب راه هاي مختلف تحقق جامعه آرماني نياز به يك ايدئولوژي جامعي است كه راهگشاي اين انتخاب ها باشد. در رابطه با كاركرد دريافت يا ادراك نيز بشلر درباره كمك ايدئولوژي ها به هم شرايط پيچيده براي تصميم گيري تكيه مي كند. ايدئولوژي كمك مي كند تا تصميم گيران از ميان داده هاي متعدد و مختلف گزيش كرده و تركيب و تفسير خاصي از آنها را ملاك عمل خود قرار دهند. يكي از اين دريافت ها، دريافت وضعيت مطلوب اجتماعي و فاصله و شكاف آن با وضع موجود است. هر چه اين شكاف عميق تر باشد توجيه بهتري براي جنبش انقلابي و فداكاري در راه آن وجود خواهد داشت (همان، 91) بنابراين، اعتقاد محكم به ايدئولوژي و حقانيت آن و حقانيت اهدافي كه ترسيم مي كند و گزينش هايي كه پيش پاي آدم مي گذارد ضرورت اساسي بري اقدام انقلابي و جان فشاني و از خودگذشتگي براي اهداف آن دارد. هر چه اين اهداف عام ترف انزاعي تر، كلي تر و بلندمدت تر باشد باوراندن آنها به فرد مشكل تر مي شود و در نتيجه نياز به يك ايدئولوژي قوي و نيرومند و متقاعدكننده بيشتر مي گردد. چرا كه در اين صورت نتيجه بسياري از فداكاري ها و ايثارگري ها در كوتاه مدت به فرد برنمي گردد و دلايل قانع كننده تري براي فداكاري و جانبازي موردنياز است. در اينجا است كه نارسايي ايدئولوژي هاي مادي گرا براي انقلاب ها و جنبش هاي اجتماعي آشكار مي شود، و برتري ايدئولوژي اسلامي ظاهر مي شود. در اينجا است كه انتخاب شهادت و جانبازي براي اهداف اسلام و انتقلاب به اعتقاد به زندگي برتر ماوراي مادي و اين دنيايي ممكن مي گردد و در نهايت درجه و اوج ايثارگري و فداكاري مردم در انقلاب اسلامي در مقايسه با ساير انقلاب ها روشن مي شود. در اينجا است كه يك فرد مسلمان جان باختن در راه اهداف متعالي اسلامي را نه تنها غيرعاقلانه تلقي نمي كند، چنان كه نظريه هاي فايده گرا مطرح مي كنند، بلكه عاقلانه ترين انتخاب مي داند؛ انتخابي كه در آن فرد وارد تجارت و معامله اي با خدا مي شود، كه در قبال ايثارگري و جانبازي در راه اسلام زندگي جاودانه ابدي و بهشت جاودان را نصيب خود كرده است (قرآن مجيد، سوره 9، آيه 111). آيا دارنده ي چنين ايدئولوژي يا اعتقاد، به دنبال آن خواهد بود كه بنشيند و منتظر تلاش و فداكاري ديگران باشد، تا هر چه از آن عايد شد، او هم همانند طفيلي و انگل بهره ند گردد؟ اينجا است كه مي بينيم نظريه پردازان غربي و نظريه هاي آنان به راحتي توان فهم انقلاب ايران و علل شهادت طلبي و ايثارگري بالاي مردم مسلمان ايران را ندارند. جالب توجه است كه در بين نظريه پردازان غربي، اريك هافر، به خوبي به اين نكته اشاره مي كند كه: «قدرت يك جنبش توده اي فراگير از تمايل پيروان آن به اقدام يكپارچه و از جان گذشتن سرچشمه مي گيرد. وقتي كه ما توفيق يك جنبش را بر ايمان، تعاليم، تبليغات، رهبري، بي رحمي و ... نسبت مي دهيم، در واقع به وسايل متحد ساختن و آماده كردن آنان براي از خودگذشتگي اشاره مي كنيم. شايد بتوان گفت، فهم ماهيت جنبش هاي توده اي غيرممكن است مگر اينكه بدانيم كه عمده ترين مشغوليت آنها ايجادف توسعه و تداوم عمل يكپارچه و متحد و از جان گذشتگي است» (Hoffer,1951:57). در واقع يكي از ويژگيهاي مهم سازمان ها و جنبش هاي انقلابي و توده اي آن است كه سازمان و رهبران آن مردم را براي فداكاري و از خودگذشتگي و حفظ اتحاد و يكپارچگي آماده نگاه مي دارند و بدان دعوت مي كنند. نكته بسيار جالبي كه اريك هافر اشاره مي كند اين است كه هر زمان كه ببينيم در يك جنبش اجتماعي و يا سازمن انقلابي دعوت به اتحاد و يكپارچگي و ازخودگذشتگي رنگ باخته و به جاي آن پيروي از منافع گروهي و فردي مجاز شمرده مي شود، مي توان گفت كه اين جنبش و سازمان ديگر يك سازمان انقلابي نيست و مانند ساير سازمان ها و جنبش ها است (ibid,57). پلامنتاس نيز معتقد است كه تشكل و حفظ انسجام گروهي، و ترغيب مردم به فداكاري هاي بزرگ در راه آرمان ها، از كاركردهاي مهم ايدئولوژي است (اخوان مفرد: 1381:85). در بررسي ويژگي هاي ايدئولوژي انقلاب اسلامي، اخوان مفرد كاركرد ايجاد روحيه فداكاري، ايثار، صبر و شكيبايي انقلابي را به عنوان يكي از كاركردهاي اين ايدئولوژي ذكر مي كند و مي نويسد: «در رأس ارزش هايي كه مورد توجه امام قرار داشتند، ارزش هايي چون ايثار، فداكاري، از خودگذشتگي و پايمردي نيز جاي دارند» (اخوان مفرد، 1381:245). به نظر وي رهبر انقلاب تاكيد داشت كه انجام وظيفه، فداكاري و ايثارگري بايد براي خدا و اجر اخروي باشد. همچنين امام تأكيد زيادي بر استقامت و ثبات قدم كرده و آن را از عوامل مهم پيروزي انقلاب مي دانست. (همان، 246) هرچند در ذات اسلام و مذهب تشيع ارزش هاي شهادت و جانبازي در راه اهداف اسلام و تحقق ارزش هاي اسلامي وجود دارد، در فرايند انقلاب اسلامي دو عامل مهم ديگر در آماده كردن مردم به مشاركت فعال در جنبش و ايثارگري و فداكاري در راه آن موثر بود؛ يكي، رهبري فرهمندانه امام خميني(ره) و ديگري، الهام از مكتب شهادت امام حسين(ع). در اينكه امام خميين رهبري فرهمند و كاريزماتيك بود شكي نيست، چراكه همه ويژگي هاي شخصيت كاريزمايي را كه مهم ترين شارح آن، يعني ماكس وبر، بيان كرده است دارا بود (رك. حسيني، 1382؛ حداد عادل، 1382). ويژگي هاي كاريزمايي امام خميني و برجستگي فوق العاده وي در مقايسه با ساير رهبران انقلاب اسلامي در شعارهاي انقلاب نيز كاملاً آشكار است (رك. پناهي، 235 ـ 1382:231) ماكس وبر به درستي اهميت وجود رهبري فرهمند را براي جنبش هاي كاريزماتيك مطرح كرده است. يك رهبر فرهمند اهداف و مأموريت خود را مسايل و خواسته هاي مادي براي خود و پيروانش قرار نمي دهد. هدف او دنيا و خواسته ها و ارزش هاي مادي و اقتصادي نيست. ماكس وبر مي نويسد: «براي اينكه به ماموريت خود وفادار بمانند، رهبر و مريدان و پيروان نزديك او بايد از تعلقات و اشتغالات معمولي اين دنيايي آزاد باشند» (Weber,1978:1113). به راستي كه امام خميني و پيرون نزديك او چنين ويژگي را تا حد بالايي به نمايش گذاشتند. ايدئولوژي انقلاب اسلامي، شعارهاي انقلاب، و نمادپردازي از رهبر انقلاب (روزن، 1379 : 117 ـ 103) و حتي فرآيند انقلاب، از واقعه قيام امام حسين(ع) و نحوه برپايي سالانه آن در ايران تاثير فراوان پذيرفته است با استفاده از فرهنگ و اسطوره هاي شيعي مربوط به قيام امام حسين(ع)، صحنه انقلاب اسلامي و شخصيت هاي اساسي درگير در آن به نحوي نمادپردازي و جانشين سازي شده اند، كه گويي صحنه كربلا در ايران به نمايش درآمده است (حسيني، 1382، 426ـ424). از آنجا كه قيام امام حسين(ع) آيينه تمام نماي فلسفه و معنا و تعريف عيني شهادت مي باشد، طبعاً تقرب به اين پديده منحصر به فرد تاريخي و الهام از آن منجر به شهادت طلبي و از خودگذشتگي در راه هدف و آرمان ها و ارزش هاي اسلامي و صبر و استقامت در راه اهداف اسلامي وتلاش مداوم در راه تحقق آنها خواهد بود. اين است كه به جرأت مي توان گفت انقلاب اسلامي و پيروزي آن از قيام امام حسين(ع) و فرهنگ عاشورايي تأثير فراوان گرفته است. براساس مباحث فوق، چارچوب مفهومي اين تحقيق، كه بخشي از ايدئولوژي انقلاب اسلامي با كاركردهاي مورد بحث مي باشد، تدوين شد، تا راهنماي تحليل محتواي شعارهاي مربوط به شهادت و ايثارگري باشد. در توضيح كلي مدل فوق مي توان گفت، برمبناي ايدئولوژي اسلامي زندگي گذراي اين دنيايي بايد وسيله رشد و كمال و خداگونه شدن انسان باشد، تا در دنياي باقي رسگار شده ودر بهشت برين، در جوار رحمت خداوندي جاودانه زندگي كند. راه نيل به اين رستگاري و سعادت اخروي داشتن زندگاني براساس تعليمات اسلامي است كه در قرآن و سنت آمده است. چنين زندگي در يك جامعه اسلامي امكان پذير است كه مسلمانان بايد آن را ايجاد كنند. تلاش و كوشش و يا جهاد، براي ايجاد يك چنين جامعه اي خود برترين اعمال محسوب مي شود. اگر در جامعه اي نظام اجتماعي غيراسلامي و يا ضد اسلامي وجود داشت باشد، در مرحله اول اين تلاش متوجه سرنگون كردن و يا برچيدن چنان نظامي است تا بتوان به جاي آن يك جامعه اسلامي بنا كرد. چنين عملي با مقاومت آن جامعه و سردمداران و قدرتمندان آن مواجه خواهد شد و خطر كشته شدن براي مخالفان آن وجود دارند، كه نياز به ايثارگري و جانبازي و از جان گذشتن دارند. چنين اقدامي هم مي تواند با تلاش فردي انجام شود، كه اثربخشي آن خيلي كم است و هم مي تواند به طور جمعي انجام شود، كه اثربخشي بيشتري دارد. از طرفي اقدام جمعي براي چين كاري نياز به رهبري و سازماندهي و نقشه و برنامه (ايدئولوژي و رهبري) دارد. همچنين نيازند آمادگي فراگير جمعي است تا گروه بزرگي از مردم آماه قيام بر عليه وضع موجود گردند. همه اين فعاليتها نيازند يك روحيه ايثارگري و شهادت طلبي و از خودگذشتگي است، كه نهايت آن كشته شدن در راه ايجاد جامعه اسلامي و زندگي در چنين جامعه اي است، كه در فرهنگ اسلامي شهادت ناميده مي شود. شهادت، كشته شدني است كه انسان براي رسيدن به يك جامعه اسلامي آن را پذيرا مي شود. به عبارت ديگر، از نظر ايدئولوژي اسلامي يك فرد مسلمان يا بايد در يك جامعه اسلامي زندگي كند و تلاش براي بهبود آن كند ويا بايد در جهت ايجاد يك جامعه اسلامي جهاد و تلاش كند. همچنان كه زندگي در يك جامعه اسلامي مطلوب سبب رسيدن انسان به خدا و زندگي سعادتمندانه اخروي (در بهشت) مي شود، كشته شدن در راه ساختن چنان جامعه اي نيز انسان را به همان حيات ابدي برتر مي رساند. يعني، شهادت يك راه ميان بر براي رسيدن به زندگي برتر و سعادتمندانه ابدي در آخرت مي باشد. فلش هاي كشيده شده نشان مي دهند كه اگر يك مسلمان در هر يك از مراحل كوشش و جهاد براي ايجاد يك جامعه اسلامي كشته شود از همان مرحله به فيض شهادت نايل شده و وارد زندگي سعادمندانه ابدي اخروي مي گردد. در هر مرحله هدف ها و ارزش هاي كلي و هدف ها و ارزش هاي جزيي تر، كه شايسته شهادت و ايثارگري مي باشند، در مدل نشان داده شده است. براساس اين مدل كلي مضمون هاي موجود در شعارهاي مربوط به شهادت وايثارگري تحليل محتوا شدند. روش تحقيق روش اين تحقيق شامل جمع آوري شعارهاي انقلاب، روش جداسازي شعارهاي واقعي انقلاب از غير شعارها، روش تجزيه و تحليل شعارهاي به دست آمده، روش استخراج شعارهاي شهادت و ايثارگري از ساير شعارها، و روش تجزيه و تحيل شعارهاي به دست آمدهف روش استخراج شعارهاي شهادت و ايثارگري از ساير شعارها، و روش تجزيه و تحليل شعارهاي اخير است. از آنجه كه سه سطح اول روش شناسي اين تحقيق در جاي ديگر توضيح داده شده است (رك. پناهي، 1383: فصول اول و دوم و پنجم) در اينجا فقط اشاره اي به هر يك كرده، آنگاه روش مربوط به شعارهاي شهادت و ايثارگري را بيشتر توضيح مي دهيم. ابتدا شعارگونه هاي انقلاب اسلامي ايران با روش خاصي از كليه منابع نوشته شده، شامل كتاب ها، اعلاميه ها، روزنامه ها، مجلات، ديوارنوشته ها و دست نوشته هايي كه متعلق به چهار سال مهر 1356 تا شهريور 1360 بودند، از سراسر كشور جمع آوري شدند. براساس تعريف ساخته شده به وسيله محقق از «شعار انقلابي» ابعاد شعار انقلابي مشخص و براساس آنها شعارگونه هاي فوق تحيل محتوا شدند. تعريف مبنا عبارت بود از: «شعار انقلابي عبارتي نسبتاً موزون و ساده و عامه فهمي است كه بتواند دسته جمعي ادا شده و با تكيه بر عواطف و احساسات توده اي، ارزيابي منفي يا مثبتي از وضع موجود، يا وضع آرماني، يا شخصيت هاي سياسي آنها ارايه دهد و با قاوت ارزشي به توده ها جهت داده وآنها را دعوت به عمل سياسي جمعي كند تا نظام حاكم را برانداخته و نظام آرماني را جايگزين آن كنند» (پناهي، 1383 : و پناهي، 67:1379). از اين مرحله 4153 شعار انقلابي به دست آمد. آنگاه با استفاده از روش تحليل محتوا و براساس چهارچوب مفهومي تدوين شده، شعارهاي فوق تجزيه و تحليل شدند (رك. پناهي، 1383 : فصول چهار و پنج و شش). در تحقيق حاضر بايد شعارهاي مربوط به شهادت و ايثارگي از شعارهاي انقلاب استخراج مي شدند. براي اين كار كليه مفاهيم هم ريشه با واژه شهادت و ايثارگري، و واژه هاي ديگري كه معناي ايثارگري مي دهند و در شعارهاي انقلاب به كار رفته اند، مشخص شدند. اين مفاهيم عبارتند از: شهادت، شهدا، شهيد، شهيدان، شاهد، ايثار، ايثارگر، ايثارگري، كشته، كشته شدن، كشته شده، مقتول، فدايي، فدا كردن، فداكاري، فداكار، جانبازي، جانباز، جانبازي كردن، از جان گذشتن، از جان گذشتگي، جان باختن، جان باخته، جان دادن، از خود گذشتن، مرگ، خواستن مرگ ، جهاد، جهاد كردن و مردن. به علاوه، استعاره هايي هم در فرهنگ ما ممكن است به معناي شهادت و ايثارگري به كار برده شوند تعيين شدند. اين واژه ها شامل خون دادن، به خون خفتن، پرپر شدن، گل پرپر، حسيني بودند، عاشورا و كربلا مي باشند. پس از آن كليه شعارهايي، كه در بين 4153 شعار انقلاب، حاوي اين واژه ها بودند مشخص شده و مورد بررسي قرار گرفتند. از اين بررسي 395 شعار به دست آمد، كه شعارهاي مربوط به شهادت و ايثارگري مي باشند. آنگاه اين شعار بايد تحليل محتوا شده و تجزيه و تحليل مي شدند. براي تحليل محتواي شعارها، بايد شعارها رمزگذاري مي شدند، تا «اطلاعات خام به طور منظمي تغيير شكل يافته، به واحدهايي براي توصيف دقيق ويژگي هاي محتوا تبديل شود» (هولستي، 147:1373). براي رمزگذاري ابتدا مي بايد مقوله هاي مورد بررسي مشخص و بطور دقيق، تعريف مي شدند. در اين مرحله محقق بايد «از يك سو متغيرهايي را كه با آن سر و كار دارد، به روشني تعريف كند (تعاريف نظري) واز سوي ديگر بايد شاخص هايي را كه اطلاعات محتوا بر آن اساس در مقوله ها قرار مي گيرند، تعريف كند (تعاريف عملياتي)» (همان: 148). مقوله ها به وسيله چارچوب مفهومي تدوين شده مشخص شدند كه شامل 10 مقوله زير مي باشند: (1) ارزشهاي غايي شهادت وايثارگري، (2) ارزش هاي ابزاري شهادت و ايثارگري (3) اعلام آمادگي براي شهادت و ايثارگري و دعوت از ديگران براي آن، (4) آمادگي براي شهادت و ايثارگري براي رهبري و اطلاعات از رهبر، (5) نتايج حاصل از شهادت و ايثارگري در نظر شعاردهندگان، (6) تعلق شهيدان به اقشار و محل ها و گروه هاي مختلف، (7) اعلام نرت و انزجار از كشندگان شهدا، (8) تكريم و بزرگداشت شهداي خاص، (9) ارتباط دادن انقلاب و فداكاري ها به قيام امام حسين(ع) و محرم و عاشورا، (10) انتظارات شهيدان از مردم. با تعريف نظري و عملياتي اين مقولات، زير مقوله هاي هر مقوله مشخص گرديد كه ذيلاً توضيح داده مي شود: 1. در تعريف نظري ارزش هاي غايي شهادت و ايثارگري ارزش هايي تعريف شدند كه در آنها اهميت شهادت و ايثارگري به طور كلي و انتزاعي و به خودي خود بدون ارتباط با ارزش هاي ديگر به عنوان يك ارزش مطلوب نهايي و يك موفقيت و دستاورد بزرگ تلقي مي شود. در تعريف عملياتي، زير مقوله اين ارزشها شامل موارد زير گرديد: تبريك گفتن شهادت به عنوان يك موفقيت عظيم و بي نظير معنوي. افتخار كردن و عشق ورزيدن به شهادت وايثارگري به عنوان يك اقدام خداخواهانه و حسيني. تاييد و تاكيد بر اهميت والاي راه شهيدان و ضرورت ادامه دادن راه آنها. اهميت زياد ياد و خاطره شهيدان و زنده نگهداشتن ياد و خاطره آنها. شهادت و ايثارگري به عنوان شعار مكتب و ملت و انقلاب. تقدس و پاكي خون شهيدان. سلام ودرود بر شهيدان. بعداً نمونه هايي از شعارهاي حاوي اين مضمون ها ارايه خواهد شد. 2. تعريف نظري ارزشهاي ابزاري شهادت و ايثارگري عبارت است از ارزش هايي كه در آنها شهادت و ايثارگري براي تحقق ارزش ديگري مطرح شده است. به عبارت ديگر، ارزش هايي وجود دارند كه مي توان و مي ارزد كه براي آنها تا پاي جان و حتي به قيمت از دست دادن جان و زندگي خود مبارزه كرد. با تعريف عملياتي، زير مقوله هاي مهم زير براي اين مقوله به دست آمد: شهادت و ايثارگري براي خدا و راه حق، شهادت و ايثار براي انقلاب و حقانيت آن، شهادت وايثارگري براي سرنگون كردن شاه و رژيم پهلوي. هر چند كه اين زير مقوله ها ارتباط نزديكي با هم دارند، ولي از هم قابل تفكيك مي باشند. مثال هايي از شعارهاي حاوي اين مضامين را بعداً خواهيم ديد. 3. تعريف نظري شهادت و جانبازي براي رهبري شامل مضمون هايي مي شود كه در آنها اعلام آمادگي براي شهادت و فداكاري و جانبازي و ايثارگري براي رهبر انقلاب و پيروي از فرمانها و راه اوست. براي اين مقوله، زيرمقوله هاي اعلام آمادگي كلي براي شهادت و جانبازي براي رهبر، اعلام آمادگي براي شهادت و جانبازي در راه فرمانبرداري از امام، تاكيد بر حسيني بودن رهبر و راه وي اعلام آمادگي براي جهاد در صورت حكم جهاد رهبر، و اعلام آمادگي سربازي براي ارتش و لشكر رهبر تعريف شدند. 4. نتايج حاصله از شهادت و ايثارگري عبارت از مضمون هايي است كه در آنها نتايج اجتماعي و فردي حاصل از شهادت و جانبازي مطرح شده باد. در تعريف عملياتي اين شعارها در بعد اجتماعي زير مقوله هاي «گلگون و گلستان شدن ايران از خون شهيدان»، «دست يافتن به آزادي و آزادگي»، «سرنگون شدن شاه و رژيم پهلوي و پيروزي انقلاب»، «اثرگذاري كلي شهادت در جامعه و تاريخ و در پيروزي حق بر باطل» به دست آمد. در بعد فردي نيز مي توان به زيرمقوله هاي «رسيدن به سعادت ابدي و بهشت» و «رهايي از ذلت و خواري» اشاره كرد. 5. در بعضي از شعارها متعلق بودن شهيدان به قشر اجتماعي خاص و يا استان، شهر و محل خاص و يا به سازمان و گروه خاصي مطرح شده است، كه بررسي اين شعارها نشان داد كه مهم ترين اقشار مطرح شده جوانان، پاسداران، دانشجويان و محصلان، معلمان، سربازان، همافران، زنان و مردان بوده است. 6. در تعدادي از شعارها اعلام آمادگي براي شهادت و ايثارگري و در تعدادي ديگر دعوت از ديگران براي پيوستن به قيام و ايثارگري وجود دارد كه با بررسي اين نوع شعارها زيرمقوله هاي اعلام آمادگي كلي و بدون قيد براي شهادت و ايثار، دعوت از مسلمانان براي پيوستن به روندگان راه شهدا، يا دعوت از اقشار اجتماعي خاصي، مانند محصلان و معلمان جهت پيوستن به قيام به دست آمد. 7. در تعدادي از شعارها بطور آشكار يا ضمني از كساني كه سبب و يا علت كشته شدن شهدا هستند اعلام نفرت و انزجار و دشمني شده است. هر چند تعداد اين گونه شعارها زياد نيست، ولي تفكيك آن از ساير شعارها مناسب ديده شد. در رأس اين شعارها خود شاه و رژيم پهلوي قرار دارد، ولي مناسب تر ديده شد كه شعارهاي مربوط به اعلام نفرت و انزجار از شاه و رژيم وي در قالب شعارهاي مقوله دوم آورده شود، زيرا كه اين دو نوع شعار از م به راحتي قابل تفكيك نبودند. گذشته از شاه و رژيم، در بين اين نوع شعارها، تعدادي شعارهاي مربوط به اعلام انزجار و نفرت و دشمني با آمريكا و ساير كشورهاي مخالف انقلاب اسلامي و يا طرفدار رژيم وجود دارند. تعدادي از اين نوع شعارها نيز مربوط به گروه ها و سازمان ها مي باشند كه در شعارها به عنوان عاملان شهادت ذكر شده اند. شعار «آمريكا، اسرائيلف مرگ به نيرنگتان؛ خون شهيدان ما مي چكد از چنگتان» از اينگونه است. 8. در تعدادي از شعارها از شهديا خاصي نام برده شده و تجليل شده است. كليه شعارهايي كه در آنها نام شخص خاصي به عنوان شهيد برده شده است در اين مقوله قرار داده شدند و براسا افرادي كه ازآنها نام برده شده زير مقوله هاي آن مشخص شده است. شهيدا نامبرده چمران، با هنرف رجايي، بهشتي، مطهري، و شريعتي مي باشند. 9. در اين مقوله شعارهايي هستند كه در آنها نوعي از ارتباط با قيام امام حسين(ع) برقرار شده است.اين مقوله چنين تعريف شد: شعارهايي كه در آنها از مفاهيم و واژه هايي استفاده شده كه به طور آشكار مربوط به قيام سيدالشهدا بوده و معناي شهادت و ايثارگري را دارا مي باشد، مانند محرم، عاشورا، كربلا، حسيني بودن نهضت، حسيني بودن راه شهدا، زينب(س) و يزيد. مضمون هاي اين مقوله در زير مقوله هاي تعظيم و تكريم ماه محرم، حسيني بودن راه شهيدان و ضرورت ادامه راه آنان، حسيني بودن نهضت انقلاب اسلامي، عاشورا و كربلا قرار داه شدند. 10. آخرين مقوله متعلق به تعدادي از مضمون ها است كه مربوط به انتظارات شهدا از مردم و سفارش هاي آنان به مردم مي باشد. پس از مشخص شدن مقوله ها و زيرمقوله هاي آنها، بايد نوع تحليل محتوا و واحد ثبت ما تعيين مي شد. برحسب نوع متن شعارها، ما از روش تركيبي تحليل محتواي آشكار و پنهان استفاده كرديم. بدين معني كه هم مفاهيم آشكار به كار رفته در شعارها براي رمزگذاري مورد توجه بودند، هم معنا و نوع ارتباط واژه ها با هم. به عبارت ديگر نمي شد صرفاً با شمردن كلمات يا ديدن واژه هاي خاصي شعارها را رمزگذاري نمود، بايد به مضمون و معاني آنها نيز توجه مي شد. پس از مشخص شدن مقوله ها و زيرمقوله ها، محقق بايد واحدهاي رمزگذاري يا واحد ثبت را مشخص كند. واحد ثبت مي تواند كلمه يا نماد، موضوع، شخصيت، جمله يا پاراگراف، و عنوان باشد (رك. هولستي، 1373 : 184ـ182). در اين تحقيق مي شد جمله و يا هر شعار را يك واحد ثبت در نظر گرفت و برآن اساس هر شعار را در مقوله مناسبي قرار داد. در اين صورت تعداد واحدهاي ثبت ما برابر تعداد شعار 395 مورد مي گرديد. اما از آنجا كه اكثر شعارها حاوي بيش از يك مضمون هستند، اينك ار سبب مشكلات زيادي در كدگذاري ونيز از دست رفتن اطلاعات زيادي مي شد. مثلاً شايد بتوان شعار «شهيد قلب تاريخ است» را داراي يك مضمون دانسته و آن را به راحتي در يك مقوله قرار داد. اما اكثر شعارها چنين نيستند. مثلاً شعار «اي شهيد نام تو پايدار است، مرگ تو افتخار است» حداقل دو مضمون متفاوت دارد: يكي پايدار بودن نام شهيد، و ديگري افتخار بودن اين گونه مردن. بنابراين نمي توان چنين شعاري را به راحتي در يك مقوله قرار داد، مگر اينكه مقوله خيلي انتزاعي تعريف شده باشد. در نتيجه در اين تحقيق تصميم گرفته شد، به جاي جمله يا كلمه، از «موضوع» به عنوان واحد ثبت استفاده شود. منظور از موضوع، مضامين مستقل و مشخصي است كه براساس مفاهيم آشكار به كار رفته در شعار معناي خاصي را مي رساند. در مثال فوق، شعار مذكور دو موضوع يا مضمون مشخص «پايدار بودن يا جاودانگي نام شهيد» و «افتخار بودن شهادت يا مرگ سرخ» را دارد، كه هر كدام در زير مقوله متفاوتي از مقوله اول (ارزشهاي غايي شهادت) قرار مي گيرند. شعارهايي وجود دارند كه 3 يا 4 و يا حتي 5 مضمون يا موضوع مشخص در آنها ديده مي شود. مثلاً شعار «برادر شهيدم، يا خواهر شهيدم، راهت ادامه دارد» سه مضمون دارد، شامل دو خطاب و يك وعده ادامه راه شهدا. برمبناي واحد ثبت مضموني و مقوله ها و زيرمقوله هاي تعيين شده، از تحليل محتواي موضوعي 395 شعار به دست آمده، حدود 700 مضمون به دست آمد. بدين ترتيب ميانگين مضمون هر شعار تقريباً 8/1 مي باشد. با استفاده از روش فوق، شعارهاي مربوط به شهادت وايثارگري تحليل محتوا شدند، كه در بقيه اين مقال به نتايج حاصل از آن مي پردازيم. يافته هاي تحقيق قبل از پرداختن به يافته هاي تحقيق مربوط به شعارهاي شهادت و ايثارگري، بهتر است ابتدا به چگونگي توزيع 4153 شعار انقلاب اسلامي نظري بيفكنيم. جدول زير چگونگي توزيع كليه شعارهاي انقلاب را در شش محور منتخب نشان مي دهد: جدول شماره 1 ـ توزيع شعارهاي انقلاب اسلامي در شش محور تعيين شده محور شعارها / تعداد / درصد شعارهاي مربوط به وضعيت نامطلوب رژيم پهلوي / 855 / 3,21 شعارهاي مربوط به ارزشها، اهدا، و آرمانهاي انقلاب / 738 / 7,17 شعارهاي مربوط به چگونگي سرنگون كردن رژيم پهلوي / 860 / 7,20 شعارهاي مربوط به پس از به قدرت رسيدن انقلابيون / 593 / 3,14 شعارهاي مربوط به شخصيتهاي انقلابي / 643 / 5015 شعارهاي مربوط به نظامها و شخصيتهاي سياسي خارجي و بين الملي / 434 / 5,10 جمع / 4153 / 0,100 چنانكه جدول فوق نشان مي دهد، بيشترين تعداد شعارهاي انقلاب اسلامي مربوط به محكوم كردن و نفي و اعلام نفرت و انزجار از وضعيت نامطلوب نظام قبلي بوده است، كه 3/21 درصد آنها را مي سازد. پس از آن بيشترين شعار درباره چگونگي سرنگون كردن نظام است، كه 7/20 درصد آنها است. كمترين تعداد ودرصد شعارها مربوط به نظامها و شخصيتهاي سياسي خارجي و بين المللي است، كه 434 شعار و 5/10 درصد از آنها را تشكيل مي دهد (براي توضيح بيشتر ر ك. پناهي، 1383 : 275 ـ 283). همانگونه كه اشاره شد، شعارهاي مربوط به شهادت و ايثارگري 395 مورد را شامل گرديد، كه تقريباً 5/9 درصد شعارهاي انقلاب مي باشد و بيشتر آنها متعلق به محور دوم و سوم مي باشند. اين تعداد زياد شعارهاي مربوط به شهادت و ايثارگري در بين شعارهاي انقلاب اسلامي، نشان دهنده اهميت و نقش اساسي انها در فرايند بسيج انقلاب اسلامي و ايدئولوژي انقلابي است. چنانكه توضحي داده شد، در اين تحقيق شعارهاي اخير تحليل محتواي مضموني شده اند و حدود 700 مضمون از آنها به دست آمده است كه در جدول شماره 2 چگونگي توزيع آنها ديده مي شود: جدول شماره 2 ـ چگونگي توزيع مضموني شعارهاي مربوط به شهادت و ايثارگري موضوع مقوله / تعداد مضمون / درصد ارزشهاي غايي شهادت و ايثارگري / 160 / 6,22 ارزشهاي ابزاري شهادت و ايثارگري / 133 / 8,18 آمادگي براي شهادت و ايثارگري براي رهبر و اطاعت از وي / 80 / 5,11 نتايج حاصل از شهادت وايثارگري در شعاردهندگان / 81 / 5,11 تعلق شهيدان به اقشار، شهارها و محلها و گروههاي مختلف / 75 / 6,10 ارتباط دادن انقلاب و ايثارگري مردم به قيام امام حسين(ع) / 61 / 6,8 اعلام آمادگي براي شهادت وايثارگري و دعوت از ديگران براي آن / 49 / 9,6 اعلام نفرات و انزجار از كشندگان شهدا / 21 / 0,3 تكريم و بزرگداشت شهداي خاص / 22 / 0,3 انتظارات و سفارشهاي شهدا به مردم / 10 / 5,1 ساير مضمونها / 15 / 0,2 جمع مضمونهاي 395 شعار / 707 / 0,100 جدول فوق نشان مي دهد كه بيشتري مضمونهاي يافته شده در شعارهاي مربوط به شهادت وايثارگري مربوط به ارزش غايي شهادت و ايثارگري است. به عبارت ديگر، در 160 مضمون اين شعارها كه 6/22 درصد مضمونها است، اهميت شهادت و ايثارگري به عنوان يك هدف، عمل و اقدام في نفسه داراي مطلوبيت نهايي مطرح شده است. اين تمركز مضمونها حول ارزش غايي و هدف نهايي شهادت و ايثارگري با تعليمات اسلامي سازگاري بالايي دارد. چرا كه در بسياري از آيات و روايات مربوط به شهادت، شهادت در راه خدا به عنوان يك هدف بسيار ارزشمند كه مومنين آرزوي رسيدن به فيض آن را دارند عنوان شده است (مثلاً ر ك. پيام پيامبر، 1376 : 692ـ695). دكتر شريعتي در كتاب شهادت چنين مي نويسد: «شهادت،... در فرهنگ ما يك «درجه» است، وسيله نيست، خود، هدف است، اصالت است، خود، يك تكامل، يك علو است. خود يك مسؤوليت بزرگ است، خد يك راه ميان بر به طرف صعود به قله معراج بشريت است، و يك فرهنگ است» (شريعتي، 68:1350). در مرتبه بعدي اهميت شهادت به عنوان يك ارزش ابزاري در 133 مضمون وارد شده است، كه 8/18 درصد آنها است. در اين مضمونها ظاهراً شهادت به عنوان ارزشي تلقي شده است كه براي رسيدن به ارزش والاتري، مانند تقرب به خدا، ياري اسلام و قرآن، مبارزه با ستمگران، بايد انتخاب شود. البته تفكيك ارزش هاي غايي و ابزاري درباره شهادت و ايثارگري بيشتر براي مشخص كردن نحوه نگرش مطرح شده در شعارها است. در واقع امر اين دو به راحتي از هم قابل تفكيك نيستند. در 80 مضمون نيز كه 5/11 درصد آنها است، اعلام آمادگي براي فداكاري و ايثارگري در راه رهبر انقلاب (امام خميني) و فرمانها و دستورات او ديده مي شد. طرح اين مقدار از مضمونهاي فداكاري و ايثارگري براي رهبري و پيروي از او از يك طرف نشان دهنده اعتقاد راسخ مردم و انقلابيون به درستي راه امام و اهداف اوست و از طرف ديگر علاقه و رابطه عاطفي ايجاد شده بين رهبر و پيروان، و به عبارت ديگر فرهمندي و يا كاريزماتيك بودن امام است كه بين مردم و هيچ يك از رهبران ديگر انقلاب ديده نشده است. نتايج حاصل از شهادت وايثارگري نيز مقوله مهمي است، كه 5/11 درصد از مضمونها ويا 81 مورد از آنها را شامل مي شود. قاعدتاً اگر مردم نتايج والا و ارزشمند اين دنيايي و آن دنيايي براي شهادت وايثارگري قايل نباشند و ايمان راسخ به واقعيت و حقيقت اين نتايج، كه ريشه در باورها و فرهنگ اسلامي و شيعي دارد، نداشته باشند، به اختيار خود دست به چنين اقداماتي نخواهند زد. ارتباط اين موضوع با فرهنگ جامعه نيز در مربوط كردن انقلاب و فعاليتهاي انقلابي و اهداف ونتايج آن با قيام امام حسين(ع) كاملاً نمودار است. به طوري كه در 61 مضمون (6/8 درصد) به نوعي بين جنبش انقلاب اسلامي و قيام امام حسين(ع) ارتباط برقرار شده است، و رنگ و صبغه فرهنگ حسيني در شعارهاي انقلا به وضوح ديده مي شود. بديهي است، اين ارتباط واحساس و ادراك آن به وسيله توده ها، در ملموس كردن و قابل فهم كردن ماوقع و پيوستن مردم به جنبش و فداكاري و ايثارگري براي آن، بسيار اثرگذار بوده است. در تعدادي از اين شعارها مضمونهاي مربوط به شهداي استانها، شهرهاو محله هاي خاص نيز ديده مي شود. همين طور، گاهاً به شهداي اقشار مختلف اجتماعي، مانند معلمان، محصلان و دانشجويان، و گروه هاي سياسي مختلف اشاره شده است. 75 مضمون، كه 6/10 آنها مي باشد، به اين موضوعات تعلق دارند، كه جزييات آن را خواهيم ديد. يك مقوله مهم ديگر، اعلام آمادگي جهت شهادت و ايثارگري و دعوت از اقشار مختلف جامعه براي حضور در صحنه و پيوستن به انقلاب است. در 49 مضمون، يعني حدود 7 درصد مضمونها، اعلام آمادگي براي جانبازي و عدت از سايرين جهت پيوستن به انقلابيون ديده مي شود، كه جنبه تشويق و تحريك كردن عامه مردم يا قشرهاي خاصي را دارد مثلاً، شعاري مانند: «محصل به پا خيز معلمت كشته شد»، «معلم به پا خيز محصلت كشته شد»، جنبه تحريك كنندگي قوي براي هر دو قشر معلم و محصل دارد. بقيه مضمون ها شدت و توجه كمتري را نشان مي دهند. مثلاً، در 20 و 21 مضمون (حدود 3 درصد آنها)، تكريم و بزرگداشت شهداي خاص و يا اعلام نفرت و انزجار از كشندگان شهدا، به جز مضمونهاي مربوط به محكوم كردن و دشمني با رژيم پهلوي و شاه، به چشم مي خورد. در 10 مضمون نيز انتظاراتي را كه شهدا از مردم دارند و يا سفارشهايي كه به مردم مي كنند، مطرح شده است. اكنون به جزييات هر يك از مقوله هاي فوق با ذكر مثال هايي مي پردازيم. جدول شماره 3 ـ چگونگي توزيع ارزشهاي غايي شهادت و ايثارگري موضوع زير ـ مقوله / تعداد مضمون / درصد تبريك شهادت / 19 / 9,11 افتخار كردن به شهادت و دوست داشتن آن / 10 / 2,6 تأييد و تأكيد بر راه شهيدان و ادامه راه آنان / 22 / 8,13 ياد و خاطره شهيدان و زنده ماندن آنها و يادشان / 37 / 0,23 برتري قدرت شهادت و خون بر سلاح / 14 / 8,8 شهادت به عنون شعار مكتب و ملت / 11 / 9,6 تقدس و پاكي خون شهيدان / 11 / 9,6 سلام و درود بر شهيدان / 26 / 3,16 ساير مضمونهاي مربوط / 10 / 2,6 جمع / 160 / 0,100 جدول شماره 3 نشان مي دهد كه مضمون هاي مربوط به ارزش غايي شهادت به زير مقوله هاي چندي تقسيم شده اند. بيشترين اين مضمونها، يعني 37 مورد و يا 23 درصد آنها متعلق به زير مقوله ياد وخاطره شهيدان و زنده ماندن ياد و خاطره آنان و زنده ماندن آنان است. در واقع، اين مضمون ها تاكيددارند بر اين كه اگر انسانها به دنبال يافتن زندگي جاويدان هستند، بر اساس اين باور، شهادت به عنوان يك ارزش و هدف غايي آنان را به جاودانگي مي رساند. شعارهاي «جاويد باد ياد شهيدان ما، ادامه راهشان وظيفه خلق ما» و «زنده و جاويد باد ياد شهيدان ما» حاوي چنين مضمون هايي هستند. در مرتبه بعدي، مضمون هاي مربوط به سلام و درود بر شهيدان قرار دارد، كه حدود 16 درصد اين مضمونها است. اگر سلام و درود بر شهيدان را نوع ديگري از حفظ ياد و خاطره شهيدان بدانيم، مي توان دو زير مقوله فوق را با هم جمع كرد. در اين صورت درصد مضمون هايي كه مربوط به بزرگداشت ياد و خاطره شهيدان است به حدود 40 درصد مي رسد. شعارهاي درود بر خميني، سلام بر شهيدان» و «درود بر شهداي آزادي» از نمونه اين گونه شعارها است. در رتبه بعدي، تأييد و تأكيد بر راه شهيدان و اهميت ادامه راه آنان است، كه حدود 14 درصد از اين مضمون ها را تشكيل داده است. به عبارت ديگر، انتخاب راه شهادت و ايثارگري به عنوان يك انتخاب درست و ارزشمند، كه ديگران نيز بايد همين مسير را انتخاب كنند، مطرح مي شود. به عنوان نمونه مي توان به شعارهاي «برادر شهيدم، اي خواهر شهيدم، راهت ادامه دارد» و «پيروي از راه شهيدان كنيم، مدرسه را سنگر قرآن كنيم» اشاره كرد كه حاوي چنين مضمون هايي هستند. تبريك شهادت، براي كساني كه چنين راه را انتخاب كرده اند و به وسيله آن به زندگي ابدي رسيده اند، نشان از تأييد ديگر اين ارزش و آرزو براي رسيدن به چنين درجه افتخارآميزي دارد، كه در 19 مضمون (حدود 12 درصد آنها) آمده است. براي نمونه مي توان به شعار «اي شهيد، شهادتت مبارك ـ فرياد حق به راهت، اي با سعادت» اشاره كرد. بديهي است كه كساني كه به چنين درجه اي نايل شده اند، بايد خود و ديگران بدان افتخار كنند و به چنين دستاوردي عشق بورزند، كه در 10 مضمون آمده است. مثلاً، شعار «اي شهيد نام تو پايدار است، مرگ تو افتخار است» حاوي چنين مضموني است. با انتخاب اين راه و جان باختن در آن، شهدا خود را از هر نوع آلودگي تطهير كرده و به پاكي و تقدس دست يافته اند (كه در 11 مضمون به آن اشاره شده است)، به طوري كه مي توان به خون پاك شهيدان سوگند ياد كرد. شعار «خون پاك شهيدان، مي دهد اين نويد، مرگ بر شاه» چنين مضموني دارد. در 14 مضمون، برتري قدرت واثرگذاري خون شهدا بر هر نوع سلاح مطرح شده است. اين قدرتي است كه عملاً در انقلاب به نمايش درآمد و معلوم كرد كساني كه به آن درجه از فداكاري و ايثارگري رسيده باشند كه ازجان خود بگذرند، نه تنها از هيچ سلاحي نمي هراسند، بلكه انواع سلاح ها در برابر آنان ضعيف و ناچيز جلوه مي كند و شكست مي خورد. مثلاً در شعار «توپ، تانك، مسلسل ديگر اثر ندارد، شهادت در راه حق گريه و غم ندارد» چنين مضموني ديده مي شود. اعتقاد راسخ به ارزش شهادت به عنوان يك هدف و آرزو براي مسلمانان به حدي قوي و جدي است كه در 11 مضمون به عنوان شعار مكتب و ملت و خواسته اسلام و قرآن مطرح شده است. «اين است شعار ملت، ايمان، جهاد، شهادت» از اين نوع شعارها است. اين ها همه نشان مي دهد كه در نظر انقلابيون و مردم مسلمان ايران شهادت و ايثارگري به خودي خود يك ارزش بسيار والا و مقدس به حساب مي آيد كه به قول دكتر شريعتي يك درجه عالي در پيش خدا و خلق خدا است كه بايد آرزوي به دست آوردن آن را همواره در دل داشت. پيامبر اسلام در اين مورد مي فرمايد: بهشت در زير سايه شمشيرها است. جدول شماره 4 ـ چگونگي توزيع مضمونهاي ارزشهاي ابزاري شهادت و ايثارگري موضوع زير ـ مقوله / تعداد مضمون / درصد شهادت و ايثارگري براي اسلام و دين و ايمان / 22 / 5,16 شهادت و ايثارگري براي خدا و حق و در راه حق / 23 / 3,17 شهادت و ايثارگري براي قرآن / 13 / 8,9 شهادت و ايثارگري براي آزادي و آزادگي / 18 / 5,13 شهادت و ايثارگري براي انقلاب و حقانيت آن / 8 / 0,6 شهادت و ايثارگري براي سرنگون كردن شه و رژيمش و پيروزي / 20 / 0,15 شهادت و ايثارگري براي جنگ با آمريكا / 4 / 0,3 شهادت و ايثارگري براي جمهوري و حكومت اسلامي / 3 / 3,2 شهادت و ايثارگري براي وطن / 2 / 5,1 ساير مضمونهاي مربوط / 20 / 1,15 جمع / 133 / 0,100 اين جدول اهداف و ارزشهايي را نشن مي دهد كه در شعارها شهادت و ايثارگري براي تحقق آنها شايسته تلقي شده است. چنان كه ملاحظه مي شود در راس آنها شهادت و ايثارگري براي خدا و حق و در راه حق است، كه 23 مضمون (حدود 17 درصد اين مضمون ها) را دربرمي گيرد. مثلاً شعار «اي شهيد حق، آيم به سويت، بهشت موعود، در پيش رويت» حاوي مضمون شهادت براي حق مي باشد. در همين حدود نيز مضمون شهادت و ايثارگري براي اسلام ودين و ايمان وجود دارد كه در شعارهايي مانند «از خون او حق زنده شد الحمدلله، اسلام و دين پاينده شد الحمدلله» ديده مي شود. شهادت و ايثار براي قرآن نيز در 13 مضمون كه 10 درصد اين مضمون هاست مطرح شده است. مانند شعار «براي حفظ قرآن، سرباز هم شهيد شد» كه چنين مضموني را مي رساند. روشن است كه هر سه اين زير مقوله ها با هم ارتباط نزديك دارند، و همه مربوط به اعتقادات ديني و خدا و اسلام هستند. به عبارت ديگر، 58 مضمون از اين ارزشها، كه حدود 44 درصد مضامين است، مربوط به فداكاري و ايثارگري مستقيماً در راه خدا و اسلام و قرآن است، كه همه اصل و اساس دين است. يعني بالاترين هدفي كه شايسته است براي آن شهادت و ايثارگري نمود، خدا و دين خدا عنوان شده است. اين تمركز مضامين به خوبي ماهيت انقلاب و ايدئولوژي انقلابي را نشان مي دهد. اين حجم مضامين را با 2 مضموني كه در آنها شهادت و ايثارگري براي وطن آمده است مقايسه كنيد. روشن مي شود كه ايدئولوژي ملي گرايي يا ناسيوناليسم در انقلاب اسلامي به عنوان انگيزه اي مهم و جديد براي فداكاري و ايثارگري مطرح نشده است. تعداد و درصد مضمون هايي كه به شهادت و ايثارگري در راه آزادي مربوط مي باشد نيز قابل توجه است. 18 مضمون (5/13 درصد) از اين مجموعه به طور مستقيم شايسته بودن شهادت و ايثارگري را براي به دست آوردن آزادي مطرح مي كنند. براي نمونه مي توان به شعارهاي «درود بر شهداي آزادي» و «لحظه به لحظه گويم، زير شكنجه گويم، يا مرگ يا آزادي» اشاره كرد. البته ممكن است به طور غيرمستقيم نيز بتوان گفت آزادي و آزادگي در اسلام نهفته است و تحقق اسلام و جامعه اسلامي بايد منجر به تحقق آزادي هم بشود. چنان كه شهيد مطهري مي گويد: «از آنجا كه ماهيت اين انقلاب ماهيتي عدالت خواهانه بوده است، وظيفه حتمي همگي ما اين است كه به آزاديها به معناي واقعي كلمه احترام بگذاريم. زيرا اگر بنا بشود حكومت جمهوري اسلامي، زمينه اختناق را به وجود بياورد، قطعاً شكست خواهد خورد. البته آزادي غير از هرج و مرج است...» (مطهري، 62:1372). وي در جاي ديگر اعلام مي كند: «من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار مي دهم كه خيال نكنند راه حفظ معتقدات اسلامي، جلوگيري از ابراز عقيده ديگران است. از اسلام فقط با يك نيرو مي شود پايداري كرد و آن علم است و آزادي دادن به افكار مخالف و مواجهه صريح و روشن با آنها.» (همان: 19). وي اضافه مي كند: «هر كس مي بايد فكر و بيان و قلمش آزاد باشد وتنها در چنين صورتي است كه انقلاب اسلامي ما، راه صحيح پيروزي را ادامه خواهد داد» (همان: 63). مجموعه اين نگاه به اسلام وانقلاب اسلامي، كه مشابه آن در گفتار امام نيز به كرات ديده مي شود، نشان مي دهد كه شهادت و ايثارگري به اسلام و انقلاب اسلامي، كه مشابه آن در گفتار امام نيز به كرات ديده مي شود، نشان مي دهد كه شهادت و ايثارگري در راه اسلام، از نظر آنان به طور غيرمستقيم شهادت و ايثارگري در راه آزادي نيز مي تواند تلقي شود. اما در اين مضمون ها به طور مستقيم نيز در حد قابل توجهي به اين هدف و اهميت آن اشاره شده است. 20 مضمون، كه 15 درصد از آنها است، درباره شهادت و ايثارگري براي مبارزه و سرنگون كردن شاه و رژيمش مطرح شده است. با توجه به دو هدف اصلي قبلي، يعني شهادت و ايثارگري براي دين خدا و آزادي، معلوم است كه شهادت براي سرنگون كردن شاه و رژيم پهلوي در ذهن مردم ارتباط نزديك با هم داشتند. چرا كه بدون سرنگون كردن اين رژيم از نظر آنان نه اسلام و دين خدا ياري مي شد و نه آزادي برپا مي گرديد. به عبارت ديگر، ايثارگري براي سرنگوني شاه و رژيم پهلوي، در واقع ايثارگري در راه خدا و دين و قرآن و آزادي نيز خواهد بود. به عنوان مثال مي توان به مضمون هاي موجود در شعارهاي «خون حسين مي جوشد، خميني مي خروشد، بر عليه سلطنت، ملت كفن مي پوشد» و «خيز اي جوان، با خون خود وضو كن، كاخ ستمگر را تو زير و رو كن» اشاره كرد. جالب توجه است كه مضمونهاي مربوط به شهادت و ايثارگري براي جمهوري اسلامي يا حكومت اسلامي نيز بسيار نادرند. اين مي تواند بسيار معني دار باشد، چرا كه حكومت و يا جمهوري اسلامي بايد خود وسيله اي باشد براي تحقق اهداف برتري كه آنا شايسته شهادت و ايثارگري مي باشند. يكي ديگر از ارزشهاي ابزاري، ارزش و اهميت رهبري انقلاب، امام خميني بوده است، كه فداكاري و ايثارگري براي وي در 80 مضمون از اين شعارها آمده است. درجدول زير چگونگي توزيع اين مضامين ديده مي شود. جدول شماره 5 ـ چگونگي توزيع مضمون هاي شهادت وايثارگري براي رهبر موضوع زير ـ مقوله ها / تعداد مضمون ها / درصد اعلام آمادگي كلي جهت شهادت و ايثارگري براي رهبر / 23 / 7,28 تأييد و تأكيد بر حسيني بودن رهبر و راه او / 18 / 5,22 اعلام آمادگي براي شهادت و جانبازي در راه فرمانبرداري از رهبر / 12 / 0,15 درخواست حكم ويا اذن جهاد از رهبر براي شهادت و ايثارگري / 10 / 5,12 اعلام سرباز خميني بودن در خدمت امام / 7 / 8,8 ساير مضمونهاي مربوط / 10 / 5,12 جمع مضمونها / 80 / 0,100 جدول بالا مضمونهايي را نشان مي دهد كه در آنها به نحوي شهادت و ايثارگري براي رهبري انقلاب، يعني امام خميني، اعلام شده است. در واقع در اين مضمونها نيز، همانند مضمونهاي جدول قبل، شهادت و ايثارگري به عنوان يك ارزش ابزاري مطرح شده است كه در آنها امام خميني و فرمانبرداري از او به عنوان ارزش برتر مطرح مي شود كه شايسته است براي آنها جانبازي و فداكاري كرد. بدين ترتيب، اين مضمونها مي توانستند در جدول قبلي هم قرار بگيرند. اما از آنجا كه موضوع مشخص تري دارند، بهتر ديده شد در مقوله و جدول جداگانه اي بررسي شوند. همچنان كه ديده مي شود، حدود 29 درصد اين مضمون ها درباره اعلام آمادگي كلي و بدون قيد و شرط براي شهادت و ايثارگري در راه امام خميني مي باشد، كه ناشي از اعتقاد راسخ انقلابيون به رهبر انقلاب و درستي راه و اهداف او، و به طور كلي مشروعيت او براي رهبري است. براي نمونه به شعارهاي «از جان خود گذشتيم، با خون خود نوشتيم، يا مرگ يا خميني» و «تا خون در رگ ماست، خميني رهبر ماست» مي توان اشاره كرد. در زير مقوله بعدي در 18 مضمون راه امام خميني راه حسيني و يا ادامه راه امام حسين(ع) ذكر شده است. در واقع با استفاده از فرهنگ شيعي و قيام امام حسين(ع) رابطه معنايي نزديكي بين امام حسين(ع) و امام خميني(كه خود يك سيد از نسل امام حسين است) برقرار شده، و سبب مقبوليت بالاي رهبري انقلاب گرديده است. براي مثال در شعار «حسين عصر ما خميني بود، مشي و مرام او حسيني بود» كاملاً اين جايگزيني ديده مي شود. در سه زير مقوله بعدي نيز به نحوي اعلام آمادگي براي جانفشاني در فرمانبرداري از رهبر، درخواست حكم جهاد و يا در صورت صدور حكم جهاد از طرف رهبر، و سربازي در پيروي از رهبر اعلام شده كه مجموعاً حدود 36 درصد از اين مضمونها را تشكيل داده است. شعارهاي «خون هر يك شهيد، مي دهد اين نويد، رهبر خميني است، نهضت حسيني است»، «اگر امام فرمان دهد، غسل شهادت مي كنيم» و «در ارتش خميني، ما جملگي سربازيم، در راه دين اسلام، ما همگي جانبازيم» حاوي نمونه اي از اين مضمون ها است. طبيعي است كه براساس ايدئولوژي انقلاب و فرهنگ اسلامي، براي شهادت و ايثارگري نتايجي مترتب مي باشد، كه در اين شعارها به مضمونهايي در اين زمينه برمي خوريم. جدول شماره 6 توزيع اين موضوعات را در شعارها نشان مي دهد. جدول شماره 6 ـ چگونگي توزيع مضمونهاي مربوط به نتايج شهادت و ايثارگري موضوع زير ـ مقوله ها / تعداد مضمونها / درصد اثرگذاري كلي در جامعه و تاريخ و پيروزي حق بر باطل / 16 / 8,19 سرنگون شدن شاه و رژيم پهلوي و پيروزي انقلاب / 15 / 5,18 دست يافتن به آزادي / 14 / 3,17 گلستان و گلگون شدن ايران / 8 / 9,9 رسيدن به سعادت ابدي و بهشت / 12 / 8,14 ذلت و خواري در اثر ترك شهادت وايثارگري / 7 / 6,8 ساير مضمونهاي مربوط / 9 / 1,11 جمع / 81 / 0,100 ملاحظه مي شود كه در 16 مضمون (حدود 20 درصد اين مضمون ها) به اثرگذار بودن كلي (بدون ذكر اثر خاص) شهادت و ايثارگري در جامعه و در تاريخ و نيز پيروزي حق بر باطل اشاره شده است. مثلاً در شعار «خون شهيدان مي جوشد، مي گويد: حق بر باطل پيروز است» و «شهيد قلب تاريخ است» چنين مضمون هايي ديده مي شود. در 15 مضمون نيز سرنگون شدن شاه و رژيم پهلوي و پيروي انقلاب در اثر شهادت و ايثارگري ذكر شده است. مثلاً در شعار «خون پاك شهيدان، مي دهد اين نويد، مرگ بر شاه» چنين مضموني به خوبي ديده مي شود. جالب توجه است كه در 14 مضمون (حدود 17 درصد اين مضمون ها) دست يافتن به آزادي به عنوان يكي از نتايج شهادت و ايثارگري ذكر شده است. از اين نمونه مي توان به شعار «اين طلوع آزادي است، جاي شهدا خالي است» اشاره كرد كه اين معنا را مي رساند كه در نتيجه شهادت آنان آزادي به دست آمده، ولي خود آنان حضور ندارند. گلستان و گلگلون شدن ايران نيز در اثر خون شهيدان در 8 مضمون ديده مي شود كه از استعاره هاي معمول در فرهنگ ماست. از ديگر نتايج مهم شهادت و ايثارگري، رسيدن به بهشت جاودان و سعادت ابدي است كه در 12 مضمون مانند: «راه سعادت ما، جهاد و اتحاد است» مطرح شده است. به علاوه، جالب توجه است كه در7 مضمون نتيجه ترك شهادت و ايثارگري ذلت و خواري ذكر شده است. مانند «نه سازش، نه ذلت، جهاد تا شهادت.» قابل ذكر است كه بعضي از زير مقوله هاي اين جدول رابطه نزديكي با بعضي از زيرمقوله هاي جدول شماره 4 دارند. در آنجا شهادت براي اهدافي مانند آزادي و سرنگون كردن شاه و رژيمش ارزشمند تلقي شده بود و در اينجا به دست آمدن آزادي و سرنگون شدن شاه و رژيمش به عنوان نتيجه شهادت ذكر شده است. در مضمون هايي از اين شعارها تعلق شهيدان به اقشار اجتماعي خاص، به شهر و استان و محل خاص، يا به سازمان ها وگروه هاي سياسي خاص آمده است. جدول زير توزيع اين مضمون ها را نشان مي دهد. جول شماره 7 ـ توزيع مضمون هاي مربوط به تعلق شهيدان به اقشار و محل ها و گروه ها موضوع زير ـ مقوله ها / تعداد مضمون / درصد تعلق شهيدان به اقشار اجتماعي مختلف / 57 / 0,76 تعلق شهيدان به استانها، شهرها ومحلات مختلف / 11 / 3,17 تعلق شهيدان به سازمانها و گروههاي خاص / 7 / 7,6 جمع / 75 / 0,100 چنان كه ملاحظه مي شود، 76 درصد اين مضمون ها و يا 57 مضمون مربوط به تعلق شهيدان به اقشار مختلف است كه براي خودداري از اطاله كلام جزييات آن آورده نشده است. از اين اقشار مي توان به جوانان (6 مضمون)، پاسداران (5 مضمون)، دانشجو و محصل (7 مضمون)، معلم (6 مضمون)، سرباز (7 مضمون، همافر (6 مضمون) اشاره كرد. بيشترين تكرار مربوط به مضمون «برادر» مي باشد، كه در 11 شعار آمده است. به عنوان نمونه مي توان به شعارهاي «ايران شده گلستان، از خون نوجوانان» و «با خون پاسداران، سردشت لاله گون شد» و «برادران شهيد، منزل نو مبارك» اشاره كرد كه حاوي چنين مضمونهايي هستند. در 11 شعار نيز مضمونهاي مربوط به تعلق شهيدان به استان، شهر و محله خاص آمده است، مانند: «ياد شهيدان اردبيل گرامي باد». در 7 شعار نيز مضمونهايي مربوط به تعلق شهيدان به سازمانها و گروه هاي خاص مطرح شده است، مانند: «درود بر شهيدان دانشگاه». ايجاد ارتباط بين جنبش انقلاب اسلامي و قيام امام حسين(ع) يكي ديگر از موضوعاتي است كه در شعارهاي مربوط به شهادت و ايثارگري ديده مي شود. در اين زمينه 61 مضمون وجود داشته است كه چگونگي توزيع آنها در زيرمقوله هاي مربوط به جدول 8 آمده است. جدول شماره 8 ـ توزيع مضمونهاي ارتباط شهادت و ايثارگري با قيام امام حسين(ع) موضوع زير ـ مقوله ها / تعداد مضمون ها / درصد تعظيم و تكريم ماه محرم، ماه خون و شهادت / 13 / 3,21 حسيني بودن راه شهيدان و ضرورت ادامه آن / 12 / 7,19 حسيني بودن نهضت انقلاب اسلامي / 12 / 7,19 مضامين عاشورا و كربلا / 14 / 0,23 ساير مضمونهاي مربوط / 10 / 3,16 جمع / 61 / 0,100 اين جدول نشان مي دهد كه در شعارهاي مورد بررسي، در 13 مضمون به نحوي موضوع ماه محرم به عنوان ماه قيام و شهادت و ايثارگري و جانبازي مطرح شده است و با انقلاب اسلامي پيونده داده شده است، مانند: «محرم ماه خون است، ستمگر سرنگون است». همچنين در 12 مضمون راه شهيدان انقلاب، راه حسيني و ادامه راه حسين(ع) عنون شده و بدين ترتيب ارتباط بين قيام امام حسين(ع) و انقلاب اسلامي برقرار شده است. شعار «رهبر ايران خميني است، راه شهيدان حسيني است» مطرح شده است و بدين سان بين انقلاب اسلامي و واقعه قيام امام حسين(ع) رابطه نزديك برقرار گرديده است. مفاهيم عاشورا و كربلا نيز در 14 شعار مطرح شده و باز انقلاب اسلامي به واقعه كربلا ربط داده شده است. در شعار «خون شهيدان حق، جوشيده از كربلاي ايران» به خوبي اين پيوند ديده مي شود. بدين ترتيب مي بينيم بين انقلاب اسلامي و قيام امام حسين(ع)، كه در فرهنگ شيعي ايران هميشه زنده بوده است، ارتباط نزديك و همگوني برقرار شده و بدين سان هم انقلاب و رهبري آن مشروعيت پيدا كرده و هم انقلاب اسلامي براي مردم معنا و مفهوم ملموسي يافته و هم از احساسات غني اسلامي مردم درجهت شهادت وايثارگري براي انقلاب استفاده شده است. در 49 شعار نيز مضاميني مربوط به اعلام آمادگي براي شهادت و ايثارگري در راه انقلاب و دعوت از اقشار مختلف مردم براي فداكاري و جانبازي در راه انقلاب وجود دارد، كه توزيع آنها را در جدول زير مي بينيم. جدول شماره 9 ـ تويع مضمونهاي اعلام آمادگي و دعوت براي شهادت و ايثارگري موضوع زير ـ مقوله / تعداد مضمونها / درصد اعلام آمادگي براي شهادت و ايثارگري / 21 / 9,42 دعوت از مسلمانان براي قيام، شهادت وايثارگري / 16 / 6,32 دعوت از اقشار مختلف براي قيام، شهادت و ايثارگري / 12 / 5,24 جمع / 49 / 0,100 جدول شماره 9 نشان مي دهد كه در 21 شعار مضمون هايي دال بر اعلام آمادگي جهت شهادت و ايثارگري در راه اسلام و انقلاب آمده است. به عنون نمونه مي توان به شعار «با اتحاد كامل آماده قياميم، تا آخرين قطره خون فرمانبر اماميم» و «قسم به رهبر زنان فاطمه، ندارم از كشته شدن واهمه» اشاره كرد. همچنين در 16 شعار مضمونهايي خطاب به مسلمانان وجود دارد كه از آنها براي قيام و شهادت وايثارگري دعوت شده است. مثلاً شعار «جهاد كن مسلمان، اين سرزمين خون را، آزاد كن مسلمان» داراي چنين مضموني است. در 12 شعار نيز مضمون هاي دعوت از قشرهاي خاصي، مانند قشر معلم و محصل، براي قيام و شهادت ديده مي شود. مانند: «محصل، محصل به پا خيز، برادرت كشته شد». همانطور كه در جدول شماره 2 آمد، علاوه بر مقولات فوق، مضمون هايي نيز در اعلام نفرت و انزجار از كشندگان شهدا، خطاب به آمريكا و شوروي و ... (21 مورد) و تكريم و بزرگداشت شهداي خاص، مانند شهيد چمران، باهنر، بهشتي، مطهري و شريعتي (22 مورد) و انتظارات شهدا (10 مورد) وجود دارد، كه به علت طولاني شدن مقاله از ذكر جزييات آنها خودداري مي شود. نتيجه گيري: در اين مقاله، كه موضوع آن بررسي مضمون هاي مربوط به شهادت وايثارگري در شعارهاي انقلاب اسلامي بود، پس از طرح مباحث نظري و چارچوب مفهومي مطالعه، روش تحليل محتواي تحقيق توضيح داده شد. آنگاه سعي شد براساس مقوله هاي حاصل از چارچوب مفهومي، و با استفاده از روش مذكور، 395 شعار مربوط به شهادت وايثارگري تحليل محتواي مضموني شوند، تا معلوم شود چه موضوعات و مضاميني در اين شعارها وجود دارد. اين بررسي نشان داد كه در شعارهاي مرود بررسي حدود 700 مضمون مربوط به شهادت وايثار وجود دارند كهدر 10 مقوله پخش شده اند. بيشترين تمركز اين مضمون ها در دو مقوله ارزش هاي غايي و ابزاري شهادت و ايثارگري مي باشد، كه با هم 293 مضمون و 41 درصد آنها را مي سازند. دو مقوله آمادگي براي شهادت و جانبازي در راه رهبر ونتايج حاصل از شهادت و ايثارگري نز هر يك حدود 11 درصد و يا 80 مورد از اين مضامين را به خود اختصاص داد ه اند. در 61 مضمون (حدود 9 درصد آنها) نيز ارتباط بين انقلاب اسلامي و قيام امام حسين(ع) برقرار شده است. اين 5 مقوله با هم 73 درصد مضمون ها را تشكيل داده و بقيه مضمونها نيز در 5 مقوله ديگر توزيع شده اند. به طور كلي اين بررسي نشان مي دهد كه اولاً حجم قابل توجهي از شعارهاي انقلاب، يعني 95 درصد آنها حاوي مضمون هايي درباره شهادت و ايثارگري است، و اين نشان دهنده اهميت اين ارزش اسلامي در فرايند انقلاب، در بسيج انقلابي و سرنگون كردن رژيم قبلي است. ثانياً، مضامين يافته شده در اين شعارها مطابقت بالايي با ايدئولوژي اسلامي و ارزشهاي اسلامي دارد. ثالثاً، چگونگي توزيع مضمون ها در مقوله و زير مقوله هاي مربوط نشان مي دهد كه مردم مسلمان ايران براي ايجاد يك نظام اسلامي و برقراري جامعه مبتني بر ارزشهاي اسلامي، براساس باورهاي اسلامي حاضر بودند با شوق و شور و با انخاب خود پذيراي شهادت باشند، تا يا رژيم حاكم را سرنگون كرده و جامعه اي اسلامي برپا كنند و يا به فيض عظيم شهادت نايل گشته و به زندگي سعادتمندانه ابدي در جوار حق مشرف شوند. بعيد به نظر مي رسد بدون وجود چنين ارزشهايي و اعتقاد راسخ مردم بدانها و معنا كردن انقلاب و رهبري آن در قالب فرهنگ شيعي قيام امام حسين(ع) چنين انقلاب شكوهمندي و چنان پيروزي عظيمي به دست مي آمد.


