پاسخ به:لطیفه های کودکانه
اگر گفتی بهترین راه مبارزه با مگس چیست؟ دوّمی: بهترین راه این است که آن ها را یکی یکی بگیریم و قلقلکشان بدهیم؛ وقتی خنده شان گرفت کمی فلفل توی دهانشان بریزیم و رهایشان کنیم.
معلم:«چرا در آخر ماه ، ماه پنهان می شود آیا می دانی کجا می رود؟» شاگرد:«آقا حتماً می رد حقوقش را بگیرد.»
محمود: من از بس گوشت گاو خوردم، پر زور وقوی شدم.
مسعود: پس چرا من این قدر ماهی می خورم، شنا یاد نگرفته ام.
ایرج: بیژن چرا روزهای آفتابی باخودت چتر می آوری بیژن :آخه روزهای بارانی بابام چتر را می برد.
از آقا کلاغه می پرسند: اسمت چیست؟
کلاغه گفت: طوطی.
پرسیدند: پس چرا رنگت سیاه است؟
گفت: آخه توی زغال فروشی کار می کنم.
کلاغه به درخت پیر گفت شنیدم که مامان بزرگ شدی اسم نوه ات چیه ؟
درخت با خوش حالی گفت اسمش مداده مداد
به مظفر گفتند یک جوک بگو. گفت: خیار.
گفتند: چه بی مزه. گفت: خیلی خوب بابا، خیار شور.
مادر: پسرم برو مغازه الکتریکی، یک مهتابی بخر! پسرک به مغازه که رسید، یادش رفت چی باید بگه… کمی فکر کرد و گفت: آقا ببخشید می شه یک متر لامپ بدید.
اولی: فیلم دیشب را تا آخر دیدی؟ دومی: بله اولی: من خوابم برد. آخرش چی شد؟ دومی: هیچی، فیلم تمام شد.
از مظفر پرسیدند: تولدت کی می شه؟
گفت: این سه شنبه نه، پنج شنبه ی دیگه.
خال خالی گفت بند کفش بابای من خیلی زور دارد.
دوستش پرسید از کجا می دانی ؟
فسقلی جواب داد آخه دیروز بند کفشه رفت زیر پای بابام پرتش کرد روی زمین.
يک جوجه با مادرش دعوايش ميشود؛ ميرود روي ديوار و داد ميزند: پيشي بيا منو بخور!!!
به يک آدمِ فضول ميگويند: اگر نصف دنيا را به تو بدهيم، قول ميدهي ديگر فضولي نکني؟
آدمِ فضول ميگويد: نصف ديگرش را به چه کسي ميدهيد؟
پسر مهربان داشت نوارخالی گوش میداد و بلند بلند گریه میکرده، بهش میگن چرا گریه میکنی؟ میگه: دلم واسه خوانندهاش میسوزه، طفلکی لال بوده!