از روزگاران قدیم میان استدلالیون (فلاسفه) و اهل دل (عرفا) دعوا بر سر راه رسیدن به خدا وجود داشت. «ملاصدرای شیرازی» یا همان «محمد» صمیمی کتاب مردی در تبعید ابدی، کسی است که راه بیابینی را برگزید. راهی که دل می رود و عقل می پذیرد.
محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی تنها پسر خانواده بود و از نظر پدرش که عالمی سرشناس بود، او لوس بار آمده بود! محمد با سخت کوشی و تحمل سختی های بسیاری که دانستن آنها نیز رنج آور است، توانست در سنین جوانی، در عقل و بحث شهره ی شهر شود؛ تا جایی که عالمان و استادان به او رشک می بردند. ملاصدرا هرگز از مباحثه و جدل خسته نمی شد و مشکلی نبود که نشکافد!
«نادر ابراهیم» داستان «مردی در تبعید ابدی» را بر اساس زندگی این فیلسوف بزرگ نوشته است. انتشارات روزبهان آن را به چاپ رسانده است.
ویژگی این کتاب آن است که در حین آنکه رمانی پرکشش را می خوانید، پاسخ بسیاری از پرسش های ذهنتان را از میان سخنان ملاصدرا درمیابید!
***
... و در همین روزگار بود که ملا صدرا، به هنگام خرید نان و گوشت و سبزی و سایر مایحتاج خانه، گهگاه و چه بسا بیش از گهگاه با دخترکی رو به رو می شد که نجابت پرهیز را از چشمان او می گرفت و به درماندگی گناه بزرگِ رویت آن زیبایی خالص خداوند اش می کشید.
ملّا، استغفرالله کنان از نانوایی به قصابی می گریخت و از آنجا باز گرفتار آن جادوی بی امان حضور می شد و باز آن چشمان سیاه اصفهانی را چون دیوار قلعه ی جادو بر سر راه خود می دید... ملای جوان که پیر حکمت و کلام بود به اسارت آن نگاه درآمد که در آمد، و دیگر هرگز خلاص نشد که نشد.
*
- سلام آقا!
-سلام فاطمه بانو! حال شما چطور است؟
-خوبم آقا!
-صبح مبارکی است که با زیارت شما آغاز می شود...
-لطف دارید... اگر اجازه بفرمایید، بعد از این وقتی برای خودمان نان می گیرم برای شما هم بگیرم و در خانه ی شما بیاورم تا وقت گرانبهای تان جلوی نانوایی تلف نشود ـ آقا!
-من هم می توانم این کار را برای شما بکنم تا از نگاه عابران بَدنگاه در امان بمانید – فاطمه بانو!
-با نگاه کسی آزار نمی رساند آقا! مطمئن باشید! من... من... دوست دارم که... به شما خدمت کنم... آقا!...
***
واکنش خواننده پس از خواندن این کتاب:
تا مدتها روز و شب در فکر این هستید که کجاست مزار ملاصدرا تا فاتحه ای بخوانید و جانتان را از محبت او رها کنید!
پ.میعاد
|