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:31 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : عرفان حسيني
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
براي شناخت يك شخص، آن هم يك شخصيت مي توان و بايد از ديدگاه هاي مختلفي به موضوع نگاه كرد كه از آن جمله اند: 1. ابعاد فردي، خانوادگي، خلقي و خدايي 2. ابعاد جسمي، روحي، اخلاقي و عرفاني 3. ابعاد اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي 4. ابعاد احرازي، ابرازي و اعزازي و براي بررسي زيرساخت ها و روبناهاي هر يك از اين ابعاد مي توان مشاهده، مطالعه، مصاحبه و مناظره داشت.تا بتوان به شناخت نسبتاً جامع و مانع رسيد. اين مجموعه درصدد بيان عرفان در شور حسيني و عشق به امام حسين مي باشد.
پيشگفتار:
براي شناخت يك شخص، آن هم يك شخصيت مي توان و بايد از ديدگاه هاي مختلفي به موضوع نگاه كرد كه از آن جمله اند: 1. ابعاد فردي، خانوادگي، خلقي و خدايي 2. ابعاد جسمي، روحي، اخلاقي و عرفاني 3. ابعاد اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي 4. ابعاد احرازي، ابرازي و اعزازي و براي برسي زيرساخت ها و روبناهاي هر يك از اين ابعاد مي توان مشاهده، مطالعه، مصاحبه و مناظره داشت. به عبارت ديگر، متدلوژي فراگير معمول، منقول، معقول و محمولي را به كار گرفت تا آنكه با تابش نور به زواياي مختلف شخصيتي شخص مورد مطالعه، بتوان به شناخت نسبتاً جامع و مانع رسيد. بديهي است در مورد تشخيص شخصيت اباعبدالله(ع)، اين كار نياز به سال ها كار محققانه دارد و لذا نگارنده را ياراي آن نمي باشد، اما به قول شاعر كه فرموده است: آب دريا را اگر نتوانكشيد هم به قدر تشنگي بتوان چشيد سعي بر آن است كه مجموعه اي از خوانده ها و شنيد ه هاي نيم قرني خود را به صورت چند صفحه قلمي نمايم تا خواننده گرامي سرنخي به دست آورد و خود پيگر ماجرا شود. اميد آنكه به مدد انفاس قدسيه قديسين درگاه الهي، اين گونه اعمال خير از شر وسواسان خناس در امان بماند. انشاءالله. سابقه تاريخي بيش از نيم قرن است كه از نزديك شاهد برگزاري مراسم ويژه حسيني با فرهنگ عاشورايي ويژه آن هستم. از قم تا رم، هر جا كه رفته ام، دهه اول محرم را متفاوت ديده ام. اين امر نه فقط در بين پيروان راستين امام حسين(ع)، بلكه در ميان ساير عزيزان اديان ديگر هم، كم و بيش، محترم است. زماني كه در هند بودم، از ارادت مهاتما گاندي به امام حسين(ع) برايم گفتند. در اروپا از حركت روشنفكران ديني آنجا و مقتدايي امام حسين(ع) چيزها شنيدم. از زرتشتي ها و مسيحي ها هموطنم نيز همدلي ها ديده و شنيده ام، خلاصه آنكه به قول شاعر بايد گفت: اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست اين چه شمعي است كه جان ها هم پروانه اوست هر دلي ميل سوي كرب و بلايش دارد من ندانم كه چه سرّي است در خانه اوست و امروز، يعني در اوان قرن 21 ميلادي مراسم سوگواري حسيني به شكلي ويژه از تبت گرفته تا سيستان، از هند گرفته تا پاكستان، از فرانسه گرفته تا انگلستان و از ايران گرفته تا عربستان، همه جا و همه جا، برگزار مي گردد. به عبارت ديگر دو رسم مذهبي ـ ملي ما جنبه جهاني دارد و مراسم هر دو نيز در حدود دو هفته است: سوگواري حسيني (از اول تا سيزدهم محرم) و شادماني نوروزي (از چهارشنبه سوري تا سيزده به در). جالب توجه اينكه، علاوه بر اين تناظر عيد ملي و عزاي ملي در ايران، تناظرهايي هم در طول تاريخ و عرض جوامع ديگر ديده مي شود كه از نظر تحقيقات تحليل گرانه شايد جالب باشد، يعني بشر نياز دارد كه سالي دو بار، به صورت دسته جمعي، دست از كارهاي روزمره اش بكشد و به كارهاي عاشقانه بپردازد، حال چه حالت فرافكني داشته باشد و چه حالت فروفكني، يعني چه تخليه باشد و چه تجليه. اين هم براي خودنظري است! ويژگي هاي زيستي امام حسين(ع) امام حسين(ع) دومين نواده پيامبر اكرم و سومين امام معصوم مسلمين جهان مي باشد كه پنجمين عضو پنج تن آل عبا بوده و آخرين فروزنده اي بوده است كه در ماجراي مباهله (در مكه و مدينه) شركت داشته و مصداقي از آيه مباركه تطهير شده اند: انما يريد الله ليذهب عنك الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (33/33) توضيح مباهله وتطهير و نيز آيات ديگري كه به طور مستقيم و غيرمستقيم در شأن اباعبدالله آمده، كاري است تفسيري و منقول كه از استطاعت نگارنده خارج مي باشد، ولي خلاصه آن براي خواننده گرامي چنين است: الف) مباهله: تجمع عده اي از كفار در مكه و مدينه و اجراي مراسم قسم براي اثبات حقانيت خود در مقابل اهل بيت پيامبر(ص) ب) تطهير: تجمع اهل بيت پيامبر(ص) در زير يك چادر و آمدن آيه فوق الذكر دلالت بر پاكيزه بودن و لذا دسترسي داشتن آنها به محتواي قرآن دارد، به دليل زير: لا يمسه الا المطهرون (79/56) اسما و القاب و اما براي امام حسين(ع)، اسما و القابي است كه پاره اي از آنها عبارتند از: امام حسين(ع)، اباعبدالله الحسين، ثارالله و سيدالشهدا (حمزه) كه وجه تسميه هر يك از آنها نيز نيازمند صرف وقت و دقت بسياري است. فقط اشاره اي كنيم به اين كه هستي القاب را نگهداري نمي كند، مگر آنكه وجه رب در آنها باشد: كل من عليها فان و يبقي وجه ربك ذوالجلال و الاكرام (27/55) بنابراين، اينكه به حضرت گفته مي شود: 1. امام، چون مقتداي قلبي مومنين است. 2. اباعبدالله، چون پدر روحاني بندگان خدا است. 3. ثارالله و ابن ثاره، چون خونخواهي خون او با خدا است. 4. سيدالشهداي كربلا، چون سرور شهيدان كربلا و سرور كل شهيدان عالم همچون حضرت حمزه مي باشند كه آيه زير در شأن ايشان نازل شده است: ولاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عندربهم يرزقون (169/3) رواياتي در شأن امام حسين(ع) از پيامبر اكرم(ص) پيامبر گرامي اسلام(ص)، علاقيه شديدي به امام حسين(ع) داشته اند و در موارد مختلفي رواياتي از ايشان نقل كرده اند كه از آن جمله اند: 1. حسين مني و انا من حسين: يعني «حسين از من است و من از حسين هستم». ظرافت اين حديث را مي توان از طريق حديث ديگري كه پيامبر درباره حضرت زهرا(س) فرموده است دريافت كه چنين مي باشد: «فاطمه مادر پدرش مي باشد (ام بنيها)». قطعا فرازهاي «من از حسين هستم» و «فاطمه مادر پدرش مي باشد»، حكايت از تداوم دين محمدي دارد. 2. ان الحسين مصباح الهدي و سفينه النجاه، يعني: «حسين چراغ هدايت وكشتي نجات است». به قول حافظ: چه غم ديوار امت را كه دارد چون تو پشتيبان چه ترس از موج بحر آن را كه باشد نوح كشتيبان 3. سيدي شباب اهل الجنه، يعني: «(حسن و حسين) سروران جوانان بهشتند». 4. كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا، يعني: «براي رسيدن به فلاح انساني، بايستي هر روز عاشورا و هر زمين كربلا باشد» (زمان و مكان بايد فرهنگ عاشورايي بگيرد). عصمت حسيني امام حسين(ع)، نقطه مركزي دايره عصمت و طهارت الهي است كه در آيه تطهير مي خوانيم. از طرف جد و پدر و مادر، از طرف برادر (خواهر و برادري ديگر در حد عصمت)، از طرف فرزند و فرزندان فرزند (امامان بعد از اباعبدالله) و از ناحيه خويشتن خويش. «اشهد انك من الاصلاب الشامخه و الارحام المطهره» (زيارت وارث) يعني بهترين فرمول ژنتيكي آدم در امام حسين و فرزندانش (كه مادري چون شهربانو داشته اند) تجلي مي كند و از آميزه خون سيدالعرب و سيده العجم معجوني به وجود مي آيد كه الي الابد بي نظير است، به قول نگارنده: در كشور حسن پادشاه است حسين خورشيد ولايت اله است حسين مصباح هدايت است و كشتي نجات مقصود اگر خداست راه است حسين باهر مشاغل امام حسين(ع) امام حسين(ع)، همچون ديگر انسان هاي خوب (به مصداق انا بشر مثلكم) به مشاغل چهارگانه اي اشتغال داشته اند: براي معاش به بازرگاني، براي مرام به تقرير دعاي عرفه، براي مسير به خدمات مردمي و براي معاد به امامت مومنين و لذا مي بينيم كه اين گوه پيام ها را فرموده اند: ـ اي مردم، اگر دين نداريد، لااقل در دنيايتان آزاده باشيد. «ان لم يكن لكم ديناً فكونوا احراراً في دنياكم» ـ اگر دين جدم (ممد) برپا نمي ماند، مگر با قتل من، پس اي شمشيرها مرا فراگيريد. «ان كان دين جدي محمد لم يستقم الا بقتلي ياسيوف خذيني» ـ مردن با عزت بهتر از زنده ماندن با ذلت است. ـ من براي احياي امر به معروف و نهي از منكر قيام كرده ام. خانواده امام حسين(ع) امام حسين(ع)، براساس رسم اعراب و سنت نبوي، تعدد زوجات اربعه داشته اند: ـ حضرت شهربانو «مادر امام زين العابدين(ع)»، حضرت ام ليلا «مادر علي اكبر(ع)»، حضرت ربابه «مادر سكينه خاتون و حضرت علي اصغر(ع)» و ضمناً از بانوي ديگري هم به نام همسر اباعبدالله ياد مي شود. ـ از اقوام بسيار با وفاي امام حسين(ع) به طور عمده بايد نام چهار تن را ذكر كرد: حضرت زينب كبري(ع) (خواهر حضرت)، حضرت اباالفضل العباس(ع) (برادر ناتني حضرت)، حضرت مسلم بن عقيل (پسرعموي حضرت)، حضرت قاسم بن الحسن (بردرزاده حضرت). ـ در اينجا ضروري است كه از ياوران باوفاي امام حسين(ع) كه درس عشقبازي را در محضر مراد به پيشگاه معشوق به همگان آموختند، ذكر كنيم و بگوييم: «السلام عليكم يا اولياء الله و احبائه، السلام عليكم يا اصفياءالله و اودائه ويا ليتنا كنا معكم فافوز معكم» (زيارت وارث) اقدامات عمده اباعبدالله در نهضت اباعبدالله، چهار وجه زير به طور برجسته اي ديده مي شوند: الف: ترك حج مستحبي براي جهاد واجب (براساس قاعده الاهم فلاهم) ب: انجام فريضه امر به معروف و نهي از منكر با قول و فعل: «اشهد انك قد اقمت الصلوه و اتيت الزكوه و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر حتي اتيك اليقين» (زيارت وارث) ج: دادن حق انتخاب و آزادي بعد از آگاه كردن لشكرياني كه با ايشان تا كربلا آمده بودند، يعني «آزادي بعد از آگاهي» از اصول عرفان حسيني است و از وجوه فرهنگ عاشورايي. د: ايثار همه چيز و همه كس در راه جانان جهت ابطال باطل و احقاق حق. آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند فرزند و عيال و خانمان را چه كند ديوانه كني، هر دو جهانش بخشي ديوانه تو هر دو جهان را چه كند عشق حسيني در تعريف عشق، سخن ها بسيار است و نوشته ها پربار، ولي همگان اظهار عجز از شناختش دارند، همچون خدا كه همه مي دانيم كه هست و هيچ كس نمي داند كه هست؟ و اما اگر از نشانه هاي عشق بخواهيم به وجودش پي ببريم، مي توان به حديث قدسي زير توجه كرده كه مصداق آن را در اباعبدالله مي بينيم: «من عرفني طلبني ـ من طلبني وجدني ـ من وجدني عشقني ـ من عشقني عشقته ـ و من عشقته قتله ـ و من قتله فعلي ديته و من علي ديته فانا ديته» معني احتمالي اين حديث قدسي به اختصار اين است كه هر كس كه مرا بفهمد، طالبم مي شود و آنكه طالبم شد، مرا درك مي كند و هر كه مرا درك كرد، عاشقم مي گردد و آن كس كه عاشقم شد، من عاشقش مي شوم و هر كه من عاشقش شدم، از خود بي خودش مي كنم و در آن صورت خودم خونبهايش مي شوم. اگر هفت فراز اين پاراگراف را متناظر هفت شهر عشق بدانيم، بايد بگوييم حسين و يارانش سيمرغي هستند كه به قله قاف رسيده اند. منابع و مراجع و اما مراجع و مآخذ بسياري درباره امام حسين(ع)، واقعه كربلا، فرهنگ عاشورايي و عرفان حسيني وجود دارد كه بسياري از آنها جاودانه شده اند. در هر صورت به قول مولانا: هر كسي از ظن خود شد يار من وز درون من نجست اسرار من ناله است اين ناي و هرگز نيست باد هر كس اين معنا نداند نيست باد به هر جهت، نگارنده، معلومات و محفوظات و مشهودات و معروفات خود را مديون حركات و سكنات پدر و مادر، برادران و اقوام و آشنايان، در درجه اول، و مطالعات و مداقات در اقوال و افعال مراجع بزرگواري همچون آيات عظام هم عصر (بروجردي، گپايگاني، خميني و مكارم شيرازي) و نيز كتب ذي قيمت استاداني همچون دكتر شهيدي، شهيد مطهري، شهيد هاشمي نژاد و دكتر شريعتي مي داند. اميد آن است كه به اين مناسك زيبا از هر درجه عقلي و عشقي برخورد شود تا از آنها در همه امور دنيوي و اخروي برخوردار گرديم.


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:31 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : قابليت هاي تأثيرگذاري عاشورا بر انسان امروز
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
بي شك، انسان ايثارگر انساني است با ويژگي هاي متعالي. از اين رو، در اين نوشتار هيچ تلاشي نشده كه از كلمه ايثار استفاده كنيم! چرا كه ايثارگر همان انسان متعالي است و انسان متعالي همان است كه از ويژگي هاي معنوي و شخصيتي امام حسين(ع) سهمي را نصيب شده باشد. اين است كه فارغ از اين واژه ها، به بررسي عاشورا و شخصيت رهبر آن بر انسان پرداخته ايم.
مقدمه
عاشورا واقعه اي است كه نه تنها در تاريخ تشيع، بلكه در تمام تاريخ بشريت، برجسته و ممتاز است. اين واقعه شگرف از ديدگاه هاي گوناگون مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار گرفته است، با اين حال همچنان قابلت بازبيني و بازانديشي و دوباره فهمي دارد. اثر اين واقعه بر ابعاد مختلف انسان و جوامع بشري در تمام سطوح، چه بر مراد و چه بر مريد، قابل شناسايي و حايز اهميت است. شخصيت فردي، شيوه رهبري، خاستگاه و خواستگاه قيام، فرآيند پرورش و تربيت و ... امام حسين(ع) حاوي نكات بسيار مهم و اساسي است كه هر كدام آثاري شگرف بر انسان و جامعه دارد. در اين نوشتار كوشيده ايم به ابعاد وجودي شخصيتي و رفتاري امام حسين(ع) نگاهي دوباره داشته باشيم و واقعه عاشورا را بار ديگر به مرور بنشينيم تا از فراخور آن، تأثير اين واقعه مهم را بر ابعاد وجودي انسان امروز دريابيم. بي شك، انسان ايثارگر انساني است با ويژگي هاي متعالي. اين انسان متعالي، چه او را ايثارگر بناميم و چه با واژه اي ديگر او را خطاب كنيم، به لحاظ ماهيت بزرگواري و بزرگ منشي او، نشانگر همان انسان كامل بودن است. از اين رو، در اين نوشتار هيچ تلاشي نشده كه از كلمه ايثار استفاده كنيم! چرا كه ايثارگر همان انسان متعالي است و انسان متعالي همان است كه از ويژگي هاي معنوي و شخصيتي امام حسين(ع) سهمي را نصيب شده باشد. اين است كه فارغ از اين واژه ها، به بررسي عاشورا و شخصيت رهبر آن بر انسان پرداخته ايم. ديباچه: اخلاص، اخلاص من مي دانم اي خدا مي دانم كه براي عشق زيستن و براي زيبايي و خير مطلق بودن چگونه آدمي را به مطلق مي برد. چگونه اخلاص اين وجود نسبي را، اين موجود حقيقي را كه مجموعه اي از احتياج ها است و ضعف ها و انتظارها و ترس ها؛ مطلق مي كند. در برابر بي شمار جاذبه ها، دعوت ها، ضررها، خطرها، ترس ها، وسوسه ها، توسل ها و تقرب ها و تكيه گاه ها و اميدها و توفيق ها، و شكست ها و شادي ها و غم ها، همه حقير، كه پيرامون وجود ما را احاطه كردند و دمادم ما را بر خود مي لرزانند، و همسان انبوهي از گرگ ها و روباه ها و كركس ها و كرم ها بر مردار وجود ما ريخته اند، با يك خودخواهي عظيم انقلابي كه معجزه ذكر است، و زاده كشف بندگي فروتنانه خويشتن خدايي انسان است، ناگهان عصيان مي كند. عصياني كه با انتخاب تسليم مطلق به حقيقت مطلق فرا مي رسد و از عمق فطرت شعله مي كشد. و سپس با تيغ بودا وار بي نيازي و بي پيوندي و تنهايي مجرد مي شود و آنگاه از بودا هم فراتر مي رود و با دو تازيانه نداشتن و نخواستن همه آن جانوران آدم خوار را از پيرامون انسان بودن خويش مي تاراند. و آنگاه آزاد سبكبال غسل كرده و طاهر پاك و پارسا خود شده و مجرد و رستگار، انسان شده و بي نياز به بلندترين قله رفيع معراج تنهايي مي رسد. زنده ياد دكتر علي شريعتي ضرورت شناختن امام حسين(ع): هدف آن استكه از واقعه اي سخن بگوييم كه نه در اين نوشت و نه نوشت هاي پيشين و پسين، هرگز عظمت آن به طور كامل نمايش داده نشده است. سخن از واقعه اي است كه هر واژه اي را براي معرفي آن جز عاشورا اگر انتخاب كنيم، مي توانيم حق معني اش را به جا آوريم. و در اين ميان گفتن و شناختن سردار و رنگ و جوهري كه عاشورا با آن نگاشته شده ابداً بيهوده نيست. و براي همي خاطر در ابتداي سخن قطعه اي از سخنراني معلم بزرگ جناب دكتر علي شريعتي را نقل كرديم كه شايد بهترين تعريف (چه، اين گفتار نيز حق انسانيت را به طور كلي ادا نكرده) از انسان است. انساني كه همه آفرينش آرزوي وجودش را دارند و اين انسان در وجود حسين، چون ديگر رهروان حقيقت تجلي يافته است. خصوصيات استادان امام حسين(ع): در اين راه ابتدا بايد ديد حسين(ع) در چه فضايي رشد يافته است. حسين بن علي، فرزند علي(ع) بود. وي فرزند كسي بود كه جوانمردي را معنا بخشيده است. علي معجزه داشت، مهر را از ميان شمشير نمايان مي كرد، و بين شك و يقين با ايمان مرزي نصب مي كرد. آيا كسي هست كه قدرتش را مطلقاً در اختيار كسي كه او را سرور خود مي داند قرار دهد؟ علي براي نظر و خواست مردم احترام قايل بود. بيست و پنج سال سكوت، يعني احترام به خواست مردم، مردمي كه با همه بيدارگري هاي او بيدار نمي شدند، و علي كه وظيفه آگاهي بخشيدن خود را به طور كامل ايفا كرده بود، سكوت كرد. و فاصله بين علي مظلوم و ستمديده تا علي واقعي، شخصيتي كه براي نر ديگران احترام قايل بود به همان اندازه است كه بين حسين مظلوم و حسين دلاور است. حسين با اين ديدگاه مانوس بود. علي جوانمرد بود، نمودهاي جوانمردي علي بسيار است. اگر بخواهيم به جوانمردي او اشاره اي كنيم شايد بهترين نمونه كه مربوط به اين بحث نيز باشد، جنگ صفين است و همان فرمان تاريخي كه علي به سپاهيانش با همه قدرتي كه داشتند دستور داد تا آب را به روي سپاه دشمن (معاويه) باز كند. (خداوند علم و شمشير، اثر رودلف ژايگر) علي فردي بود كه به طور يقين در زمان خود فرد بود، كسي كه روح انساني و رسالت انسان بودن خويش را فداي وجاهت خواسته ها نكرد. بسياري بر اين باورند كه اگر علي در شرايطي كه چه از نظر جغرافيايي و چه از نظر نيرو بر دشمن برتري داشت اگر اب را به روي خصم باز نمي كرد مسير تاريخ عوض مي شد. اما علي به جز خواست خدا به چيز ديگري نمي انديشيد. (خداوند علم و شمشير، همان نويسنده) به جز علي كه گويد به پسر كه قاتل من چو اسير توست اكنون به اسير كن مدارا شهريار علي عادل بود، حيسن علي را در بستر مرگ مي ديد كه بيش از هر چز باز در لحظات آخر در انديشه اجرا شدن عدالت است و فرمان مي دهد مبادا از شدت خشم ضربتي فراتر از آنچه قاتلم بر سر من فرود آورد، فرو آوريد. زماني كه لحظات آخر را مي گذراند، بيش از آنكه انتقام چشمانش را از ديدن شرافت انساني بپوشاند، در انديشه اين است كه اين دارو كه براي من آورده شده است، بايد براي قاتل من نيز به همين اندازه باشد! حسين نزد اين استاد درس ها آموخت. حسين در فضايي رشد و پرورش يافته بود كه ابوذر، يار پيامبر و دوست علي را ديده بود. (برگرفته از تاريخ تحولات اجتماعي، مرتضي راوندي) شخصيتي كه وقتي شمشير بر گلوگاهش فشرده مي شد و به او گفتند: حال كه از هر زمان به مرگ نزديك تري چه مي گويي؟ گفت: به خدا قسم اگر من بدانم يك نفس بيشتر با مرگ فاصله ندارم، آن نفس را بيهوده خرج نخواهم كرد و آن را در راه گفتن حقيقتي كه از زبان دوست و استاد خودم محمد شنيده ام بر خواهم آورد. (برگرفته از سخنراني دكتر علي شريعتي، شيعه يك حزب كامل) آيا واعه عاشورا با امام حسين(ع) آغاز و با شهادت او پايان يافت؟ آري حسين اساتيدي داشت. واقعه عاشورا تنها يك روز و پنجاه روز نبود. حتي يك سال و يك قرن و چند قرن نيز نبود. گويي هدفي بود كه سالها پيش و پس آن روز دنبال شد. امتداد جرياني بود كه همه آزادگان جهان از پيش به آن در حد توان خود دامن زده بودند. مي توان گفت هر مصلحي و هر مبارزي يك جلوه از شخصيتي است كه ما آن را در رف حسين مي شناسيم. با اين ديد، عاشورا را حصار و بند حوادث مادي كه طبيعتاً با تغيير عصر محكوم به تغيير به صورت يك حقيقت ويتريني هستند رها كرده و به آن شكل و ماهيتي معنوي مي دهيم، كه در هر عصر و زماني قابل لمس است. براي مثال، اگر واقعه عاشورا را در نوع اسلحه مبارزان آن گم كنيم (يعني با بازگو كردن بيش از اندازه وقايع حاشيه اي مادي آن حقايق معنوي آن را در حواشي گم كنيم)، طبيعي است كه پس از مدتي تنها به شكل يك تجربه براي بشريت درخواهد آمد، كه هرگز تكرار نخواهد شد! و امكان تكرار واقعه اي شبيه به آن نيست! اما اگر عاشورا را نوعي عكس العمل نسبت به يك عمل بدانيم، بنا بر اين فرمولي در دست داريم كه مي توان وقايع مختلف را در آن جايگزين كرد. بگوييم عاشورا اعتراضي بوده در مقابل يك ستمگري، كه بسته به آداب و رسوم و وسايل آن زمان شكل گرفته، شكل جنگ ها پهلواني بوده، نوع اسلحه ها سلاح سرد بود و ... اينجا ما ابتدا گفتيم كه عكس العملي صورت گرفته در مقابل عملي با وسايلي، يعني نفس عمل را مبنا قرار داديم و شكل اجراي آن را در كنار آن! و نه بلعكس. عاشورا تابلويي است از تعالي روح بشري كه براي هد خود كه ماورايي هم هست بيش از جان خود ارزش قايل است. بنابراين ما تابلويي داريم كه مي توانيم در آن هر تصويري به كار ببريم. تنها الزام تشكيل اين تابلو، تعالي انساني كساني است كه بايد آن تابلو را شكل دهند. پس مي توان گفت كه عاشورا، يك مسير متعالي است كه از پيش روي خطي ترسيم شده، و هر آزاده اي در مسير آن گام نهاده و مي نهد و خواهد نهاد، چرا كه اين مسير هنوز به سر منزل خود نرسيده است، چرا كه آن عمل يعني ظلم كه حسين در برابر آن عكس العملي نشان داد، هنوز وجود دارد. آيا روح انقلابي امام حسين(ع) در عاشورا پديد آمد؟ متاسفانه اذهان هميشه به سمت يك واقعه گزيده در طول زندگي ها هستند، در حالي كه به طور يقين تولد و رشد يك روح انقلابي است، روحي است كه بتواند تابلو عاشورا را بر دفتر تاريخ ثبت كند؛ بي شك در زماني دورتر و قبل تر از آن واقعه شكل گرفته و عاشورا نقطه نهايي و تعالي جنبش و تحرك اين روح است، و نه فقط آغازين! لحظه لحظه رشد و نمو اين روح مي تواند پندهايي را به مخاطب ارايه كند. چه، معمولاً مقصودهاي اصلي و نهايي خيلي سهل و آسان به دست نمي آيند، و بايد جستجويي انجام داد تا به آنها دست يافت. صحنه روز عاشورا تقريباً به طرق مختلف و به طور كامل، حال متناسب با سطح درك مخاطبين در زمان هاي مختلف گفته شده است، اما دريغا كه بايد زندگي اين مرد ارماني را لحظه به لحظه جستجو كرد تا به راز آفرينش عاشورا پي برد. بايد ديد حركت و جنبش اين روح بزرگ انقلابي و اين عقيده راسخ و ايمان قلبي به هدف و صاحب هدف از كجا آغاز شده و به كجا رسيده و البته به كجا خواهد رسيد. اين فرآيند حجيم تر و گران تر از آن است كه در بضاعت اين نوشتار باشد. در حد اشاره بايد گفت اين حسين بود كه در كودكي ابوذر را عمو خطاب مي كند و مي گويد: از خدا مقاومت و ياري بخواه، و از اينكه حرص بر تو غالب شود ـ كه بدبخت مي شوي ـ بر خدا پناه ببر و از جزع بترس. عمو جان! توصيه من به تو اين است كه مبادا در مقابل فشارها و ظلم ها اظهار جزع و ناتواني كني. (حماسه حسيني، جلد اول، به قلم استاد شهيد مطهري) مي بينيم كه روح انقلابي حسين تنها در روزهاي پيش از عاشورا نمايان نشده است. يك تاثير روي دو قشر متفاوت از دو ديدگاه متفاوت: اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست اين چه شمعي ست كه جان ها همه پروانه اوست محتشم كاشاني چرا عالم ديوان حسين هستند؟ و عالم چيست و كيست؟ همانطور كه استاد شهيد مرحوم مطهري مي فرمايند صحنه عاشورا داراي دو صفحه است، يك صفحه سپيد متعلق به بزرگواري حسين و يك صفحه سياه متعلق به جنايت و پستي خصم حسين. اين عالم ديوانه نيز دو صفحه دارد: يك صفحه كه از نظر كمي از عالم دوم بزرگ تر و حجيم تر است. اين صفحه، ديوانه جنايات خصم حسين است، ديوانه ظلمي است كه به حسين روا شده، و براي رثاي حسين دويانه شدند. يك عالم نيز كه اندازه آن از نظر كمي كمتر از عالم اول است، اما از نظر كيفي توانايي شايد چندين برابر عالم اول را دارد. اين عالم ديوانه بزرگواري هاي حسين است، نه تنها در انديشه حماسه حسين است، بلكه به زواياي ديگر اين شخصيت نيز مي انديشد، و از فرط بزرگي وجود، مورد انديشه مجنون مي شود (مجنون و نه ديوانه، ديوانه از دو بخش ديو + آنه تشكيل شده، آنه همان خانه است و ديو همان ديو. اين دو در كنار هم به كسي اطلاق مي شود كه ديو و نيروي بدي در وجود او خانه كرده، و براساس اعتقاد قُدما به كسي گفته مي شد كه جن زده شده باشد). تاثير يكسان بر دو ديدگاه كاملاً متفاوت يكي از نشانه هاي همه گير بودن واقعه عاشورا است، چرا كه از هر ديدگاه كه بنگريم واقعه عاشورا قابليت تاثيرگذاري بالايي دارد. آنچه مهم است اين است كه با توجه به شرايط موجود كدام يك از اين ديدگاه ها بايد بيشتر مورد توجه قرار گيرد. در شرايطي كه تمام جامعه به دنبال يك مكتب هستند كه در عين معنوي بودن قابليت عملي و مادي نيز داشته باشد. مكتب عاشورا كه داراين اين دو خاصيت است بسيار كارآيي و فرصت خوبي به دست صاحبان انديشه داده كه آن را به همه معرفي كنند. در اين زمان بايد حاشيه هاي تحريف شده را از واقعيت و نفس عاشورا جدا كرد اين اصل و هدف و نفس واقعه عاشورا را به طرز صحيحي ارايه داد، به طوري كه آن را محدود به يك مكتب خاص نكرد. فردي كه نه شيعه است و نه سُني و نه مسلمان و اصلاً به مذهب خاصي پايبندي ندارد، مي تواند همان ميزان تأثيري را از عاشورا دريافت كند كه يك شيعه مسلمان مي كند، اما هر كدام از اين دو فرد به فراخور اعتقاد و راه و هدفي كه دارند از عاشورا متأثر مي شوند. و اين كه عاشورا به همه افراد جامعه به صورت حقيقي و واقعي ارايه شود، نه تنها بي حرمتي و خيانت به عاشورا نيست، بلكه بزرگترين خدمت به عاشورا است. عاشورا با آن عظمت و بزرگي كه امام حسين(ع) جان خود را در راه آن قرباني مي كند از نظر من فراتر و بزرگ تر از آن بايد باشد كه در يك قاب محدود قرار گيرد، مختص به يك نژاد و يك ملت و يك عقيده خاص باشد. بي شك، مكتب عاشورا مكتبي بوده كه مي بايست در تمام جهان معرفي مي شده كه اين چنين از جان گذشتگي اي آن هم از سوي افرادي كه بودن هر كدام مايه راهنمايي و نجات تمام جاعه هم عصر خود بوده، براي آن انجام شده است. از نظر من بزرگ ترين خيانت به مكتب عاشورا محدود كردن آن در مذهب و مرام و ملت و جامعه خاصي است. ضرورت بي پاسخ نگذاشتن چراها: همانطور كه مي دانيم انسان آگاه و يا در آستانه آگاهي، هميشه در شك به سر مي برد و در نديشه پاسخ گفتن به چرا؟ محمد(ص) به بت ها شك كرد، به دنبال چراي خود بود و آن را در نظام جهان هستي كه به منشأ خود يعني حضرت باري تعالي ختم مي شد يافت. شك پايه يقين است، (هر يقين اكتسابي ـ يعني جز يقين هاي قلبي و الهي ـ از شكي پديدار مي شود، اما لزوماً هر شكي پايه يقين نيست!) علي(ع) به عظمت پروردگار مي انديشيد، چراهاي بسياري طرح مي كرد، و هر بار كه پاسخ چراهاي خود را مي يافت ايمانش صد چندان مي شد و ارجحيت علي(ع) نسبت به زاهدان زمان خودش شايد يكي به اين دليل باشد! انسان آگاه كه گفتيم جزو عالم دوم است (اشاره به بخش يك تأثير در دو قشر متفاوت) نيز با بازبيني واقعه عاشورا نزد خود چراهايي طرح مي كند. حسين مي گويد:به خدا قسم كه اينها مرا خواهند كشت، و به خدا قسم كه با كشته شدن من اوضاع اينها زير و رو خواهد شد! (حماسه حسيني) فرد بازبيني كننده با خود خواهد انيشيد، چرا حسين كه مي داند كشته خواهد شد، تن به مرگ مي دهد، چرا نمي ماند تا جامعه خود را هدايت كند؟ فرد عادي در زمان حسين نمي توانست به اين سوال پاسخي بدهد، اما امروز همان فرد عادي مي بيند كه ديدگاه حسين كلان تر از پنجاه سال و يك سده بوده! اينجا فرد بايد شك كند: آيا حسين (ع) دست به يك خودكشي زد؟ آيا حسين(ع) در اين خودكشي صوري چيزي مي ديده كه افراد ديگر آن را نمي ديدند؟ امام حسين(ع) و انديشه هاي كلان: بله، حسين(ع) فراتر از راهنمايي و ارشاد يك جامعه خاص كوچك محدود به مرزهاي جغرافيايي آن زمان مي انديشيده است. برخلاف آنچه كه حادثه هاي تاريخي معمولاً در زمان خودشان تأثيرگذارتر هستند، عاشورا بعدها تأثيرگذاري بيشتري يافت، چنان كه اگر امروز همان ابن عباس و ابن حنفيه كه حسين را از رفتن به جنگي كه خودكشي محسوب مي شد باز مي داشتند اگر امروز مي بودند مي ديدند حسين(ع) چرا دست به آن جنگ زد! اما اين كه عاشورا بعدها تأثير بالايي روي مطالعه كنندگانش گذاشته و مي گذارد به اين معني نيست كه در زمان خود تأثيري نداشته، بلكه كسي كه نه مسلمان و نه شيعه، بلكه هر كسي كه تنها ذره اي از انسانيت بود برده باشد و به شرف انسانيت خود واقف باشد اگر پاسخ حسين را كه گفت: به من مي گوييد نرو، ولي خواهم رفت. مي گوييد كشته مي شوم؛ مگر مردن براي يك جوانمرد ننگ است؟ مردن آن وقت ننگ است كه هدف انسان پست باشد... اما براي آن كس كه براي اعتلاي كلمه حق و در راه حق كشته مي شود كه ننگ نيست چرا كه در راهي قدم برمي دارد كه صالحين و شايستگان بندگان خدا قدم برداشته اند. (حماسه حسيني) خود حسين(ع) گويي مي داند كه در آينده عاشورا چه تأثيري خواهد گذاشت و باز در ادامه مي گويد: از اين دو يكي بيشتر نيست، يا كشته مي شوم يا مي مانم، و اگر كشته شدم احدي در دنيا مرا ملامت نخواهد كرد، اگر بداند كه من در چه راهي رفتم. (همان ماخذ) اين سخنان، اين آرا و نظرات نسبت به زندگي و راه زيستن، گويي بر طبق يك تابلو حقيقي هرگاه كه انسانيت در جامعه اي از مسير اصلي خود خارج مي شود هميشه پابرجاست و توسط انساني خاص و برگزيده نسبت به افراد ديگر جامعه ادا مي شود. بازشناسي فضاي اجتماعي عصر امام حسين(ع) و شناخت برخوردهاي آن حضرت: اينها نظرات و آراي حسين(ع) است. اما حسين(ع) چرا اينگونه مي انديشيد؟ اين تفاوت نسبت به جامعه اش از كجا ناشي مي شد؟ در جامعه اي كه كسي جرأت نداشت حتي نام پدر وي را ببرد! در جامعه اي كه كسي جرأت نداشت بر عليه شخصي كه خود را خليفه مسلمين مي دانست و با تول به زر و زور، حق گويان را به بدترين وجه سركوب مي كرد سخن بگويد (برگرفته از حماسه حسيني)، شخصي با نام حسين فرزند علي(ع) چگونه توانست بگويد: مردم كوفه! آن ناكس، پسر ناكس، آن زنا زاده پسر زنا زاده، امير شما، فرمانده كل شما، آن كسي كه شما، آن كسي كه شما به فرمان او آمده ايد، به من گفته است كه از اين دو كار يكي را انتخاب كن: يا شمشير يا تن به ذلت دادن. آيا من تن به ذلت بدهم؟ هيهات كه ما زير بار ذلت برويم! ما تن خودمان را در جلوي شمشيرها قرار مي دهيم، ولي روح خودمان را در جلوي شمشير ذلت هرگز فرو نمي آوريم. خداي من كه در راه رضاي او قدم برمي دارم راضي نيست و مي گويد نكن، پيغمبر كه وابسته به مكتب او هستم مي گويد نكن، آن دامن هايي كه من در آنها بزرگ شده ام، دان علي كه روي زانوي او نشسته ام، به من مي گويد نكن. (همان ماخذ) علي(ع) بود كه مي فرمود، گناه مظلومي كه در برابر ظلم سكوت كند از ظالم كمتر نيست. (نهج البلاغه) و هم علي بود كه مي فرمود: سنگ را از همانجا كه دشن پرت كرده بازگردانيد، كه شر را جز شر پاسخي نيست. (حكايت نهج البلاغه) اينها گفته هاي بزرگ ترين استاد حسين(ع) است، يعني روحيه تدافعي و نه تهاجمي يا مظلوم وار، بر خلاف مسيح(ع) كه مي فرمايد: ... اما من مي گويم كه اگر كسي به تو زور گويد، با او مقاومت نكن؛ حتي اگر به گونه راست تو سيلي زد، گونه ديگرت را نيز پيش ببر تا به آن نيز سيلي بزند! (بخش احكام تورات انجيل متي) مراحل يك تجاوز و يك دفاع (حسين(ع) بيش از يك مظلوم و ييك مدافع!): در هر دفاع سه مرحله نبرد وجود دارد، اول متهاجم به طرف خود ظلم مي كند، و كسي كه به او ظلم شده مظلوم واقع مي شود، تا بدين جا حسين(ع) كه به آرمان ها، ايده آل ها و حقايقي كه در وجود خود داشتحمله شده بود مظلوم واقع شد، اما مرحله دومي نيز هست و آن مرحله اي كه ديگر مظلوم، مظلوم نيست، جلوه زيباتري مي يابد و البته جلوه ژرف تريف نيازمند ترحم نيست، از ضعف مي نالد، براي بازگرداندن حق خود بپا مي خيزد، در اين زمان وي يك مدافع است و حسين مدافع حقايقي بود كه در دل و در نهاد خويش داشت، مدافع آن چيزي بود كه استادان خويش دريافته بودند، مدافع حق هايي بود كه محترم شناخته نشده بودند. اين صفحه و اين جلوه رنگي نو دارد، نه رنگ سياه مرثيه و غم، بلكه رنگ شادي، رنگي كه در آن فردي بر عليه ظلم قيام مي كند، اين چهره از عاشورا قابيت آن را دارا است كه در آن نه مراسم عزاداري كه مراسم بزرگداشت برگزار شود! در مرحله سوم كه نتيجه جنگ باشد باز حسين پيروز است. همانطور كه عرض كردم، وقتي مكتب عاشورا بعدها تأثيرگذارتر مي شود به همان شكل نتيجه اصلي جنگ عاشورا نيز بعداً مشخص شد، پيروزي يزد در كربلا يك پيروزي صوري و عادي بود، مثل سركوب قيام ابوذر (تاريخ تحولات اجتماعي مرتضي راوندي)، اما پيامد و تأثير عاشورا بعدها يك جنگ و شكست و پيروزي عادي نبوده، چنان كه نياز به ذكر نيست و تأثير آن كاملاً مشهود است. تعريفي از آزادگي متناسب با شأن امام حسين(ع): حسين(ع) يك آزاده بود، آزاد مرد بود، اما آيا تنها بازگو كردن و ذكر اين القاب كافي است؟ يا بايد بتوان آن را اثبات كرد؟ براي اثبات اين امر بايد ديد ابتدا ما از آزادي چه تعريفي داريم؟ ما وقتي سخن از برخوردها و رفتارهاي امام حسين(ع) به ميان مي آوريم پرواضح است كه بايد با وزنه فرا منطقي آنها را بسنجيم، چرا كه اگر با منطق عادي ابن عباس ها رفتارهاي حسين(ع) را ببينيم، به همان نتيجه نيز خواهيم رسيد، و مي گوييم حسين(ع) دست به خودكشي زده است! پس بنا بر اين نبايد از منطق هاي عادي استفاده كرد. يك تعريف عرفاني براي آزادي: شمس تبريزي براي آزادي تعريفي عرفاني، كوتاه و در عين كوتاهي، بسيار گويا و شفاف ارايه داده و در خط سوم مي فرمايد: آزادي در بي آرزويي است! حسين(ع) فتارهاي او، آرا و نظرات او، منطق هاي او و هر چه كه از او سراغ داريد، در اين عبارت بالا بگذاريد و ببينيد تا چه حد نزديك به مفهوم اصلي اين عبارت است! حسين آيا آرزويي داشت؟ خلافت، زر، قدرت، كاخ و خدم وحشم، اعتبار، پيروزي در برابر يك سپاه جاني؟ نه نه... حسين يا داشت، يا نمي خواست! مگر پدر حسين علي(ع) نبود كه با در دست داشتن خلافت لب به نان گندم نمي زد؟ حسين هيچ آرزويي نداشت جز اجرا شدن مشيت الهي، هدف خلقت كه همانا ارزش بخشيدن به شخصيت و حقيقت انساني انسان است، بها دادن به روح انساني انسان. اما اينجا باز حسين يك آرزو دارد، پس آزاده نيست؟ بايد گفت آرزوي اجرا شدن مشيت الهي از جنس آرزوهاي زميني نيست! اگر بخواهيم بگوييم اجرا شدن مشيت الهي، لقا الله و ... آرزوهاي از اين دست كه همه ماورايي هستند آرزو محسوب مي شوند در مقام رد آزادگي پس هيچ كس تا حال آزاده نبوده! چرا كه حتي وارسته ترين انسان ها نيز آرزوي لقا الله دارند! يكي از عوامل برتري معنوي حسين(ع) و حسينيان نسبت به يزيد و يزيديان: انساني كه اگر نيمي از وجود او مادي است (از خون بسته يا گل آفريده شده) در مقابل نيمي ديگر الهي است (روحي كه خداوند در جان او مي دمد)، و تعالي بشري به نام حسين(ع) آنجا بود كه به يكي از اين دو كه هر دو نقيض ديگري هستند، جلوه برتري مي دهد، يعني روح انساني، وديعه الهي خويش را، گذشتن از جان را، حقيقت دوستي را، ظلم ستيزي را به آنچه بسته به عادت زندگي دوستي است ارجح مي كند. برخلاف يزيد كه دنيا دوستي، لذت هاي فاني، قدرت طلبي، ظلم كردن را به ديگري ارجح كرده است! توازن خير و شر در دنيا: به هر جاي جهان نگاه كنيم، نمي توانيم يكسره خير مطلق ببينيم (مدينه فاضله)، و نمي توانيم يكسره شر مطلق ببينيم! گويي طبيعت و نظام جهان به شكلي است كه در كنار هر گلي، خاري هست و در كنار هر خاري گل. اين دو بايد باشند تا سبب درك همديگر شوند. در زماني كه نيكي هست تا زشتي پليدي درك شود، پليدي نيز هست تا خيرخواهي نيكي درك شود. اما در اين ميان لزوماً هر دو نقيض (نيكي و بدي) به يك اندازه نيستند. گاه نيكي در مكاني فرار از پليدي قرار مي گيرد و گاه بالعكس. آنجا كه نيكي را بيشتر مي بينيم، مي گوييم اين محل، اين فضا، اين اجتماع خوب است. اما هرگز نمي توانيم بگوييم به طور مطلق خوب است! وقتي يك بيننده بي طرف به صحنه عاشورا بنگرد، پليدي ها و جنايت پيشگي هاي جامعه و لشكر يزيديان را ببيند، كه اساس و پايه هاي حكومت آن بر زور و دروغ استوار است، و مايه بقاي آن ظلم به مظلومان، خواهد گفت چه موجودي است انساني كه خود را مسلمان و خليفه مسلمين مي داند! (حال اگر شخص را در حالتي بدتر فرض كنيم كه تمايلي قلبي نيز دارد كه به طريقي اين مكتب الهي را به بدي تصوير كند، بي شك اين انسان حقيقت جو نيست ـ محقق نيست ـ پس با به دست آوردن اولين بهانه دست به نقد مغروضانه مكتب مذكور خواهد زد!) در اينجا شخصيتي چون حسين توازن را برقرار مي كند، امكان مقايسه را فراهم مي كند. فرد زماني كه وجودي استثنايي چون حسين(ع) را ببيند كه يكسره خير مطلق است و در مقابل وجودي پليد و ظالم، اينجاست كه مي تواند مقايسه اي كند و حقيقت اسلام را دريابد. اگر حسين(ع) در آن زمان قيامي به آن شكل انجام نمي داد نمي توانيم بگوييم حال به سر مكتب جد او رسول الله(ص) چه آمده بود، اما بي شك بسياري از قضاوت ها در زمان خود وي، درست برعكس آنچه حقيقت بود انجام مي گرفت! تسليم مطلق يك سردار تنها و تنها در برابر ولي مطلق جهان و نه غير از او: حسين(ع) در شب عاشورا به خوبي مي دانست كه فردا او و يارانش دچار يك شكست صوري خواهند شد، اما به تعبير شهيد مطهري لب به شكايت نگشود! «والله لا اعطيكم بيدي اعطاءالذليل و لا افرالعبيد» به خدا قسم كه من نه دست ذلت به شما مي دهم و نه مثل بردگان فرار مي كنم؛ مردانه مقاومت مي كنم تا كشته شوم. از سوي ديگر حسين(ع) يك عبارت را به طرق مختلف در صحنه عاشورا تكرار مي كرده است، هر بار كه از صحنه نبرد به نزديك خيمه ها مي امد براي اينكه اهل بيت ايشان كه در خيمه ها بودند، بدانند كه هنوز حسين(ع) با تمام وجود و مردانگي در حال دفاع از آنان و حيثيت عقيده اش است با صداي بلند فرياد بر مي آورده و اين عبارت را فرياد مي كرد: «لا حول ولا قوه الا بالله العلي العظيم» ترجمه تحت اللفظي اين عبارت در اينجا لطف چنداني ندارد، بهتر است به تفسير اين عبارت كه نه تنها امام حسين(ع) بلكه تمام انسان هاي حق طلب و مؤمن ماورايي بدان ارادت خاصي داشتند و به اشكال مختلف آن را ذكر مي كردند، از زبان پدر حسين(ع) و علي بن ابي طالب، بپردازيم: ما برابر خدا مالك چيزي نيستيم، و مالك چيزي نمي شويم جز آنكه او به ما بخشيده است، پس چون خدا چيزي به ما ببخشد كه خود سزاوارتر است، وظايفي نيز به عهده ما گذاشته، و چون آن را از ما گرفت، تكليف خود را از ما برداشته است. (حكمت 404 نهج البلاغه) باز هم همان چراي اول. تنها بازگو كردن كافي نيست، بايد حداقل يك جواب داشت! البته پاسخ به وقايعي با اين عظمت و بزرگي و حساسيت، كار آساني نيست و هرگز جواب ها قطعي نيستند! اما مي توان گفت كه حسين(ع) به طور يقين به جايي فراتر از ايمان رسيده بودند. آنجا كه مي گوييم فراتر از ايمان يقين داريم، اما وقتي بخواهيم مكان آن را تعيين كنيم يقين نداريم! آيا عرفان پاسخ گو خواهد بود؟ شرح عقايد طايفه اي در اينجا خالي از لطف نيست! طايفه اي عارفان بودند به نام خطاپوشان، كه حافظ نيز در يكي از اشعارش از آنها ياد كرده: پير ما گفت خطا بر قلم سنع نرفت آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد حافظ طايفه خطاپوشان كساني بودند كه اعتقاد داشتند كه در خلق كونين خطايي رخ نداد. و آنچه ما در سرنوشت موجودات، خطا مي پنداريم، زاييده ذهن ما بوده و چيزي غير از صلاح و ثواب نمي باشد، با اين توضيح كه حكمت آن را فقط پروردگار مي داند و لاغير. شعار اين طايفه «الخير في ما وقع» (در هر حادثه اي خيري وجود دارد) بوده است. در نظر خطاپوشان بدبختي و خوش بختي هر دو خير مطلق اند و حتماً حكمتي دارد. (جلال لاهيجي) با اين منطق پسر معاويه يا شمر و ... همه به خواست خدا ذليل شدند. اين كه آنها جنايت مي كنند به اين معني نيست كه خود آنها مي خواهند، چرا كه اصلا قادر به خلق جنايت نيستند، تنها به اين جنايت نما و شمايي مي دهند تا شايد به خواست پروردگار نمودي از زشتي و پستي عمل براي ديگران بشود! با اين نوع طرز تفكر، ما خواهيم ديد اندكي از زشتي كردار و جنايت پيشگي دشمنان حسين كاسته خواهد شد، اما در مقابل به بزرگي و عظمت خداي حسين(ع) افزوده خواهد شد. اين كه ما بگوييم دشمنان حسين به خواست خود جنايات عاشورا را مرتكب شدند، نه تنها آنها را خار نكرديم، بلكه راهي در پيش گرفتيم كه يك نيروي اسطوره شكل، شر ساخته ايم! يعني همان تحريف كه معمولاً در آيين ها پديدار مي شود. ما در اين حالت براي نيروي شر قدرتي مجزا فرض مي كنيم و اين ابداً درست نيست، يعني در تئوري ما به يك خدا ايمان داريم، اما در عمل و آنچه در ذهن مخاطب نمود پيدا مي كند، خدايي از شرارت ساخته ايم و مقابل حسين(ع) قرار داديم! در صورتي كه اصل توحيد ما را از اين اعتقاد بر حذر مي دارد. امر به معروف و نهي از منكر در رفتار امام حسين(ع): اگر با منطق خطاپوشي جلو برويم، دليل بسياري از سخنان امام حسين(ع) را در واقعه عاشورا قبل و خود عاشورا، خواهيم دانست، اما باز سوالي طرح مي شود! كه چرا باز حسين(ع) در لحظات آخر نيز از ارشاد و راهنمايي لشكر خصم دست نمي كشيد؟ مگر جنايت پيشگاني كه قصد قتل او و حقيقتي كه او در دل دارد را كرده اند به خواست و مشيت الهي دست به اين عمل شنيع نزده اند؟ پس ارشاد و راهنمايي آنان حتي در لحظات آخر چه سودي خواهد داشت؟ گليم بخت كسي را كه بافتند سياه به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد حافظ بياييد بينديشيم كه اگر حسين(ع) دست به ارشاد و خيرخواهي براي حتي قاتلان خود نمي زد، آيا ما امروز اين قدر در ژرفاي بزرگواري او غرق مي شديم؟ آيا ما امروز اين همه سوال براي رسيدن به ايمان متعالي داشتيم؟ اتفاقاً اين يكي از همان مطالبي است كه چرا عاشورا در اسلام روحي دوباره دميد! بالاخره در ميان آن ظلمت شب بايد نوري از سپيدي برق مي زد، نوري نه عادي و زاهدانه، كه فراتر از معاني عادي، تا نشانگر عظمت مخلوق پروردگار را بنماياند؟ و آن نور حسين(ع) بود. وجودي يكسره خير و بي ضعف ، وجودي كه بتواند ذهن آن همه ناباور را به تكاپو وادارد، وجودي كه بتواند از بزرگي روح و خاص بودن رفتار و عقيده انگشت حيرت به دهان ديگران بياورد. و در پي اين حيرت علت جويي را باز در اذهان مرده زنده كند، و نتيجه فكر آنها چيزي است كه امروز مي بينيم. اسلام حقيقي با همه مشكلات و كژفهمي ها براي محققي كه به دنبال حقيقت است؛ هنوز پا برجاست. حسيني كه از پدر و استاد خويش آموخته بود: «هر فريب خورده اي را نمي توان سرزنش كرد» آيا مي تواند در لحظه مرگ خيرخواهي براي نوع بشر را فراموش كند؟ اين خاصيت اخلاقي هر مصلحي است، گويي رفتاري است آشنا براي هر فرد برگزيده اي. مگر مسيح(ع) بر روي صليب براي شكنجه گران خود از خداوند طلب بخشش نمي كرد؟ امام حسين(ع) از مسيح نيز گام فراتر نهاده، مصايب مسيح به صورت فردي بر آن حضرت وارد شد، حال اينكه مصيبت بر حسين(ع) و عزيزترين كسانش وارد شده بود. قصد در اين نوشتار ابداً مقايسه اين هر دو شخصيت ماورايي و خيرخواه نوع بشر نيست. تنها غرض اشاره به خويشاوندي تمام اولياالله با هم است. تا اين حد بزرگواري، به طور يقين با ايمان عادي كه اهل زهد دارند قابل توجيه نيست. به طور حتم اين مرد كه تا اين حد بزرگواري از خود نشان داده به جايي فراتر از ايمان رسيده است و آنجا جايي است نزديك به عرفان، اين كه مي گوييم نزديك به عرفان، چرا كه اين عرفان هم نيست. انتخاب برخورد از سوي امام حسين(ع) در مقابل ستمگر: در كتابي با عنوان «از ماست كه بر ماست» (نوشته استاد حسن نراقي) نويسنده، مثالي زيبا و گويا كه در عين سادگي داراي معنايي ژرف است از فرآيند يك ستمگري دارد. چنين فرض كنيم كه شخصي ظالم سيلي به صورت شخصي مظلوم مي زند! شخصي كه مظلوم واقع شده سه راه مقابل خود دارد: اول اينكه همانجا پاسخ ظالم را بدهد و انديشه تبعات آن را نيز نكند و به قول معروف بي گدار به آب بزند! دوم اينكه توان آن را نداشته باشد، پس شكيبايي كند تا آن زمان كه بتواند پاسخي در خور وي (فرد ستمگر) به او بدهد. سوم اينكه سكوت كند، چنان كه به فرد ظالم با سكوتش بفهماند كه من ضعيفم، و اينكه تو سيلي به صورت من بزني به خاطر ضعف من و قدرت تو، حق توست! پرواضح است كه در انتخاب سوم فرد ستمديده نه تنها پاسخي به ظالم نداده و نتوانسته از ظلم هاي آينده پيشگيري كند، بلكه قدرتي مضاعف نيز به ستمگر بخشيده، وي را به ستم كردن عادت داده است، و اگر بخواهيم كلي و گويا بگوييم، شخص مظلوم در ذهن خود، اطرافيان خود و شخص ستمگر از ستمگر يك اسطوره ساخته است. يك قهرمان اما نه قهرمان خير، بلكه قهرمان شر! اين يك مثال بسيار ساده و ابتدايي از مسير يك ستمگري است. به حسين(ع) نيز ستمي روا شده بود و حسين(ع) تن به راه سوم ابداً نداد، يعني سكوت. امام حسين(ع) به خوبي تبعات سكوت در آن زمان را مي دانست. با بازنگري در شرايط اجتماعي و سياسي معاصر آن حضرت درمي يابيم در صورت سكوت آن حضرت، يزيد به صورتي اسطوره اي درمي آمد كه با تبليغات عوام فريب در بين مردم عادي خليفه مسلمين، و در بين خردمندان و به اصطلاح امروز روشنفكران، به صورت اسطوره اي خوفناك كه هيچ كس را ياراي مبارزه با او نيست درمي آمد! حسين(ع) برخورد جالبي كرد كه در عين صداقت از سياستي عميق نيز برخوردار بود، و جان و تمام زندگي مادي را در اين راه فدا كرد! شايد در نظر اول برخورد امام حسين(ع) نظير برخورد اول به نظر برسد، اما اينطور نبود! حسين(ع) جان را از دست داد، بهترين ياران را از دست داد، خانواده خود را براي مدت نسبتاً طولاني آواره ساخت. اما چيزي به دست آورد و نه او كه جامعه او به دست آورد كه برتر از همه اينها بود، و آن شكستن يك بغض، درست است حسين(ع) خنجري در قلب و جان پسر معاويه و همدستانش فرو نكرد! اما به خوبي شخصيت و ديو واهي آنها را نزد مردم در هم شكست. در فضا و جامعه اي كه كسي حتي حق بازگو كردن يك حديث از علي(ع) و امام حسن(ع) را ندارد، آيا اين يك معجزه نبود كه فردي برخيزد و خليفه مسلمين را زنا زاده معرفي كند؟ كسي را اين گونه خار و حقير كند كه خود را امام تمام مسلمين جهان مي داند! امام حسين(ع) در چه جامعه اي عاشورا را پديد آورد؟ جامعه اي را تصور كنيم، روشنفكران در اين اندوه و يأس غرق شدند كه ديگر كسي نيست كه بتواند در برابر اسلام نگاري هاي فردي دروغگو بايستد. سياست اشخاصي كه اينك صاحب زر و زور هستند اين است كه نه تنها جنايت پيشگي خود را مخفي نكنند، بلكه زمزمه هاي خوف آور آن را به طور غيرمستقيم در بين مردم رواج دهند، مردم مي دانند كه دستگاه حكومت پسر معاويه مخالفان را شكنجه مي دهد. آنان كه قصد نقد نظام را دارند به بدترين وجه وحشيانه به قتل مي رساند. از طرفي يزيد خود را مسلمان معرفي مي كند. بنابراين در منبر و مسجد خود را فردي مومن نشان مي دهد، اما به خواست خود وي، مردم از او مي ترسند! نه كسي مي تواند بگويد او جاني است! چرا كه سندي در دست نيست! نه كسي مي تواند بگويد او مؤمن و مسلمان و رؤوف است، چرا كه شكي در بين مردم روان يافته! و اتفاقاً اين شك است كه به مراتب، اثرگذاري بيشتري از يك سند مستدل دارد! از طرفي همه جامعه در بيماري اي به نام ترس و مصلحت پرستي اسيرند. اين بيماري همه گير شده است! تا اندازه اي اين اپيدمي در جامعه گسترش يافته كه حسين را فردي غيرعادي مي دانند، يعني نمودهاي ارزش كاملاً مسخ شده است و درست در جهت عكس هدف اصلي، شهادت طلبي كه چندي قبل يك افتخار و نشان تقوا و ايمان كاملاً راستين بوده است، نزد كساني چون ابن حنيفه نوعي خودكشي است، بي گدار به آب زدن است! افراد عادي كوچه و بازار نيز به تبعيت از كسي كه خود را خليفه مسلمين معرفي كرده و با استخدام واعظين و جاعلان حديث به پيكر حكومت منحوس و دروغين خود مشروعيت بخشيده است، در حال خارج شدن از مسير اصلي مكتبي هستند كه اگر فراموش شود نمي توان گفت در آينده چه فاجعه اي پيش خواهد آمد. عمق خلوص نيت و از خود گذشتگي امام حسين(ع) و ياران با وفاي وي در راه عقيده: اما چه كسي در برابر اين ظلم توان مقاومت دارد؟ مسأله گذشتن از تنها جان نيست، كاش فقط جان مي رفت، خانواده، خود فرد و همه حيثيت اش بعد از مرگش به فنا خواهند رفت! تجربه تلخ قيام ابوذر هنوز فراموش نشده است. در چنين شرايطي، حسين(ع) برمي خيزد و سيلي را با سيلي پاسخ مي دهد. روشي متفاوت ارايه مي دهد. مثل ديگران مبارزه نمي كند و استراتژي هاي معمول را به كار نمي برد. از ديدگاه معمول و منطقي همه راه ها بسته است، پس حسين(ع) از راهي غير از راه هاي عادي وارد مي شود! يك تناسخ به وجود مي آورد. در زماني كه قيام محمد(ص) مي رود كه به فراموشي سپرده شود، حسين درست مثل محمد(ص) آشكارا، بدون بيم، پر از اميد، فرياد برمي آورد. وي از مصلت پرستي، از محاسبات عقلاني و منطقي رها شده است، اينجا ايمان فرمان مي دهد. امام حسين(ع) و يك استراتژي فرا منطقي! (جنگ شناسي): گويي اين مرد با اين ضرب المثل امروزي «با يك گل بهار نمي آيد» بيگاه است. با سپاهي كه از نظر كميت اصلاً با سپاه مقابل قابل قياس نيست به جنگ خصمي مي رود، كه در جنايت پيشگي او ترديد ندارد. در ميدان نبرد شمشيرش از جنس خشم نيست! مهر هنوز در قلب و وجود و حتي شمشيرش مي جوشد، قاتلان خود را ارشاد مي كند! اينجا خشم خودنمايي نمي كند، مهر است كه در ميدان رقص مي كند! ترس و عجز نيست، التماس نيست، خيرخواهي در دشت بي حاصل كربلا چونان دريايي مواج موج مي زند. حسين(ع) تنها خصم را نمي كشت، با بزرگواري و مهر (اشاره به برخورد با حر)، روح دشمن را از درون به آتش مي كشيد آيا منطق چنين قدرتي دارد؟ استراتژي تدافعي اين قدرت را دارد؟ امام حسين(ع) تفاوت ها و تكامل ها: يهود كه مي گويد خون در برابر خون و چشم در برابر چشم اين قدرت را دارد؟ او ظلم را هم بي پاسخ نمي گذارد، در برابر ظلم سكوت نمي كند! شمشير هم در دست دارد، وقتي به يك طرف صورتش سيلي مي خورد سمت ديگر را در اختيار ظالم نمي گذارد. آيا مسيح اين سياست را دارد؟ در اينجا سير تكامل اديان كاملاً مشهود است. حسين(ع) مصلح اجتماعي بود، مصلح دين محمد(ص) بود. اما مقامي برتر نيز داشت. باني پيوند و اصلاح طلب همه حق طلباني قبلي هم بود. مي رود، كشته مي شود، اما با كشته شدن خويش، چهره واقعي كساني را به مردم نشان مي دهد كه دعوي دين محمد(ص) را دارند! جنايت را با تمام وجود افشا مي كند. نقاب يك ديو را مي درد. حسين(ع) نور آگاهي نه ظلمت فراموشي: نمي آيد تا گناه هوس رانان جامعه اش را به دوش بكشد، يك راه مخفي به بهشت نيست! حسين(ع) يك مصلح است و در عين حال يك مدافع و يك پيام دار، يك آگاه كننده است! نه يك سرپوش براي هوس راني هاي ملتش! به مردم هم عصر و بعد از خود مي فهماند، اين كار ممكن است. ذلت در قاموس او چيست؟ سكوت در مقابل اسلام نگاري. دانستن و نگفتن! ذلت چيست؟ خفقان! مرگ در عصر او چيست؟ فرياد حقيقت! مرگ چيست؟ گفتن حقيقت! مرگ چيست؟ دلاوري، فريادي در شهر خاكستري سكوت. حال اگر اين تعاريف را در مقابل انساني آزاده (با تعريفي كه در بالا ارايه شد) قرار دهيم خواهيم ديد كدام يك را انتخاب مي كند. و او در هنگام انتخاب زمزمه مي كند: «مرگ با عزت بهتر از زندگي با ذلت است». اين مي تواند يكي از بزرگترين پيام هاي عاشورا باشد. مظلوم واقع شدن حسين(ع)، رثاي حسين(ع) يك افشاگري بود و ايستادگي او يك پند براي ايستادگي، براي احياي شرافت انساني و احيا به معني واژه احيا. حسين با زبان ذكرالله اكبر نمي گفت. اين بار فردي در سياهي شب طلوع كرد كه با قطره قطره خونش الله اكبر مي گفت، نمي گفت، فرياد مي كرد. قدرتي كه بود (الله)، اما از شدت تكرار و مسخ شدن در آستانه فراموشي بودن را با خون خود تكرار كرد، ذكر كرد، با مرگش، با آواره كردن خانواده اش، با شجاعتش، با ايمانش، جز بزرگترين قدرت همه قدرت هاي زمان خويش را تحقير كرد. اگر بخواهم در يك واژه بگويم، و حق مطلب را تا حدي ادا كنم مي گويم: تمام عاشورا، تكبير بود. و تكبير چيست؟ آيا تكبير همان تشويق است!!! نوع وطني جايگزين كف زدن!!!!؟ تكبير يعني بزرگ شمردن، خدا را به بزرگي ياد كردن. و حسين(ع) در عاشورا از خدايي باز ياد كرد كه از يادها رفته بود! حسين(ع) تكبير را در تكرار و روزمرگي گم نكرد! به آنچه قداستش را در روزمرگي از دست داده بود قداست را بازگرداند! حسين(ع) حنجره اي بود كه بزرگ شمردن از درون او فرياد مي شد. حسين(ع) جوهر خون آلود قلم نگارنده تقدير بود. دو ذهنيت: ذهنيت اول: ذهنيتي كه نه اشتباه است، بلكه كمتر از شأن امام حسين(ع) و عاشورا است: ببينيم در ذهن ما چه مقامي براي حسين(ع) وجود دارد؟ حسين(ع) فردي است از نسل محمد(ص)، فرزند علي(ع) و فاطمه(س)، پسر معاويه كه پدرش با پدر حسين(ع) نيز سر جنگ داشته از او به زور عهد مي خواهد. وي از فرمان كسي كه خود را خليفه مسلمين مي داند سرباز مي زند. او پسر علي است و خلافت، حق اوست. حق او را خورده اند، بنابراين او به شهرهاي مختلف پيك هايي مي فرستد و براي خود لشكري مهيا مي كند. اهل كوفه از شدت فقر، دست او و نماينده او را به ياري مي فشارند، او چون يزيد پول بيشتري مي دهد او را تنها مي گذارند و قاصد و نماينده او را نيز در غربت مي كشند، فرزندان وي را با بي رحمي از بين بين مي برند، حسين(ع) چون مرد بوده و حرف مرد يكي است باز هم راه خود را ادامه مي دهد و راهي كوفه مي شود. شب عاشورا هم بسياري از ياران باقيمانده او را تنها مي گذارند و حسين(ع) مظلومانه راهي جز ادامه ندارد! پس فردا طبق قرار به ميدان مي رود، آنها تشنه هستند و حضرت ابوالفضل(ع) كه برادر و يار حسين(ع) است، براي نجات او و فرزندانش از مرگ و تشنگي و يا تشنه لب مردن از شدت غيرت و مردانگي به قلب لشكر خصم مي زند و جانش را در راه برادر و خانواده برادر از دست مي دهد. لشكر خصم به حدي جنايت پيشه اند كه فرزند شش ماهه حسين(ع) را نيز مي كشند، آنها رحم ندارند. حسين(ع) هم كه دورتر از خيمه ها مشغول نبرد است، خانواده حسين(ع) وحشت زده در كنار ميدان نبرد، شيون سر داده اند و از شدت ظلم و ستم زاري مي كنند. عاقبت حسين(ع) از اسب به زمين مي خورد و شخصي ديگر روي سينه او نشسته و سر از تنش جدا مي كند، خواهر حسين(ع) نيز از بالاي گودال قتل گاه به جسد بي جان و سر برادر خيره شده و ضجه زنان لشكر خصم را نفرين مي كند. خيمه ها آتش مي گيرندو خانواده حسين(ع) اسير در دست لشكر خصم راهي پايتخت مي شوند، سرها بر روي نيزه ها است و شام غريبان، حسين ديگر از بين رفته، خانواده او عزادار او مي شوند... . ذهنيت دوم: ذهنيتي كه نزديك تر به شأن دورانديش عاشورا است: حسين(ع) فردي است از نسل محمد(ص)، فرزند علي(ع) و فاطمه(س). بودن و باليدن در چنين خانواده اي براي آموختن آزادگي و ايثار بس است. پسر معاويه نيز در خانواده اي باليده كه شرارت و نيرنگ در آن موج زده است. ما در اين مرحله تا حدي اثر كوچك ترين نهاد اجتماعي يعني خانواده را بر پديد آمدن شخصيت امام حسين(ع) و دشمن او يعني يزيد موثر مي دانيم. حسين(ع) فرزند پدري است كه تا خون در پيكرش جريان داشت با همه حركات و زبانش در جهت آموختن اطرافيان مي كوشيد. همه وجودش در اختيار يك مكتب و مرام، دين و مذهب بود و همه اينها حقيقت بود و حقيقت چيزي نبود جز خداي علي(ع). علي(ع) كسي بود كه در لحظه مرگ و در بستر جان دادن هم در انديشه اجراي عدالت بود و نشان دادن حقيقت. آخرين وصيت علي(ع) براي حسين(ع) حركات و خواسته هايش بود. علي(ع) حتي در لحظه مرگ در انديشه اجراي عدالت بود و از ظلم و ستم در كوچك ترين حد پيشگيري مي كرد. علي(ع) بود كه مي فرمود مبادا از شدت خشم و ناراحتي قصاص قاتل مرا بيش از آنچه وي بر سر من آورده سخت بگيريد! جز علي(ع) چه كسي حتي پس از قصاص قاتلش در انديشه اين است كه غذايي كه براي او هست بايد براي قاتلش نيز به همان اندازه باشد؟ چرا؟ چون زمين و نعمات آن تنها براي خاصان وخوبان درگاه خداوند نيست، بلكه اين نعمات بايد به صورت يكپارچه و عادلانه بين همگان تقسيم شوند. عديم زمين سفره عام اوست برين خان يغما چه دشمن چه دوست «بوستان سعدي، در ستايش پروردگار» و حتي علي(ع) خود را در مقامي نمي بيند كه در مسير اجراي عدالت الهي خللي وارد كند. امام حسين(ع) كه عاشورا را با آن عظمت نمايش مي دهد فرزند اين فرد است. در كنار اين فرد لحظه لحظه زندگي را گذرانده است. علي(ع) همان كسي است در خطبه اي آفرينش زمين را تشريح مي كند و در ميدان نبرد آن حكيمانه را با عمرو ازخود به همايش مي گذارد! «اشاره به تف انداختن عمرو به صورت آن حضرت و فرو بردن خشم علي(ع)» علت قيام مسلحانه: حال فرزند كسي كه همه هستي اش بر ستون هاي نيرنگ و دروغ استوار شده، كسي كه برترين ارث او از خانواده و پدر نيرنگ و دروغ و حق كسي است از حسين بن علي(ع) به زور پيمان مي خواهد! حسين(ع) قبول نمي كند. حس مي كند جامعه در سراشيبي زوال ارزش ها قرار دارد، ملت ترسيده اند و ترس برادر مرگ است. ملت در حال مرگ هستند، بايد كاري كرد، پس مي خواهد ترس را از بين ببرد. از طرفي مي داند كه حق سنگين اما گوارا است (حكمت نهج البلاغه)، نمي داند، ايمان دارد! پس برمي خيزد يا عقيده اش، مكتبش، مرامش، همه هستي و وجودش، با وجودي كه او را همه هستي اش مي داند وارد معامله اي مي شود و همه دارايي مادي اش را وجه معامله قرار مي دهد. دستاورد شهادت در كربلا: او از طرف معامله چه مي خواهد؟ بهشت؟ شهادت؟... برتر از اين ها، او قصد دارد جامعه اش را از تاريكي و ظلمت نجات دهد، از ناآگاهي از اسلام انگاري. وي خودش را پيش مرگ مردمي كه از شدت ترس شرافت را از ياد برده اند و از شدت حرص و طمع مردانگي را كشته اند نمي كنند. او جان خود را وسيله آگاهي اين مردم قرار مي دهد. مردم آگاه شوند كه «مرگ با عزت از زندگي با ذلت برتر است». تا اينجا كار، كار اوست، وقتي كسي نسبت به حقيقت آگاه شد آيا كاري بر خلاف حقيقت كه شيرين ترين معني جهان است انجام مي دهد؟ خير. حقيقت اگر به درستي درك شود هرگز كسي برخلاف آن قدم برنمي دارد و آنچه ما زشتي كردار مي دانيم در اثر درك نادرست از حقيقت است و اين خطرناك ترين زمان است، چرا كه زماني ممكن است فردي كاري خلاف ارزش هاي رايج جامعه خويش انجام دهد و با اين كار به جامعه لطمه وارد كند، از طرفي خود اين فرد به كاري كه انجام مي دهد آگاه و واقف است، مي داند در جهت انحطاط جامعه گام برمي دارد. اما زماني است كه فردي كاري خلاف ارزش هاي حقيقي انجام مي دهد، جامعه را به سوي انحطاط و سراشيبي نيستي مي كشاند و از طرفي به خيال خود در حال اصلاح جامعه است! به جرأت مي توان گفت وجود فرد دوم از فرد اول به مراتب براي جامعه خطرناك تر است! حسين(ع) قيام مي كند تا اين افراد را بيدار كند و نسبت به خيانتي كه خدمت مي دانندش آگاه كند، نه اينكه سرپوشي بر خطاهاي اين مردم باشد و خرابكاري ها و گناه هاي آنان را با خون خود بشويد! حسين(ع) يك آگاهي است، يك نور است كه در دسترس همه افراد است. حال اگر فرد اين نور آگاه كننده را ديد، لمس كرد، دانست و باز خطاهاي پيشين خود را انجام داد، مقصر خود اوست. در اين حالت باز هم حسين(ع) نسبت به جامعه خدمت كرده است، چرا كه همان فرد كه نادانسته در جهت زوال جامعه گام برمي داشته اينكه به عمل ناشايست خود واقف است، مي داند چه مي كند، پس گناه و خطاي خود را مي پذيرد. آگاهي محرك يك جامعه مرده: حسين نمي ميرد كه ملتش هر چه خواستند بكنند، بلكه زندگي را حساس تر و پيچيده تر مي كند، نمي گويم سخت تر مي كند، پيچيده تر مي كند. كسي كه نمي داند آسوده است، اما كسي كه دانست از دانستنش رنج مي برد، و رنج عامل تحرك است. تا نبيند كودكي كه سيب هست او پياز گنده را ندهد ز دست مولانا وقتي كسي نداند آن سوي ديوارها چيزي برتر براي زندگي بهتر است، بي شك در اين سوي ديوار آسوده مي خوابد و زمان را چون گذشته به هدر مي دهد. اما وقتي كه دانست و يقين پيدا كرد آن سوي ديوار اكسيري براي زندگي بهتر و برتر است، بي شك در اين سوي ديوار آسوده نمي ماند، تلاش مي كند، زحمت مي كشد، راضي نيست و مي خواهد از آن چه كه هست بهتر شود. چون ذات و غريزه انسان چنين حكم مي كند و اگر كسي جز اين رفتار را از خود نشان بدهد بايد در انسان بودن او شك كرد! حسين(ع) و مكتب عاشورا قابليت اين را دارا هستند كه اي تحرك را به هر جامعه مرده و بي تحرك و ناآگاه راكدي ببخشند. تحقير و شرم، يكي از عوامل انقلاب: حسين(ع) ملت را تحقير مي كند، چرا؟ آيا حسين مغرور است؟ خير. كارل مي گويد: «شرم احساسيت انقلابي». فرض كنيم در يك شهر كمبود آب وجود دارد، شخصي در ميان كم آبي از آب استفاده بي مورد مي كند، وسيله نقليه شخصي اش را با آب تصفيه شده مي شويد! چه مي توان كرد؟ سكوت كنيم، «خواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت شو»، ما هم همان كار را بكنيم، ما چرا صرفه جويي كنيم وقتي همسايه نمي كند؟ اينطور كه پيش برويم آرام آرام شهر دچار بي آبي و بحران مي شود. در صورتي كه كمي شهروند مدارتر باشيم، گزارش مي دهيم، ماموران مي آيند جريمه مي كنند و از قوه قهريه استفاده مي كنند. ممكن است فرد موردنظر تاديب شود، اما هميشه اين طور نيست، شايد فرد موردنظر ثروتمند باشد و اصلاً اين چيزها برايش مهم نباشد. از طرف ديگر شخصي كه قلباً بخواهد كاري را انجام دهد از راه هاي گوناگون استفاده مي كند، هزار راه دور زدن قانون را پيدا مي كند. اما راه سوم هم اين است كه شخص را آگاه كنيم. منظره هاي زشتي را كه از عمل او پيدا شده به او نشان دهيم، پيامدهاي بي آبي را به او بگوييم كه با اين كار او چه ضربه هايي به جامعه وارد شده است. شرمگين اش كنيم و حس خفته وجدانش را بيدار كنيم. قلبش را كه پر از بي تفاوتي است با آگاهي و فكر و رنج نوع دوستي پر كنيم. به او عذاب وجدان بدهيم. حالا اين شخص آيا نياز به نگهبان دارد؟ احتياج به قانون و ميرغضب دارد؟ شناخت ايثار در عاشورا: حسين(ع) براي هدفي قيام كرده بود. برادر او مي ديد كه سردار سپاهش در حال تشنگي است. مي ديد كه از ناراحتي خانواده اش ناراحت اس. بايد اين حاشيه كوچك را به نوعي از كنار واقعه اي بزرگ برطرف مي كرد. پس يك تنه به قلب دشمن زد، اما براي چه چيزي؟ چه هدفي؟ حسين(ع)؟ خانواده حسين(ع)؟ خير. براي هدف حسين، ارادت ابوالفضل(ع) به حسين به خاطر زيبايي چهره آن حضرت بوده؟ يا به خاطر بزرگواري و هدف آن حضرت؟ بزرگواري آن حضرت از كجا پيدا شده؟ از بزرگي هدفش ناشي شده است. پس ابوالفضل(ع) و همه ياران حسين(ع) نه براي او، براي هدف او تن به مرگ دادند. مي توان از نظرگاهي ديگر هدفي بالاتر براي ياران حسين ترسيم كرد، در تاريخ ايثاري كه معشوق براي عشق زميني خود انجام مي دهد بسيار هست. اما كمتر براي هدفي ماورايي و غيرمحسوس اين گونه ايثار ديده مي شود. اين ايثار كار محمد(ص) است، اين ايثار كار تنها خاصان درگاه حق تعالي است. مي توانيم بگوييم علي(ع) براي نجات جان پسر عمويش محمد(ص) در خوابگاه او آرميد. از طرفي مي توانيم بگوييم براي نجات پيام دار اسلام رسول خدا(ص) در خوابگاه وي خوابيد. ببينيد تا چه حد آسان مي شود يك هدف ماورايي و انساني كه براي كل بشر ارزش قايل است را به يك فرد محدود كرد! معني شهيد و نوع جاودانگي امام حسين(ع) و عاشورا: رنج گنج آمد كه رحمت ها در اوست مغز تازه گشت چو بخراشيد پوست همره غم باش با وحشت بساز مي طلب در مرگ خود عمر دراز مولانا به هر جهت حسين(ع) مظلوم واقع مي شود، اما اينجا تمام نمي شود. بعد از مظلوم واقع شدن دفاع مي كند. مظلوم بودن دليل ضعف نيست. هر متجاوزي يك ظالم است و هر مورد تجاوز قرار گرفته اي يك مظلوم؛ اما هر مورد تجاوز قرار گرفته اي مدافع نيست و هر مدافعي مومن نيست و هر مومني هم شهيد نيست. به حسين(ع) تجاوز مي شود، حسين(ع) دفاع مي كند و در راه عقيده شهيد هم مي شود، اما چرا ما فراموشش نكرديم؟ آيا ما معني شهادت را مي دانيم؟ شهيد يعني زنده جاويد. آيا هم اكنون عقيده حسين(ع) بعد از گذشت قرن ها زنده و قابل فهم نيست؟ حسين(ع)، تنها جسم حسين(ع) نبود، عقيده حسين بود. خداوند به وعده خود عمل كرده و هنوز هم حقيقت و عقيده حسين(ع) پابرجاست. زنده جاويد شدن در معناي شهيد، به اين معني نيست كه جسم او براي ابد در ميان نوع بشر است و يا روح سرگرداني كه براي افراد مادي و عادي قابل ديدن و درك نكردن باشد! در مورد حسين(ع) وعده خداوند عملي شده و ما آن را به خوبي مي توانيم مشاهده كنيم. برداشت هاي گوناگون، به فراخور ادراك ها و خواسته هاي گوناگون: بحر را پوشيد و كف كرد آشكار باد را پوشيد و بنمودت غبار چشم خاكي را به خاك افتد نظر باد بين چشمي بود نوعي دگر مولانا عاشورا سال ها پيش حادث و در همان سال ها هم تمام شده است، اما هنوز با همه تحريف ها، تهديدها و جلوگيري ها امروز هر كسي به اندازه بضاعت خود از اين واقعه برداشت مي كند. گويي همچنان كه سفره نعمات مادي خداوند باري تعالي به روي همه نوع بشر باز است و هر كسي درحد تلاش و كوشش از آن برداشت مي نمايد، عاشورا نيز سفره فهم حقيقت انساني و شرف آدميت است و هر كسي در حد شعور و درك خود از آن برداشت مي كند. يكي عاشورا را نوعي دليل براي تخليه غم هاي خود مي داند، حال به هر وسيله و تحريفي كه شد. يكي عاشورا را دليل خودنمايي و ارضاي غرور خود و از عاشورا وسيله اي مي سازد براي تسكين عقده هاي حقارت خويش. يكي ديگر از عاشورا وسيله اي مي سازد براي تسلط و قدرت و يكي ديگر از عاشورا پيامدهاي مادي مي جويد. يكي ديگر عاشورا را تنها و تنها ثناي حسين(ع) مي داند. و ديگري عاشورا را مكتبي برآمده از يك حقيقت حماسي كه توان نجات بخشيدن در هر زماني را دارد. عاشورا لازمه حيات مادي انسان نيست، عاشورا لازمه حيات معنوي انسان است در اشكال مختلف. يك شيعه دوازده امامي عاشورا را رد قيام امام حسين(ع)، در رفتار سرور و فرستاده خداوند خود مي بيند. و يك شخص ديگر ممكن است در تحولي ديگر اين معنا را درك كند. ما بايد هدف خود را تعيين كنيم. چه زماني تعصب پيدا مي شود؟ وقتي كه يك مكتب همان است كه ادعا مي كند وغير از آن چيزي نيست كه ادعا دارد، بنابراين دچار تعصب نمي شود. چه بسا خود را به نقد نقادان نيز بگذارد، تا حقيقتش با بحث و تبادل نظر بيشتر هم بر خود و هم بر نقاد آشكار شود. كسي كه خود را شيعه دوازده امامي مي داند و شيعه جعفري بايد عكس العمل هايش هم اگر نه به طور كامل چون آن دوازده مرد پاك بي ضعف و نزديك به آنان باشد. و در برخورد با يك نقاد كاري را كند كه امام صادق(ع) كرد، نه كاري را كه مفضل در ابتدا مي كند. (رجوع شود به داستان راستان به قلم استاد شهيد مرتضي مطهري، جلد دوم، توحيد مفضل) وقتي كه يك مكتب غير از آن عمل مي كند كه در تئوري بدان اعتقاد دارد، با كوچك ترين مخالفت و سوال به بدترين شكل يعني با برخورد غيرمنطقي برخورد مي كند، اين بدترين اثر را مي تواند روي افكار عمومي نسبت به آن مكتب داشته باشد. شهري كه در آن خانه ها با محكم ترين مصالح و بهترين نوع مهندسي ساخته شده اند نيازي به برج و بارو و توپ خانه ندارد، چرا كه پايه و شالوده شهر سفت و محكم است. (البته اين شهر آرماني است!) مكتبي كه گرداگردش را ديوارهاي سخت تعصب و برخوردهاي ناشايست احاطه كرده، اما خانه هاي داخلش سست و ضعيف اند از ديدگاه هر بيننده اي شك برانگيز است. و يقين بايد داشت كه چيزي صاحبان اين مكتب دروغين را نگران كرده كه به اين شكل دژ دفاعي تشكيل دادند. در اين مكتب همه نيرو و ظرفيت آن صرف دفاع از آن مي شود، هر روز دژ دفاعي قوي تر، اما خانه هاي داخل آن سست و خراب تر مي شوند. اين مكتب دروغين با تهاجم از خارج از بين نمي رود، بلكه از درون متلاشي خواهد شد. البته هر مكتبي همچنان كه نياز به روز آمد شدن و رسيدگي دارد، نياز به دفاع هم دارد. چه بسا همه نقادان عادلانه و صادقانه نيت خود را ابراز نمي كنند. اما اينكه همه انرژي در استراتژي تدافعي خلاصه شود نشانه آن است كه اين مكتب از درون تهي است، يا خود مكتب ايراد دارد، يا برداشت و استفاده، كه بهتر بگوييم سوءاستفاده اي كه از آن مي شود ايراد دارد. در مورد عاشورا هميشه همه افراد كه از آن دم مي زنند قصد و غرض صادقانه و تنها احياي ثنا و حماسه و غناي عاشورا را ندارند. چه بسا با اهداف ديگر قصد سوءاستفاده از مكتب عاشورا را دارند كه از ارزش واقعي اين واقعه عظيم در زماني معلوم و محدود، خواهد كاست. اين بخش جهت آمادگي براي بخش بعدي گفته شد. متعصبين و انگل هاي عاشورا: اگر غرض يك تعصب خام است كه بحثي نيست. اگر فردي حقيقتي را نداند، نسبت به آن موضوع جاهل باشد. اين يك انتخاب نيست، بلكه وظيفه هر مسلماني است كه اعتقاد به مكتب عاشورا هم دارد، بايد او را آگاه كند و از راه اشتباهي كه در پيش گرفته بر حذر دارد. اما اگر تعصب است، براي فردي كه بزرگ ترين و برترين نماد گذشت و خلوص در راه رضاي خداوند و تشيع يعني عاشورا را دستمايه اي براي به دست آوردن وجاهت اجتماعي كرده و سرپوشي ساخته براي انواع خطاها، اشتباه ها، ظلم ها و جنايت هاي خود و حتي اشكي كه در مجلس سوگواري امام حسين(ع) مي ريزد وسيله اي است براي به دست آوردن هويت اجتماعي يا خودنمايي و تخليه انرژي! و بزرگداشت بزرگ مرد تاريخ تشيع را، آقاي شهيدان را به يك فستيوال تبديل كرده و تقريباً تمام حيثيت اجتماعي و مادي خود را مديون اين اعمال قبيح است. با جرأت مي گويم كه اين افراد انگل هايي بر پيكر اين واقعه حماسي هستند، چرا كه زندگي خود را مديون عاشورا انگاري هستند. اگر عاشورا انگاري نباشد، حسين(ع) را بيش از دلاور، مظلوم معرفي نكنند، روي جلوه هاي انساني و ظلم ستيزي آن حضرت سرپوش نگذارند و اذهان را از هدف اصلي آن منحرف نكنند و به حاشيه ها نبرند، بقاي آنان مورد تهديد قرار مي گيرد، چرا كه نمي توانند از پيكر حقيقت عاشورا تغذيه كنند، روح حقير و پست آنها ظرفيت اين كار را ندارند. تنها راه برخورد با اين فرد و افراد، همان برخوردي است كه امام حسين(ع) با يزيد كرد. آگاه سازي اين فرد نه تنها حاصلي ندارد، كه اصولاً بحث با انساني كه تعصب چشم هاي عقل و قلبش را مسدود كرده و بيشاز انديشه به رسيدن به حقيقت آرماني انساني در فكر رسيدن به اميال و خواسته هاي بچه گانه و شيطاني دنيوي است و تعصب و تعهد وي به اين گمراهي اساس بقاي اوست، حاصلي جز افزون شدن تعصب وي ندارد! فرد متعصب لجاجت را بهتر از شوق حقيقت جويي مي داند! آيا لشكر يزيد نبودند، در هنگامي كه امام حسين(ع) آنان را موعظه و ارشاد مي فرمودند كركره مي كردند، تا صداي حقيقت را نشنوند؟ آيا آنان نبودند كه شخصيتي با آن شكوه را به سخره مي گرفتند؟ و آيا هم آنان نبودند كه در ميان منجلابي از جهل و دشمني مزمن با اسلام، حسين(ع) را مخالف دين محمد(ص) معرفي مي كردند؟ نور گيتي فروز چشمه هور زشت باشد به چشم موشك كور سعدي اما اگر قصد و غرض رسيدن به حقيقت و شرافت انساني است پس نبايد نگران نام ها باشيم. هر كجا كه حقيقت درك شود، وجدان مقام و مرتبه اي بالاتر از وجود مادي بيابد، آنجا كربلا است. و هر لحظه كه فرد آمادگي فدا كردن هستي مادي خود در راه عقيده اش را داشته باشد آن روز عاشورا است و يقين داشته باشيم اين نيرو و توان و عظمت روح تنها زماني در نهاد انسان رشد و تجلي مي يابد كه عقيده انسان به حقيقت وابسته باشد و فرد مخلص باشد. هر كسي و هر انديشه اي لياقت جاويد شدن را ندارد. بدان كمر نرسد دست هر گدا درويش خزانه اي به كف آور ز گنج قارون بيش حافظ حسين(ع) برتر از يك اسطوره: تعريف اسطوره: اگر سري به فرهنگ فارسي بزنيم و معني اسطوره را جستجو كنيم خواهيم ديد اسطوره يعني: افسانه، قصه، حكايت، سخن پريشان و بيهوده. اسطوره ها معمولاً در تاريخ پركنندة ضعف هاي انسان بودند، انسان واقعيت گرايي كه توان انجام كاري را ندارد و يا انجام كاري را خارج از حد توان خود مي داند، در خيال و فضايي رويايي براي خود قهرماني مي سازد كه بسته به نوع آن كاري كه مي بايد انجام دهد خاصيت هاي برتري دارد. مثلاً اسطوره اي كه به جنگ يك ديو يا اژدها مي رود، طبيعتاً داراي عضلات قوي و تكنيك هاي عجيبي براي جنگ با اژدها يا ديو است. جايي كه بايد يك اسطوره مسايل سختي را حل كند، بايد داراي علومي باور نكردني مثل جادو و كيمياگري باشد! در تمام اين اسطوره ها قدرت هاي آنان به طور متافيزيك و غير از شرايط عادي كسب مي شود. يعني اصلاً كسب نمي شود، اكتسابي نيست. تعريف الگو: حال ببينيم براي الگو چه معني و تعريفي وجود دارد؟ الگو يعني نمونه، مثلاً يك الگو از كاغذ بريده مي شود و پارچه را از روي آن و نسبت به آن مي برند، تا برش دقيق انجام شود. بنا به تعريف بالا اگر شخصي داراي خاصيت الگو باشد، يعني يك نمونه است براي بهتر زيستن، در اين زمان انسان مي تواند رفتارهاي خود را درست مثل پارچه نسبت به آن فرد موردنظر شكل و برش دهد تا دقيق دربياييد. خود را نسبت به الگو شكل دهد، و نه الگو را نسبت به آرزوها و خواسته هاي خود! اسطوره مُسكّن واهي: همانطور كه در تعريف اسطوره هم آمده است اسطوره يك سخن بيهوده است، اينطور هم نيست كه به طور مطلق بيهوده باشد، اسطوره ها نشان دهنده ايده آل ها و خواسته هاي يك ملت هستند، مثلاً وقتي كه در غرب پرومته به آسمان مي رود و آتش آگاهي را از زئوس خداي خدايان مي دزد، در اينجا مشخص مي شود كه روح غربي چگونه روحي است! در همان زمان وقتي اسطوره اي در هند باستان شر مطلق است و در مقابل اسطوره اي ديگر كه خير مطلق است قرار مي گيرد، گاه شر و گاه خير پيروز مي شود. در اينجا روحيه آن ملت مشخص مي شود، يعني دچار دو خدايي هستند، دوگانه باور هستند، در آن زمان هنوز به باور توحيدي نرسيده اند و در ثنويت به سر مي برند. اين اسطوره ها در زمان باستان نوعي تلقين روحي بودند كه كاملاً بيهوده نيز نبودند. سبب آرامش ساكنان سرزمين هاي مختلف مي شدند. آن زمان كه انسان توجيه علمي براي رعد و صاعقه نداشته است، اين صداها و حادثه هاي خوف آور طبيعي را ح اصل جنگ اين اسطوره ها مي دانسته و با اهداي نذور و فديه به روح هاي مقدس اسطوره خير را در ايننبردها ياري مي كرده است. (برگفته از دين و فرهنگ ايراني پيش از زرتشت، هاشم رضي) ظهور اديان مترقي: اما كم كم ذهن بشر رشد پيدا مي كند، علم پيشرفت مي كند، اسلام طلوع مي كند، آيين هاي مترقي طلوع مي كنند كه بيش از توجيه هاي خرافي و سحرآميز دست به دامن علم مي شوند و حقيقت را بازگو مي كنند. قرآن، كتابي كه آن را متعلق به مترقي ترين دين جهان مي دانيم به صورت مكتوب شكل پيدا مي كند (نه مثل انجايل يا بابل كه بعدها توسط حواريون نوشته شده است كه هنوز بحث در مورد حقانيت آنها ادامه دارد، مراجعه شود به كتاب تحقيق در دين مسيح به قلم مهندس آشتياني). علي(ع) در خطبه هايي كه ايراد مي فرمايند به طرز شكل يابي زمين و كائنات اشاره مي كنند، نه به راه ها و ميانبرهاي سحرآميز و كيمياگري! و به قول دكتر شريعتي، افتخار اسلام اينجاست كه ديگر اديان به بزرگان ديني خود روحاني مي گويند، يعني كسي كه داراي علوم متافيزيك است، اما ما مي گوييم علماي اسلام يعني دانشمندان اسلام كه براي كسب علم خود زحمت مي كشند، علوم را كسب مي كنند، دانش را در حوزه و دانشگاه جستجو مي كنند. امروز نيازمند الگو هستيم: انسان امروز بيش از آنكه نيازمند يك اسطوره باشد نيازمند يك الگو است، نيازمند مرد آرماني اي چون علي(ع) و حسين(ع) است كه بتواند خود شخصيت خود را طبق آنها بسنجد و شكل دهد. پرواضح است حسين(ع) يا علي(ع) مرداني بودند بدون بيم و بي ضعف. طبيعي است كه انسان هزاره سومي كه پر از احتياجات و ضعف ها است نمي تواند به آن مدارج برسد. اصلاً زمان ها فرق كرده و از طرفي علوم مذهبي نيز اجازه اين سخن را به ما نمي دهد. اما مي توان گفت دست كم انسان هزاره سومي مي تواند به آنها نزديك شود. يعني بين خوب و خوب تر و عالي، دست كم به خوب دست يابد. اين در حالي است كه اسطوره كه وجودي است يك سره خيالي، توانايي حل اين مسأله را ندارد. استاد مطهري(ره) در كتاب حماسه حسيني در بخش تحريفات عاشورا به مسايل جالبي اشاره مي كنند: «... در آن كتاب نوشته است امام حسين(ع) در روز عاشورا سيصد هزار نفر را با دست خودش كُشت. با بمبي كه روي هيروشيما انداختند، تازه شصت هزار نفر كشته شد. من چند روز پيش حساب كردم كه اگر فرض كنيم شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يك نفر كشته شود، سيصد هزار نفر هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت مي خواهد. ديدند كه جور درنمي آيد، چه بكنند؟ گفتند عاشورا هم هفتاد ساعت بود» (تحريفات عاشورا، جلد اول، ص 70) لزوم مقابله با عاشورا انگاري و انگل هاي عاشورا: جناب آقاي مطهري(ره) سال ها پيش متوجه اين خطر بزرگ شدند و اين خيانت به الگويي چون امام حسين(ع) شد، چه رسد به امروز. نبايد زياد خوشحال شد كه امروز ديگر از اين دست تحريفات خام و بچه گانه صورت نمي گيرد (كه آن هم باز هست). وقتي همه چيز پيشرفت مي كند، طبيعي است كه نوع تحريفات نيز به روز شود! امروز هم آسيب هاي خاص زمان وجود دارد. هر دلسوزي كه واقعاً نسبت به عاشورا و امام حسين(ع) ارادت و دوستي قلبي دارد، وظيفه دارد با اين دست تحريفات به مبارزه برخيزد. چرا كه اگر آن روز يزيديان با شمشير خود امام حسين(ع) و يارانش را قتل رساندند، ما امروز با سكوتمان در مقابل اين تحريفات كه نامي بهتر برايش جز عاشورا انگاري نمي يابيم برنخيزيم، ما نيز حقايق عاشورا را كه كم از جان حضرت امام حسين(ع) ندارند، كشتيم. تحريف و تحريفاتي كه آقاي مطهري(ره) چند مورد را نام بردند و از اين دست بسيار است نمونه هاي از اسطوره پروري و اسطوره سازي هستند. نياز انسان هزاره سوم: انسان هزاره سومي كه در كار و زندگي روزمره غرق شده، و زندگي اش به طور ثانيه اي تنظيم مي شود، بيش از يك سخن بيهوده و تحريف آلود به يك الگو براي زندگي بهتر، به يك منبع آرامش نياز دارد، به چيزي نيازمند است كه آنچه زندگي ماشيني از وي دريغ كرده است يعني وسعت روح ، آن مهم را به او بازگرداند. و در مورد عاشورا اين مهم حاصل نخواهد شد جز با مبارزه با عاشورا انگاري كساني كه آنها را انگل عاشورا و تحريف كنندگان عاشورا خوانديم. همه زمين كربلا است و همه روزها عاشورا!: اين سخن به چه معني است؟ و چرا طرح شده؟ آيا اگر عاشورا فقط روز دهم محرم بود و كربلا فقط صحرايي در عراق، مكتب عاشورا مي توانست در همه جاي دنيا همه گير شود؟ و آيا ما اين پيام را به خوبي درك كرديم؟ كربلا كجا است و نه كجا بود!: بدترين سرزميني كه مي توان براي يك مبارزه از آن ياد كرد، كارزاري در بدترين حالت، سرزميني كه از ميهن آنان كه در آن مبارزه كردند بسيار دور بود، سرزميني كه در آن آب بود و تشنگان با نيرويي برخواستن خود غلبه كردند و خواستني از جنس ديگر را پاسخ دادند! كربلا نمودي است از غربت، از بدترين شرايط براي مبارزه، سرزمين خشك و بي حاصل، يعني جايي كه فنا با تمام وجود در آن حس مي شود. هيچ يار و ياوري نيست، پناهي نيست، جز ياد حضرت باري تعالي. در زير گرماي جانسوز اين صحرا آيا جز سايه ياد و آرامش خداوندگار و وعده نصرت او مفري براي حسينيان است؟ بوي مرگ از هر ذره خاك آن به مشام مي رسد، و بوي جاوداني از هر ذره آسمان آن! كربلا شايد نمودي باشد كه قصد دارد انساني را در بدترين شرايط به همه مردم اعصار آينده نشان دهد، كه چگونه يك انسان با تكيه بر قدرتي كه حضرت باري تعالي به وي ارزاني داشته و با ايمان به او به خود مي رسد و انقلابي مي كند، چگونه انسان هايي از حاصل يك انقلاب دروني به آنجا مي رسند كه مرگ را به جان مي خرند و كربلاي خشك و يادآور فنا و نمود پايان جهان را چون آغازي زيبا براي زندگي بهتر نشان مي دهند! شاهدي براي اين ادعا ندارم، جز لبخند تك تك عزيزان و شهيدان كربلا در لحظه مرگ. و مرگ همان حقيقت است، خوفناك ترين حقيقت جهان براي انساني كه خواستار بقا است! عاشورا چه روزي است ونه چه روزي بوده!: روزي است كه هفتاد و دو نفر در مقابل جمعيتي چندين برابر بيشتر ايستادند، و همرنگ جماعتي كه آنها را غافل مي دانستند نشدند! روزي است كه درآن اثبات كردند، مي توان همرنگ جماعت نبود و رسوا هم نشد، و اصولاً اگر حق گويي رسوايي است، رسوا شدن به همرنگ شدن شرف دارد. عاشورا چه روزي است؟ روزيكه درآن با يك گل بهاران مي آيد. و عاشورا چه روزي است؟ روزي كه مظلومي، كسي كه به حريم او تجاوز شده، در مقابل متجاوز ايستادگي مي كند. عاشورا چه روزي است؟ روزي كه در ميان سياهي فراموشي بهترين حقايق، مرداني حقيقت را به معني كلمه احيا (احيا يعني بازگويي و زنده ساختن حقيقتي) مي كنند. در هر روزي عاشورا قابليت تكرار دارد: ظلم يعني چه؟ ستمگري از سوي عده اي در هر عصر و زماني ممكن است. ستمگري تنها زماني نيست كه عده اي مورد تجاوز عده اي ديگر در شرايط اسطوره اي قرار بگيرند، بلكه هر كسي در هر شرايطي هر چند عادي مي تواند ستم بكند و هر كسي در هر شرايطي هر چند روزمره مي تواند مورد ستم واقع شود. ستمگر هميشه حق ديگري را مورد تهاجم و تجاوز قرار مي دهد، و معمولاً ستمگر از نظر باور شخص ستم ديده قدرت بيشتري نسبت به او دارد، و اگر چنين نباشد تجاوز ستمگر به كسي كه از او قدرتمندتر است نه منطقي است و نه عقلاني. ستمگر تا نداند هدفش و كسي كه قصد دارد به او تجاوز كند به ايمان رسيده كه او (ستمگر) از خودش قدرتمندتر است هرگز دست به تجاوز نخواهد زد! الگويي از عاشورا: عاشورا به هر ستم ديده اي در هر عصر و زماني مي آموزد كه هر كسي مي تواند به جاي ستم ديده بودن يك مدافع باشد. ميتوان به جاي ناله كردن فرياد زد، مي توان به جاي پذيرفتن اعتراض كرد. مانگاري عاشورا به هر شكاكي مي آموزد كه هرگاه فرد يا افرادي بر حقيقت خود پي برده و دست از پذيرفتن وناله كردن و نااميدي بكشند و بر عليه ظلم قيام كنند گرچه شايد شكست صوري بخورند، اما پيروزي نهايي با آنها است. لبخند شهيدان كربلا در آخرين لحظات در دل پيامي دارد و آن اينكه به راستي مردن با شرافت از زندگي اي كه جز غم چيزي در بر ندارد شيرين تر است. اگر ايمان نداريد، بگوييد چرا فردي در هنگام مرگ لبخند مي زند، زماني كه همه چيز به پايان رسيده؟ مي آموزد كه باور قلبي مي تواند معجزه كند. مي آموزد كه انسان تاآخرين لحظه نيز نبايد از دفاع دلسرد و مأيوس شود. حسين با آخرين كلمات در لحظه مرگ به هر ستمديده پيامي مي رساند. تغيير نمودهاي مرگ توسط امام حسين(ع): حسين(ع) مرگ را از حالت زشت و زننده و يأس آور به چهره اي زيبا و دوست داشتني و پر از اميد تبديل مي كند. هميشه نااميدي و فنا براي انسان وحشتناك و ترس آور است و ترس دليل سكوت. حال اگر كسي بتواند زشتي وفنا را زيبايي و بقا كند، به راحتي مي تواند سكوت را به فرياد مبدل كند. آيا امروز درهزاره سوم كسي مي تواند ادعا كند كه به او ظلمي نمي شود؟ تجاوزي نمي شود؟ ظلم هميشه وجود دارد و اولين ابزار ظلم تهديد با ترس است، ترس از فنا، ترس از زيان و ضرر. امروز مي توان با بازگويي حقيقت عاشورا يعني تغيير چهره حقايق همه آن مظلومان را از ترس رها كرد. از زندان خواستن ها و تقرب ها و ترس ها و ضررها رها كرد وانساني آزاده در مقابل ظالم قرار داد. انساني كه جز رسيدن به هدف چيزي در ذهن ندارد و انساني كه به هيچ چيز وابسته نيست تا بتوان با توسل به قطع آن وابستگي او را ترساند، آيا مي توان به چنين كسي ظلم كرد؟ كربلاي ديگر!: كربلا تنها يك مقتل زشت و سياه نيست و عاشورا تها برگي سياه و تنها از تاريخ كه بوي مرگ و پايان مي دهد نيست. كربلا شهري آرماني است كه در آن هيچ كس به كسي ظلم نمي كند و نمي تواند بكند، ابزار ظلم در آن وجود ندارد! ترس در آن وجود ندارد، عجز در آن وجود ندارد، مرگ و فنا در آن وجود ندارد، انسان ها رويين تن شدند! اصلاً پاياني نيست. ظالم با توسل به كدامين ترس مي تواند ظلم كند؟ پاشنه آشيل كجاست؟ چشم اسفنديار كجاست؟ نقطه ضعفي نيست. پايان در بدترين وضعيت يعني مرگ: كسي كه عاشورا را بشناسد و قبول كند، مرگ يعني بدترين وضعيت پايان برايش از همه چيز خواستني تر است. چگونه به اين فرد مي توان ظلم كرد؟ عاشورا روزي است كه ابزارهاي جديدي براي مقابله با ظلم پديدار مي شود. نه شمشير و نيزه كه با گذشت زمان و پيشرفت علوم ا زدو خارج مي شوند. سلاح هايي كه جزو غريزه و فطرت آدمي اند و هرگز كهنه و قديمي نمي شوند. عاشورا روز مرگ حسين(ع) و هفتاد و دو تن نيست. روز مرگ خواستن است و روز تولد نخواستن. عاشورا روز رهايي از بند ترس از ضرر و زيان و پايان و فنا است. هر روزي مي تواند اين روز باشد. و هر سرزمين و هر جايي مي تواند محل اتفاق اين تحول باشد. محل اتفاق اين انقلاب باشد. اين عبارت «همه زمين ها كربلا هستند و همه روزها عاشورا» كوتاه و گزيده اثبات مي كند زمين كربلا داراي خاصيتي خاص نبوده، روز عاشورا داراي سحري نبوده! بلكه آنان كه در آن خاك بودند، آنان كه در آن روز با انواع نيازها مبارزه كردند افرادي خاص بودند. آن افراد (حسين(ع) نيز با تحريم سلاح هاي ظالم يعني انواع ترس از ضرر و خواستن ها توانستند آن افراد شوند. عاشورا وكربلا بدون پديد آورندگانشان ارزشي ندارند و هر فردي در هر زماني چنان كه هر روز عاشورا است و در هر مكاني چنان كه هر سرزميني كربلا است مي تواند از بيماري همه گير مصلحت و ترس رها شود و ايمان داشته باشد با رها شدن و شايد رسوا شدن، جاودان خواهد شد، شهيد خواهد شد. عاشورا اثبات وعده الهي است. هر فردي مي تواند هر روزي بر عليه ظلم بدون وسواس فكري تنها بودن قيام كند و ايمان داشته باشد كه با يك گل بهاران خواهد آمد. نتيجه: تاثير عاشورا بر انسان امروز: گريه و درد و غم و زاري خود شادماني دان به بيداري خود آن بهاران مضمر است اندر خزان در خزان است آن بهار مگريز از آن اشك از كجا پيدا مي شود؟ اشك حاصل يك انقلاب دروني است و در اين شكي نيست، يا حال درد و تغيير حالت عادي و نرمال بدن، يا حاصل غم و تغيير حالت روحي و يا حس هايي ديگر كه بتوانند روح يا جسم انسان را به تغيير بكشانند (منقلب كنند)، در جسم يا روح فرد انقلابي ايجاد كنند. فردي كه عاشورا را بازبيني مي كند به طور يقين از هر منظري كه به آن بنگرد مي تواند سه نوع اشك بريزد. (به سه صورت منقلب شود). اشك اول (تاثير بر روي احساس): براي شهداي كربلا و ضعف و مظلوميت آنان و عظمت جنايات ظالمان اشك بريزد، براي التماس يك سردار و بي پاسخ ماندن خواسته او اشك بريزد!!! فردي هست كه خواسته هايي دارد. براي دست يابي به آن خواسته ها بايست تلاش بسياري بكند، پس با توسل به امام حسين(ع) و درياي كرامت و لطف آن حضرت قصد دست يابي به آن خواسته ها را دارد. فردي است كه گناهكار و پشيمان است، احساس ندامت مي كند و بازگويي واقعه عاشورا، بازگويي غم نامه و رثاي عاشورا فرصت خوبي است تا بازنگري در اعمال و رفتار اشتباه خود انجام دهد. بياييم دست كم با خودمان رو راست باشيم. وقتي اشكي مي ريزيم، خودمان بررسي كنيم آيا با خلوص نيت تنها براي رثاي حسين(ع) بوده؟ ما نمي خواهيم تنها ببينيم اصلاً اشكي كه ريخته مي شود، به عشق و ارادت نسبت به امام حسين(ع) ارتباطي دارد؟ يا تنها اشكي است براي دست يابي به خواسته ها! راهي است براي فرار از ترس قهر خداوند؟ نه كسي دادگاهي تشكيل مي دهد تا علت اشك كسي ديگر را تفتيش كند، نه كسي را به جرم اشكي كه ريخته مي توان مجازات كرد. اما كسي كه با خود بينديشد و دليل اشك خود را جويا شود، اگر واقعاً خالصانه نسبت به عقيده اي كه داشته بوده است، عرضي نيست! اما اگر غير از اين بوده تازه اشك اصلي اينجا و در ملامت رفتار زشت ريخته خواهد شد، پس از اشك اشتباه اول! اشك دوم (تاثير بر روي رفتار): اشك دومي نيز هست، اشكي كه در اثر شكوه شخصيت يك انسان جاري مي شود، آنجا كه حسين(ع) از همه چيز رها شده، مرگ را تمسخر مي كند، در ميان اوج غم، مرگ ياران، در ميان بوي خون و بوي مرگ، بوي ظلم و مرگ شرافت لشكر خصم. اين چه شخصيتي است كه اين چنين كنار خيمه ها نعره برمي آورد: «لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم» و در پي بازبيني اين صحنه ها، شخص لحظه اي تأمل كند، مقايسه اي انجام دهد، خود را بر خلاف هميشه با كيل و وزنه و ترازويي ديگر بسنجد. شخصيت حسين(ع) را ببيند اين مرد كه گويي با واژه ضعف و تسليم بيگانه است، و خودش را هم نگاهي بكند! شرم كند از اين همه پستي كه در وجودش لانه كرده است، اين همه سكوت، اين همه بي ايماني و باور داشته باشيد كه شرم انقلاب مي كند، اين انقلاب رهايي بخش است، اين انقلاب اشكي جاري مي كند، نه در پي غم و نه در پي ضعف و نه در پي درد و نه در پي ترحم. «در پي شرم، اگر حسين(ع) انسان است، من چه هستم؟» حال سؤالي طرح مي كنم: كسي كه اين معاني را درك كرده، فهميده، منقلب شده و اشك ريخته است، آيا مي توان باز به اين شخصيت كه حال خود را دريافته و شناخته و به خود واقف شده، ظلمي روا كرد؟ پاسخ را هر چه باشد مي پذيرم و مي گويم: اين همان وعده است و اين همان اشك رهايي بخش است. اين همان منجي اي است كه در وجود هر كسي هست و عاشورا آن را شكوفا مي كند، چون انباري از مواد منفجره كه با جرقه سالروز عاشورا مي تواند مشتعل شود، و انفجاري در پيكر ظلم ايجاد كند! هر روز فرصت اين انفجار هست، هرجايي باشيم مي توانيم پيكر ظلم را از هم بپاشانيم، هر چند ظلم و خصم بزرگ باشد. و اصلاً «تمام زمين كربلا است و تمام روزها عاشورا» يعني اصل اميد بخشيدن به انساني كه توانايي دارد، اما اسير ترس شده است. همچنان كه گفتيم حسين(ع) زنده جاويد است، زنده بودن او در صورتي ممكن است كه نقيض او يعني يزيد هم باشد. يزيديان نمرده اند، تمام نشدند. امروز هم اسلام انگاري هست، امروز هم سوءاستفاده ها از دين هست، امروز هم توسل به دين و ماورا براي به دست آوردن قدرت هست. بي شرماني هستند كه حتي از مكتب عاشورا، از چيزي كه به اصطلاح ايمان خود مي نامند كسب بسياري ماديات مي كنند. و به مانند همانان كه در بهاي اندك تورات را تحريف مي كردند، در ازاي چه مزد ناچيزي مكتب عاشورا را معامله مي كنند. كاش يزيديان امروز هم چون آن روز شمشير را از رو مي بستند. دريغا ه يزيديان امروز در خود سپاه حسين(ع) مخفي شدند. با توسل به خود حسين(ع) قصد قتل مكتب حسين(ع) را دارند. و وقتي اينها هست بايد كساني هم باشند كه بر عليه اينها قيام كنند. آن روز با شمشير، امروز با قلم، امروز با احياي فرهنگ عاشورا، امروز با علم بوده است. امروز هست، فردا هم خواهد بود، ديروز هم بوده، ديروز مرحوم دكتر علي شريعتي و استاد بزرگوار آقاي مطهري(ره) دليرانه به مقابله برخاستند. آن روز حسين(ع) با كشتن ترس در وجود خود آنان را رسوا كرد، امروز هم هر كسي كه در اثر ديدن و دريافتن شخصيت امام حسين(ع) منقلب شود و اشكي بريزد يك حسيني مي شود. حسيني مي شود و حسيني وظيفه دارد، تكليف دارد، افتخار حسيني بون ساده به دست نمي آيد، با عزاداري نمادين و سياه پوش شدن به دست نمي آيد، با ده روز و يك روز به دست نمي آيد، جان بايد داد. از زيستن رها بايد شد. اهل نظر دو عالم در يك نظر ببازند عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد حافظ حسيني بودن با حسين دوست بودن تفاوت دارد، بايد مخلص شد، كه به قول استاد بزرگوار مرحوم دكتر علي شريعتي: دست داشتن اگر به اخلاص رسيده باشد، دوست را به دوست همانند مي كند. اشك سوم (تاثير ماورايي): نبايد غافل شد كه اشكي نيز در اين ميان هست، اشك سومي كه دليلي ندارد، نمي توان براي آن دليلي يافت، اين اشك وراي قواعد و قوانين اجتماعي است، عشق است، من به شخصه جرأت بررسي اين اشك را ندارم و خود را حقير تر از آن مي دانم كه فعلاً و با اين طراز دانش نظري در مورد اين اشك كه برتر از همه ماديات و قواعد و قراردادهاي اجتماعي است و تنها براي دوست، به روي دوست و براي رضاي دوست ريخته مي شود اظهار نظري بكنم. هر كه را اسرار حق آموختند مهر كردند و دهانش دوختند عارفان كز جام حق نوشيده اند رازها دانسته و پوشيده اند مولانا


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:32 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : ايثار و ماهيت اجتماعي و فرهنگي آن
انواع مقالات :علمي و فرهنگي
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
حال بايد ديد كه آيا «ايثار» ارزش صرفاً فردي است، يا برعكس ماهيتي اجتماعي و فرهنگي دارد؟ به عبارت ديگر مي توان آن را به عنوان مسأله اي اجتماعي و فرهنگي محسوب نمود يا اينكه فقط در دايره ارزش هاي فردي جاي مي گيرد؟ در اين جستار كوتاه بر آن خواهيم بود تا نشان دهيم كه «ايثار» ارزشي است كه ماهيتي اجتماعي دارد و اين امر جز به مدد تدقيق در مقوله فرهنگ و ارزش ها ميسر نخواهد گرديد. از آنجا كه فرهنگ و ارزش و به تبع آن مقوله «ايثار» پيوند تنگاتنگ و نزديكي دارند، بازكاوي و جستجو در تعريف فرهنگ و برخي قلمروهاي فرعي آن و همچنين تشريح مفهوم ارزش و انواع آن، موجب خواهد گرديد تا مخاطب به تصوير و ترسيم شفاف ترين دست يابد و از رهگذر اين مباحث به ماهيت اجتماعي و فرهنگي ايثار وقوف پيدا كند.
مقدمه
ارزش ها شيرازه اصلي فرهنگ يك جامعه را شكل مي دهند، از آن رو كه راهنماي عمل فرد و جامعه اند و بنيان نظام اجتماعي بر مدار آن ها استوار گرديده است. ارزش ها، هويت جوامع و ملت ها را به تصوير مي كشند و در عرصه تغيير و تحولات بنيادين اجتماعي نقش آفريني مي كنند. در تبيين پديده هاي اجتماعي، بي اعتنايي به مقوله ارزش ها، به مثابه «آب دريا به پيمانه پيمودن» است و نصيب چنداني عايد محقق نخواهد ساخت. جامعه ايراني در رهگذر تاريخ همگام و همراه با ارزش هاي مردمانش گام برداشته و همواره حرمت ارزش هاي اجتماعي اش را پاس داشته است. ايراني ها با تكيه بر ارزش هاي خود، دگرگوني هاي شگرفي در ديار خويش ايجاد كرده اند. جنبش تنباكو، انقلاب مشروطه، جنبش ملي شدن صنعت نفت، انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي، شاهدان آشنايي بر اين ادعايند. در اين ميان با توجه به نقش فعال دين د رجامعه ايران به ويژه در سده هاي اخير، نمي توان تأثير آن و ارزش هاي ديني و اخلاقي را به عنوان يكي از متغيرهاي تأثيرگذار اجتماعي در تحولات آن مورد اغماض قرار داد. يكي از ارزش هاي برجسته ايراني ها (چه در گذشته و چه حال) ايثار مي باشد كه به جرأت مي توان گفت اغلب ايرانيان در مواقع ضرورت، آن را به كار بسته آند و اين ارزش پيشينه اي ديرينه ميان آنها دارد؛ اما در برخي زمان ها نماد و نمود بيشتري داشته است. با اين اوصاف در اين جستار كوتاه برآنيم نشان دهيم ايثار، ماهيتي اجتماعي و فرهنگي دارد و براي اين مقصود بر مواردي همچون طرح مسأله، فرهنگ، ارزش و ايثار تمركز خواهيم نمود و متعاقب آن به ماهيت اجتماعي و فرهنگي ايثار توجه نموده و در پايان هم جمع بندي و نتيجه گيري مطرح خواهد گرديد. طرح مسأله ارزش هاي اجتماعي (social values) پيشينه اي به بلنداي عمر آدمي دارند و از آغاز پيدايش بشر بر روي اين كره خاكي قرين و همنشين آدميان بوده اند. برخي ارزش ها همچون عدالت و آزادي جهان شمول (universal) هستند و جزء ارزش هاي مشترك جوامع بشري قلمداد مي گردند و بعضي از ارزش ها نيز معطوف به فرهنگ ها و جوامع خاصي مي باشند. ارزش ها شالوده فرهنگ جوامع را تشكيل مي دهند و از مهم ترين مقوله هاي اجتماعي هستند كه هم جامعه شناسان و فيلسوفان كلاسيك و هم اخلاف مدرن و پست مدرن آن ها (برخي كمتر و عده اي به شكل پررنگ) در خصوص آن تأمل و تعمق نموده اند. برخي ملت ها با تكيه بر ارزش هاي حاكم بر جامعه خود، تحولات شگرفي را بر جاي گذاشته اند و از رهگذر اين دگرگوني ها به سوي آينده گام برمي دارند، آينده اي كه ارمغاني جز ترقي و تعالي جامعه آنها نداشته باشد. نگاهي به صفحات تاريخ، عبرت هاي آموزنده اي را به تصوير خواهد كشيد. «جامعه ايراني (هم) در طول حيات تاريخي خود جامعه اي «ارزش مدار» بوده است... و مقوله اي به نام «ارزش» (در اشكال مختلف آن) همواره به مثابه يكي از بنيادي ترين عوامل تعريف كننده و سامان دهنده (و نيز تخريب كننده) هويت وي محسوب مي گرديده است. فراز و رودهاي تاريخي اين جامعه، پژواك فراز و فرودهاي ارزشي آن هستند و «گشت» و «بازگشت» اجتماعي ـ سياسي آن نيز ريشه در تحولات «جهان ارزشي» آن دارند. مردمش با اجماع پيرامون ارزش ها، تاريخ ساز و با دوري ازآن اسير گرداب هاي تاريخ شده اند» و فرصت هايي گرانبها را از كف داده اند و گاه بدين بهانه زانوي غم به بغل گرفته و سرشك حسرت و ندامت ريخته اند. فرهنگ ايراني ـ اسلامي گنجينه اي از ارزش ها را در خود جاي داده است، گاه با دستاويز قرار دادن آن ها تمدني بزرگ و درخشان و پيشرو مي آفريند و گاه به خاطر اغماض و سهل انگاري و عدم پالايش و پيرايش جراحات و خاشاك افتاده بر پيكره ارزش هايي در سكون وحتي ركود دست و پا مي زند كه براي برون رفت از اين توقف، راهي بايد جست. كندوكاو در صفحات تاريخي ايران مويد آن است كه ايراني ها در برخي مقاطع تاريخي با اتكاي بر ارزش يا ارزش هاي خاص، دگرگوني هاي قابل توجهي در بستر جامعه خود پديد آورده اند و اين مسأله در دهه هاي اخير كاملاً پيدا و هويدا است. يكي از عناصر مهمي كه نبايد نقش و تاثير آن در حاشيه قرار گيرد، مذهب و جايگاه آن در تحولات ايران است. جامعه ايران جامعه اي مذهبي است و بسياري از ارزش هاي آن متاثر از دين و مذهب مردمانش بوده است و علاوه بر حضور پررنگ دين و ارزش هاي ديني در روابط اجتماعي افراد، در تحولات بنيادين سياسي هم يكي از متغيرهاي اثرگذار، عنصر دين دانسته مي شود. «ايرانيان در عصر مدرن نيز به نام «ارزش ها» انقلاب كردند و در عصر سكولاريسم، بر مبناي ارزش هاي ديني ، هويت جمعي خود را باز تعريف كردند و به همه چيز از منظر ارزش ها نگريستند. به سياست، سيمايي هنجاري بخشيدند، «خودي» و «دگر» خود را ايدئولوژيك تعريف كردند، به مناسبات و ملاحظات اجتماعي ـ اقتصادي رنگ ارزشي بخشيدند، چگونه «بودن» و چگونه «شدن» خود را در چارچوب ارزش ها قضاوت كردند، جامعه ايده آل و جامعه امن خود را در پرتو استقرار ارزش ها ترسيم كردند» و در مقطع خاصي، رفتار و كردار و گفتارشان را با ترازوي ارزش ها تنظيم كردند. هر چند گذشت زمان ارزش هايي نوظهور رابه جاي يا در كنار آنها نشاند و جامعه و فرد هم به تدريج دگرگون گرديدند. يكي از ارزش هايي كه در بين ايراني ها (و حتي برخي ملت هاي ديگر) مي توان مشاهده نمود ايثار است، كه ممكن است اصطلاحات ديگري هم به جاي آن در جامعه ما و ساير جوامع به كار برده شود. ايثار در شكل كلي اش ديگري را بر خويش ترجيح دادن است كه ممكن است معطوف به موضوعات و مقوله هاي مختلفي صورت گيرد. ايثار چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام، ارزشي رايج ميان مردمان بوده است؛ اما پس از ورود اسلام نمود و نماد ويژه اي مي يابد. دين اسلام به شكل قابل توجهي بر به كار بستن اين ارزش تأكيد مي كند، به گونه اي كه مصاديق برجسته اي از ايثار را در رفتار پيامبر اسلام و ساير معصومين به ويژه حضرت علي(ع) و فاطمه زهرا(س) مي توان به وضوح در كتاب هاي معتبر مربوطه پيدا نمود. قرآن، كاب مقدس مسلمانان هم در آيات گوناگوني به آن توجه نموده است. اين ارزش در قرون بعدي، كم و بيش در بطن و متن روابط روزمره مردمان ايراني ديده مي شودو به شكل دگرياري و همياري ظهور و بروز مي يابد و غالباً هم در شكل مساعدت مالي و مادي تجلي مي نمايد. در چند دهه اخير و به خصوص دوران انقلاب اسلامي و سپس جنگ ايران و عراق، واژه ايثار جايگاه والايي را به خود اختصاص مي دهد و اين ارزش در بافت و ساخت روابط اجتماعي به شكلي پررنگ حضور پيدا مي كند، «به گونه اي كه ايثار و شهادت را عامل دوام و حيات انقلاب مي دانند.» يكي از متغيرهايي كه در تبيين انقلاب اسلامي به آن اشاره مي شود، مقوله ايثار و شهادت است كه انقلابيون با مجهز شدن به اين سلاح در واقع هيچ ترسي از مرگ پيدا نمي كردندو همين امر يكي از عوامل ناكارآيي دستگاه سركوب رژيم شاه به شمار مي رود. امام با تاكيد بر ايثارگري و شهادت حضرت علي و امام حسين(ع) و تداعي عاشورا و رمضان و تكيه بر ساير نمادهاي شيعي موجب گرديد تا انقلابيون هم خود را ادامه دهنده آن راه بدانند و در نتيجه از ايثار و شهادت در راه انقلاب به هيچ وجه هراسي به دل راه ندهند و حتي مشتاقانه به سوي آن گام بردارند. در جنگ هشت ساله ايران و عراق، ارزش مقوله اي همچون «ايثار» و «شهادت» در ميان ايراني ها بسيار مقدس و الهي مي گردد. آنهايي كه به جبهه هاي جنگ گام مي گذارند بسياري از خداي خويش شهادت را طلب مي كنند؛ از آن رو كه در مكتب تشيع، شهادت بالاترين نماد و نمود ايثار است و آنهايي كه در پشت جبهه ها هستند به طور شبانه روز در تأمين و رفع مشكلات و موانع فراروي جبهه ها تلاش مي كنند. بسياري از مردمان عادي هم داشته ها و نداشته هايشان را دريغ نمي كنند و گاه از مطلوب ترين داشته هاي خود دست شسته و آن را در راه جبهه و جنگ هزينه مي كنند و در اين گستره، روستايي و شهري، زن و مرد، پير و جوان هر يك به طريقي مي كوشند تا از خويش بگذرند تا بلكه موجب راحتي و آسايش همنوع خويش گردند و اينها را مي توان با جستجو در اسناد و مطبوعات و وقايع دوران انقلاب و به ويژه زمان جنگ نظاره نمود. از اين رو واقعيت هايي است كه بر جامعه ايراني حاكم بوده است، اما اينكه امروزه جامعه ما ا زاين حيث چه حال و روزي دارد مجال ديگر و گسترده تري را ايجاب مي كند. حال بايد ديد كه آيا «ايثار» ارزش صرفاً فردي است، يا برعكس ماهيتي اجتماعي و فرهنگي دارد؟ به عبارت ديگر مي توان آن را به عنوان مسأله اي اجتماعي و فرهنگي محسوب نمود يا اينكه فقط در دايره ارزش هاي فردي جاي مي گيرد؟ در اين جستار كوتاه بر آن خواهيم بود تا نشان دهيم كه «ايثار» ارزشي است كه ماهيتي اجتماعي دارد و اين امر جز به مدد تدقيق در مقوله فرهنگ و ارزش ها ميسر نخواهد گرديد. از آنجا كه فرهنگ و ارزش و به تبع آن مقوله «ايثار» پيوند تنگاتنگ و نزديكي دارند، بازكاوي و جستجو در تعريف فرهنگ و برخي قلمروهاي فرعي آن و همچنين تشريح مفهوم ارزش و انواع آن، موجب خواهد گرديد تا مخاطب به تصوير و ترسيم شفاف ترين دست يابد و از رهگذر اين مباحث به ماهيت اجتماعي و فرهنگي ايثار وقوف پيدا كند. فرهنگ فرهنگ مثل ساير مفاهيم علوم انساني، ميان صاحب نظران و نظريه پردازان به يكي از مقولات مغلق و مبهم مي ماند كه در دايره لفظ پردازي هاي بي سرانجام، حيران و سرگردان است و هنوز اجماع روشني بر سر تعريف آن حاصل نگرديده است. «البته مي توان گفت فرهنگ از جمله مفاهيمي است كه به راحتي تن به تعريف پذيري نمي دهد، اين امر از سرشت فرهنگ ناشي مي شود كه قالب ناپذير است و مشكل در ظرفي مي گنجد... از اين رو انديشمندان براي روشن ساختن معني و مفهوم فرهنگ، تا امروز صدها تعريف عرضه كرده اند و تنها رده بندي انواع اين تعاريف و تشريح مضامين آنها موجب تدوين كتاب هاي متعددي گرديده است»، اما در اين نوشتار «گيدنز» مورد توجه قرار مي گيرد كه به نوعي با غالب تعاريف اشتراكاتي دارد. به نظر گيدنز مفهوم فرهنگ همراه با مفهوم جامعه، از مفاهيمي است كه در جامعه شناسي زياد به كار برده مي شود. او معتقد است كه فرهنگ عبارت است از ارزش هايي كه اعضاي يك گروه معين دارند. هنجارهايي كه از آن پيروي مي كنند و كالاهاي مادي كه توليد مي نمايند... هنگامي كه واژه فرهنگ را در گفتگوهاي معمولي هر روزه به كار مي بريم، اغلب فرآورده هاي متعالي ذهن ـ هنر، ادبيات، موسيقي و نقاشي ـ را در نظر داريم. مفهوم فرهنگ آن گونه كه جامعه شناسان آن را به كار مي برند شامل اين قبيل فعاليت ها و امور بسيار ديگري است. فرهنگ به مجموعه شيوه زندگي اعضاي يك جامعه اطلاق مي شود همراه با كالاهايي كه در آن توليد مي گردد... هيچ فرهنگي نمي تواند بدون جامعه وجود داشته باشد، اما همان گونه نيز هيچ جامعه اي بدون فرهنگ وجود ندارد...». در واقع «وسعت قلمرو فرهنگ به وسعت حيات اجتماعي انسان است و شامل تمامي ذخاير و ميراث هاي انديشه و دست انسان از آغاز تا امروز مي باشد» و اين روند در آينده هم تداوم خواهد داشت. نفي تاثير فرهنگ بر نوع انسان، تقريباً غيرممكن است و قدرت آن به اندازه اي است كه مي تواند... فردي را مجبور به گرسنگي تا سرحد مرگ نمايد، در حالي كه غذا در دسترس اوست. فرهنگ، فردي را مجبور به دريدن شكم خود يا خودكشي مي كند به اين دليل كه مي خواهد لكه ننگي را از دامن خود پاك كند...»، موجب مي شود تا برخي افراد در جوامع خاصي از خوردن و آشاميدن در روزهاي خاصي از سال امساك نمايند... برخي به خاطر آرمان هايشان از جان خويش درگذرند و ... فرهنگ، منتسب به ويژگي هاي متعددي از سوي نظريه پردازان گرديده است كه موارد مشابه و مورد اجماع آن را مي توان «فرا گرفتني بودن آن»، «قابل انتقال»، «اجتماعي بودن»، «پاسخگوي نيازمندي هاي اساسي حيات»، «تحول پذير»، «پايدار» و «مشخص كننده معيارها و ارزش ها» محسوب كرد. البته برخي هم در سطح كلي تر به ويژگي هاي متناقض نماي فرهنگ (عام / خاص بودن، متغير / ثابت بودن، اجباري / اختيري بودند پذيرش فرهنگ) اشاره جسته و استدلال هايي را براي اين داعيه خود مطرح كرده اند. كه به نظر مي رسد منطق تقريباً متقن و قابل قبولي براي بحث ويژگي هاي فرهنگ باشد از ان رو كه بر ابعاد و سطوح مختلف فرهنگ توجه داشته است. فرهنگ، كاركردهاي متعددي در جامعه دارد و به دليل پيوند تنگاتنگ آن با بخش هاي مختلف اجتماعي و سطوح گوناگون زندگي بشرف تاثيرات آن اجتناب ناپذير خواهد بود و متقابلاً حوزه هاي ديگر اجتماعي، فرهنگ را متاثر مي سازند. «لسلي وايت» كاركرد فرهنگ را تامين نيازهاي دروني و بيروني انسان مي داند تا زندگي آن ها را امنيت و تداوم بخشد. «ايجاد ارتباط جمعي»، «آفرينش و نگاهداري تداوم و همبستگي ميان افراد يك جامعه توسط باورها و ارزش هاي مشترك»، «هويت دهي » و «ايجاد خودآگاهي جمعي و فردي» از كاركردهاي مهم فرهنگ مي باشند. در صورتي كه فرهنگ، كاركردهاي خود را به گونه مطلوب و سازنده محقق سازد، بالتبع، جامعه دچار پويايي و نشاط و سازندگي مي گردد و به سمت تعالي و توسعه قدم برمي دارد، در غير اين صورت، سرنوشتي جز ركود و پسرفت جامعه رقم نخواهد خورد و فرهنگي كه مي توانست براي يك ملت، خوشبختي به ارمغان آورد، پيامدي جز نابساماني و نارسايي جامعه نخواهد داشت و از آنجا كه هم در تعريف فرهنگ و هم كاركردهاي آن مشخص گرديد، ارزش ها يكي از محوري ترين عناصر تاثيرگذار در فرآيند فوق به شمار مي آيند. «فرهنگ جامعه، ارزش ها، معيارها و نظام هاي خاص خود را دارد و افراد جامعه با توسل به اين ارزش ها و معيارها، نيازها و خواست هاي خود را سامان مي دهند». به عبارت ديگر، همانگونه كه اريك گود مي نويسد: «گسترده ترين و كوچك ترين واحد آجرهاي ساختماني هر فرهنگ ارزش مي باشد» و «هر فردي از طريق فرهنگش مي آموزد كه چه چيزي خوب، حقيقي و زيبا است. نگرش ها، ارزش ها و هدف ها به وسيله فرهنگ مشخص مي شود. همانگونه كه فرد به طور طبيعي زبان ياد مي گيرد به همان ترتيب اين نگرش ها، ارزش ها و هدف ها را مي آموزد. يك رابطه و وابستگي متقابل ميان اينها وجود دارد، رابطه متقابلي كه احتمالاً مهم ترين بخش از هر فرهنگي است.» و در بررسي موضوعات مرتبط با فرهنگ نمي توان آن ها را مورد بي توجهي قرار داد. همچون ساير بخش هاي اجتماعي، در حوزه فرهنگ نيز دگرگوني هاي عميق و بنياديني شكل گرفت است، به گونه اي كه از فرهنگ مدرن و حتي فرهنگ پست مدرن صحبت مي شود كه تمايز و تفاوت زيادي با فرهنگ ساده و سنتي گذاشته دارد. مولفه ها، ارزش ها و عناصر جديد و پيچيده اي در اين حوزه رسوخ و نفوذ يافته است و اين امر موجب شكل گيري عناصر فرهنگي نوظهوري گرديده است كه چهره اي متفاوت با گذشته دارند. البته در اين فرآيند، تحولات تكنولوژيك و پديده جهاني شدن نقش عمده اي داشته اند. اما در سطح خاص و مشخص تر مي توان گفت كه در واقع، «ارزش ها» يكي از اهرم هاي كليدي اين تغيير و تحولات بوده اند. بي ترديد ارزش ها و نمادها به عنوان يكي از مؤلفه هاي حياتي فرهنگ، جايگاه بلندي در توسعه و كاميابي جامعه مي توانند داشته باشند (در صورتي كه به شكل صحيح و نظام مند به كار گرفته شوند) و اين اهميت يك فرهنگ پويا و بالنده را در به حركت درآوردن چرخ هاي تعالي و ترقي و سعادت جامعه و اعضاي آن به وضوح نمايان و عيان مي سازد. ارزش هاي اجتماعي (social values) ارزش، مفهومي ديرپا و كهن در ادبيات جامعه شناسي، فلسفه و انديشه اجتماعي به شمار مي رود كه همواره مورد توجه و تاكيد نظريه پردازان اين حوزه ها بوده و هست و تا به حال نگرش ها و نظريه هاي متعدد و متفاوتي را به خود ديده است. «استناد به ارزش ها نزد جامعه شناسان كلاسيك و جديد عموميت داشته است و شايد هيچ موضوع ديگري به اندازه مطالعه ارزش ها منشأ مناقشه ميان جامعه شناسان نشده است. برخي از جامعه شناسان چنين القا مي كنند كه براي مطالعه ارزش ها بايد تدابير خاصي انديشيده شود تا مبادا مداخله ارزش هاي شخصي در جريان مطالعهف عينيت آن را مخدوش كند. برخي ديگر ارزش را از مقوله وا قعيت هاي ذهني، روان شناختي و اخلاق دانسته و لذا بررسي آنها را خارج از مدار جامعه شناسي مي دانند. در حال حاضر عموماً جامعه شناسان ارزش ها را چون منشأ اثر اجتماعي هستند در زمره پديده هاي اجتماعي مي شمارند» و در تبيين و ترسيم آثار و كاركردهاي آن ها در حيات روزمره آدميان كوشش مي نمايند. تعاريف متنوعي در خصوص ارزش ها مي توان يافت كه نشانگر پيچيدگي و چند بعدي بودن آن مي باشد با اين وجود مي توان به برخي تعاريف مشابه و مشترك و تا حدودي قابل اجماع اشاره نمود و از حيرت و سرگرداني ناشي از تعاريف متعدد رهايي جست. «ارزش ها را مي توان مجموعه اي از پنداشت هاي اساسي نسبت به آنچه پسنديده است دانست كه تجلي عميق ترين احساسات مشترك نسبت به جهان در جامعه هستند» و علايق نسبتاً مشابهي را به تصوير مي كشند. «ارزش شيوه اي از بودن يا عمل است كه يك شخص يا يك جمع آن را به عنوان آرمان مي شناسند و افراد يا رفتارهايي را كه بدان نسبت داده مي شوند مطلوب و متشخص مي سازد» و در نتيجه خود آن عمل و رفتار را بسيار ارزشمند و مهم مي سازد. «ارزش آن عنصر فرهنگي است كه خوب و بد چيزي را تعيين مي كند. اشيا و اعمال را معنادار مي كند كه اين معنا يك معناي عام اجتماعي و فرهنگي است، يعني فرهنگ و اجتماع هستند كه اين معنا را به چيزي مي بخشند...» و نوعي جهت گيري مثبت و يا منفي نسبت به آن پديده مي آورند. «ارزش ها ميان مردم مشتركند و شمار كثيري از افراد درباره اهميت آنها به توافق رسيده اند. ارزش ها به قضاوت شخصي افراد بستگي ندارند. با عواطف همراهند، اشخاص براي صيانت ارزش ها مبارزه مي كنند و براي حفظ ارزشي والا از بذل مال و جان خود دريغ نمي ورزند. در نهايت اينكه چون ارزش ها با وفاق ميان اشخاص كثيري پذيرفته شده اند، مي توان آنها را مفهوم سازي كرد. يعني از اشياي گوناگون ارزيابي شده انتزاع كرد» و همه اينها از مهم ترين ويژگي هايي است كه مي توان براي ارزش ها برشمرد. ارزش ها كاركردهاي عديده اي دارند و به تبع همين امر، نقش و تأثير شگرفي در حيات فردي و جمعي ملت ها بر جاي گذاشته اند و مي گذارند. «گي روشه» برخي از كاركردهاي عمده ارزش ها را چنين برمي شمارد: 1. انسجام مدل ها در يك جامعه خاص: ارزش ها نوعي انسجام به مجموعه قواعد يا مدل ها مي بخشند، مدل ها در رابطه با ارزش هايي كه زمينه ساز آنها است و آنها را متمركز مي سازد جهت مي يابند و داراي مفهومي عميق تر مي شوند. 2. قدرت رواني اشخاص: ارزش ها عنصر مهم وحدت رواني اشخاص به شمار مي آيند. آنها باعث انسجام و يگانگي ادراك خود و جهان مي شوند و نوعي وحدت انگيزه را به وجود مي آورند. 3. يگانگي اجتماعي: جهان ارزش ها در مورد يگانگي اجتماعي عنصر اساسي به شمار مي رود. پيوستگي با ارزش هاي مشترك شرط مشاركت با جمع مي باشد. همبستگي در ارزش هاي مشترك مي تواند در ضمن منبع وحدت اجتماعي باشد و چون دربرگيرندة چنين وحدتي است مي تواند منبع تضادهاي اجتماعي يا لااقل تنوع اجتماعي باشد. به زعم جانسون، ارزش ها تبيين گر وقايع اجتماعي و معياري براي تبيين عكس العمل مناسب در برابر انها و مبنايي براي ايجاد انتظار مشترك و معياري براي تنظيم رفتار، درك وقايع و موقعيت هاي مختلف و تبيين نمادين وضعيت هاي گوناگون مي باشند. نظريه پردازان هم به اين موضوع وقوف دارند كه وجود ارش هاي مشترك نقشي پراهميت در كاهش احتمال بروز تعارض بين طبقات اجتماعي بر عهده دارند. ارزش هاي انساني همه اصيل و ريشه در سرشت انسان دارند و همين ارزش ها عامل اصلي حركات تاريخ به شمار مي روند. و پويايي و بيداري جوامع و گاه برعكس ايستايي و جمود آنها را موجب مي گردند. از آنجا كه تاكيد و تمركز اين مقاله ببر مقوله «ارزش اجتماعي» است، تعميق و تشريح آن و برشمردن ويژگي هايش اجتناب ناپذير مي باشد. «ارزش ها الزاماً صفت اجتماعي ندارند، بلكه ممكن است فردي هم باشند. آنها اشيا يا عقايدي هستند كه به طور فردي مورد توجهند و در سطوح كلي جامعه، ارزشي ندارند. اين ارزش ها فردي ناميده مي شوند. در نقطه مقابل آن، ارزش اجتماعي عبارت است از ايده ها، هنجاره و اشياي مادي كه در پي اعمال اجتماعي، و بازخوردهاي رواني مساعد پيرامون آنها جمع مي شود. «ارزش اجتماعي به آنچه كه پذيرش عمومي دارد و مجموعه جامعه بر آن صحه مي گذارند، آن را تصديق مي كنند و مي ستازند اطلاق مي گردد.» به عبارت موجزتر «ارزش اجتماعي واقعه يا امري است كه مورد اعتناي جامعه است» و براي آن مطلوب و قابل احترام و تمجيد محسوب مي شود. به هر حال مي توان تصور كرد كه تعداد وابستگان به يك ارزش مي تواند صفت فردي، گروهي، جمعي يا اجتماعي را به آن ارزش بدهد. ممكن است در مواردي وابستگان به ارزشي خاص آن قدر كم باشد كه بتوان از اصطلاح ارزش فردي يا شخصي استفاده كرد و يا اصطلاح ارزش هاي گروهي و يا ارزش هاي اجتماعي (در مواردي كه تعداد قابل توجهي از افراد پاي بند به ارزش خاصي باشند) را به كار برد. اين امر در جوامع گوناگون و حتي در يك جامعه در گذر زمان، اشكال متفاوتي به خود مي گيرد و بين ارزش هاي فردي و جمعي گاه جا به جايي صورت مي گيرد. ايثار ايثار يعني بذل كردن، ديگري را بر خود برتري دادن و سود او را بر سود خود مقدم داشتن، قوت لازم و مايحتاج خود را به ديگري بخشيدن و خود را براي آسايش ديگران به رنج افكندن. در لغت نامه دهخدا آمده است: ايثار به معني برگزيدن، عطا كردنف غرض ديگران را بر غرض خويش مقدم داشتنف ديگري را در رساندن منفعت و دفع ضرر بر خود مقدم داشتن و آن نهايت برادري است. ايثار بر از خود گذشتي انسان هاي يك جامعه دلالت مي كند و هم ژرفاي ديني دارد وهم عطر اجتماعي و هم فرمي انساني. «و در اصطلاح دانش اخلاق، دومين شكل فضيلت «سخا» مي باشد. مراد از سخا آن است كه انسان از آنچه خود بدان نياز دارد جوانمردانه درگذرد و آن را به ديگري كه بدان نيازمند است ببخشد و اين گذشتن و بخشيدن كه همانا ديگري بر خود برگزيدن است ملكه نفس آدمي گردد.» ايثار، نماد و نمود ديگرخواهي آدميان است و روح همنوع دوستي آن ها را به معرض نمايش مي گذارد و گاه تا جايي پيش مي رود كه فردي يا حتي جمع كثيري جان خويش را در راه ديگري و ديگران از دست مي دهند تا كمال و تمام ايثار و از خود گذشتگي را بر جاي آورند و از اين رو است كه چنين افرادي در نگاه ملت ها و مردمان هر جامعه اي، به سمبل هايي فراموش ناشدني تبديل مي گردند. ايثار مي تواند گونه هاي مختلفي داشته باشد. گاه با فدا كردن جان صورت مي گيرد (كه منتهاي درجه ايثار مي باشد)، گاه با دادن مال و زماني هم با هزينه كردن اعتبار و آبرو و البته برخي اوقات هم مي تواند تركيبي از اينها باشد كه فرد به طور ارادي و به خاطر يك هدف و آرمان مقدس و والا، تصميم مي گيرد از عقايق و داشته هاي خويش اغماض نموده و دغدغه ها و دل نگراني ها و منافع «غير» را بر «خود» مرجح بداند و در راه برطرف ساختن مشكلات فراروي ديگري، گام بردارد. ايثار مختص به يك جامعه و ملت و منحصر به زمان معيني نيست و در گستره تاريخ مي توان رگه و ريشه هاي بسياري را در آن خصوص جست و يافت، هر چند ممكن است شدت و ضعف قابل توجهي را پشت سر گذرانده باشد. در تمام جوامع، چه سنتي و چه مدرن، گونه هايي از ايثار وجود داشته و دارد و مردمان به اشكال متنوعي ديگري را ياري كرده اند. در آموزه هاي زرتشت، بودا، اهورامزدا و كنفوسيوس و ... مكرر از اين ارزش سخن رفته است و بر مقوله كمك به ديگري، همنوع دوستي و خيرخواهي تاكيد و توجه زيادي گرديده است و احسان و گذشت و نيكوكاري از عناصر كليدي آن ها به شمار مي رود. در ساير اديان نيز يكي از توصيه هاي جدي معطوف به همين ارزش مي باشد. به عبارت ديگر در اديان مسيحيت، يهود و اسلام، گذشت و ايثار از ارزش هاي مهم و اساسي برشمرده شده است و محتواي انجيل، تورات و قرآن شاهدي براين داعيه قلمداد مي گردد. اما نكته مهم آن است كه در دين اسلام، ايثار به طور برجسته اي ظهور و بروز پيدا كرده است و در آيات قرآن و روايات از پيامبر اسلام و ساير معصومين مي توان شواهد متواتر و فراواني را آشكار ساخت، به ويژه آن كه هم پيامبر اسلام و هم امامان شيعي در حيات روزمره و معمول خويش آن را به شكل عملي و تجربي به كار گرفته اند. «اسلام مكتبي است كه حركت، جنبش، تلاش، جهاد و ايثار را براي تحقق بخشيدن به حاكميت قوانين الهي مي طلبد. چنانچه در طول تاريخ اسلام تحقق عيني اين حركت و تلاش و جهاد به شكل هاي گوناگون به ثبوت رسيده است. موضوع كربلا و مظلوميت امام و اهل بيتش در طول تاريخ براي تشيع به يك رمز و شعار و هويت انقلابي و خصيصه لاينفك تشيع تبديل شده و پيروان اهل بيت در هر زمان و هر عصري براي حفظ اين رمز و شعار از جان نيز گذشته اند.» تأثير شگرف فرهنگ پربار ايثار و شهادت در گستره جهان بيني ملل ديني از جلوه و منزلت ممتازي برخوردار است. اين فرهنگ با هويت قدسي خود، توانايي سرشاري را در متأثر ساختن نهادهاي اجتماعي و ساختارهاي سياسي به انضمام بافت فرهنگي جامعه دارا مي باشد... و بي شك برترين و گراسنگ ترين اصل براي كسب رشد اجتماعي منطقي و نيكو محسوب مي شود و هيچ فرهنگي در قلمرو دين تا اين حد به اين جاودانگي عميق نرسيده است... جامعه ايراني و ايراني ها قبل از ورود اسلام آراسته به ارزش هاي عديده اي از جمله گذشت و مساعدت به خلق بوده است. اما متعاقب ورود اسلام به ايران، برخي ارزش هاي جديد ظهور و بروز مي يابند و برخي ارزش هاي پيشين هم برجسته تر مي شوند و البته برخي هم به حاشيه رانده مي شوند. به عبارت ديگر، فرهنگ ايراني ـ اسلامي برخي ارزش ها را پررنگ تر مي سازد كه اين ارزش ها به مرور زمان منشأ تحولات زيادي مي گردند. ارزش هاي حاكم بر جامعه ايراني گذشته اي پرفراز و فرود دارند و طي چندين سده گذشته گاه فعال و مؤثر و زماني هم غيرفعال و يا كم تأثير ظاهر شده اند. در اين رهگذر، ارزشي همچون ايثار نيز فارغ از اين قاعده نبوده است و تا چند دهه اخير نمود ان را در لابلاي زندگي معمولي مردمانش به طور محسوس مي توان ديد و اشكال گوناگوني از كمك به ديگري، گذشت و فداكاري و ديگر ياري بين مردم اين سرزمين مشاهده مي شود. مقوله ايثار و شهادت (به عنوان والاترين شكل ايثار) در ربع قرن اخير و در دوران انقلاب اسلامي و به ويژه جنگ تحميلي ايران وعراق به يكباره جايگاه و پايگاه والايي در عرصه اجتماعي پيدا مي كند و حتي از متغيرهاي اصلي در تبيين هم پيروزي انقلاب و هم عدم شكست در جنگ محسوب مي گردد. علاوه بر آن به علت درگيري قشر قابل توجهي از مردم در اين دو و به خصوص جنگ، مسأله ايثار و شهادت گستره وسيعي پيدا كرده و به يك مسأله جمعي تبديل مي شود، از آن رو كه تعداد قابل توجهي از مردم در جنگ شهيد و يا مجروح و معلول و مفقود و اسير گرديدند كه با احتساب خانواده هاي اين افراد، وسعت مسأله هويدا هستند. از خودگذشتگي و ايثار، شهادت طلبي و از جان باختگي از ارزش هاي اصيل و ناب اسلام هستند... وجود فرهنگ عاشوراي حسيني و در يك كلام وجود فرهنگ ايثار و شهادت مردان بزرگ الهي بود كه به مرور اخلاق و رفتار اقشار مختلف مردم مسلمان و مومن ايران اعم از زنان و مردان، نوجوانان و جوانان تحصيل كرده و عامي را تحت تأثير قرار داد و متحول ساخت. در نظام ارزشي افراد فداكار و مددكار، ارايه خدمت به ديگري بدون چشمداشت است. آنها از نيازهاي خود مي گذرند و به دنبال احساس خوبي اند كه از خدمت به ديگران عايد آنها مي شود. اين افراد به اشخاص نوع دوست معروفند و معمولاً مي توانند به طور دلخواه و عاشقانه به كودكان بيمار و پرورشگاهي كمك كنند، با مؤسسات خيريه و مددكاري ها همكاري كنند و در مواقع ضروري به مساعدت افراد ناتوان و نيازمند همچون يتيمان و خانواده هاي بي سرپرست بپردازند. ايثار، هم مي تواند ارزشي فردي به حساب آيد و هم در رده ارزش هاي جمعي و اجتماعي قرار گيرد. وقتي فردي است، كه يك فرد خاص به انحاي مختلف، ديگري را بر خويش مقدم بداند و در رفع نيازهاي او بكوشد. اما زماني كه ميزان قابل توجهي از افراد مبادرت به آن مي كنند و در راه يك آرمان يا هدف والايي از بذل مال و جان و آبرو و ساير داشته هاي خويش دريغ نمي ورزند، مساله جنبه اي عمومي پيدا مي كند و در زمره ارزش هاي اجتماعي جاي داده مي شود. ايثار، قلمرو جغرافيايي خاصي ندارد. به عبارت ديگر هم مي تواند در درون قلمرو و محدوده خاصي ظهور يابد و هم در فراتر از مرزها نمود داشته باشد. از حيث جهان شمول بودن مقوله ايثار مي توان به فعاليت گروه هايي چون پزشكان بدون مرز، انجمن هاي بشردوستانه و خيريه بين المللي و ... اشاره جست كه در راستاي مجموعه اي از آرمان هاي انسان دوستانه كلي و جهاني تشكيل شده اند، يا يكي از مواردي كه دراين خصوص مي توان ذكر كرد مساعدت هاي مالي ملت هاي مختلف در كشورهاي جهان در مواقع ضروري همچون بروز حواثد طبيعي مي باشد و وقتي سيل، زلزله و حوادث مشابه ديگري موجب نابودي جان و مال بسياري از انسان ها در برخي مناطق جهان مي گردد افراد و گروه ها و حتي دولت هاي مختلف به طرق گوناگون كمك هاي قابل توجهي نموده اند تا بلكه از رنج و اندوه و درد حادثه ديدگان اندكي بكاهند و اين چيزي جز برآيند احساسات و عواطف بشردوستانه فردي و جمعي نبوده است. در سطح محدودتر و در داخل يك قلمرو و جامعه معين هم ايثار در اشكال مختلف تجلي پيدا مي كند كه افراد در راه آرمان و هدف و ايدئولوژي خاص و مورد احترام خويش هزينه هاي مختلفي صرف مي كنند. شهادت و كشته شدن د راه وطن و يا يك عقيده و هدف، كمال درجه ايثار به شمار مي رود. اما صورت هاي متعدد ديگري از ايثار را مي توان در زندگي روزمره مردم نظاره نمود كه آثار و پيامدهاي اجتماعي زيادي هم بر جاي مي گذارد. مصاديق ايثار علاوه بر كساني كه شهيد مي شوند و يا جانباز و معلول و مجروح و مفقودالاثر و اسير مي گردند، معطوف به مواردي همچون سرپرستي ايتام، كمك به در راه ماندگان، آزاد كردن اسير و زنداني، كمك به خانواده هاي بي سرپرست، حمايت از بيماران داراي بيماري هاي صعب العلاج، امداد به محرومان و مستضعفان و مستمندان جامعه از طرق گوناگون و فعاليتهاي انجمنهاي خيريه در اين زمينه ها و قلمروهاي ديگر مي باشد. با عنايت به توصيه هاي موكد اسلام در اين زمينه، در اعياد و مناسبت هاي خاص مذهبي، مصاديق فوق را مي توان به وضوح مشاهده نموده و انسان هاي زيادي را ديد كه با بذل مال خويش تلاش مي كنند تا گره از مشكلات همنوعان خويش بگشايند و از اين اقدام ارادي خويش احساس رضايت قلبي فراواني مي كنند. ايثار و ماهيت اجتماعي و فرهنگي آن يكي از جنبه هاي اساسي «اجتماعي بودن» يك مسأله يا پديده و رفتار و يا ارزش آن است كه «هورتون ولزلي» بر آن انگشت گذاشته اند و آن «وضعيت (يا رفتار و ارزش) و شرايطي است كه جمع كثيري را متاثر مي سازد و به عبارتي تعداد قابل توجهي از مردم را تحت تأثير قرار مي دهد. اما چه تعداد؟ تعداد افرادي كه متأثر مي شوند صريحاً قابل تشخيص نيست، ولي فراواني مباحث طرح شده در مورد مساله موردنظر در رسانه ها، گفتارها و ... شاخص ميزان توجهي است كه اين مسأله برانگيخته است» و نشانگر وسعت و گستردگي آن به شمار مي رود. گاهي دامنه يك ارزش چنان محدود و تنگ است كه صرفاً چند فرد يا گروه بسيار كوچكي را تحت شمول خود قرار مي دهد. اما برخي ارزش ها هم هستند كه از گستره وسيعي برخوردارند و به همين خاطر ارزشي عمومي قلمداد مي گردند از آن جهت كه عده زيادي پاي بند به چنين ارزش هايي هستند. همانگونه كه در صفحات پيشين مطرح گرديد در جامعه ايران به تاثير از اسلام، ارزش هاي خاصي برجسته تر مي شوند و در نتيجه ميان بخش قابل توجهي از مردم ساري و جاري مي گردند. ايثار يكي از همان ارزش ها است كه پس از پذيرش دين اسلام توسط ايرانيان، حضوري نسبتاً پررنگ پيدا مي كند و به ويژه در دوره انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي در اشكال مختلف و متعددي تجلي مي كند و به همين خاطر مي توان آن را يكي از ارزش هاي اجتماعي به حساب آورد. به علاوه اينكه هنوز ميراث اين ارزش والا به صورت هاي مختلف در جامعه تداعي مي گردد و تعداد قابل توجهي شهيد (و خانواده هاي شهدا)، جانباز، ايثارگر و مفقودالاثر در جغرافياي سرزمين ايران آكنده و پراكنده است و نهادهاي رسمي و غيررسمي قابل توجهي براي رسيدگي به امور آنها فعاليت مي كنند. ارزش هاي اجتماعي مدل هاي كلي رفتار، احكام جمعي و هنجارهاي كرداري را كه مورد پذيرش عمومي و خواست جامعه قرار گرفته اند تشكيل مي دهند. ارزش هاي اجتماعي لزوماً از ساير اقسام ارش (شخصي، فرهنگي و ...) متمايز نيستند. اينان شامل تمامي انواع ارزشي مي شوند كه مردم با آنان حيات اجتماعي خود را مي گذرانند و اعضاي يك جامعه در برابر آن به نوعي وفاق رسيده اند. در معناي محدودتر گاه از ارزش هاي اجتماعي تحت عنوان ارزش هاي اخلاقي، فرهنگي يا ديني سخن مي رود كه يكپارچگي اجتماعي را قوام مي بخشند و به گسترش پيوندهاي مبتني بر همبستگي مي انجامند. بدين سان، عدالت، انسان دوستي، ديگرخواهي، مهرباني و ... جزو ارزش هاي اجتماعي شمرده مي شوند. ارزش هاي دفاع مقدس مثل ايثار، شهادت طلبي، خداخواهي، خطرپذيري و ... هر چند ارزش هاي ديني، عقلاني و عاطفي هستند، اما تبلور و وجه غالب آنها از نوع ارزش اجتماعي است. وقتي از ماهيت اجتماعي ايثار مي شود منظور آن است كه اين ارزش هم در قلمرو جامعه مطرح مي باشد و عده زيادي متكي و پاي بند به آن هستند و هم كاركردهاي مختلف اجتماعي دارد. وقتي گروه قابل توجهي شهادت را برمي گزينند اين امر در واقع نوعي ايثار جهت حفظ و ثبات سيستم اجتماعي و هنجارها و ارزش هاي جامعه مي باشد و نشانگر دفاع از آرمان ها و ارزش هاي اجتماعي و تعالي بخشيدن به آنها است و طبيعي است چنين ارزشي از يك طرف به انسجام و تحكيم جامعه مدد مي رساند و از طرف ديگر جايگاه دارندگان آن ارزش را در نزد جامعه والاتر مي سازد. يا زماني كه تعداد زيادي از جامعه به واسطه تقيد به ارزش ايثار، قسمت زيادي از دارايي ها و داشته هايشان را در راه اهداف و ارزش هاي مورد احترام خود صرف مي كنند و موجب مي گردند تا مشكلات و موانع مختلف فراروي همنوعان آنها رفع گردد، در واقع نقش عظيمي در كاهش مشكلات و آسيب هاي اجتماعي ايفا مي كنند؛ زيرا سيستم رسمي توان آن را ندارد كه در مواقع بحراني و به ويژه حوادث بزرگي همچون وقايع طبيعي، تمام مشكلات پيش آمده را حل نمايد و به ناگزير نقش و اهميت ايثار و از خودگذشتگي نيروهاي مردمي در اينجا بارز و ظاهر مي گردد و دخالت فعال آنها پيامدهاي مثبت و سازنده اي در برگرداندن اوضاع به شكل عادي بر جاي مي گذارد. نكته مهم ديگر اينكه در سايه اين ارزش اجتماعي (و برخي ارزش هاي ديگر) همبستگي اجتماعي قدرتمندي بين اعضاي جامعه شكل مي گيرد كه مظهر آن را مي توان به سهولت در دوران انقلاب اسلامي و به ويژه جنگ ايران و عراق نظاره كرد كه افراد در بيشتر اوقات از هيچ كمك و مساعدتي نسبت به همدگير دريغ نمي ورزيدند و حتي با وجود نيازمندي خويش، رفع نياز ديگري را مقدم بر خود و افتخاري بزرگ مي دانستند. ايثار علاوه بر اينكه ماهيتي اجتماعي دارد بالتبع ماهيت فرهنگي آن عينيت پذيري آشكارتري دارد. در بحث فرهنگي مشخص گرديد كه مقوله ارزش يكي از كليدي ترين عناصر نهفته و خفته در بطن و متن فرهنگ به شمار مي رود و «فرهنگ نظامي است از نگرش ها و ارزش ها و دانشي كه به طرزي گسترده د ميان مردم مشترك است و از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود»، لذا ثبات اينكه مقوله ايثار به عنوان يكي از ارزش هاي جامعه ماهيت و هويتي فرهنگي دارد، شايد از مقولات بديهي محسوب گردد. آنچه كه «فرهنگي بودن» ماهيت ايثار را با قوت بيشتري به تصوير مي كشد نقش فرهنگ و دين اسلام در رواج و نفوذ بيشتر اين ارزش در لايه هاي اجتماعي جامعه ايران مي باشد. به عبارت ديگر، نمي توان وجود فرهنگ ايثار و شهادت را در ايران بدون توجه به تاثير زياد دين اسلام تبيين و تشريح نمود. انكار اين امر در واقع ناديده و نديده گرفتن بسياري از تحولات و واقعيات جامعه خواهد بود. همان گونه كه نمي توان مرز اجتماع و فرهنگ را به شكل دقيق متمايز و تفكيك ساخت، نشان دادن مرز ميان بعد فرهنگي و جنبه اجتماعي ايثار نيز به سهولت ممكن نيست. به كلامي رساتر بايد گفت كه ايثار به مثابه ارزشي اجتماعي و فرهنگي است كه در ساخت و بافت جامعه ايران و به تأثير از فرهنگ ايراني ـ اسلامي در ذهنيت و عينيت گذشته و حال اين مرز و بوم رگه هايي از آن ديده مي شودف گاه نقش آن پررنگ و گاه كم رنگ و حتي بي رنگ مي گردد. مي توان مصاديق متعددي از وجود فرهنگ ايثار را در اشكال اجتماعي و فرهنگي اش در بين ايراني ها از گذشته تاكنون پديدار و نمودار ساخت: وقت (سنت ديرينه اي كه در آن فرد، مال يا ملك شخصي اش را از مالكيت خويش خارج مي سازد و در اختيار جامعه و نهادهاي عمومي قرار مي دهد تا مردم به صورت بلاعوض از منافع آن بهره مند شوند) منشأ پيدايش بسياري از مراكز علمي، دارالعلم ها، بيت الحكمه ها، مدارس و كتابخانه ها بوده است و ازاين طريق خدمت بزرگي به نشر علم و دانش در جهان كرده است و در بعد خدمت به بهداشت و سلامت جامعه نيز از طريق تاسيس درمانگاه ها، بيمارستان ها، احداث قناب و آب انبار نقش بسيار موثري داشته است. رسيدگي به نيازمندان و تامين دارو و درمان بيماران، تهيه لباس و غذا و مسكن براي محرومان جامعه بخش ديگري از خدمات وقت است. گشت و گذاري كوتاه در قلمرو جغرافيايي ايران نشان مي دهد كه هنوز هم برخي درمانگاه ها، استراحت گاه ها، مساجد، باغ هاي ميوه و موارد مشابه كه وقف گرديده اند، به چشم مي خورند. علاوه بر آن، خيرين مدرسه ساز (بر طبق آمارها) نقش قابل توجهي در ساخت مدارس به خود اختصاص داده اند كه بي شك موجب تعالي و ترقي فرهنگ جامعه مي گردد. انجمن حمايت از بيماران كليوي، بيماران خاص، انجمن هاي خيريه كمك به ايتام و انجمن هاي داوطلبانه ديگر در زمينه كمك به نيازمندان و بيماران و محرومان از مواردي است كه در سطح جامعه به فعاليت مي پردازند. همه اين دال ها اشاره به مدلول هايي دارند. به عبارت ديگر، مصاديق فوق نماد و نشان پاي بندي مردمان اين مرز و بوم به يك سري ارزشهاي خاص اجتماعي و فرهنگي و از جمله ايثار و گذشت و فداكاري است. فعاليت هايي كه در واقع هم ماهيت فرهنگي و اجتماعي دارند و هم پيامدهاي مثبت و سازنده اي در بخش هاي گوناگون جامعه بر جاي مي گذارند و وقتي مصاديق فوق را در كنار شهادت (به عنوان نمود كامل ايثار) و همچنين مساعدت هاي قابل توجه مردم به همديگر در زمان بروز حوادث طبيعي (همچون زلزله بم) و يا شركت فعال آنها در آزاد نمودن زنداني هاي دربند و به عهده گرفتن سرپرستي كودكان يتيم به ويژه در اعياد خاص مذهبي در كنار هم قرار مي دهيم به وضوح ماهيت فرهنگي و اجتماعي ايثار آشكار مي گردد و رجوع به تعريف فرهنگ و همچنين ارزش هاي اجتماعي، قوت بيشتر و افزون ترين به اين مساله مي بخشد. نتيجه گيري ايراني ها در گذشته پرفراز و فرود خويش و تا به امروز پاي بند ارزش هاي متعددي بوده اند و با تكيه بر آنها، دگرگوني هاي مختلفي به وجود آورده اند. امتزاج فرهنگ ايراني و اسلامي موجب پررنگ تر شدن برخي ارزش ها گرديد و به تأثير از باورهاي ديني و مذهبي اسلام، نقش آنها در فرآيند تحولات اجتماعي و فرهنگي و سياسي بيش از پيش نمودار گرديد. اگر فرهنگ را مجموعه اي از ارزش ها، نگرش ها، باورها و ... بدانيم و ارزش هاي اجتماعي را هم ارزش رايج ميان طيف قابل توجهي از اعضاي جامعه بناميم مشاهده خواهيم كرد كه حداقل در دهه هاي اخير، ايثار يا گذشت و فداكاري و كمك به همنوع، يكي از ارزش هاي اجتماعي برجسته جامعه ايران محسوب خواهد گرديد. چيستي و چگونگي ايثار، چهره و صورتي فرهنگي و اجتماعي دارد. به عبارت ديگر، آموزه هاي فرهنگي و روابط اجتماعي ميان مردم، اشكال مختلفي از ايثار را متجلي مي سازد. ايثار به مثابه يك ارزش اجتماعي در جامعه ايران و بين ايراني ها، كاركردهاي مثبت و سازنده متنوعي، چه در گذشته و چه حال، از خود بر جاي گذاشته است كه بارزترين كار ويژه آن را همبستگي و انسجام و يگانگي اجتماعي و وحدت رواني اشخاص در زنگي روزمره آدميان و به ويژه در مقاطع خاص زماني همچون جنگ و وقوع حوادث طبيعي مي توان به شمار آورد. در واقع گستردگي مصاديق ايثار به گونه اي است كه نمي توان آن رابه يك ارزش فردي و شخصي تقليل و تحديد نمود، بلكه برعكس وجود مظاهر متعدد آن در لايه هاي مختلف اجتماعي و قلمرو وسيع جغرافيايي آن مويد اجتماعي و فرهنگي بودن آن است.


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:32 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : بررسي نقش اساسي شوراهاي اسلامي در ترويج فرهنگ ايثار و شهادت
كلمات كليدي : ايثار و شهادت
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
شوراهاي اسلامي در حقيقت نهادهاي هستند كه ابزار اساسي اقتصادي يعني انفاق را در جامعه گسترش ميدهند و از طريق ارائه اسوه هاي ايثار و شهادت ، فرهنگ و اخلاق را در جامعه دگرگون كرده و به سوي ارزش هاي اصيل اسلامي و اخلاق متعالي رهنمون ميشوند . همچنين در مورد شوراهاي اسلامي ميتوان تئوري الگودهي اميل دوركيم جامعه شناس شهير فرانسوي را نيز عنوان كرد كه چنين بيان مي داشت (تربيت اخلاقي جامعه از طريق ارائه الگوهاي بهنجار اجتماعي مانند نهادهاي فرهنگي و مذهبي ميسر مي باشد ) در اين راستا شوراهاي اسلامي به غير از مسائل اقتصادي با برنامه ريزي مناسب ، ميتوانند يكي از اركان هدايت جامعه به خصوص جوانان به سمت ارزشهاي اصيل اسلامي محسوب شوند.

مقدمه و مدخل
در نظام اقتصادي ـ سياسي اسلام به تعاون و شوراهاي اسلامي و جمعي توجه ويژه اي مبذول شده است و اسلام شورا و تعاون را وسيله جلوگيري از محروميت و در نتيجه آلودگي و فساد برشمرده است ولي چون غالباً به طرق غيراسلام اجراء مي گردد. نه تنها جلوي محدوديت هاي اساسي را نمي گيرد بلكه گاهي نتايج معكوسي هم از آن گرفته و فسادها به طرز بسيار جالبي بيان شده است. در سوره بقره آيه 195 آمده است: «وانفقوا في سبيل الله و لا تلقوا باايديكم الي التهلكه...» يعني انفاق كنيد و با دست خويش، خودتان را به هلاكت نيفكندند در نگاه اول ممكن است برخي تصور كنند كه اين دو مسئله يعني انفاق و نيفتادن خود به هلاكت كه پهلوي هم قرار گرفته اند با يكديگر چه ارتباطي مي توانند داشته باشند و حال آنكه اين دو مسئله كاملاً با هم مرتبطند، يعني اگر ما انفاق نكنيم، يعني در صدد پيدا كردن راه هاي صحيح براي نجات عموم مردم از نيازمندي هاي اوليه زندگي نباشيم و روح تعاون و همكاري و شورا در همه امور اقتصادي و فرهنگي نداشته باشيم، خود را در حقيقت به سوي هلاكت سوق داده ايم و اين عمق معنايي كلام خداوند را بيشتر آشكار مي نمايد، چرا كه اصولاً انفاق از لحاظ فقه اللغه زبان عربي به معناي پر كردن حفره يا خلاء است و در حقيقت وقتي شما انفاق مي نماييد بايد يكي از شكاف ها، گودال ها و خلاء هاي اقتصادي، اجتماعي را پر كنيد. در همين راستا شوراهاي اسلامي نيز بي شك مي توانند منشا و منبع و اسوه حسنه انفاق در جامعه اسلامي ايران باشند و در اين بين نفس حضور و وجود ايثارگران و جانبازان در مركز شوراهاي اسلامي به عنوان اسوه هاي جنگ و ايثار بسيار پرمعني و بجا و نيكو تلقي خواهد شد. منظور از اسوه فردي است كه افراد ديگر افراد از نظر رفتار، گفتار و كردار به وي اقتدا مي كنند و در قرآن كريم نيز وجود مقدس حضرت حمد(ص) اسوه حسنه معرفي شده است: «لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه» (همانا رسول خدا براي شما سرمشق نيكويي است.) شوراهاي اسلامي و ايثارگران در حقيقت الگوهايي هستند كه مي توانند فرهنگ شهادت، فرهنگ ايثار و فرهنگ اصيل اسلامي را در جامعه ترويج دهند و بي شك اسوه هاي مناسبي براي الگوسازي فرهنگي، به حساب مي آيند. در اين مقاله، حداكثر كوشش نگارنده بر اين بوده است كه نقش ايثارگران و نقش شوراهاي اسلامي را به عنوان الگوهاي تعميم دهنده اخلاق اسلامي و فرهنگ شهادت در جامعه اسلامي مورد بررسي قرار داده و راه هاي عملي و كاربردي خاصي را براي عملي ساختن اين الگودهي مورد بررسي قرار دهد. قسمت اول: بررسي تئوري اميل دوركيم در مورد اجتماعي شدن اخلاق جامعه و مردم اگر براساس رهيافتي جامعه شناسانه به مسئله نقش شوراهاي اسلامي و تعاوني هاي ايثارگران بنگريم و آنها را مورد مداقه علمي قرار دهيم شايد بتوان در اين مورد تئوري اميل دوركيم، جامعه شناس شهير و بزرگ فرانسوي را بكار برد كه در كتاب خود موسوم به «تربيت اخلاقي» چنين عنوان مي كند: «تربيت اخلاقي يك جامعه پويا از طرق گوناگوني امكان پذير است، كه يكي از مهمترين راههاي اين تربيت اخلاقي، فرايندي است كه شخص و جامعه از طريق الگوهاي بهنجاري مانند نهادهاي مذهبي به عملكرد و كردار اخلاقي روي مي آورند... براين اساس تربيت و هدايت جامعه به سوي ارزش هاي مذهبي و اخلاقي از طريق اسوه هاي فردي مانند معلمان، ايثارگران و جانبازان بسيار مهمتر از ساير روش ها و رهيافت ها مي باشد. عواملي را كه اميل دوركيم در كتاب «تربيت اخلاقي» مطرح مي كند مي توان به چند گروه ذيل طبقه بندي نمود: الف) عوامل خانوادگي ب) عوامل مربوط به الگوهاي تاريخي و مذهبي ج) عوامل محيطي و اجتماعي كه شوراها و تعاوني ها را مي تواند شامل شود. د) عوامل مربوط به آموزش و پرورش و به طور كلي محيط هاي آموزشي كه باز هم در اين گروه هم مي توان شوراهاي اسلامي را به عنوان نوعي رابط اجتماعي و عامل آموزشي ـ تربيتي مطرح نمود. براساس رهيافت مذهبي ـ اسلامي، نهادهاي اجتماعي مانند شوراي اسلامي مي تواند در تربيت نسل جوان بر روي مسائل و موارد ذيل تكيه نمايد: (تحكيم ايمان به): 1)خداي واحد و اختصاص حاكميت و تشريع به او و لزوم تسليم در برابر امر او (تسليماً لامرك)؛ 2)وحي الهي (قرآن كريم) ونقش بنيادين آن در هدايت جامعه 3)معاد و نقش آن در تكامل انسان به سوي معبود 4)عدل خداوند در خلقت و تشريع 5)امامت و رهبري مستمر (ولايت فقيه) و نقش اساسي اين مقولات در تداوم و تحكيم نظام شكوهمند اسلامي و انقلاب اسلامي ايران 6)كرامت و ارزش والاي انسان و آزادي توأم با تعهد و مسئوليت كه در راستاي تحقق اهداف فوق شوراهاي اسلامي مي توانند از طرق و شيوه هاي ذيل كمك گيرند: 1ـ6ـ برقراري ارتباط دائمي با اعضاي شوراهاي اسلامي 2ـ6ـ برقراري كلاس هاي عقيدتي و بكارگيري ابزارهاي مدرن آموزشي 3ـ6 ـ ارتباط مستقيم ايثارگران عضو شوراهاي اسلامي با اعضاء و بخصوص جوانان و خانواده هاي تحت پوشش 4ـ6ـ ارتباط برقرار كردن شوراهاي اسلامي با ساير نهادهاي اجتماعي مانند آموزش و پرورش، بسيج و حتي فرهنگسراها 5ـ6ـ توزيع فيلمها، ديسكت ها، و ساير وسائل كمك آموزشي از طريق شوراهاي اسلامي 6ـ6ـ اعطاي جوايز خاص از طرف شوراهاي اسلامي براي الگوها و جوانان شاخص و ممتاز جهت تشويق و ترغيب سايرين. بنابراين شوراهاي اسلامي بطرق گوناگون مي توانند برخي از صفات پسنديده از جمله صفات ذيل را در جامعه رواج دهند: 1ـ علم و آگاهي: «هل يستوي الذين يعلمون والذين لايعلمون» (زمر، 9) گام نهادن در مسير حق پرستي بدون بصيرت و آگاهي امكان پذير نيست و سهل انگاري و سطحي نگري كه از آفات دين است، ناشي از جهالت است...» (شهيد مرتضي مطهري، تعليم و تربيت در اسلام، 1367 ص 45) و امام علي(ع) نيز چنين مي فرمايند كه: «معرفه النفس انفع المعارف» (غرر الحكم) 2. تفكر و تعقل: «وانزلنا اليك الذكر تبين للناس ما انزل اليهم و لعلهم يتفكرون...» (نحل، 44) (و ما قرآن را بر تو فرو فرستاديم تا براي مردم آنچه را كه نازل شده است بيان كني، شايد در مقام تفكر برآيند.» 3. قصد و عزم و اراده قوي و توكل به خداوند متعال: «فاذا عزمت فتوكل علي الله» (آل عمران، 159) 4. خشوع و خضوع و تواضع: كه از جمله صفات و خصوصيات جانبازان و ايثارگران محسوب مي شود؛ (الم يان للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق...» (حديد، 16) 5. صبر و استقامت: «واصبرو ما صبرك الا بالله...» (نحل، 127 و 128) 6. صدق و اخلاق: «الا لله الدين الخالص...» (زمر، آيه 3) قسمت دوم: «نقش اساسي شوراهاي اسلامي در ترويج و ترغيب فرهنگ ايثار و شهادت در جامعه اسلامي» در ترويج و ترغيب فرهنگ اصيل اسلامي و فرهنگ ايثار و شهادت در جامعه، نهادها و گروه هاي اجتماعي گوناگوني موثر و دخيل مي باشند كه شامل پارامترها و عوامل جزئي تر و خاصتري نيز مي شود ولي به طور كلي عوامل اجتماعي ذيل را مي توان بعنوان نمونه در جامعه اسلامي ايران ذكر كرد: 1.آموزش و پرورش و نهادهاي آموزشي از كودكستان تا دانشگاه 2.برنامه هاي مذهبي صدا و سيما 3.شركت در نماز جماعت مدارس و مساجد 4.شركت در جلسات قرآن 5.حضور در تعاوني ها و شوراهاي اسلامي محلات 6.حضور در كلاس هاي اخلاقي، مذهبي، علمي و فرهنگي 7.حضور در كلاس هاي هنري بخصوص تذهيب و خطاطي (خط قرآني) 8.شركت در مراسم مذهبي و سياسي و نمازهاي جمعه 9.عضويت در بسيج و ساير نهادها از جمله شوراهاي اسلامي و تعاوني هاي ايثارگران 10.مطالعه كتب و مجلات و روزنامه هاي مفيد 11.تماشاي فيلمهاي تلويزيوني و سينمايي مناسب با مضامين مذهبي و اخلاقي 12.شركت در گراميداشت ياد شهداي انقلاب اسلامي 13.شركت در راهپيمايي ها و جلسات مربوط به انقلاب اسلامي 14.اميدواري به پاداش و جايزه از طرف نهادهاي اجتماعي مانند مدرسه، صدا و سيما و شوراهاي اسلامي. در اين بين يكي از نهادهاي اجتماعي فعالي كه مي تواند در ترويج فرهنگ اصيل اسلامي و فرهنگ ايثار و شهادت در جامعه اسلامي ايران نقش اساسي داشته باشد، شوراهاي اسلامي است كه به دليل ارتباط دائمي و فعالي كه با مردم دارند و به دليل حضور اشخاص و اسوه هاي مناسب در اين رابطه مي توانند نقش مهمي را ايفا نمايند. در اين باره مي توان چنين عنوان كرد كه شوراهاي الامي بايستي داراي اهداف معيني مانند اهداف ذيل باشند: 1.هدف هاي كوتاه مدتي كه دنبال مي نمايند، كاملاً برنامه ريزي شده باشد و علاوه بر جنبه هاي تجاري و اقتصادي اهداف فرهنگي را دنبال نمايند. 2.داراي فلوچارت و برنامه شخصي براي اجراي اين اهداف مشخص باشند. 3.هيچگاه ماهيت فرهنگي ـ اجتماعي خود را فراموش ننمايند. 4.از روحانيون، دانشمندان و متفكرين جامعه در اجراي اهداف برنامه ريزي شده خود كمك بگيرند. 5.در همه حال اعضاي خود را در جريان امور و قضاياي مربوط به شوراهاي اسلامي به صورت واضح و بدون پنهان كاري قرار دهند. 6.به عنوان بخشي از جامعه اسلامي، هميشه به مسئله تعليم و تربيت جوانان اهميت داده و برنامه هاي كوتاه مدت، ميان مدت، بلندمدت خاصي را براي تربيت نسل جوان دنبال نمايند. 7.به ايثارگران و خانواده محترم شهدا به عنوان بخشي از ذخاير جامعه اهميت خاصي داده و هميشه در امور مختلف از آنها در اداره شوراهاي اسلامي كمك بگيرند. 8.نگرشي مثبت به آينده ايجاد كنند و وضعيت اقتصادي جامعه را از اهم وظايف خود به عنوان نهادي اجتماعي ـ فرهنگي برشمارند. 9.در بين اهدافي كه براي شوراهاي اسلامي در نظر گرفته شده به غير از مسائل اقتصادي و بودجه هاي مربوط به آن، بايستي بودجه هايي خاص را براي امور فرهنگي ـ تربيتي در نظر بگيرند، به نحوي كه هيئت مديره شوراهاي اسلامي هميشه نسبت به اختصاص اينگونه بودجه ها با ديد مثبت نگاه كنند. نتيجه گيري و پيشنهادها: انسان موجودي اجتماعي است كه در بستر اجتماع و جامعه متعالي رشد كرده و به تكامل مي رسد و يكي از رابط ها و نهادهاي اجتماعي خاصي كه دين مبين اسلام به آن توجه ويژه اي مبذول داشته است شوراهاي اسلامي و تعاوني ها مي باشند، چرا كه از طريق انفاق، خلاءهاي اقتصادي و فرهنگي را پر مي نمايند. از جمله مسائلي كه شوراهاي اسلامي و اسوه هايي چون ايثارگران مي توانند در جامعه مطرح و فراگير نمايند فرهنگ ايثار و شهادت مي باشد و در اين راستا استفاده از همه ابزارهاي فرهنگي توسط اين شوراهاي اسلامي، ضروري است، چرا ه بدون ابزار مناسب، توسعه فرهنگي و اخلاقي در جامعه ميسر نمي باشد. بنابراين نقش شوراهيا سالامي را در جامعه اسلامي ايران جدي تر تلقي نماييم و با بكارگيري اسوه هاي حسنه اي چون ايثارگران در مركز و مديريت شوراهاي اسلامي، اخلاق و فرهنگ ديني را در جامعه گسترش دهيم. مآخذ: 1.برومند، زهرا: بهبود و بازسازي سازمان، نشر هور، تهران، 1374 2.شريعتمداري، علي، اصول آموزش و پرورش، دانشگاه تهران، 1370 3.عطاري، سيداحمد، تربيت اخلاقي (اميل دوركيم) انتشارات مدرسه، آذر 1369 4.فرهنگ جامعه شناسي، نيكلاس آبركرامبي، ترجمه حسن پويان، انتشارات چاپخش 5.مطهري، مرتضي، تعليم و تربيت در اسلام، صدرا، تهرانف 1367 6.قرآن كريم، ترجمه محمدكاظم معزي، انتشارات علميه اسلامي، تهران، 1377 ﻫ.ق 7.نشريه حوزه، سال دوم، ش. 7، سال 1363 8.syberg, M. "(1999)" Social societies, A Review, "RKP, London, PP: 68-70" 9.Tranie, F. E (2000) "The Global sustainability Problem", Nasic Books), NewYork,P: 102. نگارنده: دكتر رسول نيمروزي (عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد شيراز)


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:32 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : نكاتي پيرامون عرفان ايثار و شهادت
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
اين مكتوب مرقوم مي گردد، نكاتي رفتاري پيرامون اين دو حركت انساني است. 1ـ ايثار. حضرت ابراهيم(ع) اولين ايثارگر تاريخ اديان و امام حسين(ع) بزرگ ترين شهيد راه خدا . حضرت ابراهيم(ع) اولين ايثارگر تاريخ اديان و امام حسين(ع) بزرگ ترين شهيد راه خدا 3ـ ايثار و شهادت مبتني بر عرفان و ارادت است. در اين مقاله كوشش شده است به بست و گسترش اين موضوعات پرداخته است.

مقدمه
اگر اهدا، انفاق و احسان را مراتبي از فضل بدانيم، بايد ايثار را مرتبتي بالاتر از همه آنها به شمار آوريم. ايثار يعني بخشش از چيزي كه ايثاركننده شديداً به آن نياز مبرم دارد، ولي به دلايل نه طبيعي و فطري و اخلاقي، بلكه عرفاني آن را به طرف مقابل تقديم مي كند بدون آنه منت، اذيت، طلب متقابل و حتي انتظار اجري داشته باشد. و اما شهادت نيز والاترين مرتبت ايثار است. زيرا اگر براي ايثار مراتب مختلفي اعم از ايثار مال، مقام و موقعيت را شمارش كنيم، قاعدتاً ايثار «جان» در راه محبوب از همه آنها برتر است، زيرا تمام آنچه كه غير از جان است موجوداتي از متعلقات وجود مي باشد، يعني به اعتبار بودن انسان است كه آنها براي صاحبشان معني دار مي گردد، حال آنكه اگر كسي در پيشكش به محبوب از جان بگذرد، به طريقي اولي از مال و مقام و موقعيت هم گذشته است و اين كاري است كه فقط در مقام عشق، آن هم نه عشق هاي مجازي، بلكه عشق حقيقي امكان پذير است، به قول مولانا: عشق هايي كز پي رنگي بود عشق نبود عاقبت ننگي بود و اما آنچه كه در اين مكتوب مرقوم مي گردد، نكاتي رفتاري پيرامون اين دو حركت انساني است. 1ـ ايثار، اقدامي كه آدم ابوالبشر نتوانست مدت ها از خلق حضرت آدم(ع) در بهشت عدن مي گذشت و طبق مضامين آيات و روايات، آن بزرگوار مشغول خور و خواب و كرنش و نيايش بود، چيزي شبيه ملائك. براي آدم يك محدوديت لحاظ شده بود و آن هم نزديك نشدن به شجره ممنوعه بود كه به هنگام خلقت حضرت حوا هم مطرح شد: «يا آدم اسكن انت و زوجك الجنه فكلا من حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجره فتكونا من الظالمين» (19/72) ولي آدم و حوا با وسوسه شيطان آن هم به بهانه پادشاهي و يا جاودانگي «فوسوس لهما الشيطان ... و قال ما نهكما ربكما عن هذه الشجره الا ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين» (20/7) نتوانستند ايثار كنند و از درخت ممنوعه خوردند و به سرشان آن آمد كه هنوز كه هنوز است من و شما هزينه آن را مي پردازيم! حافظ مي فرمايد: من ملك بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد در اين دير خراب آبادم البته حال كه بحث به اينجا رسيد خوب است به نظرهاي متفاوت هم اشاره داشته باشيم كه به قول شادروان دكتر شريعتي آدم با نه گفتن به خدا آدميت خود را ثابت كرد، يعني در قياب با ملايك كه نمي توانند جز فرمان الهي از خود اراده اي داشته باشند، آدم ابوالبشر از اختيارات خود سوءاستفاده كرد و بهشت خود ساخته را به بهشت خدا ساخته ترجيح داد. نكته ديگر هم آن است كه خداوند آدم را با آگاهي از چنين وضعيتي آفريد كه به زمين هبوط كند تا آنچه را كه بالقوه دارد بالفعل سازد، زيرا خداوند از قبل هم با ملايك صحبت از قرار دادن خليفه بر روي زمين نموده بود: «و اذقال ربك الملائكه اني جاعل في الارض خليفه» (30/2) يعني: «زماني كه به ملايك گفتيم كه مي خواهيم در زمين براي خود جانشيني قرار دهيم...» و شايد توجه به اين امر بوده است كه حافظ تجديدنظر كرده و فرموده است: پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جوي نفروشم 2. حضرت ابراهيم(ع) اولين ايثارگر تاريخ اديان و امام حسين(ع) بزرگ ترين شهيد راه خدا همان گونه كه در كتب آسماني مي خوانيم و در قرآن هم به زيبايي مطرح شده است حضرت ابراهيم(ع) پس از سال ها بي فرزندي در سراشيبي عمر طولاني خود به امر الهي همسرش ساره را متقاعد كرد تا ازدواج ديگري داشته باشد و به اين ترتيب هاجر كنيز ساره به ازدواج ابراهيم درآمد و نهايتاً صاحب پسري شد كه خداوند چنين بشارت مي دهد: «فبشرناه بغلام حليم» (101/37) و اما پس از آنكه اين پسر اسماعيل(ع) به دنيا آمد، ساره نيز صاحب فرزندي به نام اسحاق شد و لذا آتش حسادت وي گل كرد و ابراهيم(ع) ناچار شد هاجر و اسماعيل(ع) را از بيت المقدس به بيت الله الحرام ببرد كه داستان امروزين از همان جا نشأت مي گيرد و اما پس از مدتي ابراهيم(ع) خواب مي بيند كه خدا از او مي خواهد (براي امتحان) اسماعيل(ع) را به دست خود قرباني كند (و اين كاري است كه در بعضي از آيين ها هم انجام مي داده اند و گويا هنوز هم چنين مي كنند). ابراهيم مراتب خواب ديدن خود را با اسماعيل(ع) در ميان مي گذارد و اسماعيل(ع) چنين مي گويد: «يا ابت افعل ماتؤمر ستجدني ان اشاءالله من الصابرين» (104/37) و ابراهيم(ع) فرزند رشيدش را به قربانگاه مي برد، ولي ندا مي رسد كه: «اي ابراهيم روياي صادقه تو تعبير شد و ما ذبح عظيمي را فدا ساختيم و آن را به عهده آيندگان گذارديم.» «و فدينا بذبح عظيم و تركنا عليه في الاخرين» (108 و 107/37) و اما برداشت هاي عجيبي كه از اين آيه مي توان كرد، همانا دو نكته است: الف) ذبح عظيم يعني قرباني بزرگ كه قطعاً نمي تواند با كشته شدن يك گوسفند غيبي قابل مقايسه باشد. ب) از اينكه گفته شده است: «ما اين مسؤوليت را بر عهده ديگران قرار داد ايم و به بعدي ها واگذار نموده ايم» مي توان چنين برداشت كرد كه قرباني بايد عظيم باشد، بعداً بايد صورت گيرد، آن هم توسط عده اي. از مجموعه اين نكات درمي يابيم كه چون بعد از زمان ابراهيم(ع) تا كربلاي حسيني از طرفي و پس از واقعه عاشورا تاكنون از طرف ديگر اين شرايط در هيچ حادثه اي به اندازه «عاشورا» جمع نبوده است، لذا اين صورت مساله يك جواب دارد و آن «پيش بيني واقعه عاشورا» توسط خداوند كريم است. در تاييد اين برداشت مي توان به عموم روايات اسلامي از بوسيدن زير گلوي امام حسين(ع) به هنگام ديدار نوزادي آن بزرگوار توسط جدش پيامبر(ص) گرفته تا روايات زير دقت كنيم و به صورتي اشراقي دريابيم كه بخشي از انوار هستي را خداوند از قبل مطرح كرده و پيامبر(ص) پيشاپيش ديده است. 3ـ ايثار و شهادت مبتني بر عرفان و ارادت است در قرآن آيه اي داريم كه مي فرمايد هدف از خلفت جن و انس، همانا عبادت است: «و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون» (56/51) در پرسشي كه از امام حسين(ع) در معني «ليعبدون» شده است، ايشان فرموده اند: «ليعبدون او ليعرفون» (روايت حسيني) يعني خلقت جن و انس جهت پيدا كردن معرفت الهي است تا آنكه بالقوه هاي خود را بالفعل كنند. اين معرفت كه به عنوان نور هدايت هم مطرح مي شود داراي ولايتي به نام «ولايت نور» است كه از خداوند در آسمان ها و زمين ساطع مي گردد و توسط قرآن و رسول به ائمه هدي و از ايشان به همه مردمان پرتو مي ا فكند. به قول شاعر: پرتو خورشيد عشق بر همه افتد و ليك سنگ به يك نوع نيست تا همگي زر شود چنين نور معرفتي را در حديث قدسي هم مي خوانيم كه براي آن هفت مرتبه (هفت شهر عشق) به شرح زير مطرح مي شود كه: «هر كس مرا شناخت طالب من مي گردد و طالب من مرا مي يابد و يابنده من عاشقم مي گردد و عاشق من معشوق من مي شود و من معشوقم رااز خود بي خود مي كنم و چنين بي خود از خودي را از خود خود پر مي كنم» كه باز هم اگر به اين مضامين توجه شود مفاهيم «انا لله و انا اليه راجعون يا ايها الانسان انك كادم الي ربك كد ما فملاقيه» (6/84) را تفسير و تاييد ديگري مي يابيم. خلاصه برداشت ها تا اينجا اين طور جمع بندي مي شود كه: «انسان به انسانيتش انسان است» و اين انسانيت در حد كمالش مطلوب مي باشد، يعني انسان كه به صددرصد ظرفيت هايش دسترسي پيدا مي كند. مطمئن ترين راه وصول به كمال انساني را ايثار و نهايتاً شهادت مي يابد، زيرا علاوه بر آنكه آيه اي از قرآن شهدا را در راستاي انبيا، صديقين و صالحين و همه آنها را در مجموعه انعمت عليهم مي داند، بلكه در آيه ديگري آنها را «السابقون السابقون» مي خواند. دليل اين امر هم در آيه مربوط به شهادت چنين آمده است: «ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احيا عندربهم يرزقون» (169/3) و اين طور تفسير مي گردد كه شهيد به هنگام شهادت واصل به وضعيت نفس مطمئنه و مزاياي آن مي گردد و لذا منتظر دوران برزخ و رسيدن زمان حساب و كتاب عدل الهي نمي گردد: «يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي في جنتي» (28/89) 4. جريان عشق در هستي و ارزيابي عشق اباعبدالله (سيدالعشاق) به معبود ـ هر گرايشي به وجهي از هستي نامي دارد و نشاني، مثلاً گرايش هاي ذاتي و غريزي «ميل» ناميده مي شود و يك طرفه و محدود است. به عنوان نمونه، كودك تا گرسنه است ميل به غذا دارد، ولي غذا به او ميلي ندارد و همين گونه مادامي كه گرسنه است غذا مي خورد و وقتي كه سير شد، ديگر دست و دهان از خوردن باز مي كشيد. ـ گرايش هاي نوع دوم، همانا گرايش هاي فطري است كه به آنها «محبت» گفته مي شود. اين گرايش هاي عاطفي، يك طرفه و معمولاً نامحدود است، مانند خوش آمدن از گل كه اين خوشامد را نمي توان متقابل دانست و صد البته كه يك طرفه اي نامحدود است، يعني ما از خوش آمدنمان سير نمي شويم، حتي اگر خسته گرديم. ـ گرايش هاي نوع سوم، گرايش هاي دو طرفه محود است كه به آنها «شوق» گفته مي شود، مانند شوق ديدار دو خاطره خواه نظير ليلي و مجنون، وامق و عذرا، يوسف و زليخا، خسرو و شيرين و ده ها مثال ديگر كه احتمالاً اگر به هم مي رسيدند مانند غذايي كه مي خورند از يكديگر سير مي شدند. ـ و اما گرايش هاي نوع چهارم كه «عشق» ناميده مي شود، گرايش هاي نامحدود است كه براي نمونه مي توان از گرايش مادر و فرزند و نهايتاض گرايش متقابل مومنين و خدا نام برد كه تحت عنوان «ولايت الهي» آياتي از اين قبيل داريم: «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور» (257/2) در اين باره بالاترين سطح ولايت بشري را نبي اكرم (ص) دارد، ولي والاترين آن را امام حسين(ع) به منصه ظهور رسانده است: شهادت در راه معشوق با علم و عمد به اتفاق همه بستگان و وابستگان (سيدالعشاق). 5. نكاتي پيرامون شهادت (برترين معراج عشق) از ديدگاه اسلام وعرفان ـ شهادت يعني شاهد بودن و يا شاهد شدن و شاهد به كسي مي گويند كه مي تواند مشاهده كند. ـ و اما مشاهده از باب مفاعله يعني ديدار متقابل است. به عبارت ديگر به فعل كسي كه به اتحاد شاهد و مشهود رسيده باشد، مشاهده گفته مي شود. ـ پس اگر به عالم ناسوت هم عالم شهادت گفته مي شود به اعتبار آن است كه غيب آن را هم بدانيم، يعني اگر ملكوت ناسوت را بدانيم آن وقت آن عالم مي شود عالم شهادت، كما اينكه خداوند هم برابر ابراهيم چنين تفضلي داشت: «و كذلك نري ابراهيم ملكوت السموات و الارض» (75/6) ـ عرفاي ما نيز همه اهل شهود بوده اند، يعني در درون خود (و با چشم سّر) باطن اشيا و اشخاص را ديده و مي بينند. در قرآن هم چنين مي خوانيم: «و كذلك جعلناكم امه وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا» (143/2) يعني: «ما شما (امامان) را شاهد بر مردمان قرار داديم و پيامبر شاهد بر شما.» اگر اين آيه را با آيه متشابه ديگري مقايسه كنيم كه مي فرمايد: «كل شيء احصيناه في امام مبين» (12/36) آن موقع درك مي كنيم كه امامان هدي و اولياي خدا شهداي بر مردم هستند وعروه الوثقي ولايت نور تا هر كسي بنا به ظرفيت جذبش از نور الهي برخوردار گردد: ياران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره زار خس 6. نكاتي پيرامون روابط امام حسين(ع) با ايراني ها درباره روابط امام حسين(ع) با ايراني ها نكات مختلفي مطرح شده است كه پژوهشگران تاريخي بايستي تحليل هاي روشنگرانه اي را در اين زمينه ها به عمل آورند. اين نكات به شرح زير است: 1ـ رابطه ايراني ها با اسلام از حركت سلمان فارسي به حجاز و بيعت حضرتشان با پيامبر(ص) شروع شده است. اين بزرگوار در زمان حضرت علي(ع) به استانداري مدائن رسيده و بعدها به علت كبر سن در گذشته است. 2ـ سلمان از كساني است كه حضرت محمد(ص) او را صاحب هر ده درجه ايمان دانسته و در حقش فرموده است: «السلمان منا اهل البيت» يعني: «سلمان از ما اهل بيت است». و حضرت علي(ع) براي كفن سلمان، به عنوان تبرك شعر معروف «و فدت علي الكريم بغير زاد» را سروده اند. لذا مي توان گفت سلمان مورد محبت متقابل حسن(ع) و حسين(ع) هم بوده است. 3ـ در حمله اعراب به ايران (در زمان عمر) حضرت علي(ع) مشاور بوده اند و حسنين(ع) هم از فرماندهان لشكر و به همين دليل شهربانو، دختر يزدگرد سوم، كه به اسير گرفته شده بود با امام حسين(ع) ازدواج مي كند و با ايشان به زبان فارسي تكلم مي نمايد. 4ـ بعد از امام حسين(ع) تنها فرزند مشترك امام حسين(ع) و شهربانو، امام زين العابدين(ع)، به امامت مي رسد و بعدها هم فرزندان ذكور نسل اندر نسل ايشان خلعت امامت را بر بلنداي قامت خويش مي پوشند. بنابراين، مي توان حدس زد كه نه امام شيعيان داراي خون ايراني بوده و در زمان هيچ يك از اين ائمه فارسي نژاد خونريزي به عمل نيامد است، اگرچه عموم ايشان به دست خلفاي عرب شهيد شده اند.


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:32 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : تاثير فرهنگ ايثار و شهادت بر مناسبات نسلي
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
«نسل» عبارت است از گروهي از افراد كه تقريباً همزمان متولد شده و متقارن با يك رويداد تاريخي بوده اند، چنان كه تحت عنوان «نسل آن رويداد» خوانده مي شود. اين كه هر نسل با نسل قبلي تفاوت هايي دارد، امري طبيعي است و جهت تكامل انسان، امري مطلوب بوده و چندان چالش انگيز نخواهد بود. عواملي كه موجب گسست شده اند در سه بخش قابل مطالعه اند: 1. عوامل مرتبط با نسل گذشته: اگر نسل گذشته (2)عوامل مرتبط با نسل جديد 3. عوامل مرتبط با شرايط روزگار: شرايط روزگار ما

مقدمه
كما يذكر الحسين شهيداً / موكب الدهر ينبت الاحرارا ـ فينادون دوله الظلم حيدي / قد نقلنا عن الحسين الشعارا ـ فليمت كل ظالم مستبداً / فاذا لم يمت قتيلا ثوارا و هرگاه از امام حسين(ع) به عنوان شهيد و شاهد تاريخ ياد مي شود، در سايه سار اين ياد سرخ، روزگار آزادمرداني را مي پروراند كه ندا در مي دهند بايد دولت ستم نباشد و ما اين شعار را از امام حسين(ع) ياد گرفته ايم كه هر مستبد ستمگر يا بايد بمير و يا از صحنه تاريخ زوده شود. «نسل» عبارت است از گروهي از افراد كه تقريباً همزمان متولد شده و متقارن با يك رويداد تاريخي بوده اند، چنان كه تحت عنوان «نسل آن رويداد» خوانده مي شود. در ايران معاصر به نسلي كه انقلاب و جنگ را درك كرده، نسل اول و به آنان كه تنها از جنگ به بعد را درك كرده اند، نسل دوم و نسل دوران رفاه و توسعه را نسل سوم و نسل فضاي باز دوران آقاي خاتمي را نسل چهارم گويند. اين كه هر نسل با نسل قبلي تفاوت هايي دارد، امري طبيعي است و جهت تكامل انسان، امري مطلوب بوده و چندان چالش انگيز نخواهد بود. اما برخي به گسست بين نسل سوم و چهارم از نسل هاي اول و دوم و برخي به انقطاع بين آنها قايل مي باشند. عواملي كه موجب گسست شده اند در سه بخش قابل مطالعه اند: 1. عوامل مرتبط با نسل گذشته: اگر نسل گذشته الف) خواستار انطباق كامل و انكار تفاوت نسلي باشد. ب) به جاي دفاع عقلاني از ارزش هاي خود به دفاع تحكمي از آنها بپردازد. ج) در زبان ملفوظ و زبان معقول با نسل بعد نا همزبان شده است. د) در مقابل لغزش ها و خطاهاي نسل جديد تحمل يا سعه صدر نداشته باشد. 2. عوامل مرتبط با نسل جديد: الف) از ويژگي هاي نوجواني است كه هنوز هويت مشخصي نداشته باشد. ب) هنوز ناپخته عمل كند (داشتن تفكر همه يا هيچ و ...) 3. عوامل مرتبط با شرايط روزگار: شرايط روزگار ما عبارتند از: الف) انقلاب ارتباطات و ساخت زدايي توسعه ارتباطات و ظهور اينترنت بسياري از سازه ها و معيارها را در هم شكسته است. كنترل افراد و دور نگهداشتن آنها از چيزهايي كه مي خواهيم در دسترس آنها نباشد، بسيار مشكل است. ب) در هم شكستن ساختار ممنوع و مجاز فرهنگ ايثار و شهادت فرهنگي است كه بدون خودخواهي و خودمحوري و با آزادانديشي و رسوخ در اعماق قلب نوجوانهاي جامعه، نه مركتب آن اشتباهات چهارگانه مي شود و نه نسبت به ويژگي هاي نوجواني و ضعف هاي او و تهديدات زمانه بي تفاوت بوده يا مرتكب اشتباه متقابل مي شود، بلكه به جاي ديدن ضعف ها، از قوت هاي نوجواني مي گويد و به جاي مرعوب شدن نسبت به تهديدات زمانه، همان را به فرصتي جهت پيشبرد اهداف ماندني خود تبديل مي نمايد. همچنان كه امام حسين(ع) در جاي جاي حركت اصلاحي خويش حجت را بر همگان تمام كرد و به دفاع عقلاني از مكتب پرداخت و با زباني نرم فطرت انسان ها را مخاطب ساخت و لغزش ها و خطاهاي دوست و دشمن را با بزرگواري ناديده انگاشت و با اين حماسه بزرگ و اين بزرگ ترين حماسه تاريخي، ارزش هاي عالي انساني را در تمام طول تاريخ و در تمام عرض ساري و جاري ساخت. تا مزاني كه فرهنگ حسيني در جامعه اي حاكم است، سخن از گسست بين نسل ها جايي ندارد، فقط كافي است كه مشخصات و مؤلفه هاي فرهنگ ايثار و شهادت را بشناسيم و به آنها متعهد بمانيم كه به برخي از اين ويژگي ها به زودي اشاره خواهد شد. اما همچنان كه گذشت، برخي به انقطاع بين نسل ها قايل شده اند: «در جامعه اي كه تثبيت و تغيير در آن از سوي عاملان يك سويه و مطلق انگاشته مي شود، استيصال رفتاري در آن همواره دور معيوب مي آفريند، گسستگي و فقدان هويت مشترك در آن هنجار مي شود و دو نسل از هم بيگانه مي شوند، به اقتضاي تغييرات شتابنده جهاني، سير اين گسستگي ها تصاعدي خواهد بود.» و براي اثبات مدعاي خود ملاك هاي انقطاع نسل ها را عرضه كرده اند: الف ـ فضاي معنايي، يعني ذهنيت و فضاي فكري و درك كلي دو نسل از جامعه و جهان با يكديگر ناهمخوان مي باشد. ب ـ در اثر همان ملاك اول، در آرمان ها و اهداف جامعه دگرديسي صورت پذيرفته است. ج ـ همچنان كه «سوسو» ـ دانشمند زبان شناس ـ مطرح مي كند، شبكه مفاهيم دانه دانه نيست، بلكه متصل بوده و همديگر را كامل مي كنند. به عبارت ديگر مفاهيم يك جامعه شبكه اي ساختمند هستند و يكي از ملاك هاي انقطاع نسل ها، تغيير اين شبكه ساختمند است، همچنان كه مفاهيم مستضعف، بسيج، استكبار، رفع كل فتنه از جهان، ساده زيستي، عاشق خدمت و ... مفاهيم ساختمند نسل اول اند، كه نه تنها توسط نسل هاي جديد به كار گرفته نمي شود، بلكه گاهي مفاهيمي متناقض و متضاد به جاي آنها نشسته است. د ـ الگويابي يا الگوگيري از الگوها و منابع اقتدار نسل اول چه كساني بودند و اينك چه كساني اند!! ﻫ ـ دگرديسي در ظواهر كه نحوه آرايش و پيرايش و پوشش و وضع خانه و ماشين و ... دو نسل، بيانگر دو نوع فرهنگ مجزا و جدا مي باشد. اما فرهنگ ايثار و شهادت مانع چنين انقطاعي مي شود، زيرا «الانسان عبيد الاحسان» و مگر مي شود يكي از صدها درس بزرگ ايثار گرايانه عاشورا را كسي بشنود و صرف نظر از مذهبش به آن دل نبندد!؟ هر كجاي دنيا و در هر تاريخي اگر شرايط مشابهي پيش بيايد، مردماني هستند كه با ايثار مال و جان چنين فرهنگي را باز توليد كنند. انقلاب اسلامي ايران و جنگ تحميلي شاهد زنده و خوبيبر اين مدعا است. تا زماني كه مسؤولان و رهبران هر نظام، ثروت و قدرت و اطلاعات را عادلانه توزيع مي كنند، فضاي معنايي و اهداف و آرمان هاي جامعه و شبكه مفاهيم و الگوها و ظاهر و باطن آنها با نسل هاي جديد به يكسان خواهد ماند. با اين همه اين مقاله در پي پاسخگويي به اين سؤال است كه فرهنگ ايثار و شهادت با نسل هاي بعد چه مي كند و چه تأثيراتي بر آنها مي گذارد؟ آيا اگر بر فرض گسست و انقطاع بين دو نسل پيش بيايد، باز اين فرهنگ راه خود را ادامه خواهد داد؟ تاثيرات فرهنگ ايثار و شهادت بر نسل هاي بعد: الف) پاسداشت حرمت وحكمت نسل گذشته: در گذشته همواره جوانان مظهر خامي و جهالت و پيران مظهر خردمندي و فضيلت بودند. هيچ فعل و انفعال نابخردانه اي از پيران انتظار نمي رفت. مرادها همه پير بودند و بزرگان معنوي را در مقام پيري تلقي مي كردند... در عرصه گسست فرهنگي، فاصله هاي سني و سالي از بين مي رود، يعني در افراد پير و ميانسال كنش هاي جوانان هفده ـ هجده ساله به چشم مي خورد. ديگر اقتضائات سني نيز به رغم وضع جسماني و انرژي جسماني و روحيه پيري پوشيده مي شود. يعني گرايش هاي فرهنگي موجب دگرگوني گرايش هاي طبيعي انسان مي شود. اما به رغم آنچه در مورد سير فرهنگ عمومي جوامع در بالا آمد، در نهضت عاشورا مي بينيم درست است كه از نوزاد 6 ماهه تا پيرمرد هفتاد ساله در كنار هم با هدفي واحد گرد هم آمده اند و هرگاه كه به خونخواهي شهداي كربلا قيام ونهضتي به پا شده است باز همين كنار هم بودن نسل ها را نظاره مي كنيم و در جنگ تحميلي عراق عليه ايران نيز نوجوانان سيزده و چهارده ساله در كنار پيرمردان هفتاد ساله و يا حتي بالاتر به نبرد برخاستند، اما از طرف ديگر در هنگامه نبرد و در پشت جبهه همواره حرمت يكديگر را نگاه دشتند و نه جوان تنها مظهر خامي و جهالت بود و نه پيرمرد تنها مظهر خردمندي و فضيلت و البته اقتضاي جنگ چنين است كه جوانان پيشتاز باشند و بايد دانست كنش هاي جوانان و پيشرفت بسيار سريع علمي آنها هرگز جاي تجربيه پيران را نخواهد گرفت و تمدن جوانان به هر كجا كه برسد به گرد پاي كهكشان فرهنگ ايثار و شهادت حسيني نخواهد رسيد وجوانان همواره تاريخ و فرهنگ ايثار و شهادت را وامدار پيران قوم خويش اند. به خصوص پيران جامعه ما، هر كنش جوانانه اي از خود به نمايش بگذارد، جوان هاي ايراني سخت نيازمند حكمت هاي عاشورايي اند كه توسط نسل گذشته منتقل مي شود. آنچه نزد جوانان معاصر است و آن را در بوق و كرنا مي كنند، داده ها و اطلاعات و حداكثر علم و آگاهي است در حالي كه حكمت و علم مفيد گمشده مؤمن است و اين حكمت نزد پيرمردهايي است چون حاج حبيب الله معلمي ها كه شعرها و سرودهاي دفاع مقدس را از تاريخ و فرهنگ ايراني ـ اسلامي استخراج و فوج فوج جوانان جامعه را به جبهه هاي ايثار و شهادت فرا خوانده اند. ب) ايجاد تعهد مذهبي و گذر از پوسته مذهب مشكل اصلي نظام سياسي جمهوري اسلامي ايران، جامعه پذيري يا تربيت سياسي نسل جديد است نه جامعه پذيري مذهبي يا تربيت مذهبي و اين امر در تحقيقاتي چند تأييد شده است. از جمله نتايج تحقيقي حاكي است كه «در مقابل اكثريت قابل توجه پاسخگوياني كه دينداري شان قوي ارزيابي شد (حدود 82 درصد)، تنها 30 درصد واجد تعلق سياسي قوي به نظام بودند.» يا در تحقيق ديگري كه در بين دانشگاهيان انجام شده است، 5/43 درصدجوانان درباره نهاد روحانيت جهت گيري سكولاريستي و تنها 17 درصد جهت گيري بنيادگرايانه داشته اند. با نگاه خوش بينانه اين نشانگر شكل گيري نوع جديدي از تفكر ديني براي پوشش دادن نواقص و كاستي هاي تفكر بنيادگرايانه در عرصه هاي مذكور وحاكي از پويايي تفكر ديني در بين دانشگاهيان است. اما با نگاه بدبينانه حاكي از نااميدي، دلسردي و عقب نشيني از مبايد بنيادگرايي ديني به سمت مبادي سكولاريستي است.» بنابراين امام حسين(ع) به هدف خود كه زنده نگاه داشتن دين جدش محمد مصطفي(ص) بود رسيده و در هر صورت و در هر زمان و مكاني راهش ادامه خواهد داشت و تنها به دو نكته بايد توجه نمود كه نسل اول خود را حق و معيار حق نپندارند كه تا نسل هيا بعد مخالفتي با نسل هاي گذشته كردند، به منزله دين گريزي قلمداد شود، كه اين برداشت نساني ظلمي است همزمان در حق علم و درحق دين و ديگر اينكه چه بسا نسل جديد ايمان تازه كرده و از دين آبا و اجدادي مقلدانه فراتر آمده و شهامت تحقيقت و تفحص در اصول دين را داشته يا صرفاً به پوسته اي و ظاهري از دين بسنده نكرده و از دين ترسناكانه و طمعكارانه فراتر آمده و به دين عاشقانه و شناخت عارفانه اقبال نموده باشد و آيا دين جز عشق و محبت چيزي ديگر است!؟ و براي رسيدن به بلنداي عشق و ايثار جز راه امام حسين(ع) راهي هست؟ ج) دميدن روح اميد در نسل هاي تحت ستم و خفقان «مادامي كه در جلوي كاروان ما انسان ها، علي ها حركت مي كنند، اي مرگ! اي نوميدي ها! اي ياس، هرگز ما پرچم سفيد تسليم را براي تو برنخواهيم افراشت.» كلام فوق از يك آزادانديش اهل كتاب در عصر ماست و بنابراين چه پيروزي و موفقيتي براي پرچمداران فرهنگ ايثار و شهادت از اين بالاتر كه قلب و روح و وجدان انسان ها را اين گونه در طول تاريخ فتح كرده باشند!؟ مطالعه تاريخ پس از اسلام نشان مي دهد هر كجا نهضت و قيام وانقلابي از سوي خواجگان و بردگان و مظلومان و مستضعفان شكل گرفته، متأثر از قهرمانان ايثار و شهادت چون مولا علي(ع) و امام حسين(ع) بوده است. از جمله: رحله ابن بطوطه ـ سياح مالكي مذهب مراكشي ـ در مورد سربداران (رافضيان) مي نويسد: «مركز آنان كوي بلندي بود نزديك شهر بيهق كه سبزوار نيز ناميده مي شود... بردگان همه نواحي، از پيش خواجگان خود مي گريختند و به جمع آنان مي پيوستند.» گزارش ابن بطوطه حاكي از آن است كه در دوره مغولان همچنان تسنن، مذهب حاكم ورسمي بوده و تشيع به شكل فرقه اي (Sectarian) به حيات خود ادامه مي داده و در جنبش ها و قيام هاي مردمي نمود اجتماعي و تاريخي مي يافته است. قيام سربداران نمونه اي از حيات فرقه اي تشيع به شمار مي رود و حتي پاسداشت محرم و صفر از سوي مسلمان ها نه تنها ناشي از غم و يأس و اندوه نبوده و نيست ـ كه كوتاه بينان مي انديشند ـ بكله نشانه عشق و شور و شعور است. عشق متعالي بيش از قهقهه مستانه با اشك بروز و ظهور مي كند. آنچه به نظر برخي از سفرنامه نويسان، انگيزه اصلي افراد را براي شركت در مراسم (عزاداري ها) شكل مي دهد، نقش سنت هاي عاشورايي در ايجاد تسلاي خاطر و جبران ناكامي ها، شكست ها، يأس ها، گناهان و رفع بلايا و ايجاد چشم اندازي اميدبخش و مطلوب تر از آينده است. تا وقتي كه خون حسين(ع) مي جوشد، تحت هر شرايط دشوار، شيعيان او از هيچ دشمني ولو بسيار قدرتمند نمي هراسند. در هر روز چون عاشورا و هر ارض چون كربلا مي خوانند: «كممن فئه قليله غلبت فئه كثيره باذن الله» چه بسيار شده كه به ياري خدا گروهي اندك بر سپاهي فراوان پيروزي يافته اند. د) تعيين هدف متعالي براي زندگي «ان الحسين مصباح الهدي و سفينه النجاه». در دوراني به سر مي بريم كه باز فلسفه پوچ گرايي در بين جوانان جامعه ترويج مي شود و از استيصال نتيجه و درماندگي صادق هدايت ها تجليل مي گردد. هنرمنداني كه خودكشي مي كنند تا ضعف و تسليم خود را به نمايش بگذارند. يكي از همين نويسندگان كه درباره هدف زندگي كار كرد و به پوچي رسيد، «آلبركامو» است. اما هم او صريحاً مي گويد: «فقط مذهب است كه پاسخ آن، براي هدف زندگي به قوت خود باقي است.» هر چند چنين افكاري در ظرف زمان خود فصت نشو و نما پيدا مي كند واز نظر جامعه شناسي وضعيت رفاه يا بحران اقتصادي است كه به افزايش خودكشي مي انجامد، اما از منظر روان شناسي بخصوص ديدگاه شناختي، نداشتن هدف يا گم كردن هدف يكي از عواملي است كه به پوچي و ضعف، بي پناهي و تسليم و نهايتاً افسردگي و خودكشي مي انجامد. هدف موتور محرك انسان براي تلاش و فعاليت و زندگي است، حال هر چه هدف متعالي تر، كوشش و تلاش انسان نيز با نشاط تر و عاشقانه تر خواهند بود و در حقيقت انسان ها به ميزان ارزش هدف است كه در راه آن وقت مي گذارند و به پاي آن هزينه مي كنند. فرهنگ ايثار و شهادت، هدفي را براي جامعه ترسيم كرده است كه نهايت و اوج رابطه اخلاق و اقتصاد است و در مقابل آن فرهنگ چپاول و غارت سرمايه هاي معنوي جامعه قرار مي گيرد و اين دو در يك طيف به صورت زير قرار مي گيرند: ايثار ـ كرم ـ جود ـ شكر ـ بخل ـ حرص ـ ترف حال اگر انسان هاي جامعه با مترفين مواجه شوند و توانايي مقابله با آنها را نداشته باشند، به مكانيسم هاي دفاعي متفاوتي دست مي يازند. يا قهر مي كنند يا فرار مي كنند يا آن را توجيه مي كنند و ... و كمتر كساني يافت مي شوند كه به دفاع و مقابله برخاسته و حاضر باشند در اين راه از جان و مال خود مايه بگذارند و اين تنها هنر ايثارگران است كه صرفاً در حد بخشش، اگر داشته باشند (جود) يا چه داشته باشند و چه نداشته باشند (كرم)، قرار نمي گيرند و تنها با بخيل و حريض درنمي افتند، بلكه با سردمداران فساد در جامعه ـ ملأ (كله گنده ها) و مترف ـ درمي افتند و چراغ هدايت و كشتي نجات جامعه از گرداب فساد و فقر و فحشا مي گردند. ﻫ) نترسيدن از مرگ و دميدن روح حميّت و شجاعت «فاني لا اري الموت الا السعاده و لا الحياه مع الظالمين الا برما». فرهنگ هايي هستند كه مرگ را خيلي خوشايند و واقعه اي بدون نگراني و ابهام در بين مردم خود معرفي مي كنند، اما در قرائت هاي ديگر مرگ بسيار ترسناك بوده و خدا و مرگ را چنان تصوير مي كنند كه گويي نعوذ بالله خداوند ضعيف است و كينه جو و منتظر لحظه اي است كه بنده خدا را تنه ادر شب اول قبر گير بياورد و به حساب او برسد!؟ همان خدايي كه يك عمر در حق بنده اش لطف كرده بوده است و مسلماً هرگونه مطلق نگري چندان وجهي ندارد و انسان عاقل بايد درخوف و رجا به سر ببرد: مرگ هر يك از پسر همرنگ اوست / پيش دشمن، دشمن و بر دوست، دوست ـ اي كه مي ترسي ز مرگ اندر فرار / آن ز خود ترسانه از وي هوشيار ـ روي زشت توس ني رخسار مرگ / جان تو هم چون درخت و مرگ برگ ـ گر به خاري خسته اي خود كشته اي / و رحرير و قز دري، خود رشته اي اما به همين راحتي نمي توان ترس از مرگ را در خود فرو كشت و روح حميّت و شجاعت و ايثار و عشق به شهادت را جايش كاشت. ابتدا ترس از مرگ و دلايل آن را بايد شناخت و سپس بايد ديد چگونه است كه شهادت براي برخي از عسل شيرين تر است. ابن سينا در رساله «في رفع الغم من الموت» دلايل ترس از مرگ را چنين برشمرده است: الف ـ انسان نمي داند مرگ چيست و در حقيقت انسان از جهل خود مي ترسد. ب ـ سختي دل كندن از ماديات. ج ـ انسان نمي داند بعد از مرگ چه مي شود. د ـ انسان گمان مي برد همراه مرگ دردي است بزرگ، غير از درد بيماري ها كه او را سخت اذيت خواهد كرد. ﻫ ـ به دليل عذاب و كيفري كه انسان احتمال مي دهد به دنبال مرگ بيايد. و ـ برخي گمان مي كنند زندگي ابدي در دنيا، لذتي دارد و لذا از مرگ مي ترسند. حال اگر مردان بزرگي يافت شوند كه ترس از مرگ را در خود كشته باشند و با شناخت دقيق مرگ و حوادث پس از آن و بدون نگراني از دست دادن دنياي مادي و نگراني و وحشت از عذاب الهي و موفقيت در جهاد اكبر، در برهه اي از تاريخ وارد جهاد اصغر شوند كه نياز به ايثار و فداكاري و از خودگذشتگي داشته باشد، اينان به راحتي و بدون هيچ تأملي راه شهادت را در پيش خواهند گرفت كه اين نوع مرگ سعادت دنيا و آخرت خود و قوم آنها را به دنبال خواهد داشت و قبل از فوز عظماي الهي در آخرت، در همين دنيا روح حميّت و آزادگي را در جناح خويش خواهند دميد؛ همچنان كه شهادت حسين(ع) حيات تازه اي در عالم اسلام دميد... اثر و خاصيت يك سخن يا تاريخچه و يا شخصيت حماسي اين استه د رروح موج به وجود مي آورد، حميّت و غيرت به وجود مي آورد، شجاعت و صلابت به وجود مي آورد. در بدن ها خون ها را به حركت و جوشش درمي آورد و تن ها را از رخوت و سستي خارج مي كند و آنها را چابك و چالاك مي نمايد. آن گاه كه آزاده اي با سرافرازي، پاك و بي گناه زيسته باشد و آنگاه با ظلم و ستمي مواجه شود، ديگر نزد او ترس ا زمرگ توهمي بيش نخواهد بود و فرمان عشق و عقل او را به حركت و جهاد وا خواهد داشت تا قوم مظلومي را يا بالاتر از آن مكتب وحققت وارونه شده اي را از اسارت برهاند و اين خود گوشه اي از تاثير فرهنگ ايثار و شهادت بر نسل هاي بعدي است. همانگونه كه هم اكنون مسلمانان بي شك چه شيعه و چه سني اگر حرمت و شخصيتي دارند، آن را وامدار حركت قهرمانانه حسين(ع) هستند: «حسين(ع) باحركت قهرمانانه خود روح مردم مسلمان را زنده كرد، احساسات بردگي و اسارتي را كه از اواخر زمان عثمان و تمام دره معاويه بر روح جامعه اسلامي حكمفرما بود تضعيف كرد و ترس را ريخت و احساس عبوديت را زايل كرد... و به عبارت ديگر به اجتماع اسلامي شخصيت داد. و) تبديل تهديدات جهاني شدن و جهاني سازي به فرصت جهان گرايي دين اسلام اديان براساس قلمرو به چهار دسته تقسيم بندي مي شوند: 1. اديان محلي (Locar Religions) 2. اديان قومي (Tribal Religions) 3. اديان ملي (National Religions) 4. اديان جهاني (Universal Religions) مانويت بر حسب دعاوي و سرگذشت تاريخي اش، يكي از اديان جهاني محسوب مي شود، اما پيروانش در سطح جهان ناچيزند. مسيحيت و بودائيسم از آن حيث كه دعاوي جهاني دارند، هر كدام به نوعي از پديده جهانيت و فرآيند جهاني شدن متأثر گرديده و بعضاً به واكنش هايي در برابر آن وادار شده اند. اما از آن جهت كه اساساً نگاهي مثبت و رويكردي فعال نسبت به دنيا ندارند و نقش مستقيم و كنش گرايانه اي براي خويش در عرصه اجتماعي قايل نيستند، چندان مناقشه اي را نيز برنمي انگيزند. به علاوه همراه و سازگار شدن اين دو دين جهاني با «فرآيندهاي عرفي شدن» كه آنها را به درون فرد، به انزواي معابد و حصار مقدسات ماورايي، به عقب رانده و عرصه عمومي حيات اجتماعي را از ملاحظات آنها رها ساخته است، باعث گرديده تا نقاط مواجهه و نقاش آنها با پديده جهاني به حداقل خود برسد. با كامل شدن اين تأثيرات و قبول حاشيه نشيني، انگيزه هاي تبليغ گرايي نيز در اين قبيل اديان رو به افول گذارده است، خصوصاً آنها كه به جاي اديان تاريخي و سنتي با ايدئولوژي هاي عرفي و شبه دين هاي مدرن مواجه بوده اند. به علاوه حساب مسيحيت در اين ميان، علي رغم داشتن خصلت «ديني و داعيه جهاني» با روند كنوني جهاني شدن جدا است، زيرا به هر صور، از بسط هژموني غرب بر ديگر مناطق جهان، منتفع شده و مي شود. هر چند انديويدواليسم، ماترياليسم و سكولاريسم نهفته در پس اين پديده، آنها را نيز تا حدي نگران كرده است. هندوئيسم، آيين زرتشت، يهوديت و كنفوسيانيسم اگر چه مانند دو دين سابق الذكر، بي اعتناي به امور دنيا و اجتماع نبوده و با تفاوت هايي از هم، نسبت به نشانه هاي بيروني براي درهم شكستن مقاومت هاي آموزه اي و تأثيرگذاري بر پيروانشان واكنش نشان مي دهند، اما به دليل خصلت ملي و قومي شان به اندازه اديان جهاني اشتمالي فعال گرا، با وجوه مختلف پديده جهاني درگير نشده و نخواهند شد. اما «جهانيت» براي آييني كه توانسته است تاريخ چهارده قرن نشو و نما در جوامع مختلف را با كاميابي هاي نسبي پشت سر گذارد وپوياتر از گذشته در عرصه جهاني حضور پيدا كند، پديده غريب و نگران كننده اي به شمار نمي رود. اين پديده براي آيين جهاني اسلام با توانايي زايدالوصفش در انطباق و همراهي با اقتضائات بيروني، بيش از آن كه تهديد كننده باشد، فرصت ساز است. اگردر اين تجربه احتمال تهديدي وجود داشته باشد، عمدتاً از كوتاهي و ضعف پيروان آن در درك درست شرايط و اقتضائات آن از يك سو و كشف ظرفيت هاي اسلام و به كارگيري درست و سنجيده آن از سوي ديگر برمي خيزد تا نفس جهانيت به مشابه يك واقعيت بيروني. در مقابل آنچه جهانيت براي اسلام و مسلمانان به ارمغان مي آورد، تماماً فرصت هايي است كه پيش از اين كمتر براي مشتاقان حقايق ديني وجود داشته است. اما روند كنوني «جهاني سازي» كه به علت نقش آفريني پررنگ عناصر فعال در جهت دهي به آن عنوان گوياتر «جهاني سازي» را يافته است، هم اينك در راستايي قرار گرفته كه به حسب برخي پيش بيني ها از آينده آن، به شدت نگراني آور مي نمايد و به همان ميزان مخالفت هايي را در برابر خود پديد آورده است. در زير به دو مورد از جهت گيري هاي تاثيرگذار بر روندهاي محتمل جهاني شدن و اميدي كه به فرهنگ ايثار و شهادت در مقابله با آن مي رود اشاره خواهد شد تا هم نشان دهد از بين همه اديان جهاني، اسلام تنها ديني است كه در صحنه خواهد ماند و هم نشان دهد نسل هاي سوم و چهارم و نسل هاي بعد اگر پا بيفتد با استكبار همان خواهند كرد كه نسل اول با شاه و نسل دوم با صدام كردند. 1. هويت يابي / بي هويتي: به ميزاني كه جهاني شدن به هويت، وفاداري و تعلق به جمع ضربه مي زندف به دين نيز آسيب خواهد رسان (3/22/2000:Esposito Walson). بي هويتي و غريبگي دو پيامد گريزناپذير روند كنوني جهاني سازي است كه به پديده بي نامي كه از مميزات شهرهاي مدرن است، افزوه گرديده است. اما محرم كه از راه مي رسد و عَلَم عدالت ورزي و آزادي خواهي عاشورا بالامي رود، در همه جهان اسلام، مسلمين با هويتي واحد گرد مي آيند و وفاداري علمدار كربلا را باز توليد كرده و به نمايش مي گذارند و جهانيان را به تماشا فرا مي خوانند، اين اتحاد قلبي آنها جايي براي احساس غربت و بي كسي و بي نامي نمي گذارد. جان گرگان و سگان از هم جداست / متحد جان هاي شيران خداست همانطور كه گفته شد اين در صورتي است كه حادثه كربلا ديگر بار تحريف نشود و مسلمانان اين درخت تناور را ازآفت خرافات بپيرايند و يادشان نرود اين براي آنها ننگ بزرگي است كه استكبار جهاني حرم امامان آنها را در محاصره داشته باشد و آنها در مراثي خود همه مستضعفين را به نهضت بين الملل اسلامي فرا نخوانند! و هر عاشورا به صهيونيست ها نگويند: هيهات من الذله. و هرگ زدست بيعت با نامحرمان حرم ندهند، هر چند به كشته شدن و اسارت خانواده و خانوار آنها بينجامد. 2. توسعه يافتگي / توسعه نيافتگي: منظور از توسعه و حيطه و قلمرو و اهداف آن فهرست وار عبارتند از: ـ توسعه همانند امپرياليسم، زياده طلب و انحصارگر است. بدين معني كه تحمل رقيب وهمتا در جوار خويش را ندارد. ـ هر بخش و جزء توسعه يافته در كنار خويش، بخش ها و اجزاي توسعه نيافته اي در درون مرزهاي ملي در سطح جهاني پديد مي آورد. ـ مدل توسعه غربي به خصومت هاي عمومي دامن مي زند و نظم و سامان اجتماعي را از مناسبات درون و ميان جوامع محو مي سازد. ـ توسعه براي ديرآمدگان، خواب موهوم است. از اين پس هيچ كشوري با الگوي توسعه غربي به سطحي كه آنان رسيده اند، دست پيدا نخواهد كرد. ـ توسعه غربي پديده اي خنثي به لحاظ فرهنگي يا فاقد توانايي در ايجاد فرهنگ متناسب خود نمي باشد. اما درحال حاضر كشورهاي اسلامي جزو كشورهاي توسعه نيافته يا كم توسعه يافته اند و رشد اقتصادي برخي كشورهاي عربي ـ اسلامي را به حساب توسعه نبايد گذاشت و مسلمانهاي مقيم كشورهاي توسعه يافته نيز در اقليت و مورد ظلم و ستم و آزار بوده و حتي اجازه آزادي انتخاب پوشش را به آنها نمي دهند. با توجه به آنچه كه گذشت چه فرهنگي جز فرهنگ ايثار و شهادت مي تواند با اين انحصارطلبي امپرياليسم جهاني و فرهنگ سلطه او بر همه منابع مادي و انساني مستضعفين و بخصوص مسلمين مقابله كند!؟ چه بينش و نگرشي مي تواند توسعه روزافزون اقليتي صهيونيست را ـ كه به نام توسعه جهاني و همگاني تبليغ مي شود ـ عيان ساخته و علم مخالفت با آن را برافراشته وبا مال و جان به جهاد باآن برخيزد!؟ آيا يك كشور به تنهايي توانسته يا مي تواند با شيطان بزرگ درافتد!؟ آيا چنين مقابله نابرابري معقول است!؟ و بالاخره آيا جز به نهضت بين الملل اسلامي همه مستضعفين بخصوص مسلمين جهان مي توان انديشيد!؟ و آيا فلسفه انظار مهدي اشاعه همين اعتراض به دشمنان خدا و انسن چيز ديگري هست؟ در اين فضايي كه يزيديان زمان ـ دولتمردان آمريكاي جهان خوار ـ همه كشورها را بلااستثنا به بيعت با خود فرا مي خواند، زندگي با او و در كنار او جز ننگ و عار و پذيرش شهادت در نبرد با اوجز سعادت جاودانه و فوز عظيم نخواهد بود. وهمين جا مبارزين اين راه حسيني بايد صف خود را از افراد قشري ـ كه به ظواهري از مذهب بسنده كرده و در صحنه محدود انديشه آنان جايي براي طرح نظام هاي حقوقي و اقتصادي ملي و بين المللي نمي ماند ـ جدا سازند. «معيار دينداري در جبهه حسينيان، عدالت است»، در حالي كه مقدس مآبي قشريون حكم مي كند كه همواره بگويند عدالت معيار دينداري است!؟ همان ها كه گاه پانصد سال و اندي حكومت هايي چون حكومت عباسيان را به خلفايي جائر و جابر تبريك گفته و راه آنان را منتهي به انقلاب مهدي(عج) خوانده و مردم را به سكوت و تسليم و صبر زرد فرا خوانده اند. يكي از مغالطه هاي همواره اينان خلط بين عالم تكوين و عالم تشريع است كه با قدري توجه به ظالم خواندن خداوند مي انجامد. اينان تنها به رواياتي بسنده مي كنند كه رزق انسان در عالم تكوين (قانون جهان بدون وجه به خواست الهي) به تقدير الهي است و انسان هاي غني و فقير بايد به آن چه كه دارند راضي باشند و اما و صد اما در كنار اين شكر به درگاه خداوند و رضايت نسبت به قوانين طبيعي و اجتماعي او كه حق و درست است، آيات و روايات را نمي خوانند كه مردم موظفند در عالم تشريع (خواست خداوند) ظلم و ستم و چپاول را تحمل نكنند: «ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم.» خداوند حال هيچ قومي را تغيير نخواهد داد تا زماني كه خود حاشان را تغيير دهند. «ما اخذ الله علي العلماء ان لا يقاروا علي كظه ظالم و لا سغب مظلوم.» ... عهدي كه خداي تعالي از علما و دانايان گرفته تا راضي نشوند بر سيري ظالم و گرسنه ماندن مظلوم... اينان كافي است به برخي تحقيقات ميداني در زمينه قشربندي هاي اجتماعي و رابطه آن با گرايش ها و رفتارهاي ديني سري بزنند: «اعضاي قشر پايين جامعه داراي دين احساسي تر و پرشورتري هستند و به دليل ناكامي ها و محروميت هاي بيشتر اجتماعي كه متقبل مي شوند، دين نزد آنان كمتر اين دنيايي و بيشتر قدسي و متعالي است و بخش وسيع تري از زندگي آنها (در مقايسه با قشرهاي مرفه) را دين به خود اختصاص داده است. همچنين قشرهاي پايين جامعه به نوعي توجيه الهي از رنج و آلام خود و ارايه تبيين الهي براي عدم دسترسي خويش به قدرت و منزلت اجتماعي هستند. طبقات بالاي جامعه نيز خوشبختي و بهره مندي هاي بيشتر خود را به كمك دين توجيه مي كنند و به آن مشروعيت مي بخشند.» چه كسي و چه فرهنگي اين احساس و توجيه را در اين و آن ايجاد نموده است!؟ هم اينك فرصت جهان گرايي دين اسلام، با همه ابزارهاي سلطه گران (فن آوري و ...) پديد آمده و بايد آن را غنيمت شمرد، اما در طول تاريخ حركات كور و بي برنامه و تند و هيجاني با جوانان به همان ميزان عقيم بوده اند كه كوتاهي و غفلت و اقدام نكردن: «جنبش هاي مكتبي... در مسير خود در پيدا كردن اعتقاد و طرز تفكر شيعي، موفقيت چنداني به دست نياوردند، اگر چه تمامي اين جنبش ها از سرچشمه زلال تشيع جان گرفته بودند. عدم برخورداري اين جنبش ها از طرز تفكر و اعتقاد خالص شيعي، ائمه (ع) را وامي داشت كه بيش از بيش به توضيح اعتقادات و اصول مكتب همت گمارند» و اين به معني اولويت كار و فعاليت هاي فرهنگي با نسل هاي بعدي در سطح جهاني و ارتباط با مستضعفين و مسلمانان جهان است تا در نتيجه اين فعاليت فرهنگي، جواناني در سطح جهان پديد آيند كه باور داشته باشند: هر زندگي به مرگ فنا مي شود ولي / آن زندگي كه مرگ ندارد، شهادت است و به پيش بيني تاريخي قهرمان كربلا ـ زينب كبري(س) ـ ايمان بياورند: «هرچند كه جباران وپيروان ضلالت براي نابودي قبر سيدالشهدا كوشش كنند، بر عظمت و شوكت آن افزوده خواهد شد» و همچنان با اعتراض قلبي و زباني و عملي خود نسبت به ستمگران، منتظر عدالت گستر جهاني بمانند.


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:32 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : ابعاد پرورشي و فرهنگي مورد نياز در فرآيند ايثار و از خودگذشتگي
نويسنده :  دكتر سليمان ايران‌زاده
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
موضوع مقاله، ابعاد پرورشي و فرهنگي مورد نياز در فرآيند ايثار و از خودگذشتگي در جامعه است. لذا مي خواهيم به اين نكته بپردازيم كه ارتباط بين فرهنگ و ايثار و از خودگذشتگي چيست؟ كدام ويژگي و يا ويژگي هاي فرهنگي براي تحقق ايثار و كدام ويژگي فرهنگي باعث توقف ايثار در جامعه مي گردد؟ آيا مي توان فرهنگ جامعه را به يكباره در هم ريخت و افراد ايثارگر را تقويت كرد؟ اساساً فرهنگ چيست و چگونه شكل مي گيرد و چگونه متحول مي شود؟ آيا نهادهاي خاصي در هر كشور در شكل دهي به فرهنگ و در تحول آن نقش دارند؟ اگر چنين است اين نهادها كدام اند و روشهاي تحول فرهنگي چيست؟ و بالاخره وضعيت كشورها در اين زمينه ها چگونه است؟ آيا فرهنگ حاكم بر جامعه ما براي توسعه فرهنگ ايثار مناسب است؟ اگر نيست، چگونه مي توان ويژگي هاي مناسب فرهنگي را فراهم آورد؟ و نهايتاً جامعه ما در چه مرحله اي از تحول فرهنگي است؟

با توجه به نكات بالا بحث در چند قسمت به شرح زير مطرح خواهد شد: 1. مفهوم ويژگي هاي فرهنگ 2. تعريف فرهنگ 3. فرهنگ سخت افزاري و نرم افزاري 4. كاركردهاي فرهنگ 5. خاستگاه فرهنگ 6. ويژگي هاي فرهنگ 7. ويژگي هاي فردي توسعه يافتگي و ايثار 8. ويژگي هاي جامعه تقويت كننده فرهنگ ايثار 9. عوامل بازدارنده فرهنگي ايثار و از خودگذشتگي 10. خط مشي و سياست هاي اجرايي تحول فرهنگي مفهوم ويژگي هاي فرهنگ فرهنگ (Culture) فقط مجموعه اي انباشته از آداب، رسوم و شيوه هاي مختلف زندگي نيست. بلكه نظامي سازمان يافته از رفتارها و شيوه هاي عمومي زندگي گروه و يا گروه هايي از مردم است. عناصر فرهنگي از قبيل عادات، سنتها، اعتقادات، ارزش ها و نقطه نظرهاي مشترك انسان ها را با يكديگر پيوند مي دهد و هويت جامعه را به وجود مي آود. (Brawn,1995) در ادبيات جامعه شناسي در تعريف فرهنگ، دو واژه آموزش و فرهنگ به طور همزمان مورد توجه قرار مي گيرد كه بايد در تعريف واژه فرهنگ و مغايرت اين دو واژه از هم مورد نظر محققان و صاحب نظران باشد. آموزش (Education): در اينجا منظور، تعليم و تربيت، حكمت، هنر، علم و پديده هاي منصور در تمدن است كه آن را آموزش مي گويند. در قالب اين تعريف، انسان با انسان مورد مقايسه قرار مي گيرد. مضافاً ميزان بهره مندي انسان از علم و تمدن نيز مورد توجه قرار مي گيرد. فرهنگ (Culture): به معناي ارزش ها، هنجارها، سنت ها، آداب و رسوم كه اين ويژگي ها در جوامع انساني متفاوت است. در قالب اين تعريف انسان با حيوان مورد مقايسه قرار مي گيرد. (Linton,1951) تعريف فرهنگ: از فرهنگ تعايف متعددي ارايه شده است كه متجاوز از 160 تعريف مي باشد كه بعضي از اين تعاريف مفهوم عام و برخي ديگر مفهوم خاصي از اين واژه را به دست مي دهند. يكي از اولين تعاريف نسبتاً جامع از فرهنگ در سال 1871 توسط تايلور (E.B.Taylor) ارايه شده است. (همايون، 1358). اين مردم شناسي انگليسي اعتقاد داشت كه فرهنگ عبارت است از مجموعه پيچيده اي از علوم، دانش ها، هنرها، افكار، اعتقادات، قوانين و مقررات، آداب و رسوم، سنت ها و به طور خلاصه كليه آموخته ها و عاداتي كه يك انسان به عنوان عضو جامعه اخذ مي كند. به اعتقاد «سمئر» جامعه شناس امريكايي، فرهنگ مجموعه آداب و رسوم و سنت ها و نهادهاي اجتماعي است. اسپنسر در كتاب اصول جامعه شناسي خود از فرهنگ به عنوان محيط فوق جسماني انسان ياد مي كرد و درصدد جدا ساختن فرهنگ از عوامل جسماني و طبيعي است. وي اعتقاد داشت كه محيط فوق جسماني خاص انسان است در حالي كه انسان از لحاظ دو محيط ديگر (طبيعي و جسماني) با حيوان داراي وجه مشترك است (محسني، 1375). شايد لازم باشد تعاريف گوناگوني را كه از فرهنگ ارايه گرديده است عنوان كرد، تا مفهوم دقيق تري از اين پديده ذهني و ناملموس به دست آيد. از تعاريف فوق يك وجه مشترك مي توان يافت و آن وجود سلسله اي از باورها و اعتقادات عجين شده در انسان است كه ضمير ناخودآگاه او را هدايت مي كند و به قول «ادگار شاين» لايه مصنوعات و ابداعات، ارزش ها و مفروضات اساسي وجود انسان را اشغال كرده است. (Edgar Shain , 1987) فرهنگ سخت افزاري و فرهنگ نرم افزاري گروهي از جامعه شناسان از فرهنگ تقسيم بندي متفاوتي تحت عنوان فرهنگ سخت افزاري و نرم افزاري مطرح كرده اند و آن را داراي دو جنبه اساسي دانسته اند. 1. فرهنگ سخت افزاري: شامل ابزارها و اشيايي كه ساخته اند و به ارث گذارده اند. 2. فرهنگ نرم افزاري: شامل رسم ها، اعتقادات، علوم و هنر كه عمدتاً محصول زبان و خط است و كودك ابتدا با فرهنگ سخت افزاري يعني اشيا و ابزارهايي كه هر كدام معنايي دارند سر و كار مي يابد و پس از رشد عقلي با فرهنگ غير سخت افزاري يعني مفاهيم انتزاعي چون اخلاق، نژاد، طبقه، آداب و رسوم و ... آشنا مي شود و آنها را مي پذيرد و تاثير اين دو جنبه در شخصيت افراد و رفتارهاي آنان انكارناپذير است. مثلاً در اختراع ابزارهاي دقيقي مانند ساعت و امروزه اختراع كامپيوترها و ميكروپروسسورها، مردم دانسته و يا ندانسته به علت ارتباطي كه با اين ابزارها دارند دچار حساسيت نسبت به زمان و مكان شده اند.م اندازه گيري مفهوم خاص يافته است و عملاً رفتارهاي اجتماعي ويژه اي را برانگيخته است كه در نتيجه پديده هاي فرهنگي جديدي را به دنبال آورده است. به علاوه هر ابداع و نوآوري در فرهنگ سخت افزاري مانند اختراع ماشين يا پيشرفت هاي تكنولوژيك باعث تحول در فرهنگ نرم افزاري مي گردد. بنابراين ابعاد معنوي و مادي بر يكديگر اثر مي گذارند و از هم اثر مي پذيرند. از سوي ديگر پاره اي اعتقادات فرهنگي نرم افزاري نيز موجب پيدايش پديده هاي فرهنگي سخت افزاري مي شوند. مثلاً در جوامع ابتدايي ياحتي جوامع روستايي زمان حاضر، اعتقاد به نيروهاي غيبي كه محافظ جان و مال آدمي اند موجب شده است كه مردم اين جوامع ابزارهايي از قبيل انواع نذر قرباني، رمز، انگشتر، گلوبند و دستبند را به عنوان نشانه هاي فرهنگ سخت افزاري براي مصونيت از آن نيروهاي غيبي با خود حمل كنند يا بر سر در خانه يا مزرعه خود نصب كنند. به هر حال يافتن نقطه اتصال فرهنگ سخت افزاري و نرم افزاري جامعه در بهره برداري آن و در جهت توسعه يا تكميل و يا حتي تصحيح جامعه نقش مهمي دارند. كاركردهاي فرهنگ فرهنگ داراي كاركردهاي ويژه اي است و آن را «اخلاق انسان» ناميده اند. فرهنگ مشخص مي كند كه خانواده چه ساختي بايد داشته باشد، يك مرد چند زن مي تواند بگيرد، و آيا رابطه قبل از ازدواج را بايد به حساب يك مرحله آماده سازي در ازدواج تلقي كرد و يا عملي مخالف با اخلاق. فرهنگ ضابطه هايي در جهت اجتماعي كردن و مراقبت از فرزندان برقرار مي كند: چه وقت كودكان را بايد از شير گرفت، چگونه بايد آنها را پرورش داد و تا چه حد بايد به آنها استقلال بخشيد. فرهنگ به وجود آورنده نظام آموزشي است و مشخص مي كند كه كودك چه بايد بداند و چه بايد انجام بدهد. فرهنگ فراهم آورنده ارزش ها است تا كودك صحيح وغلط را تشخيص دهد و بتواند در آينده هدف هايي براي خود برگزيند. فرهنگ چيزي است كه: 1. از نسلي به نسل ديگر انتقال مي يابد. 2. حالت انباشته دارد. 3. از محلي به محل ديگر مي رود. 4. در پذيرش و نگهداري چيزها انتخاب مي كند. 5. ماهيتي پيچيده دارد. فرهنگ داراي كاركردهاي زير است: 1. اجتماعي كردن افراد 2. آموزش و پرورش 3. ارزش هاي درست و غلط 4. نظارت اجتماعي 5. هنجارها، آداب و رسوم 6. اعتقادات و باورها 7. نظام زندگي خانوادگي خاستگاه فرهنگ در پاسخ به اين سوال كه فرهنگ از كجا تغذيه مي شود؟ خاستگاه فرهنگ كجاست؟ چگونه ارزش ها، سنت ها و باورها شكل مي گيرد؟ پنج عامل به شرح ذيل در ميان جامعه شناسان مطرح مي باشد. زبان و ادب، دين و آيين معيشت و اقتصاد، تاريخ و رويداد، پيرامون و جغرافيا. در واقع فرهنگ در ميان پنج عامل فوق شكل مي گيرد و آنچه را كه مطابق با ميل خويش است برمي گزيند و مي سازد. ويژگي هاي فرهنگ 1. فرهنگ آموختني است: فرهنگ را بايد از ديگران آموخت. فرهنگ در واقع ميراث جغرافيايي، محلي و زيستي آدم است. انسان در هر كجا كه زندگي مي كند بايد فرهنگ آنجا را بياموزد و به فرزندان آموزش دهد. 2. فرهنگ خشنودي بخش است: هر بخشي از فرهنگ كه در جامعه باقي مي ماند باعث خشنودي مي گردد و مضافاً هر شخصي كه مطابق با ارزش ها و هنجارهاي پذيرفته شده در جامعه عمل مي كند براي او لذت بخش است و خشنودي مي آورد. 3. فرهنگ وحدت و يگانگي مي آفريند: فرهنگ موجب مي گردد كه همه افرادي كه در يك قلمرو زندگي مي كنند، يكسان رفتار كنند. برهمين اساس فرهنگ موجب اتحاد و يگانگي مي گردد. 4. فرهنگ امري اجتماعي است: فرهنگ در ميان جمع به وجود مي آيد. در واقع مطابق با اين تعريف، فرهنگ در خلاء به وجود نمي آيد. بايد گروهي از افراد باشند كه فرهنگ را به وجود بياورند و موجب تقويت آن گردند. 5. فرهنگ امري ذهني و تصويري است: بسياري از پندارهاي فرهنگي قابليت پياده شدن را ندارند و فقط در ذهن و تصور انسان ها جاي دارند. براين اساس فرهنگ امري است كه در ذهن و گمان و تصور انسان قرار دارد. حتي مانند علم در بوته آزمايش قرار نمي گيرد. 6. فرهنگ سازگاري مي آورد: فرهنگ ويژگي خود تطبيقي دارد. اگر فرهنگ درجايي قرار گرفت، تلاش مي كند كه محيط را با خود سازگار و همراه كند و در مقابل تغييرات مقاومت نمي كند و بيشتر قابليت انعطاف دارد. البته با اين توضيح كه فرهنگ سنتي در مقابل تغيير، بيشتر مقاومت مي كند، منتها فرهنگ پيشرفته در مقابل تغييرات داراي انعطاف پذيري بيشتري است. به عقيده نگارنده، كليه مسايل و مشكلات در حوزه هاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي خود معلول عامل مهم تري تحت عنوان فرهنگ است. در واقع فرضيه اين مقاله بر اين اساس قرار دارد كه فقدان بستر فكري و نگرش مناسب، علت اساسي و بنياني مسايل و مشكلات است و ميان باورهاي فرهنگي (يعني اعتقادات و ارزش هاي دروني و پذيرفته شده) وايثار يك رابطه قوي و مستقيم وجود دارد، لذا به منظور هرگونه تحول در حوزه ياد شده بايد ابتدا آن تحولات فكري را كه منتهي به انسان نو و ايثارگر مي شود، ايجاد كرد (انساني كه از ديدگاه انديشمندان انطباق پذير، مستقل، كارآمد، معطوف به برنامه ريزي بلندمدت و جهان را تغييرپذير مي داند و بالاتر از همه نسبت به توانايي خود در ايجاد تحول و دگرگوني اطمينان دارد). در مقابل انسان سنتي و غير ايثارگر و مضطرب، بدگمان و فاقد بلندپروازي متمايل به نيازهاي آني و محافظه كار مي باشد. در اين راستا مي توان گفت كه توسعه با كالاهاي مادي شروع نمي شود، بلكه با انسان ها و بهسازي آنها شروع مي شود؛ انساني كه اصولاً بر ميراث فرهنگي استوار است. تجربيات برخي از كشورها موفق دقيقاً بيان كننده اين واقعيت است. حال سوالي كه در150 سال اخير هزاران بار توسط روشنفكران، نويسندگان و سياستمداران ايران مطرح شده است: براي ايراني آباد و مترقي چه بايد كرد؟ مساله اول و مهم، تعريف مشكل است. بعد از آنكه پيرامون مشكل به اجماع رسيديم، ميتوانيم به درمان بپردازيم. اگر پزشكي، بيماري را خوب تشخيص ندهد و به اندازه كافي پيرامون آن مطالعه نكند، نميتواند ارايه طريق داده و درمان كند. ما همچنان از بحران تشخيص موضوع و مشكل توسعه يافتگي رنج مي بريم. مشكل ما تركيبي از بحران وافكار غيرمنطقي است. بزرگ ترين خدمتي كه يك مدير، يك انديشمند، يك رئيس جمهور و يك نماينده مجلس مي تواند براي ايران و ايراني انجام دهد اين است كه در تحول شخصيتي ايرانيان اهتمام ورزد. يك ايراني وظيفه شناس، مسؤوليت پذير، حدشناس، منصف، پركار، متدين، به دور از هياهو با حس تعلق به سرزمين، قدرشناس، انتقادپذير، جوناپذير، مطمئن از خود، خوداتكا، كم سخن، كم ادعا و خودشناس، شخصيت متعادل، افكار متعادل را مهمان دايمي خود خواهد كرد. شخصيت مقدم بر افكار است. شخصيت، تربيت و اصالت مي خواهد، افكار تغييرپذير است. خانواده، دين و سلامت اقتصادي در ساختن شخصيت نقش كليدي ايفا مي كند. شخصيت متعادل ثبات رفتاري مي آورد. انسان ها بيشتر با شخصيتشان شناخته مي شوند تا با افكارشان، افكار انسان ها سيال است، ولي شخصيت آنها پايدار. (سريع القلم، 1380). در اينجا بدون پرداختن به تعاريف آكادميك توسعه و ايثار، مهم ترين ويژگي هاي فردي و اجتماعي توسعه يافتگي وايثار را با توجه به مطالعات صورت گفته در زمينه شاخص هاي توسعه و استانداردهاي عمومي و مشترك توسعه يافتگي مورد اشاره قرار مي دهيم. مرور اين ويژگي ها كه در دو دسته ويژگي هاي فردي و اجتماعي تنظيم گرديده به شرح زير مي باشد: الف: ويژگي هاي فردي توسعه يافتگي و ايثار 1. آمادگي دروني براي پذيرش تجربه هاي تازه و نو 2. انعطاف در برابر تغيير و استعداد براي نوآوري 3. استقلال راي و نظر 4. انتقادپذيري 5. اعتقاد به آزادي انديشه و عمل 6. پرهيز از تقليد ضمن احترام به انديشه هاي ديگران 7. پيوسته به دنبال انديشه هاي نو 8. جمع گرا و معتقد به كار گروهي 9. از گذشته آموختن، در جهان امروز زيستن 10. روحيه بالا براي تجربه، آزمون و خطا و ريسك 11. نهراسيدن از اشتباه و شك علمي 12. پركاري و كم حرفي 13. علاقمندي به وطن و سرزمين 14. اميد به زندگي 15. باور به نظم و انضباط 16. اعتقاد به قانون 17.آگاهي طبعي و خرافه گريزي 18. محوريت منطق و عقلانيت در كارها 19. قدرت بالاي انتخاب و تصميم گيري 20. اعتماد به نفس بالا و باور به اراده خود 21. كنترل هيجانات روحي و رواني 22. قابل محاسبه و پيش بيني دانستن جهان و پرهيز از تقديرگرايي 23. جهاني انديشيدن وگريز از خود مركزي 24. دوري از تعصب، پيشداوري و سرسختي جاهلانه 25. عدالت طلب و آگاه به حقوق فردي و اجتماعي خويش 26. باور به برنامه ريزي امور 27. مسووليت پذير و وظيفه شناس ب: ويژگي هاي جامعه توسعه يافته و تقويت كننده فرهنگ ايثار 1. سطح بالاي سواد و دانش عمومي 2. تخصصي بودن وظايف و مسووليت هاي اجتماعي 3. فعال بودن مشاركت مردم در بخش خصوصي 4. دخالت حداقلي دولت در فرهنگ، اقتصاد و سياست 5. سطح مطلوب بهداشت 6. شفافيت ساختار قدرت و گردش نخبگان 7. نظام سياسي پاسخگو 8. ضريب بالاي امنيت اجتماعي و اقتصادي 9. دموكراسي و انتخابات آزاد 10. پايين بودن رشد جمعيت 11. نظام آموزشي پويا 12. تقدم داشتن منافع ملي 13.گذر از تامين نيازهاي اولين و ساماندهي معيشت 14. بالا بودن توليد و درآمد سرانه و اقتصاد توليدي 15. مشاركت اجتماعي و سياسي بالا 16. ضريب بالاي اعتماد عمومي 17. گردش آزاد اطلاعات 18. نظام توزيع عادلانه امكانات و فرصت هاي اجتماعي با توجه به ويژگي هاي فوق، نكته حايز اهميت اينجا است كه به نوعي برآيند تمامي اين ويژگي ها كه زمينه مناسب فرهنگ ايثار و از خودگذشتگي را فراهم مي نمايد، شاخص كيفيت زندگي "Life Quality" را شكل مي دهند كه به فراخور سطح بهره مندي و برخورداري جامعه از اين ويژگي ها، سطح كيفيت زندگي قابل سنجش خواهد بود. عوامل بازدارنده فرهنگي ايثار و از خودگذشتگي در مورد عوامل بازدارنده نكته اي قابل توضيح است و آن اين است كه ما امروزه در جامعه با سنن نادرست انباشته شده اي مواجه هستيم و اين مساله ارتباطي با دين ندارد. براي اينكه اگر به متون ديني مراجعه كنيم، مي بينيم كه خود انديشه ديني شديداً مشوق ايثار و تفكر علمي و ... است. در اين جا بايد ميان اصول مسلم ديني و سنن غلط انباشته شده اجتماعي، فرهنگي و سياسي در جامعه تفكيك قايل شد. بنابراين ميان اين عوامل و سنن غلط و نارسا و فرهنگ ايثار و از خودگذشتگي در جامعه تضاد وجود دارد. مشكلات فرهنگي جامعه كه همان سنن غلط انباشته شده است اجازه نمي دهد فرهنگ ايثار به معني عمومي اش در جامعه شكل گيرد. در اين جا مختصراً به عواملي به شرح زير مي پردازم. در واقع فرهنگ ملي را مي توان به دو قسمت تقسيم كرد: يكي فرهنگ ديني و ديگري فرهنگ انباشته شده تاريخي كه عمدتاً مشكلات ما در مورد آن قسمت از فرهنگ انباشته شده تاريخي است كه اجازه نمي دهد در مسير ايثار و ازخودگذشتگي حركت كنيم. خط مشي و سياست هاي اجرايي تحول فرهنگي همانطور كه عنوان شد سنن نادرست جامعه ايران مناسب ايثار و از خودگذشتگي نيست. اين فرهنگ بايد متحول شود و اين تحول بايد در متن حفظ هويت مستقل فرهنگي كشور صورت گيرد. حال اين تحول فرهنگي چگونه بايد صورت گيرد و برنامه ريزي كشور چگونه مي تواند به انجام سريع تر اين تحول كمك كند؟ فرهنگ به مفهوم موردنظر ما و به مفهوم مجموعه آرا و عقايد مورد قبول نسبي عامه، در حقيقت بيان كننده شخصيت افراد است و شخصيت هم در سنين كودكي و نوجواني دوران حساس اين روند به شمار مي رود. بديهي است كه براي برنامه ريزي تحول فرهنگي بايد ديد كودكان و نوجوانان ما در دوران شكل گيري شخصيتي در كجا هستند. كودكان و نوجوانان در اين سنين وقت خود را عمدتاً در مدرسه يا در خانه مي گذرانند. در اين دوران آنها از معلم و از پدر و مادر الگو مي سازند. فرهنگ سازي براي توسعه فرهنگ ايثار نيازمند اين است كه در خانه و مدرسه درست عمل كنيم و در اين مكان ها به طور جدي وارد مرحله الگوسازي شويم. در آموزش و پرورش كشورهاي توسعه يافته، توجه به پرورش بيشتر از آموزش است. به عبارت ديگر، پرورش شخصيت اسناني و ايجاد ويژگي هاي مثبت فردي مهم تر از مواد خامي است كه به دانش پژوه منتقل مي شود. در بعد پرورش، تكيه اصلي بر تربيت شخصيت مستقل است. در دوره ابتدايي درسها و متدهايي وجود دارند كه سعي در به حداقل رساندن احساسات وهيجانات كودكان است. روش هايي كه طي آن به كودك آموزش داده مي شود كه چگونه با آرامش، استدلال، دقت و دورانديشي بتواند پديده ها را بفهمد. جريان هاي پيرامونش را ارزيابي كند و ارتباطش را با ديگران تنظيم كند تا بتواند حداكثر استفاده را از واقعيات ببرد. پرورش بر تربيت انسان مستقل تكيه دارد. انساني كه مي تواند زندگي خود را تشكيل دهد. ضمن اينكه ممكن است از مشورت ديگران هم استفاده كند. بديهي است كه اگر به واقع به دنبال ايجاد فرهنگ ايثار و توسعه هستيم يكي از مكان هايي كه بايد به طور قوي و وسيع مورد توجه باشد، مدارس ابتدايي و راهنمايي است. در اينجا است كه بايد پول خرج كرد، منابع را تخصيص داد، نيروي انساني دلسوز را در مدارس به كار گمارد و به زندگي و تعليم و تربيت معلمان رسيدگي كرد و مدارس را به محل هايي تبديل كرد كه كودكان با ذوق و شوق به آنجا سرازير شوند و بهترين هاي كشور را به كار تدوين كتب دوره هاي ابتدايي گماشت و بايد وسايل كمك آموزشي فراوان براي مدارس فراهم آورد.


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:32 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : روان شناسي ايثار
نويسنده :  دكتر حسين اعرابي
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
مقدمه:
چند سال قبل كه براي انجام يك پروژه روان شناختي رد زمينه مسايل و مشكلات دوران سالمندي، فرصت گفتگوهاي نزديك و طولاني با گروهي از سالمندان (اعم از زن و مرد) را به دست آوردم، نكته اي عجيب توجه مرا جلب كرد و آن اينكه آنچه سالماندان را رضاي و خشنود مي سازد (برخلاف تصور) گفتگو درباره موفقيت هاي آنان در گذشته نبود، بلكه حتي بعضاً اين موضوع آنها را غمگين و افسرده مي ساخت و بر روزگار از دست رتفه و دگرگون شده تأسف مي خوردند و با حسرت از آنها ياد مي كردند. اما وقتي سخن آنها به قدم هاي خيري كه فراتر از وظيفه و تكليف براي ديگران برداشته اند و سختي ها و محروميت هايي كه براي كمك به ديگران و يا برپايي يك نظر و عقيده درست، كه خير عام را در برداشته، كشيده اند، مي رسيد آنها به شدت احساس غرور، افتخار و سرزندگي مي كردند و حتي حال و شرايط جسمي شان به طور نسبي بهبود مي يافت. حتي بعضي از آنها كه از به كارگيري واژه هاي عربي تازه متداول شده پرهيز مي كردند، اگر واژه ايثارگر درباره آنها به كار برده مي شد با تفاخر و شادي مي پذيرفتند. تعريف ايثار: ايثار را در لغت عطا كردن و بخشيدن معني كرده اند و در فرهنگ معين و لغت نامه دهخدا معناي برگزيدن با مفهوم مصلحت غير را بر منفعت خود مقدم داشتن نيز آمده است كه اين كمال درجه سخاوت است. هم چنين ديگري را در رساندن به منفعت و دفع مضرت بر خود مقدم داشت. با اين تعريف فداكاري و گذشت براي خود و خانواده خود، يا به اميد منفعتي در حال يا آينده ايثار به معناي عام كلمه به شما رنمي رود، بلكه يك بده و بستان عادي است، فقط وقتي كه فداكاري از اين محدوده (خود و خانواده) فراتر مي رود و به ديگران و كل اجتماع برمي گردد رفتاري است شايسته به كارگيري واژه «ايثار». ايثار به منزله يك رفتار: ايثار را به هر كلامي كه معني كنيم خواه عطا و بخشش، خواه برگزيدن منفعت غير بر مصلحت خويشتن، ترديدي نيست كه حكايت از يك «رفتار» دارد و مانند همه فتارهاي آدمي حركتي است دروني و يا بيروني براي ايجاد تعادل در نفس آدمي و رسيدن به حال خوب. بنابراين براي رسيدن به دقايق نهفته در آن بايد موضوع را از روان شناسي رفتار آغاز كنيم. تعريف روان شناسي: روان شناسي را علم مطالعه رفتار و فرآيندهاي مغزي آدمي ناميده اند. بنابراين روان شناسي ايثار را بايد براساس شناخت چگونگي رفتارهاي ايثارگرانه پي گيري كرد، خصوصاً اينكه توجه داشته باشيم كه هيچ رفتاري در انسان بدون انگيزه و علت نيست و هر رفتاري را مي توان تشويق و تقويت و يا آن را تضعيف و خاموش كرد و چنين فتاري را نمي توان آموزش داد و يا آن را هدايت و اصلاح كرد. تعريف رفتار: رفتار عبارت است از فعل و انفعالات و عملكردهاي دروني و بيروني كه انسان براي رفع نيازهاي جسمي و رواني خود و ايجاد تعادل در وجود خويش و رسيدن به حال خوب، به آن متوسل مي شود. فرآيند شكل گيري رفتار و چگونگي تأثيرگذاري بر آن: منشأ رفتار محرك هاي محيطي و يا فعل و انفعالات دروني است كه براساس سلسله نيازهاي آبراهام مازلو نيازهاي جسمي و رواني انسان به طبقاتي تقسيم مي شود كه از نيازهاي زيستي كه در همه موجودات زنده مشترك است (مانند رفع نياز تشنگي و گرسنگي و نياز انسان به پوشاك، مسكن و ...) شروع به خودشكوفايي كه رسيدن به حداكثر توانايي هاي ذاتي و كشف و بهره برداري از نهايت استعدادهايي است كه در نهاد هر فرد انساني نهفته است، ختم مي شود. به اعتقد آبراهام مازلو انسان براي عبور از مرحله رفع نيازهاي زيستي و رسيدن به خودشكوفايي بايد از مراحلي همچون احساس ايمني، دوري از خطرف رفع نياز به وابستگي به گروه و جلب محبت، نياز به عزت نفس، پيشرفت و مورد تأييد بودن رفع نيازهاي ذوقي و هنري و نياز به شكوفايي استعدادها عبور كند و همه اينها براساس فرآيندي است كه در ذهن فرد براساس عقيده، عادت، علاقه و عناد او (كه چهار عنصر سرنوشت ناميده مي شوند) مور ارزيابي قرار مي گيرد و متناسب با آن رفتار بروز و ظهور مي يابد. بنابراين منشأ رفتارهاي ايثارگرانه نيز از همين چهار عنصر و از سلسله نيازهاي معنوي انساني ناشي مي شود. رفتار ايثارگرانه براي رفع كدام نياز انساني بروز و ظهور مي يابد؟ گفتيم كه هر رفتار براي رفع يك نياز جسمي و رواني صورت مي گيرد. ابتدايي ترين انگيزه رفتار، رفع نيازهاي زيستي است و در مرحله بعد تامين امنيت و ايجاد احساس امنيت است و در همين مرحله است كه ترس از مجازات و اميد پاداش مي تواند محرك بروز رفتا رآدمي باشد. مراحل بالاتر سلسله نيازهاي مازلو نيز تماماً آثار و نتايجي در بر دارد كه نتايج آن به خود فرد برمي گردد. وابستگي به گروه و داد و ستد مهر و محبت به انسان لذت پذيرفته شدن در جمع را مي دهد. ارضاي نيازهاي پيشرفت و مورد تاييد بودن و دانستن كاوش و ارضاي نيازهاي ذوقي و هنري انسان را به «حال خوب» مي رساند. حالتي كه در آن احساس رضايت خاطر، آرامش، اميدواري و گرايش به مهرورزي در انسان تقويت مي شود و براي انسان لذت بخش است. بنابراين آثار تمامي رفتارها به خود انسان برمي گردد. حال چگونه مي توان رفتارهاي ايثارگرانه را كه طي آن انسان نه تنها نيازهاي زيستي و احساس ايمني وگاه تمام نيازهاي رواني فراتر را نيز زير پا مي گذارد، توجيه كرد؟ براي پاسخ به اين سؤال ما بايد در نگاهمان به نيازهاي انسان و سلسله مراتب نيازهاي مازلو بازنگري و تجديدنظر كنيم. اگر مراحل حيات را عبارت از تولد، رشد، توليدمثل، فرسودگي و مرگ تعريف كنيم، مي بينيم گياه، حيوان و انسان در اين مراحل مشترك هسند. گياه و حيوان تنها به حكم ساختار وجودي وغريزه و ذات، اين مراحل را طي مي كنند و تنها مرحله اول (رفع نيازهاي زيستي) و مرحله دوم (تامين امنيت براي بقا) سلسله مراتب نيازهاي مازلو در مورد آنها صادق است و بين اين دو موجود يعني گياه و حيتوان نيز تفاوتي عمده وجود دارد، چه حيوان براساس غريزه نسبت به خانواده و فرزندان خود احساس مسؤوليت مي كند، ولي گياه فاقد چنين احساسي مي باشد. بنابراين مشاهده مي كنيم موجود زنده هر قدر از خود و نيازهاي فردي اش فراتر رود به مرحله بالاتري از كمال نزديك شده است، و به همين دليل حيات حيواني مرحله اي بالاتر از حيات گياهي است. ما حيات انساني داراي مراحل بالاتري است كه مهرورزي، درك زيبايي ها و شكوفايي استعدادها از آن جمله است و رسيدن به احساسي خوشايند كه آن را خوشبختي مي ناميم. بنابراين وجه تمايز حيات انسانيف ما را به پاسخ سؤال مطرح شده راهنمايي مي كند: انسان وقتي از نظر رواني به مراحل بالاتر كمال دست يابد، اين توانايي را خواهد داشت تا منفعت (مادي و معنوي) خود را فداي مصلح ديگري و كل جامعه نمايد و اين رفتاري است كه «ايثار» ناميده مي شود. ايثار عشق است: با تعريف بالا «ايثار» در حوزه فراگير عشق قرار مي گيرد؛ منتها عشقي كه از جنبه مالكيت و فرديت دور و به دنياي غير خود و فراتر از خود نزديك است. عشقي كه از روي اراده و نيت و تصميم انتخاب مي شود، عشقي كه در ما نه افسردگي و غم و هجران بلكه پوياييف حركت، جنبش، ارتقا و فداكاري به وجود مي آورد و در نهايت انگيزه ما را تقويت مي كند. ايثار عشقي است كه باعث مي شود بتوانيم به راحتي به خود بگوييم «من آني هستم كه به عنوان يك انسان مي توانستم باشم» زيرا فراتر از نيازهاي غريزي و نفس اماره حركت كرده ام و با فدا كردن منفعتي از خود، مصلحتي را براي ديگري و كل جامعه ايجاد كرده آم. عشق تنها عامل نيرومندي است كه مي تواند اين فرآيند را تحقق بخشد. ايثار فضيلت است: ارسطو مي گويد: همان طوري كه آدم بدبخت احتيازج به كساني دارد كه خدماتي برايش انجام دهند، مردمان خوشبخت هم نيازمند كساني هستند كه به آنها نيكي كنند. چنين رفتاري كه نيكي را در جامعه مي پراكند يك فضيلت است. انسان با فضيلت بين خودخواهي هاي ذاتي با روحيه ايثار و فداكاري سازش برقرار مي كند. او پول، مال، توانايي ها، افتخارات و حتي جانش را كه مردم بر سر آنها مجادله دارند ايثار مي كند، زيرا به مرحله اي بالاتر از حيات مردمان عادي دست يافته است و از اين رو خير برتر و دورتر را به منفعت نزديك تر ترجيح مي دهد و اين ترجيح به اعتقادات و باورهاي آنها برمي گردد كه محرك اصلي رفتارهاي ايثارگرانه آنها است. چه چيزهايي را مي تون ايثار كرد؟ ايثارگري در مورد چيزهايي معني پيدا مي كند كه اولاً متعلق به خود ماست و با بخشش از دستمان مي رود. ثانياً براي خودمان نيز مفيد و موردنياز باشد. ثالثاً آن را به كسي كه به آن نياز دارد، بدون چشم داشت عرضه و اهدا كنيم. با اين تعريف سه چيز در زندگي انسان ويژگي «ايثار» را دارا است: اول وقت يا عمر، دوم مال و سوم شادماني و فراغت. بنابراين در مورد علم يا هنرآموزي چون از انسان چيزي كم نمي كند، بلكه به دانش و هنر او افزوده نيز مي گردد ماهيتاً ايثار نيست، بلكه فقط وقت صرف شده در آن ايثار است. يا انسان اگر براي كمك به كسي حقوق ديگري و يا اجتماع را زير پا بگذارد و آن را ناديده بگيرد، مطلقاً ايثار نيست، بلكه حتي نوعي حق كشي و قانون شكني است. ايثار وقت و عمر بالاترين و برجسته ترين وجه ايثار آدمي است، چون با هيچ قيمتي نمي توان وقت و عمر از دست رفته را خريد و نقصانآن را جبران كرد. از همين رو است كه شهادت يا ايثار «جان» در راه هدف و عقيده را بالاترين ايثار بشري مي دانيم و به آن به درستي ارج مي نهيم. و اهميت آن باعث شده تا واژه «ايثار» در كنار شهادت، هاله اي از تقدس پيدا كند و بر ساير جنبه هاي ايثار سايه اي سنگين بيفكند و آنها را كمرنگ و گاه كم اهميت نشن دهد. بسياري از ايثارگري هايي كه انسان به حق به آنها فخر و مباهات مي كند در مقابل ايثار آگاهانه جان در راه هدف يا «شهادت» مانند قطره اي در مقابل دريا كوچك و كم اهميت جلوه مي كند و باعث خجالت و شرمساري مي شود. يكي قطره باران ز ابري چيد خجل شد چو پهناي دريا بديد ايثار مال اگر چه در سطح و مرحله اي متفاوت از وقت و عمر قرار مي گيرد، ولي چون مال نيز با صرف عمر حاصل مي شود، ايثار آن ارزشمند و افتخارآميز است و سرانجام ايثار شادماني و فراغت، كه براي هر فرد موهبتي است و در حقيقت تقسيم شادماني انسان است با ديگران، ديگراني كه شايد بيش از ما به آن نيازمند باشند. نقش عقيده و باور در تقويت رفتارهاي ايثارگرانه: در زمينه محرك هاي رفتار از چهار عنصر سرنوشت يعني عقيده، عادت، علاقه و عناد نام برده مي شود كه فرماندهان اصلي رفتار و احساس انسان ها هستند. زيرا همان طوري كه گفته شد موجود زنده همواره در جهت ارضاي نيازهاي غريزي خود و آنچه براي او لذت بخش و خوشايند است، رفتاري خاص را از خود بروز مي دهد. تنها انسان است كه براساس معيارهاي اخلاقي و عقيدتي و يا علاقه و عادت و عناد، مي تواند برخلاف غريزه و اصل لذت طلبي عمل كند و به اصطلاح رنج خود و راحت ياران را طلبد. در ميان چهار عنصر سرنوشت، عامل «عقيده» يا «باور» از جايگاه ويژه اي برخوردار است كه بر بقيه عوامل برتري پيدا مي كند و به تجربه ثابت شده است كه عامل «عقيده» مهم ترين محرك رفتارهاي ايثارگرايانه به شمار مي رود. انواع اعتقادات كه مي تواند موجب رفتارهاي ايثارگرانه گردد: 1. اعتقادات ديني و مذهبي: دين و مذهب بر پايه «ايمان» قرار مي گيرد و ايمان يعني اعتقادي كه انسان درستي آن را به طور قطع و يقين باور كرده است و آن را مقدس مي داند. از اين رو اعتقادات مذهبي را مي توان نيرومندترين عامل رفتارهاي ايثارگرانه برشمرد. فداكاري ها و جانفشاني هايي كه در طول تاريخ در راه اعتقادات مذهبي صورت گرفته، نشان دهنده قدرت اين عامل دروني در بروز رفتارهاي ايثارگرايانه در افراد است. به جرات مي توان گفت كه بسياري از جنگ هاي تاريخ با ريشه هاي مذهبي و در راه اشاعه تفكر ديني در دنيا رخ داده است و نكته مهم تر اين كه مرگ مقدس يا شهادت كه در جنگ هاي با ريشه مذهبي رخ مي دهد، نه تنها جنبه بازدارنده براي بقيه افراد ندارد، بلكه خود به صورت مشوق و محركي براي تشويق ديگران به پيوستن به نيروهاي پيكارگر در مي آيد و اين امر علاوه بر باور به معاد و حيات جاويد پس از مرگ كه در تمام مذاهب وجود دارد، به نوعي به افتخارآميز بون شهادت در تمام اديان برمي گردد. بارزترين نمونه تاريخي شهادت و ايثار، روش انتخابي حضرت حسين بن علي(ع) امام سوم شيعيان، در لحظه حساس جنگ عقيدتي با سپاه يزيدبن معاويه در روز دهم محرم سال 61 هجري قمري را مي توان نام برد كه شامل مجموعه تمام ايثارگري هايي است كه يك انسان ممكن است فرصت بروز و ظهور آن را پيدا كند، ايثار مال، زندگي، آرامش و امنيتي كه در شهر مقدس مكه از آن برخوردار بودند، ايثار امنيت خانواده و بستگان و به خطر انداختن آنها، شهادت فرزندان و بستگان در مقابل چشمان پدر و ديگر بستگان. چنانچه مي دانيم مرگ فرزند در زمان حيات پدر و مادر همواره جزوه فاجعه بارترين مرگ ها به شمار مي رود، و سرانجام ايثار جان خويشتن در جنگي نابرابر و غيرمنصفانه، فقط براي پايداري در راه عقيده و اين برجسته ترين نمونه رفتار ايثارگرانه اي است كه بر پايه اعتقادات ديني صورت مي گيرد. 2. علايق ملي و ميهني: از عوامل مهم و محرك هاي نيرومند بروز رفتارهاي ايثارگرايانه علايق ملي و ميهني است كه نمونه هاي آن در طول تاريخ بسيار مشاهده شده است؛ جنگ ايرانيان با سپاهيان عثماني در چالدران در پانصد سال قبل و رشادت هاي ايرانيان پس از اشغال بخشهايي از كشور توسط نيروهاي عراقي در سال 1359 شمسي، نمونه هاي ايثارگري در قبال علايق ملي و ميهني است، كه لابته در هر دو مورد ياد شده علايق مذهبي شيعي نيز در آن موثر بوده است. مخصوصاً اينكه در مذهب شيعه، اصل ايثار جان در راه عقيده خود يك فوز و رستگاري جاويد به شمار مي رود. 3. اعتقادات سياسي، اجتماعي و فرهنگي: از ديگر عوامل مؤثر در رفتارهاي ايثارگرايانه مي توان از اعتقادات سياسي، اجتماعي و فرهنگي نام برد، كه اين باورها نيز هر يك به گونه اي به گروه اول (اعتقادات ديني) و يا گروه دوم (اعتقادات و علايق ملي و ميهني) مربوط و متصل مي شود تا بتواند موثر واقع شود و عده بيشتري را به ايثار و فداكاري تشويق كند. از نمونه هاي شاخص اين گونه اعتقادات مي توان از مهاتما گاندي و مادر ترزا نام برد كه با ايثار و فداكاري خدمات بزرگي براي كشورشان و مردمان محروم انجام داند و جامعه خود را دگرگون ساختند. 4. ملاحظات انساني و انگيزه كمك به همنوع: يكي از زيباترين علل و عوامل رفتارهاي ايثارگرايانه ملاحظات انساني و انگيزه كمك به همنوع است كه كودكي دبستاني را وا مي دارد تا با شكستن قلك كوچكش مبلغ جمع آوري كرده براي خريد يك اسباب بازي مطلوب را به كودك همسن و سال خود كه در شهري ديگر گرفتار قهر طبيعت و زلزله اي ويرانگر شده است كمك نمايد. همسايه اي را به فكر مي اندازد كه بخشي از غذاي خود و فرزندانش را به همسايه فقير و تهيدست خود بدهد و در عين فقر ايثارگري پيشه كند. بار زمتي را از دوش دوستي برداشتن، همكاري را در رفع يك مشكل ياري رساندن، مشكل ارباب رجوع درمانده اي را ـ كه مقررات اداري و بي تفاوتي همكاران نارضي پرونده او را زمين گير كرده است ـ حل كردن و براي اين كار بدون هيچ گونه چشمداشت پيش همان همكاران رو انداختن و خواهش كردن و ريش گرو گذاشتن از بزرگ ترين و ارزشمندترين رفتارهاي ايثارگرايانه است. ايثارگري تنها بخشيدن مال يا وقت يا عرضه توانايي هاي فردي نيست، بلكه مايه گذاشتن از اعتبار و آبرو و حيثيت كاري و اجتماعي براي كمك به ديگران، از صرف هر مال و وقتي ارزشمندتر است كه شهامت، گذشت و جوانمردي مي خواهد. قهرمان كسي است كه به ياري ديگران مي شتابد، وقتي كه مجبور به انجام كار نيست و خود به آن وقت و نيرو نيازمند است و كسي هم شاهد فداكاري و ايثار او نيست. در جامعه اي كه بازخواست جدي براي عدم انجام وظيفه وجود ندارد، داشتن وجان كاري يك ايثارگري براساس ملاحظات انساني است. بنابراين براي ايثارگري نبايد به دنبال از خودگذشتگي و جانفشاني هاي قهرمانانه بود، بلكه موقعيت ابراز آن هر روز و هر ساعت در دسترس ماست. گرهي از كار درمانده اي گشودن و لبخندي به لب افسرده و نااميدي نشاندن وحتي با سلامي دلي را شاد كردن و با كلامي گمشده اي را راهنما شدن، همه در حد خود ايثار و فداكاري و ارزشمند و تحسين برانگيز است. تفاوت روحيه ايثارگري با رفتارهاي بيمارگونه خودستيزانه: گاهي انسان به دليل زمينه هاي بيمارگونه خودستيزانه، به رفتارهاي ضد خود كه ممكن است به نفع ديگري (يا ديگران) نيز باشد، اقدام كند. عناد به خود كه آن را شيطان درون ناميده اند از آن جمله است. انسان گرفتار عناد به خود از هر چه به نفع و مصلحت اوست پرهيز مي كند و آنچه را به ضرر و زيان اوست برمي گزيند و گاهي نيز اين رفتار خودستيزانه مي تواند نفعي براي غير در برداشته باشد. همچنين مهرطلبي از عارضه هاي رواني است كه فرد گرفتار آن خود را مجبور و موظف به جلب محبت و تاييد و رضايت ديگران با هر شرايط و به هر قيمتي مي بيند. براي اين تيپ كه متاسفانه در ايران اكثريت قابل توجهي از مردم در آن گروه قرار مي گيرند، كسب تاييد و تصويب ديگران ضرورتي حياتي است. از اين رو براي رسيدن به اين مقصود از هيچ كوچكي، از خودگذشتگي و گاه فداكاري مضايقه نمي كنند. اين خصوصيت كه شباهت زيادي به روحيه ايثار و فداكاري دارد مي تواند مورد سوءاستفاده و بهره برداري افراد و ارباب قدرت شود، كه از ضعف روحيه و احساس حقارت افراد مهرطلب براي مقاصد سوء خود بهره برداري مي نمايند. حال نكته مهم اين است كه چگونه تفاوت بنيادين روحيه والا و انساني ايثارگري را با رفتارهاي بيمارگونه و خودستيزانه مانند عناد به خود و مهرطلبي باز بشناسيم. اولين تفاوت در ارادي و آگاه بون روحيه ايثارگري در مقابل اجباري و اماره بودن رفتارهاي عصبي است. در اولي فردي تصميم به انجام يك رفتار فداكارانه مي گيرد و در دومي فرد ناخودآگاه و اجباري به سوي آن كشيده مي شواد، حتي علي رغم پشيماني و سرزنش خود، به آن ادامه مي دهد. تفاوت دوم در انگيزه فرد براي دست زدن به رفتارهايي است كه رنج خود و راحت ياران را مي طلبد. انسان ايثارگر، ايثار و فداركاري را رسيدن خود به كمال مي داند و در درون خود از انجام آن راضي و خشنود است، ولي فرد مهرطلب فقط براي جلب و كسب تاييد و تصويب ديگران به آن كار مبادرت مي كند و در نتيجه در پايان كار از خودش به علت اين كه احساس تحميل مي كند ناراضي و نسبت به مخاطب خشمگين و عصباني مي شود؛ در حالي كه ايثارگري رضايت خاطري پايدار و عميق در فرد ايجاد مي كند. همچنان كه در شروع مقاله اشاره شد، سالمندان بيشترين مباهات رابه رفتارهاي ايثارگرايانه خود داشتند، نه به تلاش هايي كه صرفاً براي جلب منفعت خويشتن انجام داده اند. تفاوت سوم اين كه ايثارگري چون ارادي و آگانه است از روي تعقل و با تناسب انجام مي شود، ولي مهرطلبي چون از روي عصبيت و احساسات گذرا است اكثراً به دور از تعقل و غيرمتناسب، و به دور از اعتدال صورت مي پذيرد. بديهي است وقتي ما اراده و نيت را در رفتاري اصل و پايه بدانيم، هرگونه شائبه جبران مادي مي تواند اساس آن رفتار را خدشه دار نمايد و از همين رو هيچ كس فروشندگان حرفه اي خون در گذشته و فروشندگان امروزين كليه را ايثارگر نمي داند، حتي اگر اين امر براي خرج مبلغ دريافتي در امور خانواده و جهيزيه فرزندان و ... باشد. عوامل تضعيف يا تقويت كننده روحيه ايثارگري: همان طوري كه گفته شد ايثارگري يك رفتار است منتها رفتاري كه نيازهاي روحي ما را از طريق گذشت و فداكاري ارضا مي كند و موجب رشد معنوي شخصيت مامي شود. در ايثارگري مانند همه رفتارها، سه عامل ذات يا نهاد، تربيت و آموزش در شكل گيري و تقويت يا تضعيف آن نقش دارد و براي تأثيرگذاري بر آن بايد بر تغيير اين سه عامل تكيه كرد. تغيير ذات يا نهاد، حتي اگر آن را عملي و ممكن بدانيم، نياز به عبور از نسل ها و اعصار و قرون دارد، اما مي توان بر تربيت (كه بيشتر در خانواده شكل مي گيرد) و آموزش (اعم از رسمي و غررسمي) تكيه كرد. در بررسي خصوصيات قومي مردم ايران (كه از يك نسل به نسل ديگر منتقل مي شود) روحيات متضادي مشاهده مي شود كه بررسي آنها در بحث روان شناسي ايثارگري ضروري و بسيار قابل تعمق است. مثلاً آنچه مسلم است و مورد تاييد دوست و دشمن قرار گفته اين استكه ايراني ها در مهمان نوازي شهره آفاق هستند و همچنين در ياري رساني و كمك به همنوعانشان در مواقع خطر و بروز مشكل سر از پا نمي شناسند، اما همين افراد در شرايط ديگر نفع كوچك خود را به مصلحت بزرگ ديگران و كل جامعه ترجيح مي دهند. نگاهي به شرايط رانندگي در شهر تهران اين واقعيت تلخ و عدم گذشت را در عموم مردم نشان مي دهد. نگاهي به ادارات و رفتارهاي اداري هموطنانمان بيندازيم، ايثار و فداكاري كه هيچ، از مسؤوليت پذيري و انجام وظيفه هم اثر چنداني نمي بينيم. چرا وقتي براي منظور و مقصدي خيرخواهانه كمك جمع آوري مي شود، پايگاه هايي كه در آن ميكروفون خبرنگاران راديو و دوربين خبرنگاران تلويزيون مستقر شده، حتي اگر در نقطه اي دور افتاده باشد، مورد استقبال جمعيت انبوه تري قرار مي گيرد و بيشتر افراد سعي مي كند بسته و هديه خود را در مقابل دوربين تحويل دهند؟ چرا كمك كننده گمنان و ناشناس كم داريم وحتي افراد كه رسماً از ذكر نام خود خودداري مي كنند، به طرق مختلف سعي در مطرح كردن و شناخته شدن خود دارند؟ البته اين ايرادات كه نوعاً آموختني است و فضاي جامعه به فرد تحميل مي كند، چندان از ارزش فداكاري وايثار افراد نمي كاهدف ولي به هر حال نمي تواند آنها را ناديده گرفت و آنهايي راكه براي خدا گام برمي دارند با آنهايي كه د راين راه خلق خدا را در نظر دارند يكسان دانست. از اين رو بايد روحيه فردگرايي و خودخواهانه را عامل تضعيف روحيه ايثارگري و عامل توجه و تقدير (اگر چه تا حدي جنبه خودنمايانه دارد) را عامل تقويت كننده آن در كشور ما دانست. تجربه نشان داده است كه ايراني ها براي اعتقادات ديني، براي علايق ملي و ميهني، براي باورهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي خود بدون چشمداشت تقدير و تشكر و جبران مادي و يا اعلام علني حاضر به گذشت و ايثار و فداكاري هستند. اما براي كمك به همنوع اولاً بايد انگيزه هاي آنان را تقويت كرد. ثانياً بايد رفتار ايثارگرايانه آنها را ارج نهاد و به صراحت پاس داشت و اين سپاس را نمعكس ساخت وگرنه تحت تاثير احساسات آني قدمي براي كمك برمي دارند، ولي انگيزه آنان به سرعت به سردي و خاموشي مي گرايد و تداوم نمي يابد. زيرا جامعه ايراني براي ارزش و اعتبار اجتماعي اهميت ويژه اي قايل است و ايثارگري در شرايطي در كشور ما نضج مي گيرد كه مورد تقدير و تشويق و اعلام علني قرار گيرد و در اين صورت است كه با تجليل از ايثارگران و معرفي آنها مي توان ايثارگران و از خودگذشتگان تازه ساخت. مخصوصاً اين كه مي دانيم ايثارگي در قلمرو اخلاق قرار مي گيرد واز ويژگي هاي رفتارهاي اخلاقي، داوطلبانه بودند و دلخواه بودن انجام آنها است و هرگونه اجبار يا تحميل يا حتي به صورت محذورات اخلاقي، آن را از ارزش و اعتبار ساقط مي كند. فراموش نكنيم كه ايثاگري يك مزيت اخلاقي و يك فضيلت است، نه يك تكليف، كه تحميل آن در انسان معمولاض احساسي ناخوش و دشوار ايجاد مي كند. چرا ايثارگري براي خود فرد هم سودمند است؟ در قرآن كريم آمده است: هيچ خيري نيست كه اثرش به خود انسان برنگردد و ضرب المثلي مي گويد دستي كه گل هديه مي كند، خود بوي گل مي گيرد. علاوه بر استدلالا هاي نقلي از اخبار و احاديث ديني و كتب آسماني، با معيارهايي ساده و زميني و خاكي نيز مي تواند دريافت كه ايثاگري مانند نهري است زلال كه از هر جا كه بگذرد، فضاي محيط را پاك و مصفا مي سازد و از نظر فلسفي در طبيعت همه چيز به سرچشمه خود برمي گردد. آب دريا بخار مي شود و به آسمان مي رود و تشكيل توده هاي ابر را مي دهد، باد ابرها را به سرزمين هاي دور مي برد و به صورت باران بر دشت هاي خشك و تشنه مي بارد و آنها را سرسبز و خرم و مصفا مي كند، همين آب در رودها جاري مي شود و به سوي درياها بازمي گردد. اما از نظر دانش روان شناسي، رفتارهاي ايثارگرايانه فرد را به مراحل بالاتر كمال مي رساند و در او رضايت خاطري ايجاد مي كند كه هيچ چيز ديگر نمي تواند جايگزين آن شود وانسان را به بالاترين مرز حال خوب، كه مطلوب و منظور همه انسانها است برساند. ايثارگري روحيه انسان را توانمند مي سازد و زمينه هاي شجاعت و جوانمردي را در او تقويت مي كند، و از همين رو است كه به والدين تأكيد مي شود فرزندانتان را از خردسالي به ايثارگري و كمك به همنوع عادت دهيد تا در سالمندي از تنهايي و فراموشي در خانه هاي سالمندان رنج نبرند. ايثارگري تجربه اي است كه احساس شادماني و ثمربخش بودن را در انسان زنده مي كند و كساني كه ياد گرفته اند درنهايت صميميت و بدون خودنمايي، به ديگران خدمت كند عميق ترين لذت زندگي و موفقيت واقعي را درك مي كنند. انسان را روحيه ايثاگري و خلاقيت و شهامت مي تواند با ايجاد تغيير مثبت در زندگي ديگران، محيط زندگي خود را نيز تلطيف و دگرگون سازد و خود و فرزندانش در شرايط بهتر و متفاوتي زندگي كند. اصولاً قهرمان كسي است كه بتواند تغيير معني داري در كيفيت زندگي ديگران ايجاد كند. از اين رو ايثارگران قهرمانان واقعي در دنياي ما هستند كه در سخت ترين شرايط شجاعانه به كمك ديگران برمي خيزند. و هرگز فراموش نكنيم تلاش هاي كوچك مي توانند نتايج عظيمي به بار آورند. ما اگر به دنبال كليد محبوبيت و موفقيت مي گرديم، اين كليد فقط در صندوق مفيد بودن پيدا مي شود، زيرا خدمت به همنوع در انسان احساس مفيد بودن ايجاد مي كندو بيش از هر چيز موجب ارضاي خود شخص مي گردد و چنين فردي بيشترين زمينه براي محبوبيت و موفقيت را دارا است. اما در خاتمه بد نيست به ديدگاهي كه آن را فرا اخلاقي و فرا عرفي مي دانند توجه كنيم كه در اين مرحله عمل خيل و رفتار ايثارگرايانه ديگر حتي براي كسب محبوبيت و موفقيت نيز صورت نمي گيرد، چه رسد به ارزيابي واكنش ديگران. در اين مرحله رتفار از انگيزه ترس از جهنم و اميد به بهشت نيز فراتر مي رود و فقط براساس نيكي براي نيكي صورت مي گيرد، زيرا اميد به پاداش معنوي در اخرت نيز يك توقع و چشمداشت و نوعي پاداش و دستمزد به شمار مي رود.


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:33 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : مفهوم شهيد و شهادت در رمان هاي دفاع مقدس
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
براي نويسندگان همواره جنگ ها دستمايه اي ارزشمدن تلقي مي شود، تا از طريق آن بتوانند بخشي از حيات انساني را به نقد بكشند. سهم قابل توجهي از شاهكارهاي ادبي جهان با موضوع جنگ خلق شده است. ده ها اثر را نام برد كه نويسندگانش با دستمايه قرار دادن جنگ، تصويري از انسان ستيزه جو وصلح جو را به نمايش گذاشته اند. در اين پژوهش با هدف شناخت و تحليل جايگاه مفهوم شهادت در داستان جنگ به بررسي آثار داستاني (داستان كوتاه و رمان) جنگ تحميلي پرداخته مي شود. مبناي بررسي كتاب شناسي توصيفي، داستان هاي بلند و رمان جنگ در ايران است. در اين پژوهش 42 رمان و داستان جنگ مورد بررسي قرار گرفته است. در طول اين سال ها بحث هاي فراواني پيرامون داستان جنگ انجام شده است. اما هنوز شايد تعريف روشن، جامع و مانعي از داستان جنگ بيان نشده است.
در نيمه دوم قرن بيستم جهان شاهد بزرگ ترين جنگ هاي تاريخ بشر بود. جنگ هايي وسيع و طولاني كه جان ميليون ها انسان را گرفت و ويراني هاي جبران ناپذير و گسترده اي بر جاي نهاد. پيش و پس آن جنگ ها، بارها وبارها جنگ هاي بزرگ و كوچك تر هم به بهانه هاي قومي، ملي و استقلال طلبانه رخ داد. براي نويسندگان همواره جنگ ها دستمايه اي ارزشمدن تلقي مي شود، تا از طريق آن بتوانند بخشي از حيات انساني را به نقد بكشند. سهم قابل توجهي از شاهكارهاي ادبي جهان با موضوع جنگ خلق شده است. «لئوتولستوي» با الهام از جنگ هاي روسيه و فرانسه روايتي از جنگ ناپلئون و الكساندر را تصوير مي كند. «كي دوموپسان» از جنگ پروس و فرانسه روايت مي كند. «ارنست همينگوي» از جنگ هاي بزرگ جهاني و نيروهاي داخلي سخن مي گويد. همچنين مي توان از رمان «اميد» آندره مالرو، اگر جنگ ادامه يابد «هرمان هسه» برادركشي «نيكوس كارانتزاكيس»، بيگانه وقتي رسيد به اسپانيا «هاينريش بل»، در غرب خبري نيست «اريش ماريارمارك»، شكست «اميل زولا»، نشان سرخ دليري «استيون كرين»، مرگ كسب و كار من است «روبرمرل»، و... و ده ها اثر ديگر نام برد كه نويسندگانش با دستمايه قرار دادن جنگ، تصويري از انسان ستيزه جو وصلح جو را به نمايش گذاشته اند. با هجوم ارتش عراق به مرزهاي جنوبي كشور ما در شهريور 1359 جنگي آغاز شد كه هشت سال به طول انجاميد. اين جنگ در تاريخ دويست ساله ايران بي سابقه بود. جنگي طولاني و گسترده كه خسارت هاي فراواني بر جاي گذاشت. تأثير جنگ هشت ساله در حوزه هاي مختلف اقتصادي، سياسي، نظامي و فرهنگي قابل دسترسي است. اين جنگ در حوزه ادبيات داستاني هم تأثير قابل توجهي گذاشت، به شكلي كه انعكاس اين رويداد بزرگ بر بخشي از تاريخ ادبيات داستاني خصوصاً در دو دهه اخير سايه انداخته است. در اين پژوهش با هدف شناخت و تحليل جايگاه مفهوم شهادت در داستان جنگ به بررسي آثار داستاني (داستان كوتاه و رمان) جنگ تحميلي پرداخته مي شود. مبناي بررسي كتاب شناسي توصيفي، داستان هاي بلند و رمان جنگ در ايران است. در اين پژوهش 42 رمان و داستان جنگ مورد بررسي قرار گرفته است. در طول اين سال ها بحث هاي فراواني پيرامون داستان جنگ انجام شده است. اما هنوز شايد تعريف روشن، جامع و مانعي از داستان جنگ بيان نشده است. در اين مقاله اصطلاح «داستان جنگ» به داستان هايي اطلاق مي شود كه بيانگر رويدادها و حوادث و تأثيرات جنگ باشد. از آنجا كه موضوع اين مقاله بررسي جايگاه مفهوم شهادت در داستان هاي جنگ تحميلي است، در اين بررسي تنها داستان بلند و رمان هايي بررسي مي شود كه صرفاً به جنگ عراق عليه ايران مي پردازد و آن بخش از آثاري كه به حوادث غير از جنگ مي پردازد، مثل جنگ كردستان و ... از دايره تحقيق خارج شده است. تنها 5 اثر از 42 اثر داستاني به جنگ ايران وعراق مربوط نمي شد. داستان جنگ در اين مقاله برابر واژه اي است براي Front كه اغلب در معناي ادبيات جبهه به كار مي برند؛ ادبياتي كه به صحنه هاي رزم مي پردازد، ادبياتي كه بوي باروت و انفجار و مرگ مي دهد. از همين ابتدا بايد اشاره كرد كه جنگ هشت ساله اي كه به ميهن ما تحميل شد به دلايلي با جنگ هاي متعارف جهان تفاوت داشت. جنگ ها را شايد بتوان از جهت انگيزه پديد آمدن به جنگ هاي استقلال طلبانه، جنگ هاي قومي و جنگ هاي سياسي تقسيم كرد. اما جنگ هشتساله ما تجاوز آشكار يك ارتش مجهز با پشتوانه سياسي و نظامي چندين كشور بود، آن هم در برابر كشوري كه تازه به استقلال رسيده بود و تحول بزرگ انقلاب را پشت سر نهاده بود و با مشكلات خاص يك انقلاب پويا هم رو به رو بود. آميختگي فرهنگ ديني و روحيه مقاومت و همت مردمي در برابر متجاوزان، شكلي از جنگ را پديد آورد كه شايد كمتر شباهتي به جنگ هاي ديگر جهان پيدا مي كرد. فرهنگ شيعي و علوي متأثر از وقايع تاريخي بويژه عاشورا، جوهره خاصي به اين جنگ بخشيد و آن «فرهنگ شهادت» بود. در طول جنگ تحميلي رزمندگان در ميدان نبرد، تنها يك جنگاور كارزار محسوب نمي شدند. براي آنها جنگ و ميدان نبرد وسيله اي بود براي مبارزه و ستيز با نفس. آنها به جنگ نمي رفتند كه از طريق آن به گسترش جغرافياي طبيعي و يا برتري نظامي برسند، بلكه از طريق جنگ به جهاد اكبر مي رفتند. در مباني عرفان اسلامي مفاهيمي چون جهاد اصغر و جهاد اكبر آمده است. در تلقي عرفاني، عارف كسي است كه در جهاد اكبر به مبارزه با نفس مشغول باشد. از همين رو است كه جنگ براي دين مورد استقبال اهل عرفان بوده است. تمناي شهادت نوعي جهاد و مبارزه با نفس است. در اين باور شكست و پيروزي ديگر آن مفهوم متعارف را ندارد، بلكه براي جهادگر، شهادت پلي است به سوي پيروزي و جاده اي است كه او را به لقاي پروردگار مي رساند. او همواره مشغول نبرد در دو محور است. نبرد با دشمن كه خاكش را اشغال كرده و ستيز با نفس، نفسي كه او را از خدا دور مي كند. البته تمناي كشته شدن در راه باورها پيشينه اي روشن در تاريخ مقاومت ملل ديگر هم دارد. «گاستون بوتون» در كتاب «جامعه شناسي جنگ» درباره خلبان هاي جوان داوطب ژاپني مي گويد كه «شب هنگام پيش از انجام مأموريت انتحاري در مراسم عزاداري شركت مي كردند. با پوشيدن لباس سفيد به نشانه عزاداري به گونه اي نمادين خود را از علايق دنيوي پاك مي كردند و بعد با پرواز بر فراز كشتي هاي امريكايي و سقوط بر روي آنها با مرگ خود به دشمن ضربه مي زدند.» اين تمناي مرگ نوعي ايثار و فداكاري فردي براي ميهن و سركوب دشمن تلقي مي شود و با باور شيعي در مبارزه با نفس و جهاد ديني تفاوت بسيار دارد. «اريك بوتول» پژوهشگر فرانسوي در مقاله اي با عنوان «شهادت در ادبيات جنگ ايران» ضمن بررسي مفهوم شهادت از ديدگاه رزمندگان ايراني و تحليل جامعه شناسانه آن مي گويد: «شهادت ايراني آن گونه كه در ادبيات جنگ هويدا است، حتي اگر به گونه اي انكارناپذير بر زمينه فرهنگي شيعه تكيه داشته باشد، آن را در معنايي بسيار مدرن تعبير مي كند تا از تحول سريع و دردناك جامعه ايران معاصر سخن بگويد.» در طول سال هاي جنگ تحميلي هم بارها و بارها رويدادهايي خارق العاده و شهادت طلبانه رخ داده است. اما ريشه شهادت طلبي در فرهنگ اسلامي شيعي مفهومي به مراتب عميق تر و ماندگارتر دارد. فلسفه شهادت، آموزه هاي سيره امام حسين(ع) و مرگ آهي معصومين(ع) در انتخاب اين راه مبناي تعاليم ديني و اخلاقي شيعيان است؛ آموزه هايي كه ريشه در ايمان ابراهيمي دارد. بوتون در كتاب «جامعه شناسي جنگ» از آن به عنون قرباني ابراهيمي نام مي برد كه «مبناي تاييد متعالي يك سياست» قرار مي گيرد. از حيث نوع نگاه داستان نويسان به جنگ، مي توان داستان هاي جنگ را به سه گروه تقسيم كرد. در بخشي از داستان هاي جنگ، خواننده تنها با نمايشي از زشتي هاي جنگ رو به رو مي شود. تصوير يكسر سياه، تاريك و نكبت بار. در بخشي ديگر از داستان هاي جنگ، تنها روي ديگر سكه جنگ ديده مي شود. يعني ايثار، گذشت، مقاومت مردمي. و شايد در گروه سوم بتوان آثاري را ذكر كرد كه تركيبي از دو گرايش قبل است. يعني تلخي هاي جنگ باز گفته مي شود و هم جان فشاني ها و مقاومت ها. در نگاه نخست، كشته شدن در جنگ، مرگ اسفبار و دلخراش و جبران ناپذير است. از اين نمونه مي توان به آثاري اشاره كرد كه جنگ به جاي اينكه در ميدان نبرد روايت شود در كوچه پس كوچه ها و خيابان هاي شهر، در سيماي بمباران ها و نابساماني ها به نماش گذاشته مي شود. اگر شخصيتي هم در ميدان نبرد كشته مي شود، انگيزه اي براي رفتن به جنگ ندارد، يا ظاهراً به اجبار به جنگ فرستاده شده و يا بهانه اي غير از انگيزه هاي داوطلبانه معنوي دارد. مثلاً در رمان «آداب زيارت» نوشته تقي مدرسي، مهرداد رازي براي ديدن بين النهرين و خرابي هاي بابل به جبهه مي رود و به شهادت مي رسد و يا خلبان جواني كه در رمان «ناگهان سيلاب» نوشته سحابي به انگيزه ارتقاي درجه به جنگ مي رود و كشته مي شود. و يا بهمن، شخصيت رمان گيسو، نوشته قاضي ربيحاوي به جبران خطاها و فرا از گناه به جبهه مي رود. در اين گونه داستان ها كشته شدن آدم هايي كه اغلب انگيزه اي براي جنگ و حتي مقاومت ندارند، بيشتر قرباني هاي جنگ محسوب مي شوند تا قهرمان هاي نبردهاي ملي و مذهبي. در آثار گروهي ديگري از نويسندگان، مرگ در جنگ نوعي انتخاب آگاهانه و داوطلبانه به حساب مي آيد؛ مرگي كه باعث رستگاري او و رهايي ديگر انساني مي شود. اين دسته آثار را مي توان به گونه هاي ديگر هم طبقه بندي كرد. الف) شهادت، محور اصلي داستان از 37 اثر مورد بررسي در اين پژوهش محور اصلي 23 رمان مسأله شهادت است. به شكلي كه طرح داستاني اين آثار بر محور زندگي يك رزمنده است و در نهايت با شهادت او، اثر پايان مي پذيرد. از جمله اين آثار مي توان به رمان «سرود اروند» نوشته منيژه آرمين اشاره كرد. اكبر كه درگير مسايل سياسي است، اما با آغاز جنگ به صف رزمندگان مي پيوندد و در يك مصاف مردانه به شهادت مي رسد. يا در رمان «مادر، شهادت فرزندت مبارك» نوشته فهيمه خدا دوست هم محسن داوطلبانه به جنگ مي رود و به شهادت مي رسد. در رمان «فقط به زمين نگاه كن» از محمدرضا كاتب، رزمنده ايراني كه در اسارت مورد بازجوي قرار مي گيرد، مقاومت مي كند و در نهايت تيرباران مي شود. در رمان «نخل هاي بي سر» نوشته قاسمعلي فراست هم ناصر شخصيت اصلي كه غم شهادت نزديكان خود را در هم دارد، در جنگ به شهادت مي رسد. در اين خصوص مي توان به آثار ديگري چون «طالع بازيافته» نوشته مسعود شكويي، «تركه هاي درخت آلبالو» نوشته اكبر خليلي، «آينه شكسته» نوشته هما كلهري و ... اشاره كرد. ب) شهيد، موضوع فرعي رمان از تعداد 37 اثر مورد بررسي، در 32 اثر حتماً در آن يك يا چند تن از شخصيت هاي فرعي در جنگ به شهادت مي رسند. در اين گونه آثار حضور شخصيت فرعي زمينه پر رنگ شدن موضوع را برعهده دارد. رمان هايي چون «فراسوي ستيزها» نوشته كوروش صفايي، «چشم هاي اشك آلود» نوشته جليل پور، «زمين سوخته» احمد محمود، «چشمانم زنده است» هادي خرمالي. ج) تاثير شهيد بر شخصيت هاي ديگر يكي ديگر از جلوه هاي مفهوم شهادت، در تاثير معنوي شهيد كه در بازماندگان قابل بررسي است رويكرد عارفانه رزمنده نسبت به دنيا و پيرامونش و در نهايت تاثير شهادتش در افراد نزديك به او است. گاهي اين تاثير به شكل تحول يك شخصيت اتفاق مي افتد، مثل رمان عروج از ناصر ايراني كه در آن شهادت حسين، كاپيتان تيم محل بر اهل فاميل و اطرافيان تاثير مي گذارد، خصوصاً بر دوست صميمي اش مهدي كه در نهايت باعث مي شود او هم به جبهه برود. در اغلب اين داستان ها شهادت يك فرد نه تنها ديگران را از جنگ باز نمي دارد، بلكه به عنوان الگويي اخلاقي و رفتاري مورد تأسي قرار مي گيرد. جاي خاي او در جبهه خيلي زود توسط دوستان و نزديكانش پر مي شود تا راه او ادامه داده شود. در رمان «زمين سوخته» احمد محمود، شهادت برادر خالد در بمباران شهري، نوعي تأثير روحي ايجاد مي كند. راوي نعش برادر شهيد را در گورستان بر دوش مي گيرد. حتي اگر اين تأثير در يك احساس غيرارادي هم باشد، تكان دهنده و نمايشي است. در رمان «او را ديدم زيبا شدم» نوشته شيوا ارسطويي، دختري به نام شهرزاد براي استفاده از سهميه رزمندگان در كنكور دانشگاه به امدادگري رزمندگان مي رود. با رزمنده مجروحي به نام ابوطالب كه جانباز با درصد بالا است آشنا مي شود. شهرزاد عاشق او مي شود. ابوطالب شهيد مي شود و شهرزاد كاملاً متحول مي شود. در اين گونه آثار، شهيد با شهادت خود جلوه اي از جهاد با نفس و ايثار را به نمايش مي گذارد. و بعد از او هم رايحه اي به جا مي ماند كه مشام بازماندگانش را معطر مي سازد. د) شهادت و تاثير آن در خانواده برخي داستان ها بر محور زندگي خانواده پس از شهادت يكي از اعضا بازگو مي شود. فقدان يك عضو در خانواده كه اغلب پدر يا پسر هستند، خانواده را دچار مشكلات روحي و احياناً اقتصادي مي كنند. در برخي داستان ها زندگي خانواده شهيد باز گفته مي شود. صبر و شكيبايي اعضاي خانواده در فقدان عزيزشان و احياناً ناشكيبايي آنها جلوه اي از ارزش است. در رمان «زمين سوخته» احمد محمود، وقتي خالد به پيكر برادر شهيدش مي رسد، جسد را روي دوش مي اندازد و مي دود. اگر چه اين عكس العمل غير ارادي، ناشكيبايي برادري را مي رساند، اما تأثير عاطفي شديد در خواننده به جاي مي گذارد. در رمان «نخل هاي بي سر» قاسمعلي فراست هم چگونگي مطلع شدن مادر از شهادت فرزندانش قابل توجه است. يكي از آثاري كه موشكافانه به نمايش خانواده در نبود شهيد مي پردازد، رمان «باغ بلور» نوشته محسن مخملباف است. زن شهيدي به عقد برادر شهيد درآمده كه خبر اسارت شهيد از عراق مي رسد و ... در اين رمان زندگي چند خانواده رزمنده و شهيد و عاليه زني كه شوهر بچه هايش را از دست داده و ... مورد نقد و بررسي قرار مي گيرد. ﻫ) شهادت و تأثير آن در دوستان شهيد در برخي داستان هايي كه محور طرح داستان تحول در آدم است، ديگر چگونگي شهادت شخصيت اصلي و فرعي چندان اهميت ندارد، تأٍثيري است كه در اطرافيان مي گذارد. در برخي داستان ها وقتي فردي به شهادت مي رسد، افراد ديگري جاي او را پر مي كنند و شهادت يكي به معناي دعوت ديگران به پايداري، مقاومت و مبارزه است. گاهي هم تنها تأثير بعد اخلاقي شهيد در دوستان او موضوع داستان قرار مي گيرد. داستان «بلند آب» از غلامرضا عيدان، روايت عظمت روح بلند سه رزمنده درحال مرگ است. در رمان «طلوع در صبح روز ديگر» نوشته حسين اعرابي، تحول «معقول السلطنه» دستمايه قرار گرفته شده است. و) شهادت در اسارت داستان هايي كه درباره اسارتگاه و بازداشتگاه ها نوشته شده است، در واقع بخشي از حوادث پنهان مانده جنگ را باز مي گويد. زندگي سخت و طاقت فرسا و شكنجه در اردوگاه ها و نهايتاً به شهادت رسيدن رزمندگان موقعيتي جذاب و پرحادثه در داستان به حساب مي آيد. در «تنگه زانكوها» نوشته حسين بهزاد، گروهي اسير مي شوند و آرمين زير شكنجه ها شجاعانه مقاومت مي كند و چيزي را لو نمي دهد و بالاخره هم كشته مي شود. در داستان «روزهاي طولاني» رضا رئيسي هم سرگذشت اسيري باز گفته مي شود كه شاهد شكنجه و شهادت دوستانش در اسارت بوده است. در رمان «فقط به زمين نگاه كن» نوشته محمدرضا كاتب، سرگرد عراقي با شكنجه كردن اسراي ايراني قصد گرفتن اخبار نظامي دارد. نوجواني اسير زير شكنجه مقاومت مي كند و بعد پيرمرد اسيري مي آيد و در نهايت سرگرد عراقي دستور اعدام او را مي دهد. در اين آثار، شهادت مظلومانه رزمندگان در اسارتگاه ها نشان داده مي شود؛ شهادت سخت و قهرمانانه. ز) شهيد مفقودالاثر تراژيك ترين طرح هاي داستان هاي جنگ، روايت انتظار بي پايان بازگشت رزمنده اي است كه هرگز باز نمي گردد. انتظاري بي فرجام، شهيدي بي مزار، جلوه اي ماندگار از حماسه اي فراموش نشدني. در رمان «زن، جنگ، اميد» نوشته احمد جانه، داستان زني كه شوهر و برادرش در جنگ ناپديد شده اند، باز گفته مي شود. در رمان «زير درخت آلبالو» احمد اكبري، قصه مفقودالاثر شدن نادر را همسرش باز مي گويد. بي شك در اين مختصر نمي توان به درستي انعكاس اين مفهوم را در داستان هاي جنگ باز گفت. اين مختصر تنها فتح بابي خواهد بود براي پژوهشي جدي در مفهوم شهادت در ادبيات داستان جنگ.

 


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:33 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : تأثير فرهنگ ايثار و شهادت بر مناسبات نسلي
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
در آغاز، پيرامون مناسبات نسلي بحث كوتاه و لازمي صورت مي گيرد تا درك مشترك از مناسبات نسلي حاصل شود. وقتي صحبت از مناسبات نسلي مي شود معمولاً ذهن به سمت روابط بين دو نسل كه باعث افزايش پيوستگي مي شود، مي رود؛ ولي مفهوم كامل مناسبات نسلي آن است كه هر نوع رابطه يا عدم رابطه بين دو نسل را شامل مي شود. به عبارت زيباتر اينكه، وجود رابطه به معني ارتباط مثبت و عدم رابطه به معني ارتباط منفي تلقي مي شود. مناسبات نسلي دو حالت كلي دارد؛ يا حالتي چالش گرانه به خود مي گيرد كه در يك دوره نسبتاً طولاني بين دو نسل تفاوت رفتاري توام با كشمكش بروز مي كند و يا حالتي مسالمت آميز و همزيستانه به وجود مي آيد كه به دليل وجود فرصت هاي همدلي و هم انديشي آرامش روحي بر روابط بين دو نسل حاكم است. اگر مناسبات نسلي را از حالات كلي به لايه هاي جزيي تر تقسيم كنيم، موارد زير حايز اهميت است: آنچه بديهي به نظر مي آيد اين است كه يك لايه از لايه هاي چالشي و يك لايه از لايه هاي همزيستي كمتر رخ مي دهد؛ يا هيچ گاه اتفاق نمي افتد و از همين جهت است كه مورد مناقشه انديشمندان قرار نمي گيرد. انقطاع، حالتي است كه نسل جديد هيچ چيز را از نسل گذشته به ارث نمي برد، بلكه رفتار پسران برعكس رفتار پدران و رفتار دختران برعكس رفتار مادران است. اين حالت چالشي گرچه دور از ذهن نيست، وي به طور عيني در جامعه اي محقق نشده است. انطباق، حالتي است كه نسل جديد همه چيز را از نسل گذشته مي گيرد. اين حالت گرچه ممكن است در دوران ما قبل تاريخ يا تاريخ باستان اتفاق افتاده باشد، ولي در جوامع صنعتي و بويژه فراصنعتي به دور از واقعيت مي نماياند. درحالت همزيستي، فرزندان همانند والدين رفتار مي كنند. در تاريخ ايران، پدران به طور دايم نسل قبل خود را باز توليد مي كنند، اين باز توليد به حدي است كه در برداشتي نمادين و اسطوره اي تارخي فرزندكشي است. در اسطوره رستم و سهراب كه از اسطوره هاي ايرانيان است، سهراب به دست رستم كشته مي شود؛ يعني پسركشي، سنت تاريخي ماست. اما در افسانه هاي يوناني عكس اين قضيه است، يعني در آنجا اديپوس پدر خود را مي كشد. در ايران قبل از قاچاريه يك سيستم اجتماعي وجود داشت كه نظام ها و خرده نظام هاي اين سيستم همديگر را حفظ مي كردند. ميراث، زبان، ارزش ها، هنجارها، فرهنگ و انديشه به طور آرام و تدريجي به نسل بعدي منتقل مي شد. به همين سبب تا قبل از دوره قاجار مشكلي به نام انقطاع نسل ها نداشتيم (آقاجاري، ص 155). انطباق نسل ها كه پيوست نسلي كامل است، نسل هاي سه گانه (اول، دوم، سوم) يعني سالخورگان، بالغان و نوجوانان، با وحدت و همدلي زياد در كنار يكديگر به سر مي برند (شرفي، ص 110). همزيستي در اين حالت در حد اعلا وجود خواهد داشت كه در دنياي امروز با توجه به پيشرفت هاي تكنولوژيك و نانوتكنولوژيك، چنين حالتي از همزيستي و مناسبات نسلي، بعيد به نظر مي رسد كه ظهور نمايد. اگر بخواهيم به طور ساده مناسبات نسلي را نمايان سازيم هر يك از لايه ها را مي توان بر روي محوري قرار داد كه به صورت پاره خط زير رسم مي شود: اگر حالت انطباق را 100 در نظر بگيريم و حالت انقطاع را صفر فرض كنيم كه گفته شد هيچ يك از اين دو وضعيت رخ نمي دهد؛ ساير وضعيت ها قابل تصور است. حال سوال اساسي اين است كه فرهنگ ايثار و شهادت در كداميك از وضعيت ها اثرگذار است؟ روند مناسبات نسلي در ايران: برخي معتقدند كه گسست نسلي بويژه گسست فكري از دره قاجاريه آغاز شده است و مبدأ فرضي آن را از سال 1250 مي دانند و اين حالت در دوره رضا خان به اوج خود رسيد كه برخي آن را حالت انقطاع مي نامند. روند گسست نسلي در ايران محصول ساز و كاري دوران زا نبود، بلكه محصول برخورد نظام اجتماعي بومي با نظام اجتماعي و فرهنگ مدني و عقلانيتي بود كه از غرب وارد ايران شد. پديده گسست نسلي پس از مشروطيت به دليل فرآيندهاي زمينه ساز شهرنشيني، گسترش سواد و تحصيلات، رشد جمعيت و ايجاد جامعه اي جوان، كند بود. اما در سالهاي بعد به خصوص در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم در معرض سيگنال ها و مظاهر مدرنيته قرار گرفت، ولي وجود روشنفكران مذهبي و روحانيون سنتي باعث شد اسلام در اين دوره نوسازي و بيان گردد. در دوره پهلوي اول و دوم، نوسازي طبقاتي در كنار انواع نوسازي ها از سوي دولت صورت گرفت و طبقه متوسط جديدي شكل گرفت كه بي بنين و وابسته به دولت بود و با اجازه دولت فعاليت هاي سياسي خود را شروع كرد و با هجوم دولت نيز متوقف شد. نتيجه اي كه به دست امد اينكه طبقه متوسط در ايران عنصري بلاتكليف، وابسته به ساختار سياسي دولت و نيز محل بروز بحران هاي متعدد شد (آزاد ارمكي، ص 239). انقطاع نسلي به اين معني كه نسل قبل و نسل بعد زبان يكديگر را نفهمند و در دنياي متفاوتي زندگي كنند، به هيچ وجه وجود نداشت. ولي بلاتكليفي فكري و تناقضات رفتاري و عملي عموم نخبگان فكري و سياسي از يك طرف و عامه مردم از طرف ديگر وجود داشته است؛ به اين مفهوم كه شهروند ايراني او را دعوت به ساده زيستي و قناعت مي كند، ولي جريان حاكم بر جهان، زمينه هاي تجمل گرايي و مصرف گرايي را ترغيب مي نمايد. (سريع القلم، ص 169) نمودار مذكور نشان مي دهد كه با ظهور و بروز انقلاب اسلامي، گسست نسلي به حد پايين تنزل يافته و فاصله بين نسل قديم و جديد كم شده است. هشت سال جنگ تحميلي اين فاصله را به حداقل خود رساند و با پايان يافتن جنگ تحميلي و نيز اندكي بعد با رحلت حضرت امام خميني(ره)، اين فاصله افزايش يافت. اتفاق مهمي كه در روند مناسبات نسلي در ايران مي افتد، اين است كه در يك دهه (1357 ـ 1367 ﻫ.ش) مناسبات نسلي از حالت چالشي به حالت همزيستي تبديل مي شود؛ يعني ساده زيستي و قناعت هم بر نسل قديم حاكميت دارد و هم نسل جوان، اين رفتار را مي پسندد. تجمل گرايي و مصرف گرايي به شدت رفتاري ناهنجار به حساب مي آيد. محبت و برادري در بين طبقات دارا و ندار ايجاد مي شود، افراد دارا كمك به ضعيفان را وظيفه انقلابي خويش مي دانند. قسمت اعظم اين دوره را كه جنگ تحميلي پوشش مي دهد خرده فرهنگ خالص است كه بر فرهنگ ملي و ميهني اثر مي گذارد. اين فرهنگ كه به تفكر بسيجي معروف است شاخص بسيار خوبي براي شناساندن فرهنگ انقلاب اسلامي است و نيز مي تواند الگوي فرهنگ عمومي كشور قرار بگيرد (انديشه نوين، ص 113؛ فرهادي، ص 195). پس از پايان جنگ تاكنون اين روند تغيير يافت و قضاوتهاي متفاوتي در مورد اين تغييرات صورت گرفته است، اما عده اي معتقدند كه با پايان يافتن جنگ تحميلي و دگرگوني نظام ارزشي، جامعه ما در دو جهت و مرتبط به هم پيش رفت؛ از يك طرف ارزش هاي مادي و نابرابري گسترش يافت و از طرف ديگر ارزش هاي مذهبي تضعيف شد (چيت ساز قمي، ص 313 ـ 316). فرهنگ ايثار و شهادت: در اين مجال به مفهوم و ديدگاه هاي ايثار و شهادت نمي پردازيم، بلكه از فرصت استفاده نموده و با بيان معيارهاي اثرگذار بر مناسبات نسلي، جايگاه ايثار و شهادت را در اين فرايند مورد تحليل قرار مي دهيم. در مورد معيارها و ملاك هاي مناسبات نسلي علاوه بر متعدد بودن، نظرگاه هاي مختلفي نيز در اين زمينه وجود دارد. در اين زمينه «فيرحي» ملاك هايي را به شرح زير مطرح مي كند كه متغيرهاي تحليل مقاله را شكل مي دهد. 1. اولين ملاك اين است كه بين فضاي معنايي دو نسل ارتباط آشكاري وجود نداشته باشد. فضاي معنايي همان اصطلاحاتي است كه برخي از آن به عنوان ذهنيت و برخي از انديشمندان از آن به عنوان فضاي فكري ياد مي كنند. منظور از فضاي معنايي درك كلي دو نسل از جامعه و جهان است. 2. ملاك دوم، مفاهيم يك جامعه است. در برخي از جوامع ممكن است مفاهيم به شدت عوض شود و ما هم شاهد عوض شدن مفاهيم هستيم. مفاهيمي مانند مستضعف، بسيج، استكبار، حزب الله، ايثار و فداكاري كه شبكه اي از مفاهيم است بين دو يا سه نسل تغيير مي كند بايد به اين تفكر باشيم كه در واقع ممكن است انقطاعي صورت گرفته باشد. در اين صورت مفهوم ايثار يا مستضعف بي معني مي شود و از قداست مي افتد. 3. ملاك سوم، بحث الگويابي يا الگوگيري است.بنابراين مهم است كه يك نسل مثلاً نسل سوم الگوي خود را در درون نسل دوم جستجو كند و الگويابي، رگه هاي اتصالي نسل را فراهم مي كند و كمك مي كند تا مفاهيم نسل اول را در نسل دوم شكل بگيرد. 4. ملاك چهارم، اصطلاحات روزمره است. اگر اصطلاحات روزمره اي كه يك نسل به كار مي برد با اصطلاحات نسل ديگر چنان متفاوت باشد كه نتواند اين دو نسل را به هم مرتبط كند مفاهيم بين دو نسل دچار مشكل مي شود. 5. ملاك پنجم، بحث دگرديسي در ظواهر، پوشش ها، آرايش مود و صورت و نوع سخن گفتن ها است. 6. آخرين ملاك، بحث انتظارات است. در هر نسلي انتظاري از زندگي شكل مي گيرد كه تحصيل، نوع شغل، دوست يابي، ازدواج و روابط خانوادگي را تحت تأثير قرار مي دهد. هرگاه بين دو نسل اين متغيرها چنان كنار هم چيده شود كه يكي پاسخ آري داشته باشد و يكي پاسخ نه، در اين صورت با انقطاع نسل ها مواجه خواهيم شد (فرجي، ص 75 ـ 77). اكنون به اين پرسش پاسخ مي دهيم كه فرهنگ ايثار و شهادت چه تأثيري در مناسبات نسلي دارد؟ برخي گمان مي كنند مفهوم ايثار و شهادت را بايد در عرصه نبرد جستجو كرد. يعني در اثر جهاد، ايثار و شهادت حاصل مي شود و اكنون كه در جهاد بسته است ايثار و شهادت رخت بربسته يعني از ايثار و شهادت گذشته است و بايد درباره هشت سال جنگ تحميلي حرف زد و تأثير آن را بر مناسبات نسلي جويا شد. البته اين نگرش نادرست نيست، ولي نگرش صحيح تري وجود دارد و آن اينكه، ايثار در باب غير جهاد نيز معني و مفهوم عميق دارد و شهادت نيز در عرصه غير نبرد مطرح است. تعبير رهبر فرزانه انقلاب اسلامي اين است كه «عده اي از جوانان پاك و مؤمن ما در همان روز با شنيدن قضيه ختم جنگ، عزا گرفتند و فكر كردند كه درهاي شهادت و درهاي معنويت بسته شد و ما در حصارها مانديم... در جنگ، ميدان شفاف است؛ دشمن در آن سو است، خودي در اين سو؛ دشمن شناخته شده است؛ خودي هم شناخته شده است؛ ابزار دشمن هم معلوم است؛ نقشه دشمن هم قابل حدس است. آسان ترين جنگ با دشمن، آن جا است، نگوييد آن جا، جان در خطر است. در همه جهادها، جان در خطر است. وانگهي جان هميشه عزيزترين چيزي نيست كه انسان مي دهد. انسان هايي هستند كه روزي صد بار آرزوي مرگ مي كنند. گذشت هايي وجود دارد، بالاتر از گذشت جان. زحمت هايي وجود دارد، بالاتر از زحمت دادن جان». (زمزم ولايت (7)، ص 119 ـ 120). همان طور كه ايثار مخصوص زمان جنگ و در حوزه نبرد فيزيكي با دشمن نيست و ايثار در غير نبرد، حتي از ايثار ميدان نبرد مهم تر است، مسأله شهادت نيز همين طور است. وقتي انسان جمال مطلق خدا را ديد با همه وجود مي خواهد در پاي آن زيبايي، خودش را قرباني كند. اين مقام، مقام شهيد و شاهد است. مصداق «فرحين بما آتاهم الله» كساني هستند كه شهادت نصيب آنها شده و به محض شهادت آثار فرح و شادابي را مي بينند. بسياري از مفسرين «فرح» را به معناي «تجلي زيبايي» تفسير كرده اند. عرفا معتقدند كه انسان مي تواند همواره شهيد باشد و زماني شهيد است كه دل فرحناك داشته باشد. دل زماني فرحناك است كه زيبايي خدا در او تجلي كند و اگر اين تجلي حاصل شد انسان همواره شهيد است. آثار اين تجلي آن است كه انسان قرب نوافل را به دست مي آورد. اگر انسان به مقام قرب نوافل برسد ولو اينكه به ظاهر خوني هم از او ريخته نشود، شهيد است... هر كسي كه شهيد عشق شد، شهيد است ولو اينكه در ميدان نبرد هم حاضر نشده باشد (منصوري لاريجاني، ص 123) فرهنگ ايثار در اين سخن همان فرهنگ گذشته است كه حتي بالاتر از دادن جان است، يعني فرهنگ زحمت كشيدن. چنين فرهنگي در هر كسي به وجود آيد بايد وي را «ايثارگر» ناميد. چنانچه تجلي ايثار را در زمان جنگ و مخصوص رزمندگان بدانيم، هر اندازه تلاش كنيم نمي توانيم فرهنگ ايثار را به نسل امروز منتقل كنيم. ولي اگر تجليايثار را در زمان غير جنگ هم صحيح بدانيم و جلوه هاي ويژه ايثار را در عصر حاضر نشان دهيم و اين تجلي را زاييده ايثار در جبهه بدانيم، پيوند نسلي ايجاد خواهد شد. در بحث آسيب شناسي فرهنگ ايثار و شهادت بايد اين آسيب را جدي ترين آسيب دانست كه هنوز شاخص هاي ايثار در زمان غير جنگ و در عصره غير نبرد احصا نشده است و هر جا سخن از ايثار به ميان مي رود، خاطرات و دلاوريهاي زمان جنگ مطرح مي شود. يادآوري اين نكته بسيار اهميت دارد كه ايثار در جبهه و نقل وقايع گذشته هاي نزديك و دور «ايثار آفرين» است و نبايد از اين نكته درس آموز غفلت كرد. فرهگ شهادت در اين سخن، اين است كه وقتي انسان جمال مطلق خدا را ديد با همه وجود مي خواهد در پاي آن زيبايي خودش را قرباني كند. اين مقام، مقام شهيد و شاهد است. اين فرهنگ در زمان غير جنگ و در امور غيرنظامي نيز كاربرد دارد، يعني فرهنگ امروز جامعه ايران مي تواند «شهيد ساز» شود. حال به سراغ اين مسأله مي رويم كه بستر اصلي توليد فرهنگ ايثار و شهادت كدام است؟ در تحقيقي كه آقاي «محمدباقر حبي» در خصوص بررسي شاخص هاي فرهنگ وتفكر بسيج انجام داده است، پيرامون شاخص ايثار موارد زير بيشترين فراواني را به خود اختصاص داده است: الف ـ براي انجام كاري كه به من سپرده مي شود، نهايت تلاش خود را مي كنم. ب ـ براي رسيدن به اهداف مقدس جمهوري اسلامي ايران باز هم حاضر به فداكاري هستم. پ ـ موقعي كه مسؤوليت انجام كاري را پذيرفتم، آن را به انجام مي رسانم. ت ـ به خاطر حفظ ارزش ها از جان خود نيز مي گذرم. اگر معني حقيقي بسيج را در ذهن بسپاريم كه دامنه اي گسترده تر از بسيج فعلي دارد، يعني چه بسا افرادي كه نام آنان در پايگاه هاي بسيج ثبت نشده است، ولي رفتار و اقدام فردي و اجتماعي آنان بسيجي گونه است، در چنين وضعيتي است كه فرهنگ ايثار توليد خواهد شد. تاثير اين فرهنگ بر مناسبات نسلي آن است كه نسل جوان با مشاهده رفتار و الگوپذيري از آن، به طور غيرمستقيم مي آموزد كه بايد رفتاري بسيجي و رفتاري علوي داشته باشد و اگر در رفتار خود چنين الگويي را به كار نگيرد، تاثير اين فرهنگ در نگرش وي مي تواند پيوند نسيلي را برقرار نمايد. فرهنگ ايثار و شهادت با اثرگذاري بر فضاي فكري و ذهني جوانان باعث مي شود دو نسل (قديم و جديد) درك مشتركي از جامعه و جهان و نيز فلسفه زندگي پيدا نمايند. هرچند ممكن است اين نوع مناسبات آشكار نباشد و نوع و ميزان اثر نيز قابل اندازه گيري نباشد، ولي در درازمدت، اثر مشهود خواهد بود. نوع ديگر تاثير اين است كه فرهنگ ايثار و شهادت بايستي باز توليد شود. چنانچه فرهنگ ايثار بازتوليد نشود و بخواهيم از ايثار دوران هشت سال جنگ تحميلي و يا ايثارگري هاي قبل از جنگ تحميلي (پيروزي انقلاب) بازگو كنيم و به نسل امروز انتقال دهيم، فرهنگ ايثار محدود شده و كاربرد آن در عصر حاضر و آينده كمتر خواهد شد. اما اگر در فكر بازتوليد چنين فرهنگي باشيم و در توليد آن، از ايثارگري هاي زمان انقلاب و جنگ الگو بگيريم، هم فرهگ جبهه را به نسل امروز انتقال داديم و مناسبات نسلي را برقرار نموده و هم با توليد «فرهنگ نوين ايثار» استمرار چنني فرهنگي را تضمين كرده ايم. فرهنگ ايثار و شهادت از طريق «اسطوره سازي» و «اسوه سازي» مي تواند به نسل امروز بياموزد كه براي تعيين مسير زندگي خود در بين الگوهاي متعدد زيبا و نازيبا، الگوي زيبا را سرمشق خود قرار دهند. هر اندازه اسطوره ها و اسوه ها هنرمندانه و در قالب زيبا مصرف مي شود، الگوگيران بيشتري را به سوي خود جذب مي كند. در چنين حالتي الگوگيران به دنبال الگوهاي زيبا خواهند رفت. اگر فرهنگ ايثار بتواند زيبايي دروني و ظاهري خود را افزايش دهد، به همان اندازه مي تواند مورد توجه الگوگيران قرار گيرد و اين ارتباط و پيوندي كه در نتيجه الگوها و اسوه ها به وجود مي آيد، تعامل بين نسلي نه فقط نسل اول و دوم، بلكه پيوند بين نسل هاي متمادي برقرار خواهد كرد. راهكارها ممكن است كسي مطرح كند كه چرا براي انتقال فرهنگ ايثار و شهادت به نسل جديد بايد تلاش برنامه ريزي شده اي داشته باشيم؟ پاسخ كوتاه ما اين است كه اگر تحليلي بر جمعيت كشور در دو مقطعي كه به نام نسل قديم و نسل جديد موسوم است داشته باشيم، مسأله تا حدي روشن خواهد شد. در نسل قديم (انقلابي) جمعيت جوان كه جمعيت «ايثار آفرين» و «شهيد ساز» به شمار مي رفت بخش اعظم جمعيت آن روز كشور را تشكيل مي دادند. يعني جمعيت ايثار آفرين نسبت به جمعيت اثرپذير بسيار زياد بود و ديگر اينكه فضاي معنوي انقلابي و فضاي انسان ساز دفاع مقدس، بر جمعيت جوان و نوجوان اثر مثبت گذاشته است و براي اثرگذاري آن موانع اندك و غير اساسي وجود داشت. در نسل حاضر، جمعيت جوان كشور حدود 70 درصد كل جمعيت را تشكيل مي دهد كه اين نسبت به گذشته بسيار افزايش يافته است و از طرف ديگر فضاي فرهنگي كشور نه تنها حال و هواي دفاع مقدس را ندارد، بلكه فرهنگي متضاد (تضاد فرهنگ ارزشي و غيرارزشي) حاكميت دارد كه هر جواني را براي تصميم گيري دچار ابهام و اشكال مي كند. نكته مهم تر اينكه نسل ايثارگر گذشته با جمعيتي اندك مي خواهد بر جمعيتي عظيم (نسل امروز) اثرگذار باشد. اين مهم به طور طبيعي حاصل نمي شود، زيرا نسل جوان (جمعيتي بيشتر) از نسل غيرجوان (جمعيت كمتر) اثرپذيري كمتري خواهد داشت. لذا توجه به نكات زير مفيد خواهد بود: 1. ميزان وجود و يا خلاء مناسبات نسلي بايد اندازه گيري شود. يعني با انجام تحقيقات پيمايشي معلوم گردد وضعيت فعلي مناسبات چگونه است تا هرگونه برنامه ريزي در اين زمينه منطبق با واقعيت باشد. در حال حاضر نظرگاه هاي متعدد و گاه متضادي وجود دارد مبني بر اينكه گسست وجود دارد يا پيوست؟ 2. انتقال فرهنگ ايثار و شهادت بايد متناسب با لايه هاي مناسبات نسلي باشد. اگر نتيجه تحقيقات معلوم شد كه در وضعيت شكاف قرار داريم يا در وضعيت پيوست، نوع و ميزان تأثيرگذاري فرهنگ ايثار و شهادت را بايد منطبق با وضعيت به دست آمده كرد. بهتر است نسل امروز را به طبقه هاي مختلف تقسيم بندي كرد و به روش آسيب شناسي معلوم كرد چند درصد از جوانان در وضعيت شكاف قرار دارند، چند درصد در وضعيت تفاوت قرار دارند و ... 3. تبيين نوع گسست بسيار مهم است. اگر گسست فرهنگي نسبت به گسست اجتماعي داراي اولويت باشد، پرداختن به جنبه هاي معنوي و عرفاني ايثار و شهادت بسيار مهم خواهد بود كه دراين صورت ترويج ابعاد اعتقادي و معنوي ايثارگران و شهيدان نسل گذشته و حال بيشتر تأثير خواهد داشت؛ ولي اگر گسست اقتصادي از اهميت بالاتري برخوردار باشد، ترويج ابعاد معنوي نمي تواند جوابگوي نياز نسل امروز باشد، بلكه در انتقال فرهنگ ايثار و شهادت به جنبه هاي اقتصادي نظير قناعت، صرفه جويي، عدم وابستگي به دنيا و ... بايد توجه كرد. 4. گفته شد به واسطه تركيب جمعيتي گذشته و حال نمي توان انتظار داشت مناسبات نسلي حالت عادي و طبيعي را طي نمايد، بلكه نياز به «كار ويژه اساسي» دارد. اگر نسل انقلابي توانست به راحتي به نسل قبلي (نسل قبل از انقلاب) اثر بگذارد و با كمترين برنامه ريزي و امكانات، فرهنگ انقلاب گسترش يابد اين بود كه جمعيت انقلابي بسيار بيشتر از جمعيت نسل ما قبل بود (هر چند دلايل ديگري نيز وجود دارد كه از بحث خارج است). در شرايط كنوني حالت معكوسي وجود دارد؛ يعني همان نسل انقلابي مي خواهد بر نسل ما بعد (نسل جوان) اثر بگذارد در حالي كه جمعيتي كمتر از آن دارد؛ بديهي است انتقال فرهنگ ايثار و شهادت به راحتي مقطع و دوره قبلي نيست، بلكه چندين برابر تلاش را مي طلبد كه پارامترهاي زير دخالت دارند: 1. جمعيت كمتر در برابر جمعيت كثير. 2. وجود فرهنگ ضد ارزشي و تبليغ آن. 3. كمرنگ شدن و سپري شدن فضاي معنوي گذشته. 4. غيرفعال شدن نسل انقلابي به واسطه ميانسال بودن. اگر بخواهيم فرمول رياضي براي اين مسأله درست كنيم بايد ضرب در چهار كنيم كه مفهوم آن اين است كه تلاش برنامه ريزي شده بايد چهار برابر گردد، ولي صحيح آن است كه به توان چهار برسانيم كه دراين صورت 16 = 24 خواهد شد، يعني 16 برابر تلاش دوره جنگ مورد نياز است. 5. «ايثار آفرينان گذشته» و «شهادت طلبان دفاع مقدس» نمي توانند خود رادر محيط گذشته احساس كنند و انتظار داشته باشند تا نسل امروز محيط گذشته احساس كنند و انتظار داشته باشند تا نسل امروز محيط گذشته را درك نمايد، بلكه شهادت طلبان بايد در فكر ايجاد محيط مجازي باشند تا نسل امروز از شهادت و عمليات استشهادي لذت ببرد. پيوند نسل ها زماني ميسر خواهد شد كه نياز نسل ها (ديروز و امروز) وادبيات آن با يكديگر پيوند داشته باشد. بديهي است نمي توان با نياز گذشته و ادبيات گذشته ارتبط نسلي برقرار نمود، بلكه بايد فرهنگ گذشته را با ادبيات نوين مطرح ساخت. 6. دگرديسي تشكيلات، پيشنهاد پاياني نويسنده است. اگر رياست محترم جمهوري اسلامي ايران در مراسم تجليل از ايثارگران (يكشنبه، 18/11/1383) ضمن تجليل از ايثارگران انقلاب اسلاميف به واسطه ناكافي بودند خدمات، عذرخواهي مي كنند، نشانگر ناكارآمدي ساختار تشكيلاتي آن است. دگرديسي تشكيلاتي مي تواند با تغيير جهت فعاليت نهادهاي ايثارگر به سمتي حركت كند كه محور اصلي فعاليت آن انتقال فرهنگ ايثار و شهادت به مخاطبان خاص باشد.


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:33 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : تمايزهاي اجتماعي ساختاري و تأثير آن بر ميزان گرايش افراد به فرهنگ ايثار و شهادت
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
مطالعات بسياري درباره تحول مفهومي به نام ايثار و شهادت صورت گرفته است. همچنين پاره اي ديگر از مطالعات كوشيده اند ابعاد و جنبه هاي گوناگون اين مفهوم را بازشناسند. مطالعات ديگري با عنايت و اقبال به اين مفهوم به مثابه متغير مستقل شناسايي آثار متنوع فرهنگ ايثار و شهادت بر ساير پديده ها را وجهه همت خويش قرار داده اند. در اين ميان حتي مطالعاتي كه با تعيين خطوط مشترك بين فرهنگ ايثار و شهادت و فرهنگ عاشورا يا اخلاق به طور عام و گسترده، دستيابي به اهدافي چون نهادينه سازي فرهنگ ايثار و شهادت و الگوپذيري و الگوسازي از آن را مدنظر داشته اند نيز، چندان شگفت و ناآشنا نمي نمايند. براي يافتن چرايي اين موضوع اين را درج كرديم.

مقدمه
تاكنون مطالعات بسياري درباره رشد و حياتمندي، ديرپايي و ديرينگي و پويايي و تحول مفهومي به نام ايثار و شهادت صورت گفت كه جملگي آنها، بازجست ريشه هاي اين فرهنگ در تاريخ حيات بشر، يا به طور اخص در اديان الهي و مكاتب عرفان را مدنظر داشته اند و البته گاه براي تكميل مؤيدات و مستندات خود از مطالعات ادب شناختي و كاوش هاي اديبانه در متون ادبي نيز مدد گرفته اند. همچنين پاره اي ديگر از مطالعات كوشيده اند ابعاد و جنبه هاي گوناگون اين مفهوم را بازشناسند. دسته ديگري از مطالعات با در نظر گرفتن مفهوم ايثار و شهادت به مثابه متغير وابسته درصدد بازشناسي عوامل مهم تأثيرگذار بر فرهنگ ايثار و شهادت برآمده اند و متقابلاً، مطالعات ديگري با عنايت و اقبال به اين مفهوم به مثابه متغير مستقل شناسايي آثار متنوع فرهنگ ايثار و شهادت بر ساير پديده ها را وجهه همت خويش قرار داده اند. در اين ميان حتي مطالعاتي كه با تعيين خطوط مشترك بين فرهنگ ايثار و شهادت و فرهنگ عاشورا يا اخلاق به طور عام و گسترده، دستيابي به اهدافي چون نهادينه سازي فرهنگ ايثار و شهادت و الگوپذيري و الگوسازي از آن را مدنظر داشته اند نيز، چندان شگفت و ناآشنا نمي نمايند. مشروط به اين كه يافته هاي مطالعاتي آنها پيش از آنكه به چگونگي رسيدن به اهداف فوق بپردازد، چرايي ضرورت اين امر را در شرايط زيستي كنوني آشكار سازد و نشان دهد شرايط موجود تا چه حد براي حفظ و بقاي زيست ارگانيسمي يا زندگي اندام واره اين پديده؛ يعني فرهنگ ايثار و شهادت مناسب است. مي توان اميد داشت مطالعات آسيب شناختي فرهنگ ايثار و شهادت پاسخ هاي روشنگرانه اي به اين پرسش بدهد و البته پيش از اين اميدواري، ضروري است براي شناسايي روش هاي تحقيق مناسب درباره اين موضوع و فراهم آوردن چارچوب هاي نظري كارآمد يا صورت بندي نظري از مفهومي انتزاعي به نام ايثار و شهادت، اهتمام جدي صورت گيرد. تمام آنچه مقدمه حاضر درصد بيان آن است، در يك جمله، ضرورت اتخاذ منظري نو در نگاه به موضوع ايثار و شهادت است. به عبارت ديگر، زمينه تحقيقي اين موضوع نيازمند پرسش هاي اساسي است كه در جستجو و يافتن پاسخ هاي مناسب، عمق آن را بكاود و شخم زند. در غير اين صورت، كشت هاي يكنواخت و تكراري و بي وقفه، زمين آن را از حاصلخيزي و ثمردهي باز مي دارد. طرح مسأله از جمله مسايلي كه در نگاه به فرهنگ ايثار و شهادت كمتر به ديد آمده، اشكال گوناگون تمايزهاي اجتماعي است كه به مدد پارامترهاي ساختاري نظير سن، جنس، نژاد، پايگاه اقتصادي اجتماعي و ... خود را باز مي نمايند و ساختارهاي اجتماعي برپايه همين پارامترها استوار مي شود. شكي نيست اين تفاوت ها و تمايزها بر مناسبات افراد، و بيش از آن، بر موقعيت هاي اجتماعي آنان ـ كه اين موقعيت ها با عناصر تحليلي نظري ساختار سني، ساختار خويشاوندي، ساختار اقتدار، ساختار قدرت، ساختار طبقه اي و ... مشخص مي گردند ـ تأثير مي گذارد. مسأله اصلي مقاله حاضر، يادآوري ضرورت مطالعه شكل هاي گوناگون تمايزهاي اجتماعي و تأثير آن بر الگوپذيري و الگوسازي از فرهنگ ايثار و شهادت از يك سو و چگونگي نهادينه شدن اين فرهنگ نزد نمايندگان مختلف اين تمايزهاي اجتماعي و بررسي ميزان توفيق آن است. در ميان انبوه و انباشت پژوهش هايي كه تاكنون درباره فرهنگ ايثار و شهادت صورت گرفته و چكيده آنها در قالب مقاله هايي منتشر شده، پژوهش هايي كه به اشكال مختلف تمايزهاي اجتماعي بين افراد و شرايط و موقعيت هاي ايجادكننده ساختاري به نام فرهنگ ايثار و شهادت توجه نشان داده باشند، اندك است. حال آن كه به نظر مي رسد براي دستيابي به تحليل هاي ژرف تر از فرهنگ ايثار و شهادت، ضروري باشد از جستجوي شرايط آرماني براي زيست اين فرهنگ چشم بپوشيم و به جاي آن ذهن را براي تفكر و برنامه ريزي درباره فراهم آوردن امكان تداوم بقا و زيست اين فرهنگ در شرايط عيني و واقعي آماده و تجهيز كنيم. تغيير زاويه ديد در نگاه به موضوع فرهنگ ايثار و شهادت، پاك كردن صورت مسأله نيست، بلكه بهتر ديدن و واقعي تر ديدن مسأله است و موجب استواري مطالعات بر محور ناهمگوني ها، تمايزها، پراكندگي ها، نابرابري ها به جاي اصرار بر جستجوي زمينه هاي همگون و متحد و مستندات مويد و مقوم است. در چارچوب تحليل ساختاري از تمايزهاي اجتماعي و بررسي نقش و تاثير آن بر گرايش افراد به فرهنگ ايثار و شهادت ـ كه مسأله اصلي اين مقاله است ـ مي توان نشان داد تفاوت هاي وابستگي گروهي و پايگاهي كه پارامترهاي ساختاري، آنها را به وجود مي آورند و چگونه كنش متقابل اجتماعي و روابط نقشي را ـ كه در چارچوب اين كنش شكل مي گيرند ـ تحت تاثير قرار مي دهند. «ناهمگوني» و «نابرابري پايگاهي» بنيادي ترين شكل تمايزهاي اجتماعي است كه اولي (ناهمگوني) به مدد پارامترهاي اسمي ساختاري يا تمايزهاي افقي نظري جنسيت، مذهب، هويت نژادي، شغل و محل زندگي و دومي (نابرابري پايگاهي) به مدد پارامترهاي رتبه اي ساختاري يا تمايزهاي عمودي نظير آموزش، سن، درآمد، اعتبار، قدرت نمايش داده مي شوند. نابرابري هاي پايگاهي بيانگر تفاوت هاي سلسله مراتبي اند كه براساس نظم رتبه اي پايگاه ها روي يك پيوستار قرار مي گيرند. روابط مهم بين پارامترهاي اسمي و رتبه اي زمينه تدوين پارامترهاي تازه اي را فراهم مي كند كه مي توان آن را «پارامترهاي ترتيبي» ناميد كه افراد را به گروه هاي مختلف با مرزهاي مشخص تقسيم مي كند كه در سلسله مراتبي، ترتيب يافته اند (مثلاً پارامتر ترتيبي اي كه از رابطه بين پارامتر اسمي «مذهب» و پارامتر رتبه اي «آموزش» و «درآمد» تدوين مي شود و در مجموع «حيثيت مذهبي» فرد را مي سازد). بعد از جنگ و به ويژه از دوره توسعه و سازندگي به اين سو، شاهد به وجود آمدن دو شكل عمده نابرابري پايگاهي بوده ايم كه يكي، تراكم ثروت و قدرت و ديگر ويژگي هاي پايگاهي در دست گروه كوچكي از نخبگان است. و دوم، وجود قشرهاي متمايز از هم گسترده اي كه ظاهراً نوعي تنوع گسترده پايگاهي در آنها به چشم مي خورد. اما در باطن، اين تنوع در سايه اهتمام قدرت براي هم سطح كردن تمايزهاي پايگاهي بين آنها و به قول زيمل «متعادل كردن تفاوت هاي سلسله مراتبي» ميان آن ها، رنگ مي بازد و در نتيجه موقعيت دولت مستحكم تر مي شود. مسأله اصلي اين مقاله، توجه دادن به اهميت تحليل ساختاري از اين هر دو نوع تمايز و نابرابري پايگاهي (به دليل شكل پيچيده اي كه دارند) به علاوه ناهمگوني موجود ميان افراد و بررسي تأثير آن بر گرايش جامعه به فرهنگ ايثار و شهادت است. هدف: هدف نظري پژوهش درباره تحليل ساختاري تمايزهاي اجتماعي، تبيين شكل ها و ميزان تمايز اجتماعي و بررسي تاثير تقويت كننده يا تضعيف كننده آن بر ميزان گرايش افراد به فرهنگ ايثار و شهادت است (بديهي است در اين بررسي، مضامين مهمي كه فرهنگ ايثار و شهادت دربرگيرنده آن است ـ از جمله همبستگي اجتماعي، نوع دوستي و نظاير آن ـ مد نظر قرار دارد). پيش فرض پشتوانه اين هدفف عبارت است از اين كه تفاوت ها و تمايزهاي اجتماعي به طور مستقيم يا غيرمستقيم بر جهت گيري هاي ارزشي افراد، حتي تمايز آنها از حيث گرايش به مسايل ديني و سياسي (كه فرهنگ ايثار و شهادت عمدتاً متضمن هر دو دسته اين مسايل است) تأثير مي گذارد. فرضيه ها: دو فرضيه مهم مقاله حاضر عبارتند از: 1. در جامعه بعد از جنگ، ساختار تمايزهاي اجتماعي استحكام و قوت بيشتري يافته است. 2. از آن جا كه مبناي تمايزهاي اجتماعي، تكيه و تأكيد بر ويژگي هاي منحصر به فرد يا ويژگي هايي است كه شمول و گستردگي ندارد و همگان را به آنها دسترسي نيست، چنانچه ساختار تمايزهاي اجتماعي تشديد و تقويت شود، فرهنگ ايثار و شهادت ـ كه بر پايه تعميم كلي انساني بنا شده است ـ كاركرد عموميت بخش، وحدت دهنده و مركز گراي خود را از دست مي دهد. پرسش ها: عمده ترين پرسش هاي اين مقاله به شرح زير است: 1. رابطه بين تمايز ساختاري افراد با تمايل آنها به الگوپذيري و الگوسازي از فرهنگ ايثار و شهادت چيست؟ مفروض اين پرسش عبارت است از اين كه: در فرآيندهاي كنش متقابل اجتماعي و ارتباط هايي كه مناسبات اجتماعي در آنها بروز مي كند و از طريق آنها افراد در گروه ها همبسته مي شوند و گروه هاي گوناگون در ساختار اجتماعي گسترده تر با يكديگر همبستگي پيدا مي كنند، اصولاً تمايز وجود دارد. مفروض فوق مي تواند پشتوانه اين فرضيه فرعي باشد كه: تمايزهاي ساختاري افراد، فرآيندهاي الگوپذيري و الگوسازي از فرهنگ ايثار و شهادت را نيز تحت تاثير قرار مي دهد و موجب تمايز در ميزان اقبال و اعتنا و اشتياق افراد به پذيرش الگوي فرهنگ ايثار و شهادت مي شود. 2. اشكال متنوع اين تمايز ساختاري كدامند و ظهور و بروز اين اشكال به وجود چه شرايطي بستگي دارد؟ مفروض اين پرسش عبارت است از اين كه: قوت و ضعف تمايزهاي ساختاري تحت تاثير شرايط مختلف نوسان مي يابد. بنابراين، مي توان شرايطي را تصور كرد كه تمايزهاي ساختاري به طور موقت رخت بربسته باشند (مثل دوره جنگ) يا شديدتر بروز كنند (مثل دوره بعد از جنگ). 3. اشكال متنوع اين تمايز ساختاري چگونه بر پوياي تحول ساختاري فرهنگ ايثار و شهادت اثر مي گذارند؟ مفروض اين پرسش عبارت است از اين كه: هر ساختاري به دليل نياز به شرايط زيست مناسب، دوره هاي متنوعي از ركود و ايستايي يا پويايي و تحول را پشت سر مي گذارد. شدت و قوت يافتن يا ضعف و كاستي گرفتن تمايزهاي ساختاري در بين افراد از جمله عوامل تقويت كننده يا تهديدكننده شرايط زيست مناسب براي فرهنگ ايثار و شهادت به شمار مي آيد. ضرورت بحث از تمايزهاي ساختاري ـ فرهنگ؛ جان اجتماعي هر فرهنگي از جمله فرهنگ ايثار و شهادت تا زماني كه به مثابه ذات زندگي جمعي است، وجود آن نيز همچون امري بديهي و طبيعي و بي نياز از بحث، پذيرفته مي شود؛ زيرا اصولاً فرهنگ سالم و پويا به ذات زندگي تعلق دارد و بر همين مبنا، گزاره هاي خود و حتي آهنگ كلام خويش را سامان مي دهد. اما درست از هنگامي كه حضور و هستي اين فرهنگ، از حالت ضمني به درآمده، آشكارا بيان مي شود و اثبات آن ضرورت مي يابد، نشانه هاي ترديدپذير شدن آن و از دست رفتن كاركرد سازمان دهندگي اش و در نتيجه، گسستگي پيوندش با زندگي جمعي، مشهود مي گردد. همچنين تلاش براي اثبات آن بيانگر اين نكته است كه نوعي ارزيابي مجدد درباره آن فرهنگ و كاركردها و توانمندي هايش در حال شكل گيري است كه تا پيش از قدرت و استحكام يافتن اين ارزيابي، فرض وجود پشتيبان جمعي از آن فرهنگ رنگ مي بازد. زيرا پررن گ شدن اين فرض، مشروط به وجوه اشتراك ارزيابي هاي اساسي درباره قوت و ضرورت آن فرهنگ ميان پذيرندگان همان فرهنگ است. در غير اين صورت و در وضعيت فقدان پشتيبان جمعي، تزلزل يافتن آهنگ صداي فرهنگ و كاهش غناي پيشين آن و بعضاً قرار گرفتن آن در حالت تصنعي هستيم. آنچه گفته شد به تمامي درباره فرهنگ ايثار و شهادت نيز صدق مي كند. نشانه حيات و پويايي اين فرهنگ وتعلقش به ذات زندگي جمعيف زنده بودن روح اسطوره ساز آن است. چنانكه گويي زندگي همواره در پيرامون او ـ با همه تهديدها و خطرها، عشق ها و تعلق ها و پديده هاي جاندار و اشياي بي جان ـ جريان دارد و قهرماني كه در كنه وجود او پنهان است، هر آينه آماده حمله يا دفاع، عشق ورزي و دلبستگي، و دل بريدن و رها شدن از هر چيز و هر كس است. اين سخن علاوه بر آنكه لزوم رابطه زنده و فعال فرهنگ ايثار و شهادت با جهان بيروني و اجتماع پيراموني را نشان مي دهد، بيانگر آن است كه پذيرندگان اين فرهنگ نيز بر مبناي گوهر هستي اجتماعي خويش، خود را با ارزش هاي عرضه شده آن درگير مي كنند و در برابر آن فعالانه موضع مي گيرند. موضع گيري فعال به اين معنا است كه مخاطبان فرهنگ ايثار و شهادت، در ارزيابي اساسي خود از اين فرهنگ، صرفاً به جنبه هاي ذهني و رواني اين فرهنگ نمي پردازند، بلكه به جنبه هاي عيني و اجتماعي آن هم توجه نمي كنند. در نتيجه از يك سو، همواره به تجديد نظر در ارزيابي هايشان واداشته مي شوند و از سوي ديگر، تضمين حضور دايمي خود در جايگاه پشتيبان جمعي را نفي مي كنند. برخلاف تصور موجود كه فرآيند فوق را به زيان حيات فرهنگ ايثار و شهادت قلمداد مي كند و هم از اين رو مي كوشد طي جريان ذوب و آميختگي، تمام موضع گيري هاي متفاوت را تحت پوشش يك موضع گيري واحد و يگانه درآورد، بايد گفت گوهر واقعي و جامعه شناختي اين فرهنگ، كه تنها تعيين كننده درستي يا نادرستي، ابتذال يا عظمت، سودمندي يا ناسودمندي آن است، از رهگذر اين ارتباط دوسويه و موضع گيري فعال درك شدني است. در واقع اين گوهر، جان اجتماعي فرهنگ ايثار و شهادت است كه در فرآيند كنش و واكنش اجتماعي زاده مي شود، زندگي مي كند و احياناً مي ميرد و مرگ آن هم در شرايطي اتفاق مي افتد كه جان اجتماعي از كالبد فرهنگ مذكور رخت بربندد و در نتيجه، كليد درك صورت و معناي اين فرهنگ از دست برود و از آن چيزي جز پيوسته اي ـ كه همان مفاهيم انتزاعي ايثار و شهادت، فارغ از ابعاد عيني و عملي اين انديشه است ـ باقي نماند. تشخيص سه حلقه مهم در فرهنگ ايثار و شهادت؛ قهرمانان، پديدآورندگان، پذيرندگان آنچه تحت عنوان جان اجتماعي فرهنگ ايثار و شهادت از آن ياد مي كنيم و زندگي و حيات اين فرهنگ را موقوف و مشروط به آن مي دانيم، ناظر بر نوعي وحدت و اشتراك است كه سه حلقه در هم تنيده فرهنگي؛ يعني قهرمان، پديدآورنده و پذيرنده را توأمان احاطه مي كند و اين احاطه شدگي ميسر نمي شود مگر در سايه وحدت ارزيابي هاي اساسي اين هر سه از فرهنگ ايثار و شهادت (گرچه اين وحدت هرگز بي تمايز نيست) و تنها در اين صورت است كه فرهنگ مذكور از حركت تاريخي زنده و خصلت خاص و يگانه آكنده مي شود. اگر تمامي آنچه تاكنون فرهنگ ايثار و شهادت را رقم زده و به محتواي تاريخي آن غنا بخشيده است، به صورت سناريوي يك رويداد در نظر آوريم، درك زنده و جامع معناي واژه هاي آن ـ هم براي نسل هاي هم روزگار با اين فرهنگ و هم نسل هاي آتي ـ موقوف به توفيق اين فرهگ به برقراري رابطه متقابل ميان سه حلقه مذكور است. به عبارت ديگر، در پرتو اين رابطه متقابل است كه امكان باز آفريدن رويداد يا به روي صحنه آوردن مجدد آن سناريو امكان پذير مي شود. زيرا فرهنگ آفرينان ايثار و شهادت و فرهنگ پذيران و قهرماناني كه اين فرهنگ معطوف به آنها است، نيروهايي زنده اند كه حيات و دوام فرهنگ ايثار و شهادت را تضمين مي كنند و ناديده گرفتن هر يك از آنها خطايي بزرگ است. اين هر سه علاوه بر آنكه به يكسان جنبه محتواي اين فرهنگ را تشكيل مي دهند، صورت ظاهر اين نوع فرهنگ و رده ارزشي رويداد فرهنگ ساز را ترسيم مي كنند. خطايي كه معمولاً صورت مي گيرد، ناديده گرفتن اصطلاح «به يكسان» در تعيين نقش و سهم سه گروه نامبرده و قايل شدن به وجود تفاوت سلسله مراتبي بين آنها است. حال آنكه تمايل خودآگاه يا ناخودآگاه به پررنگ تر كردن نقش يكي از اين هر سه و بالاتر نشاندن يكي از آنها، از جمله نقاط آسيب شناسانه جدي در مطالعه فرهنگ ايثار و شهادت است. توجه به اين نكته، ذهن را تشخيذ مي كند كه در همان نخستين گام به سوي مطالعات آسيب شناختي فرهنگ ايثار و شهادت، حتي به ادبيات موضوعي به جا مانده از مطالعات پيشين درباره اين فرهنگ، از سر وسواس و به ديده شك و ترديد بنگريم و اين ادبيات را با پيش چشم داشتن اين پرسش مرور و بررسي كنيم كه آيا سوگيري عمدي يا سهوي به سمت بارز و برجسته جلوه دادن يكي از سه حلقه مذكور وجود دارد يا خير؟ مطالعه مجموعه آثار و نوشته هايي كه معرف فرهنگ ايثار و شهادت هستند، از يك سو تمايل به تعيين جايگاه سلسله مراتبي بين اين هر سه و از سوي ديگر نوسان دايمي جايگاه هاي سلسله مراتبي آنها را نشان مي دهد. در پاره اي از آثاري كه ذيل فرهنگ ايثار و شهادت مي گنجند، نقش قهرمان ـ از آن رو كه موضوع اين فرهنگ است و كسي كه درباره او سخن گفته مي شود، و مهم تر از همه، منبع الهام فرهنگ آفرينان است ـ بارزتر و برجسته تر جلوه مي كند و حتي در بيان ويژگي هاي جسماني و روحاني، سلوك اخلاقي و رفتاري، و آداب و آيين زندگي اجتماعي و فردي او اغراق مي شود؛ زيرا نظر بر اين است كه محتويات فرهنگ ايثار و شهادت از رهگذر تعميم بخشي اين منبع الهام و اجتماعي كردن آن، ژرفا مي يابد و از معنا و اهميت اجتماعي برخوردار مي شود. متقابلاً به دليل وجود اين استدلال كه فرهنگ آفرينان، محور شكل گيري گزاره مهم اين فرهنگ؛ يعني قهرمانان هستند، گاه شاهد نوعي سوگيري به نفع پديدآورندگان و آفرينندگان فرهنگ ايثار و شهادت هستيم. مبناي اين سوگيري و قايل شدن نقش اول و برتر براي فرهنگ آفرينان ايثار و شهادت اين است كه هم حيات قهرمانان ايثار و شهادت و هم موفق شدن پذيرندگان فرهنگ ايثار و شهادت به اين كه قهرمانان خود را حس كنند و آنها را زنده بپندارند، مديون شيوه اي است كه آفرينندگان اين فرهنگ در خلق قهرمانان خود اتخاذ كرده اند. اما يك نظرگاه سومي هم وجود دارد كه جايگاه پذيرندگان فرهنگ ايثار و شهادت را به مراتب از آن هر دو بالاتر مي داند و اصولاً هستي و حيات قهرمانان و آفرينندگان آنها را در گرو نظر و عنايت اين گروه مي بيند. اين نظرگاه براي تقويت و تحكيم ادعاي خود، به تمايزهاي ساختاري پذيرندگان فرهنگ ايثار و شهادت استناد مي جويد كه به موجب آن منافع طبقاتي متضاد، شاخص هاي ارزشي متفاوتي را پديد مي آورند و از رهگذر آن، روابط متقابل آفرينندگان و قهرمانان اين فرهنگ را كاملاً دگرگون مي كنند و اين واقعيت را آشكار مي سازند كه روابط اين دو (يعني قهرمان و آفريننده آن) هرگز حقيقتاً خصوصي و دو نفره نيست، بلكه پذيرندگان فرهنگ حتي مي توانند بر تمام جنبه هاي اين رابطه متقابل تأثير حياتي بر جاي گذارند. پذيرندگان فرهنگ حتي مي توانند با توجه به تمايزهاي ساختاري خود ـ اعم از تمايزهاي ساختاري عمودي يا افقي ـ به سمت يكي از آن دو (قهرمان يا آفريننده آن) حركت كنند يا بر ضد يكي با ديگري پيوند يابند (براي مثال با قهرمان پيوند و همدلي نشن دهند و عليه فرهنگ آفرينان قيام كنند يا برعكس). اين وضعيت (يعني درگير شدن فرهنگ ايثار و شهادت با تفاوت هاي طبقاتي و تمايزهاي ساختاري پذيرندگان) به عكس آنچه تصور مي شود، فرهنگ را زنده و متحرك و تحول پذير مي كند و موجب رنگ و جلاي آن مي شود و آن را به ابزاري عقلاني و زنده براي جامعه مبدل مي سازد. جاي شگفتي است كه اين نظرگاه با همه درجه اهميتش و استحكام استدلال هايي كه برمي شمارد، در اقليت است يا در اقليت نگاه داشته شده است. گواه صادق تعمد در اقليت نگاه داشتن اين نظرگاه، برپايي همايش هاي مختلف و فراخوان عقول همگاني به منظور بازجست بهترين راهكارها و تدابير براي حفظ و نگاهداشت فرهنگ ايثار و شهادت است. اين تمهيد كه هوشيارانه خود را زير عنوان «حفظ و نگاهداشت يك فرهنگ) مخفي كرده است، بيانگر دو تلاش ناآشكار و نامحسوس است: نخست، تلاش براي پنهان نگاه داشتن واقعيتي به نام شكل گيري ارزيابي هاي مجدد از سوي كساني كه چندان به حفظ و نگاه داشت اين فرهنگ نمي انديشند يا دغدغه اصلي آنها نيست. دوم، تلاش براي ناديده گرفتن وجه بيروني فرهنگ ايثار و شهادت يا پذيرندگان آن بدون توجه به اين امر كه حاصل اين تلاش، فرهنگ ايثار و شهادت را از كليت اجتماعي خويش جدا مي كند. بديهي است هر چه فرهنگ ايثار و شهادت از اجتماعي اي كه بدان تعلق دارد، فاصله گيرد، گرايشش به در نظر نگرفتن خواسته هاي بيروني پذيرندگان خويش افزايش مي يابد. ضرري كه در پي اين وضعيت متوجه فرهنگ ايثار و شهادت مي شود، اين است كه اين فرهنگ ديگر نمي تواند در فرآيند كنش و واكنش فراگير با محيط خويش، واژگانش را غنا بخشد. حال آنكه واژه ها، ابزاري در دست پذيرندگان فرهنگ اند كه به مدد آنها به انديشه يا سخن دروني با خويش مي پردازند و به خودآگايه دست مي يابند. ساده لوحانه است كه بپنداريم پذيرندگان فرهنگ بدون در اختيار داشتن واژه هاي لازم براي انديشه ورزي، بتوانند به آگاهي از خويش و جهان و فرهنگي كه تحت عنوان ايثار و شهات آنها را احاطه كرده است، برسند. زيرا فرهنگ اصولاً يعني انسان و انسان از رهگذر سخن دروني و بيروني مداوم با فرهنگ است كه نفوذ و اقتدار فرهنگ را تجسم مي بخشد. بنابراين، اگر فرهنگ ايثار و شهادت نتواند از اين نظر غذاي فكري پذيرندگان خويش را تامين كند، آنها نيز متقابلاً در جايگاه پذيرندگان اين فرهنگ نخواهند نشست و منبعي براي تغذيه آن از حيث تامين نياز اقتدارطلبي و نفوذيابي اش نخواهند بود و اين، بارآوري و زايش را از فرهنگ ايثار و شهادت سلب مي كند. به اين ترتيب، رشد و بقا و تداوم فرهنگ ايثار و شهادت را سه چيز تضمين مي كند: نخست، قهرماناني كه هسته مركزي اين رويداد فرهنگ ساز را تشكيل مي دهند و عمده ترين گزاره هاي اين فرهنگ معطوف به آنها است. دوم، ميزان نزديكي فرهنگ آفرينان ايثار و شهادت به حقيقت وجودي قهرمانان ايثار و شهادت. سوم، در نظر گرفتن نقش فعال پذيرندگان فرهنگ ايثار و شهادت در تعيين روابط متقابل آفرينندگان و قهرمانان فرهنگ ايثار و شهادت. در پرتو اين ساختار ذاتاً اجتماعي است كه فرهنگ ايثار و شهادت تمام عرصه هاي زندگي اجتماعي را مي تواند از خود متأثر كند. اگر در ميان سه حلقه مذكور، نقش و جايگاه پذيرندگان فرهنگ ايثار و شهادت با تاكيد بيشتري از سوي نگارنده همراه است به دليل وظيفه دشوار «دريافت» متن فرهنگ است كه بر عهده آنها نهاده شده است. «دريافت» همواره امكان دارد (و شايد ضروري باشد) كه از آنچه خود آفرينندگان اين فرهنگ مدنظر داشته اند، فراتر رود. زيرا توان و ژرفاي اين فرهنگ از جهات بسياري ناخودآگاه و حاصل مجموعه اي از معناها است. در واقع، پذيرندگان فرهنگ با انجام وظيفه «دريافت»، متن فرهنگ را تكميل مي كنند و بر غناي آن مي افزايند. همچنين آنها به تبع وظيفه دشوار «دريافت»، وظيفه داوري ارزشي را نيز بر عهده دارند. از آن رو كه دريافت بدون داوري، ناممكن است و اين دو جداي ناپذيرند و توأمان صورت مي گيرند. آنچه پذيرندگان را در كار داوري ياري مي دهد، جهان نگري پيشين آنها است كه كسب كرده اند و بر همان اساس تصميم مي گيرند كه فرهنگي را بپذيرند يا خير. اما مهم اين است كه بدانيم برآيند اين تصميم هر چه باشد ـ اعم از موافقت يا مخالفت ـ در استواري و استقلال فرهنگ ايثار و شهادت موثر است و اي بسا نقش مخالفت در تحقق اين استواري و استقلال بسيار بيشتر از موافقت باشد، زيرا اغلب ـ نه همواره ـ موافقت آميخته به نوعي انتقال و پذيرندگي است حال آنكه مخالفت، مجموعه توانايي هاي بالقوه يك فرهنگ را جهت پاسخگويي به پرسشي كه درافكنده شده، تجهيز مي كند و اصولاً تلاش براي يافتن پاسخ است كه به فرهنگ معنا مي بخشد. لحاظ كردن نقش و جايگاه تمايزهاي ساختاري پذيرندگان فرهنگ، پايه هاي يك گفتگوي مداوم را در فرهنگ ايثار و شهادت طرح ريزي مي كند و زمينه يك مكالمه جدي بين اين فرهنگ و جامعه را فراهم مي آورد كه در جريان آن، مخاطبان گذشته و حال و آينده اين فرهنگ، انبوهي بي شمار و نامحدود از معاني فراموش شده يا تازه متولد شده را فراياد فرهنگ مي آورند و موجب دگرگوني آن مي شوند. بديهي است تمامي آنچه گفته شد فقط صورت يك طرح پژوهشي را دارد كه با روشن كردن مسأله، اهداف و فرضيه ها، پرسش هاي پژوهش و ضرورت پرداختن به آن، مي كوشد ذهن علاقه مندان را به سوي تفكر و پژوهش درباره اين مسأله ـ كه به مثابه اتخاذ منظري نو در نگاه به فرهنگ ايثار و شهادت است ـ ترغيب و تشويق كند.


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:33 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها