پاسخ به:لطیفه های کودکانه
خواهر کوچکتر: خواهر جان خجالت نمیکشی، این هندوانه بزرگ را تنهایی خوردی و فکر من نبودی؟
خواهر بزرگتر: بر عکس خواهر،همه اش به فکر تو بودم که مبادا یک دفعه سر برسی!
مجید: تو هر وقت در خانه سر یخچال می روی چی میخوری؟
عباس: کتک!
مردی سوار اتوبوس دو طبقه می شود. هرچه اصرار می کنند به طبقه بالا برود، نمی رود و می گوید:دفعه پیش که سوار شدم، فهمیدم که طبقه بالا راننده ندارد!
آموزگار:بچه ها توجه کنید! بعضی از کلمه ها با «ان» و «ها» جمع بسته نمی شوند. مثل «درس» که می شود «دروس» حالا یکی از شما مثال دیگری بزند. احمد:آقا اجازه! مثل خرس که جمع آن می شود خروس!
مریم:مادر این پیراهن برای من خیلی کوچک شده است که به سختی می توانم نفس بکشم. مادر:پیراهن هیچ عیبی نداره دخترم، تو سرت را از آستین بیرون آورده ای!
قدیما واقعا زندگی سخت بود، مثلا خروسها این آپشنو نداشتن که صبحا هشدار ساعتشون رو واسه ۱۰ دقیقه دیگه تمدید کنی دوباره بخونند.
داستان شنگول و منگول و شنبهی منفور، هم اکنون در سرتاسر ایران
دیشب ساعت ۲ ی شماره ناشناس بهم زنگ زد
من: بله؟
سلام منزل آقای پفک نمکی؟؟
من: بله بفرمایید!
ببخشید بروسلی خونه ست؟؟
من: بله خودم هستم بفرمایید
یهو قطع کرد....
خب برادر من بلد نیستی نکن!!!!
نونوایی از جمعیت داره منفجر میشه یه یارو اومده میگه اینا همه توی صف هستن ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ اینا اومدن شاطرو تشویق کنن !