0

شعر های نوروزی شاعران نامی

 
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

شعر های نوروزی شاعران نامی





شعر در مورد عید نوروز ,شعر بهار مولانا

شعر در مورد عید نوروز

 

بر چهره گل نسیم نوروز خوش است

در صحن چمن روی دل‌افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست

خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

خیام 

 

شعر کوتاه درباره ی عید نوروز,شعر نوروز

 شعر کوتاه درباره ی عید نوروز

 

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست

برخیز و بجام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگه توست

فردا همه از خاک تو برخواهد رست

خیام 

 

شعر کوتاه درباره ی عید نوروز,شعر نوروز

شعر درباره بهار 

 

امروز جمال تو بر دیده مبارک باد

بر ما هوس تازه پیچیده مبارک باد

گل‌ها چون میان بندد بر جمله جهان خندد

ای پرگل و صد چون گل خندیده مبارک باد

خوبان چو رخت دیده افتاده و لغزیده

دل بر در این خانه لغزیده مبارک باد

نوروز رخت دیدم خوش اشک بباریدم

نوروز و چنین باران باریده مبارک باد

بی گفت زبان تو بی‌حرف و بیان تو

از باطن تو گوشت بشنیده مبارک باد

مولوی

 

شعر کوتاه درباره ی عید نوروز,شعر نوروز

 شعر بهار

 

برآمد باد صبح و بوی نوروز

به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال

همایون بادت این روز و همه روز

چو آتش در درخت افکند گلنار

دگر منقل منه آتش میفروز

چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست

حسد گو دشمنان را دیده بردوز

بهاری خرم است ای گل کجایی

که بینی بلبلان را ناله و سوز

جهان بی ما بسی بوده‌ست و باشد

برادر جز نکونامی میندوز

نکویی کن که دولت بینی از بخت

مبر فرمان بدگوی بدآموز

منه دل بر سرای عمر سعدی

که بر گنبد نخواهد ماند این گوز

دریغا عیش اگر مرگش نبودی

دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز

سعدی

 

شعر کوتاه درباره ی عید نوروز,شعر نوروز

شعر در مورد بهار

 

مبارکتر شب و خرمترین روز

به استقبالم آمد بخت پیروز

دهلزن گو دو نوبت زن بشارت

که دوشم قدر بود امروز نوروز

مهست این یا ملک یا آدمیزاد

پری یا آفتاب عالم افروز

ندانستی که ضدان در کمینند

نکو کردی علی رغم بدآموز

مرا با دوست ای دشمن وصالست

تو را گر دل نخواهد دیده بردوز

شبان دانم که از درد جدایی

نیاسودم ز فریاد جهان سوز

گر آن شب‌های باوحشت نمی‌بود

نمی‌دانست سعدی قدر این روز

سعدی

 

شعر در مورد عید نوروز ,شعر بهار مولانا

شعر درباره نوروز  

 

جهان از باد نوروزی جوان شد

زهی زیبا که این ساعت جهان شد

شمال صبحدم مشکین نفس گشت

صبای گرم‌رو عنبرفشان شد

تو گویی آب خضر و آب کوثر

ز هر سوی چمن جویی روان شد

چو گل در مهد آمد بلبل مست

به پیش مهد گل نعره‌زنان شد

کجایی ساقیا درده شرابی

که عمرم رفت و دل خون گشت و جان شد

قفس بشکن کزین دام گلوگیر

اگر خواهی شدن اکنون توان شد

چه می‌جویی به نقد وقت خوش باش

چه می‌گوئی که این یک رفت و آن شد

یقین می‌دان که چون وقت اندر آید

تو را هم می‌بباید از میان شد

چو باز افتادی از ره ره ز سر گیر

که همره دور رفت و کاروان شد

بلایی ناگهان اندر پی ماست

دل عطار ازین غم ناگهان شد

عطار 

 

شعر کوتاه درباره ی عید نوروز,شعر نوروز

شعر درباره عید نوروز

 

هر که را ذره‌ای ازین سوز است

دی و فرداش نقد امروز است

هست مرد حقیقت ابن‌الوقت

لاجرم بر دو کون پیروز است

چون همه چیز نیست جز یک چیز

پس بسی سال و ماه یک روز است

صد هزاران هزار قرن گذشت

لیک در اصل جمله یک سوز است

چون پی یار شد چنان سوزی

شب و روزش چو عید و نوروز است

ذره‌ای سوز اصل می‌بینم

که همه کون را جگر دوز است

نیست آن سوز از کسی دیگر

بل همان سوز آتش‌افروز است

سوز معشوق در پس پرده

عاشقان را دلیل‌آموز است

هرکه او شاه‌باز این سر نیست

زین طریقت جهنده چون یوز است

تو اگر مردی این سخن پی بر

که فرید آنچه گفت مرموز است

عطار

 

شعر کوتاه درباره ی عید نوروز,شعر نوروز

شعر نوروز

 

با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز

از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز

از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک

وز تابش روی تو برآید دو شب از روز

بر گرد یکی گرد دل ما و در آن دل

گر جز غم خود یابی آتش زن و بفروز

هر چند همه دفتر عشاق بخواندیم

با این همه در عشق تو هستیم نو آموز

در مملکت عاشقی از پسته و بادام

بوس تو جهانگیر شد و غمزه جهانسوز

تا دیدهٔ ما جز به تو آرام نگیرد

از بوسه‌ش مهری کن و ز غمزه‌ش بردوز

با هجر تو هر شب ز پی وصل تو گویم

یارب تو شب عاشق و معشوق مکن روز

سنایی

 

شعر کوتاه درباره ی عید نوروز,شعر نوروز

شعر نوروزی

 

زلفین تو تا بوی گل نوروزیست

کارش همه ساله مشک و عنبر سوزیست

همرنگ شبست و اصل فرخ روزیست

ما را همه زو غم و جدایی روزیست

سنایی 

 

شعر در مورد عید نوروز ,شعر بهار مولانا

شعر کوتاه درباره ی عید نوروز

 

نوروز شد و بنفشه از خاک دمید

بر روی جمیلان چمن نیل کشید

کس را به سخن نمی‌گذارد بلبل

در باغ مگر غنچه به رویش خندید

وحشی

 

شعر کوتاه درباره ی عید نوروز,شعر نوروز

شعر در مورد عید نوروز

 

از همه سوی جهان جلوه او می بینم

جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم

 چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل

آن نگارین همه رنگ و همه بو می بینم

شهریار

 

 

شعر کوتاه درباره ی عید نوروز,شعر نوروز

شعر نوروز

 

بهاری داری از وی بر خور امروز

که هر فصلی نخواهد بود نوروز

گلی کو ، را نبوید ، آدمی زاد 

چو هنگام خزان آید برد ، باد

نظامی گنجوی

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

سه شنبه 20 اسفند 1398  5:46 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:شعر های نوروزی شاعران نامی



شعرهای نوروزی شاعران نامی (2)

 
 

 

شعر درباره نوروز, شعر عید نوروز

امروز جمال تو بر دیده مبارک باد
بر ما هوس تازه پیچیده مبارک باد

 

گل‌ها چون میان بندد بر جمله جهان خندد
ای پرگل و صد چون گل خندیده مبارک باد

 

خوبان چو رخت دیده افتاده و لغزیده
دل بر در این خانه لغزیده مبارک باد

 

نوروز رخت دیدم خوش اشک بباریدم
نوروز و چنین باران باریده مبارک باد

 

بی گفت زبان تو بی‌حرف و بیان تو
از باطن تو گوشت بشنیده مبارک باد

مولوی
 

 شعر درباره نوروز, شعر عید نوروز

 

بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد


ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد
به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد


گل از نسرین همی‌پرسد که چون بودی در این غربت
همی‌گوید خوشم زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد

 

سمن با سرو می‌گوید که مستانه همی‌رقصی

به گوشش سرو می‌گوید که یار بردبار آمد


بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد    
که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد


همی‌زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی
بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد


صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق
که هر برگی به ره بری چو تیغ آبدار آمد


ز ترکستان آن دنیا بنه ترکان زیبارو
به هندستان آب و گل به امر شهریار آمد


ببین کان لکلک گویا برآمد بر سر منبر

که ای یاران آن کاره صلا که وقت کار آمد
مولوی

 

شعر درباره نوروز, شعر عید نوروز

 

نو بهار آمد و گل سرزده، چون عارض یار
ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار

 

با نگاری چو گل تازه، روان شو به چمن
که چمن شد ز گل تازه، چو رخسار نگار

 

لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر
کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار

 

زلف سنبل، شده از باد بهاری درهم
چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار
رهی معیری

 

شعر درباره نوروز, شعر عید نوروز

 

این بوی بهاراست که از صحن چمن خاست
یا نکهت مشک است کز آهوی ختن خاست

 

انفاس بهشت است که آید به مشامم
یا بوی اویس است که از سوی قرن خاست

 

این سرو کدام است که در باغ روان شد
وین مرغ چه نام است که از طرف چمن خاست

 

بشنو سخنی راست که امروز در آفاق
هر فتنه که هست از قد آن سیم بدن خاست

 

سودای دل سوخته لاله سیراب
در فصل بهار از دم مشکین سمن خاست

 

تا چین سر زلف بتان شد وطن دل
عزم سفرش از گذر حب وطن خاست

 

آن فتنه که چون آهوی وحشی رمد از من
گویی ز پی صید دل خسته من خاست

 

هر چند که در شهر دل تنگ فراخ است
دل تنگی ام از دوری آن تنگ دهن خاست

 

عهدی است که آشفتگی خاطر خواجو
از زلف سراسیمه آن عهدشکن خاست
خواجوی کرمانی

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

سه شنبه 20 اسفند 1398  5:47 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها