پاسخ به:لطیفه های کوتاه
خروسه رو معتاد می کنن، به جای قوقولی قوقول میگه شوشولی شوشول!
بچه: بابا هواپیمای به این بزرگی رو چطور می دزدن؟
بابا: اول صبر می کنند بره بالا, کوچیک که شد بعد می دزدنش
معلم به شاگرد می گه: 5 تا حیوان درنده نام ببر شاگرد میگه: 2 تا ببر 3 تا شیر!
معلم: چرا انشایی که درباره ی گربه نوشتی مثل انشای برادرته؟! رضا: آقا اجازه چون ما یک گربه بیشتر تو خونمون نداریم!!
رئیس تیمارستان به یکی از مراقب ها می گوید: «من در این جا از همه راضی هستم، فقط دیوانه ای هست که اصرار دارد من برج ایفل را از او بخرم.» مراقب می گوید: «خب، چرا نمی خرید؟» رئیس تیمارستان می گوید: «آخر پول ندارم. اگر داشتم، حتما می خریدم.»
اولی: حیف نون چرا دستت شکسته ؟! حیف نون: دیروز روی یه دیوار بلند راه می رفتم که یه دفعه دیوار تموم شد!!
معلم: «سعید، توجه کن! پنجاه تومان نخود، سی تومان لوبیا و چهل تومان گوشت خریدیم. جمعشان چقدر می شود؟» سعید پس از کمی فکر: «یک کاسه آب گوشت حسابی!»
اولی: ببخشید با حرف هایم سرشما را درد آوردم. دومی: نه اختیار دارید. من حواسم از همان اول جای دیگر بود!!!
روزی روباهی می رود پیش کلاغی و می گوید: به به. عجب دمی، عجب پایی!! کلاغ با خونسردی می گوید: کجای کاری بابا! من خودم دوم راهنمایی ام.
از یک نفر می پرسند: «چند تا بچه داری؟ چهار تا از انگشتانش را نشان می دهد می گوید: «سه تا» همه تعجب می کنند و می گویند: «اینها که چهار تاست» او انگشت کوچکش را نشان می دهد و می گوید: «این بچه همسایه مان است،ولی همیشه خانه ماست»
پسری که تا به حال جنگل ندیده بود، با دوستش به جنگل رفت دوستش به او گفت : اینجا جنگل است پسر جنگل ندیده گفت : این درخت ها نمی گذارند جنگل را ببینم
یک نفر سوار آسانسور می شود، می بیند نوشته اند: ظرفیت :12 نفر با خودش می گوید :عجب! حالا 11 نفر دیگر را از کجا بیاورم؟
کچلی به سلمانی میرود همه نگاهش می کنند میگه : چیه ؟ اومدم آب بخورم !!
یک لامپ برق سوخت صاحبش به آن پماد سوختگی مالید
یک روز یک نفر پطروس فداکار را با دهقان فداکار قاطی می کند انگشت می کند تو چشم راننده ی قطار