0

بی آبرویی دینی تصوف خانقاهی

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

بی آبرویی دینی تصوف خانقاهی

بی آبرویی دینی تصوف خانقاهی

یکی از وبلاگهای مربوط به فرقه گنابادی با به نمایش در آوردن چند سطری تحت عنوان  « فقه وعرفان » تردستی نموده،شاید بی آبرویی دینی تصوف خانقاهی را که چند صباحی است به تصوف حسینیه ای تغییر نام داده تا مانند نامسلمانانی که روز تاسوعا برای حضرت قمر بنی هاشم –علیه السلام- قیمه پلو می دهند وعجیب است که دین آن حضرت را نمی پذیرند،کاری در مسیر بدنامی خانقاه کرده باشند؛زیرا سلطان حسین تابنده می نویسد: « در این سلسله محل معین و مخصوصی برای خانقاه معمول نیست،چون به عقیده ما خانقاه برای ذکر خدا و بیان دستورات مطهره و حقایق دینی است و در هرجا منعقد شود حُکم خانقاه را دارد،ولی البته ممنوع هم نیست » (1) با توجه به نظریه حسین تابنده:

 

1- خانقاه سازی که در اسلام مرسوم نبوده و نیست،ممنوع نمی باشد.

2- در فرقه گنابادی چون هرکجا مجلس برقرار شود خانقاه است،پس حسینیه در فرقه گنابادی همان کار خانقاه را می کند.

 

به هرروی این چند سطری که پیرامون « فقه وعرفان » توسط وبلاگی صوفی به نمایش گذاشته شده است،نیاز به تذکری دارد که ذیلا به طور فشرده به آن اشاره می نماییم:

 

موضوع اول: 

درباره نام این نوشته که « فقه وعرفان » است،باید توجه داشت که روح فقه،عرفان است؛زیرا اگر احکام فقهی طبق همان ضابطه ای که معین کرده اند انجام گیرد،میوه و نتیجه اش معرفت به خاتمیت اسلام،خاتمیت قرآن و خاتمیت پیامبر اکرم است. 

البته نه عرفانی که صوفیه در همه جا با تصوف مطرح کرده و رواج داده اند: « تصوف نوعی عرفان به حساب می آید » (2) یا « عرفان را طریق حقیقی همه ادیان » دانسته،سپس برای مخلوط سازی آن مدعی شوند « دراسلام ابتدا به نام تصوف خوانده شد » (3) درصورتی که همین صوفیان دراز و پهن نویس پذیرفته اند برای اینکه: 

 

اعمال و آرای مذموم صوفی نمایان به ذهن متبا در نگردد،کلمه عرفان نیز به جای تصوف در اشاره به این معنا تداول یافت و رایج شد و اهل سلوک الی الله را به جای صوفی عارف خواندند. » (4) درصورتی که این دستکاری،از جمله همان اقداماتی است که تصوف را به « حقیقی وغیرحقیقی » تقسیم کرده اند. البته تصوف حقیقی همان تصوف و صوفی است که فرقه ای شد،قطب را درمقابل امام قرار داد،اسلام ناب را تحریف کرد. و تصوف غیر حقیقی همان تصوف دستکاری شده ی امروز است که فرقه های صوفیه برای پنهان داشتن ضد اسلامی های تصوف ساخته و پرداخته اند.

 

 درست همانند عرفان که علامه جعفری آن را به عرفان مثبت و منفی تقسیم نموده اند. عرفان مثبت همان عرفانی است که نتیجه دینداری به طریق اسلام ناب محمدی یعنی ولایت با امامت است. وعرفان منفی همان عرفان مخلوط با اختراعات و ابداعات صوفیانه فرقه ای تصوف ابوهاشم کوفی است که به تعبیر امام صادق –علیه السلام- ملحد می باشد. به هرروی اگر با دقت به نوشته های صد ساله اخیر صوفیه دقت شود،متوجه خواهید شد بدون هیچ ضابطه علمی یا خصوصیتهای عرفان اسلامی و تصوف که سعی شده با پسوند « اسلامی » جا بیفتد،عرفان وتصوف را که دو مقوله جداگانه اند یکی بدانند.

 

 باید توجه داد برای تثبیت و رواج این خیانت از هیچ ادعای بدون دلیل و برهانی کوتاهی نکردند که نکردند. بل خیالبافی ها نمودند تا بگویند صوفی همان عارف است. درحقیقت تصوف همان تشیع است؛که تردید نباید داشت،نیست. چنانکه به نمونه ها و شواهدی در نوشته ی « فقه وعرفان » وبلاگ صوفی اشاره خواهیم کرد. 

آری این طیف از صوفیان فرقه ای از عرفان می گویند و می نویسند،بی جهت عارف را با واژه صوفی که مربوط به تصوف است تعریف می کنند. یا برعکس درباره تصوف توضیح داده،صوفی را عارف می خوانند. که همین سرگردانی ها دلالت می کند تصوف وعرفان دو مقوله اند. چنانکه پذیرفته اند: « اولین طایفه ای که رسما خود را عارف و طریق خویش را عرفانی خواندند صوفیه بودند » (5) درحقیقت عرفان با تصوف،و عارف با صوفی دومقوله و دو کَس هستند و ما در رساله ای به این موضوع اشاره کرده ایم.

 

موضوع دوم: 

نویسنده ی « فقه وعرفان » که معلوم نیست کجایی است و خود را « علی » معرفی می کند،برای اینکه اظهار وجود کرده باشد می نویسد: « بزرگان عرفا از عرفان فقه اکبر نام برده اند » این مطلب به خاطرم رسید که چنین افرادی را با این مثال تعریف می کنند،شنیده است « زنِ آبستن گِل می خورد ولی نمی داند چه گِلی » این نویسنده نیز چیزی به گوشش خورده،ولی چون نمی دانسته چه فرموده اند،تحریف و تحذیف شده ی آن را به صورتی که خواندید مطرح کرده است.

 

 علامه بحرالعلوم در رساله سیروسلوک برای عرفان نیز شریعت فقه و فقیه قایل شده است و فقه را به اکبر و اصغر تقسیم نموده،به مطالبی پرداخته است که مهم ترین آن فقیه فقه را درهر دو رشته با همان حدیث « من کان من الفقهاء » که باید مخالف هوی و مطیع امر مولا،مسلط بر نفس و حافظ دین باشد،شایسته اقتدا می داند. 

 

درمعنا باید مدعیان ارشاد یعنی فرقه داران تصوف را با این خصوصیت ها مطابقت داد که براساس عملکردهایشان نه مطیع مولا هستند و نه مخالف هوی عمل می کنند و نه حافظ دین می باشند؛بلکه با اختراع آداب و سنن مرسوم در فرقه ها و نسبت دادن آن به اسلام،خاصه تشیع،دین را تحریف می کنند. و چون این خصوصیت را به لحاظ تامین هوای نفس انجام می دهند؛مخالف هوای نفس هم عمل نمی کنند.

 

موضوع سوم:

 مطلب یا اقدام یا تردست یا تزویری است که در این دویست ساله اخیر توسط خانقاه داران که بعضا مانند گنابادیان برای به انحراف کشاندن اذهان در حسینیه ها انجام پذیرفته است و در این نوشته کوتاه نیز که به نام « علی » نامی منتشر نموده اند،تکرار شده است. 

دقت کنید،نویسنده می نویسد: « عرفای حقه خودشان از اعاظم فقها بوده اند مثل ابن طاوس و ابن فهد حلی و جنید بغدادی و شیخ نجم کبری و آخوند ملا محمد جعفر همدانی[همان مجذوب علیشاه کبودر آهنگی] و ملا عبدالصمد همدانی و علامه بحرالعلوم و از متاخرین مرحوم حاج ملاسلطان محمد گنابادی(صاحب تفسیر بیان السعاده) و مرحوم حضرت آقای سلطان حسین تابنده و ...... و آیت الله خمینی (ره) و آیت الله قاضی طباطبایی و جناب علامه حسن زاده آملی و علامه طباطبایی و علامه سید محمد حسین تهرانی...... »

 

بگذارید قبل از نوشتن مطلبی به یک بازی کودکانه که بهترین شرح این ادعا است،اشاره کنیم: حدودا شصت سال پیش که ما در دوران طفولیت به سر می بردیم و قصه ها بهترین وسیله سرگرم کننده آن دوران بود،بزرگتری بچه ها را جمع می کرد و قصه کلاغ پر را برای آنان می گفت که شرحش این است: 

بچه ها حلقه وار می نشستند و قصه گو نیز درجمع آنها نشسته،همه انگشت های سبابه را روی زمین می گذاشتند،قصه گو با کلاغ پر قصه را شروع می کرد،همه انگشت ها را تا بالای سر می بردند و این با طوطی پر،گنجشک پر،بلبل پر و از این قبیل تکرار می شد؛قصه گو در وسط این پرندگان اضافه می کرد: خرس پر،موش پر،روباه پر،دیگ پر و........   ماجرای اسم بردن های بالا که از نظر گذشت،عینا همین قصه است. 

واصولا نام مفاخر اسلام شیعی نظیر ابن طاوس و ابن فهد و امام خمینی و علامه طباطبایی برده شده است،تا بلکه با این کار برای جنید بغدادی سنی،ملاسلطان فرقه ساز گنابادی و حسین تابنده هم کاری صورت گرفته باشد. و این که در لابه لای آن ادعا کنند که تفسیر بیان السعاده از آن ملاسلطان است - درصورتی که ثابت کرده اند این تفسیر از او نیست -  باید توجه داشت این نوع حرکات مذبوحانه صوفیانی مانند گنابادیه هیچگاه توسط هیچ روحانی بزرگواری صورت نگرفته است که عده ای صوفی را نام ببرند و نام علما را در جمع آنها بگنجانند. 

 

این بی نیازی علماء را با گدایی فوق که خواندید تطبیق کرده،آنوقت قضاوت کنید چه کسی با ادعایی ناصواب در خانقاه یا حسینیه ای به قول حسین تابنده چون در آن کار خانقاهی می شود « در هر جا منعقد شود حُکم خانقاه را دارد » (6) می خواهد با در کنار قرار دادن امثال ابن فهد و ابن طاوس و امام خمینی یا علامه طباطبایی از بدنامی خلاص شود! درصورتی که علامه طباطبایی معتقدند: « تصوف درمیان مسلمانان ظهور کرد،ریشه ای در زمان خلفاء داشت » (7)

 نکته ای دیگر اینکه عربده کشان گنابادی با تحریف آرای امثال علامه شهید مطهری مدعی می شوند ایشان تصوف فرقه ای را تایید کرده اند؛در صورتی که فرموده اند:  « باید عملکرد این ها با مبانی اسلامی تطبیق شود » زیرا معتقدند: « درعرفان و تصوف خصوصا عرفان عملی و بالاخص آنجا که جنبه فرقه ای پیدا می کند بدعت ها و انحرافات زیادی می توان یافت که با کتاب الله و سنت معتبر وفق نمی دهد » (8) 

 

جالب اینکه علامه شهید مطهری اقطاب معاصر را هم اهل بدعت می دانند (9) مهم تر حضرتشان معتقدند: عارفانی از علمای شیعه بوده اند که به هیچ تشکیلات صوفیانه ای مربوط نبوده اند (10) واین بزرگواران همان کسانی هستند که در نوشته ای تحت عنوان « فقه وعرفان » نام برده شده اند.

 

موضوع چهارم: 

درباره شطحیات که درنوشته مزبور آمده،صوفیه مطالب بسیاری گفته و نوشته اند که ما را با آن کاری نیست؛ولی آنچه در تعریف آن بافته اند باید مورد توجه قرار گیرد،صوفیه برای رفع ننگ هذیان گویی عده ای خود بین که کلماتی کفرآمیز به زبان آورده اند مدعی شده اند: « با ظاهر شریعت مقدسه اسلام همخوانی ندارد،لکن با باطن اسلام مطابق است. »

 اگر کتابهایی را که در این زمینه منتشر شده است بخوانید،متوجه می شوید گوینده آن با هر آوازه ای در تاریخ تصوف مطرح می باشد مبتلا به خود بزرگ بینی شده است،کسی بگوید « من از پیامبر افضلم یا خدا هستم » آنوقت صوفیه مدعی شوند این اراجیف با ظاهر شرع مخالف نیست،این نوعی فرار از ننگِ چنین هذیان گویی ها است.

 

موضوع پنجم: 

درباره « سلمان منا اهلبیت » که دلیل برتری بر ابوذر آورده شده تا آنهایی را که از سر جنون،مطالبی به نام « شطح » به زبان می آورند درمقام سلمان فارسی قرار داده و دیگران را که متعرض به چنین موهوماتی شده اند درمرتبه ابوذر قرار دهند. درحالی که رسول اکرم –صلوات الله علیه و آله- به ابوذر خطاب کرده اند: « یا اباذر! انک منا اهل البیت » (11) این بی اطلاعی نویسنده ی نوشته ی « فقه وعرفان » دلالت براین دارد که در ناآگاهی کامل از معارف اسلامی،دست به نوشتن زده و لذا در تمامی موضوعاتی که مطرح کرده،به داشته های شخصی و تاثیرپذیری از صوفیه ی مغرض اکتفا کرده است.

 

------------------------------------------------------------

پی نوشتها :

 

1). خورشید تابنده: 591

2). تصوف چیست؟ / ترجمه ی نوشته مارتین لینگز: 12

3). خورشید تابنده: 27 پاورقی 3

4). همان ماخذ ماقبل: 31

5). تفاوت بین عرفان و تصوف

6). خورشید تابنده: 591

7). عرفان و تصوف تالیف مرحوم داود الهامی: 55 به نقل از تفسیر المیزان: 5/306 به بعد

8). آشنایی با علوم سیاسی: 2/93 

9). همان ماخذ: 2/140

10). آشنایی با علوم اسلامی: 2/141

11). مکارم الاخلاق: 459 و بحارالانوار: 74/74

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

جمعه 18 بهمن 1398  9:22 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها