0

مقالات تخصصي ايثار و شهادت

 
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : ريشه يابي تهاجم عراق به ايران
انواع مقالات :علمي و فرهنگي
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
مقدمه
سابقه تاريخي منازعات ايران با دولت عثماني وعراق در چهار دهه گذشته بنابر ملاحظات ژئوپلتيكي، تاريخي و سياسي مشترك دو كشور و ناشي از تعارض منافع ملي آنها با يكديگر بوده است. اختلاف ايران و دولت عثماني در طول چهار قرن (1914 ـ 1514) عليرغم بسته شدن بيش از هيجده قرارداده صلح و چندين پروتكل مرزي همچنان حل نشده ماند و اين تنازعات به دولت تازه تاسيس عراق، پيش از جنگ جهاني اول، منتقل گرديد. پس از استقلال عراق، اختلاف دو كشور ايران و عراق عمدتاً بر سر مرزهاي بين دو كشور و بويژه رودخانه استراتژيك اروند بوده است، اما موقعيت برتر منطقه اي ايران در دهه 1970 منجر به انعقاد قرارداد 1975 الجزاير شد. دو كشور براساس اين موافقنامه مرزهاي آبي خود را براساس خط تالوگ تعيين كردند. در عين حال، پيروزي انقلاب اسلامي در فوريه 1979 باعث سقوط شاه، قدرت برتر منطقه گرديد و با از هم پاشيدن موازنه قدرت در منطقه خليج فارس، وضعيت نامساعد داخلي ايران و روابط تيره اين كشور در سطح خارجي، فرصت مناسبي براي رهبران عراق بوجود آورد تا بالغو يكجانبه قرارداد الجزاير به حمله گسترده نظامي در شهريور 1359 عليه ايران دست بزنند و ضمن سركوب حركت شيعيان در داخل عراق، خلاء قدرت در منطقه را بپوشانند و عراق را به يك قدرت منطقه اي تبديل كنند. مقاله حاضر مروري گذرا بر ريشه يابي تهاجم عراق به ايران در دو سطح منطقه اي، داخلي ايران و عراق دارد و رخدادها و حوادث سالهاي 1359 ـ 1357 را بطور اجمال مورد بررسي قرار مي دهد. در گردآوري و تنظيم مطالب اين نوشتار، سه محور به هم خوردن تعادل قدرت در خليج فارس، وضعيت نامساعد ايران و فرصت مناسب براي عراق مورد توجه بوده است. سه محوري كه عوامل اصلي بروز جنگ ايران و عراق فرض شده اند. برهم خوردن تعادل قدرت در منطقه خليج فارس منطقه خليج فارس با ذخاير عظيم نفت، فاصله اندك با اتحاد شوروي (سابق) و ساير ويژگيهاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي، داراي اهميت استراتژيكي در نظام بين الملل بوده و هست. در چند دهه گذشته، خليج فارس يكي از مهمترين مراكز رقابت و كشمكش در نظام دوقطبي بوده است. در اواخر دهه 1970 برخي از تحليلگران سياسي معتقد بودند كه خليج فارس تنها منطقه حياتي كشمكش بين آمريكا و شوروي است. از اين رو دو ابرقدرت تلاش مي كردند با افزايش ميزان نفوذ و حاكميت خود بر كشورهاي منطقه، موضع برتري را نسبت به ديگري به دست آورند. آمريكا با تقويت ايران وش وروي با پشتيباني عراق گامهاي عمده اي را در اجراي اين سياست برداشتند، اما در اين ميان آمريكا با تسلطي كه بر ايران وس اير كشورهاي حاشيه خليج فارس داشت از موضع برتري برخوردار بود. بر اين اساس، اصل توازن قوا در بين كشورهاي خليج فارس جزء سياست خارجي دو ابرقدرت در اين منطقه بود. در اين خصوص، ويليان كوانت محقق موسسه بروكينگز مي گويد: «مهمترين مساله در منطقه خليج فارس حفظ موازنه قدرت است. امريكا همواره خواهان منطقه اي است كه در آن هيچ قدرت متخاصم با او بر منطقه مسلط نشود.» در دهه 1970، بر مبناي دكترين نيكسون قدرتهاي منطقه اي تقويت شدند و مسئوليت حفظ ثبات وامنيت مناطق بر آنها واگذار گرديد. در منطقه خليج فارس ايران و عربستان سعودي «دو ستون» قدرتمند منطقه، ساختار و تعادل قدرت را عهده دار شدند. نقش مسلط نظامي به لحاظ جمعيت و ارتش قوي به ايران واگذار شد و عربستان سعودي به يك قدرت اقتصادي پرنفوذ مبدل گشت. الگوي موفق سياست منطقه اي آمريكا در خليج فارس از بروز بحرانهاي شديد منطقه اي جلوگيري كرد و تداوم جريان نفت به سوي غرب را تضمين نمود. ايران با تقويت سياسي و نظامي آمريكا و در اجراي اين خط مشي به ايفاي نقش ژاندارمري پرداخت و ضامن اصلي ثبات در منطقه گرديد. نيروهاي ايران در اين جهت شورشيان ظفار را قلع و قمع كردند و اين كشور با حمايت آمريكا و رضايت تلويحي شيخ نشينهاي خليج فارس امكان يافت تا از منافع كشورهاي منطقه در مقابل تهديد عراق حمايت كند. در چنين اوضاعي قرارداد 1975 بين دو كشور ايران وعراق منعقد گرديد و خطوط مرزي كه همواره مورد اختلاف دو كشور بود، معين شد. براساس اين قرارداد، مرز مشترك آبي در رودخانه اروند طبق قوانين بين المللي خط تالوگ شناخته شد و ادعاي عراق مبني بر حاكميت مطلق بر اروند مردود اعلام گرديد. ايران با انعقاد اين قرارداد به موضع برتري دست يافت و رژيم عراق به شدت تحقير شد. پس از اين واقعه رهبران عراق به تجديدنظر در سياست خارجي خود پرداخته، سياست نزديكي به كشورهاي غربي بويژه كشورهاي اروپايي را مورد توجه قرار دادند. رهبران عراق با حفظ رابطه استراتژيك خود با شوروي اقدام به ارتباط با كشورهاي غربي نمودند و با بستن قراردادهاي نظامي با اين كشورها موقعيت سياسي و نظامي خود را تقويت كردند. فرانسه در اين دوران پس از شوروي، اصلي ترين تامين كننده سلاحهاي عراق بود از اين رو در اواخر دهه 1970 ارتش عراق به يكي از مجهزترين و قويترين ارتشهاي منطقه مبدل شد. با اين همه، حمايتهاي همه جانبه آمريكا از ايران، رژيم شاه را به عنوان قدرت مسلط بر منطقه مطرح مي سازد. تاثير پيروزي انقلاب اسلامي بر ساختار امنيتي منطقه پيروزي انقلاب اسلامي در فوريه 1979 منجر به سقوط شاه در ايران و بر هم خوردن ساختار امنيتي در منطقه خليج فارس شد. با ايجاد خلاء قدرت در منطقه، فرصت مناسبي براي ايفاي نقش توسط ديگر بازيگران ماندن عراق بوجود آمد. فعال شدن كشور عراق با توجه به ساختار حكومتي و وابستگيهاي استراتژيك آن به شوروي زنگ خطري جدي براي غرب به شمار مي رفت. در واقع سياستهاي غرب با توجه به از دست دادن ايران و فعال شدن عراق دچار بحران مي شد. آمريكا به عنوان حافظ منافع غرب مي بايست از ميان دو تهديد موجود (ايران و عراق) يكي را انتخاب كند و با فراموشي موقت يك، راه حلهاي اساسي را در مورد ديگري بكار بندد. در اين ميان انقلاب اسلامي با توجه به ويژگيهاي آن، تهديد اصلي براي غرب محسوب مي شد. اين مساله با توجه به تمايل رهبران عراق به عادي سازي روابط خود با غرب براي آمريكا حائز اهميت بود. از سوي ديگر پيروزي انقلاب اسلامي ايران در سطح منطقه، موازنه قوا را به ضرر غرب تغيير داد و راه را براي گسترش نفوذ شوروي باز كرد. با سقوط ساختار امنيتي گذشته رقابت بر سر كسب مقام ژاندارمري و جانشيني شاه در بين كشورهاي منطقه شدت يافت. روسها با استفاده از اين فرصت در 24 دسامبر 1979 افغانستان را به اشغال درآورند و دومين ضربه را به سياستهاي منطقه اي آمريكا وارد كردند. عراق در اين ميان فرصت به دست آمده را مغتنم شمرد و با اتخاذ مواضع همسو و هم جهت با غرب، به تقويت سياستهاي خود پرداخت. موضع خصمانه مسئولان عراق با غرب، به تقويت سياستهاي خود پرداخت. موضع خصمانه مسئولان عراق در برابر انقلاب اسلامي با حربه حمايت از جامعه عرب و تهديد انقلاب اسلامي، رفته رفته عراق را به قدرت برتر منطقه تبديل ساخت. رهبران عراق در اين وضعيت در تلاش بودند تا از خلاء امنيتي منطقه سود ببرند و كشور خود را به عنوان بازيگر اصلي در ميان كشورهاي منطقه مطرح سازند. در اين ميان سياستهاي آمريكا در نظر كشورهاي منطقه در هاله اي از ابهام قرار داشت. ناتواني واشنگتن در جلوگيري زا انقلاب اسلامي و اشغال افغانستان، آمريكا را به كشوري متزلزل و نامطمئن در اعمال سياستهاي خود مبدل ساخته بود. تنها يك ضربه ديگر مي توانست اعتبار سياسي و نظامي اين كشور را بطور كلي خدشه دار نمايد. با اشغال لانه جاسوسي توسط دانشجويان پيرو خط امام، ضربه آخر بر سياستهاي آمريكا وارد آمد و اعتبار ابرقدرتي آمريكا به شدت زير سوال رفت. در چنين اوضاعي هيچگونه نظم و ترتيب امنيتي در منطقه حاكم نبود و ساختار امنيتي گذشته نيز كاملاً از بين رفته بود. زمينه ها و اوضاع داخلي ايران انقلاب اسلامي ايران در آغاز پيروزي، قبل از اينكه تاثيرات چشمگير خارجي آن ظاهر شود، در ابعاد داخلي به تحولاتي دست زد كه شايد به جرات بتوان گفت در هيچ يك از انقلابهاي دنيا چنين تحولي مشاهده نشده است. تحولات داخلي ايران با پشتوانه تفكر ديني در ابعاد سياسي اقتصادي، فرهنگي و نظامي چنان با سرعت انجام گرفت كه دشمنان خارجي تصور مي كردند كه سرعت تحولات باعث فروپاشي سيستم حكومتي خواهد شد و اين بنيان تازه پا مدت چنداني دوام نخواهد داشت و به زودي فرو خواهد ريخت. روند اين تحولات در زمان آغاز جنگ برخلاف ميل غربيها به گونه اي بود كه حاكميت نيروهاي انقلابي بر كشور، وسعت و تحكيم بيشتري يافته، تصميمات اتخاذ شده از سوي مسئولان در تضاد بيشتري با منافع غرب قرار داشت. مروري اجمالي بر اين تحولات در ابعاد گوناگون بيانگر تاثير شرايط داخلي در آغاز جنگ تحميلي است. سياست داخلي همزمان با تحولاتي كه به تدريج موجب پيروزي انقلاب اسلامي شد، شوراي انقلاب تشكيل گرديد كه وظيفه بررسي و ابلاغ اقداماتي را كه مي بايست توسط نيروهاي انقلاب انجام پذيرد، به عهده داشت. در آستانه پيروزي قطعي انقلاب نيز براي رويارويي با دولت بختيار، دولتي به نام دولت موقت عهده دار اداره امور اجرايي كشور شد. وجود عناصر ليبرال و بعضاً وابسته و سياستهاي اعمال شده از سوي دولت موقت رفته رفته تضاد آن را با ساير نهادها و نيروهاي انقلابي گسترده ساخت. حمايتهاي تلويحي غرب از سياستهاي دولت موقت و تلاشهاي عناصر و گروه هاي وابسته به قدرتهاي خارجي، موجب تضعيف و انزواي نيروهاي انقلابي و در نتيجه انحراف انقلاب اسلامي مي شد. در اين اوضاع، درگيري گسترده اي در تمام سطوح بين دو جريان ليبراليسم و حاميان آن با نيروهاي در خط امام بوجود آمده بود. در واقع، حاكميت نسبي عناصر ليبرال بر اركان اجرايي كشور كه با سياستهاي غرب همسو عمل مي كردند، موجب تعديل برخوردهاي غرب بويژه آمريكا با انقلاب شده بود. طراحان سياستهاي آمريكا با مشاهده اوضاع داخلي، بويژه سياست حفظ ارتش توسط دولت موقت در تلاش بودند تا حتي الامكان وضع موجود ار حفظ كنند تا موقعيت دلخواه براي اجراي سياستهاي گسترده تر فراهم آيد. از سوي ديگر، جنگ قدرت از سوي گروه ها براي به دست آوردن بخشي از حاكميت به منظور اعمال سياستهاي خود آغاز شده بود. گروه هاي وابسته به قدرتهاي خارجي در سطوح مختلف كشور پراكنده شده، با اخلال در روند جاري انقلاب در پي به دست آوردن امتياز بيشتر بودند. اخلال گروه ها حتي به برخوردهاي مسلحانه نيز كشيده شده و درگيريهاي گسترده اي در مناطق حساس كشور از جمله كردستان، گنبد، خوزستان و ... آغاز شده بود. در مركز حكومت، گروه ها با اشغال بخشي از مراكز دانشگاهي، سازمانها و نهادهاي اجرايي عملاً باعث توقف امور اداري و فرهنگي انقلاب شده بودند. اين گروه ها با انجام يك اقدام از سوي تصميم گيرندگان و مسئولان كه با سياستهاي آنها در تضاد و تناقض بود، اعتصاب و تظاهرات به راه انداخته، باعث توقف امور مي شدند. اين برخوردها با توجه به سياستهاي ليبرالي دولت موقت در بيشتر مواقع منجر به نتيجه مي شد و گروه ها به تدريج موضع خود را تقويت مي كردند. در اين حال نيروهاي انقلابي با الهام از رهنمودهاي امام در تلاش بودند تا از خروج انقلاب اسلامي از خط اصلي آن جلوگيري كنند. با گذشت زمان و آشكار شدن بيشتر ماهيت دولت موقت، مخالفت نيروهاي انقلابي با سياست نزديكي دولت موقت با آمريكا جدي تر شد. دانشجويان خط امام در يك اقدام انقلابي سفارت آمريكا را به اشغال خود درآوردند و پرده از سياستهاي توسعه طلبانه آمريكا در برخورد با انقلاب اسلامي برداشتند. با افشاي اسناد جاسوسي آمريكا در ايران و ارتباط بعضي از سران دولت موقت با آمريكا، مهندس بازرگان رييس دولت موقت مجبور به استعفا شد و شوراي انقلاب عملاً اداره امور كشور را به دست گرفت. در اين بين با تصويب قانون اساسي، گام مهمي در جهت تثبيت مواضع انقلاب برداشته شد. اين مسأله، باعث شد پس از استعفاي دولت موقت، انتخابات رياست جمهوري برگزار شود و بني صدر به دليل ارتباط نزديكي كه با نيروهاي انقلابي برقرار كرده بود به عنوان رييس جمهور انتخاب شود. با انتخاب بني صدر درگيري داخلي بين نيروهاي انقلابي با جناح بني صدر به دليل اتخاذ سياست حذف نيروهيا انقلابي از تمام صحنه ها ونيز ادامه سياستهاي ليبرالي دولت موقت، همچنان ادامه يافت و در نهايت بدنبال اقدام مسلحانه منافقين در خرداد سال 60 بني صدر به همراه رجوي سركرده منافقين به فرانسه فرار كرد. نيروهاي خط امام در اين موقعيت با راه اندازي انقلاب فرهنگي و حذف عناصر وابسته به غرب و شرق از دانشگاه تا حدودي بر اوضاع جاري انقلاب مسلط شده بودند. انتخاب شهيد رجايي به عنوان رييس جمهور و شهيد باهنر به عنوان نخست وزير اوج حاكميت خط امام بر نظام نوپاي اسلامي بود.و در اين فاصله انقلاب اسلامي چند تهديد جديد همچون توسعه طلبي گروهكها، نفوذ و تسلط جريانات وابسته، حاكميت ليبرالها، كودتاهاي برنامه ريزي شده و ... را كه از سوي غرب به سركردگي آمريكا تدارك ديده شده بود، پشت سر گذاشت و موفق شد حاكميت خود را محقق نمايد. شكست توطئه هاي سياسي غرب در كنار موفقيت سپاه و نيروهاي مردمي در سركوب حركت تجزيه طلبانه كردستان موجب شد تا نيروهاي خط امام بر اوضاع جاري مسلط شوند و موجبات پيشبرد هدفهاي انقلاب اسلامي را در داخل فراهم آورند. غرب در چنين اوضاعي با نااميدي از جريانات داخلي درصدد برآمد با اسفاده از فشارهاي خارجي گام ديگري در جهت شكست انقلاب اسلامي بردارد. در سناريوي جديد آمريكا، عراق بازيگر اصلي بود. وضعيت اقتصادي مشكلات اقتصادي ايران در سالهاي 58 و 59 كمتر از مشكلات سياسي بود. اعتصابات انجام گرفته در بخشهاي اقتصادي كشور بويژه در صنعت نفت، اقتصاد ايران را بطور كامل فلج ساخته بود. با پيروزي انقلاب اسلامي فرمان بازگشت كارگران، كارمندان و ... از سوي رهبر انقلاب صادر شد و چرخهاي اقتصاد كشور شروع به حركت كردند. اما نبود انسجام سياسي در داخل و انزواي سياسي كه در اثر درگيري با قدرتهاي بزرگ دچار انقلاب شده بود و نيز تحريك گروه هاي مخالف موجب شده بود تا اين حركت با كندي بسيار صورت بگيرد. در كنار اين مسائل معلق ماندن قراردادهاي اقتصادي كه عمدتاً با كشورهاي غربي در زمان شاهد منعقد شده بود، بلوكه شدن پولهاي ايران در آمريكا، مشكل فروش نفت، فرار كارشناسان فني ك شورهاي مختلف از كشور، انتقال سرمايه هاي داخلي به خارج در اواخر حكومت شاه و ... مشكلاتي بودند كه اقتصاد كشور را با مشكلاتي دوچندان روبرو ساخته بودند. استراتژي عدم وابستگي به شرق و غرب و در كنار آن مبارزه دائمي با آمريكا موجب مي شد تا راه حلهاي اقتصادي با جهت گيري خاصي آغاز شوند. در اين بين نبودن سيستمي كه بتواند الگوهاي ارائه شده از سوي رهبري را به يك برنامه عمل مبدل سازد دورنماي روشني از چهره اقتصاد ايران ترسيم نمي كرد. علاوه بر اين تمايل دولت موقت به برقراري رابطه با آمريكا و غرب بويژه در بعد سياسي و اقتصادي استراتژي استقلال اقتصادي را خدشه پذير جلوه مي داد. وضعيت نظامي ايران كمكهاي نظامي و تسليحاتي آمريكا به ارتش ايران و حضور مستشاران نظامي اين كشور در سطح تصميم گيرندگان اصلي ارتش و نيز تفوق و برتري سياسي آمريكا در منطقه موجب شده بود تا ايران قبل از پيروزي انقلاب، در نظر كشورهاي منطقه به لحاظ نظامي كشوري قدرتمند جلوه كند. اما تسليم ارتش شاه در مقابل موج خروشان انقلاب اسلامي و عدم كارآيي فرماندهان آن در رويارويي با مشكلات نظامي، اين نظريه را اثبات كرد كه ايران تنها به صورت انبار سلاحهاي آمريكا درآمده و ارتش ايران بدون اعمال سياستهاي آمريكا كارآيي لازم را ندارد. اين ادعا هنگامي شكل عملي به خود گرفت كه در جريان فرواشي نظام شاهنشاهي، بدنه ارتش (سربازان، درجه داران و افسران جزء) كه عمدتاً از قشرهاي ضعيف و متوسط جامعه بودند سلاح بر زمين نهاده، هماهنگ با جريان انقلاب اسلامي در صف انقلاب قرار گرفتند. از سوي ديگر هنگامي كه مريكا تقريباً از پيروزي انقلاب اسلامي مطمئن شده بود، تلاش كرد تا با حفظ ارتش، زمينه هاي اعمال سياستهاي بعدي خود را فراهم نمايد. از اين رو ژنرال هايزر ماموريت يافت تا با حضور در تهران، ضمن تاكيد بر حفظ ارتش، زمينه هاي اعمال سياستهيا بعدي خود را فراهم نمايد. از اين رو ژنرال هايزر ماموريت يافت تا با حضور در تهران، ضمن تاكيد بر حفظ انسجام ارتش، آنرا از مداخله در امور سياسي پرهيز دهد. در حالي كه قبل از اين، از جمله ماموريتهاي ارتش حفظ نظام شاهنشاهي در مقابل حركتهاي داخلي تعيين شده بود. اين سياست با روي كار آمدن دولت موقت همچنان دنبال مي شد. اما حركتهاي انقلابي بويژه در زمينه برخورد با سران وابسته به نظام شاهنشاهي موجب شد تا تعدادي از فرماندهان ارتش كه در خونريزيهاي دوران انقلاب، نقش اساسي به عهده داشتند از ايران فرار كنند. سياست پاكسازي ارتش از عناصر وابسته و اميران، بلافاصله پس از پيروزي انقلاب آغاز شد و تعداد زيادي از افسران ارشد و اميران از ارتش اخراج شدند. انسجام داخلي ارتش در اين اوضاع با توجه به سياستهاي امام همچنان مورد تاكيد قرار مي گرفت اما برخي تصميمات مشكوك همچون انتقال پرسنل كادر به منطقه دلخواه خود و يكسان شدن دوران خدمت سربازي و ... باعث ايجاد نابساماني در ارتش گرديد. در كنار ارتش، سپاه تنها نيروي محدود اما منسجمي بود كه تا حدودي موفق به پر كردن خلاء ارتش در درگيريهاي داخلي و مرزي شده بود. در استانهاي مرزي نيروهاي گريز از مركز حاكميت انقلاب را شديداً تضعيف كرده بودند. حركتهاي جدايي طلبانه در كردستان، خوزستان، سيستان و بلوچستان، به همراه شورشهاي آذربايجان و تركمن صحرا موجب شده بود تا توان اصلي سپاه در اين مناطق صرف شود. سپاه به شدت در بحرانهاي داخلي كشور درگير بود و برنامه مشخصي براي گسترش سازمان نظامي آن وجود نداشت. در اين شرايط طبيعي به نظر مي رسيد كه توان موجود دفاعي آن وجود نداشت. در اين شرايط طبيعي به نظر مي رسيد كه توان موجود دفاعي در كشور (ارتش و سپاه) مي بايست به حل اين مشكلات بپردازد. در اين فاصله كشف كودتاي نوژه، كه به وسيله عناصري از ارتش سازمان يافته بود بر اعتبار و پرستيژ آن لطمه وارد ساخت و فرار تعدادي از عناصر ارتشي كودتا در تير ماه 1359 به خارج از كشور، بويژه به عراق اطلاعات ذيقيمتي از سازمان و توان دفاعي ايران را در اختيار دشمنان كشور و مسئولان عراق قرار داد. پس از خنثي سازي كودتا، تبليغات گسترده اي براي انحلال ارتش از سوي گروه ها صورت گرفت. اما امام با توجه به فداكاري پرسنل وفادار ارتش در سطوح پايين تر باز هم بر انسجام داخلي ارتش تاكيد داشتند. در چنين موقعيتي، محافل بين المللي و منطقه اي از توان نظامي و دفاعي ايران چهره نامناسب و ضعيفي ترسيم نمودند. تصميم گيرندگان عراقي در تجزيه و تحليل خود از اوضاع ايران ناتواني نظامي اين كشور را مورد توجه قرار داده، آن را به صراحت ابراز مي كردند. طارق عزيز وزير خارجه عراق در تابستان 1980 طي تحليلي از اوضاع ايران مي نويسد: «امروز ارتش ايران از هم پاشيده است.» صدام حسين رئيس جمهور عراق نيز با اشاره به قرارداد 1975 الجزاير مي گويد: «اكنون ما براي بازپس گرفتن حقوق خود از ايران نيروي كافي در اختيار داريم.» عراق به منظور عملي ساختن نيات خود در ايجاد آشوبهاي داخلي ايران و تحريك ضدانقلاب در كردستان و خوزستان به صورت گسترده فعاليت مي كرد. فرستادن سلاح و مهمات براي گروه ها، آموزش و تداركات و تحويل پول، به علاوه تبليغات گسترده در اين مناطق، از جمله اقدامات عراق بود كه به صورت آشكار و علني انجام مي گرفت. در تير ماه 1358 عراق بطور فعال در درگيريهاي خرمشهر دخالت داشت و گروه هيا ضدانقلاب را تجهيز مي كرد. عراق با حمايت گروهك خلق عرب در خوزستان عملاً به دنبال زمينه سازي فعاليتهاي بعدي خود بود. مشكلات در روابط خارجي ايران پس از پيروزي انقلاب در سال 1357، ايران در سطح منطقه اي و بين المللي در تنظيم روابط خارجي خود دچار مشكلات گوناگون گرديد. مخالفت با آمريكا در سطح جهاني و در كنار آن رساندن پيام اسلام در سطح منطقه، مسائل مختلفي را براي اين كشور به وجود آورد. با پيروزي انقلاب، سياست خارجي آمريكا در منطقه، يعني كشيدن كمربند امنيتي، به دور شوروي، با شكست روبرو گرديد. همچنين، با انحلال دو مركز مراقبت استراتژيكي آمريكا در بهشهر و كبكان، موقعيت ايالات متحده در كنترل فعاليتهاي اتمي شوروي و تحركات نظامي آن در شمال ايران كاملاً تضعيف شد، تا جايي كه اين مساله را يكي از علل عدم تصويب پيمان سالت 2 از سوي كنگره آمريكا ذكر مي كنند. مجموعه حوادثي كه در فاصله پيروزي انقلاب سالامي تا شروع جنگ تحميلي رخ داد، ضربه اي جبران ناپذير بر پرستيژ و اعتبار سياسي آمريكا وارد آورد. و توازن قوا را در منطقه به سود شوروي تغيير داد. اشغال سفارت و گروگانگيري جاسوسان آمريكايي موجب شكست سياست نزديكي به غرب در ايران شد و در سطح منطقه، روند مناسبات بين شوروي و كشورهاي منطقه را كه از انقلاب اسلامي در هراس بودند، سرعت بخشيد. در آمريكا، جريان اشغال سفارت را نشانه افول اراده سياسي اين كشور تعبير كردند. سير حوادث شش ماهه اول 1359 (بهار و تابستان 1980) حاكي از شدت و گسترش يافتن اقدامات آمريكا عليه ايران بود. در بيستم فروردين (اوايل 1980) دولت كارتر رسماً قطع روابط ديپلماتيك بين ايران و آمريكا را اعلام كرد و به درخواست وي كشورهاي عضو بازار مشترك اروپا، ژاپن، كانادا و بسياري از كشورهاي جهان به استثناي بلوك شرق در تحريم اقتصادي ايران با اين كشور مشاركت كردند. جمهوري اسلامي ضمن اينكه در سطح گسترده اي با آمريكا درگير شده بود، به دليل رعايت اصول اساسي انقلاب در سياست خارجي، اشغال افغانستان توسط قواي شوروي را نيز به شدت محكوم مي كرد. در سطح منطقه، انقلاب اسلامي با توجه به ماهيت ديني و نيز موقعيت طبيعي منطقه، حكام منطقه را چنان دچار وحشت كرده بود كه سياستمداران اين كشورها اين پديده نوظهور را تهديدي جدي براي وضع موجود منطقه به حساب مي آوردند. حركتهاي اسلامي و انقلابي در كشورهاي لبنان، عراق، عربستان سعودي، كشورهاي عربي خليج فارس و تونس با الگو گرفتن از انقلاب اسلامي رشد كمي و كيفي نمودند. اين امر جمهوري اسلامي ايران را به صورت كانون خطر براي كشورهاي منطقه درآورد. از نيمه دوم سال 1358 و اوائل سال 1359 بسياري از ناآراميها در منطقه به ايران نسبت داده شد. در نوامبر 1979 دولت عربستان بطور تلويحي اعلام كرد: «افرادي كه به خانه خدا حمله كرده، آن را به تصرف درآوردند از انقلاب اسلامي الهام گرفته اند» چند ماه بعد دولت كويت بمب گذاري هاي اين كشور را به شيعيان طرفدار انقلاب اسلامي نسبت داد. همزمان، دولت عراق، تهران را متهم كرد كه در توطئه ترور طارق عزيز معاون نخست وزير آن كشور دست داشته، باحمايت از شيعيان و حزب الدعوه درصدد است تا انقلاب اسلامي خود را به كشورهاي منطقه صادر نمايد. انتشار اين اخبار جوّ عمومي منطقه را عليه جمهوري اسلامي برانگيخت و سوءظن حكام كشورهاي حاشيه خليج فارس نسبت به هدفهاي انقلاب اسلامي را موجه جلوه مي داد. جمهوري اسلامي در اين اوضاع، به دليل نداشتن استراتژي مشخصي براي برخورد با دوستان و دشمنان خود عملاً داراي سياست خارجي فعالي نبود. در اين ميان كشورهاي بيطرف منطقه با توجه به تحريكات عراق و آمريكا رفته رفته در صف دشمنان انقلاب اسلامي قرار گرفتند. جنگ رواني عليه انقلاب اسلامي، سياست خارجي ايران را در انزواي كامل قرار داده بود. آمريكا و كشورهاي منطقه مايل بودند تا هر چه سريعتر تكليف انقلاب اسلامي روشن شود و نگراني آنان پايان يابد. فرصت مناسب براي عراق همانگونه كه قبلاً گفته شد، درگيريهاي ايران و عراق با انعقاد قرارداد 1975 به حالت تعليق درآمد. واقعيتهاي موجود نشان مي داد كه عراق با توجه به موقعيت جديدي كه در اثر انقلاب اسلامي بوجود آمده است، چندان تمايلي به اجراي مفاد آن قرارداد ندارد و مدعي است كه اين قرارداد را در شرايط ضعف پذيرفته است. بطور كلي ماهيت ادعاهاي عراق در اين مقطع داراي دو جنبه اصلي است: تواناييهاي عراق در كنار ضعفهاي سياسي و ژئوپوليتيك آن و تلافي هدفهاي اين كشور با آمريكا در برخورد با انقلاب اسلامي كه مجموعاً اوضاعي را بوجود آورد كه وقوع جنگ عليه ايران راحتمي مي ساخت. عراق با استفاده از اين موقعيت در تلاش براي جبران ضعفهاي گذشته و عملي ساختن هدفهاي خود در منطقه برآمد. مروري گذرا بر نقاط ضعف و قوت عراق در اين مقطع، نشان مي دهد كه چگونه سياستمداران عراق از فرصت به دست آمده استفاده كردند. معضل ژئوپلتيكي عراق عراق پرجمعيت ترين كشور عربي در حاشيه خليج فارس با مشكل ژئوپلتيكي، خط ساحلي نامناسب، در خليج فارس روبروست كه مانع هميشگي اين كشور براي ايفاي نقش كليدي در منطقه است. خط محدود ساحلي عراق، عملاً اين كشور را در دسترسي به آبهاي آزاد خليج فارس با مشكلاتي روبرو كرده است. در واقع، بخش اصلي ساحل عراق كم آب و باتلاقي، و منطقه ساحلي قابل استفاده بسيار محدود است. گسترش خط ساحلي و دسترسي مناسب به آبهاي ساحلي خليج فارس، جزء هدفهاي استراتژيك عراق بوده كه تنها از طريق انضمام خوزستان ايران به عراق و يا حداقل حاكميت انحصاري اين كشور بر آبهاي اروندرود امكانپذير است. راه ديگر عراق، در اختيار داشتن كويت يا حداقل حاكميت بر دو جزيره كويتي يعني وربه و بوبيان است. در دهه 1970 كه ايران با حمايت آمريكا ژاندارم منطقه بود، عراق مجبور شد بر طبق قرارداد 1975 الجزاير، حاكمت ايران بر بخشي از شط العرب را بپذيرد اما بروز نابساماني و ضعف نظامي در ايران به همراه انزواي سياسي اين كشور «فرصت مناسبي» را براي عراق ايجاد كرد تا به روياهاي ديرينه خود دست يابد و با اشغال خوزستان و اروندرود و با كسب وجهه سياسي در منطقه و جهان از طريق رويارويي با انقلاب ايران به قدرت برتر در منطقه تبديل گردد و رهبري جهان عرب را به دست گيرد چاپ نقشه هايي از عراق كه خوزستان ايران نيز به آن منضم شده است، تنها يك گواه آشكار از هدفهاي عراق در آغاز حمله به ايران در سپتامبر 1980 است. وحشت عراق از حركت شيعيان پس از تاسيس كشور عراق، با اينكه شيعيان در اين كشور درصد قابل توجهي از جمعيت را داشتند، همواره حاكميت و قدرت در دست اهل سنت بوده، اكثريت شيعيان پيوسته از قدرت به دور بوده اند. در سال 1980 با توجه به عملكردهاي حزب بعث، اكثريت شيعيان از حكومت حزب بعث ناراضي بودند. پيروزي انقلاب اسلامي در ايران موجب ايجاد موج اسلام خواهي در كشورهاي منطقه گرديد و گروههاي شيعه عراقي را در مخالفت باحكومت، جدي تر ساخت. مهمترين گروه شيعه مخالف، «حزب الدعوه اسلامي» بود كه با اوج گيري فعاليتها رسماً خواستار سرنگوني رژيم بعث و برپايي حكومت اسلامي در عراق شد. حزب بعث عراق براي جلوگيري از رشد احساسات اسلام گرايانه راديكال به مبارزه تبليغاتي عليه جمهوري اسلامي دست زد و ايران را متهم به دخالت در امور داخلي عراق و «صدور انقلاب» نمود. همچنين بغداد به سركوب مخالفان پرداخته و آيت ا... محمدباقر صدر، برجسته ترين شخصيت روحاني شيعه و برجسته ترين مخالف حكومت، را به قتل رساند. با افزايش جو فشار در داخل عراق، حملات سياسي و رواني اين كشور عليه انقلاب اسلامي نيز شدت گرفت. حملات سياسي عراق در صورتي كه جنبه نظامي مي يافت، از ديد كشورهاي منطقه كانون خطر را مورد هدف قرار داده، امكان سركوب داخلي را نيز فراهم مي ساخت. اين حركت عراق محبوبيتي براي صدام حسين ايجاد مي كرد كه مي توانست كشورهاي منطقه را نسبت به پذيرش ژاندارمري عراق بر منطقه، ترغيب كند. تواناييهاي نظامي عراق و فرصت مناسب كشور جمهوري عراق در آغاز دهه 1980 با 14 ميليون نفر جمعيت، تنها كشور عربي پرجمعيت در حاشيه خليج فارس است كه توانايي بسيج بيش از يك ميليون نفر را براي اعزام، جبهه هاي جنگ در اختيار دارد. ارتش عراق از زبده ترين و مجهزترين ارتشهاي منطقه است. براساس پيمان دوستي بغداد ـ مسكو كه در سال 1972 منعقد گرديد، شوروي متعهد شد سالانه 5/1 ميليارد دلار تجهيزات نظامي به عراق تحويل دهد. از سال 1976 عراق قرارداد نظامي با فرانسه منعقد كرد كه در پي آن در سالهاي 78 ـ 1977 پاريس به صورت يكي از بزرگترين منابع تسليحاتي ارتش عراق درآمد. نيروي هوايي اين كشور توسط متخصصان فرانسوي تجديد سازمان شد و از اوايل سال 1980 حدود 60 فروند هواپيماي ميراژ 100 تحويل بغداد گرديد و مذاكره براي خريد هواپيماي ميرژ 2000، هلي كوپتر، موشك و تجهيزات دريايي نيز صورت گرفت. همزمان با اين اقدامات اخبار بسياري در مورد دسترسي عراق به سلاحهاي شيميايي از سوي محافل سياسي ـ نظامي جهان انتشار يافت. در سال 1980 بودجه نظامي عراق 63 درصد افزايش يافت و 15 كشور جهان بيش از 6 ميليارد دلار تجهيزات نظامي در اختيار ان كشور قرار دادند. در مجموع، عراق در آغاز دهه 1980 به بزرگترين قدرت نظامي منطقه تبديل شد. اين قدرت نظامي به همراه قدرت اقتصادي با پشتوانه 24 ميليارد دلار درآمد نفتي در سال 1979 و با ارائه چهره با ثبات از لحاظ سياسي، موقعيت ممتازي در معادلات منطقه اي به دست آورد. دولت بعث عراق در عرصه روابط خارجي از اواخر دهه 1970، با استفاده از سياست بهره گيري از دو ابرقدرت به تدريج به بلوك غرب نزديك شد و در عين حال هيچگاه مناسبات خود را با شوروي كاهش نداد. از اين رو اين كشور توانست با برقراري توازن در روابط خارجي خود، از رقابت شرق و غرب در جهت افزايش توان نظامي و اقتصادي خود سود ببرد و امكان اتخاذ مواضع مستقل تري را به دست آورد. نتيجه با تشريح 3 عامل فروپاشي قدرت در منطقه، اوضاع نامساعد ايران و فرصت مناسب براي عراق مشخص گرديد كه شروع جنگ ايران وعراق علاوه بر محركهايي همچون آمريكا، داراي شرايط ويژه منطقه آي نيز بوده است. در اين ميان اين عوامل آنچه بيش از همه نمايان است، حركت جديدي است كه در اثر نفوذ انقلاب اسلامي در سطح منطقه ايجاد شده و منافع امپرياليستي قدرتهاي بزرگ، بخصوص آمريكا را دچار تهديد اساسي كرده است. در واقع، بايد چنين عنوان كرد كه تمايل آمريكا براي وارد ساختن ضربه اي اسساي به انقلاب اسلامي در كنار موقعيت مساعد منطقه و دو كشور ايران و عراق، زمينه هاي جنگي را فراهم ساخت كه نه تنها انقلاب اسلامي را محدود نساخت بلكه موجب معرفي آن آن در سطح گسترده تري گرديد كه بدون چنين جنگي شايد امكان آن فراهم نمي آمد. در عين حال بايد توجه داشت كه ويژگيهاي شخصي صدام به عنوان تنها فرد تصميم گيرنده در نظام عراق و نقش وي در شروع جنگ، نبايد ناديده گرفته شود. به هر حال، با شروع جنگ تحميلي جمهوري اسلامي ايران وارد مقطعي از تاريخ خود شد كه شايد در طول تاريخ اين كشور كم سابقه باشد. در اين جنگ، ايران به تنهايي و با اتكا به پشتوانه ديني، توانست قدرتهاي بزرگي همچون آمريكا و شوروي كه در مقاطع مختلف جنگ از عراق حمايت مي كردند، درگير شود و بدون شكست و با به دست آوردن پيروزيهاي متعدد از آن بيرون آيد. به گواه تاريخ، ايران اسلامي كمتر شاهد چنين موفقيت بزرگي بوده است.

 


دوشنبه 4 بهمن 1389  6:19 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : تاملي در مرگ انديشي حكمت مولويه و مفهوم شهادت در مثنوي
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
احساس گناه و روح توبه ساري و تقصيرپذيري را جدي تر زيسته و عميق تر تجربه و احساس كرده ايم. به ديگر سخن، تنها با رجوع به عصمت و امر مقدس است كه گناه مي تواند معنا داشته و انسان شرط گناه را بر عمل خود بپذيرد. چنان كه تنها با رجوع به ابديت است كه انسان مرگ آگاه به مفهوم اصيل وحقيقي مي شود. همه تجربه هاي اصيل ديني و مناظر شهودي و عرفاني و اشراقي بر همين گوهر ابدي كه در هسته هستي ناپايدار و فناناپذير آدمي آشيانه دارد، انگشت تاكيد نهاده اند. اين مقاله قصد آن دارد كه تاملي در مرگ انديشي حكمت مولويه و مفهوم شهادت در مثنوي داشته باشد.
انسان، وجودي است مر گ انديش و مرگ آگاه. مرگ آگاه نه به آن دليل كه مي ميرد و مرگ در تقدير آدمي بودن اوست، بلكه به اين دليل كه رجوع به ابديت و جاودانگي است. انسان عهد باستان و فرهنگ هاي آييني و سنتي، جدي تر وعميق تر از بشر دوره جديد به بازي مرموز و ديالكتيك پيچيده مرگ و جاودانگي، امر فاني و باقي، زمان و ابديت، عنايت و التفات داشته و انديشيده اند. نظام معرفتي و هستي شناسي عالم مدرن، مقابله و مواجهه فيزيكي با مرگ را بر جنبه هاي متافيزيكي و رجوع به ابديت ترجيح داده است. به بيان صريح تر، دوره جديد اساساً اعتقايد به ابعاد متافيزيكي و اضلاع گوهرين و روحاني تر مرگ نداشته و صرفاً به جنبه هاي فيزيكي اعم از روانشناختي و جامعه شناختي و زيست شناختي آن تاكيد ورزيده است. از اين منظر عالم مدرن در مواجهه فيزيكي با مرگ از موفق و ممتازترين دوره هاي تاريخ بشر بوده است؛ لكن در شناخت و فهم لايه هاي متافيزيكي معنوي و روحاني تر پديده مرگ از ناموفق، ناكام و فقيرترين در قياس با مدنيت هاي گذشته است. غفلت از ابديت، انكار و نديده انگاشتن احساس جاودانگي يا درك نادرست از ابديت اثرات و تبعات منفي بسيار بر حيات معنوي انسان در دوره جديد داشته است. ناپايداري زندگي آدمي را تنها با رجوع به ابديت مي توان ژرف و دردمنداه تجربه كرد و زيست. در مقام گناه آگاهي نيز انسان، وجودي است كه گناه آگاه نه به دليل آن كه گناه مي كند، بلكه به اين خاطر كه رجوع به عصمت دارد؛ وچون رجوع به عصمت دارد شرط گناه را بر عمل خود مي پذيرد. به ديگر سخن، چون عصمت هست گناه هست. بدون رجوع به عصمت نه مي توان گناه آگاه بود و نه آن كه شرط گناه را بر عمل خود پذيرفت. از اين منظر هر وجودي هر اندازه با عصمت تر، گناه آگاه تر و هر اندازه گناه آگاه تر، با عصمت تر. احساس تقصير و توبه ساري همانند رجوع به ابديت و امر جاودانه در رابطه با مرگ و امر فاني از مصاديق اصيل گناه آگاهي در همه تجربه هاي ديني در گذشته بوده است. ادبيات و منابع ديني فرهنگ ها و مدنيت هاي عهد باستان و ميانه، غني و گرانبار از سرودها، عزايم، ندبه ها، نيايش ها و مضامين ژرف و بنياديني است كه با روح توبه ساري، مسأله گناه آگاهي، عصمت و امر مقدس در تنيده اند. در همين رابطه ميراث معنوي شيعه و دعاها و ندبه ها و مناجات هاي پرشور آن را مي توان يكي از غني ترين، پرمايه ترين وزنده ترين مصاديق احساس شورمندان تقصير، روح توبه ساري و وجدان گناه آگاهي در تجربه هاي ديني به شمار آورد. اصولاً در تجربه هاي ديني هر جا كه امر مقدس و رجوع به عصمت حضوري تابنده و برجسته تر داشته، احساس گناه و روح توبه ساري و تقصيرپذيري را جدي تر زيسته و عميق تر تجربه و احساس كرده ايم. به ديگر سخن، تنها با رجوع به عصمت و امر مقدس است كه گناه مي تواند معنا داشته و انسان شرط گناه را بر عمل خود بپذيرد. چنان كه تنها با رجوع به ابديت است كه انسان مرگ آگاه به مفهوم اصيل وحقيقي مي شود. به سخن حضرت حافظ: گناه اگرچه نبود اختيار ما حافظ / تو شرط ادب دار گو گناه من است و يا از منظر حكمت مولويه مثنوي: پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتي است / مصطفي فرمود دنيا ساعتي است هر اندازه نسبت و موأنست خود را با ابديت و مقام جاودانگي صميمانه تر زيسته و حلقه هاي پيوند و رشته هاي اتصال ما با هسته هستي عميق و وثيق تر شده، شكنندگي و ناپايداري تقدير حضور خود را در جهان آشكارتر احساس كرده ايم. قصه هبوط در قرآن، هم لايه هاي دروني تر مرگ آگاهي آدمي را در بازي مرموز و ديالكتيك مرگ و جاودانگي و خلود برملا مي كند، هم گناه آگاهي او را در نسبت و رجوع به عصمت. ما مرگ آگاهيم نه به اين دليل كه مي ميريم، بلكه به دليل آن كه تمناي ابديت، خلود، اشتياق و يا سرشت سوگناك تقدير بشر در تمناي جاودانگي به تعبير «اونامونو» در هسته هستي ما ريشه دارد. تجربه مرگ سر از افق و لايه ها و زيرلايه هاي دروني تر روح به اشتياق دستيابي به جاودانگي كه عنصر گوهرين اوست، سر بر مي كشد. همه تجربه هاي اصيل ديني و مناظر شهودي و عرفاني و اشراقي بر همين گوهر ابدي كه در هسته هستي ناپايدار و فناناپذير آدمي آشيانه دارد، انگشت تاكيد نهاده اند. من پير سال و ماه نيم يار بي وفاست / بر من چو عمر مي گذرد پير از آن شدم اين تجربه محض مرگ و صرف مردن نيست كه هستي آدمي را به مرگ حساس و بيدار مي كند؛ بلكه اين اميد و رجوع به ابديت يا به مفهوم ديگر، احساس، انديشه و تجربه چيزي است كه مرگ را درمي نوردد و از آن فرا مي گذارد و افق و ساحت و مقام و مرتبه ديگري را به روي هستي ما مي گشايد كه انديشه مرگ و مرگ آگاهي را در ما برمي انگيزد. مرگ آگاهي و رجوع به ابديت و اميد به خلود و جاودانگي را آن اندازه كه مرهون تجربه هاي ديني و عرفاني بوده ايم، مديون حوزه هاي ديگر انديشه و آگاهي نبوده ايم. تأملات، ملاحظات و يا مناظر فلسفي از مرگ و جاودانگي اغلب سرشتي تماشاگرانه و بريني داشته اند تا بازيگرانه و دروني. اميد به ابديت، اشتياق به خلود، تمنا و تمايل به جاودانگي چنان كه تجربه امر مقدس، از خصلت هاي بنيادين همه تجربه هاي ديني است، لكن دامه و گستره، فقر و غنا، عمق و استواري چنين تجربه هاي در بين اديان اغلب متفاوت بوده است. رجوع به ابديت و جاودانگي در لايه هاي دروني تر و هسته، همه تجربه هايي اصيل ديني را از دوره هاو لايه هاي ابتدايي تا متأخرتر تاريخ فرهنگ ها و جامعه ها مي توان پيگردي و لايه نگاري كرد. به لحاظ تاريخي نيز از شواهد باستان شناختي چنين استنباط مي شود كه صور ابتدايي تر تجربه آييني بشر در پيش از تاريخ با تجربه مرگ و مرگ آگاهي ربط وثيق داشته است. آيين هاي تدفيني بشر پيش از تاريخ بي ارتباط با پديده مرگ و مسأله فرا گذاشتن و عبور از آن نبوده است. هر چند از محتوا و معناي واقعي چنين آيين هايي چيزي نمي دانيم لكن مي توان گمان زد كه در لايه هاي دروني تر تجربه هاي آييني بشر پيش از تاريخ همواره نوعي احساس، اميد، اشتياق و تمايل به فرا گذشتن از مرگ و فناي مطلق وجود داشته است. منابع و متون ديني مصريان و بين النهرينيان عهد باستان با صراحت و وضوح بيشتر از شواهد الكن و خاموش باستان شناختي، منظر ومعرفت بشر عهد باستان را درباره مرگ و مسأله ابديت در اختيار ما قرار مي دهند. معماري اهرام و زيگورات هاي بين النهريني و عيلامي بيش از همه انديشه و اشتياق و باور به ابديت را در وجدان انسان بيدار مي كنند. همين طور «كتاب مردگان» مصريان و حماسه گيل گمش تمناي عميق باطني آدمي را به جاودانگي و عمق انديشه و سطح آگاهي او را در مواجهه با واقعيت مرگ بيان مي كنند. رويكردهاي تاريخي و باستان شناختي به مسأله مرگ و جستن و كاويدن و تحليل و بازخواني و معناكاوي و تفسير صور ابتدايي تر تجربه هاي ديني بشر در گذشته خاصه پيش از تاريخ وعهد باستان عليرغم اهميت غيرقابل انكارشان موضوع سخن ما در نوشتار حاضر نيست. همانگونه كه در عنوان مقاله آمده، انديشه مرگ و مفهوم شهادت در حكمت مولويه مثنوي محور بحث ماست؛ لكن نه به طريق تحليلي و تفصيلي، بلكه اشاره و اجمالي. به دليل گستردگي موضوع و نگاه منشوري كه مولانا به مسأله مرگ چنان كه به هر پديده مشابه ديگر افكنده از ورود به منطقه هاي مباحث تحليلي و پي افكندن طرحي سامانمند از تجربه هاي عرفاني و هزار لايه و تو بر تو و چند ضلعي مولانا درباره مرگ پرهيز كرده آيم. رويكرد ما بيشتر جنبه توصيفي البته نه سيستماتيك و جامع كه اشاره اي داشته و به ذكر نمونه هاي مشخص بسنده كرده است. مواد و مصالح عناصر زباني، كلامي، روايي، داستاني، رمزي و تمثيلي كه مولانا در مثنوي در پي افكندن و بنياد نهادن و بناي معماري بلند انديشه و كاخ آگاهي خود از مرگ فراهم آورده چنان غني، فراخ، رفيع، مستحكم، استوار و چندگون و متنوع است كه ساده انديشي است تصور كنيم مي توان در پيكر اين يا آن نوشتار حتي تصوير و نمودار بيروني و گرافيك از نماي رفيع و آسماني آن ارايه داد. از گام نهادن و ورود به منطقه هاي ناهموار اصطلاحات و مفاهيم غامض عرفان نظري و عملي نيز در نوشتار حاضر كه بيرون از حيطه و حد صلاحيت ماست خودداري كرده ايم. مولانا خود نيز با توجه به اشراف و اشراقي كه به چنين اصطلاحات، مفاهيم و عناصر كلامي و زباني و موضوعات و مضاميني داشته، مثنوي راتا حد امكان پيراسته از زبان غامض و آراسته به مواد و مصالح كلامي شفاف و تمثيل هاي زنده تدوين كرده و آفريده است. صراحت و شفافيت در عين پرمايگي و رازگونگي از ويژگي هاي بارز همه تجربه هاي اصيل عرفاني است. حكمت مولويه مثنوي، اعجاز موانست صميمانه و ديالكتيك مرموز تضادها و تقابل ها در سطوح مختلف است. وقتي هستي را صميمانه با تماميت آن مي پذيريم، وقتي از چشم فراخ و ابدي آفريدگار به آفرينش مي نگريم، موانست و معاشرت و مراودت و معاشقه زنده جمله اضداد و تقابل با حكمت و بصيرت و حضور معنادار و هدف و حقيقت هر ذره اي را در هستي عاشقانه و صميمانه تر تجربه كرده و زندگي مي كنيم. آمد و شد پيوسته شب و روز، جابه جايي فصول و تقابل زمستان و بهار، تابستان و پاييز، سپيدي و سردي برف و رطوبت و سبزي و گرمي و حشر جانوران و رستاخيز گياهان در بهار همه زنده و ملموس، ديالكتيك مرموز و موأنست مرگ و زندگي در حكمت مولويه مثنوي، دل انگيز و زيبا، گرم و خوش سروده شده اند. همه نغمه هاي دلرباي مولانا از افق تجربه هاي معنوي وحيات باطني وعميقاً روحاني انساني سربر مي كشد كه هستي را صميمانه و عاشقانه با تماميت آن زيسته و پذيرفته و به آن باور مي ورزد. تصادفي نيست كه هر اندازه ميان ما و آن موارث معنوي و تجربه هاي عميق اشراقي و بازيگرانه با هستي، با واقعيت مرگ و زندگي، با ابديت، خلود و جاودانگي فاصله و فراق افتاده و رشته هاي اتصال معنوي و حلقه هاي پيوند باطني ما با آن سپهرها و ساحات روحاني تر آفرينش سست و گسسته تر شده، فشار و آوار تزاحم و تقابل و مهر و خشم نيروها را بيشتر و كشنده تر احساس كرده و زيسته ايم. همه تجربه هيا اصيل اشراقي و عرفاني دعوت بي مدعاي گام نهادن و ورود به منطقه هاي روحاني تر هستي و حشر و حضور معنوي و موانست و معاشرت و مراودت با روح آفرينش و ديدن ناديده ها و زيستن با هر آنچه راستين و گوهرين و اصيل و پايدارتر بوده، است. مولانا، عارفي است عميقاً مرگ انديش و مرگ آگاه. حكمت مولويه مثنوي، حكمت و بصيرت مرگ آگاهي به مفهوم گسترده و عميق آن است. مثنوي را به جرأت مي توان از پرمايه ترين و غني ترين ذخاير و منابع و مواريث ادبي و عرفاني و معنوي درباره مرگ دانست. قصه ها، رمزها، تمثيل ها، صورت هاي خيالي، حكايت ها، روايت ها، تقريرها، تفسيرها، تاويل ها، اصطلاحات، مفاهيم، تركيب ها، معناكاوي ها، ژرف بيني هاي حكمت مولويه مثنوي درباره مرگ و نگاه منشوري كه مولانا به مسأله مرگ و ابديت و محشر و معاد و قيامت و ساحات روحاني تر هستي افكنده در هيچ شاعر و عارف و اديب و فيلسوفي، چه در عهد باستان چه ميانه و چه دوره هاي متأخر مشابه اش، را سراغ نداشته و نمي شناسيم. دريدن پرده ها وحجاب هاي ظاهر، شكستن صدف ها و پوسته ها و قشرها و لايه هاي بريني و بيروني پديدارها و رويدادهاي ناپايدار و عبور از سايه ها و صورت ها و نمودها و ورود به منطقه ها و لايله هاي نهان و نامريي و گوهرين تر بودها و از موضع و مقام ابديت به عالم و آدم نگريستن از ويژگي هاي بارز حكمت مولويه در مثنوي است. مرگ آگاهي حكمت مولويه جلال الدين محمد خراساني از سنخ مرگ آگاهي نحله هاي فلسفي و مشرب هاي نظري كه خصلتي تماشاگرانه و بيروني داشته و يك لايه اند، نيست. مولانا همانند هر عارف باطن بين و ژرف كاو، هستي را با تماميش مي پذيرد. هستي اي كه آفرينش زنده و جاري در اراده مطلق و فعل خداوندبوده و به او نيز رجوع دارد. در اشراق و عرفان عاشقانه مولانا آفرينش، هستي زنده است و چون زنده است مرگ و نيستي نيز در تقدير اوست «كل من عليها فان...» ديالكتيك مرگ و زندگي، هستي و نيستي، كون و فساد، ناموس الهي جاري در آفرينش است. هر اندازه به منطقه ها و لايله هاي نامريي و ساحات قدسي و غيبي و روحاني تر هستي نزديك تر شده ايم و عالم صورت ها و سايه ها و نمودهاي ناپايدار را پشت سر نهاده و وارد قلمروهاي گوهرين تر آفرينش شده و از آن سو را تجربه كرده و زيسته ايم، جان ما تابناك تر و هستي ما روحاني تر و انفاس ما قدسي تر و نفخات ما مسيحايي تر شده و اعجازهاي پيامبرانه ما نيز تابنده و مؤثر و حماسي و شكوهمندتر توانسته از بازي مرموز و ديالكتيك مرگ و زندگي فراگذشته و جان هاي مرده را دوباره حيات بخشيده و شكوه رستاخيز را در همين جهان ناپايدار، هستي فاني و گور تن به تماشا بنشيند. باريك بيني، نگاه ژرف كاو، ايمان و اشراق شورمندانه و عاشقانه مولانا به ساحات متعالي تر و مراتب غيبي و قدسي تر وجود نه تنها او را از توجه عميق به منطق و خرد و قانون عالم امكان و ديالكتيك مرگ وزندگي باز نمي دارد، بلكه حدود هر دو را نيك مي فهمد و مي سرايد: ز آن جهان اندك ترشح مي رسد / تا نغرد در جهان حرص و حسد گر ترشح بيشتر گردد ز غيب / ني هنر ماند در اين عالم نه غيب ناموس اين عالم، ناموس مرگ و زندگي است. قانون اعجاز نيست. اعجاز پيامبرانه حسن و لطف و اصالتش در اين است كه ما را از دام غفلت، ترديد و انكار مراتب روحاني و غيبي و متعالي و قدسي تر وجود مي رهاند. پيامبر انسان كامل است و ايمان زنده و مصداق حضور جلوه ها و جنبه هايي از دو عالم در يك جان و چون مصداق آشكار و زنده حقيقتي است كه منادي و مبشر آن است و وجودش آيينه صاف و شفاف حقيقت زنده است، تسليم حقانيت ايمان او مي شويم. مولانا به دليل انس باطني و عميقي كه با قرآن و ارادت استوار و خلل ناپذيري كه به پيامبر داشت، وجود مبارك حضرتش را قيامت و محشر زنده در هيمن عالم مي ديد: پس محمد صد قيامت بود نقد / زآنك حل شد در فناي حل و عقد زاده ثانيست احمد در جهان / صد قيامت بود او اندر عيان زو قيامت را همي پرسيده اند / اي قيامت تا قيامت راه چند با زبان حال مي گفتي بسي / كه ز محشر حشر را پرسد كسي بهر اين گفت آن رسول خوش پيام / رمز موتوا قبل موت يا كرام همچناني مرده ام من قبل موت / زآنطرف آورده ام اين صيت و صوت پس قيامت شو قيامت را ببين / ديدن هر چيز را شرطست اين مرگ آگاهي حكمت مولويه، شهادت را نيز بر همين سياق با رجوع به شريف، اصيل و عاشق و حماسي ترين مصاديق آن مي سرايد. در ادامه همين گفتار به اين موضوع اشاره خواهيم داشت. هستي شناسي وحياني و منظر قرآني به مسأله مرگ و زندگي، قيامت و محشر و معاد و رستاخيز، امر فاني و باقي كم و بيش و همه قصه ها و حكايت ها و روايت هاي مثنوي و ديگر آثار اين عارف از خود رسته را فرا پوشانده است. روحي، استعدادي، قوه اي، قابليتي، حركتي، كششي، كوششي، عشقي، انگيزه اي، شوريف شعوري در هسته هستي هر ذره اي، هر آفريده اي هست كه نشئه به نشئه و پله به پله از نردبان مرگ عبور كرده و روي به سوي كمال و مبدأ خويش دارد. شمار بسياري از سروده هاي مولانا در همين رابطه مورد علاقه و پسند خيل عظيمي از انديشمندان و پژوهشگران مانوس و مالوف به آثار او واقع شده و آنها را اغلب در آثار خود ذكر كرده اند. ابيات زير از نمونه هاي برجسته و مهم جنبه هاي هستي شناختي مرگ در انديشه مولانا است: از جمادي مردم و نامي شدم / وز نما مردم به حيوان بر زدم مردم از حيواني و آدم شدم / پس چه ترسم كي ز مردن كم شدم حمله اي ديگر بميرم از بشر / تا برآرم از ملايك پر و سر وزملك هم بايدم جستن ز جو / كل شي هالك الا وجهه بار ديگر از ملك قربان شوم / آنچ اندر وهم نايد آن شوم پس عدم گردم عدم چون ارغنون / گويدم كه انا اليه راجعون مرگ دان آنك نفاق امت است / كاب حيوان نهادن در ظلمتست همچون نيلوفر بر زين طرف جو / همچو مستسقي حريص و مرگ جو مرگ او آبست و او جوياي آب / مي خورد والله اعم بالصواب اين سروده ها و نغمه هاي دل انگيز، صرفاً تراويده از تخيلات شاعرانه و ذائقه زيباشناختي و ذوق هنرمندانه و ذهن خلاق مولانا نيست. معرفت و منظر عميقاً روحاني، باطن بين و ژرف كاو عارفي است كه در كلام سحرآميز او عشق و كمال، زيبايي و دانايي، نيكويي و راستي و ديالكتيك مرموز مرگ و زندگي، سخت و استوار به هم درتابيده اند. از حكمت مولويه جلال الدين محمد خراساني درس هاي آموزنده و ماندگار بسيار ديگر نيز آموخته ايم. قصه حضرت صالح پيامبر و ناقه اش از مصاديق بارز و نمونه هاي مهم نگاه تيزبين و ژرف مولانا به مرگ است. هر اندازه صدف ها، پوسته ها، صورت ها، قشرها، ظاهرها، جسم ها، شكل ها، نمودها، سايه ها و خلاصه آنكه غبارها و حباب ها و موج ها ناپايدارند و شكننده و مرگ پذير و فاني، گوهرها، هسته ها، مغزها، معناها، جان ها، ريشه ها، اصل ها، بودها و بنيادها و ذات ها پايدارند و مقاوم و ماندگار: ناقه صالح بصورت بد شتر / پي بريندش ز جهل آن قوم مر از براي آب چون خصمش شدند / نان كور وآّ كور ايشان بدند ناقه صالح آب خورد از جوي و ميغ / آب حق را داشتند از حق دريغ ناقه صالح چو جسم صالحان / شد كميني در هلاك طالحان تا بر آن امت ز حكم مرگ و درد / ناقه الله و سقياها چه كرد شحنه قهر خدا زيشان بجست / خونبهاي اشتري شهري درست روح او چون صالح و تن ناقه است / روح اندر وصل و تن در فاقه است روح صالح قابل آفات نيست / زخم بر ناقه بود بر ذات نيست كس نيابد بر دل ايشان ظفر / بر صدف آمد ضرر ني بر گهر روح صالح قابل آزار نيست / نور يزدان سغبه كفار نيست جسم خاكي را بدو پيوست جان / تا بي آزارند و بينند امتحان بي خبر كازار اين آزار اوست / آب اين خم متصل با آب جوست زان تعلق كرد با جسمي اله / تا كه گردد جمله عالم را پناه ناقه جسم ولي را بنده باش / تا شوي را روح صالح خواجه تاش مي توان به حيله و نفاق «فاريسيان» يهود تن وحي را به صليب آويخت، اما با روح القدس و كلمه الله چه خواهيم كرد. مي توان پيمان شكست و به شكار ناقه صالح رفت و آن را كشت؛ اما با روح صالح و حقيقت وحي چه خواهيم كرد. مي توان سرهاي ايمان و عدالت و آزادگي حسيني را به نيزه آويخت و تن حسينيان را به تيغ ستم و جنايت دريد و بريد؛ اما با روح عدالت و آزادگي حسيني چه خواهيم كرد!؟ نگاه منشوري و توبرتوي حكمت مولويه مثنوي به مرگ، افق هاي معنوي و زنده ديگر را به روي ما مي گشايد كه در كمتر متفكري مشابه اش را اين چنين ظريف و صاف و روان و شفاف و دل انگيز مي توان يافت. بشنويد: نغمه هاي اندرون اوليا / اولاً گويند كه اي اجزاي لا هين ز لاي نفي سرها برزنيد / زين خيال و وهم سر بيرون كنيد اي همه پوسيد در كون و فساد / جان باقيتان نروييد و نزاد گوش را نزديك كن كان دور نيست / ليك نقل آن بتو دستور نيست هين كه اسرافيل وقت اند اوليا / مرده را زيشان حياتست و حيا جان هاي مرده اندر گور تن / برجهد زآوازشان اندر كفن گويد اين آواز و آواها جداست / زنده كردن كار آواز خداست ما بمرديم و بكلي كاستيم / بانگ حق آمد همه برخاستيم بانگ حق اندر حجاب و بي حجيب / آن دهد كو داد مريم را ز جيب اي فنا پوسيدگان زير پوست / بازگرديد از عدم ز آواز دوست رمزها، تمثيل ها، اشاره ها، استعاره ها، تركيب بندها و صورت هاي تمثيلي مرگ در حكمت مولويه مثنوي و ديگر آثار مولانا به اين قصه و روايت يا حديث و حكايت بسنده نمي شود. ترادف معنايي، مقارنت و مشابهت هاي رمزي شمار بسياري از مفاهيم كليدي همانند عدم و امر فاني، گور و تن، خواب و مرگ، شب و رويا، خزان و زمستان و موارد مشابه ديگر تا تجربه هاي آييني نظام هاي اسطوره اي هزاره هاي پيش از تاريخ به عقب بازمي گردد. اصولاً اين از ويژگي هاي بنيادين همه تجربه هاي اصيل عرفاني و اشراقي است كه حجاب تاريخ و تجربه هاي تاريخي را دريده و رخنه در لايه هاي و سرچشمه هاي زلال تر تجربيات آدمي در نشئات و مراحل ازلي تر حضور او در عالم مي كند. تجربه هاي اصيل و عرفاني نيز همانند روح پيامبرانه قادرند از تاكستان شرايط و تجربه هاي متكثر و متلون تاريخ و اسطوره هاي اصيل و عرفاني نيز همانند روح پيامبرانه قادرند از تاكستان شرايط و تجربه هاي متكثر و متلون تاريخ و اسطوره عبور كرده به ميستان حقيقت دست يابند. به ديگر سخن، آنچه در ارض تاريخ و ساحت تجربه اسطوره اي از هستي، از واقعيت مرگ و زندگي ، زمان است و صيرورت و كينونت و تاك و تاكستان و كثرت و تلوين، در عرفان و وحي، مي است و ميستان وحدت، قناعت كلام الهي (God word economy of) كه متكلمان و متفكران معاصر اغلب از آن سخن گفته اند، به همين معنا است. مولانا حدود چنين تفاوت هايي را به خوبي مي شناسد و در دام مغالطه گرفتار نمي آيد. همو در همين رابطه چنين مي سرايد: چون كتاب الله بيامد هم بر آن / اين چنين طعنه زدند آن كافران كه اساطريست و افسانه نژند / نيست تعميقي و تحقيقي بلند كودكان خرد فهمش مي كنند / نيست جز امر پسند و ناپسند ذكر يوسف ذكر زلف پرخمش / ذكر يعقوب و زليخا و غمش ظاهرست و هر كسي پي مي برد / كو بيان كه گم شود در وي خرد گفت اگر آسان نمايد اين بتو / اين چنين آسان يكي سوره بگو جنتان و انستان و اهل كار / گو يكي آيت ازين آسان بيار مساله پيچيده و مهم چگونگي حدود رابطه «ميتوس» و «لوگوس»، اسطوره روحي، وحي و تاريخ و تفاوت هاي بنيادين اين از آن و آن از اين از مباحث كليدي و مهم متفكران دوره جديد بوده است. اين موضوع عليرغم اهميت بسياري كه دارد بيرون از حيطه نوشتار اكنون ماست. مولانا عارفي است با حكمت و بصيرت و اشراق تابناك. مرزها را خوب مي شناسد. حدها را نيك درمي يابد و مي فهمد. عرفان و تجربه هيا عرفاني را با اسطوره و نظام هاي اسطوره اي خلط نمي كند. وحي را به اساطيرالاولين، آنگونه كه شمار بسياري از عالمان و متفكران دوره جديد كرده اند فرو نمي كاهد. از رمزها، تمثيل ها و صور اسطوره اي فراوان بهره مي جويد. عالمي از اشاره ها و استعاره ها و حكايت ها و افسانه هاي كهن را در بيان و بناي معماري بلند مكاشفات و مشاهدات عميق و ماندگار خود به خدمت مي گيرد. بدون آنكه اشراقات و مشاهدات و مكاشفات و ژرف بيني هاي كيمياگرانه تجربه هاي عرفاني را با مناظر و معارف متكثر و متفرق ونظام هاي اسطوره اي كه در آن اغلب عقل و جهل و امر كلي و جزيي و سلبي و ايجابي، يگانگي و چندگانگي، شرك و توحيد به هم درآميخته اند، خلط كند. منظر ديالكتيكي مولانا را با بهره گرفتن از هستي شناسي كهن اسطوره اي و آگاهي و اشراف شگفت آور او را بر اساطير كهن ببينيد: حكمت حق در قضا و در قدر / كرد متا را عاشقان همدگير جمله اجزاي جهان زآن حكم پيش / راست همچون كهربا و برگ كاه آسمان گويد زمين را مرحبا / با توام چون آهن و آهن ربا آسمان مرد و زمين زن در خرد / هرچ آن انداخت اين مي پرورد چون نماند گرميش بفرستد او / چون نماند تري و نم بدهد او برج خاكي خاك ارضي را مدد / برج آبي تريش اندر دمد برج بادي ابر سوي او برد / تا بختارات و خم را بركشد برج آتش گرمي خورشيد ازو / همچو تابه سرخ ز آتش پشت و رو هست سرگردان فلك اندر زمن / همچون مردان گرد مكسب بهر زن زين زمين كدبانويها مي كند / بر ولادات و رضاعش مي تند پس زمين و چرخ را دان هوشمند / چونك كار هوشمندان مي كنند گرنه از هم اين دو دلبر مي فرند / پس چه زايد ز آب و تاب آسمان بهر آن ميلست در ماده بنر / تا بقا يابد جهان زين اتحاد ميل هر جزوي بجز وي هم نهد / ز اتحاد هر دو توليدي زهد شب چنين با روز اندر اعتناق / مختلف در صورت اما اتفاق روز و شب ظاهر دو ضد و دشمنند / ليك هر دو يك حقيقت مي كنند متاسفم از اينكه به دليل ضيق وقت و مراعات محدوديت ها و ضوابط پيش بيني شده در ارايه مقاله به ضرورت، بحث ها مثله شده و منقطع مطرح شده و از موضوع و مضمون و مساله اي به مساله و مضمون و موضوع ديگر مي گريزم. در حكمت مولويه مثنوي و ديگر اثار مولانا با منظر و معرفت ديگري از مرگ مواجه مي شويم كه در انديشه و مرگ آگاهي اين عارف دل آگاه، شريف، نجيب، اشراقي، حماسي و عاشقانه ترين مرتبه مرگ يعني شهادت است. شهادت در فرهنگ و آ يين هاي عهد باستان خصوصاً ايرانيان شأني عميقاً آييني و قدسي داشته است. در ايمان و معنويت مسيحي نيز شهادت هسته و گوهر مرگ آگاهي مسيحيان را شامل مي شود. منظر وحياني قرآن به ويژه درك عميقاً باطني كه تشيع به شهادت داشته و احترام و عنايت و التفات عميق و پرشوري كه به شهيدان داشته و ارج و عزتي كه شهدا در پيشگاه خداوند از منظر وحياني قرآن دارند مرگ آگاهي مولانا را اصيل و عميق و غني و پرمايه و تابناك تر كرده است. عليرغم آنكه جامعه سنتي مذهب و محيط عصري كه مولانا در آن زندگي مي كند به او مجال نمي دهد تا مصون از پيش داوري ها و فارغ از تعصبات موجود، بنيان هاي اصيل و ميراث معنوي مذهب تشيع را بشناسد، اما از اقتدار ايمان پرشكوه و حماسي جهاد و شهادت و عشق سرخ چهره هاي تابناك و وجودهاي از خود رسته و روح هاي جابك و آسماني «پرنده تر از مرغان هوا» قهرمانان كربلا و ميراث جاودانه ياران حسيني غفال نيست. شهيدان در حكمت مولويه مثنوي و ديگر آثار مولانا روح هاي رسته از قفس تن هستند. آنها بر خوان ضيافت خداوند نشسته و ميهمانان عزيز ابدي خداوندند. حقيقتي كه مولانا از سرچشمه هاي وحياني كلام قرآني آن را برمي كشد و دل انگيز مي سرايد. رزق حقيقي آدمي يعني روحي در حكمت مولويه مثنوي همان رزق شهيدان است بر خوان ضيافت خداوند. بشنويد: قوت اصلي بشر نور خداست / قوت حيواني مر او را ناسزاست ليك از علت درين افتاد دل / كه خورد او روز وو شب زين آب و گل روي زيد و پاي سست و دل سبك / كتو غذاي والسماء ذات الحبك آن غذاي خاصگان دولتس / خوردن آب بي گلو و آلتست شد غذاي آفتاب از نور عرش / مر حسود و ديو را از دود فرش در شهيدان يرزقون فرمود حق / آن غذا را نه دهان بد نه طبق كفري هست تيره و اهريمني، مايوس و ويرانگر و آتشناك چون شرار بولهبي و كفر شب. كفري هم هست سرگشته و بي قرار، جستجوگر و عطشناك، دردمند و تراژيك و كفر روز. كفر كازانتزاكيس و كفر نيچه اي چنين است. ايماني هم هست قشري و مصلحت خواه و عافيت طلب و سوداگر و رام و آرام و بسته و ايستا چون مرداب. ايمان ديگري را نيز در تاريخ مي شناسيم چون دريا، موج خيز، عافيت سوز و سرخ، تراژيك و آزاده، حق جو و تابناك، حماسي و نيرومند كه هيچ عافيت و آرامش و مصلحتي در آن تضمين شده نيست. به سخن حافظ: در زلف چون كمندش اين دل مپيچ كانجا / سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت قهرمانان چنين ايماني در تاريخ اندك اند و كم شمار؛ لكن جاودانه و عزيز و تاثيرگذار و جانبخش و آفريننده و انسان ساز. فرهنگ ها اصولاً با ايثار باليده اند. بدون ايثار، انسان هيچ گاه نمي توانست فرهنگي بشود و تاريخش نيز اين چنين غني كه اكنون هست نبود. در اين عرصه جاني آزاده، روحي لطيف و الهي، تني مطهر و معصوم، بردار به ملكوت آسمان عروج مي كند.ن دلي به وسعت كائنات، ضميري چون خورشيد تابناك، سري پرشور و سودازده عدالت وحقيقت، فرقي فارغ از كبر و نخوت در محراب اخلاص و ذكر و بندگي شكافته مي شود. شماري اندك اما با ايمان، اراده، عزم، عشق و آرماني به استواري ابديت به تيغ و تير و شمشير ستم و نفاق در سكوت سياه سرزميني سرخ و حادثه خيز به شهادت رسيده و شماري ديگر به اسارت گرفته و روانه مي شوند. چنين است تقدير ايماني آزاده و معنويتي اصيل كه مسووليت عالمي را بر شانه آزادي خود گرفته و در تحقق آن از نردبان شهادت و ايثار عبور كرده و بر بام بلند معراج سربرمي كشد. مولانا شكفته و مجذوب عظمت و رفعت و اقتدار چنين جان و ايماني است. به مظاهر زنده و مصاديق شريف آن ك ه شهيدانند عميقاً ارادت و عشق مي ورزد. آنها را شورمندان و عاشقانه مي ستايد و ماهرانه و هنرمندانه مي سرايد و نيك مي نگارد و به تصوير مي كشد و خاطره قهرماني هايشان را پاس د اشته و مخاطبان خودرا به تجربه چنين حيات و ممات و محشر و معاد و خوان ضيافت الهي فرا مي خواند. به كربلا و زيارت كربلاييان مي رود؛ لكن نه با پاي تن كه با گام هاي استوار جان تا شريف و اصيل و حقيقي ترين مصايدق قهرمانان ايماني آزاده، عدالتخواه و جان هاي عاشق و سودازده حق را بسرايد و بنگارد و يادشان را عزيز بدارد: كجاييد اي شهيدان خدايي / بلاجويان دشت كربلايي كجاييد اي سبك روحان عاشق / پرنده تر ز مرغان هوايي كجايي اين شهان آسماني / بدانسته فلك را درگشايي كجايي اي ز جان و جا رهيده / كسي مر عقل را گويد «كجايي» كجاييد اين در مخزن گشاده / كجاييد اي نواي بينوايي در آن بحريد كين عالم كف اوست / زمتاني بيش داريد آشنايي كف درياست صورت هاي عالم / ز كف بگذر اگر اهل صفايي مولانا در مثنوي نيز به موازات آنكه تاثر و ماتم عميق خود را به ستمي كه بر امام حسين(ع) و خويشان و يارانش رفته ابراز مي كند از عظمت آن حادثه نيز غافل نيست. روز عاشورا نمي داني كه هست / ماتم جاني كه از قرني به اوست پيش مؤمن كي بود اين غصه خوار / قدر عشق گوش عشق گوشوار پيش مومن ماتم آن پاك روح / شهره تر باشد ز صد طوفان نوح انديشه باطن بين و وجدان مرگ آگاه وعشق و اشراق مولانا به شهيدان و شهادت خصوصاً امام حسين(ع) و يارانش ترديد به جاي مي نهد كهاگر او با چنين ايمان و عشق و انديشه و ارادتي در كربلا حضور مي داشت يكي از ياران صديق امام حسين(ع) و قهرمانان آزاده كربلا بود. البته آنكه ميراث ايمان و آرمان و معنويت شهيدان را عزيز و پاس مي دارد او نيز در زمره نيكان روزگار، عزيز دانسته خواهد شد. سروده هاي مولانا در وصف شهيدان و شهادت بهذكر اين يا آن قصه و حكايت و روايت محدود نمي شود. متفكران دوره جديد به ويژه مشرب هاي الحادي تر اغلب بر اين نكته انگشت تاييد نهاده اند كه هيچ انساني تجربه شخصي از مرگ ندارد. كسي را سراغ نداريم كه پس از مردن به ما گفته باشد چه تجربه اي از مرگ داشت است. حكمت مولويه و مرگ انديشي اشراقي وعميقاً درون بين و دل آگاه مولانا اركان چنين تفكري را متزلزل كرده و معماري آن را در هم ريخت است. مولانا در آثار خود كراراً انسان ها را پيش از آنكه چشم از اين عالم فروبندند به تجربه مرگ فرا مي خواند. علاقه شديد مولانا به حديث «موتوا قبل ان تموتوا» مويد اعتقاد عميق او به تجربه انسان از مرگ پيش از آنكه بميرد است. تجربه هاي عرفاني به دليل ماهيت زيستني بازيگرانه و شهودي شان رويدادهايي نيستند كه بتوان از بيرون به طريق باستان شناسانه جراحي و لايه نگاري شان كرد و فهميد. اين تجربه ها مكنونات باطني و لايه هاي روحاني و اسرار منطقه هاي نامريي و گوهرين تر خود را بر هر ذهن و ذائقه اي افشا نمي كند. اساساً بدون بهره داشتن از روحي مستعد، ذائقه اي رازآشنا، جاني عاشق، وجداني مانوس به تجربه هاي معنوي و دستگاه گوارش ذهنيتي كه پذيراي رزق هاي آسماني بوده باشد، ورود به «ميستان» تجربه هاي عرفاني خصوصاً «باغستان» پربار حكمت مولويه مثنوي و ديگرآثار مولانا كار عبث و بيهوده اي است. مگر نه قرآن فرمود «لا يمسه الا المطهرون.» تجربه هاي اصيل عرفاني نيز چنين اند. با بازيگران فعال بر صحنه مأنوس ترند تا با تماشاگران. مولانا انساني است گوهرشكار و گوهرجو و گوهرشناس و گوهربين. عشق و ارادت او به امام حسين(ع)، خاندان ويارانش امر اتفاقي نيست. شهيدان، بازيگراني هستند كه بر صحنه تاريخ، فرهنگ، ايمان، آرمان و معنويت بشري حضوري فعال داشته و نقش ايفا مي كنند. عرصه بازيگري است و تجربه اي زيستني. مولانا، جاني است عاشق و عاشق عاشقان. عاشقان كه مولانا همچون طلبه اي كوچك در مدرسه عشق و ايمان و تقوا و فضيلت و طهارت آنها زانوي فروتني و اخلاص بر زمين كوفته و درس مي آموزد و شخصيت خود را مي سازد.


دوشنبه 4 بهمن 1389  6:20 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : سيماي شهادت در آينه شعر
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
اين قلم بر اين مدعا است كه «ايثار و شهادت» در تاريخ شعر فارسي از جنبه معنايي تغييرها و تطورهاهيي را پذيرا شده است. پس اين نوشتار سر آن دارد تا با مرور سابقه ها و سائقه هاي انديشگي و تئوريك نهفته در جان اين تطورها، سيماي شهيد را در آينه هاي رنگارنگ و گونه گون شعر فارسي به تماشا بنشيند. 1. مفهوم شهادت همبسته دو مفهوم بنيادين ديگر است كه چند و چون كردن بر سر اين مفاهيم از جمله پرسش هاي اصيل و عميق بشر ـ از آغاز تا اكنون ـ به شمار مي رود. مفهوم «حيات» و مفهوم «مرگ» كه در نگاهي دقيق تر مي توان دو مفهوم را در ذيل يك مفهوم تحليل كرد و فروكاست، يعني حيات را هرگونه معنا كني، ناگزير در همان افق شهادت معنا خواهد شد، كه مفهوم شهادت ملازم مفهوم مرگ خواهد بود و مفهوم مرگ ملازم مفهوم حيات. و از آنجا كه هر مكتبي ـ خواه كهن، خواه نو ـ تلقي و تعبيري ويژه از زيستن دارد، مرگ، شهادت، ايثار، مبارزه و ديگر مفاهيم را بر مبناي آن تعبير و تفسير مي كند. بي آن كه در مكتب ها و اديان به جستجو بنشينيم، به اشارتي گذرا بسنده مي كنيم كه هر شاعري آدم است و هر آدمي ـ به حكم آن كه آدم است ـ فلسفه اي و بينشي براي زيستن دارد، چه با دقتي فلسفي بر آن واقف باشد، چه نباشد، و آن ديدگاه كه ساده انگارانه بر عرياني و لاقيدي مطلق روح و انديشه شاعران پاي مي فشارد، راه به بيراهه مي برد، زيرا كه چنين امري ـ يعني بي باوري شاعر به هر گونه آيين و مكتب فكري ـ اگر مطلوب هم باشد، ممكن نيست، يعني هيچ شاعري نيست كه در اعماق مير و هزارتوهاي درونش به مكتب و آموزه اي باور نداشته باشد، حتي شاعري كه تلون مزاجي دارد و هر روز به رسمي و راهي مي پويد و مي گويد! انديشه ها و باورهاي دروني، چارچوب و افق تماشاهاي شاعرانه را رقم مي زنند و تماشاي مرگ و شهادت نيز از اين قاعده كلي مستثنا نيست. آن كس كه حيات را امري صرفاً دنيوي مي داند، پايان كار او دنيا است و مرگ نابودكننده حيات است، پايان قاطعانه انسان است و شهادت يعني گذشتن آدمي از همه حيات، يعني نابود شدن و به پايان رسيدن براي هر آرمان و در هر راهي و صراطي كه باشد، پايان است و پايان. اما آن كس كه حيات را امري فراتر از زندگي دنيوي مي داند، و پس از دنيا به جهاني فراخ تر باور دارد، مرگ ـ تنها ـ پايان دنياي اوست، نه پايان زندگي اش، مرز تصور و دگرگوني حيات اوست و آغاز مرحله اي نو در گستره اي بي پايان. پس شهادت دراين منظر يعني گذار از زندگي دنيوي به سوي زندگي اخروي. «نيست» شدن نيست، «هست» شدن است. بلكه «هست تر» شدن است يعني رسيدن به هستي اي پررنگ تر، و «هستي تر»! آن كه مردن پيش چشم اش تهلكه است / امر لاتلقوا بگيرد او به دست ناگفته نماند كه در پي تميز و تشخيص اين مفاهيم، بي درنگ مفاهيم ديگري جان مي گيرند و پرسش هايي بنيادين پاسخ مي يابند؛ چرا بايد مبارزه كرد؟ و چرا بايد از ارزشمندترين دارايي خود چشم پوشيد؟ بهاي جان چيست؟ و چيست آن مقدس تر از جان؟ به ديگر سخن، در نگره نخست، شهادت انتحار است و شهيد با كشته شدن، خود را نابود مي كند، نامي از او مي ماند يا نمي ماند و از آنجا كه جاودانگي در رويكرد الحادي جاودانگي روح و جاودانگي ذات آدمي نيست، مثلاً جاودانگي نام است و ياد، در ذهن توده ها و ... يا جاودانگي راه؟ مي توان بر سر پوچي و بيهودگي اين جاودانگي چند و چون كرد و واقعيت اين باور را فارغ از شعارها ديد. 2. براي آن كه به تصويري واضح تر از سيميا شهيد در اينه شعر فارسي دست يابيم، به سرآغاز برمي گرديم، به پيشروان و طلايه داران شعر فارسي. مي توان در وسع مجال بر شعر فردوسي، حافظ، سعدي، عطار، جامي، نظامي، صائب، بيدل و چندين و چند شاعر برجسته ديگر درنگ كرد و جمال جميل شهيدان را در آينه هاي بس زلال شعر آنان به تماشا نشست. اما از آنجا كه مجال آن قدر فراخ نيست تا به استقرايي ناقص ـ حتي ـ نايل شويم، تنها به يك آينه بسنده مي كنيم؛ آينه خورشيدي ديوان شمس و از چشم مولانا به شهيد و شهادت خيره مي شويم و باز از آنجا كه بر شمردن يكايك مواضع مولانا در باب حيات و ممات و شهادت ميسورمان نيست پس به مشتي از خروار بسنده مي كنيم و به حرفي از آن هزاران. مولانا هم چون حافظ بر آن باور است كه «انسان خود حجاب خود است و بايد از ميان برخيزد.» چون از ميان برخاست به خود خواهد رسيد. بايد سر داد تا به سر رسيد. بسوزانيم سودا و جنون را / درآشاميم هر دم موج خون را تن با سر نداند سرّ كن را / تن بي سر شناسد كاف و نون را از اين رو، سر دادن نه باختن و خسران كه جان نو يافتن است. رويش چشم هاي باطن بين است و سر از كار جان و جهان درآوردن: سر برون كن از دريچه جان، ببين عشاق را / از صبوحي هاي شاه آگاه كن فساق را از عنايت هاي آن شاه حيات انگيز ما / جان نو ده مر جهاد و طاعت و انفاق را چون عنايت هاي ابراهيم باشد دستگير / سر بريدن كي زيان دارد دلا اسحاق را جان تحفه اي گرانبها است كه ارزان نبايدش فروخت، در افق هاي دل انگيز و روح پرور شهادت، انسان باورمند به شهودي ناب مي رسد كه مي بيند چيزي گرانبهاتر از جان آن جا است، تا جان بدهد و آن بستاند، كه آن تحفه گران جان جانان است و جان بخش... مي بيند كه حيات و ممات در هم مي تنند و مرگ و زندگي دست در آغوش هم مي كنند، پس خود، مشتاق قتل خويشتن مي شود و تعزلي شگفت مي آغازد: اقتلوني يا ثقاتي، ان في قتلي حياتي / و مماتي في حياتي، و حياتي في مماتي اقتلوني ذاب جسمي، قدح القهوه قسمي / هله بشكن قفس اي جان! چو طلب كار نجاتي ز سفر بدر شوي تو، چون يقين ماه نوي تو / ز شكست از چه تو تلخي، چو همه قند و نباتي سپس سفري شگفت و سفرنامه اي شگفت، سفري كه بي خويشتن اتفاق مي افتد براي دست يافتن به شادي و شادابي ابد و طربناكي بي انقطاع. سفرنامه بي خويشتني مولانا شنيدني است: ما را سفري فتاد بي ما / آن جا دل ما گشاد بي ما آن مه كه ز ما نهان همي شد / رخ بر رخ ما نهاد بي ما چون در غم دوست جان بداديم / ما را غم او بزاد بي ما ما را مكنيد ياد هرگز / ما خود هستيم ياد بي ما بي ما شده ايم، شاد گوييم / اي ما كه هميشه باد بي ما درها همه بسته بود بر ما / مگشود چو راه داد بي ما باز به همين انبساط بي مثل اشاره دارد: در رخ جان بخش او بخشيدن جان هر زمان / گشته در مستي جان، همه سهل و هم آسان ما صد هزاران همچون ما در حسن او حيران شود / كاندر آن جا گم شود، جان و دل حيران ما خوش خوش اندر بحر بي پايان او غوطي خورد / تا ابدهاي ابد، خود بي سر و پايان ما در ديده مولانا شهيد بزرگ و بزرگ شهيدان حسين(ع) است كه گل شهدا است، اسوه و تجلي شهدا است. پس تا نامي از شهيد و شهادت مي بري، مولانا كربلا و حسين(ع) را در ياد مي آورد. گواه اين تداعي تشبيه دل به حسين(ع) و فراق به يزيد است: ز سوز شوق دل من همي زند قللا / دل است همچو حسين و فراق همچو يزيد / شهيد گشته دو صد ره، به دشت كرب و بلا / شهيد گشته به ظاهر، حيات گشته به غيب / اسير در نظر خصم و خسروي به خلا / ميان جنت و فردوس وصل دوست مقيم / رهيده از تك زندان جوع و رخص و غلا / گرنه بيخ درختش درون غيب ملي است / چرا شكوفه وصلش شكفته است ملا گوياترين سند عشق ورزي و ارادت به آستان شهيد شهيدان حسين بن علي(ع) آن غزل مشهور است كه بر گشايش هاي دل انگيز پس از شهادت تصريح مي كند، بر پريدن و رهيدن و به كامروايي و سلطنت غيب رسيدن: كجاييد اي شهيدان خدايي / بلاجويان دشت كربلايي / كجاييد اي سبك روحان عاشق / پرنده تر ز مرغان هوايي / كجاييد اين شهان آسماني / بدانسته فلك را درگشايي / كجاييد اي ز جان و جا رهيده / كسي مر عقل را گويد ك جايي / كجاييد اي در زندان شكسته / بداده وامداران را رهايي / كجاييد اي نواي بي نوايي / كف درياست صورتهاي عالم / ز كف بگذر اگر اهل صفايي چنان كه پيدا است در منظر مولانا، شهادت رهايي انسان است به ستوه آمده از تنگناي جان و جهان، براي شكستن حصارها و رهايي به سمت نور و نسيم و نوازش خداوندي. پس نه يك پايان تلخ كه يك آغاز شيرين است؛ آغاز آغازهاي مبارك، ميانبري است به سوي بقا كه به ظاهر فناست فناي در خدا و بقاي به خدا. اين تلقي بر اين بنياد استوار است كه زندگي دنيوي با همه لذت هايش در قياس با زندگي آن سوي كه زندگي اخروي است چونان زيستن در تنگناهاي زاهدان است. انسان در نگاه مولانا چون از مي عشق آفريده شده، سايش دستان مرگ ـ تنها ـ مي تواند او را به عشق ناب بدل كند و ديگر هيچ. بنابراين گور خويش را بزمگاه خويش مي خواند و از زايران گورش مي خواهدكه دف به دست به زيارت آيند تا در بزم خدا پايي بكوبند و دستي برافشانند: ز خاك من اگر گندم برآيد / از آن گر نان پزي، مستي فزايد / خيمر و نانبا ديوانه گردند / تنورش بيت مستانه سرايد / اگر بر گور من آيي زيارت / تو را خرپشته ام رقصان نمايد / ميا بي دف به گور من، برادر! / كه در بزم خدا غمگين نشايد / مرا حق از مي عشق آفريده است / همان عشقم اگر مرگ سرايد از مولانا به همين ابيات اكتفا مي كنيم، هر چند حديث زندگي و مرگ و شهادت و شهيد در ديوان شمس با اشارت ها و بشارت هاي فراوان درآميخته، كه دقايق و لطايف بسياري را از بينش عارفانه او كه برخاسته از آموزه هاي عرفاني قرآن است به روشني آشكار مي كند. اما در مقام تحليل و درنگ، بايد به اين نكته اشاره كنيم كه شهيد در بيان مولانايي، سيمايي يكسره آسماني دارد و مختصات زميني شخصيت شهيد توصيف نمي شود. انگار شهيدان موجوداتي مجرد بي جسم اند و شهيد نه انسان و ابرانسان كه فرا انسان است، فرشته است، ناملموس و دست نيافتني است. و انگار در شهادت، نتيجه مهمتر از مقدمات است و شاعر در شهود مقصد و مقصود، چنان از خود بي خود مي شود كه دست افشان و پاكوبان تنها از وصل مي خواند، عذاب هجران و تلخي فراق و شكنجه راه را از ياد مي برد، چگونه شهيد شدن؟ و چرا و بر سر چه آرماني جان باختن؟ مغفول مي ماند، و انگار خود راه بگويدت كه چون بايد رفت؟ جغرافيا و تاريخ خاك فراموش مي شوند، هر چه هست آسمان است وبس، و زمين يكسره در خطه فراموشي است. در يك كلام، زبان و انديشه در اين عرصه، كاركردي معطوف به درون و باطن مي يابد و رنگ عرفان رنگي درون گرا است. عرفاني كه فناي در آسمان را به تغزل مي ايستد و هر پديده و پديدار زميني را به ديداري آسماني تأويل مي برد، و نتيجه سخن اين كه شهيد ـ به روايت مولانا ـ يكسره افلاكي است و هيچ وجهي از خاكي بودن در او نمي توان ديد. 3. پس از اين گلگشت، مي خواهم ـ با اندكي تسامح ـ بر تعبيري توافق كنيم و آن «گفتمان مولانايي» است كه همان «گفتمان حافظي» است و گفتمان غالب و مستدام شعر فارسي تا سرآغاز مشروطيت است، با همه فرازها و فرودهايش؛ چه در مضمون شهيد و شهادت، چه در مرگ انديشي و حيات انديشي و چه در عشق انديشي. سايه گستري اين گفتمان بر شعر فارسي چنان است كه مي توان همه پراكندگي ها و كثرت هاي رنگارنگ شعر فارسي را در ذيل آن به وحدت كشانيد. اما پس از فرو نشستن شور انقلاب مشروطه و به تعبير اخوان چند صباحي پس از غلغل مشروطيت، آرام آرام گفتماني ديگر جان مي گيرد؛ ابتدا در حوزه نظر و تئوري و سپس در حوزه آفرينش ادبي، كه از پي آن صورت و سيرت و انديشه و زبان و قالب شعر عرصه تجربه ها و عوالم تازه اي مي شود كه نه تنها گسست خود را از گفتمان مولانايي پنهان نمي كند، كه آن را جار مي زند. روند تدريجي شكل گيري اين عوالم و تجربه ها، آغازگران و بازيگران برجسته آن، زيرساخت هاي تئوريك، عوارض وآثار، شرايط فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي و تحليل تعامل خلاقيت هاي فردي با موقعيت تاريخي در اين فرآيند موضوعاتي هستند كه كمابيش در برخي از نوشته ها از آنان ياد شده، هر چند سمت و سوي تحليل ها از جذابيت گرايي هاي ايدئولوژيك تحليل گران مصون نمانده است كه عجالتاً از آن مي گذريم. در هر صورت، تجلي عمده اين گفتمان جديد را مي توان در سالهاي پس از كودتاي 1320 ديد كه دهه به دهه تا يكي دو سال منتهي به انقلاب اسلامي گسترش مي يابد و به جريان فراگير و غالب بدل مي شود. رويكرد اصلي اين جريان مبتني بر گسست از سنت، تجدد و تجددمابي است كه ساحت هاي گونه گون ذهنيت و زبان شاعران را درگير مي كند و صورت و سيرت شعر، ادبيات و هنر را. اين تجدد بيش و پيش از آن كه «نوزايي» باشد، «نوآوري» است. بر اجزاي اين ساخت لغوي تاكيد مي كنم؛ «نو» به اضافه «آوري» كه به تاثير عظيم فرهنگ هاي ديگر بر اين تجدد اشاره دارد. چنان كه از مصاحبه ها و نوشته هاي بسيار برجاي مانده از آن سالها برمي آيد، اين تجدد در ساحت هاي دروني و بيروني به تجربه هاي مغرب زميني شعر و ادبيات، تعلقي تام داشته است و با مروري اجمالي بر توليد ادبي اين دوره به بداهت مي توان دريافت كه شعر اروپايي الگو و اسوه شاعران ايراني در نوآوري بوده است، با رويكردي گسترده به انديشه وارداتي چپ كه سويه هاي الحادي و دين ستيزانه آن ـ اگر چه كم نيست ـ در برابر سويه هاي عدالت خواهانه سوسياليستي كم رنگ به نظر مي آيد. بازيگران عمده اين عرصه در ابتدا به حزب توده و جرايد و محافل ادبي مرتبط با آن وابسته اند يا دست كم سمپاتي هاي آشكار دارند كه به تدريج در اواخر دهه چهل و پنجاه، با ظهور جريان هاي مسلحانه و راديكال ماركسيستي و حتي تشكل هاي مذهبي تاثير پذيرفته از آموزه هاي ماركسيستي به تنوع و تكثر مي رسد. بديهي است كه با عنايت به بن مايه هاي ماركسيستي كه مبتني بر نفي خدا، نفي معنويت و آخرت، نفي روح و جاودانگي روح است و در تحليل تاريخ و تحولات اجتماعي به دترمينيسم تاريخي و حركت قهري تاريخ به سوي آزادي پرولتاريا باور دارد و در فلسفه هنر به تقدم عين بر ذهن و تاثيرپذيري تام هنر و ادبيات از روابط توليد و سفارش گرفتن هنر و ادبيات از جامعه و بازتاب نبردهاي طبقاتي ناظر است، مرگ، زندگي، ايثار، مبارزه، شهادت و همه مفاهيم همبسته در اين چشم انداز معنا مي شوند. مرامنامه چنين شعري در چنين عالمي را مي توان در اين سطرها ديد: ديرگاهيست كه من سراينده خورشيدم و شعرم را بر مدار مغموم شهابهاي سرگرداني نوشته ام كه از عطش نور شدن خاكستر شده اند، من براي روسپيان و برهنگان مي نويسم براي آنها كه بر خاك سرد اميدوارند و براي آنان كه ديگر به آسمان اميد ندارند بگذار خون من بريزد و خلاء ميان انسان ها را پر كند. احمد شاملو در پهنه چنين بينش و گرايشي شاعر حس مي كند كه «نسبت به هيچ كس احساسات ديني ندارد» و گمان مي برد كه «پسر آدم از بهشت خدا به درآمد تا بهشت خود را در خاك خويش بيافريند.» بنابراين مرگ انديشي اصحاب اين تجدد ديگر از گونه مرگ انديشي رايج در گفتمان هاي معنوي نيست و چنان كه «عبدالعلي دستغيب» در نقد شعر شاملو خاطرنشان مي كند: اين مرگ انديشي البته از نوع مرگ انديشي «بودلر» و يا شاعران مذهبي قرن ما چون «اليوت» نيست. رسيدن به حوزه پاك آسمان ها از آن دست كه عطار و مولوي آرزو داشتند، نيست: آه بگذاريدم اگر مرگ همه آن لحظه آشناست كه ساعت سرخ از طپش باز مي ماند و شمعي ـ به رهگذر باد ـ ميان نبودن و بودن درنگي نمي كند خوشا آن دم كه زن وار با شادترين نياز تنم به آغوشش كشم. «دكتر شفيعي كدكني» در كتاب «ادوار شعر فارسي» پس از سيري تاريخي درباره تغيير حدود و نوع ظهور ارزش ها به همين نكته اشاره مي كند كه «حدود ارزش هاي اين تجلي گاه ها عوض شده و نيز ظهور بعضي عواطف در بعضي از اين تجلي گاه ها نوعي ديگر است، مثلاً مرگ و زندگي، ديگر آن حالت عاطفي را كه براي مردم قديم داشت، امروز ندارد. مرگ و زندگي تجلي گاه عاطفه انسان معاصر است اما با صبغه اهي ديگر.» چنين است كه واژه «شهيد» از هرگونه معنويتي كه رنگ آسمان دارد، تكانده مي شود. ديگر افلاكي نيست، خاكي است. «قهرمان نخبه گرايان در حماسه نمودار مي شود، مي رزمد تا تباهي از ميان برود، اساس وجوديش بر فدا كردن خويش استوار است. پذيرنده مرگ است تا ذات نخبه انساني را حراست كند.» زبان عرفاني گفتمان مولانايي كه با بياني سوررئاليستي گره خورده بود، در اين چارچوب جاي خود را به زبان حماسي مي دهد. حماسه هايي از جنس رئاليسم سوسياليستي، كه حركت و جنبش دنيا به آزادي را فرياد مي كشد و زنده ماندن شهيد را در ياد خاكيان ديگر، شهيد جاودانه است، اما جاودانگي از جنسي ديگر است: و هنگامي كه ياران با سرود زندگي بر لب به سوي مرگ مي رفتند اميدي آشنا مي زد چو گل در چشم شان لبخند به شوق زندگي آواز مي خواندند و تا پايان به راه روشن خود باوفا ماندند. ... تو در من زنده اي، من در تو؛ ما هرگز نمي ميريم من و تو با هزاران دگر اين راه را دنبال مي گيريم... از آن ماست پيروزي از آن ماست فردا، با همه شادي و بهروزي عزيزم! كار دنيا رو به آبادي است، و هر لاله كه از خون شهيدان مي دمد امروز، نويد روز آزادي است. هوشنگ ابتهاج حكايت عشق نيز از جنس مرگ حكايتي حماسي است و معشوق چريك و قهرماني است كه در راه آزادي فدا مي شود. «اين شعر، شعر عشق و ايثار و فداكاري نيز هست. عشق كه همواره مضمون عمده شعر بوده است، اكنون نيز، حتي با قدرت بيشتر، خودنمايي مي كند و تنها چهره معشوق تغيير كرده است: اكنون يك طبقه، يك آرمان، يك حزب يا سازمان، يك يا رفيق قهرمان به صورت معشوق تصوير مي شود... عشق بعدي جديد يافته، سمت و سويي متفاوت پيدا كرده و به ايثار و فداكاري گره خورده است.» ياران ناشناخته ام چون اختران سوخته چندان به خاك تيره فرو ريختند سرد كه گفتي ديگر زمين هميشه شبي بي ستاره ماند. آنگاه من كه بودم چغد سكوت لانه تاريك درد خويش چنگ ز هم گسيخته زه را يك سو نهادم فانوس برگرفته به معبر درآمدم گشتم ميان كوچه مردم اين بانگ با لبم شرر افشان: ـ آ هاي! از پشت شيشه ها به خيابان نظر كنيد! خون را به سنگفرش ببينيد! اين خون صبحگاه است گويي به سنگفرش كاين گونه مي تپد دل خورشيد در قطره هاي آب... احمد شاملو بنابراين شهيد به هر استعاره اي كه از آن ياد مي كنيم شمايلي از اين گونه دارد. چه ستاره و صدا، چه مرغ سحر و خروس صبحگاهان و ققنوس، چه گل سرخ و گل پرپر و باغ، چه آرش و فرهاد و سياوش و بابك و مزدك و ماني، چه هر چه و هر كه؛ آخر اين صبحدم خون آلود آمد آن خنجر بيداد فرود شش ستاره به زمين درغلتيد شش دل شير فرو ماند از كار شش صدا شد خاموش هوشنگ ابتهاج گلوي مرغ سحر را بريده اند و هنوز در اين شط شفق آواز سرخ او جاري است. هوشنگ ابتهاج دشنه نشست ميان كلامم در چشم آن كلام سبز مقدس كه راهي جنگل بود در وعده گام پيام، پريشان شد. ... در چشمهايتان آيا خفته آينه صبح كه دست حريفان در آب رنگ خويش يافت و انگشت ها تفنگ رها كرد جنگل به ياد فتح شما هميشه سرسبز است. خسرو گلسرخي خطي كه سايه روشن آن را باران خون و خاطره از ذهن پاك كوچه نخواهد شست باراني از گلوله حتي: ـ رفيق! در كوچه گلوي تو باغي است... كه بهارش با گلي از گلوله فرياد مي شكفد. علي ميرفطروس زير مذاب طغيان مي مُردم و مرگ با رداي شهيدان از دره شقايق مي آمد در پنجه اش فروغ گلي جاودانه بود. سعيد سلطانپور اسطوره هايي شعري از اين جنس مي كوشد تا بر بستر آن مفاهيمي امروزي را بازسازي كند. در اوان شكل گيري اين شعر، اسطوره هاي ملي و ايراني اند و مبارزان و ايثارگران و شهيدان جامه اسطوره هاي ملي بر تن مي كنند تا در عين وفاداري به مليت با نمادها و شخصيت هاي مرتبط با گفتمان پيشين فاصله گذاري شود. «آرش كمانگير» از نامي ترين شعرهاي اين دوره است: كار صدها صد هزاران تيغه شمشير كرد آرش تير آرش را سواراني كه مي راندند بر جيحون به ديگر نيمروزي از پي آن روز نشسته بر تناور ساقي گردويي فرو ديدند و آنجا را از آن پس مرز ايرانشهر و توران باز ناميدند. سياوش كسرايي به تدريج با اوج گيري گرايش مذهبي و اقبال گسترده به انديشه و بيان شريعتي و ظهور گروه هاي مسلحانه مذهبي پاي شخصيت ها و اسطوره هايي ديگر به ميان مي آيد. اما اين جريان روايت شهيد و شهادت و ايثار را در بازآفريني شخصيت هاي عرفاني و حتي پيامبران و فرشتگان به الحاد مي بندد و بر مؤلفه هاي ايدئولوژيك خود رد نفي خدا و معاد تصريح و تاكيد مي كند؛ عيسي نبوده ايم آري! عيسي نبوده ايم اما، معراج را ايمان خويش ساخته بوديم معراج را بر ارتفاع دار ما از ستيغ و تيغ گذشتيم. ـ باري ـ بي هيچ ناخدا و خدايي حتي. علي ميرفطروس باري بر اين نمط اعتقاد من اينست: اسرافيلي بايد بود اسرافيلي بايد باشم تا پيش از آن دروغ مسلم ـ آن رستخيز اساطيري ـ در ردايي از فرياد برخيزم و در «صور» باستاني قومم آواز انقلاب بخوانم آري! قيام ما قيامت «فردا»ست من اعتقاد من اينست باري. علي ميرفطروس به گزارش اين شعرها ـ چنان كه پيدا است ـ معراج رسولان عصر نو اعدام بر سر دار است. بي ارتباطي به آفاق معنوي فرشته عصر نو مبارزان فريادگر انقلاب ها و نبردهايند، و قيامت خداوندي رستاخيزي دروغ است، اگر قيامتي باشد همين انقلاب و قيام توده ها است. بي ترديد در نقد زيبايي شناختي اين نوشته ها و تميز شعر از ناشعر در آنها مي توان بسيار سخن گفت، اما كار ما در اين گزارش واره ـ و نه حتي نقد ـ گزارش معرفت شناختي است از تحول گفتمان شعر فارسي با تمركز بر مضمون شهادت و سخن درست اين است كه «به هر حال بسياري از شعرهاي دهه پنجاه بيشتر شعر پاسخ بود. بسياري از سرايندگان آن قطعات و آثار از يقين و يقين مندي هايي سخن مي گفتند كه جزء لاينفك كل گرايي و كل نگري رايج بود. بر همين اساس نيز كارايي معين در عرصه مشترك سياسي داشت. اينگونه شعر و انديشه البته ضرورت زمان هم بود. اما مانند خود مبارزه و فرهنگ آن نيز از مشكلات و پيامدهاي اين ضرورت فارغ نمي ماند. از ذهنيت جاري نيز نمي توانست بركنار بماند.» مطلق گرايي هايي از اين دست در بياني كه از منظر امروز و اكنون بيشتر مضحك مي نمايد، شعارنامه هاي غرايي را اندر ستايش و پرستش سوسياليسم موعود سامان مي دهد: آه، آري آري ما هم خواهيم درخشاند خواهيم درخشاند پرچم سرخ قلبهايمان را بر سينه سرزمين مان و سوسياليسم را خورشيد آسمانمان خواهيم كرد و چراغ راههاي آزادي مان خواهيم كرد سوسياليسم را در زمانه اي كه از راه مي رسد. 4. سير تاريخي سرايش اين شعرها نشان از آن دارد كه هر چه به طلوع انقلاب اسلامي نزديك مي شويم، گفتمان رئاليسم سوسياليستي ـ كه گفتمان مسلط چند دهه اخير شعر فارسي بوده ـ رو به افول مي رود و ناگهان گفتماني ديگر مي بالد و سايه مي گستراند كه هم نسل نوخاسته شعر را جذب مي كند و هم بر ذهن و زبان شاعران نامدار تاثيري شگرف مي نهد؛ به عنوان مثال شاعر بزرگي چون اخوان ثالث (م. اميد) كه سالها در سايه طريقتي جعلي و خودساخته ـ كه مزدشتي اش مي خواند ـ مي سرايد و به نمايندگي از شعر شكست نامور است، به اميدي از جنس ايمان مي كشاند. دو سه پاره از يك شعر بلند اخوان را شاهد مي گيريم كه در ستايش مبارزان شهيد به سال 1357 منتشر مي شود: هر كه چشمي داشت، بي شك ديد آن گرامي قهرمانان را. مردمي آيين مسلمانان بي ترديد سنشان از شانزده تا بيست حبسشان از بيست تا جاويد. كارواني يكدل و يكرنگ و يك آهنگ تجربتشان ذره، ايمان كوه، دل خورشيد عرصه آمال بي فرسنگ. از جوانان مسلمان كيش با ايمان من گروهي اين چنين ديدم كه ايشان را ماجراها ريشه در مغز و دل و جان داشت. نه شكم، يا زير آن، آري تو هم ديدي قصه هاشان ريشه در اقصاي روح، اعماق ايمان داشت. ... اعتلاي ملك و ملت سر خط ايمان ايشان بود و به عزم آهنين خود دفتر ايمان به خون امضا و با خون شستشو كردند سرفرازان و گران قدران و جان بازان سبز خطاني كه الواح سحر را سرخ رو كردند... پاكمرداني كه در آيين و دين خود در نماز عشق با خونشان وضو كردند ... اي جوانان، سربداران و جوانمردان اي مسلمانان غيرتمند! اي عزيزان گرانمايه! بر همه آنات اوقات شما هر دم صد سلام وصد درود از من همچون شاباشي نثار روح و راه جملگي تان باد هر چه والاتر تراوة جان و زيباتر سرود من! جالب آن جا است كه حكايت شاعر شاخصي چون «سياوش كسرايي» ـ كه عضو رسمي حزب توده به شمار مي رود ـ كمابيش چونان اخوان است. كسرايي در چنين حال و هوايي به الهام هاي سرخ شيعي رو مي كند و بي هيچ لكنت و آزرمي به مكالمه اي روشن و ارادت مندانه با سيدالشهدا(ع) مي ايستد و رد خون مبارك آن حماسي ترين غزل تاريخ را در خيابان هاي تهران مي جويد: گرچه به سوگي عظيم برخاسته بوديم ولي حضور همگان شادي آورده بود در كربلاي حاضر حسين نه مرثيه كه حماسه مي خواست به كربلاي تو آمدم تا عاشورا را به اعشار برم به عشرات برم تا اين گلگونه را درشت كنم درشت تر كنم و شنلي از خون برآرم شايسته اندام مردم در من بگر حسين! ... در پيگيري رد خون، حسين! به كسان رسيدم به بسياران تا شبنم سرخ تو نيز بر من نشست و شكفتم و اينك راهي دراز بايدمان رفتن نه از پل به ميدان و نه از مدينه به كوفه و كربلا راهي از رنج تا رستاخيز از ستمشاهي تا برادري. شاعران بسيار ديگري ـ نيز ـ آرام آرام به حال و هوايي متفاوت از پيش روي مي آورند، به بازخواني انتقادي برخي از جنبه ها و بن مايه هاي شعري خود مي نشينند و بر نفي برخي از آن جنبه ها تصريح مي كنند و فرهنگي ديگر در شعرشان پررنگ مي شود، فرهنگي كه تا پيش از آن ـ در سايه سنگين جو غالب پيشين ـ ظهور و بروز آن در ذهنيت و زبان به انگ ارتجاع و غرب زدگي نواخته مي شد و بي مهري فراوان مي ديد. «دكتر محمدرضا شفيعي كدكني» (م. سرشك) در مقدمه كتاب «شبخواني» اشاراتي روشن دارد: «... و باز مي توانم از خودم به راحتي اين انتقاد را داشته باشم كه به چيزهايي كه زياد هم براي من چندان مقدس نبوده اند ـ و آن جنبه هاي ماقبل از اسلامي ايران است ـ چه قدر تحت تاثير اوضاع و احوال ـ و شايد وجود همشهري پيشكسوت و بزرگواري كه از صدور ائمه شعر معاصر است ـ از خودشيفتگي نشان داده ام. شايد هم در آن لحظات واقعاً چنان حالاتي در من بوده است، اما در اين لحظه، ايران، در جانب اسلامي اش و با فرهنگ اسلامي اش با عين القضات و حلاج و سهروردي اش و با فضل الله حروفي تبريزي اش و هزاران هزار ديگرش تا خياباني و كوچك خان و دهخدايش بسيار مقدس است، از ياران هوخشتره و كوروش كبير و مردي كه بر دريا تازيانه مي زد.» استفاده گسترده از فرهنگ ديني، پيوند خوردن عرفان به حماسه در شعر نيمايي و رويكرد به شخصيت و اسطوره هاي عرفاني چون حلاج، سهروردي، عطار، فضل الله حروفي، شعر شفيعي كدكني را به استقلال زباني و تشخص محتوايي مي رساند و اقبال وسيعي را به شعر اين شاعر در پي مي آورد. در مجموعه «كوچه باغ هاي نيشابور» شعرهاي بسياري ستايش از ايثار مبارزان و شهيدان را مضمون قرار داده است: شنيدي يا نه آن آواز خونين را؟ نه آواز پر جبريل صداي بال ققنوسان صحراهاي شبگير است كه بال افشان مرگي ديگر اندر آرزوي زادني ديگر، حريقي دودناك افروخته در اين شب تاريك خوشا مرگي دگر با آ رزوي زايشي ديگر. حلاج نيز كه در زمره معروف ترين شعرهاي شفيعي كدكني است، در اين طيف از شعرها جاي مي گيرد: در آينه دوباره نمايان شد با ابر گيسوانش در باد باز آن سرود سرخ «انا الحق» ورد زبان اوست. تو در نماز عشق چه خواندي؟ كه سالهاست بالاي دار رفتي و اين شحنه هاي پير از مرده ات هنوز پرهيز مي كنند ... خاكستر تو را باد سحرگهان هر جا كه برد مردي ز خاك روييد. يا اين شعر كه به روشني آموزه هاي ديني را در توصيف شهيدان باز مي گويد: اي زندگان خوب پس از مرگ خونينه جامه هاي پريشان برگ برگ در بارش تگرگ آنان كه جانتان را از نور و شور و پويش و رويش سرشته اند تاريخ سرفراز شمايان به هر بهار در گردش طبيعت تكرار مي شود زيرا كه سرگذشت شما را به كوه و دشت «بر برگ گل، به خون شقايق نوشته اند» شاعر ديگري كه در اين ميدان، در اوان شكل گيري گفتمان نوين شعر فارسي شايسته ياد كرده است، «م. آزرم» است كه اگر چه زبان شعري او همچنان در سايه زبان اخوان است و در لطافت عاطفي و تصويرآفريني هاي شاعرانه به پاي م. سرشك نمي رسد، در شعرهاي بسياري به سرچشمه هاي شيعي ايثار و شهادت برمي گردد و شعر سياسي امروزش را به اهل بيت شهادت گره مي زند: تا زمان باقي ست مي درخشد در ضمير روشن آفاق دو گواه جاودان از خون دو جان باخته ـ در معبر تاريخ آزاده ـ دو گواه جاودان از خون بيدار علي وان پاك فرزند برومندش فجر: اين نور سپيد سرخ آميزي كه در پايان شب ها مي شكافد سينه مشرق و شفق: آن پرتو خوني كه هنگام غروب آفاق خاور را كمند در خون اين او نقش جاودان چون دو گواه زنده بر پيراهن پاك زمان ثبت اند تا كه در هنگامه پرشور رستاخيز دادخواهي و تظلم را دست در دامان داد داور رحمان درآويزند... اگرچه تاكنون بيشتر بر شعر نيمايي و سپيد درنگ كرده ايم، اما غزل نيز ـ به ويژه غزل نوآيين ـ از آثار اين تحول در رويكرد معنايي بي نصيب نبود و نماند و اگر نيك بنگريم و انصاف پيشه كنيم، بالندگي غزل پس از انقلاب ريشه در همين طيف از غزل ها داشته است. چهره هاي شاخص غزل نو در سالهاي منتهي به انقلاب شاعراني چون شهريار، نيستاني، ابتهاج، بهبهاني، حسين منزوي، محمدعلي بهمني، بهمن صالحي وعباس صادقي (پدرام) بوده اند. هر چند غزل برخي از آنان در سالهاي اوج انقلاب نيز به مضمون ايثار و مبارزه تعلق خاطري نداشته است و يا آن كه در اين مضمون كاري در خور و اثري درخشان به يادگار نگذاشته اند. عباس صادقي (پدرام) از برجستگان غزل نو در اين سالها است، با شعري كه از بيان پرشور زنده ياد شريعتي نشان ها دارد و با آموزه هاي شيعي در پيوند است: كبوتران سپيده، ز خون سفر كردند كه پر زنند زمين را به پاي خونين باز نماز عشق اگر چه شكسته مي خوانند نشسته بر لبشان، آه هاي خونين باز قسم به عصر! كه روزي خجسته خواهد شد بخوان سرود و بشارت، نواي خونين باز ببين چگونه نيستاني از صدا برخاست ز شرحه شرحه شمار هجاي خونين باز. در رباعي نيز «منصور اوجي» از اين زمزمه هاي بيگانه نيست، با دفتر كم حجم اما پرتاثير «مرغ سحر» كه بعدها در جريان رباعي نو در شعر شاعران انقلاب اثرگذار مي شود: برخيز شبانه پرده ديگرگون كن از عقل درآي و كار صد مجنون كن خواهي كه نماز عاشقان بر تو برند هنگام سپيده دم وضو در خون كن جز گل به سرت چه بود؟ اي عشق بگو! جز خون به برت چه بود؟ اي عشق بگو! منصور اگر نبود نام دگرت نام دگرت چه بود؟ اي عشق بگو! به گمانم از لابلاي همين شعرها كه نقل شد مي توان به روشني دريافت كه مضمون پررنگ شعر در گفتمان نو ايثار و شهادت است و بازگشت به آموزه هاي عرفاني و شيعي در بياني حماسي، لاجرم، شعر و شاعراني كه اين سودا را در دل ندارند، به يكباره در حاشيه قرار مي گيرند: بايد شهيد بود و نوشت بايد شهيد بود و از شهادت گفت با خون نوشت بايد در روزگار خواري وجدان يگانه رنگ عزت سرخي است. علي موسوي گرمارودي «طاهره صفارزاده» كه سالها پيش دلدادگي اش به مفاهيم شيعي را در شعر آوانگارد، اجتماعي و اعتراض آميزش نشان داده است، در سال 57 جغرافياي روحاني بهشت زهرا را با شهيداني چنين ملموس و در دسترس ترسيم مي كند: بهشت در انتهاي همين ميدانهاست بهشت در انتهاي همين ميدانهاست و فوج فوج مي آيند اين كشته اهل نازي آباد است آن كشته اهل دولت آباد حلبي آباد... تابوتهاي تازه مي آيند اشهد ان لا الا الا الله نه! اينان نمرده اند اينان نمرده اند و اين قبرستان بهشت فردا خواهد شد... اينك «شهيد» قرائتي ديگرگون يافته است، اگر چه سر به آسمان دارد، مختصات زميني اش محو نمي شود، موجودي اثيري و فرازميني نيست، افسانه نيست، اسطوره نيست: در ابتداي هر حركت در ابتداي هر كوچه الله اكبر است در انتهاي هر نفر اشهد ان لا اله الا الله با هر گلوله پيوند مي خورند اين اهل وحدت با اهل بدر و داغشان داغ است. ... آه اي شهيد دست مرا بگير با دستهايي كز چاره هاي زميني كوتاهست دست مرا بگير من شاعر شما هستم با جان زخم ديده من آمده ام كه پيش شما باشم و در موعود دوباره با هم برخيزيم. اما سال پنجاه و هفت... «سال 1357 براي هيچ كس، هيچ اهميتي نداشت كه چه جنگ و چه مجموعه شعري منتشر مي شود. شعر و ادبيات ما به اشاره از چيزي سخن مي گفت كه اكنون تمام و كمال در خيابان ها جريان داشت.» «بهمن صالحي» شاعر نام آشناي دهه چهل در شعر بلند «گل ها و گلوله ها» كه روايت صادقانه روزهاي سرخ انقلاب است با تعبير «و ناگهان ما شاعران قهوه و احساس در غار كافه ها از خواب برخاستيم» عقب مانده كلمات شاعران از تكبير مردم كوچه و خيابان را چنين روايت مي كند: ... و ناگهان ما شاعران قهوه و احساس در غاز كافه ها از خواب شش هزار ساله ي خود برخاستيم بوي جنازه ها ما را به سوي درد خيابان كشاند ما مرگ را به تجربه دريافتيم ما معني شهادت را فهميديم حلاجها را بر دار خويش رقص كنان ديديم. ... شب ها صداي سرخ گلوله از پشت شيشه هاي پنجره خانه هاي شهر مي آمد شبها صداي ممتد تكبير از پشت بامها. ... هر روز ما شهيدي ديگر داشتيم و قرعه شهادت بر نام آن كه عاشق تر بود، مي افتاد. ... و آن يار آن يگانه ترين يار با آن شراب پانزده ساله بر پلكان چاردهم ايستاده بود با مشعلي ز خون شهيدان كربلا از قرن ها سوخته مي آمد از جاده هاي سرخ تشيع اوراق سبز تذكره الاوليا از خواب سربداران مي آمد... 5. اكنون انقلاب اسلامي به پيروزي رسيده است. ديگر، گفتمان مسلط بر شعر گفتمان شيعي است، عرفان و تعزل ـ هر دو ـ به حماسه پيوند مي خورند. شاعران بار ديگر با مفاهيم ديني و آموزه هاي ريشه دار در فرهنگ ايراني ـ اسلامي تجديد ارادت كرده اند. عينيت اجتماعي چونان زلزله اي عظيم به چالش با ذهنيت شاعران گفتمان پيشين برخاسته و طرحي نو در انداخته است. از اين پس ايثار و شهادت صبغه اي ديگر دارد نه چون گفتمان نخست افلاكي محض و تجرد انديش است ـ نه اين است و نه آن ـ گرچه با گفتمان نخست قرابتي بيش تر دارد، به ضرورت زمان، همبسته بسياري از مفاهيم مدرن است و شهيد هيئتي ملموس و دست يافتني اما لطيف و نازك آرا دارد: در اسمره وضو مي سازم در فيليپين رو به قبله مي ايستم در مزار شريف اذان مي گويم و با ستاره ها در جماران نماز مي خوانم و در خرمشهر كشته مي شوم همين امروز صبح يك گلوله خمپاره گلوي اصغر را پاره كرد خدا محاصره نمي شود خدا را نمي توان سر بريد و من فرزند پدرم نيستم اگر حسين نباشم. م.مويد شهادت در اين چشم انداز «مرگ نيست، بي مرگي است.» و ستايش از شهيدان مرده پرستي نيست، شاعر با عتابي بر خويشتن شهيدان را زنده تر مي بيند كه شهادت باغ بهار آور زندگاني است: مرده پرست نيم كه اگر نه اين چنين بود در گور حافظه ام مرده ها فراوانند. ... مرده پرست نيم كه اگر نه اين چنين بود خود را مي پرستيدم! سيدحسن حسيني بيرون اين معين محدود رودي از ستاره ها جاري است رودي از شهيد با سكوت همصدا شو تا بشنوي پشت آسمان چه مي گذرد ما زمستانيم بي طراوت حتي برگ آنان در هميشه اي از بهار ايستاده اند بي مرگ. در باغ شهادت مرگ را ديدم كه بار زندگي آورده بود دستهاي تو، باغبانهاي خوب زندگاني هستند و خونت را چه بگويم، كه روح زندگي و يا زندگاني روح است. ... برخيز اي شهيد اين نماز شكسته را تو خود به سلامي برسان. علي صفايي حايري شاعران گفتمان نوين از بيان هاي مدرن تاثير فراوان پذيرفته اند، اگر بخواهيم مجموعه اين تاثيرها را در ذيل عنواني كلي صورت بندي كنيم، مي توان گفت هر آنچه را كه با بن مايه هاي باور ديني در ستيز نيست، در شعر شاعران گفتمان نوين جذب مي شود، انواع گرايش هاي فرمي، نوسازي قوالب شعري، تجربه هاي موسيقايي و شگردهاي تصويرآفريني و حتي اطوار و احوال زباني و واژگاني: يك سيب از درخت مي افتد يك اتفاق در شرف وقوع است تو نيستي لبخند نيست پنجره تنهاست من دلتنگم فكر مي كنم، تو هم پرنده شده اي اگر نه چرا مادر امروز اين همه به آسمان شباهت دارد و شبها خواب گل سرخ مي بيند. ... تو نيستي و عكس تو در قاب لبخند مي زند به تماشاي تصوير تو مي ايستم آنگاه در ذهن من يك آبي يك زرد به هم مي آيند آيا تو در آينده يك درخت خواهي شد اين را پرستوها به من خواهند گفت. در اين افق، انتظار موعود نيز رنگ و بوي ارغوان دارد. امام زمان(ع) نه در خيال مبهم جابلقا و جابلسا و يا در جزيره خضرا، كه در حوالي ما، در شب هاي جمعه بهشت زهرا است: او از خانواده شهداست شبهاي جمعه به بهشت زهرا مي رود و روي قبر شهدا گلاب مي پاشد. 6. جنگي كه دومين سال پس از انقلاب را هدف مي گيرد، با امواج عظيم و سيل آسا بر زمزمه شاعران جنگ مي زند و اين بار ايثار و شهادت نه در مصاف دشمن خانگي كه در برابر شقاوت شگفت دشمن خارجي تصوير مي شود، آن سان كه در كمتر شعر جنگ غياب اين مضمون ديده مي شود. به ديگر سخن، شعر جنگ ـ يا تو بخوان شعر دفاع مقدس ـ چنان در شعر شهادت به يگانگي مي رسد كه سايه به سايه هم پيش مي روند و تفكيك ناشدني اند. با اين همه، شعر شهادت سال هاي دفاع مقدس اوصاف و مولفه هايي دارد كه باعنايت به آن اوصاف، حال و هوايي متفاوت با شهادت خواني هاي پيش از انقلاب مي يابد. مولفه نخست، حزن غالب بر حماسه ها است، حماسه ها شكسته و غمگين اند. جز اندكي از شعرهاي اوان جنگ از رجزخواني خبري نيست. سوگ بر فروش فايق است و مدام حسرت از دست دادن ياران بغض را در گلوي حماسه ها مي شكند، حماسه چهارده ساله «محمدرضا عبدالملكيان» گواه اين مدعا است: تمام چهارده سالگيش را در كفن پيچيدم ... با همان شور شيرين گونه كه كودكيش را در قنداق مي پيچيدم. ... مظلوم كوچك من كودكيش را بر اسبي چوبين مي نشست و با شمشيري چوبين در گستره روياهايش به ستيز با ظلم برمي خاست. ... مظلوم كوچك من هر روز نارنجك قلبش را از خانه به مدرسه مي برد و مشق هايش را بر ديوار كوچه هاي شهر مي نوشت. همين گونه است حزني كه از پي ماندن و ترانه خواندن در دل شاعران جاري مي شود: ما مثل تشويش زرديم، در عشق كاري نكرديم هنگام هنگامه تنها، شعري نوشتيم و خوانديم بشكوه، بشكوه، بشكوه، ياد شهيدان كه رفتند اندوه، اندوه، اندوه، سهم من و تو كه مانديم. سهيل محمودي نكته ديگر غلبه لحن تعزلي بر لحن حماسي است، غلبه معاشقه با فرياد: زير شمشير شهادت سحر آسان رفتي كه نرفتند ا زاين دايره زيباتر از اين خوش قد و قامتي اما به خدا روز طلوع خواهمت ديد در آن منظره زيباتر از اين. زكريا اخلاقي چه زيباست عاشقانه هاي شاعري كه شهيدان را مدح مي كند و قافيه هايش شريان هاي گسيخته است. محمدحسين جعفريان در اين عرصه عروج شهيدان حكايت دلبري و دلدادگي است، شهيد نه تنها انتخاب مي كند، بلكه انتخاب مي شود. نه جبر است، نه تفويض، هم اين و هم آن: بي پر عشق پريدن نتوان لاف مزن! / تو اسير هوسي خانه همين جاست تو را آن كه پرپر شد از اين باغ، گلي ديگر بود / تيغ حق لايق اين زخم نمي خواست تو را حسين اسرافيلي در اين چمن كه ز گل هاي برگزيده پرست / براي چيدن گل انتخاب لازم نيست قيصر امين پور از شيوه انتخاب در چيدن شان / پيداست كه دست ديگري در كار است محمدرضا تركي قوام زبان و فرم، فاصله گرفتن مدام از شعار و حركت به سمت شعر و تجربه هاي گسترده از ديگر مولفه هايي است كه شعر سالهاي پس از جنگ را نسبت به شعر سالهاي حوالي انقلاب متفاوت مي كند و يادگارهايي ارزنده و درخشان را در مضمون ايثار و شهادت پديد مي آورد. 7. برخي انقلاب اسلامي و شعر انقلاب را سنت زده دانسته اند و به تلويح و تصريح از رجعت و قهقرا سخن گفته اند و حسرتمندانه سوگوار مدرنيتي مطلق و گسيخته از ريشه هايند. مدينه فاضله آنان نيز از اين جنس است. در اين باره مي توان از منظر فلسفه و تاريخ و سياست و جامعه شناسي مناقشه ها كرد، اما اينها از دايره سخن ما بيرون است. ما به شعر كار داريم و من هنگامي كه انصاف مي دهم علي رغم وجود سويه هاي افراطي سنتي و مدرن در طيف هايي از شعر ـ همچون جامعه ايران ـ جريان عمده و مسلط را ـ هنوز ـ جريان معتدلي مي بينم كه مدرنيت را در پيوند با ريشه ها و سنت هايش مي پسندد و سنت هايش را در بازخواني و نوزايي مدام به نيت زدودن پيرايه ها و غبارها و احياي گوهرها. صد البته هر دو جريان افراطي با آن سر ستيز دارند و از اين رو است كه هم قالب ها و فرم هاي نوين شعري به مضامين آسماني و معنوي دل مي دهند و هم قالب هاي كهن شعر فارسي همچون غزل، مثنوي، دوبيتي و رباعي جامه و جان نو مي كنند، پوست مي اندازند، برگ و بر مي دهند، كه دست بر اتفاق، نمونه هاي درخشاني از اين هم پيوندي ها را در عرصه شعر شهادت مي توان ديد. مثنوي هاي علي معلم، فريد طهماسبي، احمد عزيزي، محمدكاظم كاظمي و سيدحسن حسيني و غزل ها و دوبيني ها و رباعي هاي بسيار از بسياران كه مجال ياد كردشان نيست، غزلي از سيمين بهبهاني را حرفي از آن هزاران مي توان دانست: زان همه «حجله مرگ» كوچه هاشان چراغان / بال پروانه هاشان عكسي از نوجوان ها فتح با خون آنهاست كز پي لقمه اي نان / طفل مكتب نرفته، رفته خاك از دكانها ما چه كرديم، باري، ناله اي، شكوه واري / شد وطن زنده اما زان جوانها و جانها هم ناگفت ها درباره شعر ايثار و شهادت بسيار است، هم نمونه هاي برجسته اين عرصه بي شمار. اگر فرصت فراهم بود مي شد به دامنه پژواك و نفوذ كلام و شخصيت عرفاني و سياسي امام خميني(ره) در شعر شاعران پرداخت، همچنين بررسي فراز و فرود زيان، عواطف، صور خيال و فرم و موسيقي و نيز بررسي و تحليل آثار شاخص و تاثيرگذار اين عرصه، نيز اثرپذيري از شعر شاعران غربي و عربي، وشايد از همه مهم تر، تحليل رويكرد شايان توجه شاعران شهادت به مقوله اعتراض در دهه اخير. اميدوارم، بيان ناگفته هايي از اين جنس در مجالي ديگر دست دهد، پس سخن را كوتاه مي كنم: خوشا آنان كه جانان را مي شناسند طريق عشق و ايمان مي شناسند بسي گفتيم و گفتند از شهيدان شهيدان را شهيدان مي شناسند. عليرضا قزوه


دوشنبه 4 بهمن 1389  6:20 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : لحظه هاي پيش و پس از انقلاب،آينه تمام نماي ايثار
نويسنده : دكتر منوچهر اكبري
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
ايثار در لغت به معني بذل كردن، عطا كردن، مقدم داشتن ديگران و ترجيح دادن آنان بر خود، قوت لازم خود را به ديگري بخشيدن است «فرهنگ فارسي معين». ساده ترين جلوه و مصداق ايثار شايد اين باشد كه در نوشيدن آب آن هم در شرياطي كه به واقع تشنه باشيم ديگران را بر خود مقدم داريم و اين مصداق مي تواند مدارج و اوجي داشته باشد و آن در حالتي است كه حتي ما ازنوشيدن آب در شرايط تشنگي خودداري كنيم يا با چند جرعه دفع عطش نماييم. واژه ايثار با واژه هايي چون ايمان، اخلاص، شهامت، دليري، حماسه آفريني، جوانمردي و حريت و هدف داشتن در هم تنيده است. در يكي از جلوه هاي ايثار فردي كه برخوردار از ايمان باشد مي پذيرد كه «بر آبخورد آخر، مقدم ديگرانند» (علي معلم، مجموعه شعر رجعت سرخ ستاره، حوزه انديشه و هنر اسلامي، چاپ اول، آذر 1360). چه بسا در شرايطي مطرح شدن شخص براي تبيين اهداف كلي جامعه باشد. در اين صورت ايثار زمينه ريا و تظاهر به عمل را تحت الشعاع قرار مي دهد. ايثار در افراد و شرايط زمان و مكان مصاديق متفاوتي به خود مي گيرد. همان گونه كه با نگاه و تلقي حضرت امام خميني(ره) زمان و مكان به عنوان دو عامل اساسي و مهم در اجتهاد و صدور فتوا و تبيين و تفسير احكام نقشي غيرقابل انكار دارد، بخصوص براي شخص امام و جايگاه ايشان در نهضت، هدايت و زعامت عامه مردم و نيك سرانجامي انقلاب كه در ادامه اين گفتار بدان خواهيم پرداخت. نخست به بيان برخي نمونه ها از دوران قبل از انقلاب مي پردازيم. در دوران اختناق و سال هاي سياه و سنگين حكومت پهلوي، جريان هاي سياسي اسلامي و غيراسلامي خواسته يا ناخواسته، در زمينه هايي با يكديگر به اشتراكاتي رسيده بودند، حتي بدون آنكه بر سر وحدت توافق نامه اي امضا كرده باشند. همه گروه ها و جريان هاي سياسي تا قبل از استقرار نظام جمهوري اسلامي هدف مشتركي مبني بر سرنگوني رژيم طاغوت وحكومت پهلوي را پذيرفته بودند، حداقل بر سر اينكه رژيم پهلوي بايد عوض شود وحدت كلمه داشتند. اگرچه به خوبي به ياد داريم در ادامه مسير، چگونگي طي طريق، اصول و اهداف بعدي با يكديگر كاملاً متفاوت و حتي مخالف و مقابل هم بودند، نكته مهم اين بود كه پذيرفته بودند هر فردي از هر گروه و جناح سياسي و با هر عقيده اي از ايمان تا كفر، موحد و غيرموحد، سر به مهر و ناسر به مهر وقتي دستگير مي شد، ديگران خود را مقيد مي دانستند به استناد همان اشتراك هدف، از لو دادن ديگران و جريان ها خودداري كنند (استثنا را قاعده نگيريد كه ممكن است در هر شرايط صورت پذيرد). افراد پخته، ساخته، سرد و گرم چشيده اصولي و اصلي و رهبران گروه ها حداقل از جوهره آزادگي برخوردار بودند كه در جهت تضعيف يا سركوب يكديگر خود را به عوامل رژيم طاغوت نفروشند. پرسش اين است، اينكه كسي حاضر نباشد با وجود تهديد، شكنجه، محروميت و حتي قبول تطويل ادامه حصر، ديگري را لو دهد مصداق روشني از ايثار در اصول و ادبيات مبارزه نيست؟ بي ترديد آن مقاومت و ايثار را برآيند و ثمره ايمان، شهامت، غيرت و آزادگي، اخلاص و اصول مبارزاتي او بايد دانست. وقتي تغيير تاريخ هجري شمسي از سوي رژيم پهلوي صورت گرفت، عدم قبول تاريخ محرّف مصداقي از ايثار سود. زيرا كسي كه به خصوص بر سر خلق و آشكارا، با قبول تغيير تاريخ مخالفت مي كرد وارد دايره ايثار مي شد، زيرا مي دانست اين مقاومت هر چند كوچك و ساده براي او عوارضي در حد محروميت از برخي حقوق اجتماعي يا حداقل سوء سابقه در پي خواهد داشت. ناگفته نماند كه هر كس اين تاريخ محرف را مي پذيرفت در واقع اعلام مواضع مي كرد، يعني خود را در جرگه و گروه علاقمندان و معتقدان به اسلام معرفي مي كرد. كسي كه در فضاي بسيار سنگين و خفقان طاغوت، اطلاعيه هايي از حضرت امام خميني(ره) و حتي ساير گروه هاي انقلابي را پخش مي كرد و مي دانست كه در صورت دستگيري حداقل طعم تلخ زندان و شكنجه را خواهد چشيد. اين صورتي ديگر از ايثارگري تلقي مي شد و البته كم نبودند كساني كه حتي در حين اين ماموريت خطير به جهت تجربه كم يا كنترل دقيق عوامل اطلاعاتي رژيم طاغوت، شناخته مي شدند و مردانه هم بهاي سنگين آن را مي پرداختند. در حيطه مبارزات دانشجويي به برخي نمونه ها و مصاديق ايثار اشاره مي كنيم، مصاديقي كه براي نسل حاضر بسيار سخت و چه بسا قابل قبول باشد. باز نگه داشتن كتابخانه هاي كوچك دانشجويي گروه هاي سياسي هر چند در محلي كه به كتابخانه انجمن موسوم بود و شايد سيصد جلد هم كتاب نداشت، در نوع خود ايثار محسوب مي شد. البته اين فعاليت واصرار بر فعال بودن كتابخانه پيام هايي داشت. يكي ياينكه نشانه اعتقاد راسخ به دانشجويان به فعاليت هاي مذهبي بود، ديگر اينكه مقاومت پيام دار و هدفمند در برابر تبليغات رژيم مبني بر حذف يا كم رنگ كردن مظاهر و نمودهاي ديني محسوب مي شد، علاوه بر اين شاخصي براي جدا كردن جهت فكري و اعتقادي دانشجويان مسلمان در برابر غيرمسلمان بود. در اين نمونه هم تاثير زمان و مكان كاملاً محسوس است. ناگفته نماند كه فعاليت اين كتابخانه هاي محقر دانشجويي از پشتوانه اي در بيرون دانشگاه بهره مند بود. بسياري از نويسندگان، محققان، مبارزانف ناشران و فعالان سياسي مذهبي فعاليت سخت و طاقت فرسايي داشتند تا در آن شرايط خاص پليسي كتابي با هزار ترفند و بعضاً غيرقانوني، غيررسمي، مخفيانه و زيرزميني چاپ شود و به دست دانشجويان برسد. حتي در مواردي از سوي انجمن ها و تشكل هاي دانشجويي به برخي تكليف مي شد از روي فلان مجموعه شعر سياسي يا مقاله و اطلاعيه روشنگرانه چندين نسخه نوشته شود و به قسمت ها و واحدهاي مختلف دانشگاه تحويل گردد. مبارزان نسل اول به خوبي به ياد دارند كه بين كتابفروشي هاي مقابل دانشگاه و ساير مراكز چاپ و نشر مثل كوچه حاج نايب با دانشجويان فعال رابطه محكم و فعالي برقرار بود. از ديگر سو بين ناشران و مولفان آثار، ارتباط ويژه داير بود. پايبندي به موازين شرعي و حضور با حجاب اسلامي (اعم از روسري، مقنعه يا چادر) علاوه بر آنكه يك تكليف مذهبي و شرعي بود باز هم تحت تاثير شرايط زمان و مكان نوعي خطرپذيري بود. شايد بتوان فضايي مانند فضاي حاكم بر تركيه امروزي را مثال زد تا براي نسل سومي و بعد از آنها مدنظر باشد كه روزگار ما چه دوره سخت و سياه و دردناكي بود، بخصوص براي دانشجويان مذهبي و متعهد نه تنها حجاب براي دانشجويان دختر، بلكه برخورداري از ظاهري اسلامي براي دانشجويان پسر هم عوارض و پيام خاص خود را داشت. بهانه اي به دست آمد تا يادي از شهيدان كنم. به ياد دارم روزي كه از دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران براي صرف غذا به سمت غذاخواري مركزي كه در خيابان شانزده آذر واقع بود، به همراه دو شهيد بزرگوار شهيد هوشنگ (صادق) تركاشوند و شهيد رحيم آقانجفي مي رفتم قبل از خروج از دانشگاه، افسر گارد ما را صدا كرد. با صدايي خشن، بلند وتهديدآميز، ريش نسبتاً بلند مرا گرفت و گفت: پسر تو دانشجويي يا شيخي (هنوز زنگ و صداي سخن او را پس از بيست و هشت سال به ياد دارم)، اگر شيخي بروي قم اينجا چه كار مي كني؟ علاوه بر آن كه در لحظه هاي حمله وحشيشانه گارد به دانشگاه يا خوابگاه، به دختران چادري و محجبه توهين مي كردند و آنها را عامل حمل و جابه جايي كتاب ها، اعلاميه ها و اوراق ممنوعه مي دانستند، بدشان نمي آمد كه دانشگاه خالي از وجود آنان باشد. واقعاً مقاومت در برابر آن افراد و انديشه هاي شيطاني سمبل ايثار كامل بود. حمل كتاب هايي كه از نظر طاغوت كتاب هاي ممنوعه و حتي در گزارش هاي ماموران وعوامل سازمان امنيت كشور كتاب هاي ضاله ناميده شدند مرحله كامل تري از ايثار بود. واقعاً به نسل حاضر مشكل مي توان قبولاند كه همه آثار دكتر شريعتي و آثار شهيد مطهري حتي مجموعه شعر «در كوچه باغهاي نيشابور» را كتاب ممنوعه يا ضاله مي دانستند. واي به حال و روز كسي كه يك برگ از اين كتاب ها را از وي مي گرفتند! اعجاب و شگفتي كه فرا روي نسل حاضر است شايد از اين ناحيه باشد كه امروز واژه ها و عناصر و تركيب هاي آن آثار تك معنايي نشده است يا حداقل از بار نمادين و سمبليك كناي تهي شده اند. براي نسل امروز در يك شعر، نسيم، شب، گون، دريا، جنگل، خورشيد، سفر، غبار، غروب، دلتنگي، كوه، رود و بهار واژه هايي از اين خانواده و سنخ واقعاً همان معنايي را دارند كه در قاموس ها و لغت نامه ها ثبت شده است نه مضامين و پيام و منظور ديگر. وقتي در مكاتبات خصوصي و حتي خانوادگي و يادداشت هاي امام خميني(ره) به فرزندانشان مي خوانيم «حالم خوب است» پيامي خاص دارد و وقتي مي نوشتند «چند روزي است حالم بد شده است» در مواردي از اوضاع پريشان سياسي ـ اجتماعي خبر مي داد. تازه امام كه در بيان صريح حرف ها و سخنان و اهداف خويش بي پروا و بي پرده و بدون خوف و خطر حرف مي زد: اين باغ را خزان در برگرفته است، يا هوا مه آلود است و دلم تنگ است، همه نمادي از شرايط سخت و ناسازگاري اجتماعي سياسي و حال و روز بد مبارزان و انقلابيون بود. وقتي گارد تصميم مي گرفت براي مثال به كتابخانه دانشجويي دانشكده فني حمله كند دانشجوياني خطرپذير سريعاً كتاب ها را به دانشكده ادبيات يا علوم يا پزشكي مي بردند. زماني ك اين تهاجم به دانشكده ادبيات و علوم و دندانپزشكي صورت مي گرفت، باز هم جا به جايي كتاب ها و نوارها و ساير دست نوشته ها و ... توسط دانشجويان معتقد و مومن و صد البته نترس و مبارز بستر تجلي ايثار را فراهم مي آورد. براي آنان كه نمي توانند در فضاي سنگين آن روزهاي سخت قرار گيرند بسيار مشكل است بپذيرند حتي شخصي را به جرم توزيع و فروش رساله احكام يا عكس حضرت امام خميني آن هم به عنوان يك مرجع شيعه دستگير كنند، پرونده سازي كند و صدها صفحه از گزارش هاي ماموران اطلاعات و امنيت و ساير عوامل را به خود اختصاص دهد. البته شيرين كاري هايي هم توسط برخي از مقلدان امام در اين زمينه ها رخ داده است كه طعم شريني آن را باز هم نسل اول و آن هم مبرازات چشيده اند. از آن جمله اينكه به استناد اسناد مبارزاتي امام در شهرباني، در يكي از گزارش ها آمده است كه ماموري به يك كتابفروش نابينا مراجعه كرده از او مي پرسد: چرا رساله علميه آقاي خميني را مي فروشي؟ فروشنده نابينا با حالتي شگفت زده مي گويد: آقا من كه نمي دانم اين رساله آقاي خميني است! از جمله مبارزان شجاع و نستوهي كه به جهت شدت علاقه وارادت نسبت به امام پيه مبارزه و خطرات آن را به تن ماليده بودند، بايد از دو روحاني ياد كنيم كه با وجود تذكرات متعدد ماموران امنيتي مبني بر عدم ذكر نام امام در منابر باز هم آشكارا و نه با كنايه از امام نام برده و مصداق ديني كلام نوراني و عميق شهيد سيدمحمدباقر صدر بودند كه «ذبوا في الخميني كما داب في الاسلام». از آن جمله بودند شهيد آيت الله حسيني غفاري، شهيد سعيدي و ديگر روحانيون و مبارزاني كه پذيرفته بودند: در ره منزل ليلي كه خطرهاست درآن شرط اول قدم آن است كه مجنون باشي ديوان حافظ علاوه بر افراد مذكور از مبارزان مظلوم و گمنامي بايد ياد كرد كه در حمله وحشيانه عوامل رژيم پهلوي در غريبانه ترين حالت و كشنده ترين روزها از حجره هاي درسي اخراج و از بام حجره ها پرتاب شدند. طلبه هايي كه امام در دفاع از آنان بيانيه تاريخي خويش را صادر كرد و در واقع به مقابله مستقيم و رو در رو با شخص شاه برخاست. محروميت از حقوق اوليه طبيعي زمينه ديگري براي ايثارگري بود. كساني كه به خواست رژيم پهلوي به عنوان مخالف يا مبارز يا انقلابي تبعيد مي شدند از خانه و كاشانه و وطن مالوف به اجبار دور مي افتادند. حتي در شهر محروم و بد آب و هوا هم حق فعاليت نداشتند، به خصوص روحانيوني كه اجازه منبر و سخنراني هم نداشتند و هرگونه فعاليت آنان توسط عوامل محلي سازمان امنيت تحت نظارت بود وحتي مجبور بودند روزانه حضور خود را در محل تبعيد اعلام نمايند. اين يكي از دردناك ترين حالات بود. فضاي جامعه هم به گونه اي نبود كه به راحتي تبعيدي را بپذيرند. اينك در شرايط هستيم كه تبعيدي هاي آن روزگار را صاحب عزت و آزادگي و هدف و آرمان تحسين برانگيز مي دانيم، در حالي كه در آن روزگار نوع نگاه به شخص تبعيدي متفاوت و حتي سنگين بود. مدت ها طول مي كشد تا به شخصيت و افكار و اهداف مبارزان تبعيدي پي ببرند، تازه اگر كسب وجهه و محبوبيت مي كردند باز بدانان اخطار مي دادند و سعي داشتند فضا و زندگي را بر آنان تنگ و تلخ كنند. قسمت دوم و فضاي ديگر باري تجلي ايثار در دوران پيروزي انقلاب و پس از آن در جنگ تحميلي فراهم آمد. كامل ترين بستر و ميدان ايثارگري را بايد دوران دفاع مقدس دانست. تأثير فرهنگ دفاع مقدس به حدي بود كه اگر خوب مديريت مي شد چه بسا سال ها كشور ار تحت تاثير خويش قرار مي داد. از نخستين ايثارگران دفاع مقدس بايد از مرزنشينان مظلوم ياد كرد كه از بد حادثه در خط مقدم قرار داشتند. برخي مجبور شدند ترك سرزمين مادري كنند و جان خويش را از مهلكه سالم به در برند و تمام تعلقات و سرمايه و خانه و ثروت را رها كنند و روزها پياده روي تا خود را از خطر دور كنند. بعدها ستاد اسكان آوارگان يا مهاجران جنگي ايجاد شد و با تمام محبتي كه مردم شهرهاي مهاجرپذير نشان دادند، ولي يك ساعت زندگي در شهري غريب به اندازه يك سال دير گذر و طاقت فرسا بود. نظام خانواده ها از هم گسسته شد، بعضي ها تا چند سال نتوانستند برادر، پدر يا ساير اقوام خود را بيابند، برخي حتي درحالت انتظار در اردوگاه ها به سر مي بردند و هر لحظه خبر شهادت عزيزي را مي شنيدند و برخي وقتي به خانواده خود مي رسيدند با قاب عكس عزيزي از خانواده روبه رو مي شدند و برخي از جوانان هم با تمام خطرپذيري از خانواده جدا شدند و با دست خالي از شهر و ديارشان دفاع كردند و حماسه هايي خلق كردند كه زبان و قلم وهنر و ادب از توصيف آن عاجز است. ايثار در دوران دفاع مقدس هزار نقش و جلوه و صورت پيدا كرده بود. از ارسال سهميه كوپني يك پيرزن روستايي به جبهه ها تا تقديم چهار شهيد. از به هم زدن معادله تن و تانك توسط محمدحسين فهميده نوجواني كه آغاز نتوانستن ديگران براي او ابتداي توانستن بود. در حيرتي شگفت زا كاري كرد كه حتي امام كبير را به خضوع واداشت. ايثار كه از پشتوانه اخلاص برخوردار باشد از تداوم و گستردگي بسياري برخوردار مي شود. هيچ كس نمي پرسد فهميد كرد يا ترك است، شرقي است يا غربي است، فارس است، شمالي است يا جنوبي است. همه در برابر عظمت روح و كارش سر فرود مي آورند. شايد بتوان مدعي شد نام بزرگش حتي مطرح كردن شهيدان اول انقلاب را در حاشيه قرار داد. شهيدان و ايثارگراني كه براي حفظ و خدمت ملي و يكپارچگي ايران و جلوگيري از اجراي انديشه هاي شوم تجزيه طلبي در كردستان، خوزستان، تركمن و صحرا و ساير مناطق كشور، بذل جان كردند و حتي شهادت غريبانه مومنان به انقلاب كه در ترورهاي كور خياباني منافقان به فيض شهادت نايل آمدند رنگي ديگر از ايثار است. آنچه به عنوان شب هاي خاطره از دوران دفاع مقدس باقي مانده است چيزي جز بازگشت وتكرار و يادآوري صحنه هاي ايثار رزمندگان نيست. صد افسوس كه بسياري از اسوه هاي ايثار خاطرات روشن و آفتابي را به خود بردند و براي ما آه و حسرت و پشيماني آنان به ارث رسيد. كم نبودند مرداني كه خلوص آنان به حدي بود كه حتي از بيان و تعريف آنچه براي ما مصداق ايثار خودداري كردند و به لقاي حضرت دوست نايل آمدند. آن روزها كه در سپاه درجه و مدال و رتبه نظامي تقسيم نشده بود (از آن جمله است موردي كه خود به عينه ديدم) شبي كه در سپاه مسوول شب بودم و منافقين و هوادارانشان بمب هاي دست ساز در شهر منفجر مي كردند تا آرامش مردم را به هم زنند و فضا رعب و عدم امنيت را فراهم آورند و منافقان خفاش وار به انفجار خودروها و حركاتي ايذايي دست مي زدند، برخي از خودروهاي سپاه براي گشت زني در سطح شهر رفتند و چند دقيقه بعد بخشدار مركزي شهر با خودرو جيپ با سرعت و عجله مي خواست وارد حياط سپاه شود و در تاريكي شب به ايست نگهبان توجه نكرد و فرصت نداد نگهبان او را از نزديك ببيند و زنجير را بيندازد تا وارد شود. در حالي كه زنجير در دست «صادق عنبري» بود انگشت او در اثر حركت سريع بخشدار بين ميله فلزي و سوراخي كه زنجير را از آن مي كشيدند تا آزاد شود گير كرده بود و يك بند از انگشتان دست او را قطع كرده بود. بعدها كه براي ديدار و سركشي سرپسترفته بديدم دستش را با دستمالي بسته و شلوار او خوني بود. علت را خواستار شدم كه چرا اندكي پريشاني؟ گفت: چيزي نيست. اصرار كردم و او جريان قطع شدن بند انگشت را گفت. شگفتا از اينكه حاض نمي شد تعويض پست نگهباني دهد و تكليف مي دانست تا پايان دو ساعت مقرر شود خود سر پست بماند آن هم با همان اگشت و خوني كه از پس پارچه و دستمال مي آمد. ايا اين مقاومت مي تواند معنايي ديگر جز ايثار داشته باشد؟ ناگفه نماند كه آن بزرگوار اينك در صف شهيدان و در جوار قرب الهي آرام خوابيده است. بي ترديد مظلوم ترين ايثارگران را بايد ايثارگران خاموش يعني همسران و فرزندان جانبازان دانست. كساني كه با جانبازان به خصوص ازنوع شيميايي و قطع نخاع زندگي مي كنند، شبانه روز در آزمون مكرر ايثار شركت كرده و سربلند بيرون مي آيند. پيش از اين بايد از ايثار همسران، فرزندان و پدر و مادر آزادگان سخن راند. علاوه بر آزادگان كه شرايط اسفناك زندان هاي مخوف صدام و حزب بث را تحمل مي كردند در اين سو هم چشم ها و دل هايي را در پي خود داشتند. ديدگان منتظر و چشم به راهي كه حتي خبر دقيق و صحيحي نداشتند. نمي دانستند درعراق با عزيزانشان چگونه رفتار مي كنند. شايد آنان تشكيل پرونده داده بودندو مختصر خبري از طريق سازمان ها و مجامع حقوق بشر از آنان به دست مي آمد، ولي يك هزارم از آنچه با آنان مي كردند در گزارش ها ثبت نمي شد و حتي مصلحت نمي دانستند به خانواده هايشان بگويند. ايثاري بالاتر سراع داريد كه كودكي در انتظار بازگشت پدر ده سال را سپري كند. پدري كه حتي وقتي ديده به روي جهان گشوده است با تصويري از او آشنا شده است تا رويت واقعي او و ايثاري كه همسران آزادگان رقم زده اند. يكي از جلوه هاي ماندگار ايثار را بايد امادگي ازدواج دختران جوان و مومن و معتقدي دانست كه پس از اينكه برخي از رزمندگان به خيل جانبازان مي پيوندند، قطع نخاعي مي شوند، يا قطع دست و پا و يا شيميايي شده و با عوارض متعددي دست و پنجمه نرم مي كنند با علاقه و به عنوان كسب رضايت خداوند زندگي را با آن جانباز شروع كرده و خود را براي خدمت به چنين بندگان خالص فدا مي كنند. اين آمادگي در هر كس نيست. براي بسياري حرف جانباز و سخن از جانباز تكيه كلام است، ولي در عمل حاضر نيستند در عبور يك جانباز حق تقدم به او بدهند تا چه رسد به اينك حاضر به زندگي با آنها شوند. اگر ايثار را تقدم ديگران بر خود بدانيم، زندگي و مشي و سيره امام خميني(ره) به تنهايي دايره المعارف ايثار است. با ذكر اين نكته كه امام در دفاع از اسلام، در قبول معضلات مبارزه، در هدايت نهضت، در پذيرش مشكلات دفاع از دين خدا از ديگران سبقت مي گرفت و اين خود نوعي ايثار خاص است. براي امام مهم و اصل انجام تكليف بود نه آنكه تقدم را به اميد و چشمداشت كسب فرصت براي كسب قدرت يا مكنت از آن خويش كند. امام شايد در تمام عمر به اين فكر نكرد كه اگر در فلان جريان سخت اجتماعي جلو بيفتد براي او منافعي بيش از ديگران دارد. اما فكر مي كرد فلان كار اگر وظيفه است بايد صورت پذيرد، ثمره آن را خدا خواهد داد. براي امام قبول مرجعيت يك فرصت طلايي نبود، بلكه آمادگي پذيرش زعامت دين خدا بود كه هر لحظه در آن مسووليت بردار است. به همين جهت هم هست كه وقتي زعيم بزرگ عصر خويش آيت الله بروجردي(ره) هم به مرجع بودن امام اشاره مي نمود امام خويشتن داري مي كرد. امام با وجودي كه از بسياري همدوره اي هاي خود برتر بود و واقعاً مقبوليت خاصي براي قبول مرجعيت داشت تا سالها از تدوين و تحرير رساله علميه كه چاپ آن رسماً اعلام مرجعيت تلقي مي شد، خودداري مي كرد. بعدها ديديم كه نوع نگاه و تفسير و قرائت امام از فقه و احكام و فتاوا اين گونه بود كه از ايشان يك شخصيت «كاريزما» ساخت. از ساده ترين رفتار شخصي در زندگي كه نقل مي كنند كه همسرشان بر سفره غذا حاضر نمي شد، غذا را شروع نمي كرد تا والاترين و كامل ترين نوع ايثار كه قبل از همه در را در راه آزادي و مقابله با ظلم و ستم و ديكتاتوري عوامل رضاشاه از دست داده بود و بعدها هم از بسياري از حقوق طبيعي محروم شد، اما اسلام را از انزوا و فراموشي نجات داد. راستي چه كسي بر عليه كاپيتولاسيون فرياد زد؟ چه كسي بي پروا و شفاف و صريح به شخص شاه حمله مي كرد؟ چه كسي هرگز به خود اجازه نداد در برابر زورگويي هاي شاه خاضع شود؟ مي دانم براي نسل دوم و سوم چندان محسوس نيست و تا در فضاي سنگين و خفقان آور آن روز ايران قرار نگيرند نمي توانند عظمت روح و صداي فرياد بلند و آسماني امام را در دل شب ظلمت شاهنشاهي درك كنند. ديگران حتي خوف داشتند بيانيه ها و سخنان و رهنمودهاي نوراني امام را در خلوت خود بخوانند تا چه رسد به اينكه در منب رو وعظ و خطبه ها نامي ازامام ببرند، حتي در لباس كنايه و اشاره. دفاعي از امام از حوزه هاي علميه كرد، نوع ايثارش را ويژه و استثنايي مي سازد. وقتي به طلاب جوان حمله مي كردند امام بود كه از فيضيه دفاع مي كرد. امام بود كه در مرحله اي از نهضت فرياد مي زد و مي گفت: والله امروز سكوت جايز نيست. كدام رهبر را سراغ داريد كه وقتي به نجف تبعيد شد در آن هواي گرم و طاقت فرسا به سبب ارادتي كه به مديران و مقلدان و مردم ايران داشت حاضر نبود يك كولر آبي در منزل نصب كند. راستي اگر امام در هواي آتشگون كربلا يا نجف كولر تهيه مي كرد كسي به ايشان ايراد مي گرفت؟ از زندگي خصوصي امام و ترك تعلقات و عدم وابستگي به دنيا حتي پس از پيروزي انقلاب همگان با خبرند. در محله اي روستايي با كوچه هايي تنگ و باريك در منزلي به واقع فقيرانه و در نهايت ساده زيستي زندگي مي كرد. در جريان دفاع مقدس، در شرايطي كه خطر ايشان را تهديد مي كرد آن هم با وجود جلاد ديوانه اي چون صدام حسين كه يك چشمه از كارهاي جنون آميز او بمباران حلبچه است، هر لحظه ممكن بود توسط هواپيماهاي عراقي يا اربابان صدام مورد حمله هوايي قرار گيرد، با وجودي كه توسط مسوولان براي امام در نزديكي محل سكونتشان پناهگاهي ساخته بودند، امام هرگز حاضر نشد به پناهگاه مذكور برود. حتي در قيد حيات كه بودند اجازه ندادند حسينيه جماران را گچ كاري يا كاشي كنند و اصرار داشتند به همان صورت ساده بماند. نقل مي كنند امام شنيده بود يكي از مريدان ايشان قرار است حسينيه جماران را سنگ كاري كند. امام بلافاصله پيام فرستاده بود كه به فلاني بگوييد اگر اين كار را بكند من جماران را ترك مي كنم. اگر چه ممكن است اين خصايص اخلاقي را ذيل ساده زيستي، قناعت و ترك تعلقات و رهايي از دنيازدگي و تعابيري از اين دست برشمارند، اما بايد پذيرفت كه از جهتي تمام اين تجارب جلوه اي از ايثار عملي در زندگي امام است. پايان اين مقاله را بيان برخي خاطرات از زندگي و سيره اخلاقي امام قرار مي دهيم كه در هر يك درس عبرت و ايثاري نهفته است. «امام خودشان در درس آيت اله بروجردي(ره) شركت مي كردند و من ايشان را عصرها در مدرسه مي ديدم. فكر مي كنم كه اين حضرو نه به عنوان نياز به درس آقاي بروجردي، بلكه به عنوان حرمت نسبت به ايشان بود» (آيت اله محلاتي، جمعه 15 خرداد، شماره 10) «آيت اله بروجردي در سفر اولي كه به قم تشريف آوردند مورد توجه علما و مخصوصاً امام بودند. ايشان به اندازه اي به آقاي بروجردي توجه داشتند كه من خودم ديدم يكباركه عباي آيت اله بروجردي نياز به تطهير داشت، امام خميني عباي خودشان را بر دوش آيت اله بروجردي گذاشتند و عباي ايشان را بردند و آب كشيدند و آوردند» (حجت الاسلام محسني ملايري، پا به پاي آفتاب، ج 2، ص 254) «شبي كه همه علما در منزل آيت اله گلپايگاني جمع شده بودند، به من خبري رسيد كه لازم دانستم آن را فوراً به اطلاع برسانم. از اين رو به آنجا رفتم و به ايشان گفتم: آقا آنطور كه مي گويند ممكن است بخواهند شما را امشب بازداشت كنند. رژيم مي خواهد هنگامي كه شما همگي كنار هم هستيد بيايند و همه را با هم يكجا ببرند. امام فرمودند: بگذاريد من را ببرند لكن ديگران بيرون باشند و براي اسلام كار كنند» (حجت الاسلام علي اكبر مسعودي خميني، پا به پاي آفتاب، ج 4، ص 150) «بعضي از دوستان مي گويند روزي بعضي از نارسايي ها و اشتباهات را خدمت امام عرض كرديم (درباره زعامت و موضع گيري هاي آيت اله بروجردي). ايشان فرمودند: پرچمدار آيت اله العظمي بروجردي هستند و ما در اين شرايط وظيفه اي نداريم» (پا به پاي آفتاب، ج 2، ص 28) «امام اگر چه خود فقيه اصولي عاليقدر و بي نياز از درس ديگران بودند، ولي به احترات آقاي بروجردي و تقويت ايشان در گوشه اي از مجلس درس خارج اصولي مرحوم آقاي بروجردي حاضر مي شدند و اين در حالي بود كه ما طلاب به امام و آيت اله بروجردي يكسان نگاه مي كرديم» (حجت الاسلام علي دواني، سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام، ج 1، ص 57) آخر كلام اينكه، با اين همه بسياري از زواياي ناشناخته و انواع ايثار در زندگي امام هنوز در سينه افرادي است كه اميدواريم به عنوان خيرات براي آيندگان كه هر روز بيشتر نيازمند شناخت آن سفر كرده اند، بازگو كنند تا بماند، بخوانيم و انشاالله درس عبرت بگيريم.


دوشنبه 4 بهمن 1389  6:20 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : تاثير ادبيات در برانگيختن روحيه ايثارگري با نگاهي به تاريخ آلمان و اشاره اي تطبيقي به ادبيات پايداري در ايران
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
ياداشت هرگاه درباره ادبيات و جنگ به صورت عام و چه درباره ادبيات و ايثار به صورت خاص سخن به ميان آمده، غالباً به بازتاب اين پديده ها در ادبيات توجه شده است. گويي جنگ يا ايثار نقشي محرك و كنشگر در خلق ادبياتي با مضمون جنگ و ايثار داشته اند و ادبيات در اين بازي علت و معلولي، نقش معلول را ايفا مي كند و گويي ادبيات تنها مي تواند در اين ميان تأثير پذيرد بي آن كه تعاملي دو سويه صورت گيرد. باور نداشته يا شايد از ياد برده ايم كه ادبيات نيز مي تواند عاملي تأثيرگذار بر جريان جنگ ها، ايثارگري ها و مرگ بر سر آرمان ها باشد. دشواري كار نيز در همين نكته نهفته است: وارونه كردن بررسي تعامل ميان اين دو و نگريستن به نقشي كه ادبيات مي تواند در مقام كنشگر در اين حيطه بازي كند. البته از انصاف نيز نبايد دور شد كه به راستي در بيشتر موارد اين ادبيات بوده است كه از جريان عظيمي چون جنگ و به تبع آن پيامدهايش همچون ايثار و فداكاري تأثير گرفته و آن تأثيرات را به شيوه اي هنري بازتابانده است. در تاريخ بسيار ديده ايم كه جنگ ها و فداكاري ها و رنج هاي مردم درگير در جنگ به آفرينش آثار ادبي منتهي شده باشد، اما نمونه هاي اندكي را مي توانيم برشماريم كه كتابي ـ براي نمونه «عقل سليم» «تاميس پين» كه به ناگهان سرنوشت انقلاب امريكا را درگون كرد ـ در برانگيختن ايثار و فداكاري همگاني به گونه اي مؤثر افتد كه فرجام پيكاري را رقم زند. به اين سبب است كه ما در نوشته خود ادبيات و تاريخ آلمان را نمونه تحقيقي خود قرار داده ايم، زيرا اگرچه در مورد هر الگويي در جهان مي توان از تعامل ايثار و ادبيات سخن گفت، اما به نظر مي رسد آلمان تنها نمونه اي در جهان باشد كه بيش از هر كشوري ادبيات و فرهنگش در برانگيختن انگيزه هاي حماسي و رزمي و به تبع آن روحيه فداكاري، حتي پيش از آن كه جنگي رخ دهد، مؤثر بوده است. نكته شايان توجه ديگر اين است كه مفهوم ايثار، فداكاري و شهادت در دو فرهنگ آلماني و ايراني بي گمان متفاوتند. ما در مقاله حاضر هر آنجا كه از نمونه اي آلماني سخن مي گوييم به مفهوم عام ايثار و فداكارينظر داريم، با ذكر و تفكري دوگونه از فداكاري و ايثار؛ فداكاري و ايثاري كه بسياري از آلماني ها تحت تأثير ادبيات ضدتوتاليتري و آزادي خواهانه خود براي هايي از يوغ استبداد قيصري و هيتلري به كار بردند و فداكاري هاي دور و خامي كه در خدمت انديشه ميليتاريستي و شوونيستي آلماني قرار گرفت و مورد سوء استفاده رايش هاي آلماني واقع شد. در پايان نيز اشاره هر چند كوتاه اما تطبيقي به مقوله ادبيات ايثار در تاريخ آلمان و تفاوت هاي آن با الگوي ايراني آن خواهيم داشت و نوع تعامل ادبيات و ايثار را در كشورمان باز خواهيم سنجيد. ادبيات و مضمون ايثار در آلمان از آغاز تا پيش از جنگ جهاني مضمون ايثار و فداكاري به ويژه در جنگ وپيكار براي نخستين با كدام هنگام در ادبيات آلماني خود را نشان داد؟ جالب خواهد بود كه بدانيم سرچشمه به دوره اساطيري و ادبيات شفاهي پيش از تاريخ اين كشور بازمي گردد. با نگاهي به اساطير آلماني در خواهيم يافت كه مضامين جنگيدن براي پاسداري از خاك و خون ژرمني و ايثار و فداكاري در راه ارزش ها و سنت هاي قومي، قدمتي به اندازه ملت و فرهنگ آلماني دارد، به گونه اي كه اين مضامين بدل به كهن الگوهاي) (Archetype ملت آلمان شده است. نكته مهم تر از قدمت مضمون ايثار در انديشه آلماني، تأثيرگذاري اساطير مرتبط با اين مضمون در تاريخ اين كشور است. آلماني ها بيش از هر كشور ديگري اساطير و درونمايه كهن الگويي آنها را جدي گرفته اند و اساطير خود را در ادبيات، هنر و فلسفه خود دخالت داده اند. از اين رو، روح و انديشه آلماني تا زماني كه از اساطير خود مايه مي گرفت، اين ملت را به سوي جان باختن و فداكاري در راه سنت ها و باورهاي قومي خود مي كشاند. شلينگ مي گفت: «ملت با اساطير خود پا به عرصه هستي مي نهد... يگانگي انديشه ملت كه به معناي فلسفه جمعي است، در افسانه هاي او جلوه گر است. از اين رو، اساطير يك ملت سرنوشت او را در بر دارد.» اين گفته دست كم تا نيمه نخست سده بيست در مورد آلمان صادق بوده است. به گمان برخي از منتقدان، آلماني ها بيش از آن كه تحت تأثير مسحيت باشند، تحت تأثير اساطير ژرمني همچون شجاعت، جنگاوري، ميهن پرستي، پاسداري از خاك و خون و مناسبت هاي قومي، مرگ در راه وطن يا قوم، ايثار و فداكاري در ميدان جنگ و... بيش از آموزه هاي مسيحي مانند عشق به همسايه، عدم مقاوت دربرابر شرير، پرهيز از خشونت، دوست داشتن دشمن، برتري محبت بر همه چيز و... در ناخودآگاهي جمعي آلماني ها مطرح بوده است. مي كوشيم با آوردن نمونه اي نشان دهيم كه چگونه اسطوره هاي ژرمني حتي بي آنكه آلماني ها از آن آگاه باشند، خود را در زندگي روزمره آنان وارد كرده است؛ اسامي روزهاي هفته در آلمان برگرفته از اساطير آنان است؛ يكشنبه روز خورشيد (Sonntag) و دوشنبه روز ماه(Montag) است، پنجشنبه(Donnerstag) به خداي آب و هوا و رعد اشاره دارد و جمعه (Freitag) نه به معناي روز تعطيل و روز آزاد (Frei)، بلكه روز فريا (Freia) همسر «وتان» است. و اما وتان كيست؟ رب النوع جنگ، خداي خدايان آلماني، همو كه اودين (Odin) نيز مي نامندش. اما وتان سه شنبه (Dienstag) كه به سبب اهميت بيشترش، پس از روزهاي ديگر ذكرش مي كنيم، معناي خلاف ظاهرش دارد. سه شنبه روز خدمت (Dienst) نيست، بلكه اشاره اي به Dingsus دارد كه لقب خداي جنگ است. به عبارت ديگر، سه شنبه روز خداي جنگ است، همان خدايي كه اقوام لاتين آن را مارس مي خوانند. پس درمي يابيم آلماني هرگاه كه نام روزهاي خود را مي برد، بي آنكه بداند در ناخودآگاه خود، خدايان اساطيري، به ويژه خداي جنگ را پاس مي دارد. اين خداي جنگ، اين اودين يا وتان كيست؟ چه پرمعنا كه خداي خدايان آلماني، خداي جنگ است و باز چه پرمعنا كه وتان خداي شعر و ادب و موسيقي نيز به شمار مي رود. آيا اين فرمانروايي خداي جنگ بر مقوله شعر و ادب تأمل برانگيز نيست؟ خداوندگار شعر و ادب نزد بييشتر ملل يونان باستان همواره ايزد بانويي است كه در قطب مخالف رب النوعي چون مارس قرار دارد، اما انديشه اساطيري آلماني خداوند ادب و هنر خود را سلحشور و خشن مي خواهد. يونگ، وتان را كهن الگويي مي داند كه براي ملت آلمان همچون بستر رودي عمل مي كند؛ گاه ممكن است رود از جاي ديگري جاري شود، اما اين بستر همواره آماده است تا پس از سالياني دراز بار ديگر رود را هدايت كند. طبيعي است كه ارزش هاي برآمده از اين اسطوره ايثار و فداكاري و حماسه و سلحشوري و قهرماني باشد، اين چشمداشتي است كه اين اساطير از ژرمن ها داشتند. اين چشمداشت را مي توان از گونه شناسي فردوس ژرمني نيز باز شناخت. فردوس ژرمني يا والهالا (Walhala) در اساطير ژرمني تالار باشكوه وتان است كه در آن تنها پهلوانان مقتول اين ملت پذيرايي مي شوند؛ پهلواناني كه در ميدان جنگ، شجاعت و رشادت از خود نشان داده و جان خود را فداي ارزش هاي حماسي كرده اند. در واقع اين قهرمانان معادل شهيدان در ادبيات مذهبي شمرده مي شوند و در نگاه اساطيري همان منزلت و ارج و ارزشي را دارند كه شهيدان در نگاه مذهبي. در افسانه هاي ژرمني، والكوره ها كه فرشتگان خدمتگزار وتان هستند، بال هاي خود را بر ميدان نبرد مي گسترانند و جنگجوياني را كه بايد كشته شوند، برمي گزينند. ارواح اين قهرمانان مقتول به والهالا هدايت مي شوند و وتان آنان را در بزم پايكوبي خود سهيم مي كند. بنابراين، مي بينيم كه در اساطير آلماني، تنها اين جنگاوران و آن هم جنگاوراني كه جان خويش را با شجاعت فدا كرده اند، به بهشت مي روند. جالب است كه آنان به سبب نيكوكاري يا محبت در حق ديگران به رستگاري راه نمي يابند، بلكه جواز ورود به والهالا، اين بهشت ژرمني، تنها شجاعت، ايثار و فداكاري است. ظاهراً ريشه هاي «ابرانسان» را نه نزد نيچه كه بايد در اين اساطير سراغ بگيريم. اما ظاهراً گرايش به اين فدا ساختن خويش در افسانه هاي آلماني راه اغراق را مي پيمايد، زيرا در اساطير آمده است، وتان روزي در اوج سرمستي والهالا را به آتش مي كشد و خدايان و ارواح پهلوانان مقتول در لهيب آتش به پايكوبي مي پردازند. بر اين اساس مي توان مدعي شد كه خدا ساختن خويش تا حدي نابودي خود خواسته مضموني است كه همواره انديشه آلماني را محسور ساخته است. در روح آلماني مبارزه بين روح تمدن و روح نيبلونگ ها را مي توان حس كرد. از اين رو شگفت آور نيست كه در سال 1945 هيتلر نيز تصميم گرفت به شكوه وتان تمام آلمان را با خود در يك صحنه عظيم و شكوهمند به مانند «غروب خدايان» به كام نيستي بكشاند. به بحث اصلي خويش بازگرديم. سخن از اين بود كه آلمان در ژرفاي خود نه وابسته به ارزش هاي مسيحي كه دلبسته ارزش هاي حماسي ـ سلحشوري ژرمني است.ماكس مل، شاعري آلماني كه ترانه نيبلونگ ها را به شيوه اي جديد سروده، مي گويد: « امروز از خدايان يوناني كه اومانيسم مي خواست در فرهنگ ما جاي دهد، تنها اندك اثري برجاي مانده است. اما زيگفريد و كريمهيلد همواره در روح ملت ما حاضر بوده اند.» و نيبلونگ ها نيز چيزي نيست جز اسطوره اي سلحشوري؛ با مايه هايي درباره جنگ، انتقام، شجاعت، فداكاري، ايثار و سرانجام مرگ در راه ارزش هاي قهرماني. به هرحال، از جمله مايه هاي نمادين و اساطيري كه روح آلماني را دعوت به فداكاري، ايثار و مرگ قهرمانانه مي كند، جداي از بسياري كهن الگوهايي چون وتان ونيبلونگ ها، بايد از سروده هاي واگال وايا (Wagalweia)، افسانه هاي كهن ادا (Eda)، آيين ها و نمادهاي شهسوار ژرمني (شواليه هاي توتني)، انجمن هاي نهايي ـ عرفاني كهن آلماني، به ويژه انجمن فهمه مقدس (Vehme) و... نام برد. اين انجمن هاي سري عرفاني رواج دهنده گونه اي ادبيات شهسواري بودند و ناگفته پيداست كه مضمون اصلي و اساسي اين گونه ادبيات، دعوت به ايثار و فداكاري و نبرد بر سر ارزش هاي شهسواري و حتي مرگ شرافتمندانه و شجاعانه در اين راه است. از جمله انجمن هاي نهانيار و كهن ژرمني بايد از «انجمن توله» (Tulegesellschaft) نام برد.اين انجمن نيمه اسطوره اي كه قدمت وجود عيني آن به صدها سال پيش مي رسد، با افسانه پارتسيفال رابطه اي مستقيم دارد و از اين رو «توله» هميشه و همواره در ادبيات ژرمني حضور دارد: در پارتسيفال والفرام فون اشنباخ، در پارتسيفال واگنر، در فاوست گوته و... بسياري از شعارها و نمادهايي كه در قرن بعد، حتي در جنگ جهاني دوم از سوي آلماني ها استفاده يا بهتر بگوييم سوء استفاده شده، به تاريخ كهن و اساطير و افسانه هاي آلماني بازمي گردد و هيچ كدام محصول و آفريده سده بيست و نازي ها نيست. براي مثال، شعار معروف «هجوم به شرق» (Drangnach Osten) كه بسياري گمان دارند آفريده هيتلر و به مناسبت آغاز حمله به شوروي بود، شعار شهسواران توتني و متعلق به اوايل سده سيزدهم به شمار مي رود. به همين گونه سواستيكا (صليب شكسته) كه نشان نمادين نازي ها بود، نه آفريده هيتلر كه نشاني اساطيري و رمزي است، اين نشان كهن، وابستگي هايي به حماسه كهن ادا، سامي ستيزان، آيين ميتراييسم و خورشيد پرستي دارد. تأثير اساطير، افاسانه ها، نشانه ها و نمادهاي كهن ژرمني در انديشه آلماني منحصر به موارد ياد شده نيست و نبايد نفوذ چنين عواملي را دست كم گرفت. بررسي هاي جامعه شناسانه و روان شناسانه به ما نشان مي دهد، ژرفاي آنها تا چه اندازه عميق تر از چيزي است كه ما مي پنداريم. ما با بررسي فلسفه و ادبيات آلماني مي توانيم دريابيم كه اساطير آلماني، ادبيات، هنر و فلسفه آلماني را افسون كرده و به خود دچار ساخته است و طبيعتاً از همين طريق ارزش هاي وابسته به اين نوع اساطير نيز وارد جنبه هاي گوناگون فرهنگ و انديشه آلماني شده است. صدها سال بعد، به ويژه در سده نوزده و نيمه اول سده بيست، تأثير اساطير آشكار شد. رمانتيك هاي سده نوزده آلمان از نخستين كساني بودند كه به افسانه ها و اساطير ملي عنايت فراواني نشان دادند، به گونه اي كه پيوند مستقيمي ميان رمانتيسم آلماني و اساطير و افسانه هايش به وجود آمد و باز همين رمانتيك ها بودند كه تحت تأثير اين اساطير، نخستين مناديان ملي گرايي و نبرد با بيگانگان شدند. آشكارا مي توان ديد كه چگونه ادباي رمانتيك آلمان از همين اسطوره ها و افسانه ها براي برانگيختن شور و شوق قيام و نبرد عليه اشغالگران فرانسوي و ارتش ناپلئون سود جستند، تا جايي كه بايد ادعا كرد رايش دوم، وحدت آلمان و تشكيل حكومت قيصر و بيسمارك، بدون ياري جستن از ادبيات و باورهاي اسطوره گرا ممكن نبود. «هاينريش هاينه» در كتابي به نام درباره آلمان، خطاب به فرانسويان مي نويسد: « شما از سده هاي مياني به درآمده ايد، از اين رو مي توانيد با آرامش بدان بنگريد و شهسوارانتان را ستايش كنيد، اما ما آلماني ها هنوز در سده هاي مياني به سر مي بريم.» اما اين ارش هاي شهسواري چگونه سر از ادبيات آلماني درآورد؟ مدت چنداني از جنبش لوتر ـ كه آشكارا ريشه هاي ملي گرايانه داشت ـ نگذشته بود كه در آلمان ادبياتي پايه ريزي شد و نويسندگان آلماني به جاي زبان لاتين از زبان مادر خود در نوشتن ادبيات بهره بردند و نويسندگاني چون آيرر، اوپيتس، فلمينگ و زاكس، ادبيات ملي را پايه ريزي كردند. ادبيات آلماني شايد تحت تأثير همين اساطير وتفكر شهسواري ژرمني خود، كلاسيسم را چندان تاب نياورد و گرايش رمانتيك يافت، زيرا در اين مكتب بود كه مي شد از ملي گرايي و فداكاري در راه خاك و خون و مرگ شجاعانه در راه ارزش هاي سنتي ـ قومي آلمان سخن گفت. رمانتيسم آلمان بيش از رمانتيسم كشورهاي ديگر، روحي ملي گرا داشت و جزو سنن رمانتيسم آلماني، افزون بر دلبستگي به اساطير و تفكر اسطوره گرا، ارزيابي جديد افسانه هاي بومي آلماني و فولكور و پژوهش در آنها بود. رمانتيك هاي آلماني سخت دلبسته ايد«روح ملي» (Volksgeist) و نمودهاي اين روح از جمله زبان بودند و از اين رو انديشه هاي ملي گرايانه يوهان گوتفريد هردر در آنان مؤثر افتاد. « ارنست كاسيرر» در كتاب خود «اسطوره دولت» مي نويسد: رمانتيك هاي آلماني كه آغازگر جنگ بودند، از نخستين ستيزندگان با فلسفه روشنگري شدند. متأسفانه گرايش هاي وطن خواهانه و ايثارگرايانه و رمانتيك هاي آلماني از سوي ميليتاريست هاي اين كشور مورد سوء استفاده قرار گرفت. در همين باره كلام «شلگل» قابل توجه است، او مي نويسد: «تا زماني كه استقلال ملي ما و حتي بقاي نام آلماني ما در خطر جدي باشد، شايد بهتر آن است كه شعر ما جاي خود را به خطابه دهد.» تصور اين كه مفاد اين خطابه ها چه بود، دشوار نيست: دعوت براي جانبازي در راه وطن! شگفت اين چنين گرايش هايي حتي در فلسفه ايده آليستي آلمان نيز به نوعي ديگر خود را وارد كرده بود و موضوع گيري ايده آليسم آلماني در برابر مضاميني چون جنگ، آرمان گرايي، دولت، ميهن پرستي و...يكسان بود. تا جايي كه شلينگ اسطوره پردازي را نه تنها مغاير با فلسفه نمي دانست كه آن را غايت فلسفه مي شمرد. بر همين اساس نيز از زمان گوته جوان و نهضت ادبي رمانتيسم آلماني به نام «طوفان و تهاجم» (Sturm und Drang) تا اوايل سده بيست، ادبيات آن ديار در طريق سنتي خود بوده و به گذشته و اساطير و ارزش هاي آن توجه كرده است، تا جايي كه پيش از سده بيست، آلمانيان هر چه بيشتر به سروده هاي ميهن پرستانه و نوشته هاي ملي كهن خود روي مي آورند، به ويژه آثار «ولفرام فون اشنباخ» در مورد اساطير و افسانه هاي ژرمني از جمله پارتسيفال، ويلهالم، تيتوئل و... به دست ديگر ادبا بازنگري شد. جالب آن كه اشنباخ خود كسي بود كه افسانه هاي مسيحي را به افسانه هاي ژرمني بدل ساخت و روح ملي گرايانه ـ عرفاني خاصي در كالبد اين افسانه ها دميد. وامگيري از اشنباخ به آنجا انجاميد كه بعدها واگنر تحت تأثير پارتسيفال، اپرايي به همين نام ساخت كه مانند ديگر آثار اشنباخ، آبشخوري براي وطن پرست هاي آلماني درآمد. بعدها آلماني ها در جنگ دوم جهاني براي تهييج احساسات سربازان آلماني، از همين موسيقي واگنر كه به نوبه خود تحت تأثير افسانه ها و اساطير آلماني بود، در ميدان هاي نبرد استفاده كردند. در اين برانگيختن روحيه جانبازي در راه وطن، اشنباخ تنها نيست. تئودوريونر كه با گوته همزمان بود، در ضديت با فرانسويان تصنيف هاي ميهن پرستانه سرود و حتي براي مدتي نامدارتر از گوته شد. «ويليباد اليسيس»، شاعر پروس به ستايش سلسه هوهنزول ها پرداخت و تئودور مومسن»، مورخ و نويسنده آلماني نيز از دوستداران وحدت آلمان و از ستايشگران پروس و دولت بيسمارك بود. شاعر ديگري به نام «ليسائو» اثري مي آفريند به نام قصيده اي در تنفر از انگلستان كه برخلاف آنچه خواننده ممكن است تصور كند، نه پس از جنگ دوم جهاني كه مدتها پيش از درگيري ميان آلمان و انگلستان سروده شد. پيش از سده بسيت، سلطه فرانسه بر آلمان موجب تشديد احساسات ملي گرايانه و روحيه فداكاري و ايثار در راه وطن شده بود. اما اين احساسات و روحيه بعدها مورد سوء استفاده قرار گرفتو آرام آرام حتي محيط هاي دانشگاهي را تعصبات ملي گرايانه فراگرفت و انديشه هايي چون «آلمان برتر از همه» گسترش يافت. در سالن هاي دانشگاهي سخنراني هاي هگل، فيشته و شلينگ به روح ناسيوناليسم ياري رساند. رفته رفته آن روح آشوبگر رمانتيسم آلماني كه جوانان را به ايثار و جان باختن در راه وطن پيش مي راند، تغيير جهت داد. اكنون اين جوانان مايل بودند به جاي ايثار جان خود، جان ديگري را بستانند، جان يك يهودي، جان يك فرانسوي يا يك روس را. يهود نبود كه رمانتيسم آلماني را ضد زندگي مي دانستند. سال ها بعد نازي ها توانستند با منحرف كردن اين روحيه وطن پرستي و فداكاري در راه خاك و خون آلماني، جوانان كشورشان را به جبهه هاي جنگ گسيل دارند. پس از شكست آلمان در نخستين جنگ جهاني، ناسيوناليست هاي افراطي آلمان، بار ديگر اسطوره پرستي را احيا كردند. گمان ارنست كاسيرر آن است كه در پايان دوره جمهوري وايمار به بن بست كامل سياسي، اقتصادي و اجتماعي رسيد، به خاك آماده اي بدل شد تا اسطوره هاي سياسي در آن رشد كنند و از آن نيرو بگيرند. ملت آلمان ( و نيز مردمان ديگر جوامع) زماني كه در تنگنا بمانند و تمامي درها بر آنان بسته شود، افسون اسطوره ها و افسانه هاي خود مي شوند. به اين ترتيب، رايش سوم را نيز مي توان كوشش آلماني هاي فرومانده براي بازآفريني روح اسطوره اي ـ افسانه اي و آرمان گرايي ملي خود دانست. كاسيرر مي نويسد: « در سال 1933 بود كه جهان از تجديد تسليحات آلمان و پيامدهاي احتمالي آن رفته رفته نگران شد. حقيقت اين است كه اين تجديد سال ها پيش آغاز شده بود، اما كمتر كسي به آن توجه داشت. تجديد تسليحات واقعي با پيدايش و رشد افسانه ]اسطوره[هاي سياسي آغاز شد. تسليحات نظامي پيامد ناگزير تسليحات ذهني بود كه به واسطه افسانه هاي سياسي صورت گرفته بود.» آنچه ديگر ارتش هاي اروپا را شگفت زده كرد، حاصل عدم احتساب لجستيكي عامل روحيه فداكاري در سربازان آلماني بود. آنان از ياد برده بودند كه بيش از صد سال پيش از آن، نظريه پرداز نظامي آلمان، كارل فون كلاوزويتس در كتاب معروف خود درباره جنگ نوشته بود: « ميدان جنگ محل آزمايش نيروهاي روحي و مادي به وسيله نيروي اخير است. مي توان گفت قدرت مادي كمي بيشتر از قبضه چوبي به نظر مي رسد، حال آن كه عوامل روحي، فلزي گرانبها، سلاحي حقيقي و تيغه اي آبداده است.» كلاوزويتس در اثر خود فراوان به ارزش نيروهاي روحي و ارزش عنصر فداكاري و روحيه ايثار در فرمانده هان و سربازان و حتي مردم تأييد مي گذارد و آن را عنصر تعيين كننده در جنگ مي داند. او حتي در تعريف نبوغ نظامي از عناصري مانند شجاعت مادي و روحي و عزم راسخ مي گويدو سجاياي يك نظامي حرفه اي را بركنار بودن از ترس موهوم، اراده مقاوم، احترام و اعتماد به افسران مافوق حتي در زمان شكست و ايمان قوي و برخاسته از شرف سلحشوري مي داند. كلاوزويتس به خوبي اشاره كرده بود كه سختگيري و انظباط آهنين فقط مي تواندفضايل رزمي و سلحشوري را حفظ كند، اما قادر به ايجاد آن نيست. بنابراين در جنگ عوامل اخلاقي غايت امر به حساب مي آمدند. شايد به دليل همين اهميت عناصر روحي بود كه كلاوزويتس جنگ را نه يك فن، كه يك هنر مي ديد. جنگ دوم جهاني آشكار كرد كه آلماني ها به نظريه هاي اين كارشناس جنگي كه دست بر قضا نامه هاي عاشقانه همسرش او را شبيه شاعران رمانتيك كرده است، سخت پايبند بوده اند. همچنين شرح حال كلاوزويتس آشكار مي كند كه اين افسر روشنفكر و كتابخوان تا چه اندازه تحت تأثير فلسفه ايده اليستي و ادبيات رمانتيك آلماني بوده است. ايده آليسم كهن آلماني و گرايش قدرت خواهانه نهفته در آن بسيار به كار دولت توتاليتر هيتلر آمد. هيتلر در «نبرد من» به ستايش از ايدهآليسم مي پردازد و مي نويسد: «تنها ايدهآليسم است كه آدميان را راهبر مي شود تا خود به اختيار، مزيت قدرت و نيرو را بازشناسند و ايشان را بر آن مي دارد تا به صورت ذره اي خاكي در نظامي كه سراسر كيهان را به قالب شكل مي كشد درآيند.» برشت نيز مي گويد: «نازي ها اين احساس را به مردم القا مي كردند كه وضعيت اسفناك آنان به تصورات ماترياليستي شان در قبال زندگي مربوط مي شود و اكنون اميدوار بودند به وسيله يك ايده اليسم قوي يعني فداكاري نامحدود، قادر به بناي هستي لايق انسان بشوند.» به اين ترتيب ملتي كه درباورهاي ايده اليستي و اساطيري خود غرق شده بود آمادگي داشت تا رهبري به مثابه اسطوره اي زنده و حاضر آنان را تا جهنم نيز رهبري كند. «وي ستيس نيز در يكي از مقالات خود مي نويسد: اگر رييس دولت آلمان از ملت خود مي خواست براي فتح دنيا يا نعمت هاي مادي بجنگد، بي شك كسي پا پيش نمي گذاشت. اما به دعوت به ايثار و فداكاري و جان باختن در راه اهداف معنوي است كه يك ملت براي جنگ پا پيش مي گذارد و براي اين دعوت ابزار مناسبي در آلمان يافت مي شد: ادبيات آلماني! و اين ادبيات از داستان و رمان گرفته تا شعر، نقش مهمي در برانگيختن روحيه فداكاري ايفا كرد. وزير تبليغات آلمان نيز كه به خوبي از قدرت ادبيات در اين باره آگاه بود، بر چاپ و نشر و رواج ادبيات حماسي و سلحشوري دامن زد. گوبلز كه از قدرت اساطير آگاه بود، همواره در سخنراني ها و آثار خود به اساطير اشاره مي كرد و حتي به دستور شخص او بسياري از اساطير و رمان هاي ناسيوناليستي به فيلم درآمدند. نازي ها نه تنها براي رسيدن به قدرت از ادبيات استفاده تبليغاتي فراواني كردند، بلكه به اين نتيجه رسيدند كه پس از پيروزي نيز بايد از آن استفاده كنند. در سال 1932 يك سال پيش از قبضه قدرت، گوبلز و هيتلر طي مذاكراتي تصميم مي گيرند كه نه تنها از راديو و فيلم، بلكه مطبوعات و كتاب و همه منابع فرهنگي بايد در جهت تهييج احساسات مردم استفاده كند. نازي ها از سوي ديگر متوجه بودند ادبيات و مطبوعات مي تواند سلاحي دو لبه باشد و همان گونه كه آنان از آن سود مي بردند، دشمنانشان نيز از آن عليه نازي ها مي توانند بهره برند؛ براي همين از ديگر برنامه هاي نازي ها كتاب سوزان، حمله به روزنامه هاي مخالف و كتابفروشي ها، كتك زدن نويسندگان و ناشران مخالف و ويران كردن دفاتر روزنامه ها و ناشران آنها بود. گوبلز، وزير تبليغاتي و تنوير افكار ملت با تأسيس خانه فرهنگ رايش تمامي فرهنگ و آثار فرهنگي را كنترل كرد و با برقراي قانون مطبوعات و نويسندگان، كليه نويسندگان در واقع تبديل به كارمندان دولت شدند. در همان نخستين سال قدرت گيري نازي ها «روذ=دلف هس» يكي از بزرگان نازيسم، مجمعي آزمايشي براي حمايت از ادبيات ناسيونال سوسياليست انتخاب كرد. همچنين گوبلز نيز كنگره نويسندگان اروپايي را ب رياست «هانس كاروسا» در وايمار برگزار كرد كه نويسندگان در تبعيد آلمان از جمله «توماس مان» از اين كنگره به تمسخر ياد كردند. گفتني است كه در آلمان حتي پيش از به روي آمدن نازي ها، آنان انجمن هاي ادبي و فرهنگي به وجود آورده بودند، از جمله انجمن فيشته كه در 1914 تأسيس شد و با تعصبي شديد آلماني ها را دعوت به فداكاري در راه وطن كرد. در زمان جنگ، ماشين تبليغاتي نازي ها و در پي آن مطبوعات، راديو، فيلم، هنر، انتشاراتي ها و... درخدمت جنگ درآمدند. نازي ها براي تهييج احساسات سربازان در مناطق جنگي بفزون بر تدارك پوشش راديويي و اعزام دسته هاي هنري، مجله، نشريه و كتاب نيز برايشان ارسال مي كردند. همچنين تا پايان سال 1941 شصت هزار كتابخانه سيار مخصوص در جبهه هاي جنگ آماده شده بود كه البته محتواي كتاب هاي اين كتابخانه را مي توان حدس زد. آلماني ها جايزه اي در رقابت با جايزه نوبل ادبي بنيان گذاشتند و به حمايت بي دريغ از آثاري با مضامين سلحشوري و وطن پرستي پرداختند و در اين ميان تأكيد بر بازنويسي و بازپردازي اساطير كهن آلماني بود. دو سر حلقه به هم مي پيوست. سده بيست، سده بازگشت به اساطير و ادبيات كهن الگويي ژرمني بود؛ كهن الگوهايي كه بارها آلمان را به سوي جنگ كشاند، جنگ هايي كه دو جنگ جهاني تنها بخشي از آن به شمار مي روند. نگاهي تطبيقي به ادبيات پايداري و ايثار در دو كشور ايران و آلمان مقايسه ميان جنگ آلمان و ادبيات پايداري در ايران و اصولاً مقايسه تجربيات دو ملت متفاوت كارآساني نيست و ره به جايي نمي برد.شايد سبب اين دشواري در تفاوت هاي بنيادين اين دو مورد باشد. ايران و آلمان دو كشور با دو فرهنگ كاملاً متفاوت و متعلق به دو نوع جغرافياي كاملاً متضادند. هرچند ايران نيز صاحب اساطير و كهن الگوهاي خود است، اما اساطير و ادبيات اين دو كشور با هم متفاوتند و هر چند در ادبيات ايران نيز رزم نامه ها، حماسه سرايي ها، مقتل ها، رجزنامه ها و... وجود دارد، اما هم گونه شناسي و هم تأثير گذاري آنها چندان شباهتي با مقوله آلماني خود ندارد. ما در اين مقاله بر اين مدعا بوديم كه مضامين جنگ خواهي و سلحشوري در اساطير و ادبيات آلماني بيش از هر ملت ديگري تحت تأثير اساطير و ادبيات خود بوده اند. به عبارت ديگر، جنگ هايي كه آلمان در آن دخيل بود، بيش از جنگ هاي ديگر جهان ريشه هاي فرهنگي و ادبي داشت. همچنين اگر ما آخرين تجربه هاي دوملت را در حوزه جنگ بسنجيم، درمي يابيم كه آلمان آخرين بار جنگي را در شصت سال پيش تجربه كرد و ما در چند سال پيش. آلمان در نقش متجاوز ظاهر شد و ما در نقش مدافع. ادبيات و اساطير آلماني مروج ايثار و فداكاري مهاجمانه بودند و در مورد ايران فداكاري و ايثار در مقام دفاع رايج بود. فرجام جنگ در آلمان به خلق ادبيات ضد جنگ رسيد و در ايران به ادبيات دفاع مقدس و با اين حال، آنان صاحب آثاري در سطح جهاني شدند و شماري از بهترين آثار ادبيات جنگ در جهان را آفريدند، اما ادبيات پايداري ما هنوز در آغاز راه است و سرانجام اين كه تلفات و ويراني هاي آخرين جنگي كه آلمان درگير آن بود، به مراتب بيشتر و در نتيجه تأثير گذاري آن بر انديشه آلماني و ادبياتشان بيش از خسارت و تأثيراتي بودكه جنگ ايران و عراق در كشورمان برجاي گذاشت. به گمانم توضيح اين كه چرا ادبيات جنگ در آلمان فرسنگ ها جلوتر از ادبيات پايداري ماست، در همين نكته ها نهفته باشد. نخست اين كه انديشه و ادبيات آلماني بيشتر و بيشتر درگير مضمون جنگ و سلحشوري بوده و ديگر اين كه خود آن ملت نيز در عمل درگير جنگ هاي مهيب و عظيم و تأثير گرفته از آنها بودند. آنان خواسته يا ناخواسته جنگ را با پوست و گوشت خود لمس كردند. جنگ جهاني دوم در شصت سال پيش تلفاتي برابر با جمعيت ايران برجاي گذاشت. براساس آمار از هر هزار نفر آلماني يك نفر آلماني يك در اين جنگ كشته شد، برخي از شهرهايش با خاك يكسان شدند و پس از جنگ نيز بسياري به سبب قحطي و گرسنگي جان باختند. خوشبختانه ما جنگ را در اين سطح تجربه نكرديم.دولت آلمان پيش از آغاز جنگ، ادبيات را براي آماده كردن آلماني ها به فداكاري و ايثار به خدمت گرفتند. اما در ايران تنها پس از جنگ بود كه به فكر خلق ادبيات پايداري افتاديم. از آن گذشته، ادبيات آلماني تا پيش از پايان دومين جنگ جهاني تحت تأثير انگيزه هاي ناسيوناليستي ـ ايدئولوژيكي بود و اما ادبيات پايداري ما تحت تاثير باورهاي مذهبي و ايدئولوژيكي. همچنين خلق آثار سفارشي، مصادره ايدئولوژيك ادبيات جنگ، سوءاستفاده تبليغاتي از آن، مقدس انگاري اين نوع ادبيات و پرهيز از نقد و نگاه انتقادي در آلمان پيش از پايان جنگ دوم، به مراتب بيش از كشور ما رخ داد. هرچند كه ما نيز در برخي موارد از اين آسيب ها در امان نمانديم. با تمام اين احوال نبايد پنداشت كه مضمون ايثار و فداكاري در ادبيات آلماني همواره مورد سوءاستفاده قدرت هاي حاكم قرار گرفته است. جدا از اين كه ادبيات آلماني نقش مثبتي در وحدت آلمان و كسب هويت ملي داشته و در طول تاريخ بارها به فرهنگ و انديشه آلماني ياري رسانده است، حتي در اوج سلطه ناسيونال سوسياليسم و جنگ افروزان توتاليتر مسلك، نويسندگان آلماني بسياري مانند اريش ماريا رمارك، برتولت برشت، آنازگرس، توماس مان، هاينريش هينه، ليون فويشت وانگر، مانس انتسنزبرگر و ... در آثار خود كه عمدتاً در تبعيد نگارش مي يافت در مقابله با سوءاستفاده نازي ها از ادبيات آلماني، به ترويج ايثار و فداكاري و پايداري در راه اخلاق و بشريت و نه شوونيسم و نژادپرستي پرداختند. تاريخ نشان داد كه آثاري از اين دست و ادبيات از اين سنخ باقي ماندند و پيام ايثار و فداكاري شان پايدارتر و تأثيرگذارتر شد و آثار تبليغي و شعاري و سفارشي به همان سرنوشتي دچار شدند كه مي بايد مي شدند؛ آنها به فراموشي همگان سپرده شدند.
نويسنده: رضا نجفي

 


دوشنبه 4 بهمن 1389  6:20 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : علل و عوامل بروز جنگ تحميلي: يك بررسي همه جانبه
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
در شهريور ماه 1359 دولت عراق و با دستور صدام حسين رئيس جمهور آن كشور يك حمله همه جانبه در طول بيش از 1000 كيلومتر مرز مشترك به جمهوري اسلامي ايران آغاز كرد، جنگي كه به مدت 8 سال طول كشيد و در نوع خود از طولاني ترين جنگهاي قرن بيستم محسوب مي گردد. امروزه بر كسي پوشيده نيست و بويژه بعد از ارائه گزارش دبير كل سابق سازمان ملل متحد، آقاي پرزدكوئيار، كه اين جنگ با تجاوز قطعي و مسلم رژيم بعثي عراق آغاز شد. در عين حال نكته اي كه به علل مختلف تاكنون پوشيده مانده است اينكه انگيزه، علل و عوامل آغاز اين تجاوز چه بوده است؟ در اين مورد بررسي محققانه به دلايل مختلف صورت نگرفته است. بطور كلي مطالعه جنگها اغلب به مورخين نظامي و استراتژيستها واگذار گرديده كه آنها نيز با توجه به تخصص خود روي ملاحظات فني، تاكتيكي جنگها تكيه كرده و ساير ابعاد و زمينه هاي بروز جنگ را ناديده گرفته اند. در زمينه آغاز اين جنگ تحليلگران غربي بطور عمده روي اختلافات مرزي ايران و عراق و در نهايت تهديداتي كه انقلاب اسلامي در ايران متوجه دولت عراق كرده بود محدود كردند و كمتر به ساير زمينه ها و ابعاد موثر و حتي مهمتر پرداخته اند. آغاز يك حمله نظامي از طرف يك كشور بر عليه كشور همسايه يقيناً آخرين وسيله براي پيشبرد اهداف سياست خارجي يك دولت مي باشد و تا زماني كه با بررسي همه جانبه زمينه مساعدي براي آغاز جنگ فراهم نباشد دولتها به ندرت دست به چنين ريسك خطرناكي مي زنند. البته اين مسأله نيز وجود دارد كه ممكن است در محاسبات خودشان دچار اشتباه شوند ولي در همان قالب و زمينه ابعاد مختلف و آثار همه جانبه جنگ را در نظر گرفته و آنگاه تصميم به انجام چنين اقدامي مي گيرند. يك رابطه آشكار ميان منابع در اختيار يك دولت و جنگ وجود دارد. به عبارت ديگر آغاز و اداره جنگ نه تنها تحت تاثير عزم و تصميم يك دولت مي باشد بلكه تحت تاثير تواناييهاي آن دولت نيز مي باشد. در عصر حاضر آغاز يك جنگ همه جانبه نياز به منابع وسيع و يا متحديني دارد، چنانچه منابع موردنياز از قبيل بنيه اقتصادي براي تامين هزينه هاي جنگ، نيرو و قدرت نظامي براي اجراي چنين تصميمي و در عين حال متحديني كه از اهداف جنگ طلبانه آن كشور حمايت كنند موجود نباشد احتمال ضعيفي وجود دارد كه دولتي دست به آغاز جنگ و خونريزي با آن همه خسارات قابل پيش بيني بزند. همانطور كه «جفري پاركر» مشاهده كرده است يك عامل بازدارنده از بروز جنگها بصورت سنتي در اروپا و بويژه قبل از سال 1800 ميلادي ناشي از فقدان بنيه ماي لازم براي تامين هزينه جنگهاي نامحدود بوده است. بنابراين از نظر تاريخي و بويژه در دوران معاصر و جنگهاي مدرن بايد توجه داشت كه تكيه بر يك علت و انگيزه به عنوان تنها عامل بروز جنگ و ناديده گرفتن ساير علل و عوامل عملي ساده انديشانه، غير محققانه و يا مغرضانه است. در اين مقاله سعي خواهد شد با استفاده از چارچوبه هاي تئوريكي پيشرفته علل و عواملي كه در محاسبات رژيم عراق براي آغاز جنگ مدنظر بوده است و بترتيب اولويت در تصميم رئيس جمهور اين كشور نقش اساسي داشته اند بررسي و ارزيابي گردد. با توجه به اينكه مدت زمان كوتاهي از اين پديده نگذشته است و بسياري از اسناد و مدارك مربوط به آن در كشورهاي درگير همچنان سري باقي مانده و در دسترس عموم نمي باشد ناچار مستندات خود را محدود به اسناد منتشر شده (هر چند محدود باشد)، اظهارات مسئولين و اولياء امور، اقدامات عملي در جهت اتخاذ موضع بعد از آغاز تجاوز و دلايل منطقي و عقلاني خواهيم نمود. ترديدي نيست كه اين شيوه بررسي از قوت و قدرت لازم برخوردار بوده و به ميزان قابل توجهي معتبر مي باشد و انتشار اسناد منتشر نشده اگر آرا تقويت نكند تغييري اساسي در تحليل موجود ايجاد نخواهد كرد. در بررسي تصميم گيري هاي مهم سياست خارجي بخصوص در دروان جديد عوامل متعدد و گوناگوني دخالت دارند كه به عنوان متغيرهاي مستقل مطرح بوده و تصميم گيري در سياست خارجي به عنوان متغير وابسته بررسي مي گردد. انديشمندان علوم سياسي تئوريهاي مختلفي در زمينه تصميم گيري سياست خارجي ارائه داده و هر يك الگويي را براي بررسي سياست خارجي پيشنهاد مي كنند. از ميان انديشمندان مي توان از افرادي مانند: «اسنايدر» «بروك» «آليسون» و همچنين «روزنو» نام برد كه به نظر نويسنده چهارچوبه تئوريك روزنو با همه اشكالاتي كه در پايان مقاله به آنها خواهيم پرداخت، متناسبترين و همه جانبه ترين چهارچوبه براي بررسي علل و عوامل تصميم گيري در سياست خارجي مي باشد. «جيمز روزنو» معتقد است كه در هر تصميم گيري سياست خارجي علت رفتار سياسي يك دولت به مجموعه اي از عوامل گوناگون مربوط مي شود كه با اولويتهاي متفاوت در كنار همديگر جمع شده و نهايتاً به تصميم گيري سياست خارجي منجر مي شوند. اين مجموعه را در 5 دسته و يا گروه تقسيم بندي مي نمايد كه به آنها متغيرهاي شخصيت تصميم گيرنده، نقش و ميزان اختيارات تصميم گيرنده، متغير دولتي و بوروكراتيك، اجتماعي و نهايتاً سيستم بين الملل خطاب مي كند. 1. متغير شخصيت تصميم گيرنده در اين متغير توجه اساسي به خصوصيات، روحيه، افكار و انديشه ها، خصوصيات رواني، نبوغ و توانايي هاي كاريزماتيك و همچنين آمال و آرزوهاي تصميم گيرنده توجه مي شود. براساس اين متغير تصميمات متخذه از ناحيه يك شخص با تصميمات شخص ديگر در همان موقعيت به خاطر توانايي ها و روحيات متفاوتشان متفاوت مي باشد. 2. متغير نقش بدين معنا كه در يك سيستم دولتي مسئولين بدون ارتباط با خصوصيات شخصي و با توجه به جايگاهي كه اشغال كرده اند و اختياراتي كه به آنها داده شده اتخاذ تصميم و موضع مي نمايند. مثلاً: سفير يك كشور در سازمان ملل بدون توجه به اعتقادات شخصي خود از موضع كشورش دفاع مي كند. 3. متغير دولتي و بوروكراتيك بدين معنا كه ساختار پيچيده يك دولت، روابط ارگانهاي درون دولتي و نهايتاً كارشناسان و متخصصين درون يك تشكيلات تدوين كننده و ارائه كننده پيشنهادات و خطوط كلي تصميم گيري در سياست خارجي مي باشند و هيچ تصميم گيري قادر نيست فارغ از اين ملاحظات تصميم گيري كند، بويژه در سيستمهاي گسترده بوروكراتيك دولتهاي غربي اين عامل و متغير بيشتر بروز مي كند. 4. متغير اجتماعي بدين معنا كه جنبه هاي غيردولتي در يك كشور بر رفتار خارجي يك دولت اثري انكارناپذير دارد. ارزشها و ايدئولوژيهاي حاكم بر يك جامعه ملي، گروه هاي ذينفوذ و فشار، احزاب سياسي، افكار عمومي، رسانه هاي جمعي غيردولتي، اقليتهاي قومي و محلي از جمله عوامل غيردولتي هستند كه بر تصميم گيري سياست خارجي تاثير مي گذارند. 5. متغير سيستم بين الملل بدين معنا كه يك دولت در تصميم گيريهاي سياست خارجي در خلاء عمل نمي كند بلكه در صحنه روابط بين الملل با پيچيده گي هاي خاص خود عمل مي كند كه واكنشهاي اين سيستم در قبال هر تصميم گيري سياست خارجي يقيناً بايد در محاسبات تصميم گيرندگان منظور شود. متغير سيستم بين المللي حتي در بعضي از موارد و بويژه در كشورهاي جهان سوم تصميمات معيني را به دولتها تحميل مي كند. «روزنو» معتقد است كه بررسي همه جانبه اين متغيرها كافي به مقصود نبوده بلكه ميزان دخالت و نقشي كه هر يك از اين متغيرها در تصميم گيري سياست خارجي دارند از اهميت بيشتري برخوردار است، بنابراين او سعي مي كند كه اولويتهاي اين متغيرها را تعيين كند. از ديد روزنو رده بندي اين متغيرها بستگي به عوامل گوناگون در تقسيم بندي كشورها دارد و لذا كشورها را با توجه به نوع سيستم سياسي حاكم (باز و بسته بودن) قدرت و ميزان پيشرفت يك كشور (پيشرفته و در حال رشد) كوچك و يا بزرگ بودن (از نظر جغرافيايي و منابع فيزيكي) تقسيم نموده و اولويتهاي مختلفي ارائه مي دهد. بنابراين از ديدگاه روزنو براي كشوري مانند عراق عوامل موثر در تصميم گيري سياست خارجي بترتيب عبارتند از: شخصيت تصميم گيرنده، سيستم بين الملل، نقش، بوروكراتيك و اجتماعي. با توجه به بررسي هاي انجام شده از نظر نگارنده كه بعداً توضيح داده خواهد شد در تصميم گيري رژيم عراق مبني بر آغاز جنگ تحميلي و تجاوز به ايران متغيرهاي موثر در اين تصميم گيري به قرار زير مي باشند: سيستم بين الملل، شخصيت صدام، عوامل بروكراتيك، متغير اجتماعي و نهايتاً نقش. سيستم بين الملل در بررسي متغير سيستم بين الملل متناسب است كه آنرا در سه سطح متفاوت، (ابرقدرتها، قدرتهاي بزرگ و قدرتهاي منطقه اي) بررسي كنيم. در سطح ابرقدرتها: اگر چه دوران جنگ سرد و سيستم دوقطبي در سال 1980 هنوز به پايان خود نرسيده بود ولي در رابطه با انقلاب اسلامي قانونمندي جنگ سرد و سيستم دوقطبي كاربرد خود را از دست داده و به تبع آن در آغاز جنگ نيز تضاد چنداني ميان امريكا و شوروي در برخورد با تجاوز عراق به ايران احساس نمي گرديد. ايالات متحده امريكا كه بر اثر پيروزي انقلاب اسلامي و بدنبال آن جريان گروگانگيري و شكست مفتضحانه عمليات طبس ضربات پياپي و سختي از ايران خورده بود نه تنها از هر حركتي كه متضمن ضربه زدن به ايران مي بود استقبال مي كرد، بلكه خود درصدد چاره جوئي براي انتقام جويي و جبران شكستهاي قبلي بود. اگرچه رابطه ديپلماتيك ميان عراق و امريكا از سال 1967 قطع شده بود دفتر حفاظت منافع امريكا در بغداد بسيار فعال بود و شواهد و دلايلي وجود دارد كه امريكا مشوق و ترغيب كننده رژيم عراق در آغاز جنگ بوده است. روزنامه امريكايي نيويورك تايمز پنج ماه قبل از آغاز تجاوز عراق در آوريل 1980 (ارديبهشت 1359) از طرحهاي مرحله به مرحله دولت امريكا در اين زمينه پرده برمي دارد. اين روزنامه چنين مي نويسد: «دولت امريكا پس از شكست عمليات طبس، امكان اجراي سه طرح نظامي بسيار مهم در شهرهايي كه محل نگهداري گروگانهاي امريكاست، مين گذاري در ميادين صدور نفت، يا بمباران پالايشگاه هاي ايران مي باشد.» در ادامه مي افزايد: «واشنگتن اميدوار است كه تحريم اقتصادي و سياسي ايران بتواند در سايه تيرگي روابط ايران و عراق تاثير بيشتري داشته باشد و ادامه مي دهد كه عده اي معتقدند چشم انداز جنگ با كشوري نيرومند (عراق) شايد ايران را وادار سازد در سياست خود تجديدنظر كند.!» «برژينسكي» مشاور امنيت ملي سابق امريكا براي اطلاع از وضعيت عراق براي شروع جنگ سفرهاي مكرري به بغداد مي نمايد به طوري كه «وال استريت ژورنال» در هشتم فوريه 1980 يكي از اين سفرهاي محرمانه را فاش مي سازد و همچنين «تايمز لندن» در 17 ژوئن 1980 به ملاقات برژينسكي با صدام حسين اشاره كرده و مي گويد: «نامبرده بعد از سفر محرمانه به بغداد در يك مصاحبه تلويزيوني گفت: ما تضاد قابل ملاحظه اي بين امريكا و عراق نمي بينيم. ما معتقديم عراق تصميم به استقلال دارد و در آرزوي امنيت خليج فارس است و تصور نمي كنيم كه روابط امريكا و عراق سست گردد.» از طرف ديگر در اين زمان رفت و آمدها و تماسهاي مكرري ميان امراي فراري ارتش ايران و مسئولين دولت امريكا و همچنين حكومت بغداد صورت مي گرفت و نشانگر نوعي آمادگي براي تحولات بعد از آغاز جنگ و حمله عراق به ايران بود و نهايتاً با توجه به نفوذ و سلطه اي كه امريكا در كشورهاي عربي محافظه كار از جمله: مصر، اردن، عربستان سعودي و ساير شيخ نشينهاي جنوب خليج فارس داشت ترديدي نيست كه چنانچه امريكا به كمكهاي مؤثر و اساسي اين كشورها به عراق راغب نمي بود مي توانست از اين كمكها جلوگيري به عمل آورد. بعد از آغاز جنگ، روابط عراق و امريكا علناً بهبود يافته، روابط ديپلماتيك برقرار شد و افشاء گرديد كه در طول جنگ، امريكا به صورت مخفيانه كمكهاي مختلفي را به عراق مي رسانده است.روزي كه ايران قطعنامه 598 را پذيرفت «رابرت مك فارلين» در مقاله اي در روزنامه لوس آنجلس تايمز به حمايت بيدريغ امريكا از عراق در طول جنگ بر عليه ايران اعتراف كرد. اتحاد جماهير شوروي در موضع گيري خود دچار تناقض و دوروئي عجيبي شده بود و در حقيقت آغاز حمله عراق به ايران به شمشير دولبه اي شباهت داشت كه از هر طرف قابليت برندگي و در عين حال احتمال خسارت مي رفت. روسيه شوروي با عراق در سال 1972 پيمان دوستي 15 ساله منعقد كرده و نفوذ قابل توجهي در عراق بويژه از نظر تامين تسليحات ارتش و حضور كارشناسان نظامي داشت و اصولاً ارتش عراق مجهز به تسليحات روسي بود. از طرف ديگر انقلاب اسلامي ايران اگر چه براي روسها از اين نظر كه موجب قطع نفوذ امريكا در مرزهاي جنوبي اين كشور شده بود ولي براي روسيه نيز به خاطر ماهيت ايدئولوژيكي آن چندان خوشايند نبود. ايران به موازات برخورد با نفوذ امريكا در ايران از ميزان نفوذ روسيه به شدت كاست، گاز ايران به روسيه قطع شد، بندهاي 5 و 6 قرارداد 1921 از طرف ايران ملغي اعلام گرديد و تجاوز روسيه به افغانستان بشدت محكوم گرديد و انقلاب اسلامي مي رفت كه تأثير خود را بر بيداري مسلمانان ساير كشورها از جمله مسلمانان جمهوريهاي آسيايي روسيه شوروري سابق بر جاي گذارد. پيروزي و شكست هر يك از طرفين متخاصم نيز براي روسيه نتايج متضاد و متفاوتي را به ارمغان مي آورد، پيروزي عراق بر ايران اگرچه با توجه به تسليح ايران به سلاح هاي امريكا و تجهيز عراق به سلاح هاي روسي به معناي پيروزي سلاح روسي بر سلاح امريكايي تلقي گرديده و عراق را بيشتر مديون و وابسته به روسيه شوروي مي كرد، در عين حال از نظر سياسي موجب نفوذ مجدد امريكا و غرب در ايران مي شد. پيروزي ايران نيز بر عراق متقابلاً نتايج متفاوت و معكوسي بدست مي داد كه در هر دو حال براي روسيه شوروي در عين اينكه امتيازاتي را به عمل مي آورد ناخوشايند بود. با توجه به دلايل منطقي و عقلاني نيز ملاحظه مي گردد كه اتخاذ موضع شوروي نيز در قبال آغاز جنگ تحميلي منافقانه و متضاد بوده است. بنابه گزارش موسسه «هري تيج»، روسيه شوروي از قبل از آغاز تجاوز در جريان اين تصميم بوده و اگر چه هيچ اقدامي براي بازداشتن صدام نكرده است در عين حال مقامات ايراني را از احتمال چنين حمله اي آگاه نموده است. حزب توده در ايران كه از مسكو الهام و دستور مي گرفت تجاوز عراق را محكوم نموده به كادرهاي خود دستور مقاومت و دفاع را صادر كرده بود، ولي روسيه شوروي در عين اتخاذ موضع رسمي مبني بر بي طرفي در سازمان ملل و بويژه در شوراي امنيت همگام با امريكا و ساير اعضاء دائمي شورا قطعنامه هايي را به تصويب مي رساند كه به ضرر جمهوري اسلامي بود. اگرچه ظاهراً براي مدتي از ارسال تجهيزات نظامي و قطعات يدكي به عراق خودداري كرد ولي كارشناسان نظامي روسي همچنان در عراق باقي مانده و به همكاري خود با ارتش عراق ادامه مي دادند و گزارشاتي مبني بر اينكه روسيه شوروي از طريق كشورهاي اروپاي شرقي جبران كمبود نيازمنديهاي ارتش عراق را مي نموده است وجود دارد. بنابراين مي توان به اين جمع بندي رسيد كه رژيم عراق در سطح ابرقدرتها (امريكا و شوروي) با زمينه اي كاملاً مساعد و حتي تشويق آميز در آغاز تجاوز برعليه جمهوري اسلامي مواجه بوده است. در سطح قدرتهاي بزرگ: در موضع گيري قدرتهاي بزرگ (نظامي، سياسي و اقتصادي) آنها را مي توان به دو گروه تقسيم كرد. گروه اول: كشورهايي كه به طور علني و يا ضمني به نفع عراق موضع گيري كرده و از كمكهاي نظامي، سياسي و اقتصادي به اين كشور در طول جنگ دريغ نورزيدند. اين كشورها عبارت بودند از: فرانسه و انگليس كه روابط عميق و منافع قابل توجهي در عراق داشته و از انقلاب اسلامي نيز شديداً ضربه خورده بودند. فرانسه از همان آغاز جنگ به نفع عراق موضع گيري علني كرده و به ميزان قابل توجهي امكانات تسليحاتي در اختيار اين كشور قرار داد و حتي در شرايطي كه عراق در جبهه جنگ مواجه با مشكلاتي شده بود با اجازه دادن هواپيماهاي پيشرفته جنگي به نام سوپراتاندارد بنيه نظامي عراق را تقويت كرد. دولت انگليس نيز اگرچه علناً اظهار بيطرفي مي كرد، ولي به تبع امريكا و فرانسه كمكهاي قابل توجه اقتصادي و بعضاً نظامي به اين كشور نمود. گروه دوم: كشورهاي آلمان، ژاپن و چين بودند كه در ضمن اعلام بيطرفي و حفظ رابطه با هر دو كشور به عنوان سوداگراني بودند كه از اين جنگ از هر طرف بهره مند شدند. دولتهاي منطقه خاورميانه: چنانچه دولتهاي منطقه را نيز به دو دسته دولتهاي عرب و غيرعرب تقسيم كنيم ملاحظه مي گردد كه همه دولتهاي عربي به استثناي سوريه، ليبي و الجزاير به نفع عراق نه تنها موضع گيري كرده بلكه از هر نوع كمك ممكن به عراق خودداري نكردند. كشورهاي نفت خيز عرب بويژه عربستان سعودي و كويت به عنوان تامين كننده نيازمنديهاي مالي اين جنگ تقبل هزينه هاي جنگ را نموده و در طول جنگ متجاوز از 80 ميليارد دلار پرداخت نمودند. دولت مصر تامين كننده نيازمنديهاي تسليحاتي ساخت روسيه بود و خلاء قطع ارسال قطعات و لوازم يدكي كه از طرف دولت روسيه ايجاد شده بود را پر كرد. دولت اردن با در اختيار گذاشتن بندر خود در خليج عقبه راههاي مواصلاتي عراق را براي تداركات لازم تامين كرد و اغلب كشورهاي عربي منجمله سودان نيروي داوطلب نظامي در اختيار عراق قرار دادند. كشورهاي عربي از قبل در جريان چنين حمله اي بوده و در كنفرانس سران عرب كه در جده چند ماه قبل از آغاز جنگ تشكيل شده بود تفاهمات لازم را با صدام به عمل آورده بود. تنها ليبي و سوريه بودند كه با اين اقدام عراق مخالفت ورزيده و حمايت خودشان را از ايران اعلام داشتند. دولتهاي غيرعرب مانند پاكستان و تركيه همچون كشورهاي آلمان، ژاپن و چين با اعلام بيطرفي و حفظ رابطه با هر دو كشور بيشترين بهره اقتصادي از اين جنگ را كسب كردند. در مجموع مي توان گفت كه سيستم بين الملل (در هر سه سطح، ابرقدرتها، قدرتهاي بزرگ و كشورهاي منطقه) نه تنها زمينه مساعدي براي آغاز اين جنگ داشت بلكه خود مشوق و ترغيب كننده عراق در شروع جنگ بود و نقش اساسي و مهمي در بروز چنين تجاوزي را بر عهده داشت. شخصيت تصميم گيرنده صدام حسين رئيس جمهور عراق كه به عنوان ديكتاتوري خشن، بيرحم، شهرت جهاني پيدا كرده است در عين حال فردي ماجراجو و جاه طلب بوده و به دنبال موقعيت هاي مناسب براي كسب قدرت بيشتر بوده است. رمضاني كه از مشاوران كميته امنيت ملي كنگره امريكا و نيز مشاور كارتر در امور ايران بود در كتاب خود چنين مي نويسد: «جنگ عراق و ايران، در واقع واكنش و پاسخ عراق به تهديداتي بود كه از ناحيه بنيادگرايي اسلام (امام خميني(ره) احساس مي كرد، اما علت ديگر آن ناشي از بازتاب و انعكاس جاه طلبي و قدرت طلبي صدام نيز بوده است. وي مترصد بود كه خلاء قدرت ناشي از سقوط رژيم شاه در منطقه را پر نمايد. همچنين اين فرصت با افزايش قدرت اقتصادي عراق به علت افزايش قيمت نفت در منطقه خليج فارس ايجاد شده بود. چنانچه عراق جايگزين ايران به عنوان دومين توليدكننده نفت بعد از عربستان سعودي در منطقه شده بود. ظهور قدرت سياسي عراق بعد از افول رژيم مصر در خاورميانه به علت امضاي پيمان كمپ ديويد و صلح با اسرائيل و بروز يك خصومت و دشمني آشكار ميان عراق و سوريه در جبهه شرقي، همه و همه بر قدرت طلبي صدام صحه مي گذاشت.» صدام حسين در آغاز تجاوز به ايران داراي سه انگيزه عمده شخصي بود و اميدواري داشت با پيروزي سريع بر ايران خواسته هاي جاه طلبانه و شخصي وي ارضاء و تأمين گردد. انگيزه اول تلاش براي كسب رهبري جهان عرب بود. به دنبال مرگ ناصر و امضاي پيمان كمپ ديويد و انزواي مصر، جهان عرب دچار خلاء رهبري شده بود، شخصيتي كه بتواند با استفاده از امكانات و تواناييهاي كشور خود در جهت آرمانهاي وحدت جهان عرب و جبران تحقير اعراب در قبال اسرائيل اين خلاء را پر بنمايد. صدام حسين اميدوار بود با پيروزي در جنگ با ايران چنين موقعيتي را كسب نمايد و به همين خاطر نام اين جنگ را جنگ قادسيه ناميد تا يادآور شكست ايرانيها از اعراب مسلمان در اوايل ظهور اسلام باشد. مجله دولتي «الفباء» كه بوسيله رژيم عراق منتشر مي شود در شماره 562 مورخ 4/7/79 با عنوان عراق پنج هزار سال رويارويي، به تضاد بين عرب و ايراني دامن زده و چنين مي نويسد: «اعراب، عادت كرده اند كه عراق در برابر يورش تاتارها در قرن دهم و قرن بيستم ايستادگي كند و تيرهاي سلجوقيان و عيلاميان را در قرن بيستم متوقف كند. عادت كرده اند كه عراق نگهبان منطقه شرقي جهان عرب كه در تيررس دشمن است، باشد... عراق از پنج هزار سال تاكنون در خط اول نبرد، گامي استوار و با ثبات در مرزهاي شرقي و بازوي پرتحرك در غرب اين مرزها بوده است.» «صدام حسين» در مراسم افتتاح يك پادگان نظامي در 18/3/59 با عنوان «پادگان قادسيه» مي گويد: «شما در اين مكان انقلاب خود را پيش روي داريد كه شما را به مفهوم قادسيه رهبري مي كند. شما در اينجا نه تنها نام قادسيه را برخود داريد بلكه شرف و مفهوم آنرا نيز با خويشتن داريد. شما آمادگي والاي گذشت و ايثار را همانگونه كه صفت مردان قادسيه نخستين در رهايي امت عرب و تمامي ميهن عربي بود، دارا هستيد و تنها براي پاسداري از عراق آزاد مبارزه نمي كنيد.» دكتر «امين» يكي از بعثي ها مي گويد كه به قدرت رسيدن «صدام حسين» مصادف با يك مرحله نوين در تاريخ سياسي عراق بود و در اين ميان عراق از چندين جهت قدرتمند شده بود و در آينده نزديك در سطح خليج (فارس) و جهان عرب نقش مهمي از جانب وي در شرف انجام بود. «الياس فرح» يكي از رهبران بعث عراق مي گويد كه «قادسيه» صدام موقعيتي بود براي وي تا در چشم جهان عرب به عنوان يك رهبر تاريخي كه پل ميان گذشته و آينده را از نو بنا نهاده و درهاي آينده را به سوي مردم گشوده است خود را جلوه گر سازد. مجيد خدوري در شرح زندگي صدام حسين و تاثير ناصر بر او چنين مي نويسد: «زماني كه صدام حسين در مصر در دانشكده حقوق قاهره مشغول تحصيل بود كارهاي ناصر را زير نظر مي گيرد و با دقت به آنها مي نگرد، برخلاف رهبران بعث از ناصر به خوبي ياد مي كند و مي آموزد كه چگونه نقش وي را بازي كند. او از شيوه «آزمايش و خطاي» ناصر پيروي مي كند و سعي مي كند يك مقلد كوركورانه نباشد.» انگيزه دوم صدام اين بود كه با استفاده از سقوط شاه كه براساس دكترين نيكسون به عنوان ژاندارم منطقه انتخاب شده بود، بتواند با پيروزي بر ايران خلاء سقوط شاه را پر نموده و نقش ژاندارم منطقه را در حفظ منافع غرب بازي كند و علي رغم موضع ضدامريكايي كه قبلاً اتخاذ مي كرد به امريكاييها نشان دهد كه تضاد منافع با آنها نداشته و اقدام وي در راستاي اهداف امريكا در منطقه مي باشد تا بدان حد كه رژينسكي بعد از ملاقات با صدام و در ستايش وي مي گويد: «ما بين منافع امريكا و عراق تضادي نمي يابيم.» با توجه به اينكه در اين مرحله سياستهاي منطقه اي جمهوري اسلامي در تضاد با سياستهاي امريكا بود صدام حسين تلاش كرد كه خود را به عنوان يك عامل موثر بازدارنده و خنثي كننده اقدامات ايران در سطح منطقه نشان دهد. روزنامه كريستين ساينس مونيتور چاپ امريكا با اشاره به يك گزارش از جلسات سري دولت عراق كه دو ماه بعد از سقوط رژيم شاه تشكيل شده بود، مي نويسد: «در آن جلسه بعد از بحث و بررسي پيرامون نقش شاه و روابط آن با امريكا در دفاع از منافع غرب و ژاندارمري خليج فارس مطرح شد كه در حال حاضر رژيم نوپاي ايران با از بين رفتن ارتش و تاسيسات اصلي آن قادر به انجام اين نقش نخواهد بود و عراق تنها كشوري است كه با استفاده از اين موقعيت مي تواند خلاء ايجاد شده را پر نمايد و اين كار بايد با برنامه ريزي، دقت، سرعت و مداومت انجام گيرد. به عقيده حزب بعث براي ايجاد يك موقعيت ژئوپوليتيك جديد بوسيله عراق زمينه از هر جهت فراهم است، لذا حمله نظامي به ايران با وارد آوردن يك ضربه موثر به شكست ايران منتهي مي شود. انگيزه سوم صدام جبران تحقيري بود كه شخصاً در امضاي قرارداد 1975 الجزاير شده بود. در سال 1975 به دنبال مشكلاتي كه در عراق در جنگ با كردها براي دولت عراق فراهم شده بود و كردهاي عراق مورد حمايت شاه قرار داشتند صدام حسين معاون رئيس جمهور عراق تحت فشارهاي داخلي و بين المللي به امضاء قرارداد مزبور تن در داد و همواره احساس مي كرد كه در اين جريان تحقير شده و «اجباراً» تن به امضاء اين قرارداد داده است. بنابراين مترصد فرصتي بود كه بتواند اين احساس حقارت را جبران نمايد. بدين علت درصدد بهانه اي بود كه قرارداد 1975 را باطل اعلام نمايد و اين كاري بود كه در 17 سپتامبر 1980 (به روز قبل از آغاز جنگ) در يك اجلاس فوق العاده مجمع ملي صورت داد. صدام حسين در مورد اين تصميم گفت: «از زماني كه حاكمان ايران اين معاهده را از آغاز در دست گرفتند بوسيله مداخله در امور داخلي عراق چه به صورت پشتيباني مالي و يا تسليحاتي از گروه هاي مختلف نقض كرده اند، همانطور كه شاه چنين مي كرد... من به شما اعلام مي كنم كه معاهده 6 مارس 1975 الجزيره از طرف ما ملغي مي باشد.» عامل اجتماعي در بخش مربوط به ساختار اجتماعي و جمعيت بايد گفت كه بافت اجتماعي و جمعيتي عراق به گونه اي است كه همواره حكومت را دچار بي ثباتي و بحران نموده است و همين بحران بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران از جمله عوامل موثر در ايجاد جنگ تحميلي بوده است. شعيان اين كشور به عنوان اكثريت مردم (بيش از 55%) بدلايل ايدئولوژيك و سياسي همواره با حاكميت بعث در نزاع و ستيز بوده اند. همچنين اكراد شمال عراق طي 30 سال گذشته همواره در پي به دست آوردن خودمختاري بوده اند و از اين رو با حكومتهاي اين كشور درگير جنگهاي طولاني بوده اند كه قبلاً به آنها اشاره شد و اين مسأله براي حكومت بعثي عراق كه از يك اقليت محدود از منطقه تكريت مي باشند مشكلات بيشتري را ايجاد كرده است. پيروزي انقلاب اسلامي ايران در سال 1357 به رهبري امام خميني، موج جديدي از ناآراميهاي شيعيان را در عراق بوجود مي آورد. تظاهركنندگان در مراسم محرم آن سال خواستار اصلاحات اجتماعي و استقرار يك حكومت اسلامي مي شوند. نويسنده كتاب جنبش هاي اسلامي در جهان عرب در اين رابطه مي گويد: «دولت عراق با توجه به الهاماتي كه مبارزان شيعه از جانب آيت الله خميني مي گيرند، حزب الدعوه را همچون ستون پنجمي مي داند كه هدفش ادغام ايران و عراق است. دولت در پاسخ، «آيت الهل صدر» را دستگير و تظاهرات شيعيان را به شدت در هم مي كوبد. عظمت و گستردگي سركوب باعث مي شود تا اندكي پس از روي كار آمدن «صدام حسين» در 23 ژوئيه 1979، 22 مقام بلندپايه بعثي اعدام شوند. اعلام حمايت مطلق از انقلاب اسلامي ايران توسط آيت الله صدر و تشويق مبارزه مسلحانه عليه رژيم، موجب مي شود ك او را به تشكيل يك حكومت شيعه در عراق و خيانت متهم نموده و همراه با خواهرش وي را در آوريل 1981 به شهادت برسانند.» در ماههاي قبل از جنگ حوادثي در عراق بوقوع مي پيوندد كه مقامات رژيم آنرا به عوامل جمهوري اسلامي ايران نسبت مي دهند و اين حوادث نشان دهنده اين است كه اوضاع داخلي عراق تا چه ميزان بر اثر انقلاب اسلامي آسيب پذير شده است. صرفنظر از اينكه ادعاهاي رژيم بعث تا چه ميزان با واقعيت منطبق است، ولي بيانگر نوعي بيم و ترس از تحولات انقلاب اسلامي مي باشد. رئيس جمهور عراق كليه اين حوادث را بعدها در هنگام سخنراني خودش (20/4/63) چنين اعلام مي كند: «با سوء قصد به وزير امور خارجه شروع كردند. سپس به يك ياز اعضاي شوراي رهبري ملي ما حمله كردند. به وزير اطلاعات سوء قصد نمودند و در يك جشن دانشجويي، جشن ديگري با پرتاب بمبها آغاز كردند. كساني كه در اين حوادث شركت داشتند از افراد مدرسه ايرانيان و نمايندگيهاي ايران در عراق بودند. اسلحه از آنهاست و همكاري نيز همينطور، اين مسأله روشن و آشكار است.» رژيم عراق همچنين شورش كردهاي شمال عراق را بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، متأثر از انقلاب ايران مي داند تا جايي كه رئيس جمهور عراق به زعم خود يكي از دلايل لغو موافقتنامه الجزاير را دخالت جمهوري اسلامي ايران در قضيه اكراد مي داند. وي در نطق 17 سپتامبر 1980 چند روز قبل از حمله سراسري عراق به ايران، مي گويد: «ايران از پسران بارزاني دعوت نموده است كه به اين كشور بيايند. اين كشور يعني ايران قصد دارد آنان را عليه دولت عراق تحريك كند.» بنابراين نگرانيهايي كه دولت صدام از بازتاب انقلاب اسلامي بر عراق داشته نيز عامل مهمي در آغاز اين جنگ و به منظور شكست و نابودي انقلاب بوده است تا بدينوسيله از تأثير آن بر جامعه عراق جلوگيري نمايد. در عين حال اوضاع داخلي ايران را نيز به عنوان يك انگيزه مهم در ترغيب صدام به آغاز جنگ نبايد فراموش كرد. حكام عراق براساس شواهد مختلف مطمئن بودند كه در يك جنگ كوتاه مدت در مقابل ايران به اهداف از پيش تعيين شده خود خواهند رسيد. اوضاع داخلي ايران بعد از پيروزي انقلاب و بلافاصله قبل از آغاز تجاوز براي يك رژيم متجاوز در سه زمينه تحريك كننده بود. اولاً: دولت انقلابي نه تنها هنوز دوران ناآرامي بعد از انقلاب را پشت سر مي گذاشت بلكه به علت حضور ليبرالها در حاكميت و بويژه حضور بني صدر به عنوان رئيس جمهور و فرمانه كل قوا درگير يك سري تضادها و اختلافات شديد درون حاكميت بود و امكان هماهنگي و تمركز در تصميم گيري را كه لازمه شرايط بحراني و جنگ مي باشد از بين برده بود و از طرف ديگر نيروهاي مسلح نيز به دلايل متعدد انسجام و آمادگي لازم براي مقابله با يك جنگ خارجي همه جانبه را نداشتند. سازمان و تشكيلات ارتش بعد از انقلاب و به دنبال تصفيه هاي ضروري دوران بازسازي و بازنگري خود را مي گذراند و از نظر تجهيزاتي نيز با تحريم تسليحاتي امريكا و خروج كارشناسان نظامي مواجه بود و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي كه بيشتر براي مواجهه با ضد انقلاب داخلي ايجاد شده بود دوران طفوليت و عنفوان جواني خود را طي مي كرد و به هيچ وجه براي يك جنگ كلاسيك مدرن ساخته نشده بود. همچنين درگيريهاي قومي و محلي در مناطق مختلف كشور نيروهاي مسلح را به خود مشغول داشته بود. تنها چيزي كه در محاسبات صدام و بسياري از مشوقين و محركين وي با آغاز جنگ منظور نشده بود انرژي عظيم و فوق العاده اي بود كه با پيروزي انقلاب اسلامي و حضور توده هاي عظيم ميليوني و با اعتقادات راسخ اسلامي و آمادگي براي ايثار و شهادت تحت رهبريهاي بزرگ مرد تاريخ امام خميني(ره) آزاد شده بود و توانست آرزوهاي صدام و پشتيبانانش را مبدل به يأس كند. عامل بوروكراتيك بعد از روي كار آمدن حزب بعث در سال 1968 اين حزب همواره موفقيت ايدئولوژيكي خود را در اتخاذ سياستي توسعه طلبانه و سيادت بر منطقه دنبال مي كرد و به هر طريق ممكن با اتخاذ شيوه هاي پراگماتيستي سعي مي كرد نفوذ خود را در جهان عرب توسعه داده و رهبري جهان عرب را به دست گيرد. اين اقدام بطور عمده از طريق كودتاهاي نظامي و برخوردهاي خشونت آميز دنبال مي شد. پيروزي انقلاب اسلامي براي حزب بعث كه بر معيارهاي غيرمذهبي وب ا تكيه بر ناسيوناليزم عربي و بوسيله يك مسيحي عرب بنام ميشل عفلق بنيان گذارده شده بود، زنگ خطري جدي تلقي مي شد. انقلاب اسلامي به عنوان راه حل جديدي در نجات توده هاي تحت ستم مسلمان عرب كه چهار دهه تحقير شكستهاي پي درپي از اسرائيل را چشيده بودند و هيچ يك از ايدئولوژيهاي مادي و لائيك اعم از سوسياليزم، ماركسيزم و يا ناسيوناليزم نتوانسته بودند جبران اين حقارتها را بنمايند، با پديده جديدي به نام انقلاب اسلامي مواجه شد كه اميدها را در دل آنها زنده مي كرد و در حقيقت رشد و پيشرفت انقلاب اسلامي مرگ محتوم همه ايدئولوژيهاي مادي از جمله ايدئولوژي حزب بعث مي بود. بدين ترتيب حزب بعث عراق كه سلطه قابل توجهي در كادرهاي نظامي و سياسي دولت عراق داشت عامل موثري در تشويق صدام به ضربه زدن به انقلاب اسلامي از طريق آغاز اين جنگ بود. عامل نقش اگر چه همانطور كه «روزنو» هم معتقد است عامل نقش در كشورهايي كه داراي رژيم خودكامه هستند كمتر مطرح بوده و شخصيتهاي ديكتاتور هستند كه بدون توجه به وظايف و اختيارات قانوني خود به طور نامحدود تصميم گرفته و عمل مي كنند، در عراق نيز صدام حسين حتي در دوراني كه معاون رئيس جمهور بود به عنوان مرد قدرتمند دولت عراق شناخته مي شدو حسن البكر رئيس جمهور عراق نقش چنداني در اداره امور عراق نداشت. در عين حال همانطور كه «تراب زمزامي» مي گويد: «صدام حسين براي زمينه چيني چنين جنگي با خانه نشين كردن حسن البكر رأساً پست رياست جمهوري را بر عهده گرفت تا بتواند بدون هيچ رادع و مانعي قادسيه خود را تدارك ببيند و تمامي نيرو و وقت خود را در اين راه صرف نمايد و جهت همين مرحله نوين بود كه صدام مقامهاي رياست شوراي رهبري انقلاب، دبير كلي حزب بعث، رياست جمهوري، رياست دولت و رياست كل ارتش را بر عهده خود گرفت.» بررسي فوق نشان مي دهد كه از ميان متغيرهاي پنجگانه پيشنهادي جيمز روزنو (شخصيت، سيستم بين المل، اجتماعي، بوروكراتيك و نقش) مهمترين عاملي كه در تصميم گيري صدام حسين در آغاز تجاوز به ايران نقش داشته اند در درجه اول سيستم بين الملل بوده است و در مرحله بعدي شخصيت و روحيات رئيس جمهور عراق بوده كه به عنوان يك ديكتاتور در راس حكومت عراق فارق از هرگونه مانع و رادعي و در جهت ارضاء نيات جاه طلبانه خود دست به چنين اقدامي زده و به مدت هشت سال دو كشور ايران و عراق را دچار جنگي خونين و خسارت بار نمود. به عبارت ديگر چنانچه زمينه مساعد و تشوق كننده بين المللي در شرايط خاص زماني وجود نمي داشت، از قبيل شكستهاي حقارت بار امريكا در اثر انقلاب اسلامي، ترس دولتهاي استكبار و همچنين دولتهاي مرتجع منطقه از گسترش انقلاب و به خطر افتادن منافع آنها، غير محتمل مي بود كه صدام حسين دست به چنين قمار خطرناكي بزند. زيرا كه در گذشته در زمان رژيم شاه عليرغم اختلافات مرزي ميان دو كشور و علي رغم اينكه مرد قدرتمند عراق در آن زمان صدام حسين بوده است به خاطر نامساعد بودن زمينه جهاني نه تنها چنين اقدامي صورت نگرفت بلكه مجبور شد با امضاء قرارداد الجزاير در 1975 از بسياري از ادعاهاي خود دست بردارد. چرا عراق؟ تحقيقاً وجود صدام حسين و نيات جاه طلبانه او نيز نقش مهم و در عين حال اوليه در كانديد شدن عراق از ميان كشورهاي همسايه ايران براي آ غاز چنين تجاوزي داشته است، در حاليكه دولتهايي همچون پاكستان و تركيه روابط نزديك تري با امريكا داشتند و امريكا نفوذ بيشتري در اين دو كشور بخصوص تركيه به عنوان عضو ناتو داشته است. ولي ساختار سياسي اين دولتها، شرايط اجتماعي و موقعيت جغرافيايي كشورشان اجازه چنين حركتي را در آن شرايط نمي داد و همين خصوصيات و روحيات جاه طلبانه صدام حسين بود كه عليرغم ضرباتي كه كشورش از جنگ هشت ساله با جمهوري اسلامي خورد باز هم سرخورده نشده و چون به خواسته هايش در جنگ با ايران نرسيده براساس محاسبات غلطي كه از مساعد بودن زمينه بين المللي داشت صرفاً براي ارضاء روحيات جاه طلبانه خود براي بار ديگر دست به قمار خطرناك ديگري در حمله به كويت زد و منطقه را دچار بحراني نمود كه هنوز بعد از گشت چهار سال آثار و عوارض آن پابرجا است. چارچوبه تئوريك پيشنهادي روزنو، اگرچه در تقسيم بندي و تنظيم علل و عوامل تصميم گيري در سياست خارجي كمك قابل توجهي به محقق علوم سياسي و روابط بين الملل مينمايد، در عين حال توصيفي بوده و ضرورتاً جدول ارائه شده توسط وي و اولويت هاي برشمرده قطعي نبوده و كليت و عموميت پيدا نمي كند. بخصوص كه در هيچ يك از مدلهاي ارائه شده به متغير سيستميك اولويت داده نشده است.در حاليكه در بسياري از كشورهاي جهان سوم و بويژه منطقه رژيمهاي غيرمردمي شديداً تحت سلطه و نفوذ و يا متاثر از قدرتهاي بزرگ جهاني مي باشند و سياستهيا متخذه اين كشورها تابعي از سياستهاي متغير كشورهاي سلطه گر و صاحب نفوذ مي باشد. در حالي كه از ديدگاه روزنو دولتها، در صحنه روابط بين الملل بازيگران مستقلي هستند كه براساس محاسبه خود و منافع دولت و كشورشان، در عين رعايت عكس العملهاي بين المللي اتخاذ تصميم نموده و عمل مي كنند. از طرف ديگر اين چارچوبه كمك قابل توجهي به علت يابي و چرايي تصميمات سياست خارجي نمي كند و محقق مجبور است با استفاده از تئوريهاي ديگر ارائه شده توسط تئوريسين هاي روابط بين الملل اين خلاء را پر كرده و كمبود را جبران نمايد.


دوشنبه 4 بهمن 1389  6:21 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : ايثار و ايثارگران در منظر امام خميني(ره)
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
معنا و مفهوم ايثار ايثار در لغت به معناي برگزيدن،عطا كردن ،غرض ديگران را غرض خويش مقدم داشتن،برگزيدگي يعني منفعت غير را برمصلحت خود مقدم داشتن و اين كمال درجه سخاوت است ،ديگري را در رساندن به منفعت و دفع مضرت برخود مقدم داشتن و آن نهايت برادري است. ايثار در اصطلاح دانش اخلاق دومين نوع از انواعي است كه تحت فضيلت «سخا»قرار دارد. [-سخا-] و مراد از آن ،آن است كه انسان از انچه خود بدان نياز دارد ،جونمردانه بگذرد و آن را به ديگري كه بدان نيازمند است ببخشد و اين گذشتن و بخشيدن كه همانا ديگري را برخود برگزيدن است،-ملكه نفس ادمي گردد. در اخلاق ناصري راجع به ايثار امده است : «ايثار آن بود كه بر نفس اسان باشد از سرمايحتاجي كه به خاصه او تعلق داشته بود و برخاستن و بذل كردن در وجه كسي كه استحقاق آن او را ثابت بود.» با توجه به معناي ايثار كه يك واژه عام است و در همه مكتب هاو فرهنگ ها وجود دارد ولي در اسلام مفهوم آن از يك برتري خاصي برخوردار است و هر تلاش،فداكاري ،بخشش و جايگزيني را ايثار نميگويند بلكه ايثار در اسلام داراي پيش زمينه اي چون اخلاص و در را ه خدا بودن دارد.ايثار بيانگر رشد و معرفت انساني است،و اين موقعي است كه انسان به يك تكامل روحي دسترسي پيدا كند. ارزش واهميت ايثار دراسلام ايثار في نفسه داراي ارزش نيست بلكه انچه به آن ارزش ميدهد جهت و هدف ايثار است،كه در كدام جهت و براي چه هدفي باشد.در همه فرهنگ ها ايثار وجود دارد.مهم ماهيت و محتواي عمل است نه صورت عمل ،در اين زمينه امام ميفرمايند: «شما جان خودتان را فدا ميكنيد ،و بسياري اشخاص هم هستند كه در راه هاي انحرافي باز هم اين كار را ميكنند .صورت عمل ،يك صورت است لكن معني دو تاو محتوا دوتاست.ميزان عمل است،نه صورت عمل.» ايثار هميشه با شناخت همراه است ،بدون شناخت ايثارمعني ندارد چون هدف نهايي آن رسيدن به حق است و اين موقعي معنا پيدا ميكند كه انسان حق را بشناسد و براي رسيدن به آن تلاش كند ،و ايثار عامل نزديكي به خداست و سبب مي شود انسان بتواند حجاب هارا برطرف كند و تا مرز جلوه گري حق پيش رود و همچون سبكبالان عاشق با توسن شرف و عزت به معراج خون بتازد و بر قله رفيع شهادت بايستد ،درمكتب اسلام ايثار ،تلاش بي جهت و سرگرداني نيست بلكه قيامي است كه گام نخست آن شكستن خود و برداشتن حجاب دروني است و اين موقعي است كه همه چيز در جهت خدا باشد. «ما خودما حجاب هستيم بين خودمان و وجه الله ،اگر چنانچه كسي في سبيل الله و در را ه خدا اين حجاب را داد،اين حجاب را شكست و انچه كه داشت ،كه عبارت بوداز حيات خودش بود تقديم كرد اين همه مبدأ همه حجابها را شكسته است ،خود را شكسته است ،و چون براي خدا جهاد كرده است و براي خدا دفاع كرده است ،از كشور خدا و ايين الهي و هرچه داشته است در طبق اخلاص گذاشته و تقديم كرده است ،خود را داده است ،اين حجاب شكسته ميشود.» وقتي پرده برداشته شود نور حق متجلي مي گردد،در پناه اين تجلي ايثار ظهور ميكند كه ماشاهد جلوه هاي آن در انقلاب اسلامي و بعد از آن به خصوص در جبهه هاي دقاع مقدس بوده ايم،و همه اين فداكاري و شجاعت ها پرتوي از هجرت است و ارزش ايثار را فقط بايد در هجرت به سوي دوست جستجو كرد ،و اين هجرت است كه به اين فداكاريها و شجاعت ها مهني مي بخشد. درود و رحمت خداوند متعال برشهداي ارجمند و جانبازان عزيز،اين مهاجران الي الله و رسوله كه بالاترين سرمايه اي كه خداوند به انها امانت داده در راه پرارزش والاترين ايده در طبق اخلاص گذاشته و تقديم محضر مقدسش كردند و ارزشمندترن نظام را تا سرحد جان و توان پاسداري كردند و دشمنان خدا را از ميهن اسلامي بيرون راندند .كدام هجرت به سوي خدا و رسول بالاترين و والاتر از اين هجرت و كدام فداكاري و جانبداري است. اما درك واقعي ارزش ايثار براي خاك نشينان چون ما كاري بس دشوار است. «ما براي درك كامل ارزش و راه شهيدانمان فاصله طولاني را بايد بپيماييم و در گذر زمان و تاريخ انقلاب و ايندگان آن را جستجو نماييم.» جلوه ايثار جلوه ايثار تجلي ايمان در رفتار و عمل انسان ايثارگر است كه براي رسيدن به كوي دوست با شعار الله اكبر به تطهير روح و دل مي پردازد ،تا به مقام محمود دست مي يابد و مورد خطاب حضرت دوست قرار ميگيرد كه ،فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي.انچه امروز از جلوه ايثار در جامعه ما پرتو افكنده شده همه تجلي نسيم عشق كاروان مستان در هجرت از زندگي عالم ادني و جهان سفلي يه وادي ايمن و ملكوت اعلا است.تاختن برطاغوت و فروكشيدن آن از اريكه قدرت ،دفاع از مستضعفين و تاختن بر مستكبرين همه بهانه اي براي شكستن زندان تن و پرواز و رهايي به سوي حق است.براي دينن جلوه هاي ايثار بايد از چشم و دل معلم ايثارگران به نظاره ن نشست. باكدام قلم و بيان مي توان از عزيزاني كه سنگر هاي جنگ را به محراب مسجد و معراج الي الله تبديل كردند،ثنا كرد.گيرم كه قلمفرسايان هنرمند بتوانند ميدان هاي شجاعت و دلاوري آن و قدرت و جسارت فوق العاده انها را در زير اتش مسلسل ها و توپ ها و تانك ها ترسيم نمايند و نقاشان و هنر پيشگان بتوانند پيروزيهاي هنرمندانه انان را در آن شب هاي تار در مقابل موشكها و بمب افكن هاي دشمن غدار و عبور از پيچ وخم هاي سيم هاي خاردار و كوه هاي سر به فلك كشيده و بيرون كشيدن دشمنان خدا از سنگر هاي بتوني و مجهز به جهاز هاي پيشرفته را مجسم نمايند،لكن آن بعد الهي عرفاني و آن جلوه معنوي رباني كه جان ها را به سوي خود پرواز ميدهد و آن قلب هاي ذوب شده در تجليات الهي را با چه قلم و چه هنر و چه بياني مي توان ترسيم كرد.راستي اين غربيان و شرقيان و غربزدگان و شرقزدگان و ملي گرايان اين فداكاري ها را با اين بعد معنوي و روح عرفاني و عشق الهي با چه چيزي توجيه و تحليل ميكنند؟اينجا عمل و جسارت مطرح نيست ،انگيزه و روح و جهت «لدي الربي»آن مطرح است.عشق به محبوب حقيقي كه همه چيز رامحو ميكند و هر انگيزه اي غير از عشق به او را مي سوزاند مطرح است.در كدام جنگ و نهضت وا نقلاب و شورش در طول زمان و سراسر خلقت ،سربازاني چنين و فداكاراني مانند ايران را سراغ داريد،جز در طبقه اولياي الهي و تربيت شدگان درمكتب انان كه فرزندان اين ديار به نور انان استضائه كرده و از خود رسته اند؟و در كجا در لابلاي تاريخ چون مادران و پدران و همسران و و خواهران و برادران و ساير بستگان اينان سراغ داريد كه پس از چند قرباني باز براي قرباني ديگر فرزندان خود پيشقدم ميشوند؟اين مكتب قرآن و اسلام راستين است واينان فرزندان اين قرآن و اسلام.اين مكتب ماست و اينان صاحبان مكتب مان. شناخت اهداف ايثارگران ايثارگران برزگران راه حق كه بردوش تعهد سرخ خونين خويش رسالت پاسداري از اركان عظمت و افتخار انقلاب اسلامي راحمل ميكنند ،شناخت اهداف انها از مهمترين مباحث فرهنگي جامعه است كه مي تواند الگو و معياري براي ساماندهي فرهنگي قرار گيرد.اهداف همه ايثارگران در مكتب الهي چيزي جز رسيدن به حق نيست.انچه امروز در جامعه به عنوان اهداف ايثارگران مطرح است همه ابزار و وسيله هستند نه هدف،سرنگوني طاغوت ايجاد حكومت اسلامي ،دستيابي به ازادي ،اجراي قانون اسلامي و ده ها خواسته ديگر همه وسيله هستند براي رسيدن به اهداف بالاتر،و آن راهيابي به كمال مطلق و جلال و جمال بي نهايت است.شناخت چنين هدفي را نميتوان باصحيفه طبيعت ،عقل و تجربه هاي بشري كه در تجليل عملكرد انسان هاي مادي به بار نشسته است به جستجو پرداخت،اين راه جز با عشق و فهم و معرفت ديني ميسر نمي گردد.ايثارگران در مكتبي به درس نشستند كه جز جلوه حق چيزي نديدندو همه سعي و تلاش انها در اين بود كه با تكبير دل تا معراج حقيقي بتازند،تا برقله شهادت دست يابند و مهمان حق گردند ،انچه ماميتوانيم دست يابيم جلوه هاي ايثلراست نه اهداف انها كه در اين زمينه امام ميفرمايند: شهيد در راه حق وهدف الهي را نتوان با ديدگاه امكاني به مقام والاي آن پي برد كه ارزش عظيم آن معيار الهي و مقام والاي اين ديدي ربوبي لازم دارد ونه تنها دست ما خاك نشينان از آن و اين كوتان است كه افلاكيان نيز از راه يافتن به كنه آن عاجزند،چون كه آن ها از مختصات انسان كامل است و ملكوتيان با آن مقام اسرار اميز فاصله ها دارند. شناخت اهداف ايثارگران ،جانبازان ،شهدا ومفقوران كه به عشق خداوند و شوق لقاءالله در سبقت در دفاع از حق و اسلام عزيز سر از پا نشناختند و تنها سرمايه بزرگ خود را كه جان است فداي هدف مقدس نمودند و ازادگاني كه براي دفاع از ازادي و حريت در زندان هاي مخوف دشمن شجاعانه سرود عشق سرداده اند،در عصر حاضر مي تواند چراغ هدايت براي نسلي كه از فرهنگ غرب سيلي مي خورد و در برزخ بي هويتي سرگردا ميشود باشدو تلاش همه وفاداران به اسلام و انقلاب اسلامي بايد اين باشد كه نگذاريد اين نور هدايت و معرفت معنوي خاموش شود. حفاظت و خدمت به ايثارگران تجلي فرهنگ اسلام را ميتوان در ايثار جستجو كرد ،كه امروزه در الگوي ارزشي جامعه و رفتار انسان ها ظهور نموده و جمهوري اسلامي را به ارمغان آورده است.فرهنگ ايثار پشتوانه معنوي نظام مقدس جمهوري اسلامي را به ارمغان آورده است .فرهنگ ايثار پشتوانه معنوي نظام مقدس جمهوري اسلامي است.لذا براي حراست از نظام كه حاصل زحمات انهاست بايد از ايثارگران كه خالق فرهنگ ايثار در زمينه هاي مختلف هستند،حفاظت شود.يكي از راه هاي نفوذ دشمن ،تهاجم فرهنگي است.با تخريب فرهنگ حصار ها فرو ميريزد و امنيت واقعي جامعه در قلمرو هاي مختلف سلب ميشود،انسان ها به خصوص نسل جوان قدرت روحي خود را در ناكجا اباد فرهنگي از دست ميدهند،لذا براي قدرت بخشيدن به فرهنگ جامعه و جلوگيري از اسيب هاي مختلف بايد به فكر تقويت پشتوانه هاي معنوي بود. يكي از پشتوانه هاي فرهنگ جامعه ،فرهنگ ايثار وشهادت است كه از نسيم روح بخش اسلام در جامعه ما جاري شده است .فرهنگ ايثار ،فرهنگ خسونت نيست ،بلكه فرهنگ همدلي ،مهرباني ،محبت و عطوفت است،چون اين ايثار گران بودند كه در جان خويش را به محبت بخشيدند و سختي و خشونت دفاع را براي ارامش جامعه خريدند و حريم جامعه را از تعرض دشمنان براي رشدو عطوفت و مهرباني مصون نگه داشتند،امروز كساني كه طبل مبارزه با خشونت را مي كوبند راهي جز پاسداري از فرهنگ ايثار و شهادت ندارند. حضور ايثار گران در جامعه ،حضور عطر ايمان است،براي حذف يأس ،نا اميدي و عصيان روح هاي سرگردان ،حضور و مشاركت انها در ابعاد مختلف ضروري است.انچه مي تواند در جامعه اميد ايجاد كند و روح به آن بدمدفرهنگ ايثار و شهادت است .به همين دليل است كه بايد ايثارگران را در تحولات جامعه و سازندگي آن مشاركت داد تا پاسدار و الگوي فرهنگ جامعه قرارگيرند،براي اين حركت،بايد بستر حضور انها را فراهم نمود .امروز خدمت به ايثارگران ،رزمندگان ،جانبازان و خانواده شهدا ،خدمت به شخص نيست بلكه خدمت به فرهنگ و ارزش هاي فرهنگي است،گرچه دشمن با بزرگنمايي سعي ميكند خدمت به ولي نعمتان جامعه را لوث كند و انها را رو در روي جامعه قرار دهد ،ولي ما بدون در نظر گرفتن اين تبليغات بايد بدانيم چه وظيفه ديني،اخلاقي و سياسي نسبت به انها داريم.امام ايثار گران در اين زمينه ميفرمايند: «آنها خدمت خودشان را به اسلام كردند و آن وقت خداي تبارك و تعالي مقدر فرمود به خدمت او شتافتند.مهم براي ما اين است كه ما به تكليفمان عمل كنيم،به آن چه خداي تبارك و تعالي فرموده است عمل كنيم.پيش كساني كه به خدا ارتباط دارند.شهادت عزيران مطرح نيست،خدمت عزيزان مطرح است.انها خدمت خودشان را كردند و براي اين ملت سرمايه هايي بودند كه از دست رفت لكن راهي كه انها رفتند بايد ما هم با هوشياري آن راه را تعقيب كنيم.» «اكنون وقت آن است كه ما كه وارثان اسن خونها هستيم و بازماندگان جوانان و شهداي به خون خفته هستيم از پاي ننشينيم تا فداكاري انان را به ثمر برسانيم.» «مردم انقلابي بايد بدانند كه براي حفظ اسلام و انقلاب نگهباني از ثمرات آن و پاس خون شهيدان لازم است.» «ياد شهداي فداكار را كه جمهوري اسلامي و پيروزي ها ،رهين جان نثاري انهاست ،زنده نگه دارند و از معلولين عزيز و اسيب ديدگان و اوارگان مقام در راه استقرار حكومت الله تفقد و قدرشناسي نمايندو از بازماندگان شهدا دلجويي و به انان دلداري دهند.» «من در ميان شما باشم و يا نباشم به همه وصيت و سفارش مي كنم كه نگذاريد انقلاب به دست نا اهلان و نامحرمان بيفتد .نگذاريد پيشكسوتان شهادت و خون در پيچ و خم زندگي روزمره خود به فراموشي سپرده شوند.» اميد است كه با الگو قرار دادن فرهنگ ايثار و شهادت بتوانيم از امانت الهي وارثان حكومت حق پاسداري نماييم و وظيفه مان رانسبت به خالقان ايثار انجام دهيم.


دوشنبه 4 بهمن 1389  6:21 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : زنده ماندن عاشورا و دفاع مقدس به معناي زنده ماندن همه ارزش هاي والاي انساني و الهي است
كلمات كليدي : عاشورا - دفاع مقدس
انواع مقالات :علمي و فرهنگي
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
از ديدگاه امام خميني (ره)، نهضت عاشورا دين را احيا كرد و انقلاب اسلامي را نيز بر اساس همين انديشه استوار است در هشت سال دفاع مقدس عزيزاني به لقاءالله پيوستند كه ملائكه آسمان مشتاق ديدار آنها بودند. هر دو نهضت به نام خدا و براي خدا و در راه خدا و بر اساس دين الهي و سنت نبوي آغاز شد. هر دو خواهان احياي ارزش هاي اسلامي بودند. هر دو در انتظار قيام جهاني عدالت مهدي (عج) شكل گرفت و هر دو امر به معروف و نهي از منكر را تفسير كرد زنده ماندن عاشورا و دفاع مقدس با اين نگاه به معناي ماندن همه ارزش هاي والاي انساني و الهي است. يعني مصونيت جامعه در برابر سلطه گري ها، استبدادها و جهالت ها و اينها غيرقابل تغييرند و مي توان در هر شرايط و محيطي آنها را پياده كرد.

كربلا يك نهضت زميني صرف نيست بلكه بخشي از وحي مجسم شده و قرآن عينيت يافته است سوره فجر، سوره امام حسين (ع) ناميده مي شود؛ زيرا قيام كربلاي امام حسين (ع) انفجار فجري از ايمان و جهاد، در ظلمت شب جور و شرك بني اميه بود؛ چرا كه با خون حسين (ع) و يارانش در عاشورا، اسلام جاني تازه گرفت و حياتي مجدد يافت. عاشورا پيامدها و عبرت هايي دارد. عاشورا به ما درس مي دهد كه براي حفظ دين بايد فداكاري كرد. عاشورا درس مي دهد كه در ميدان نبرد حق عليه باطل، همه افراد در يك صف قرار مي گيرند، عاشورا به ما درس مي دهد كه در ماجراي دفاع از دين، بصيرت بيش از چيزهاي ديگر براي انسان لازم ا ست. از ديدگاه امام خميني (ره)، نهضت عاشورا دين را احيا كرد و انقلاب اسلامي را نيز بر اساس همين انديشه استوار ساخته بود كه آثار و اين فرهنگ و تفكر در سيره و روش او و نيز در سخنانش به روشني پيداست. در هشت سال دفاع مقدس عزيزاني به لقاءالله پيوستند كه ملائكه آسمان مشتاق ديدار آنها بودند. از جمله مي توان به عبدالله ميثمي، حسين خرازي، باكري ها و حاج همت ها اشاره كرد و دردناك تر از همه اين كه گلدسته هايي زيباسيرتي كه هنوز هم ذره ذره وجودشان همچون شمع محفلشان خاموش مي شود. هر دو نهضت به نام خدا و براي خدا و در راه خدا و بر اساس دين الهي و سنت نبوي آغاز شد. هر دو خواهان احياي ارزش هاي اسلامي بودند. هر دو در انتظار قيام جهاني عدالت مهدي (عج) شكل گرفت و هر دو امر به معروف و نهي از منكر را تفسير كرد و شهيد حميد كريمي ارتباط اين دو فرهنگ را اين گونه بيان مي كند: «اي امام حسين اگرچه در كربلا نبوده ام تا به نداي هل من ناصر ينصرني ات جواب بدهم ولي ببين كه به نداي حق طلبانه فرزندت خميني كبير لبيك گفته و در كربلاي خوزستان جانفشاني مي كنم». اين بود فرهنگ عاشورا و دفاع مقدس كه پيوندي عميق و ناگسستني با هم داشتند. فرهنگ اين دو قيام مي تواند در تمامي جوامع درس آموزه هدايتگر و راهنما باشد. زنده ماندن عاشورا و دفاع مقدس با اين نگاه به معناي ماندن همه ارزش هاي والاي انساني و الهي است. يعني مصونيت جامعه در برابر سلطه گري ها، استبدادها و جهالت ها و اينها غيرقابل تغييرند و مي توان در هر شرايط و محيطي آنها را پياده كرد.


دوشنبه 4 بهمن 1389  6:21 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : تحليل انتقادي قرائت هاي مختلف از مفهوم شهادت
انواع مقالات :علمي و فرهنگي
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
مفهوم شهادت، امري هرمنوتيكال و ابعادين است و اين وصف ويژه باعث شده كه منشأ تفاسير، قرائت ها، تلقي ها و تأويل هاي متنوع و متعدد واقع شده و معروض كنكاش ها و پنداشت هاي گوناگون ـ از پوزيتويستي و تحصل گرايانه محض گرفته تا متافيزيكي و ماوراء طبيعي ـ قرار گيرد. اين مقاله با طرح دو سوال به اين موضمع مي پردازد.

مقدمه
مفهوم شهادت، امري هرمنوتيكال و ابعادين است و اين وصف ويژه باعث شده كه منشأ تفاسير، قرائت ها، تلقي ها و تأويل هاي متنوع و متعدد واقع شده و معروض كنكاش ها و پنداشت هاي گوناگون ـ از پوزيتويستي و تحصل گرايانه محض گرفته تا متافيزيكي و ماوراء طبيعي ـ قرار گيرد. پيش از ورود به بحث، پژوهشگر خود را از طرح دو سوال ناگريز مي بيند: 1. با توجه به سير و صيرورت تاريخي تفكر و تقرر ظهوري آن در شمايل ليبراليسم معرفتي و بروز فلسفه هايي كه پيش فرض تعقل را عدم تعلق دانسته و نوعي نامحدود گرايي و پرهيز از انحصار طلبي معرفتي در آن ها ديده مي شود، آيا پرداختن به مبحث شهادت و مفاهيم مشابه آن كه واجد اوصاف ايدئولوژيك است، منجر به فرو غلطيدن در دام ايدئولوژي زدگي نخواهد شد؟ به ويژه اين كه دوره معاصر را فيلسوفان متأخر، عصر غروب بت ها و مرگ ايدئولـوژي ها ناميده و به صراحت از تزلزل ما بعد الـطبيعه هاي جامع و فرار روايت ها (Metanarratives) سخن در ميان آورده اند؟ از سوي ديگر آيا بسط و شيوع مفاهيم مدرني از قبيل تساهل، مدارا و حقوق بشر، موجب تهديد و تحديد اين مفاهيم و تقليل (Reducion) و فرو كاستن آن و نيز مغالطه و خلط جدي اين مسائل با خشونت و تروريسم نخواهد شد؟ پرسش هاي ديگري نيز در اين ميان رخ مي نمايد از جمله اين كه مگر مقوله شهادت و مفاهيم مشابه آن، با لحاظ شأن متافيزيكي و غير معرفتي آن، قابل طرح وايضاح در حوزه هاي جامعه شناسي، روانشناسي و... است؟ علاوه بر اين در عرصه پژوهش هايي از اين دست، موانع خرد و كلاني نيز رخ مي نمايد؛ طرح مطالعه علمي جنگ، قبل از قضاوت درباره آن، باعث انگيزش مقاومتهاي پنهاني مي شود و اين پديده شگفتي نيست. آيا جنگ عرصه هراس هاي مقدس نيست و به تعبير گاستون بوتول، آيا مطالعه جنگ، همان گونه كه سابقاً مطالعه رعد و برق براي عالمان ناپاك علوم طبيعي بود، ممنوع نيست ؟ جنگ نوعي بيماري مسري اجتماعي است و براي نيل به صلح طلبي علمي به ناگزير بايد به شناخت عيني پديده جنگ نائل آييم. اما اين سوال هم چنان بر تارك عرصه هاي پژوهشي ما رخ مي نمايد كه در بدبينانه ترين نگاه، هزينه يك انستيتوي تحقيقاتي كه درباره جنگ پژوهش و مطالعه دقيق و علمي كند، هيچ گاه از قيمت يك تانك متوسط يا يك هواپيماي شكاري بيشتر نخواهد بود. چند مركز پژوهش علمي بدين امر تخصيص يافته و چند تحقيق دقيق و بي طرفانه در باب جامعه شناسي جنگ ايران و عراق، عوارض آن، تحليل عوامل موثر در شروع جنگ از جانب عراق و... انجام گرفته است؟ در اين پژوهش، كوشش بر آن است تا پس از تبيين اجمالي پديده دفاع مقدس و ويژگيهاي آن و رويكردهاي مختلف نسبت به آن(و اساسا مسئله اي به نام جنگ)، در ادامه بحث، مفهوم شهادت را كه معروض تلقي ها و قرائت هاي متعدد و متنوعي واقع شده است با عنايت به مقال و مجال اندك موجود، در معرض تحليل و مقايسه قرار دهيم.

نويسنده: سيد عبدالحميد ضيايي ... . دكتراي فلسفه تحليلي از دانشگاه سوربن پاريس و استاد دانشگاه هاي تهران


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:21 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : ايثار در سنت معصومين
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
ايثار در زبان عربي و اصطلاح مردم مسلمان به معناي برتري و گذشت است و در قرآن هم به همين معنا به كار رفته است.اين خصيصه كه از صفات ممدوح است و هر صفت پسنديده اي مورد تأييد خردمندان و مكاتب ديني است، پيش از ظهور اسلام در جامعه عرب كم و بيش وجود داشته و پيامبر اسلام قبل از بعثت در اموري كه جنبه ايثار داشت شركت مي فرمود. با ظهور اسلام اين صفت تأييد شده و در راه توسعه دين مبين و دفاع از مظلومان و ستمديدگان به كار رفت.اولين ايثارگر، پيامبر اسلام و به دنبال وي همسر با وفايش خديجه بود و حضرت علي(ع) و ديگر معصومان نيز در طول زندگي خود بدين امر اهتمام ويژه مي ورزيدند. ايثار در رفتار و بذل مال و جان متجلي مي شود كه در رفتار معصومان عليهم السلام به خوبي مشاهده مي شود و براي هر مورد نمونه هائي بازگو شده است. حتي اين ايثار در عبادت كه رابطه ميان خلق و خالق است در رفتار معصومان به خوبي ديده مي شود.

تعريف ايثار: ايثار مصدر باب افعال بوده و به معناي برگزيدن و برتري دادن آمده است. در زبان عرب اَلاُثرَة و المَأثرة به معناي كرامت و فضيلت است و به همين جهت عرب از مكارم خود به مآثر ياد مي كند(1) پيامبر اسلام در كلامي خطاب به انصار فرمود: «انكم ستلقون بعدي اَثرَة ً فاصبروا حتي تلقوني علي الحوض» شما پس از من برتري ديگران «در اخذ غنيمت» را بر خود خواهيد ديد. پس شكيبا باشيد تا مرا در(كنار) حوض ملاقات كنيد (2).در اين كلام ايثار به معناي برتري دادن به كار رفته است. ايثار را در برتري دادن مثبت كه مساوي با فضيلت است به كار برده اند چنان كه در آيه نهم از سوره الحشر هم بدين معني به كار رفته. در اين آيه است به ايثار انصار نسبت به مهاجران كه «آنان را بر خود مقدم داشتند هرچند به چيزي نيازمند بودند». انصار هرگز بخل نورزيده كه چرا غنايم جنگي را پيامبر به مهاجران داد نه بديشان. هم چنين در آيه نود و يكم از سوره يوسف آمده كه برادران يوسف به او گفتند «به خدا سوگند همانا خدا تو را بر ما برگزيد اگرچه ما(در حق تو) خطاكار بوديم». و باز در آيه هفتاد و دوم از سوره طه چنين مي خوانيم: «گفتند(ساحران) ما تو را هرگز برنمي گزينيم با وجود آن چه از بينات براي ما آوردي». در زبان فارسي هم ايثار(به معناي برگزيدن، غرض ديگران را بر غرض خويش مقدّم داشتن، ديگري را در رسيدن به منفعت و دفع ضرر برخود مقدم داشتن آمده: تو از سر من و از جان من عزيزتري بخيلم ارنكنم سر فداي جان ايثار(3) بدين ترتيب بايد گفت: ايثار در هر مورد، كاري است بالاتر از وظيفه، خواه وظيفه اجتماعي باشد يا ملي و يا قومي و يا حتي وظيفه ي عبادي – عبادتي كه معبود بدان نياز ندارد اما بنده خوشحال است كه در مقابل معبود كرنش مي كند. زيرا عبادت وقتي جنبه الزام و وجوب پيدا مي كند به جا آوردن آن خواست معبود است و چون عابد بيش از آن چه وظيفه اش هست بجا آورد ايثار كرده گرچه در اين ايثار نفعي براي طرف مقابل يعني خدا متصور نيست، ولي فضيلتي براي بنده محسوب مي شود. جايگاه ايثار نزد خردورزان هر صفت نيكي كه موجب رفاه و آسايش انسان و دور كردن وي از رذايل و ظلم باشد مورد تأييد و تأكيد همه خردمندان و انديشمندان عالم است. تا بدانجا كه افلاطون عشق به كمال و پيمودن راهي را كه به كمال مطلق برسد، غايت و نهايت بشريت دانسته و آنان كه چنين عشقي در وجودشان خانه كرده «به جهان خرم از آنند»كه «جهان خرم از او است» و آن چه جهان خرم از آنست وجود باريتعالي است كه كمال مطلق است. «اللهم اني اسئلك من كمالك با كمله و كل كمالك كامل» و «اللهم اني اسئلك من جمالك با جمله و كل جمالك جميل(4)»(خدايا تو را مي خوانم از كمالت به كامل ترين آن و تمام كمال تو كامل است» خدايا تو را مي خوانم از جمالت به زيباترينش و تمام جمال تو زيبا است). به همين جهت است كه انسان صرف نظر از آن كه مؤمن باشد يا كافر همواره در پي كمال مطلق است و بدان عشق مي ورزد. در آيه شريفه آمده است: «يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا ً فملاقيه»(سورة الانشقاق آيه 6) «اي انسان تو در راه رسيدن به خدايت كوششي رنج آور مي كني و او را ملاقات خواهي كرد». در اين آيه مخاطب، انسان به طور عام است، نه انسان مؤمن، به همين جهت مسلمان در نمازهاي پنجگانه از ميان راه هائي كه به خدا ختم مي شود، و اين راه ها فراروي انسانها قرار گرفته، راه راست راكه نزديك ترين راه هاست مي طلبد:«اهدنا الصراط المستقيم » (5). عارفان با همين اشتياق است كه مي خواهند از ظلمت دنيا به عالم نور و كمال پرواز كنند و دلشان از «زندان سكندر» گرفته و برآنند تا «رخت بربسته» و تا «ملك سليمان» بروند. و چون نيكي را نيك مي دانند برآنند تا هرگز دلي را نيازارند و علاوه برآن كه با دوستان مروّت مي كنند و با دشمندان مدارا با صداي بلند مي گويند: ما نگوئيم بدو ميل به ناحق نكنيم جامه كس سيه و دلق خود ازرق نكنيم و در جائي پا را فراتر نهاده و از سر ايثار و گذشت برآن مي شوند تا سر را كه در راه عزيزان نباشد وجودش را بيهوده بدانند: سر كه نه در راه عزيزان بود بارگراني است كشيدن به دوش در منطق انبياء، كه پيش از مؤيد گشتن به «انفاس روح القدس» از زيور عقل به نهايت برخوردار بوده، همه صفات نيك و از آن جمله ايثار جايگاه ويژه داشته است. حضرت محمد بن عبدالله(ص) اوّلين معصوم مي باشد. او پيش از بعثت،افزون بر تشخص ممتازي كه در جامعه عرب داشته و او را امين مي دانستند هرجاكه پاي حمايت از مظلوم به ميان مي آمد افزون بر ايفاء وظائف قومي و قبيله اي كه رسوم حاكم بر جامعه رعايت آن را ايجاب مي كرد، از جان و مال(اگر داشت) مايه مي گذاشت. در حلف الفضول كه در تاريخ اسلام چگونگي آن آمده و به موجب آن گروهي از جوانمردان افزون بر وظايف قومي و به استناد احساسات پاك و خردورزي برآن شدند تا از مظلومان حمايت كنند، او كه هنوز مبعوث به رسالت نشده بود، شركت مؤثر داشت و بدين شركت هم مباهات مي كرد. پيمان «حلف الفضول»به اختصار چنين است كه «مردي از عرب كالائي به مرد زورگوئي فروخت و خريدار بهاي كالا را به وي نداد و فروشنده به دور از قوم خويش بود تا از آنان كمك گيرد و لذا با بانگ بلند از قريش خواست او را ياري كنند و گروهي از قريش كه در ميان آنان حضرت رسول هم بود و در آن زمان بيست سال از عمر شريفش گذشته بود در سراي «عبدالله بن جدعان» گرد آمده و پيمان بستند تا هر ستمديده اي را حمايت كنند تا حق خود را باز پس گيرد(6). از رسول خدا روايت شده كه پس از بعثت و هجرت به مدينه فرمود: «در سراي عبدالله بن جدعان در پيماني حضور يافتم كه اگر در اسلام هم به مانند آن دعوت مي شدم اجابت مي كردم و اسلام جز استحكام، چيزي برآن نيفزوده است(7). شايد اين اوّلين ايثار بزرگي باشد كه در تاريخ عرب پيش از اسلام سراغ داريم كه مورد تأييد اسلام هم قرار گرفته است. گفته شد كه ايثار،كار نيكي است وراي وظيفه. حمايت از مظلوم در عرف جاهليت وظيفه افراد طايفه اي بود كه فرد مظلوم بدان وابسته بود اما خردمندان آن زمان و در رأس آنان حضرت محمد(ص) فراتر از اين وظيفه و بدون در نظر گرفتن نژاد و قوميّت برآن شدندكه از هر مظلومي حمايت نمايند. بزرگان و به خصوص مصلحان همه و همه برپايه ايثار، مال و جان خود را فداي اصلاح ابناء بشر كرده اگرچه خود در اين راه سودي نبرده و چه بسا ضرر هم ديده اند. در حديثي از پيامبر اسلام(ص) نقل شده كه فرمود: «مثلي و مثلكم كمثل رجل او قد نارا ً فجعل الفراش و الجنادب يقعن فيها و هو يذهبن و انا آخذ بحجز كم عن النار و انتم تفلتون من ايدي»(حكايت من و شما چون مردي است كه آتشي بيفروخت و پروانه ها و ملخ ها بنا كردند در آن بيفتند و وي آن ها را از آتش نگه مي داشت. من كمربندهاي شما را گرفته ام كه شما در آتش نيفتيد و شما از دست من در مي رويد»(8). و چه خوب شاعر، ايثار بزرگواران را به نظم كشيده و گفته: هركه ما را يار شد ايزد مراو را يار بـاد هر كه ما را خوار كرد، از عمر برخوردار باد هر كه او در راه ما خاري نهاد از دشمني هر گــلي كز باغ وصلش بشگفد بي خار باد در دوعالم نيست ماراباكسي گــردوغبار هـــر كه ما را رنجه دارد راحتش بسيار باد اسلام و ايثار براي بررسي ديدگاه اسلام درباره ايثار كه در روش معصومان عليهم السلام متجلي شده بهتر است ايثار را به ايثار در عبادت، مال و جان تقسيم كرده و آن گاه از روش هر يك از پيشوايان دين نمونه اي براي آن بازگو نمود. ايثار در عبادت آن چه براي يك مسلمان وظيفه است مي كرد، انجام عباداتي است كه جنبه وجوب دارد همانند نماز، روزه، حج، جهاد و پس از آن نوبت به مستحبات مي رسد كه الزامي در انجام آن ها نيست بلكه مطلوب شارع است. حال اگر كسي افزون بر آن چه شارع خواستار شده – چه در حد لزوم و چه در حد مطلوبيّت يا باصطلاح مستحب – عبادتي را انجام دهد در واقع اشتياق خود را در نزديكي و تقرّب به معبود ابراز كرده و روح خويش را اقناع نموده است. اين كار همان ايثار در عبادت است كه از آن نفعي به طرف مقابل نمي رسد – چنان كه در هيچ عبادتي نفعي از عابد به معبود نمي رسد بلكه كرنش و بندگي و اخلاص را اثبات مي نمايد. بدين لحاظ مي توان ايثار در عبادت را فضيلتي دانست كه نفع آن عايد خود شخص مي شود. شايد بتوان آيه شريفه «بل تؤثرون الحيوة الدنيا» را اشاره به اين نوع عبادت دانست كه خداوند نكوهش مي كند كساني را كه دنيا را برآخرت ترجيح داده و حاضر نيستند از آن گذشت كنند. پيامبر اسلام و امامان معصوم در عبادت، چنين ايثاري را به كار برده،چنان كه در آيه شريفه خطاب به نبي اكرم آمده: ما انزلنا عليك القرآن لتشقي(سوره طه آيه2) (قرآن را برتو نازل نكرديم تا به مشقت درآيي). در شأن نزول اين آيه آورده اند «كه چون پيامبر به جهت كفر مردم سخت متأسف بود و از اين راه رنج بسيار مي كشيد چنان كه در آيه ديگر آمده «فلعلك باخع نفسك علي آثارهم ان لم يأمنوا بهذا الحديث اسفا ً» شايد اگر به اين سخن ايمان نياورند، خويشتن را به خاطرشان از اندوه هلاك مسازي»(الكهف، آيه 6)، خداوند فرموده قرآن را نازل نكرديم تا خود را به مشقت بيفكني و در روايت ديگر هم آمده كه آن حضرت به قدري نماز شب خواند كه پاهايش ورم كرد و جبرئيل عليه السلام به او گفت «جان خود" را نگهدار كه او هم بر تو حقي دارد."(9) و يا در روايت است كه چون امام حسن به حج مي رفت پياده راه مي پيمود در حالي كه محمل ها در پيش او در حركت بودند.(10) و نيز آورده اند كه امام سجاد پياده به حج رفت و بيست روز در راه بود(11). و در اين خصوص گفته شده افضل الاعمال احمزها(بهترين عمل ها پرزحمت ترين آن ها است). عبادت هاي شبانه حضرت اميرالمؤمنين معروف است كه تنها در گوشه خانه يا در محراب مسجد به راز و نياز مشغول بود. صبــح از سينه آفاق دميـــد چشم گريان علي خفته نديد شب علي ديد، به نزديكي ديد گرچه او نيز به تاريكي ديد ايثار در مال جلوه هاي ايثار مال،به دليل آن كه جنبه اجتماعي دارد بيش از ايثار عبادت در رفتار معصومان چشم را مي نوازد و افزون برآن توصيه هائي كه از سوي بزرگان دين در اين خصوص شده حاكي از نگرش آنان به چنين ايثاري است. شايد بزرگترين و نخستين ايثار مالي كه در راه دين و به اتكاء تعاليم آن صورت گرفته از خديجه كبري(ع) بوده كه ثروت خويش را در راه دين عطا كرده در حالي كه وظيفه اي در اين خصوص نداشته است. همسر نخستين پيامبر اسلام، كه پيامبري او را در همان آغاز بي چون و چرا پذيرفت و اوّلين مسلمان بعد از رسول خدا محسوب مي شود، از هرآن چه داشت در راه اسلام گذشت. وقتي مشركان مكه بني هاشم را در محاصره اقتصادي قرار داده و ايشان به شِعب ابيطالب پناه بردند عمدتا ً ثروت خديجه بود كه نياز آنان را رفع مي كرد. «يعقوبي مي نويسد: رسول خدا با همه بني هاشم و بني مطلب سه سال در «شِعب» ماندند تا آن كه رسول خدا و ابوطالب و خديجه، تمام دارائي خود را از دست دادند و به سختي و ناداري گرفتار آمدند»(12). حضرت علي(ع) و حضرت زهرا(ع) نمونه كاملي از ايثار را وقتي نان خود را به مسكين و يتيم و اسير دادند و با آب افطار نمودند، ابراز داشتند و چون وضع مسلمانان بهبود يافت و امام اوّل شيعيان در رأس اصحاب پيامبر اسلام از بيت المال سهم به سزائي داشت آن مال را در زندگي خويش مصرف نكرد بلكه با دادن به مستمندان الگوئي از ايثار و فضيلت را براي بشريت به يادگار گذاشت. در قصيده اي كه يكي از دوستداران اهل بيت در مدح حضرت سجاد(ع) امام چهارم شيعيان سروده آورده است: (هرگز نگفته است«نه»مگر در تشهّدش اگر نبود كه«نه»گفتن در تشهّد به آري مي انجاميد) و مقصود اين شاعر آن است كه امام سجاد در پاسخ به درخواستي كه از او مي شد واژه نه بر زبان جاري نكرده مگر در شهادت به يگانگي خدا كه در چنين شهادتي هم جمله(مگر او) كه مثبت است وجود دارد.(13) نيازي به بازگويي و تكرار نيست كه مال در چشم معصومان آن قدر ارزش داشت كه بتوانند با آن شكم گرسنه اي را سير كرده يا برهنه اي را بپوشانند و يا درمانده اي را دستگيري كنند. بر اين ادعا سخن حضرت علي گواه است كه در نامه اي خطاب به عثمان ابن حنيف والي خود در بصره نوشت: «الا و ان امامكم قد اكتفي من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه. الا و انكم لا تقدرون علي ذلك و لكن اعينو ني بورع و اجتهاد و عفة و سداد.» «بدان كه پيشواي شما بسنده كرده است از دنياي خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان را خوردني خويش نموده، بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد. ليكن مرا ياري كنيد به پارسايي و در پارسائي كوشيدن و پاكدامني و درستي ورزيدن» آن گاه حضرت ادامه مي دهد كه» به خدا از دنياي شما زري نيندوختم و از غنيمت هاي آن ذخيرت ننمودم و بردوجامه كهنه ام كهنه اي نيفزودم....(4) و در همين نامه است كه حضرتش به عدم لزوم و وجوب روشي كه وي در پيش گرفت، بر ديگران تأكيد مي ورزد و توصيه مي فرمايد كه در اين كار او را ياور باشند. اين عبارت بدان معنا است كه ديگران را برخود مقدم داشتن كار هر كس نيست و در همه حال واجب نمي باشد. اما امام مسلمانان در اين كار الگو و سرمشق است و ايثار و ديگران، برخود مقدم داشتن را برگزيده و از دوستدارانش مي خواهد وي را در اين راه ياري رسانند. رواياتي كه حاكي از گذشت و ايثار مالي امامان است در كتب احاديث فراوان يافت مي شود. ذكر آن ها كلام را به درازا مي كشاند. چنين ايثار در مال و گذشتن از حق خود و وآن هادن به ديگري نه تنها در مورد مسلمانان بلكه در مورد كفار آن هم كافري كه به جنگ مسلمانان آمده رعايت مي شده است. آموزهاي دين اسلام پيروان خود را برآن داشته تا اين خصلت پسنديده را به عنوان شعار ديني در همه جا اعمال نمايند. و قتي صلاح الدين ايوبي، كه در مقابل صليبيان مقاومت دليرانه به اتكاء تعاليم دين مي كرد، ريچارد اول مشهور به شيردل را متوقف ساخت: «ريچارد كه دوباره بيمار شده بود و حمايتي از شهسواران مقيم عكا و صور نمي ديد بار ديگر تقاضاي صلح كرد. ريچارد در حالي كه در آتش تب مي سوخت به صداي بلند آب يخ و ميوه خواست. صلاح الدين به اجابت خواسته وي مقداري گلابي و هلو و برف و هم چنين طبيب شخصي خويش را به بالين وي فرستاد.»(15) اين كار برخاسته از باور ديني يك پهلوان مسلمان است كه در شرح حالش گفته اند سخت مقيد به رعايت آداب دين و انجام فرائض بوده است(16). نبايد فراموش كرد كه همانطور كه ايثار در رساندن نفع به ديگران و گذشتن از مال و واگذاري آن به ديگري مطرح است، گاه درگذشت از منافعي كه مي توانند عايد شخص گردد هم مطرح مي شود. ياران امامان معصوم(ع) با الهام از تعاليم آنان به خصوص وقتي كه حاكمان برآن بودند تا از وجه اي آنان براي مشروعيت بخشيدن به حكومت خود بهرمند شوند، ترجيح مي دادند از قبول مناصب و شركت در معاملات پرسودي كه ظاهرا ً منع شرعي هم نداشت خودداري كنند. و به همين جهت همواره در مكتب تشيع نزديك شدن به حاكمان ظالم برخلاف اخلاق ديني بوده و شيعيان ترجيح مي دادند در مضيقه و تنگناي مالي به سر برند و به حاكمان نزديك نشوند. ايثار جان هم چنان كه شهادت بالاترين و والاترين ارزش است زيرا شهيد جان خود را فدا مي كند ايثار با جان ـ اگرچه به شهادت هم منجر نگردد ـ بزرگترين و شريف ترين ايثار به حساب مي آيد. نمونه اين ايثار را در رفتار معصومان بسيار مي توان يافت اين كه در دعاها يكي از آرزوي پيشوايان كشته شدن در راه خدا است بهترين دليل براي ايثار جاني است. حضرت علي عليه السلام وقتي داوطلب شد در بستر نبي اكرم بخوابد تا آن حضرت به مدينه مهاجرت نمايد از اين خشنود بود كه جان دوست را از مهلكه دشمنان نجات مي دهد اگرچه جان او در خطر قرار مي گيرد. ايثار ياران امام حسين(ع) را همه شنيده و مي دانند و ايثار شهيدان و جانبازان در جامعه اسلامي بازگو كننده فرهنگ ايثارگري برخاسته از آموزهاي ديني است. اكنون جادارد به تحليل و تجزيه اي از آن چه به عنوان توصيف آورده شد، پرداخته شود. تحليل از ايثار معصومان از آن چه گفته شد و در سه بخش ايثار در عبادت، ايثار مال و ايثار جان طبقه بندي گشت دو نكته حائز اهميت است: نكته نخست هدف از چنين ايثار است. در تمام مواردي كه بازگو شد ملاحظه مي شود ايثارگران يك هدف عمده و عالي را مورد توجه قرار داده بودند و آن هدف «خدا» بود. خدا در منطق افلاطون ـ چنان كه بدان اشارت رفت ـ كمال مطلق است و در منطق عارفان و اهل ادب «دوست و معشوق» و در باور مسلمانان و متدينان عمدتا ً خدا. همه، طالب اين كمال يا دوست و يا خدايند و چون وارد مرحله يافتن مي شوند قدر و منزلت افراد در جدي بودن يا شجاع بودن روشن مي گردد. گرچه سرزنش خار مغيلان براي كسي كه «در بيابان به شوق كعبه قدم مي زند»موجب غم نمي شود نه هركه سر بتراشد قلندري داند و نه هر كه آينه سازد سكندري وچون پاي امتحان به ميان آيد راهپيمايان واقعي وهدف دار ازسست عنصران تن آسا متمايزمي گردند. «احسب الناس ان يتركوا ان يقولو آمنا و هم لا يفتنون» «آيا مردم پنداشته اند كه چون بگويند ايمان آورديم، رها شوند و ديگر آزمايش نشوند»(العنكبوت آيه دوم). امامان و حق جويان در كار خود همه هدفمند بوده، و وقتي كار هدف دار مي شود كه انديشه و خردورزي اساس كار گردد. پس از انديشه و خردورزي و انتخاب هدف – كه گفته شد در ايثار ديني – همان خدا است رنج راه و تحمل شدايد راحت مي شود. آنان كه ايثار كردند نه تنها از ايثار خود رنج نكشيده بلكه لذت هم بردند. گر برود جان ما در طلب وصل دوست حيف نباشد كه دوست دوست تر از جان ما است مولا علي كه در محراب شهادت «فزت و ربّ الكعبة» مي گويد واقعا ً از اين شهادت و ايثار لذت مي برد و امام حسين وقتي مي فرمايد: «اگر دين محمد(ص) جز با كشتن من پايدار نمي ماند اي شمشيرها مرا فراگيريد» از صميم قلب بدين باور است و از كشته شدن در راه هدف خوشنود است و لذا وقتي از خواهرش سؤال مي شود كه در كربلا چه ديدي جواب مي دهد : جز زيبائي چيزي نديدم. نكته بعدي و شايد به لحاظ عملي قابل توجه تر از نكته نخست، گزينش راه است. هدف دار بودن متكي بر انديشه و تأمل است و مراقبت و مشورت را مي طلبد و معمولا ً چندان جنبه بيروني ندارد. اما وقتي شروع به كار شد مشكلات بروز مي كند. اين مشكلات عمدتا ً به خاطر هدف حساب شده و معقولي كه در پيش است براي شخص ايثارگر قابل تحمل است و شايد اصلا ً مشكلي به حساب نيايد ولي گاه تبليغات و الگوهاي حاكم بر جامعه هدف شخصي را مورد سؤال قرار مي دهد. در روش عملي امامان معصوم اين مطلب حائز اهميت و توجه است كه چون هركدام ـ با هدف واحد ـ روش هاي متفاوتي را بر مي گزينند و در همه روش هاي خود، خدا را برخويشتن مقدم مي داشتند و از جان مايه مي گذاشتند، اما بعضي از مردم برآنان خرده مي گرفتند. صلح امام حسن(ع) با معاويه نوعي ايثار بود تا جامعه اسلامي را از اختلاف و متلاشي شدن بدور نگاهدارد و در واقع آن حضرت ايثار كرد اما مردم بر او خورده گرفتند و او را «گمراه كننده مؤمنان» خطاب نمودند. اين كه امام، با هدف عالي خود، رنج تن دادن به صلح را تحمل كرد و بعد دشنام نابخردان را گوش دهد ايثار در روش است. در توصيفاتي كه از امامان شده يكي آنست كه «ملامت ديگران در راه خدا بر آنان تأثير نمي گذاشت»(17) اين كه يك رهبر در موقع پرخاش پرخاش كند و در جائي كه سكوت لازم است دم برنياورد اگرچه دشمن به پرخاشگري ادامه دهد متكي بر خردورزي است. شايد وقتي واژه ايثار به گوش مي خورد اين معنا تداعي گردد كه ايثارگر بايد براي رسيدن به هدف خود همواره خود را فدا كرده و در معرض مشقات قرار دهد و به طرف دشمن حمله ور گردد. اين باور احساسي و سطحي است و با كمي تأمل معلوم مي شود كه ايثار يعني از خودگذشتن و ديگران را برخويش مقدم داشتن و چه بسا اين رويه وقتي محقق مي گردد كه انسان از صحنه بيرون رود و صحنه را به ديگران وانهد تا آن چه را فرياد مي كنند و ادعا دارند، عملي سازند و چون نه قصد انجام آن را داشتند نه توان لازم را، سرانجام رسواي خاص و عام مي گردند و اثرعقب نشيني فرد ايثارگر كه در عقب نشيني مورد ملامت ـ حتي دوستان خود هم ـ قرار گرفته روشن مي شود. در قرآن مجيد آيه اي آمده كه تا حدّي اشاره به اين نكته دارد. خداوند مي فرمايد: «و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لا نفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين» : مپندارند البته آنان كه كافر شدند كه مهلت دادن ما ايشان را برايشان بهتر است، همانا مهلت مي دهيم آنان را تا بر گناه خود بيفزايند و براي آنان عذاب خواركننده اي است»(سوره آل عمران آيه 173). از اين آيه مي توان چنين نتيجه گرفت كه بندگان كافر كه قدرت خود را از خدا گرفته اند اگرخدا از آنان سلب قدرت نمي كند به خاطر آنست كه خود عقل خويش را به كار گيرند و راه نجات را برگزينند و چون چنين نمي كنند خردورزي ايجاد مي كند تا دچار هلاكت و عذاب گردند. روش امامان معصوم به خوبي شاهد ايثار آنان با چنين روشي است. مولا علي(ع) با اين كه حق را از آن خود مي دانست در كناري نشست تا مدعيان كه لاف دين مي زدند به ميدان وارد شده و آن گاه براي مردم معلوم شود كه حق با كيست و لذا خود مردم براي زمامداري به آن حضرت روي آوردند. و فرزند بزرگوار او حضرت رضا هم با همان هدف، منتهي با روشي متفاوت، دشمنان مدعي حمايت از اسلام و اهل بيت را رسوا ساخت. نتيجه از آن چه گذشت مي توان نتيجه گرفت: 1. ايثار فضيلتي است مخصوص افراد انديشمند كه ديگران را بر خود براي رسيدن به هدف عالي و كمال مقدم مي دارند و از جان و مال در اين راه دريغ نمي ورزند. 2. ايثارگران محروميت را به عنوان محروميت تلقي نمي كنند بلكه آن را جزئي از كمال نفس خود مي دانند. 3. ايثار در عبادت، مال و جان مي تواند محقق شود. 4. پيشوايان دين به خصوص معصومان با رفتار و گفتار خود سه محور عبادت، مال و جان ايثارگر بوده و آن را به ديگران آموخته اند. 5. ايثارگران و در رأس آنان معصومان عليهم السلام با انديشه و عقل هدف را انتخاب كرده و آن گاه با روش مناسب به سوي آن گام برداشته اند و لذا روش هاي آنان متفاوت بوده است. 6. ايثار تقدم ديگران بر خود است، براي وصول به هدف معقول و لذا مي تواند در گوشه نشيني و انزوا محقق شود و مي تواند در تلاش و درگير شدن با معضلات هر راهي كه معقول و مناسب باشد. مآخذ 1. ابن منظور، لسان العرب،داراحياء التراث العربي،بيروت 1988،ص 72-70. 2. ابن منظور،همان. 3. دهخدا، لغت نامه،مؤسسه لغتنامه دهخدا،واژه ايثار. 4. دعاي سحر ماه رمضان. 5. در اين خصوص مراجعه شود به تفسير الميزان جلد اوّل كه در تفسير آيه شريفه «اهدناالصراط المستقيم «و مقايسه آن با آيه «يا ايها الانسان انك كادح....» سخن نغزي دارد. 6. دكترمحمدابراهيم آيتي،تاريخ پيامبر اسلام،دانشگاه تهران،شماره 1779-1366،ص 67-66. 7. دكتر آيتي همان، ص 67. 8. نهج الفصاحة،ترجمه ابوالقاسم پاينده، بي تا، بي محل،ج يك،ص 565. 9. محمود بن عمر الزمخشري(جارالله)،الكشاف عن حقايق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التأويل، دارالكتاب العربي،بيروت، بي تا، ج 3، ص 50. 10. زين الدين الجبعي العاملي(الشهيد الثاني)، الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية،دفتر تبليغات اسلامي، 1410 ه.ق، ج 1 ص 162. 11. الشيخ محمد بن الحسن الحر العاملي،وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشرعية، كتابفروشي اسلاميّه ـ تهران 1396 قمري ج 8 ص 56. 12. دكتر آيتي،همان،ص 161. 13. در قصيده منسوب به فرزدق آمده:(ما قال «لا» الا في تشهده لولا التشهد كانت لائه «نعم»). 14. نهج البلاغه،نامه 45. 15. ويل دورانت،تاريخ تمدن،سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي،تهران،1367، ج 4 ص 805. 16. حافظ ابوالفداء اسماعيل ابن كثير(ابن كثير)،البداية و النهاية،داراحياء التراث العربي،بيروت،1988،ج 13،ص 8. 17. در دعاي ندبه در توصيف حضرت امير آمده: «... و لا تأخذه في الله لومة لائم». منابع: 1. قرآن مجيد. 2. نهج البلاغة. 3. نهج الفصاحة. 4. آيتي،محمد ابراهيم،تاريخ پيامبر اسلام،ناشر دانشگاه تهران،شماره 1779،سال 1366. 5. ابن كثير،الحافظ ابوالفداء اسماعيل ابن كثير،البداية و النهاية،ناشر داراحياء التراث العربي، بيروت ـ 1988. 6. ابن منظور،لسان العرب،ناشر داراحياء التراث العربي،بيروت 1988. 7. الحر العاملي(شيخ) محمد بن الحسن،وسائل الشيعة الي تحصيل مسائل الشريعة ناشر كتابفروشي اسلامية،تهران،1396 قمري. 8. دهخدا،لغتنامه،ناشر مؤسسه لغتنامه دهخدا. 9. الزمخشري، محمود بن عمر الزمخشري(جار الله)،الكشاف عن حقايق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التأويل،ناشر دارالكتاب العربي،بيروت،بي تا. 10. الشهيد الثاني،زين الدين الجبعي العاملي،الروضة البهيّة في شرح اللمعة الدمشقية،ناشر دفتر تبليغات اسلامي،قم 1410 ه.ق. 11. طباطبائي(علامه) محمد حسين،الميزان في تفسير القرآن. 12. ويل دورانت تاريخ تمدن،ناشر سازمان انتشارات وآموزش انقلاب اسلامي،تهران،1368.

نويسنده: دكتر محمّد جعفري هرندي .... . عضو هيئت علمي دانشگاه


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:23 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : آسيب شناسي شيوه هاي ترويج فرهنگ ايثار و شهادت
نويسنده :  حسين نوراني
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
برخي كلمات و مفاهيم داراي قداستي هستند كه كم و بيش با تفاوتهايي در همه جوامع بشري مطرح هستند، همچون كلمات شهيد و ايثار كلماتي كه در همه عرفها، توأم با قداست و عظمت بدان نگريسته شده است(7: ص 64) خميره و عصاره فرهنگ ايثار و شهادت از خودگذشتگي و اخلاص و آزادمنشي هدفمند است. ترويج و اشاعه فرهنگ ايثار و شهادت كاركردهاي مثبت اقتصادي و فرهنگي و... دارد. كاركردهاي كه با نهادينه شدن روحيه از خود گذشتگي و در نظر گرفتن جمع، شاهد پايان تنازع بقا در عرصه زندگي اقتصادي و سياسي خواهيم بود. در چنين بستري فرهنگ جمع گرايي جلوه گر مي گردد و ارجعيت منافع ملي بر منافع فردي، قومي و... به رسميت مي رسد، ترويج نامناسب و عدم دقت در شيوه هاي درست، و ترويج اين فرهنگ و ناديده گرفتن عناصر ارتباطي مؤثر در يك ترويج مناسب، همچون همخواني فرستنده و مخاطب و پيام و كانال ارتباطي و نيز عدم رفع پارازيت هاي(خشه ها) ارتباطي، آسيب هاي جدي به عمل ترويج و اشاعه فرهنگ ايثار و شهادت مي زند. با تبيين انگيزه هاي شهدا همگام با هم پايي نظر و عمل مروجين مي توان از آسيب هايي كه به اصل و جوهر فرهنگ ايثار و شهادت، به واسطه ترويج نامناسب وارد مي شود، حلوگيري نمود. در آسيب شناسي ترويج فرهنگ ايثار و شهادت بايد بر روي عناصر ارتباطي، خشه هاي ارتباطي، انواع ارتباط انساني و تأثيرات فرهنگ، اقتصاد و سياست تمركز داشت و عملكرد و كارايي هر يك از عوامل را مد نظر داشت.

مقدمه
در بررسي پديده هاي فرهنگي و اجتماعي بايد جستجوگر علتهاي پنهان و آشكار بود، اكتفا نمودن به يك علت، عمل ارزيابي و تحقيق را به سوي لغزش و خطا مي كشاند. در آسيب شناسي شيوه هاي ترويج فرهنگ ايثار و شهادت بايد تمامي عواملي كه مخل و محدود كننده فرآيند ارتباطي است بررسي و تجزيه و تحليل گردد. همچنين با درنظر گرفتن عوامل اقتصادي، فرهنگي و مسايل بين المللي كه مستقيم يا غير مستقيم بر ترويج فرهنگ ايثار و شهادت تأثير دارند مي توان به شناخت درست اثر اين مقوله رسيد. بازتاب اين شناخت اگر در برنامه ها و راهكارهاي فرهنگ سازان لحاظ شود، جامعه هم از تأثيرات مثبت روحيه از خود گذشتگي(دور شدن از خودخواهي) برخوردار مي گردد، تأثيراتي كه در آن علاوه بر پاسداشت حرمت و قداست شهيد به شكل واقعي و حقيقي، شيوه هاي اشاعه فرهنگ ايثار و شهادت را از جنبه هاي منفي غلو، جعل و بعضاً غير منظقي بودن دور مي سازد و به تبع آن امكان بهره مندي جامعه از ذخاير معنوي و آثار وجودي فرهنگ ايثار و شهادت ميسر مي گردد. همه ملتها به جانبازان و سلحشوران كشته شده، خود به ديده احترام مي نگرند و البته شيوه هاي اين تقدس گرايي و احترام مي تواند متفاوت باشد، اما نفس عمل يكي است. در كشور ما در اين چندين ساله آرام آرام شاهد كم رنگ شدن فرهنگ تكريم به شهدا و ايثارگران مي باشيم كه اين امر يك شبه يا به وسيله يك عامل به وجود نيامده قطعاً در فرآيند زمان و تحت تأثير عوامل فرهنگي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي، همگام با تحولات جهاني در راستاي عملكرد ضعيف فرهنگ سازان حوزه ايثارگري و شهادت اين كم رنگي شكل گرفته است، در اين نوشته سعي شده به عوامل مؤثر در اين اتفاق اشاره شود. كليد واژه ها و تعاريف آن ها: الف) ايثار: اين كلمه در فرهنگ بزرگ سخن، حسن انوري به معناي بذل، گذشت كردن از حق خود براي ديگران، نفع ديگري يا ديگران را بر خود ترجيح دادن آمده است، در لغت نامه دهخدا، اين كلمه به معناي غرض ديگران را بر خود مقدم داشتن، برگزيدن و منفعت غير را بر خود مقدم داشتن و اين كمال درجه سخاوت است به كار رفته است(2: ص. 675: ص.543 و 8: ص.320) ب) شهادت: يعني كشته شدن در راه خدا، آنكه به شهادت دست يافته و در راه خدا كشته شده، به فرموده شهيد مطهري شهادت مرگ آگاهانه در راه هدف مقدس است. عملي آگاهانه و اختياري است و شهيدان شمع محفل بشريت هستند.(4:ص.4627 و 7: ص.131) ج) ترويج: ترويج در لغت به معني رايج كردن، متداول كردن، روان كردن است. ترويج نوعي تغيير است در جهت توسعه منابع انساني.(3:ص.1718) شاخصهاي فرهنگ و شهادت طلبي: شهادت بالاترين و آخرين مرحله از خود گذشتگي(ايثار) است. جان را در كف خود قرار دادن در راه هدفي متعالي جهت فدا نمودن است. و جوهره آن عاشق، مختار، بااراده و هدفمند بودن است. صفات متجلي در شهدا نترسيدن از مرگ، شفقت، آزادمنشي، ايمان و پرهيز از شهوت طلبي، ثبات در قدم و صداقت در عمل مي باشد. (1:ص.1) جوهره و صفات شهيد فرهنگي را ترويج مي كند كه در آن بايد ايثار و از خود گذشتگي در تاروپود زندگي نمايان گردد و گمنامي و فارغ از منيت ها و در نظر گرفتن منافع جمع در راستاي ايمان ديني به يك وظيفه تبديل گردد، فرهنگي كه با خودخواهي، خودكامگي سر ستيز دارد و با حريت و آزاد منشي در دنياي خاكي سر وفاق دارد فرهنگي است كه الگو، از شهداي تاريخ مي گيرد و در اين وادي حريت حسين بن علي چون سرمشقي تابناك است. براي سلحشوريها و ايثارگيها در راه خدا ـ فدا نمودن نه از بهر طمع بهشت و نه از سر اجبار و تسليم و نه از سرناداني انقلاب شكوهمند دروني است كه همانند علي بن ابي طالب در نبرد با عمربن عبدود پاسخ توهين و تف انداختن دشمن را با درنگ مي دهد، و اين درنگ مولا نشأت از اخلاص و روحيه ايثار(از خودگذشتگي) دارد چرا كه بدون اين درنگ او به خواسته هوا و هوس و منيت اجابت مي نمود، ترويج فرهنگ ايثار و شهادت نياز به لوازمي دارد كه ابتدا با شناخت درست جوهره ايثار و شهادت و درگام بعدي تجلي اين جوهره در نقل و عمل مروجين، فرهنگ سازان و مديران ارشد كشور در بستر جامعه جاري و ساري مي شود و به تبع آن جامعه از بركات مادي و معنوي آن برخوردار مي گردد. بركاتي همچون قانونگرايي، ضابطه مندي، مسئوليت پذيري، رعايت هنجارهاي اجتماعي، روحيه آزادمنشي و سلامت نفس در كنار حفظ قداست و حرمت ايثارگران و شهدا از آن جمله است. انواع كلي ترويج: ترويج به طور كلي به صورت مستقيم يا غير مستقيم و يا به شكل رو در رو يا غير حضوري(غير رو در رو) انجام مي پذيرد، ترويج حضوري همچون سخنراني ها برگزاري همايش ها، كنفرانس ها، كنگره ها و روضه خواني ها، ترويجي هستند كه مروج و مخاطب رو در رو با هم مواجه مي شوند و پيام و مفهوم ارائه شده بي واسطه به سمع و نظر مخاطب مي رسد و بازخورد و بازتاب اين پيام ارائه شده قابل مشاهده است؛ اما در ترويج غير حضوري مروج پيام و مفهوم خود را در قالب رسانه اي به سمع و نظر مخاطب مي رسد همچون كتاب، نمايشنامه، فيلم، راديو، تلويزيون و روزنامه. در اين گونه ترويج پيام چه به شكل مستقيم و يا غير مستقيم به مخاطب انتقال مي يابد، امكان اينكه بازتاب هم زمان نظرات و احساسات مخاطبان به مروجين برسد وجود ندارد. انواع ارتباط انساني: انسانها داراي 4 نوع ارتباط هستند: 1. ارتباط فردي: ارتباطي كه فرد با خودش برقرار مي كند؛ همچون فكر كردن. 2. ارتباط بين فردي: ارتباطي كه يك فرد با فرد ديگر برقرار مي كند؛ مانند مباحثه دو نفر با هم. 3. ارتباط گروهي: ارتباطي كه يك فرد با گروهي از افراد برقرار مي كند؛ مانند كلاس درس. 4. ارتباط جمعي: ارتباطي كه در آن شناخت مخاطبان غير ممكن يا بسيار مشكل است؛ همچون ارتباط فرد با رسانه هاي جمعي راديو، تلويزيون و روزنامه ها. در اين نوع ارتباط فرستنده پيام به راحتي نمي تواند بازتاب پيام ارسالي خود را از مخاطبان خود دريافت نمايد. عناصر فرآيند ارتباطي: 1. فرستنده: شيء يا فردي است كه پيام را به گيرنده انتقال مي دهد. 2. پيام: معنا و درون مايه اي است كه فرستنده قصد دارد به گيرنده انتقال دهد. 3. گيرنده: شيء يا فردي كه تحت تأثير پيام فرستنده قرار مي گيرد. 4. كانال(وسيله): هر چيزي كه امكان ذخيره و انتقال پيام فرستنده به گيرنده را داشته باشد كانال ناميده مي شود. ارتباط شفاهي(رو در رو) از نوع ارتباط فاقد كانال مي باشد. كانالهاي ارتباطي مانند تلفن، كتاب، مقاله و وسايل ارتباطي … 5. بازخورد: واكنشي است كه گيرنده نسبت به پيام فرستنده نشان مي دهد؛ چه پيام مزبور را درك كرده باشد و چه درك نكرده باشد. بازخورد به فرستنده اين توانايي را مي دهد كه بازتاب پيام هاي ارسالي خود را مشاهده كند و در اين صورت است كه امكان اصلاح و تغيير در پيام هاي بعدي بوجود مي آيد. ارتباطي كه فاقد عنصر بازخورد باشد ارتباطي خطي و نارساست. نوفه(خش) يا پارازيت: به عوامل مخل يك ارتباط صحيح و كامل، نوفه(خش) گويند. نوفه ها از عوامل محدوديت ساز در فرآيند ارتباطي است. بنابراين بايد از آن ها مطلع بود تا بتوان در راستاي حذف آن ها تلاش كرد، و در نتيجه ارتباط به شكل مناسب انجام پذيرد. در هر صورت، بايد نخست منبع نوفه را پيدا كرد و سپس درصدد رفع آن بر آمد. انواع نوفه: 1. نوع فرستنده: الف) مشكل و عيب از فرستنده باشد؛ مثلا صداي نارسا و كسل كننده و بي ذوق يك سخنران. ب) عدم تمايل به بازخورد پيام از ديگر نوفه فرستنده است كه امكان اصلاح و تجزيه و تحليل پيام هاي ارسالي بعدي را سلب مي كند. 2. نوفه پيام: مشكلي كه از خود پيام باشد؛ همانند پيام هاي سنگين و غير قابل شناخت و يا غير جذاب كه براي گيرنده نوفه هاي پيامي هستند. اين نوفه ممكن است موجب ايجاد اختلال در فهم آن پيام شود. 3. نوفه گيرنده: هر دليلي كه باعث مي شود گيرنده آماده دريافت پيام نباشد، از نوع نوفه گيرنده است. مانند حواس پرت بودن و يا معلومات پايه ضعيف يك گيرنده. 4. نوفه وسايل ارتباطي: به هر گونه مشكل يا خرابي گويند كه در وسايل ارتباطي به وجود آمده است؛ مثل خرابي گوشي تلفن يا چاپ نشدن بعضي كلمات در يك متن. فرآيند ارتباطي و رابطه آن با ترويج: در عمل ترويج نيز همچون فرآيند ارتباطي، اشاعه و انتقال پيام مد نظر است كه در آن مروج، نقش فرستنده و مخاطب نقش گيرنده را بازي مي كند. در اين فرآيند پيام چه به شكل شفاهي(رودررو) همچون سخنرانيها، روضه خواني ها و... و يا به كمك وسايل ارتباطي همچون راديو، تلويزيون، كتاب و روزنامه به مخاطب انتقال مي يابد. بديهي است همان طور كه انواع نوفه ها در فرآيند ارتباطي وجود دارند در عمل ترويج هم نوفه ها دخالت دارند كه مسبب آن مي شوند كه پيام به شكل صحيح و مناسب به مخاطب(شنونده يا بيننده) انتقال نيابد. شناخت نوفه هاي يك ترويج همانند شناخت نوفه هاي فرايند ارتباطي امري است لازم، تا امكان ارتباط درست در عمل ترويج ميسر گردد. كلياتي از شيوه هاي نامناسب ترويج فرهنگ ايثار و شهادت: ترويجي نامناسب است كه مفهوم مورد نظر فرستنده را به گيرنده به خوبي منتقل نكند و يا گيرنده امكان آن را نداشته باشد تا به فرستنده بفهماند كه در چه سطحي و به چه شكلي پيام را دريافت و تفسير نمايد. حوزه ترويج فرهنگ ايثار و شهادت هم به نوعي دچار آسيب ها و نوفه هاي خاص خود مي باشد؛ نوفه هايي كه از مروج و پيام ارسالي اش گرفته تا وسايل ارتباطي و مخاطبانش را در بر مي گيرد. براي رفع اين نوفه ها هم بايد بين مروجين اين فرهنگ با مخاطبان اين ترويج نزديكي يا تشابه برقرار گردد. واضح است هر چه مهارتهاي لغوي و يا زباني، گرايش و طرز تفكر، معلومات و اطلاعات، خصوصيات اجتماعي و فرهنگي بين مروجين و مخاطبان اين حوزه نزديكتر باشد شاهد ارتباطي صحيح تر خواهيم بود. امروزه شاهد آن هستيم كه مروجين فرهنگ ايثار و شهادت اعم از بنياد شهيد، بنياد جانبازان و مستضعفان، ائمه جمعه، روضه خوانان مساجد، بنياد حفظ آثار دفاع مقدس و... نتوانسته اند در انتقال محتواي پيام شهدا به مردم موفق باشند. اين ناتواني را مي توان در موارد ذيل جستجو نمود: الف) كاهش مقبوليت مروجين فرهنگ در بين آحاد مردم ب) عدم به كارگيري پيام هاي جذاب و قابل درك و استفاده براي عموم مردم ج) يكنواختي شيوه انتقال پيام، و فقدان ظرافت و خلاقيت. د) فزوني نقل مروجين بر عمل آن ها كه موجب تناقض فكري براي مخاطبان گرديده و عملاً گرايش و جذب پيام ها را كاهش مي دهد؛ مثلا بازتاب سخنراني فردي كه در مورد از خودگذشتگي ايراد شده است و در پايان سخنراني آن فرد در مورد ميزان حق الزحمه چانه زني مي كند. بي شك اين تناقض آشكار بين نقل و عمل خدشه اي جبران ناپذير بر مفهوم ارائه شده. هـ) عدم دقت كافي در مورد مهارتهاي لغوي و يا زباني، گرايش و طرز تفكر، معلومات و اطلاعات، خصوصيات اجنماعي و فرهنگي مخاطبان. و) غالباً بازخورد در فرآيند ترويجي اين حوزه مشاهده نمي شود و ارتباط آن بين مروج و مخاطب ارتباطي خطي و يك بعدي و فاقد اصلاح پذيري و تغيير در شيوه انتقال پيام است. ز) باور به تمايز و تفاوت داشتن بين بازماندگان شهدا و عموم مردم. اين باور آرام آرام مي تواند قداست و حرمت شهدا را كاهش دهد. در صورتي كه در سيره پيامبر اكرم(ص) تمايزي و يا تفاوتي بين بازماندگان شهدا و يتيمان جامعه وجود نداشت و رفتار وي نسبت به اين دو قشر يكسان بوده است(12: ص. 107) دو خطاي عمده در تبليغ فرهنگ ايثار و شهادت: روشها يا سبكهاي تبليغاتي در هر كشور نشان دهنده فرهنگ رايج و حاكم بر آن كشور است.(5:ص. 64) در كشور ما هم تبليغ به شيوه هاي متعدد و توسط افراد مختلف در نهادهاي گوناگون انجام مي پذيرد. اما جوهره كلي تبليغ نادرست را مي توان در موارد ذيل جستجو نمود: 1. عدم هماهنگي بين مروجين و مخاطبان جامعه 2. قبيح ندانستن غلو، جعل در تبليغ؛: همچون غلو در آثار سينمايي كه در آن رزمندگان اسلام با تعداد اندك و بدون امكانات گروه كثيري از سربازان دشمن را به هلاكت مي رسانند يا غلو در شخصيت امام علي(ع) كه تا جايگاه خداوند بالا مي برند و يا غلو در چهره حضرت ابوالفضل. مي دانيم كه ترويج نادرست بر اصل و جوهره مفهومي كه ترويج مي شود. خدشه وارد مي كند كه گاه جبران ناپذير است. حتي مي توان گفت عدم ترويج يك مفهوم مقدس و متعالي بهتر از آن است كه به شكل نامناسب ترويج نمود بديهي است اگر شكل و ظاهر و كاركرد يك عمل در تضاد با فلسفه وجودي از آن باشد بهتر است در ادامه آن عمل تجديد نظر نمود. ويژگي ها و خصوصيات يك مروج حوزه ايثار و شهادت: 1: برخورداري از اطلاعات كافي و مناسب جهت ارائه به مردم. 2. از سلامت نفس برخوردار بوده و بين قول و عمل او تضادي نباشدو جزو كساني نباشد كه رطب خورده باشد و منع رطب كند. 3. عملاً از خودگذشتگي و ايثار را در زندگي شخصي و اجتماعي خود به كار بندد. 4. خودساخته بوده و از تجارب كافي برخوردار باشد و به شيوه هاي گوناگون تبليغ آشنا باشد. 5. انگيزه هاي او متعالي و نسبت به مفاهيم تبليغي خود پايبند و ثابت قدم باشد. 6. از غلو و جعل در تبليغ بيزار باشد. 7. مفاهيم تبليغي او با مبناي منطق و عقلانيت در تضاد نباشد. 8. مفاهيم را به بهترين شكل و روش در زمان و مكان مناسب به مردم انتقال دهد. 9. همواره ضوابط را بر روابط ترجيح دهد و احترام به جمع و قانونمندي را نوعي از خودگذشتگي تعريف كند. 10. از خودخواهي و زياده خواهي گريزان باشد و آن را عملي در تقابل با روحيه از خودگذشتگي معنا كند. عوامل مؤثر بر ترويج فرهنگ ايثار و شهادت: به طور كلي هر زمينه و پديده اي كه بستر خود محوري و خودخواهي را گسترش دهد و توجه به فرديت انسان را گسترش دهد در نقطه مقابل با فرهنگ ايثار و شهادت است. در بررسي همه جانبه عوامل مؤثر بر ترويج اين حوزه به چهار بستر فرهنگي، اقتصادي، سياسي و بين المللي بر مي خوريم واضح است عوامل مطرح شده ذيل چه به شكل مستقيم و چه غير مستقيم مي تواند فضايي را به وجود آورد كه زمينه هاي از خودگذشتگي و ايثار را نفي كند. 1: زمينه هاي فرهنگي مؤثر بر ترويج فرهنگ ايثار و شهادت: فرهنگ به عنوان مجموعه ي باورها، اعتقادات و امكانات مادي كه قابليت انتقال از نسلي به نسل ديگر دارد مي تواند بسترهايي در جهت بروز يك پديده به وجود آورد. نمونه هايي كه در ذيل اشاره خواهد شد برايندشان نقش و عمكرد ترويج ايثار و شهادت را در جامعه مخدوش مي نمايد؛ الف) احساس تمايز و تفاوت بين خانواده شهدا و مردم عادي.(بيشتر اين احساس در زمينه تحصيلات عاليه و اشتغال به چشم مي خورد). ب) احساس اين كه اهداف شهدا در جنگ تحميلي و انقلاب اسلامي تحقق نيافته است. ج) به رسميت شناختن برتري فرهنگ رابطه بر ضابطه. د) بيماري تاريخي، قانون گريزي(نشأت گرفته از خودخواهي و خود محوري است و در تقابل با فرهنگ از خودگذشتگي و ايثار شهدا است.) هـ) عادي شدن سياسي كاري، جناحي بندي و قوميت مداري(اين عادي شدن عرصه را بر منطق خواهي و حق محوري مي بندد چه برسد از خودگذشتگي و ايثار) و) به رسميت شناختن تنازع بقا در عرصه تجارت و بازرگاني و حتي در حوزه سياست(كه عرصه را بر خود محوري و خودخواهي باز مي نمايد و اين در تقابل روحيه ازاد منشانه و از خودگذشته شهدا است.) ز) حضور فرهنگ ريا و تملق كه در واقع در راستاي حفظ مطامع فردي است. 2. زمينه هاي اقتصادي مؤثر بر ترويج فرهنگ ايثار و شهادت: الف) حضور پديده رانت اقتصادي كه به نوعي تمايز و تفاوت داشتن شهروندان را تداعي مي كند كه البته منافي فرهنگ از خودگذشتگي و در نظر گرفتن منافع جمع است. ب) عدم امنيت شغلي كه سوق دهنده روحيه تملق، چاپلوسي و محافظه كاري زيردستان است كه اين خود در آن سوي مرز حريت و آزادمنشي ايثار گران و شهدا است. ج) ارجحيت دارايي بر دانايي كه البته اين خود موجب تضعيف ارزشهاي اخلاقي و انساني مي شود و فزوني شأن دارايان بر دانايان عرصه را بر سودجويي و خود محوري باز مي كند. د) تورم بسيار بالا و وضعيت معيشتي اسفبار اكثريت جامعه در تقابل با حداقل افرادي كه زندگي بسيار مرفه اي دارند، علاوه بر ايجاد فاصله طبقاتي شديد عملاً در تضاد با اهداف شهداست و تداوم چنين وضعيت اقتصادي، كم رنگ شدن ارزشها و تباهي اخلاق است چرا كه" انسان گرسنه ايمان ندارد" چه رسد به آنكه شأن و قداست شهدا را پاسداري نمايد. 3. زمينه هاي سياسي مؤثر بر ترويج فرهنگ ايثار و شهادت: الف) سياست بي اخلاقي: حوزه سياست را به تنازعات و مناقشات جناحي و باندي كشانده و از اين تنازعات، تجلي روحيه از خودگذشتگي بعيد است. ب) خويشاوند سالاري به جاي شايسته سالاري: اين امر موجب آن مي شود كه جامعه از مديران شايسته كمتر برخوردار گردد. اين عمل نوعي ظلم و بي عدالتي بر ملت است و نتايج اين عمل تضعيف روحيه عدالت پيشگي و دور ماندن از انصاف است كه البته بر خلاف اهداف شهدا است. 4. زمينه هاي بين المللي مؤثر بر ترويج فرهنگ ايثار و شهادت: الف) جهاني شدن: فرآيند جهاني شدن همه حوزه هاي زندگي فردي و اجتماعي را تحت تأثير قرار مي دهد و كشمكش هاي اقتصادي در كنار انگيزه هاي پيشرفت جايگاه اقتصادي در اولويت اهداف جوامع قرار مي گيرد و به تبع آن روح و جوهره ايثار و شهادت كم فروغ مي گردد. ب) گسترش رسانه هاي ارتباطي: گسترش ماهواره اي و شبكه هاي اطلاع رساني و ارتباطي و سرعت انتقال اطلاعات در جوامع مي تواند استحاله فرهنگي، تغيير ارزش و هنجارها اجتماعي را ممكن سازد و به تبع اين تغيير فرهنگي همزمان با افزايش عقلانيت ماديگرا پديده شك و ترديد مفاهيم را هم به چالش مي كشاند كه در اين مورد ايثار و از خودگذشتگي و نهايت آن فلسفه شهادت هم كم رنگ مي گردد. نتيجه گيري: در آسيب شناسي ترويج و فرهنگ ايثار و شهادت بايد به جوهره اصلي مفاهيم كه همانا از خودگذشتگي مي باشد توجه داشت و در ترويج اين فرهنگ عوامل مؤثر بر كاهش كارايي تبليغات در اين حوزه را جستجو كرد. در اين راستا تلاش موجدانه و هدفمند فرهنگ سازان حوزه ايثار و شهادت بايد در عينيت بخشي به فلسفه وجودي ايثارگران و شهدا باشد. پرهيز از غلو، جعل و غير عقلاني و تبليغ نمودن آغاز يك ترويج مناسب است، زيرا تبليغي كه بر راستاي صداقت و درستي باشد بر ذهن مخاطبان تأثير عميق خواهد گذاشت. در نظر گرفتن ويژگيهاي ذهني، روحي و رواني مخاطبان بايد در جهت تناسب بين پيام و مخاطبان در كنار رفع نوفه هاي ارتباطي مي تواند كمك كند تا مروجين و فرهنگ سازان اين حوزه در كارشان توفيق يابند. البته اين توفيق زماني نهادينه مي شود كه موانع و معضلات فرهنگي، اقتصادي، سياسي جامعه ما از پيش رو برداشته شود، آنگاه است كه شاهد تقويت جايگاه شهيد و ايثار گران به شكل حقيقي و مطلوب خواهيم بود، كه اين همه، نياز به تحولات عميق در جامعه دارد كه در آن ضابطه مندي، قانون گرايي، از خودگذشتگي و آزاد منشي در جاي جاي زندگي فردي و اجتماعي جامعه نهادينه شود. منابع 1. اسفندياري، خليل، «كاركرديابي وآسيب شناسي فرهنگ ايثار" نشريه رسالت، شماره10: ص. 1. 2. انوري، حسن. فرهنگ بزرگ سخن(جلد اول)، تهران: سخن، 1381، ص 675. 3. انوري، حسن، فرهنگ بزرگ(جلد سوم)، تهران: سخن، 1381 ص.1718. 4. انوري، حسن، فرهنگ بزرگ سخن(جلد پنجم)، تهران: سخن، 1381، ص 4627. 5. بلوريان، محمد، مجموعه مقالات دومين همايش صنعت تبليغات ايران، ص. 64. 6. دهخدا، علي اكبر، لغتنامه(جلد پنجم)، تهران: دانشگاه تهران، 1352، ص. 543. 7. دهخدا، علي اكبر، لغتنامه(جلد هفدهم)، تهران: دانشگاه تهران، 1352، ص. 131. 8. عميد، حسن، فرهنگ عميد(جلد اول)، تهران: امير كبير، 1374، ص.320. 9. قريب، يوسف، قالب نو براي ترويج، نشريه جهاد، شماره 258، ص.1. 10. مطهري، مرتضي، قيام و انقلاب مهدي(جلد اول)، تهران: صدرا، 1376، ص.46-73. 11. مازني، احمد، پيشنهاد طرح ترويج فرهنگ ايثار و شهادت…، نشريه جمهوري اسلامي، 16/9/82، ص.1. 12. ولوي، علي محمد، پژوهش در چگونگي رفتار با شاهدان شهادت، نشريه فرهنگ و پژوهش، ص.107.

نويسنده: حسين نوراني


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:23 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : آسيب شناسي ترويج فرهنگ ايثار و شهادت
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
فرهنگ ايثار و شهادت نيز مجموعه اي از معاني نمادين است كه ايثارگري و ميل به شهادت را در افراد بوجود مي آورد و با نهادينه شدن آن، نگرشها و رفتار افراد را به سمت رفتارهاي ايثارگرانه سوق خواهد داد. انقلاب اسلامي كه خود ثمره ايثار و شهادت است، موجب تغيير و تحول در تمامي سطوح جامعه گرديد. با مرور شرايط روزهاي اوليه انقلاب مي توان جلوه هاي تغيير در رفتار مردم را از جهاد سازندگي و كمك رساني به محرومين جامعه، تا تغيير در الگوي مصرف و مشاركت همگاني در جنگ و تحميلي و دفاع همه جانبه مردم مشاهده كرد. علاوه بر اينكه جنگ و دفاع، تجلي گاه ايثار و از خودگذشتگي بود خود به تقويت و نهادينه شدن اين فرهنگ انجاميد به گونه اي كه يادآوري جنگ و دفاع هشت ساله همواره مفهوم ايثار و شهادت را به ذهن متبادر مي نمايد.


فرهنگ ايثار و شهادت نيز مجموعه اي از معاني نمادين است كه ايثارگري و ميل به شهادت را در افراد بوجود مي آورد و با نهادينه شدن آن، نگرشها و رفتار افراد را به سمت رفتارهاي ايثارگرانه سوق خواهد داد. انقلاب اسلامي كه خود ثمره ايثار و شهادت است، موجب تغيير و تحول در تمامي سطوح جامعه گرديد. با مرور شرايط روزهاي اوليه انقلاب مي توان جلوه هاي تغيير در رفتار مردم را از جهاد سازندگي و كمك رساني به محرومين جامعه، تا تغيير در الگوي مصرف و مشاركت همگاني در جنگ و تحميلي و دفاع همه جانبه مردم مشاهده كرد. علاوه بر اينكه جنگ و دفاع، تجلي گاه ايثار و از خودگذشتگي بود خود به تقويت و نهادينه شدن اين فرهنگ انجاميد به گونه اي كه يادآوري جنگ و دفاع هشت ساله همواره مفهوم ايثار و شهادت را به ذهن متبادر مي نمايد.

مقدمه
درسال 1952 هنگاميكه آلبرت شواتيزر براي دريافت جايزه صلح نوبل به اسلو رفت، خطاب به مردم جهان اظهار داشت :" بايد جرات رويارويي با وضع حاضر را داشته باشيم انسان ابرمرد شده است،ولي اين ابر مرد كه نيروي ابرانساني پيدا كرده است. به خرد ابر انساني دست نيافته است به همان اندازه كه قدرت بشر فراتر مي رود انسان به موجودي ضعيف و ضعيف تر مبدل مي گردد. هر گامي كه به سوي ابرمردي برمي داريم، غير انساني تر مي شويم واين فراگرد بايد وجدان مارابه لرزه درآور". اريك فروم فرهنگ آن گونه كه جامعه شناسان تعريف كرده اند، به معاني نماديني اطلاق مي شود كه تعيين كننده رفتاراست. فرهنگ ايثار و شهادت نيز مجموعه اي از معاني نمادين است كه ايثارگري و ميل به شهادت را در افراد بوجود مي آورد و با نهادينه شدن آن، نگرشها و رفتار افراد را به سمت رفتارهاي ايثارگرانه سوق خواهد داد. انقلاب اسلامي كه خود ثمره ايثار و شهادت است، موجب تغيير و تحول در تمامي سطوح جامعه گرديد. با مرور شرايط روزهاي اوليه انقلاب مي توان جلوه هاي تغيير در رفتار مردم را از جهاد سازندگي و كمك رساني به محرومين جامعه، تا تغيير در الگوي مصرف و مشاركت همگاني در جنگ و تحميلي و دفاع همه جانبه مردم مشاهده كرد. علاوه بر اينكه جنگ و دفاع، تجلي گاه ايثار و از خودگذشتگي بود خود به تقويت و نهادينه شدن اين فرهنگ انجاميد به گونه اي كه يادآوري جنگ و دفاع هشت ساله همواره مفهوم ايثار و شهادت را به ذهن متبادر مي نمايد. با پايان يافتن جنگ و اتخاذ سياستهاي شتابزده اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي و شروع دوران سازندگي و پيشرفت در فناوري هاي اطلاعاتي و ارتباطاتي و تغيير رويكرد قدرتهاي استعمارگر و بخصوص آمريكا، از مقابله مستقيم به مقابله غير مستقيم در برابر ايران و پيشرفت در فناوري هاي اطلاعاتي و ارتباطاتي و...، شرايطي را به وجود آورد كه فاصله و شكاف ميان شرايط فرهنگي دوران جنگ و پس از آن به عيان ديده مي شود. در اين مقاله تلاش مي شود تا شرايطي را كه در بروز اين فاصله و كمرنگ شدن اين فرهنگ موثر بوده اند، بررسي گردد. جهاني شدن، تهاجم فرهنگي و نقش نظام سرمايه داري گسترش روز افزون فناوري هاي ارتباطي واطلاع رساني ودستيابي آسان با وجود شبكه هاي ماهواره اي، اينتر نت و فراگير شدن استفاده از آن ها با هجوم انبوهي از اطلاعات، تمامي افراد را در هر سن، جنس، مليت و فرهنگ و با هر خواسته و در هر موقعيتي از شبانه روز هدف قرار داده اند. انقلاب اطلاعات كه در سال 1970 م، در دره سيليكن در كاليفرنيا آغاز شد، با سرعت و شتابي كه در طول تاريخ سابقه نداشته است سپهرهاي طبيعي و فرهنگي و معنوي آدمي را در سراسر سياره و در همه ابعاد در معرض تحولات بنيادين قرار داده است . فناوري ارتباطات و اطلاعات، امكان ظهور جامعه اي شبكه اي را فراهم آورده كه افراد و جوامع را در درون قالبهاي تازه، هويت هاي تازه مي بخشد و تعاريف تازه اي از انسان عرضه مي دهد. در عين حال اين شبكه تحت تاثير ديناميسم داخلي دستخوش تغييرات دايمي و در نتيجه ايجاد الگوهاي جديد زيست و حيات در نقاط مختلف است. اين فناوري ها نقش خانواده، مدرسه و حكومتها را در اجتماعي شدن و جهت دهي به اميال و افكار انسانها كمرنگ نموده، با فشرده نمودن زمان و فاصله، دامنه ارتباط انسانها را در يك گستره جهاني وسعت بخشيده است و تغييرات اساسي را در نحوه زندگي، آداب و رسوم، ارزشها و نگرشها و بطور كلي هويت افراد به وجود آورده كه قابل تأمل بوده و لازم است از تمامي جوانب مورد بررسي و موشكافي قرار گرفته تا ضمن جلوگيري از اثرات مخرب آن، بتوان از فرصتهاي ايجاد شده استفاده مناسب نمود. هويت فرهنگي نيز كه حاصل انباشت تجارب نسلهاي گذشته مردم ساكن يك ناحيه بوده و مردم با آن سلسله ارزشها و آداب و رسوم خو گرفته و به آن ها عشق مي ورزند، با تاثيراتي كه جهاني شدن بر هويت فرهنگي افراد و جوامع مي گذارد، بتدريج شاهد حل شدن اين فرهنگها در فرهنگ غالب كه همان فرهنگ مصرف زده و سود محور آمريكايي است و بر محمل رسانه هاي ارتباطاتي و اطلاعاتي در حال فراگير شدن است، خواهيم بود. و مي بايست تدابير لازم در اين خصوص اتخاذ گردد. از آنجا كه جهاني شدن يك پديده پيچيده و چند بعدي است،انديشمندان رشته هاي مختلف علمي به فراخور زاويه ديد و مباحث مورد نظر در آن رشته ها به ارائه تعاريف مختلفي از اين پديده پرداخته اند . در همين راستا، «پل سوئيزي» معتقد است كه: «جهاني شدن يك وضعيت يا يك پديدة(نوظهور) نيست، بلكه يك روند است كه براي مدتي بسيار طولاني جريان داشته است. در واقع از زماني كه سرمايه داري به عنوان يك شكل قابل دوام جامعه انساني پا به جهان گذاشت؛ يعني از چهاريا پنج سدة پيش تاكنون، جهاني شدن هم جريان داشته است... سرمايه داري در ژرف ترين كنه وذات خود، چه از لحاظ دروني و چه از جهت بيروني يك نظام گسترش يابنده است. هنگامي كه اين نظام ريشه دوانيد، هم رشد مي كند وهم به اطراف خود گسترش وتسّري مي يابد». در مقابل اين دسته، برخي از متفكران، جهاني شدن را به مثابه يك پروژه يا برنامه طراحي شده توسط كشورهاي ثروتمند و توسعه يافته تلقي مي كنند. چنانكه «سيزجي. هام لينك» نظر منتقدان جهاني شدن را اينچنين شرح مي دهد: «مسأله جهاني شدن يك برنامة سياسي نئوليبرال است كه ابتدا منافع بازيگران قدرتمند را افزايش مي دهد. ميليونها كشاورز، مهاجر، جوانان، زنان وكارگران شهري كه زندگي بسيار فقيرآن هاي دارند، از پيامدهاي منفي جهاني شدن آسيب مي بينند. آن ها در اقتصاد جديد جهاني ناديده گرفته شده و به حاشيه رانده مي شوند». «مالكوم واترز»، جهاني شدن را چنين تعريف مي كند:«فرايندي اجتماعي كه درآن قيد و بندهاي جغرافيايي كه بر روابط اجتماعي و فرهنگي سايه افكنده است، از بين مي رود و مردم به طور فزاينده از كاهش اين قيد و بندها آگاه مي شوند». دربارة مفهوم جهاني شدن«جميز روزه نا»، نظريه پرداز مكتب واقع گرايي در روابط بين المللي، معتقد است كه «جهاني شدن، فرايندي است كه در وراي مرزهاي ملي گسترش يافته و افراد، گروهها، نهادها و سازمآن ها را به انجام رفتارهاي يكسان، يا شركت در فرايندها، سازمآن ها يا نظام هاي فراگير و منسجم وامي دارد. ويژگي ها و اثرات جهاني شدن با عنايت به تعاريف جهاني شدن، مي توان گفت كه اين فرايند آثار و تبعات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي فراواني در پي دارد كه اهم آن ها عبارتند از: 1. از بين رفتن مفهوم پيشين زمان، مكان، فاصله و مرزهاي جغرافيايي سياسي و درنتيجه دگرگوني عميق در روابط اجتماعي. 2. تحديد و تهديد حاكميت«دولت ـ ملتها». 3. گسترش حقوق بشر و دموكراسي در سراسر جهان. 4. پيدايش شهرهاي جهاني مفاهيم جامعه مدني جهاني و شهروند جهاني. 5. پيدايش نابرابريهاي عظيم اجتماعي(شكاف ديجيتالي يا اطلاعاتي) بين كشورهاي شمال/جنوب و نابرابريهاي اجتماعي در درون طبقات مختلف جامعه. 6. گسترش تروريسم در سطح جهان. 7. اشاعه ارزش هاي ليبرالي در سطح جهان و ايجاد بحران هويت در كشورهاي جنوب كه شكاف نسلها و بيگانگي اجتماعي جوانان با ارزش هاي فرهنگي خويش از جمله پيامدهاي آن است. 8. تسهيل حركت سرمايه و نيروي كار برفراز مرزهاي بين المللي. 9. «مهاجرت پنهان" نيروي انساني متخصص از طريق فناوري هاي نوين ارتباطي نظير شبكه هاي تلويزيوني ماهواره اي و شبكه جهاني اينترنت. 10. مهاجرت وفرار نيروهاي انساني متخصص در «فناوري برتر» از كشورهاي جنوب به قطب هاي فناوري كشورهاي شمال مانند«درةسيليكون» در كاليفرنيا. هر كدام از اين تاثيرات علاوه بر اينكه اثرات متفاوتي را با توجه به شرايط فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي كشورها برجاي مي گذارد، در روابط ميان كشورها و فرهنگها نيز تاثيرات عميقي به وجود مي آورد و به ايجاد و افزايش شكاف ميان كشورهاي برخوردار و غيربرخوردار مي انجامد. شناخت نسبت به ابعاد هركدام از اين اثرات مستلزم بررسي جداگانه اي است كه در اين مقال نمي گنجد. پيشرفتهاي فناوري و آسيبهاي فرهنگي همان گونه كه قبلا گفته شد؛ رشد سريع فناوري ها، تغييرات وسيعي را در بخشهاي مختلف زندگي اجتماعي بوجود آورده است. اين تغييرات از محيط منزل، تفريحات، آموزش و درمان و تا بسياري زمينه هاي كلان جهاني مانند تجارت، حقوق بشر، امنيت ملي و... در حال گسترش است. اين تحولات سريع در ابزارها و شيوه هاي زندگي و مصنوعات، تاثيرات متفاوتي را بر فرهنگ ملتها بر جاي نهاده است. به تعبير گي روشه" فناوري به عنوان يكي از عوامل عمده تغيير در كنار عواملي چون جمعيت، محيط جغرافيايي، نژاد، ساخت اجتماعي و اقتصادي، وضع آگاهي و شعور و اعتقادات ديني همواره مورد توجه انديشمندان بوده است. انقلاب فناوري جرياني است كه به نظر «گي روشه» از حدود دو قرن پيش تاكنون، تغييرات عميقي در جامعه غرب و در دنيا به وجود آورده است. جريان اين انقلاب جوامع روستايي را دگرگون، فرهنگ هاي سنتي را از هم پاشيده و راه توسعه اقتصادي، اجتماعي و سياسي را براي ديگر كشورها گشوده است". سازمآن هاي جنايي، پيشرفت هاي فناوري هاي اطلاعاتي را مغتنم مي شمارند و دائماً در جستجوي روش هاي نويني هستند تا بدين وسيله، منافع خود را به حداكثر و هزينه ها را به حداقل برسانند. در واقع؛ فناوري هاي اطلاعاتي، بويژه رايانه ها و شبكه هاي ديجيتالي پيشرفته، براي اهداف سازمآن هاي جنايي يك اهرم اعمال فشار بوده اند مثال شاخص استفاده از شبكه جهاني وب براي آگاهي يافتن از دستورالعمل هاي توليد مواد مخدر است. «مواد مخدر ساخته شده" همچون «اكستاسي» و «گ. اچ. ب» ، باعث شده كه براي عرضه مواد مخدر، سايت هاي اينترنتي مرتبط با مواد شيميايي رواج يابند. در واقع، شبكه جهاني وب به يك رسانة عالي تبديل شده است كهاز طريق آن مقدار زيادي مواد مخدر به دست مصرف كنندگان مي رسد. بويژه آن هايي كه در جستجوي اين هستند تا مواد مخدر ساخته شده را خريداري كنند. در واقع، شبكه جهاني وب، براي دست يافتن تعداد زيادي از مصرف كنندگان مواد مخدر مخصوصاً آن هايي كه متكي به خريد داروهاي ساخته شده هستند، به رسانه كاملي تبديل شده است. يك نمونه ديگر، گسترش فعاليتهاي سازمان يافته جنايي از طريق سوء استفاده از فناوري هاي اطلاعاتي، به صنعت پورنوگرافي(صور قبيحه) مربوط مي شود. جرم سازمان يافته، واجد پيشينه غني در زمينة مداخله در تجارت سكس، و در پاره اي از موارد، كنترل آن است.با اين وجود، توسعه فناوري هاي اطلاعاتي انگيزه هاي زيادي براي اين تجارت ايجاد كرده است.هيچ كار ديگري به اندازه صنعت پورنوگرافي از اينترنت سود نبرده است، زيرا اينترنت براي تجارت پورنوگرافي زمينه بسيار مناسبي است. بسياري از حلقه هاي پورنوگرافي كودكان مخفي بوده، و با سوء استفاده از شبكه هاي ديجيتالي مي توانند به راحتي از چنگ قانون فرار كنند.اگر چه، جرايم سازمان يافته سنتي، عمدتاً در پي بدست آوردن رضايت خاطر بودند، اما جرايم شبكه هاي فراملي در پي سوداندوزي هستند.اين گروهها، با استفاده از اينترنت در حال پيشرفت هستند؛ اعضاي اين گروهها تصاوير و تجارب خود را با يكديگر مبادله كرده، در برخي از موارد، كاربرد ارتباطات اينترنت منجر به وسوسة كودكان براي ملاقات هاي شخصي مي شود. يكي از منتقدان جدي تكنولوژي "نيل پستمن" است وي فناوريرا مايه زوال مي داند. او بي آنكه تكنيك را به طور كلي نفي كند، آن را به باد انتقادات گزنده خود مي گيرد و تلاشمي كند در فضايي كه انسانها از پيشرفت هاي تكنولوژيك خود سر خوشند وبه اين سبب علي الدوام به خود تبريك مي گويند، جبهه جديدي بگشايد و نشان بدهد كه اوضاع آن قدرها خوب نيست. پستمن در «تكنوپولي" اختراعات را وسايلي تكامل يافته مي داند كه براي رسيدنبه اهدافي تكامل نيافته به كار مي روند. معناي صريح اين سخن اين است كه انسان قرن بيست ويكم فاصلهزيادي از بدويت نگرفته است. مسائل اساسي او هنوز حل نشده اند. عادات و خلقياتش هم دگرگوني چنداني نيافنه اند. انسان قرن بيست و يكم هنوز هم علاقه زايد الوصفي به استثمار ديگران وحتي دريدن آن ها دارد. تنها اتفاقي كه افتاده اين است كه تكنولوژي روش ها ي موثرتر و بهداشتي تري در اختيار او گذاشته است! آدمي نسبت به دوره پارينه سنگي عقب تر اگر نرفته باشد، چيزي جلوتر نيامده است. چرا؟ علت واضحي وجود دارد. انسان مدرن چند قرن است كه از شاهراه تكامل برون افتاده و دربيراهه راه مي پيمايد.. پستمنبي آنكه معترض فلسفه اي كه درپس تكنيك خفتهاست بشود،آن را مقصر اصلي مي داند. انسانها درجا زده و بلكه به جانب قهقرا رفته اند به اين دليل كه اجازه داده اند تكنولوژي برآن ها مسلط شود و معاني ارزش هاي انساني رادگرگون سازد ـ چيزي كه نبايد نسبت به آن نااميد بود ـ تكنيك مثل هر محصول بشري ديگري محتاج تربيت و كنترل است. وقتي آن را به حال خود بگذاريد، هستند كساني كه براي مقاصد ناصواب خود از آن استفاده مي كنند. فناوري و تاخر فرهنگيCultural Lag كشورهايي كه به بلوك غرب مشهورند در يك فرايند ديالكتيكي به اين دليل كه همزمان با تغييرات فناوري در بعد مادي(بخش عيني)، توانسته اند بخش نامادي(ذهني) آن را نيز همزمان و يا با تاخيري اندك ايجاد نمايند و به اصطلاح فرهنگ سازي كنند، اثرات مخرب كمتري را متحمل شده اند و شايد بهتر است گفته شود متناسب با نيازهاي فرهنگي خود دست به اختراع و ابداع زده اند و چون سوداي جهانگيري نيز داشته اند، اين مصنوعات را با قابليت استفاده مردم ديگر كشورها توليد كرده و صادر مي نمايند. به عنوان مثال شركت مايكروسافت نرم افزار هاي توليدي خود را براي فروش بيشتر و به انحصار درآوردن بازار، آن ها را با قابليت كاربرد به زبان هاي محلي متعددي مجهز نموده است.(مصداق جهاني انديشيدن و محله اي عمل كردن). ورود اين فناوري ها به كشورهاي واردكنندة آن به دليل عدم تطابق ميان عين و ذهن باعث بروز مشكلاتي گرديده است زيرا در اين گونه جوامع پيش از به وجود آمدن نياز، اين گونه فناوري ها و روشها وارد شده و به دليل ورود شتابان فناوري ها، فرصت كافي براي باز توليد فرهنگ بومي خود را نداشته و به همين دليل دچار تاخر فرهنگي شده اند. لازم به ذكر است كه اين پديده در تمامي جوامع رخ مي دهد. با اين تفاوت كه در كشورهاي توليد كننده فناوري ها و اين فاصله كمتر است. در نتيجه پيشگيري و يا حل بموقع آن امكان بيشتري دارد. كشورهاي پيشرفته صنعتي و كشورهاي عقب مانده(نگهداشته شده) به لحاظ تفاوتي كه ميان آن ها از لحاظ نحوه رشد و برخورد با فناوري ها دارند در اين نمودار گويا تر بيان مي شود. كشورهاي صاحب فناوري:وجود نياز با زمينه هاي فرهنگيپيدايش فناوري كشورهاي وارد كننده فناوري: ورود فناوري  پيدايش نيازهاي جديد و تحت الشعاع قرار دادن فرهنگ بومي به دليل عدم تناسب(همخواني) زمينه هاي فرهنگي و ورود فناوري ها. به عبارت روشنتر در كشورهاي پيشرفته صنعت هم پاي فرهنگ رشد كرده و در كشورهاي ديگر فرهنگ بومي، خصايص فرهنگي كشورهاي صنعتي را به خود گرفته است. پديده تاخر فرهنگي در ارتباط مستقيم با هويت فرهنگي جوامع قرار دارد يعني بيشترين اثر اين پديده در هويت فرهنگي جوامع نمودار خواهد شد و به گسست فرهنگي مي نجامد. گسست فرهنگي باعث مي شود كه انتقال فكر و تجربه از گذشته به حال و آينده دچار مشكل شود. چنين بريدگي مانع انتقال ميراث ملي، سنن و آداب و رسوم نيك گذشتگان به نسل بعد مي شود بگونه اي كه نسل امروز ممكن است تصور كند كه هيچ وقت چيزي براي گفتن نداشته و بايد از صفر شروع كند. تكرار اين از صفر شروع كردنها خود بحرآن هاي فردي و اجتماعي را دامن مي ند و عدم تعادلها را استمرار مي بخشد نادر نقشينه در مقاله اي با عنوان وجه تيره حركت به سوي جامعه اطلاعاتي در اين رابطه مي نويسد:" غوطه وري مهار نشده در فضاي سيبرنتيكي و قرار گرفتن در معرض آن، در بهترين حالت نيز اقدامي مخاطره آميز خواهد بود. قطعا" همة جوامع از انقلاب اطلاعاتي سود نخواهند برد؛ برخي از اين جوامع ممكن است به دليل فقدان زيرساختار و حفاظ هاي مناسب حتي زيان ببينند. پيشرفت فناوري، سياستهاي استعماري و آسيبهاي فرهنگي از آنجا كه، پيشرفت علم و فناوري در كشورهاي اروپايي از قرن شانزدهم به اين طرف از رشد فزاينده اي برخوردار شده بود، برخي از اين كشورها، مانند انگلستان، فرانسه، هلند و بلژيك با صدور فناوري خود(بويژه استعمارگران انگليسي)، به كشورهاي صاحب انرژي و صاحب نيروي انساني ارزان قيمت (از جمله كشور ايران) توانستند سيستم فرهنگي و سياسي خود را در ميان افكار و انديشه قشر تحصيل كرده و باسواد، رسوخ و رونق دهند. هنوز هم در اكثر كشورهاي افريقايي، ساكنان آن ها به زبآن هاي فرانسوي و انگليسي نه تنها صحبت مي كنند، بلكه اين زبآن ها جزو زبآن هاي رسمي شناخته شده اند. در كشور ما، ارتباطات علمي و فرهنگي در طول قرن بيستم نسبت به قرنهاي گذشته از رشد و گسترش قابل توجهي برخوردار شد.(لازم به توضيح است كه ايجاد امكانات مناسب در بـــرقراري و تحكيم پايه هاي علمي، پژوهشي و فرهنگي بين ملت ها از اساسي ترين و زير ساختارهاي مهم در توسعه پايدار به شمار مي رود و امروزه هيچ كشوري بدون برقراري اين نوع روابط، قادر به ادامه حيات نيست). اما، از آنجاكه كشورهاي استعمارگر براي توسعه اقتصادي، صنعتي و توليدي خود، نياز به تامين انرژي ارزان قيمت داشتند و هنوز هم، هدفشان برقراري ارتباط با كشورهاي صاحب انرژي، در اساس، به خاطر دسترسي و بهره برداري از منابع انــرژي زا مي باشد. لازمه دسترسي به اين منابع گذر از موانع(غالبا فرهنگي) است كه در كشورهاي برخوردار از منابع وجود داردو كشورهاي استعمارگر براي گذر از اين موانع، برنامه هاي متنوع سياسي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي را تدارك مي بينند. رفتارهاي يكصدسال گذشته كشورهايي مانند انگليس و آمريكا با كشور ايران و عكس العمل هاي مختلف در برابر آن توطئه ها مي تواند به عنوان نمونه هايي از اين موارد آورده شود. غربيان ابتدا با بهره گيري از قدرت نظامي برتر خود كه آن را نيز مديون تحولات فكري و فناوري خود بودند، اوضاع و احوال" استعمار كلاسيك" را بر اكثر قريب به اتفاق مناطق جهان حاكم ساختند و در مقطع بعدي با استفاده از برتري اقتصادي خويش" امپرياليسم نو" را پديد آوردند و امروزه نيز با بهره گيري از فناوري ارتباطات، نفوذ و سلطة خود را به نحوي ديگر استحكام مي بخشند كه در ادبيات و مكتوبات انقلاب اسلامي از اين پديده به"تهاجم فرهنگي" تعبير مي شود. در مقابل چنين تهاجم همه جانبة سياسي/ نظامي، اقتصادي / فناوري/ فكريو فرهنگي غرب، جوامع مسلمان و از جمله جامعة ايراني واكنشهاي متعدد و متضادي را به نمايش گذاشتند. به گفته" ريچاردكاتم" در مقابل آن هايي كه به مسأله نفوذ غرب اهميت مي دادند سه راه حل وجود داشت تا به مبارزه طلبي غرب پاسخ دهند. آن ها مي توانستند بدون قيد و شرط تسليم شوند و فرهنگ غربي را با همان سرعتي كه مي توانست جذب شود قبول كنند؛ مي توانستند با غرب در تمام جلوه هايش بجنگند و مي توانستند به يك موقعيت دفاعي ترعقب نشيني نمايند. در واقع هر يك از اين سه راه حل در ايران هواداران خود را داشت. جريانات و حوادث مورد اشاره و نفوذ فرهنگ و تمدن غرب، منازعاتي را در درون جامعة ايراني اواخر دورة قاجاري و عصر مشروطيت پديد آورد كه در اين نوشتار از آن به" بحران هويت ايرانيان" تعبير مي شود. اين بحران در ايران از دورة قاجاريه بتدريج شكل گرفت، در انقلاب مشروطة ايران تجلي عيني و عملي پيدا كرد؛ در دورة رضا شاه با پيروزي غير مذهبي ها ادامه يافت و در نهايت در حوادث انقلاب اسلامي ايران به شكل تعارض ميان گروههاي ملي گرا، آزاديخواه و ليبرال، غربگرايان و حتي شرق گرايان از يك طرف و گروههاي مذهبي، سنتي و محافظه كار از طرف ديگر جلوه نمود كه در نهايت با غلبه طيف سنتي ـ مذهبي همراه شد. بنابراين جامعة ايراني در مقطع عصر جديد تحت نفوذ و تأثير فرهنگ و تمدن بيگانه از سنت خويش فاصله گرفت و دچار بحران هويت شد،ولي انديشه وران، متفكران و نخبگان ايراني هيچ گاه اين موضوع را به صورت آگاهانه، قاطع و جدي به بحث و بررسي نكشيدند و از اين رو منافع، مصالح و استراتژي ملي و سرانجام هويت ملي نيز به روشني تبيين و توجيه نشد. بنابراين وفاق و اجماع نظر كلي در مورد چنين مفاهيم اصلي به وجود نيامد و منافع، مصالح و استراتژي ملي در كش و قوسهاي متعدد ميان طيف تجدد طلب از يك طرف و طيف سنتي و مذهبي از طرف ديگر يله و رها شد كه اين امر خود، توسعه و ترقي ايران را با دشواريهاي بي شماري روبرو ساخته و مي سازد. تحليل و تبيين آسيبهاي اجتماعي و فرهنگي ازنظر دوركيم به نظر دوركيم جامعه يك موجود زنده است و افراد به مثابه ياخته هايي هستند كه اعضاي اين جامعه را تشكيل داده و به صورت يك موجود زنده از نظر همبستگي اجتماعي متحول مي شوند. جوامع به طور مستمر از حالت ابتدايي و ساده به حالت مدرن و پيچيده سير مي كنند و در هر مرحله همبستگيهاي قبلي فرو مي پاشند و همبستگيهاي جديدي جاي آن ها را مي گيرد.جوامع ابتدايي از يك نوع همبستگي سلولي ـ مكانيكي ساده برخوردارند. ويژگي اساسي اين نوع جوامع، وجود يك وجدان جمعي و همگاني بسيار قوي است؛ به گونه اي كه وجدان فردي در چنين جوامعي تا حد زيادي زير سيطرة وجدان جمعي است. به تدريج كه جوامع از حالت ابتدايي خارج شده و به سوي نوگرايي پيش مي روند، همبستگيهاي اجتماعي پيشين فرو مي پاشند. اين در حالي است كه هنوز همبستگيهاي اجتماعي جديد شكل نگرفته اند؛ از اين رو در حالت گذار جوامع از يك مرحله به مرحلة ديگر ـ به عنوان مثال از حالت ابتدايي به پيشرفته ـ همبستگي اجتماعي به ضعيف ترين نقطة خود مي رسد و نيروهاي گسستگي در اوج قرار مي گيرند.در چنين حالتي است كه جوامع دچار سرگشتگي و بي هويتي شده، به تعبير دوركيم حالت" آنومي" در جوامع پديد مي آيد. اين حالت تا زماني استمرارخواهد يافت كه جامعه از حالت گذار خارج شده، در مرحلة بعدي استقرار يابد. در اين مرحلة جديد از تحول اجتماعي، نيروهاي همبستگي جديدي به وجود مي آيندو جامعه را از حالت آنومي خارج مي شود. بنابر نظر دوركيم، جوامع همانند ارگانيسم دچار تحول و در نتيجه عدم انسجام و گسيختگي مي شوند. گسيختگي مورد بحث، شباهت زيادي با نظرية روانشناسان در مورد فقدان ارزشها و هنجارهاي يگانه در ذهن فرد و يا تعدد شخصيت در فرد دارد. حالت گسيختگي در فواصلي كه جامعه از يك مرحله به مرحله ديگر در حال گذار است به وجود مي آيد. در چنين وضعيتي، وجدان مشترك جامعه به زوال مي گرايد، ارزشها و هنجارهاي قبلي فرد فرو مي پاشند، چندگانگي ارزشي در سطح جامعه پديدار شده و جامعه دچار تعدد شخصيت مي شود. اين وضعيت در مرحله گذار و نوسازي جوامع اتفاق مي افتد. در حالت نوسازي، همبستگي قبلي از ميان مي رود و اين درحالي است كه هنوز ابزارهاي همبستگي جديد به وجود نيامده اند. از اين رو حالت سرگشتگي يا آنومي در سطح جامعه نمايان مي شود نوسازي جامعه موجب پيدايش گروههاي جديد و جابجايي گروههاي قديم مي شود. اين گروههاي جديد به ناچار بايد خود را با وضعيت نوتطبيق بدهند و هويت جديدي به دست آورند. از نظرات دوركيم چنين برمي آيد كه تاريخ در دو بعد حركت مي كند؛ در حالي كه يك بعد از حركت تاريخ شامل نوسازي، تقسيم كار، افزايش پيچيدگيها و پيدايش نيروهاي گسستگي است، بعد ديگر آن دربرگيرندة پيدايش همبستگيهاي جديد است. از اين رو در هر جامعه اي به طور مستمر نيروهاي گسستگي پيدا مي شوند كه در برابر نيروهاي همبستگي ايستادگي مي كنند. بنابراين يك نوع تضاد و كشمكش هميشگي ميان اين نيروها برقرار است . نتيجه گيري: هرچند شناخت كامل نسبت به آسيب هاي فرهنگي مستلزم تحقيقي جامع و در فرصت زماني مناسبي است و پرداختن به اين موضوع كه حائز ابعاد گوناگون و وسيعي است در يك مقاله كوتاه و در فرصتي اندك وجود ندارد، ولي تلاش گرديد موضوعاتي جديد كه مي تواند آسيب هاي اجتماعي و فرهنگي در كشور ما در پي داشته باشد به طور مختصر بررسي شوند تا شايد هشداري باشد براي كساني كه دغدغه فرهنگ اسلامي ـ ايراني دارند. لازم به ذكر است، براي آسيب شناسي همه جانبه فرهنگ ايثار وشهادت بايد تمامي ابعاد جامعه به دقت موشكافي گردد. اهم موضوعاتي كه بايد درنگاه همه جانبه مدنظر قرارگيرد سياستهاي كلان در طي بيست و پنج سال گذشته و سياستهاي كلي بيست سال آينده است كه بايد به دقت تحليل شوند كه در صورت نياز و تمايل سازمان بنياد شهيد وامور ايثارگران نگارنده آمادگي تهيه طرح جامع آسيب شناسي فرهنگ ايثار و شهادت را دارد. درارائه برخي از موضوعاتي كه در مطالعه جامع ميبايست مد نظر قرار گيرند آورده شده است و در صورت نياز هر كدام به تفصيل مورد بحث قرار خواهند گرفت. زمينه هاي فرهنگي و اجتماعي آسيب شناسي فرهنگ ايثار و شهادت 1. نفوذ انديشه هاي بيگناه 2. تغيير جهت دادن انديشه ها 3. تجدد گرايي افراطي در برابر تمسك به اسلام 4. جدايي حوزه و دانشگاه 5. دنياطلبي و اشتغال به زينت هاي دنيايي 6. بوروكراسي مفرط و فساد اداري و اجتماعي 7. حاكم شدن روحيه ريا و تملق بجاي اخلاص و ايثار 8. اشاعه فساد، فحشا و ارتشاء 9. تاثير پذيري از جنگ رواني و تهاجم فرهنگي 10. بحران هويت اجتماعي بخصوص مابين جوانان و نسل هاي پس از انقلاب 11. فرار مغزها زمينه هاي سياسي آسيب شناسي فرهنگ ايثار و شهادت 1. ناتمام گذاشتن آرمآن هاي نهضت 2. ابهام در برنامه ريزي و سياست گذاري براي آينده 3. رخنه فرصت طلبان 4. تفرقه و درگير شدن در گرداب اختلافات داخلي و استفاده نكردن از نيروهاي مردم 5. شفاف نبودن مواضع گروه ها، افراد و جناح ها در سطح جامعه 6. بي تفاوتي مردم نسبت به سرنوشت كشور 7. ايجاد ترديد در آرمآن هاي انقلاب 8. در خطر قرار گرفتن امنيت مظلومين، عدم امنيت حقوقي، سياسي و حيثيتي مردم 9. جدي نگرفتن تخصص در امر حكومت و سياست 10. بروز ابهامات و چالش ها در سياست خارجي 11. بازگشت استعمار به طرق آشكار و پنهان زمينه هاي اقتصادي آسيب شناسي فرهنگ ايثار و شهادت 1. وابستگي اقتصادي به قدرت هاي بيگانه 2. نداشتن برنامه هاي بلند مدت و كوتاه مدت براي رشد اقتصادي و توسعه كشور 3. عدم توجه به بحرآن هاي اقتصادي ناشي از روند توسعه 4. عدم وجود فرهنگ كار و انضباط اجتماعي 5. رانت گرايي 6. جدا شدن مردم از برنامه هاي دولت در طرح هاي سازندگي 7. افزايش فاصله طبقاتي
منابع:
1. حسيني سيد مستجاد، بررسي تطبيقي نظريات جامعه شناسان درباره تاثيرات فناوري هاي اطلاعاتي و ارتباطاتي بر جامعه ـ پايان نامه كارشناسي ارشد جامعه شناسي دانشگاه آزاد واحد تهران مركزي 1383.ص 6 ـ كاستلز مانوئل ـ عصر اطلاعات ـ اقتصاد، جامعه و فرهنگ ـ جلد اولص 48 طرح نو 1380 2. حسيني، سيد مستجاد،بررسي تاثير جهاني شدن بر هويت فرهنگي دانشگاه كاشان، مقاله سمينار جهاني شدن و آموزش و پرورش دموكراتيك، بهار 1382 3. علي آبادي، علي ـ پايان نامه كارشناسي ارشد جامعه شناسي دانشگاه علامه طباطبايي، بررسي تاثير جهاني شدن بر فرار مغزها،1381 4. گي روشه، تغييرات اجتماعي، ترجمه منصور وثوقي، نشر ني، چاپ پنجم 1377، ص 54 5. الزامات امنيت ملي در عصر اطلاعات، ديويد اس پاپ و دانيل اس آلبرتز، ترجمه علي علي آبادي، كميته مطالعات حقوق تكنولوژي دفتر همكاريهاي فناوري رياست جمهوري 1381 6. نادر نقشينه نيمة تاريك: وجه تيرة حركت به سوي جامعة اطلاعاتي: مركز اطلاعات و مدارك علمي ايرانژ 7. اميل دوركهايم، تقسيم كار اجتماعي، ترجمة باقر پرهام، چاپ اول، زمستان 1369)، ص 213-212. 8. اريك فروم ـ داشتن يا بودن ـ ترجمه اكبر تبريزي،انتشارات فيروزه، بي تا 9. http://www.isu.ac.ir/Publication/Research-Quarterly / Research - Quarterly_01/Research-Quarterly_0105.htm 10. http://www.isu.ac.ir/Publication/Research-Quarterly / Research-Quarterly_01/Research-Quarterly_01abstract.htm

نويسنده: سيد مستجاد حسيني ....... . كارشناس ارشد جامعه شناسي و رئيس گروه بررسي و ارزشيابي اداره كل مطالعات و تحقيقات بنياد شهيد و امور ايثارگران. mostajad@yahoo.com


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:24 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : عاشورا و الگوگيري
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
حادثه هاي هم كه از پيشينيان در قرآن آمده است، بويژه بخش هايي كه به نيكي ها، ايمان ها، صبرها، مجاهدت ها و اطاعت ها و ايثارهاي فرزانگان اشاره شده، همه براي معرفي الگوست. تاريخ اسلام و شخصيّت هاي برجستة اسلامي نيز براي مسلمانان در همة دوره ها الگو بوده است و تعاليم دين ما و اولياء مكتب نيز توصيه كرده اند كه از نمونه هاي متعالي و برجسته در زمينه هاي اخلاق و كمال، سرمشق بگيريم. عاشورا، هم اين پيام را مي دهد كه بايد از اين «الگو» كه در زمينه هايي همچون: شجاعت، ايثار، اخلاص، مقاومت، بصيرت، ظلم ستيزي، دشمن شناسي، فداكاري، اطاعت از پيشوا، عشق به شهادت و زندگي ابدي، سرمشق است، پيروي كرد، هم ماهيّت خود نهضت عاشورا، الهام گرفته از سيرة اولياء خدا است.اين مقاله در اين زمينه حرفهايي براي گفتن دارد.
انسان ها بيش از حرف ها و نوشته ها، از اشخاص و عملكردها الگو مي گيرند. تأثيرگذاري يك حادثه يا الگوي رفتاري بر انديشه ها و عمل هاي مردم، بيشتر از گفتار است. از اين رو در قرآن كريم، كساني به عنوان «اسوه» معرفي شده اند تا مردم در ايمان و عمل از آنان سرمشق بگيرند. حادثه هاي هم كه از پيشينيان در قرآن آمده است، بويژه بخش هايي كه به نيكي ها، ايمان ها، صبرها، مجاهدت ها و اطاعت ها و ايثارهاي فرزانگان اشاره شده، همه براي معرفي الگوست. تاريخ اسلام و شخصيّت هاي برجستة اسلامي نيز براي مسلمانان در همة دوره ها الگو بوده است و تعاليم دين ما و اولياء مكتب نيز توصيه كرده اند كه از نمونه هاي متعالي و برجسته در زمينه هاي اخلاق و كمال، سرمشق بگيريم. در ميان حوادث تاريخ، «عاشورا» و «شهداي كربلا» از ويژگي خاصّي برخوردارند و صحنه صحنة اين حماسه ماندگار و تك تك حماسه آفرينان عاشورا، الگوي انسان هاي حق طلب و ظلم ستيز بوده و خواهد بود، همچنان كه «اهل بيت» بصورت عام تر، در زندگي و مرگ، در اخلاق و جهاد، در كمالات انساني و چگونه زيستن و چگونه مردن، براي ما سرمشق اند. از خواسته هاي ماست كه حيات و ممات ما چون زندگي و مرگ محمد و آل محمّد باشد: «اَللهُمَّ اجْعَلْ مَحْيايَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتي مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مَحَمَّدٍ».[1] امام حسين ـ عليه السّلام ـ حركت خويش را در مبارزه با طاغوت عصر خودش، براي مردم ديگر سرمشق مي داند و مي فرمايد: «فَلَكُمْ فيَّ اُسوَةٌ»[2] نهضت عاشورا، الهام گرفتة از راه انبيا و مبارزات حقجويان تاريخ و در همان راستاست. استشهادي كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ به كار پيشينيان مي كند، نشان دهندة اين الگوگيري است. هنگامي كه مي خواست از مدينه خارج شود، اين آيه[3] را مي خواند: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ»،[4] كه اشاره به خروج خائفانة حضرت موسي از شهر و گريز از سلطة طاغوتيِ فرعون و ظلم اوست و نشان مي دهد كه آن اقدام موساي كليم، مي تواند الگو به حساب آيد كه حضرت، آيه مربوط به او را خواند. قبل از حركت نيز در وصيتنامه اي كه به برادرش محمد حنفيّه نوشت و مبنا و هدف و انگيزة خروج را بيان كرد، از جمله تكية آن حضرت بر عمل به سيره جدّ و پدرش و پيمودن همان راه بود و نهضت خود را در همان خطّ سير معرفي كرد: «وَ اَسيرَ بِسيرَةِ جَدّي و اَبي عَلِيِّ بْنِ اَبي طالِبٍ»[5] و سيرة پيامبر و علي ـ عليه السّلام ـ را الگوي خويش در اين مبارزه با ظلم و منكر دانست. اين شيوه، تضميني بر درستي راه و انتخاب است كه انسان مبارز، از اوليائ دين و معصومين الگو بگيرد و براي كار خود حجّت شرعي داشته باشد. در سخني ديگر، آن حضرت فرموده است: «وَلي وَ لَهُمْ و لِكُلِّ مُسلمٍ بِرَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ»[6] و پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ را اسوة خود و هر مسلمان ديگر قلمداد كرده است. پيامبر اكرم، دو فرزندش امام حسن و امام حسين ـ عليهم السّلام ـ را «امام» معرفي كرده است، چه قيام كنند، چه بنشينند: «اِبْنايَ هذا اِمامانِ، قاما اَوْ قَعَدا».[7] پس از قيام عاشورا نيز در همان خطّ امام و اسوه و الگو بودن امام حسين ـ عليه السّلام ـ بود و عمل آن حضرت براي امّت مي توانست سرمشق و سرخط باشد و مبناي مشاركت پيروان امامت در مبارزه با حكومت يزيدي باشد، مبارزه اي كه ريشه در جهاد همة پيامبران ربّاني و همة جهادهاي مقدّس مسلمانان صدر اسلام در ركاب حضرت رسالت داشت. در زيارت مسلم بن عقيل، مي خوانيم كه: گواهي مي دهم كه تو بر همان راهي رفتي كه مجاهدانِ بدر، در راه خدا رفتند و با دشمنان خدا پيكار كردند.[8] اين جمله نشان مي دهد كه «شهداي بدر» به عنوان الگويند و شهيدان نهضت امام حسين ـ عليه السّلام ـ نيز در تأسي به آنان در خون خويش غلتيده اند. در زيارت شهداي كربلا مي خوانيم: سلام بر شما ربّانيان، شما براي ما پيشتاز و پيشاهنگ هستيد و ما هم پيرو و ياور شماييم: «اَنْتُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ لَكُمْ تَبَعٌ وَ اَنْصارٌ».[9] هم خطي و هم سويي جهاد رزمندگان با اسوه هاي خداپسند كه از سوي مكتب، معرّفي شده است، به آن جهاد، مشروعيّت و قداست مي بخشد. چون عاشورا «الگو» بود، هم كساني كه به هر دليلي در آن شركت نكردند، بعدها حسرت و افسوس مي خوردند، و هم كوتاهي كنندگان نسبت به ياري امام، جزو توّابين شدند و در فكر جبران گذشته برآمدند. اين حاكي از شاخص بودن حركت امام است. در تاريخ اسلام نيز، بسياري از قيام هاي ضد ستم و نهضت هاي آزادي بخش، با الهام از حركت عزّت آفرين عاشورا شكل گرفت و به ثمر رسيد. حتّي مبارزات اسقلال طلبانة هند به رهبري مهاتما گاندي، ثمرة اين الگوگيري بود؛ همچنانكه خود گاندي گفته است: «من زندگي امام حسين ـ عليه السّلام ـ ، آن شهيد بزرگ اسلام را به دقت خوانده ام و توجّه كافي به صفحات كربلا نموده ام و بر من روشن شده است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد، بايستي از سرمشق امام حسين ـ عليه السّلام ـ پيروي كند».[10] قائد اعظم پاكستان، محمدعلي جناح نيز گفته است: «هيچ نمونه اي از شجاعت، بهتر از آن كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ از لحاظ فداكاري و تهوّر نشان داد، در عالم پيدا نمي شود. به عقيدة من تمام مسلمين بايد از سرمشق اين شهيدي كه خود را در سرزمين عراق قربان كرد، پيروي نمايند.»[11] عاشورا، هم اين پيام را مي دهد كه بايد از اين «الگو» كه در زمينه هايي همچون: شجاعت، ايثار، اخلاص، مقاومت، بصيرت، ظلم ستيزي، دشمن شناسي، فداكاري، اطاعت از پيشوا، عشق به شهادت و زندگي ابدي، سرمشق است، پيروي كرد، هم ماهيّت خود نهضت عاشورا، الهام گرفته از سيرة اولياء خدا و عمل پيامبر و علي ـ عليه السّلام ـ است، هم به شهادت تاريخ، خود اين حادثه الگوي مبارزات حق طلبانه بوده است. بارزترين نمونة آن، انقلاب اسلامي ايران بود كه درس ها و الگوهاي عاشورا، قوي ترين دستماية جهاد مردم بر ضدّ طاغوت و دفاع رزمندگان در جبهة نبرد هشت ساله به شمار مي رفت. نبرد و شهادت مظلومانه براي رسوا ساختن ظالم، عمل به تكليف در شديدترين حالاتِ تنهايي و بي ياوري، رها نكردن هدف حتّي با كمبود نفرات و شهادت ياران، همه و همه از ثمرات الگوگيري از عاشورا بود. امام امّت، در اسوه بودن عاشورا براي نهضت پانزده خرداد مي فرمايد: «ملّت عظيم الشأن، در سالروز شوم اين فاجعة انفجارآميزي كه مصادف با پانزده خرداد 42 بود، با الهام از عاشورا آن قيام كوبنده را به بار آورد. اگر عاشورا و گرمي و شور انفجاري آن نبود، معلوم نبود چنين قيامي بدون سابقه و سازماندهي واقع مي شد. واقعة عظيم عاشورا از 61 هجري تا خرداد 42 و از آن تا قيام عالمي بقية الله اروحنا لمقدمه الفداء در هر مقطع انقلاب ساز است.»[12] از عاشورا، حتي در زمينة تاكتيك ها و كيفيّت مبارزه و سازماندهي نيروها و خط مشي مبارزه و بسياري از موضوعات ديگر هم مي توان الهام گرفت. در اين زمينه هم رهنمود امام خميني (ره) چنين است: «حضرت سيدالشهداء ـ عليه السّلام ـ از كار خودش به ما تعليم كرد كه در ميدان وضع بايد چه جور باشد و در خارجِ ميدان وضع چه جور باشد و بايد آنهايي كه اهل مبارزة مسلّحانه هستند چه جور مبارزه كنند و بايد آنهايي كه در پشت جبهه هستند چطور تبليغ كنند. كيفيّت مبارزه را، كيفيّت اين كه مبارزه بين يك جمعيت كم با جمعيت زياد بايد چطور باشد، كيفيّت اين كه قيام در مقابل يك حكومت قلدري كه همه جا را در دست دارد با يك عدّة معدود بايد چطور باشد، اينها چيزهايي است كه حضرت سيدالشهدا به ملّت ما آموخته است...»[13] سزاوار است كه نهضت عاشورا از ابعاد مختلف، مورد بازنگري دقيق قرار گيرد و شيوه هاي مبارزه، خطوط اصلي تبليغ، عوامل ماندگاري يك حركت انقلابي و ثمربخشي آن در طول ساليان متمادي، و درس هايي كه براي به حركت درآوردن ملّت هاي خفته و خمود در آن نهفته است، تبيين گردد و عاشورا به يك «مكتب» و «دانشگاه» تبديل گردد.


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:24 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : تحليل انتقادي قرائت هاي مختلف از مفهوم شهادت
انواع مقالات :علمي و فرهنگي
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
مفهوم شهادت، امري هرمنوتيكال و ابعادين است و اين وصف ويژه باعث شده كه منشأ تفاسير، قرائت ها، تلقي ها و تأويل هاي متنوع و متعدد واقع شده و معروض كنكاش ها و پنداشت هاي گوناگون ـ از پوزيتويستي و تحصل گرايانه محض گرفته تا متافيزيكي و ماوراء طبيعي ـ قرار گيرد. اين مقاله با طرح دو سوال به اين موضمع مي پردازد.

مقدمه
مفهوم شهادت، امري هرمنوتيكال و ابعادين است و اين وصف ويژه باعث شده كه منشأ تفاسير، قرائت ها، تلقي ها و تأويل هاي متنوع و متعدد واقع شده و معروض كنكاش ها و پنداشت هاي گوناگون ـ از پوزيتويستي و تحصل گرايانه محض گرفته تا متافيزيكي و ماوراء طبيعي ـ قرار گيرد. پيش از ورود به بحث، پژوهشگر خود را از طرح دو سوال ناگريز مي بيند: 1. با توجه به سير و صيرورت تاريخي تفكر و تقرر ظهوري آن در شمايل ليبراليسم معرفتي و بروز فلسفه هايي كه پيش فرض تعقل را عدم تعلق دانسته و نوعي نامحدود گرايي و پرهيز از انحصار طلبي معرفتي در آن ها ديده مي شود، آيا پرداختن به مبحث شهادت و مفاهيم مشابه آن كه واجد اوصاف ايدئولوژيك است، منجر به فرو غلطيدن در دام ايدئولوژي زدگي نخواهد شد؟ به ويژه اين كه دوره معاصر را فيلسوفان متأخر، عصر غروب بت ها و مرگ ايدئولـوژي ها ناميده و به صراحت از تزلزل ما بعد الـطبيعه هاي جامع و فرار روايت ها (Metanarratives) سخن در ميان آورده اند؟ از سوي ديگر آيا بسط و شيوع مفاهيم مدرني از قبيل تساهل، مدارا و حقوق بشر، موجب تهديد و تحديد اين مفاهيم و تقليل (Reducion) و فرو كاستن آن و نيز مغالطه و خلط جدي اين مسائل با خشونت و تروريسم نخواهد شد؟ پرسش هاي ديگري نيز در اين ميان رخ مي نمايد از جمله اين كه مگر مقوله شهادت و مفاهيم مشابه آن، با لحاظ شأن متافيزيكي و غير معرفتي آن، قابل طرح وايضاح در حوزه هاي جامعه شناسي، روانشناسي و... است؟ علاوه بر اين در عرصه پژوهش هايي از اين دست، موانع خرد و كلاني نيز رخ مي نمايد؛ طرح مطالعه علمي جنگ، قبل از قضاوت درباره آن، باعث انگيزش مقاومتهاي پنهاني مي شود و اين پديده شگفتي نيست. آيا جنگ عرصه هراس هاي مقدس نيست و به تعبير گاستون بوتول، آيا مطالعه جنگ، همان گونه كه سابقاً مطالعه رعد و برق براي عالمان ناپاك علوم طبيعي بود، ممنوع نيست ؟ جنگ نوعي بيماري مسري اجتماعي است و براي نيل به صلح طلبي علمي به ناگزير بايد به شناخت عيني پديده جنگ نائل آييم. اما اين سوال هم چنان بر تارك عرصه هاي پژوهشي ما رخ مي نمايد كه در بدبينانه ترين نگاه، هزينه يك انستيتوي تحقيقاتي كه درباره جنگ پژوهش و مطالعه دقيق و علمي كند، هيچ گاه از قيمت يك تانك متوسط يا يك هواپيماي شكاري بيشتر نخواهد بود. چند مركز پژوهش علمي بدين امر تخصيص يافته و چند تحقيق دقيق و بي طرفانه در باب جامعه شناسي جنگ ايران و عراق، عوارض آن، تحليل عوامل موثر در شروع جنگ از جانب عراق و... انجام گرفته است؟ در اين پژوهش، كوشش بر آن است تا پس از تبيين اجمالي پديده دفاع مقدس و ويژگيهاي آن و رويكردهاي مختلف نسبت به آن(و اساسا مسئله اي به نام جنگ)، در ادامه بحث، مفهوم شهادت را كه معروض تلقي ها و قرائت هاي متعدد و متنوعي واقع شده است با عنايت به مقال و مجال اندك موجود، در معرض تحليل و مقايسه قرار دهيم.

نويسنده: سيد عبدالحميد ضيايي ... . دكتراي فلسفه تحليلي از دانشگاه سوربن پاريس و استاد دانشگاه هاي تهران


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:24 PM
تشکرات از این پست
bardia_m
bardia_m
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 6374

پاسخ به:مقالات تخصصي ايثار و شهادت

عنوان : تجلي ايثار و شهادت در ادب پارسي
موضوعات مقالات :ايثار و شهادت
نزديك ترين معنا و مضمون به مفهوم شهيد و شهادت در ادبيات فارسي، مرگ انديشي و سرانجام مرگ آگاهي باشد. تداوم اين تفكر و تأمل بسيار شوق برانگيز است شكوهمندترين تجلي شهادت و شور شعورمند آن در ادبيات عرفاني و عاشقانه فارسي متجلي است. ما اين موضوع را در برخي اشعار مورد بررسي قرار داده ايم.

جانبازان، مرگ را چنان مي جويند كه شاعر، قافيه را (شمس تبريزي) شايد بتوان گفت، نزديك ترين معنا و مضمون به مفهوم شهيد و شهادت در ادبيات فارسي، مرگ انديشي و سرانجام مرگ آگاهي باشد. تجلي مرگ انديشي و مرگ آگاهي در شعر و نثر فارسي بسيار متنوع است. اين بيت ديرينه را همگن شنيده و خوانده ايم. يا بزرگي و عز و نعمت و جاه يا چو مردانت، مرگ روياروي (پيشاهنگان شعر پارسي) «مرگ روياروي» را مي توان از جمله نخستين تعابير شهادت طلبي دانست و اين بيت مهم از همين دست است: خون خود را گر بريزي بر زمين به كه آب روي ريزي بر كنار (پيشگاهنگان شعر فارسي) ... و در آغازينه ادب فارسي از اين دست ابيات فراوان است. تداوم اين تفكر و تأمل بسيار شوق برانگيز است. خوانده ايم اين دو بيت سرشار و سرراست را كه: مرگ اگر مرد است، گو نزد من آي تا در آغوشش بگيرم، تنگ تنگ من از او عمري ستانم جاودان و زمن دلقي ستاند، رنگ رنگ عمر جاودان، يك تلقي روشن است از شهادت و دلق رنگ رنگ نيز هم جاز حيات عاريتي هيچ نيست. و اين ابيات از نظامي گنجوي كه: گر مرگ رسد، چرا هراسم كان راه به توست، مي شناسم گر بنگرم آنچنان كه راي است آن مرگ، نه مرگ، نقل جاي است از خوردگهي به خوابگاهي و ز خوابگهي، به بزم شاهي چون شوق تو هست خانه خيزم خوش خُسبم و شادمانه خيزم كليات نظامي مراحل خوردگه، خوابگاه و بزم شاه، رساترين تعبير نقل جاي ارواح تشنه وصال است و اين طي مراحل جز با مرگي شادمانه در خيزشي حماسي دست فراهم نمي دهد. ماجراي «مرگ تن» نيز البته پرده اي است ديگر از شهادت: مرگ تن هديه است بر اصحاب راز زر خالص را چه نقصان است گاز مثنوي معنوي و در كنار و كنام همين مرگ تن است كه فريادهايي حماسي از اين دست فراگوش مي آيد كه: بميريد بميريد، در اين عشق بميريد در اين عشق چون مرديد، همه روح پذيريد ديوان كبيري اين فريادها چيزي جز ترجمان (ولا تحسبن الذين قتلوا...) نيست و حتي همين واژه «قتلوا» در شعر فارسي تعبيري رسا از شهيد و شهادت است. دگرگوني و دگرديسي اين واژه در فصل هاي پيش رو خواهد آمد. باز هم نگاهي به ابياتي از اين دست داشته باشيم: در مسلخ عشق جز نكو را نكشند روبه صفتان زشتخو را نكشند گر عاشق صادقي ز مردن نهراس مردار بود هر آنكه او را نكشد منسوب به عطار ـ سير رباعي اين شيفتگي به نه مرگ بل به كشته شدن، از ديگر تعابير شيفته و شفاف شهادت طلبي در ادب فارسي است. تعبيري كه بعدها در شعر و ادب عرفان تكامل مي يابد. و نيز اين سخن شهيد عين القضات همداني كه: ما آتش و نفت و بوريا خواسته ايم تمهيدات كه چنين شد و شمع آجين شدن آن شهيد سوخته هنوز در ياد است و نيز فرياد نجم كبري، آن پير عارف روشن ضمير كه سرشار از شور شهادت طلبي در هنگامه حمله هاي تاتار است: هاي! اي مردان! هاي! اي جوانمردان هوي خواستيم بگوييم مرگ آگاهي و مرگ انديشي و مرگ طلبي در شعر فارسي جز با شهادت و فرهنگ كامل و جامع آن قابل شرح و بيان و تفصيل نيست. اين انديشه البته در همان طلوع ادبيات سمبليك فارسي متجلي است. در همان آغاز «خداي نامه حكيم» لبريز از اين حكمت است. چو ايرن نباشد تن من مباد بدين بوم و بر، زنده يك تن مباد شاهنامه فردوسي اما بعد... از اين سر سخن ساده بايد گفت و مي گوييم كه شكوهمندترين تجلي شهادت و شور شعورمند آن در ادبيات عرفاني و عاشقانه فارسي متجلي است. و اين بارقه در آسمان شعر فارسي آنقدر متنوع است كه در شمار نمي آيد. از ميان آن همه شاعر بلند آوازه، به شعر تني چند به اختصار اشاره اي مي كنيم. نخست به سراغ حافظ مي رويم. در شعر حافظ، تجلي اين شور، خواننده را به حيرت و شگفتي وامي دارد. در بازخواني دقيق و عميق اين بيت: بگشاي تير مژگان و بريز خون حافظ كه چنين كشنده اي را، نكشد كس انتقامي ديوان حافظ به مفهوم بذل و ايثار جان... باز مي خوريم. و نيز اين بيت كه در وصالي روشن، شيفته نثار جان شيرين است: شراب تلخ صوفي سوز بنيادم نخواهد برد لبم بر لب نه، اي ساقي و بستان جان شيرينم مي توان در همين جا پرده اي نازك از واژه قتل، مقتول و ... در شعر عرفاني برداشت و به اين دقيقه اشارتي داشت كه واژه قتيل در ادب عرفاني تعبريي است از واژه شهيد: عجيب واقعه اي و غريب حادثه اي ان اصطبرت قتيلاً و قاتلي شاكي ديوان حافظ شعر حافظ، از چشم انداز بررسي حس و حال شهيد و شهادت البته بسيار رازناك تر از اينها است. آنجا كه حافظ مي سرايد: هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جريده عالم دوام ما ديوان حافظ اشارتي صريح به كشتگان هميشه جاويد راه عشق دارد كه آنان را مرده نمي توان پنداشت و نيز در ابياتي بلند و بليغ كه با شادي و شور به استقبال مرگي دلخواسته مي رود. مرگي دلخواسته كه سرانجامي نيك دارد. سرانجامي كه با كشته شدن در راه دوست دست فراهم مي دهد. زير شمشير غمش، رقص كنان بايد رفت كانكه شد كشته او نيك سرانجام افتاد ديوان و در آن ابيات كه فرياد برمي آرد كه اين طايفه از كشته خويش غرامت مي ستانند: درويش مكن ناله ز شمشير احبّا كاين طايفه از كشته ستانند غرامت ديوان يادآوري اين بيت، فقط از آن رو است كه به اين نكته اشاره كرده باشيم كه گويا حافظ را شهيد مي دانند و اين در مقدمه محمد گل اندام آمده است. در غزلي ديگر از حافظ آمده است كه: با صبا در چمن لاله سحر مي گفتم كه شهيدان كه اند اين همه خونين كفنان؟ گفت: حافظ من و تو محرم اين راز نه ايم از مي لعل حكايت كن و نازك بدنان و نيز در غزلي ديگر با رديف ميرمت، غزلي كه از حس و حالي سرشار از شور مرگ طلبي و مرگ آگاهي است! مير من! خوش مي روي كاندر سر و پا ميرمت خوش خرامان شو كه پيش قد رعنا ميرمت در ابيات پراكنده ديگري نيز به تمناي شور مرگ در پاي دوستدار شعر حافظ برمي خوريم. بشنويد: خواهم كه پيش ميرمت اي بي وفا طبيب بيمار بازپرس كه در انتظارمت خونم بريز و از غم هجران خلاص كن منت پذير غمزه خنجر گذارمت ديوان مي توان گفت آنچه در ادب عرفاني، وصال ناميده مي شود، به نوعي مرگ در ديوان راه حبيب است! هم مي توان پرده اي برتر، به اين مورد اشاره داشت كه آخرين مرتبه عرفان فنا في الله چيزي جز شهادت نيست. اين اشاره با مورد بقا بالله كه از پس فنا رخ مي دهد، عينيت قرآني نيز پيدا مي كند. چرا كه اشارت صريح قرآن كريم در خطاب به شهيدان همين بقا بالله است. در همين راستا است كه جان عاريت، امانتي در نظر مي آيد كه سپرده دوست است و بايد تسليم وي شود: اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم در همين جا به اين نكته نيز اشارتي داشته باشيم كه مقام و مرتبه نيستي و به دست آ وردن اين مرتبه طريقتي در زيرمجموعه همين حماسه شهادت قابل توجيه و تفسير است، ورنه اين نمونه عالي با نوعي خلسه هاي مصنوعي و انتحار مشتبه خواهد شد. اينكه مذهب و دين عاشقان نيستي است، از همين حماسه هاي بلند سرچشمه مي گيرد. تعبير و تفسير اهل نيستي از زندگي، طلب شهادت است و برخاستن از سر جان عاريت و نه مبتلا شدن به خلسه هايي وهم آلود. كشته شدن در راه حبيب حتي آنقدر دور از دسترس است كه عاشق صادق آن را به عنوان والاترين آرزوي خويش مطرح مي كند و حتي در مقام ادب، باز مي گويد كه زحمت كشته شدن به دست حبيب باعث شرمساري اوست، ورنه اين كشته شدن براي او سهل و ساده است! گفتي سر تو بسته فتراك ما شود سهل است، اگر تو زحمت اين بار مي كشي و اين البته نهايت احترام و ادب در ايثار جان به حبيب است. اين نمونه ها نيز چنين اند: ساعد آن به كه بپوشي تو چو از بهر نگار دست در خون دل پرهنران مي داري و: دور از دار از خاك و خن دان چو بر ما بگذري كاندرين ره كشته بسيارند، قربان شما ديوان و نكته قابل ملاحظه ديگر، تسليم عاشق صادق است در مقام رضا و در طلب ديدار دوست كه جز با خلع جسد، به دست نمي آيد. قصد ديدار تو دارد جان بر لب آمده بازگردد يا برآيد، چيست فرمان شما ديوان در همين حال و هوا، عاشق صادق خوش مي دارد تا خيري در صيد جان او از ناحيه حبيب نباشد كه به آفت بخورد و اين دلواپسي در تاخير جان دادن از بهترين نمونه هاي والاي ايثار است: به فتراك ار همي بندي خدا را زود صيدم كن كه آفت هاست در تاخير و طالب را زيان دارد ديوان در همين رابطه به اين نكته معرفتي نيز اشارتي داشته باشيم كه به طور كلي در باور عاشقانه شعر عرفاني فارسي آدم كه مصداق كل نظام آفرينش است اصولاً از براي شهادت خلق شده است و نه مردن، و اين جان را نمي توان به دست مردن داد: حافظ از بهر تو آمد سوي اقليم وجود قدمي نه به وداعش كه روان خواهد شد ديوان و اين نكته بسيار حايز اهميت است. مبناي جاودانگي انسان نيز جز با اين مبني دست فراهم نمي دهد: اي دوست! به پرسيدن حافظ قدمي نه زان پيش كه گويند كه از دار فنا رفت ديوان تجلي ايثار و شهادت با نگاهي ژرف به اشعار حافظ تمام ناپذير است. شايد بهترين منبع براي دريافت اين تجلي كتاب آب طربناك دكتر سيديحيي يثربي باشد... اما سعدي شيرازي نيز با آن زبان روشن در اين راستا و رسته سخن ها دارد: مرا هر آينه روزي قتيل عشق ببيني گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت گر جنازه سعدي به كوي دوست درآرند زهي حيات نكونام و مردني به شهادت كليات سعدي هر چه جلوتر مي آييم زمزمه شهيد و شهادت، بي پرده تر مي شود: هر آدمي كه كشته شمشير عشق گشت گو غم مخور كه ملك ابد خونبهاي اوست و اين همان باور جاودانگي روح انسان است كه با كشته شدن در راه دوست به دست مي آيد. طلب شهادت و كشته شدن غايت آرزوي عاشق صادق است و اين مطلب در شكل و شيوه خاص در شعر فارسي به ظهور پيوسته است. مولوي بلخي فريادهايي حماسي و بلند دارد كه: چون جان تو مي ستاني چون شكر است مردن با تو ز جان شيرين، شيرين تر است مردن ديوان كبير و جامي نيز از شهيدان غم دوست سخن ها دارد: بس كه رفتند شهيدان غمت سوي عدم لاله ها غرقه به خون مي دمد آن صحرا را ديوان جامي و: صحراي عدم لاله ستان شد چو شهيدان با داغ تو رفتند به خون غرقه كفن ها ديوان جامي اما زيباترين تصوير طلب كشته شدن در شعر فارسي تصويرهايي است كه در آنها ايثار جان همراه با شرمساري و ادب موج مي زند. پيش از اين، اين نمونه را در شعر حافظ يادآور شديم با ذكر ابياتي همچون: جان دادمش به مژده و خجلت همي برم زين نقد قلب خويش كه كردم نثار دوست ديوان حافظ همين نمونه را در شعر تني چند از ديگر شاعران مشاهده كنيم بدون در نظر گرفتن ترتيب زماني شاعران. با ابياتي كه در حافظه آماده است از اين بيت عبدالقادر بيدل شروع كنيم كه: در كيسه حباب سزاوار بحر چيست بخشي توام سري كه بگويم فداي تو؟! ديوان بيدل و اين بيت كه نه بهشت و نه جهنم بل جگري براي پذيرش داغ. ز خيال عشرت بيش و كم به بهشت خوانيم و ارم به خيال داغ تو قانعم تو براي من جگر آفرين رساله نكات و نيز باز از جامي كه در نهايت ظرافت حتي ايثارگرانه خجل است از اينكه حبيب به قتل او رنجه گشته است: به قتل جامي اي مه رنجه گشتي كرم كردي جزاك الله خيرا و توجه دقيق شاعرانه فروغي بسطامي كه بيم دارد تا مشورت حبيب درباره قتل او با ديگران، فرصت كشته شدن را از او بازستاند: با هيچكس به كشتن من مشورت مكن ترسم خدا نكرده پشيمان كند ترا ديوان فروغي همين حس و حال در شعر هاتف اصفهاني متجلي است: تو كمان كشيده و در كمين كه زني به تيرم و من غمين همه غم بود از همين كه خدا نكرده خطا كني ديوان هاتف اصفهاني و اين نمونه ها چيزي جز اشتياق بذل و ايثار جان و اشتياق كشته شدن به دست محبوب نيست. نمونه هاي بارز اين اشتياق در شعر سبك وقوع و سبك هندي نيز فراوان است. نظيري نيشابوري راست كه: مكن ملاحظه در كشتنم كه روز جزا ز رشك نام ترا بر زبان نخواهم برد گلزار ادب و اين شاه بيت بلند و بي پروا كه: هر كس شهيد آن مژه هاي دراز نيست در شرع ب رجنازه آن كس نماز نيست گلزار ادب و نيز اين بيت كه: شبي كه دل به تو دادم خدا گواي من است شهيد عشقم و يك بوسه خونبهاي من است گلزار ادب از اين دست مضامين، در دور بازگشت ادبي هم بسيار خوش درخشيده و جاي افتاده است. اين بيت باز هم از هاتف اصفهاني است كه: امروز بسي پيش تو خوارند و پس از مرگ بر خاك شهيدان تو خار است، علامت ديوان هاتف و اين بيت از عاشق اصفهاني: بر خاك شهيدان خود از ناز گذر كن كز كنج قفس ناله به يكبار برآرند و اين بيت رقت برانگيز از رضاقلي خان هدايت: بعد كشتن از دلم تيرت كشيدند اي دريغ تا قيامت يادگاري داشتم نگذاشتند و اين تفكر كه: چه حاجت است به شمشي رقتل عاشق را كه نيم جان مرا يك كرشمه بس باشد اما اين مضمون بلند از كمال جندقي نزديك بسيار به ژرف ساخت موضوع شهادت دارد. البته خضر با آن عصر جاودانه هنوز هيچ بهره اي از زندگي ندارد و زماني بهره مند از زندگي واقعي خواهد شد كه به درك شهيد شدن برسد: بگو به خضر بريز آب زندگاني را مگر نصيب براي لذت شهيد شدن گلزار ادب همين مضمون در شعر صائب تبريزي عيان است كه: چرا به تيغ شهادت نمي دهد گردن به آب زندگي آنكس كه آرزومند است ديوان صائب تبريزي نكته قابل ملاحظه در اين ابيات، دريافت فرهنگ والاي ايثار و شهادت است. اين بيت ها بي ترديد ترجمان تغزلي كلام آسماني است و از اين حيث بسيار محترم است. در پايان اين سر سخن ديگر بار به سراغ عبدالقادر بيدل دهلوي مي رويم و آنات سرشار از شهادت و ايثار او را مروري مختصر مي كنيم آناتي كه موجد ابياتي از اين دست شده است: بي باكي كن شكيب مردان اين است سر بر كف گير سيب مردان اين است حيف است چو زن به رخت گلگون نازي خون گردو بپوش زيب مردان اين است رساله نكات و نيز حسرت او را از ايثاري كه روزي او نشده است: همدوش رفيقان نگذشتم از خويش بار نفسي چند گران كرد مرا رساله نكات و اين رباعي ماندگار كه باز اشارت دارد به حسرت هاي عميق او: اي كاش فرو رود عصايم به زمين چندان كه دگر قدم نسايم به زمين زين شرم كه خفته اند ابرار به خاك خاكم به سر آنقدر كه پايم به زمين اما تجلي فرهنگ ايثار و شهادت در شعر معاصر مبحثي است ديگر و ديگرگونه. در شعر و ادب مقاومت معاصر يا به تعبير زنده يادم. اميد ادب ستيز در برابر ادب ستايش معاصرف تني چند از شاعران از پيش از انقلاب زبان زدند كه از اين ميان مي توان به خود اخوان اشاره داشت و نيز به دكتر شفيعي و ... و پس از انقلاب هم كه اوج و موج تجلي اين فرهنگ به شكل و شيوه اي كاملاً تازه و بديع قابل بررسي است.

 
 


پنج شنبه 7 بهمن 1389  9:24 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها