شعر کودکانه مسافر

مسافر
مادرم نشسته است
در کنار پنجره
یک نخ بلند و سبز
می زند به آن گره
فرصتی نمانده است
تا تلاوت اذان
می پرد کبوتری
از زمین به آسمان
چادر زنی پر است
از شکوفه های ریز
خواب رفته بچه ای
روی قالی تمیز
من دلم گرفته است
چون که ما مسافریم
مثل این کبوتران
صبح زود می پریم
دوشنبه 12 اسفند 1398 9:21 AM
تشکرات از این پست
zahra_53