0

خاطرات دفاع مقدس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

زندگینامه شهید آوینی

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

به نام خالق هستي هنر آن است كه بميري پيش از آن كه بميرانندت و مبدأ و منشأ حيات آنانند كه چنين مرده اند بنده در شهريور سال 1326 در شهر ري شاه عبدالعظيم به دنيا آمدم و در خانه اي بزرگ شدم كه به غير از خانواده خودم چندين خانواده ديگر در آن زندگي مي كردند تحصيلات ابتدايي و متوسطه خود را در شهرهاي زنجان و كرمان و تهران به پايان رساندم در سال 1336 كه در كلاس ششم ابتدايي نظام قديم مشغول درس خواندن بودم ، انگليس و فرانسه به كمك اسرائيل شتافته و به مصر حمله كردند و من هم به عنوان يك پسر بچه كم سن و سال تحت تأثير تبليغات آن روز كشورهاي عربي

به نام خالق هستي هنر آن است كه بميري پيش از آن كه بميرانندت و مبدأ و منشأ حيات آنانند كه چنين مرده اند بنده در شهريور سال 1326 در شهر ري شاه عبدالعظيم به دنيا آمدم و در خانه اي بزرگ شدم كه به غير از خانواده خودم چندين خانواده ديگر در آن زندگي مي كردند تحصيلات ابتدايي و متوسطه خود را در شهرهاي زنجان و كرمان و تهران به پايان رساندم در سال 1336 كه در كلاس ششم ابتدايي نظام قديم مشغول درس خواندن بودم ، انگليس و فرانسه به كمك اسرائيل شتافته و به مصر حمله كردند و من هم به عنوان يك پسر بچه كم سن و سال تحت تأثير تبليغات آن روز كشورهاي عربي ، يك روز روي تخته سياه نوشتم خليج عقبه از آن ملت عرب است وقتي زنگ كلاس را زدند و همه ما سر جايمان نشستيم ، ناگهان آقاي مدير آمد تا سري به كلاس ما بزند وقتي اين جمله را روي تخته سياه ديد ، پرسيد اين را كي نوشته ؟ صدا از كسي در نيامد ، من هم ساكت ، اما با حالتي پريشان سر جايم نشسته بودم ناگهان يكي از بچه ها بلند شد و گفت آقا اجازه ! آقا ما بگيم ؟

اين جمله را آويني نوشته است آقاي مدير هم كلي سر و صدا كرد و به من گفت چرا وارد معقولات مي شوي ؟

بيا دفتر پرونده ات را زير بغلت بگذارم كه البته با وساطت يكي از معلمين كار درست شد و من فهميدم كه نبايد وارد معقولات شد از كودكي به هنر علاقه داشتم شعر مي سرودم و مقاله مي نوشتم و نقاشي مي كردم فوق ليسانس معماري خود را از دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران گرفتم اما كاري را كه بعداً انجام دادم نبايد با تحصيلاتم مربوط دانست حقير هرچه آموخته ام از خارج دانشگاه است بنده با يقين كامل مي گويم كه تخصص حقيقي در سايه تعهد اسلامي به دست مي آيد و لا غير قبل از انقلاب با وجود آشنايي با سينما فيلمي نساخته ام اشتغال اساسي حقير قبل از انقلاب در ادبيات بوده است هرچند كه چيزي ـ اعم از كتاب يا مقاله ـ به چاپ نرسانده ام با شروع انقلاب ، تمام نوشته هاي خويش را ـ اعم از تراوشات فلسفي ، داستانهاي كوتاه ، اشعار و در چند گوني ريختم و سوزاندم و تصميم گرفتم كه ديگر چيزي كه حديث نفس باشد ننويسم و ديگر از خود سخني به ميان نياورم به فرموده حافظ شيرازي رحمه الله عليه تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز كوشش كردم كه خودم را از ميان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شكر كه بر اين تصميم وفادار مانده ام اگر انسان خود را در خدا فاني كند آن گاه اين خداست كه در آثار او جلوه گر مي شود حقير چنين ادعايي ندارم ولي سعي ام بر اين بوده است در سال 58 با شروع كار جهاد به روستاها رفتيم تا در راه خدا بيل بزنيم با رفتن به نقاط مختلف و با وجود ضرورت هاي موجود رفته رفته به كار فيلم سازي مشغول شدم و كار فيلمسازي خويش را با ساختن فيلم شش روز در تركمن صحرا كه درباره غائله گنبد بود آغاز كردم و با مجموعه خان گزيده ها ادامه دادم همزمان با شروع جنگ به همراه گروه تلويزيوني جهاد به جبهه رفتم و زماني كه خرمشهر هنوز در محاصره دشمن بود براي تهيه فيلم وارد اين شهر شديم و نخستين فيلم مستند جنگ درباره خرمشهر تحت عنوان فتح خون را آماده كرديم پس از سقوط خرمشهر به همراه دوستانم در گروه جهاد در پي كشف حقيقت ماجرا به آبادان رفتيم كه سخت در محاصره بود و مجموعه يازده قسمتي حقيقت را تهيه كرديم كه يكي از هدفهاي آن ترسيم علل سقوط خرمشهر بود با كمك گروه تلويزيوني جهاد پس از عمليات والفجر 8 برنامه روايت فتح را كه شامل هفتاد قسمت بود ، تهيه و پخش كرديم به جز مجموعه هاي ذكر شده ، مجموعه فتح خون و بشاگرد ، فراق يار نه آن كند كه بتوان گفت ، برنامه اي درباره بوسني و هرزگوين به نام خنجر و شقايق برنامه اي درباره لبنان و فلسطين با عناوين ، نسيم حيات ، انقلاب سنگ و برنامه سراب درباره مهاجرت ايرانيان به خارج را تهيه و پخش كرديم يك ترم نيز در دانشگاه سينما تدريس كرده ام كه چون مفاد مورد نظر من براي تدريس با طرح درسهاي دانشگاه همخواني نداشت از ادامه تدريس در دانشگاه صرف نظر كردم مجموعه مباحثي را كه براي تدريس فراهم كرده بودم با بسط و شرح و تفسير بيشتر در كتابي به نام آينه جادو به چاپ رسانيدم انگيزه دروني هنرمنداني كه در واحد تلويزيوني جهاد سازندگي جمع آمده بودند آنها را به جبهه هاي دفاع مقدس مي كشاند نه وظايف و تعهدات اداري ؛ روح كارمندي نمي توانست در اين عرصه منشأ فعل و اثر باشد گروههاي فيلم برداري ما با همان انگيزه هايي كه رزم آوران را به جبهه كشانده بود كار مي كردند ، داوطلبانه و بدون چشم داشت مادي ، در كمال قناعت و شجاعت و آماده براي شهادت اولين شهيدي كه داديم علي طالبي بود كه در عمليات طريق القدس و بعدي مهدي فلاحت پور بود كه در لبنان به شهادت رسيد فعاليتهاي مطبوعاتي خود را در كنار كار جبهه و جنگ از سال 1362 آغاز كردم و در مجله اعتصام مقالاتي را منتشر كردم اين مقالات طيف وسيعي از موضوعات سياسي ، حكمي ، اعتقادي و عبادي را در بر مي گرفت مجموعه مقالاتي با عنوان مباني حاكميت سياسي در اسلام در ارتباط با دفاع از انديشه سياسي اسلام در برابر انديشه رايج در دنياي جديد و نيز مقالاتي در زمينه ولايت فقيه نوشتم و سعي كردم تا ارتباط ولايت فقيه را با ولايت رسول خدا ص و حكومت امام علي ع نشان دهم و اتصال و پيوند انقلاب اسلامي را با نهضت انبيا عليهم السلام و جايگاه آن را در تاريخ حيات باطني بشر تشريح كنم مقالات متعددي درباره دفاع مقدس و نسبت آن با جنگهاي صدر اسلام و قيام عاشورا و وجوه تمايز آن از جنگهايي كه به خصوص در قرون اخير واقع شده اند ، و نيز بركات ظاهري و غيبي جنگ و ويژگي هاي رزم آوران و بسيجيان در زمره مطالبي بود كه در اعتصام منتشر شد سالهاي 1368 تا 1372 دوران اوج فعاليت مطبوعاتي حقير بود و آثار اين دوره نيز داراي موضوعات بسيار متنوعي بود در طي اين سالها علاوه بر كار مطبوعات به فيلم سازي نيز مشغول بودم و به امر مقام معظم رهبري در اواخر سال 1370 تهيه مجموعه روايت فتح را كه بعد از پذيرش قطعنامه رها شده بود ، از سر گرفتم و در پي تكميل همين فعاليت به مناطق عملياتي رفتم ديگر چيزي براي گفتن نمانده است جز آن كه ما خسته نشده ايم و اگر باز هم جنگي پيش بيايد كه پاپي انقلاب اسلامي در ميان باشد ما حاضريم مي دانيد زنده ترين روزهاي زندگي يك مرد آن روزهايي است كه در مبارزه مي گذراند و زندگي در تقابل با مرگ است كه خودش را نشان مي دهد شهيد سيد مرتضي آويني شهيد آويني در روز جمعه بيستم فروردين سال 1372 براي تهيه گزارش و فيلم در منطقه فكه بر اثر انفجار مين به آرزوي ديرينه خود رسيد از شهيد آويني تا كنون كتابهاي زير به چاپ رسيده اند آينه جادو جلد اول و دوم فتح خون روايت فتح آغازي بر يك پايان مجموعه مقالات فردايي ديگر مجموعه مقالات تحقيقي مكتبي در باب توسعه و مباني تمدن غرب كتب زير به صورت يادنامه منتشر شده و حاوي مقالاتي از شهيد آويني هستند راز خون ، يادنامه سيد شهيدان اهل قلم شهر آسماني همسفر خورشيد مباني نظري هنر مريم اميني همسر شهيد حقيقت وجود شهيد آويني حقيقتي است كه در زندگي ما وجود دارد از خدا مي خواهم كه با چشمهاي ايشان دنيا را ببينم دوستان شهيد به ما توصيه مي كردند كه شيريني ها و شاديهاي زندگيتان را با خانواده خود تقسيم كنيد او هميشه نماز جماعت را با خانواده اقامه مي كرد و مي گفت خيلي در ايجاد الفت بين اعضاي خانواده موثر است

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/02 15:09:15.

 
 
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:09 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

موتورسیکلت

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

تازه به گردان آمده بودم که متوجه موتورسیکلتی شدم که کسی از آن استفاده نمی کرد. وقتی علت را پرسیدم، گفتند که هر کس سوار این موتورسیکلت شود، شهید می شود. در این مورد، بارها با نیروها درباره تقدیر و قسمت و حتی شهادت صحبت کردم. همه آنها هم گوش کردند، ‌ولی باز هم کسی سوار آن موتورسیکلت نشد. مجبور شدم از عقیدتی ـ سیاسی کمک بگیرم. آنها آمدند و صحبت کردند، ولی نتوانستند این موضوع را حل کنند. تازه به گردان آمده بودم که متوجه موتورسیکلتی شدم که کسی از آن استفاده نمی کرد. وقتی علت را پرسیدم، گفتند که هر کس سوار این موتورسیکلت شود، شهید می شود.
در این مورد، بارها با نیروها درباره تقدیر و قسمت و حتی شهادت صحبت کردم. همه آنها هم گوش کردند، ‌ولی باز هم کسی سوار آن موتورسیکلت نشد. مجبور شدم از عقیدتی ـ سیاسی کمک بگیرم. آنها آمدند و صحبت کردند، ولی نتوانستند این موضوع را حل کنند.
سرانجام موتور به همان صورت، بدون استفاده ماند. یک روز توپخانه ی عراق با شدت مواضع ما را در هم کوبید، به طوری که سیم ارتباط قطع شد. از مخابرات خواستم که یک نفر را برای ترمیم سیم تلفن بفرستند. سربازی به نام امیری مأمور این کار شد. چون وسیله ای برای تردد در پستی و بلندی بهتر از موتور سیکلت نبود، از او خواستم که با همان موتور سیکلت برای ترمیم سیم ها برود. سوار موتور شد و برای انجام مأموریت رفت و سیم ها را ترمیم کرد.
ساعتی بعد خبر دادند که سرباز امیری در موقع برگشت، ترکش خورده و در مسیر تعمیرخط تلفن به زمین افتاده است. خودم را به سرعت و با سختی به منطقه رساندم و وقتی به بالای سر سرباز امیری رسیدم، او به فیض شهادت نایل آمده بود.
او را با سرعت به پشت خط، تخلیه کردیم و پس از تشییع پیکر پاکش در گردان، پیکر او را به زادگاهش اعزام کردیم. پس از فراغت از مراسم تشییع شهید امیری، اولین کاری که کردم این بود که آن موتورسیکلت را به قرارگاه فرستادم و تقاضای یک دستگاه موتور سیکلت دیگر کردم.
وقتی در جزیره مجنون بودیم، فرمانده تیپ 3 لشکر 92 در مرخصی بود و مسئولیت او به من واگذار شده بود.
یک شب تصمیم گرفتم که صبح روز بعد برای سرکشی به خط بروم. آن وقت ها از جزیره تا طلایه 50 کیلومتر خط، داشتیم و بازدید از آنها زمان زیادی را می طلبید.
در هر صورت روز بعد اول وقت برای بازدید از سنگر خارج شدم. شب باران آمده بود و بدین خاطر تردد در منطقه گلی خیلی سخت بود. ابتدا تصمیم گرفتم که سرکشی و بازدید را به بعد موکول کنم، بعد با خودم گفتم که در هر شرایط جوی باید بازدید انجام بشود و با این نیت، به طرف خط حرکت کردم. دریکی از آخرین سنگرهای خط، به در سنگر سربازی رسیدم. او را به بیرون دعوت کردم و در حالی که قدم زنان از او توضیح می خواستم و وظایفش را می پرسیدم، چند متر از سنگر فاصله گرفتیم.
ناگهان صدایی از طرف سنگرآمد. برگشتیم و متوجه شدیم که سقف سنگر که خیلی هم سنگین بود، آهسته به داخل سنگر فرو ریخته است. سرباز هم نگاهی به من کرد و از نگاه او فهمیدم که می گفت : «اگر تو نیامده بودی، الان من زیر آوار مانده بودم.»

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/09 11:10:04.

 
 
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:09 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

زندگي نامه شهيد موسي كلانتري

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

شهيد موسي كلانتري در سال 1327 در مرند تولد يافت ، وي تحصيلات ابتدايي و مقداري از متوسطه را در همان شهر به پايان رسانيد و ديپلم خود را از دبيرستان خوارزمي تهران گرفت وي در سال 1345 وارد دانشگاه پلي تكنيك تهران شد و به اخذ درجه فوق ليسانس در رشته راه و ساختمان نائل گشت

شهيد موسي كلانتري در سال 1327 در مرند تولد يافت ، وي تحصيلات ابتدايي و مقداري از متوسطه را در همان شهر به پايان رسانيد و ديپلم خود را از دبيرستان خوارزمي تهران گرفت وي در سال 1345 وارد دانشگاه پلي تكنيك تهران شد و به اخذ درجه فوق ليسانس در رشته راه و ساختمان نائل گشت

شهيد كلانتري كه در دوران دانشجويي از اعضاي فعال انجمن اسلامي بود ، پس از انجام خدمت سربازي در كارگاههاي راهسازي در شهرهاي مختلف به كار مشغول شد و سپس با گسترش مبارزات مردم در سال 1357 به قيام فراگير مردمي پيوست پس از پيروزي انقلاب به عنوان پاسدار كميته به حراست از انقلاب اسلامي پرداخت

مهندس موسي كلانتري پس از چندي به اتفاق عده اي از دوستان خود كه پس از انقلاب در مسجد الجواد با آنها آشنا شده بود به وزارت راه و ترابري مراجعه كرده و جهت فعال كردن اداره راه خوزستان به آن منطقه رفت از آن پس نيز چندي به استان آذربايجان غربي براي اداره و به انجام رسانيدن راه اروميه اعزام شد

شهيد كلانتري سپس از سوي شوراي انقلاب به سمت وزير راه و ترابري منصوب شد و پس از تشكيل دولت شهيد رجايي تا هنگام شهادت همچنان در اين سمت به انجام وظيفه و خدمت به مردم ادامه داد

وي در طول مدت وزارت خدمات شاياني در جهت گسترش راهسازي و پل سازي و غيره كرد و بيشترين همّ خود را در جهت گسترش راه هاي روستايي به كار برد در اين مدت صدها روستا براي نخستين بار به شهرها و روستاهاي همجوار خود پيوند يافت و صدها كيلومتر راه خطرناك كوهستاني تعريض شد هنگامي كه در پانزدهم شهريور 59 شهيد كلانتري اعلام كرد 12 هزار كيلومتر راه روستايي امسال ساخته مي شود شايد هيچ كس باور نمي كرد كه ظرف 6 ماه مي توان به چنين كار بزرگ و طاقت فرسايي كه تازه خود بخشي از فعاليتهاي عمراني است دست يافت

از ديگر كارهاي شهيد كلانتري به اتمام رساندن اتوبان قم ـ تهران بود و همچنين در زمينه راههاي دريايي يكي از طرحهاي عمده كه در زمان آن شهيد مورد اجرا قرار گرفت احداث يك راه 300 كيلومتري بود كه با عبور از درياچه اروميه آذربايجان شرقي و غربي را به هم پيوند مي داد

سرانجام اين شهيد سخت كوش در فاجعه هفتم تير ماه 1360 به دست منافقان امريكايي به درجه شهادت نائل گشت

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/02 15:08:00.

 
 
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:10 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

فتح ارتفاع گازرخانی

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

درابتدای جنگ، ما در منطقه «حضر زنده» کرمانشاه مستقر بودیم. یک روز به ما دستور دادند که برای تصرف ارتفاعاتی بین کامیاران و مریوان، وارد عمل بشویم. درابتدای جنگ، ما در منطقه «حضر زنده» کرمانشاه مستقر بودیم. یک روز به ما دستور دادند که برای تصرف ارتفاعاتی بین کامیاران و مریوان، وارد عمل بشویم.
برای این کار، ما به یک تیم رزمی تقویت شده احتیاج داشتیم که خیلی زود سازماندهی شد و قرار شد هوانیروز هم در طول مسیر ما را یاری کند و چنانچه نیاز به پشتیبانی هوایی پیدا کردیم، نیروی هوایی وارد عمل شود.
فرمانده این تیم رزمی سرگرد زیبا منظر بودند، فرمانده ستون راست، من بودم و فرمانده ستون چپ، حسین معصومی (3) بود عملیات به سه مرحله تقسیم شد. بلافاصله مرحله اول انجام شد و با موفقیت به پایان رسید.
در مرحله دوم، با کمین سنگین دشمن مواجه شدیم و درگیری شدیدی بین نیروهای ما با حزب کوموله و دموکرات پیش آمد. از هر طرف به سوی ما تیراندازی می شد. یکی از تانک های ما مورد هدف آر.پی.جی 7 دشمن قرار گرفت و به آتش کشیده شد.
در گرماگرم این نبرد، یکی از سربازان خودی به صورت سینه خیز خود را به من رساند و گفت :«فرمانده ستون تیر خورده است.»
معمولاً دراین گونه عملیات ها اگر فرمانده آسیب ببیند، آسیب پذیری یکان بیشتر می شود. به همین خاطر، با لحن پرخاش گونه به سرباز گفتم :«ساکت باش!»
از شنیدن آن خبر متأثر بودم و نمی دانستم چه باید بکنم. ناگهان صدای خش خش بی سیم و به دنبال آن، صدای فرمانده ستون را شنیدم که مرا صدا می کرد. نگاهی غضبناک به سرباز کردم. سرباز که از نگاه من، خشم مرا دریافته بود، گفت :
« به خدا من دیدم که نفربر فرمانده را زدند.» به حرف سرباز اعتنایی نکردم و بی سیم را برداشتم و گفتم :‌«فرهاد خودت هستی؟» گفت : آره، من فرهادم، (اسم کوچک فرمانده ستون فرهاد بود.)
سرباز، وسط صحبت من پرید و گفت : «جناب سروان، من خودم دیدم نفربر فرمانده را زدند. احتمالاً اینها می خواهند شما را هم به کمینگاه بکشند.»این بار به صدای فرهاد شک کردم ودر بی سیم گفتم :«فرهاد اگر خودت هستی، بگو اسم رمز من چیست؟» گفت : «تو قیصری.»

با شنیدن این اسم، مطمئن شدم که او خود فرهاد است و سرباز اشتباه کرده است. بلافاصله محل درگیری او را سؤال کردم و به همراه همان سرباز و چند نفر دیگر، با استفاده از طرح آتش و مانور و از طریق دو مسیر خود را به محل فرمانده ستون رساندم.

فرمانده در چاله ای افتاده بود ودر محاصره ضد انقلاب قرار داشت. بلافاصله درگیر شدیم، دشمن را عقب راندیم و خودمان را به فرمانده رساندیم؛ اگر خبر هر چند اشتباه آن سرباز نبود و ما حتی چنددقیقه دیرتر می رسیدیم، شهادت یا اسارت حتمی بود.
دقایقی بعد ما جایگاه دوم را تصرف و تأمین آن را برقرار کردیم. در مرحله سوم که سخت ترین مرحله عملیات بود، عملیاتی جدید را طرح ریزی کردیم و قرار شد معصومی از سمت چپ، جناب زیبا منظر از وسط و من از سمت راست به سمت جاده حرکت کنیم، ولی چون در بین ما تعدادی غیر نظامی، از جمله کردهای مسلمان بودند، برای آنکه خدای نکرده نحوه عمل ما لو برود، به صورت علنی اعلام کردم که همه گروه ها از روی جاده حرکت می کنند.
بالاخره مرحله سوم که فتح ارتفاعات «گازرخانی» بود آغاز شد. گروه معصومی بدون درگیری، به هدف رسیدند. گروه سرگرد زیبامنظر هم با تأخیر و درگیری کمتر به قله رسیدند. گروه ما به کمین برخورد و به شدت درگیر شدیم و همه اقدامات دشمن بر سر ما خراب شد.
سرانجام، با انهدام چند کمین دشمن، به پای ارتفاع مذکور رسیدیم. من چند نفر را به روی ارتفاع فرستادم تا هم از حضور ما مطلع باشند و هم در صورت نیاز، به کمک ما بیایند.
36 ساعت بود که درگیر بودیم و دیگر هیچ کدام نای راه رفتن نداشتیم. بی سیم چی من از کردهای مسلمان بود. واقعاً فردی توانا و مقاوم و چالاک بود و با آن که پا به پای ما می جنگید، احساس خستگی، گرسنگی و تشنگی نداشت. وقتی وضعیت ما را دید گفت :«می خواهم بروم آب بیاورم.» گفتم :«چه می گویی، اطراف ما پر از دشمن است، تکان بخوری تو را می کشند یا اسیر می کنند!» دوباره گفت :«بچه ها تشنه هستند من باید برای آنها آب بیاورم.» قمقمه مرا گرفت و رفت. دقایقی بعد در کمال حیرت دیدم، با قمقمه های پر از آب برگشت. ما مقدار کمی آب خوردیم و سپس، به طرف قله کوه حرکت کردیم. دوستان ما از فرط تشنگی و گرسنگی افتاده بودند؛ به طوری که حتی تأمین ارتفاع برقرار نشده بود.
اولین کاری که انجام دادم، این بود که با سر قمقمه به هر کس مقداری آب دادم، به طوری که فقط گلویشان تر شود. پس ازآن، این برادر کُرد را صدا کردم و از او خواستم به اتفاق یک نفر دیگر با تعدادی قمقمه برای آوردن آب بروند، و آنها هم چنین کردند.به این صورت، آب خوردنی بچه ها فراهم شد و ما تأمین منطقه را برقرار کردیم.
ساعتی بعد بالگردهای هوانیروز در آسمان قله حاضر شدند و برای ما غذا ریختند و ما پس از 36 ساعت گرسنگی، توانستیم چند لقمه غذا بخوریم.
یک گروه تحت امر سرگرد شهرام فر(3) جاده را تأمین کردند و نیروهای تازه نفس به منطقه آمدند و ما پس از حضور آنها، توانستیم ساعتی استراحت کنیم.

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/09 11:10:47.

 
 
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:10 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

زندگي نامه شهيد دكتر محمود قندي

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

شهيد محمود قندي در سال 1323 در خانواده اي مذهبي در تهران متولد شد ، تحصيلات ابتدايي را در دبستان محمدي و تحصيلات متوسطه را در دبيرستان علوي در سال 1341 به پايان رسانيد او يكي از بهترين شاگردان اين دبيرستان به شمار مي رفت استاد روزبه يكي از بنيانگذاران دبيرستان علوي هميشه مي فرمود من دو اميد در علوي دارم كه يكي از آنها قندي است شهيد قندي كليه سالهاي دبيرستان را با رتبه اول به پايان رسانده بود و ديپلم خود را با معدل 85/19 گرفت دوره فوق ليسانس مهندسي الكترومكانيك را در دانشگاه تهران در سال 1345 به پايان رسانيد و سپس براي ادامه تحصيل به دليل نبودن مراتب عالي اين رشته در ايران به سفارش مربيان خويش عازم امريكا شد

شهيد محمود قندي در سال 1323 در خانواده اي مذهبي در تهران متولد شد ، تحصيلات ابتدايي را در دبستان محمدي و تحصيلات متوسطه را در دبيرستان علوي در سال 1341 به پايان رسانيد او يكي از بهترين شاگردان اين دبيرستان به شمار مي رفت استاد روزبه يكي از بنيانگذاران دبيرستان علوي هميشه مي فرمود من دو اميد در علوي دارم كه يكي از آنها قندي است شهيد قندي كليه سالهاي دبيرستان را با رتبه اول به پايان رسانده بود و ديپلم خود را با معدل 85/19 گرفت دوره فوق ليسانس مهندسي الكترومكانيك را در دانشگاه تهران در سال 1345 به پايان رسانيد و سپس براي ادامه تحصيل به دليل نبودن مراتب عالي اين رشته در ايران به سفارش مربيان خويش عازم امريكا شد ، و چون هميشه شاگرد اول بود مخارج او از سوي خود دانشگاه تأمين مي شد در سال 1350 شهيد قندي درجه دكتراي خود را با بالاترين نمره دانشگاهي 94/3 در رشته مهندسي برق و الكترونيك گرفت ، پس از مراجعت به ايران در سال 50 ، شروع به تدريس در دانشگاه فني دانشگاه تهران و دانشكده مخابرات كرد ، شهيد قندي داراي همسر و چهار فرزند است كه بزرگترين آنها 6 سال دارد در زمان اوج گيري انقلاب اسلامي شهيد محمود قندي به همراه دو دوست خويش به جهت پخش اعلاميه امام به زندان افتادند ، پس از پيروزي انقلاب به سمت رياست دانشكده مخابرات و سپس از طرف شوراي انقلاب به وزارت پست و تلگراف و تلفن منصوب شد

شهيد قندي فعاليت هاي اسلامي ـ سياسي خود را در كتابخانه اسلامي دانشكده فني آغاز كرد در آمريكا نيز اين فعاليت ها را ادامه داد و يكي از افراد موسس انجمن اسلامي دانشجويان امريكا و كانادا بود ، در همان سالها به همراه شهيد چمران و چند تن ديگر ياران اساسنامه انجمن را نوشتند قبل از پيروزي انقلاب در امر تكثير و پخش و توزيع اعلاميه فعاليت زيادي را به همراه ديگر دوستانش داشت پس از پيروزي انقلاب در تأسيس جامعه اسلامي دانشگاهيان فعاليت موثري داشت

شهيد قندي يكي از شاگردان استاد علامه طباطبايي صاحب تفسير الميزان بود وي در فلسفه نزد استاد شهيد مطهري درس مي گرفت ابتدا اين كلاس ها در مدرسه مروي و پس از محدوديت هاي رژيم براي اين قبيل كلاسها در منزل استاد مطهري تشكيل مي شد خانم استاد شهيد مطهري مي گويد كه استاد شهيد فقط از دو شاگرد تعريف مي كرد و به آن دو اميد فراوان داشت كه شايد در دروس فلسفه و فقهي ستارگاني در جهان اسلام باشند كه يكي از آنها شهيد قندي بود زيرا شهيد قندي از پراستعدادترين شاگردان استاد به شمار مي رفت قندي از محضر شهيد مظلوم دكتر بهشتي نيز استفاده هاي بسيار برده بود به توصيه ديگر اساتيدش او نزد يكي از مجتهدين آگاه تهران شروع به خواندن درس فقه و اصول كرد در اين كلاس نيز همچون كليه مكان هايي كه قندي درس داده و يا درس خوانده بود استعدادش همه اساتيد فن را خيره ساخته بود

در اخلاق و صفات قندي از دوستان او سخن بسيار شنيده ايم كه او هرگز حاضر به تضعيف يك

ارگان و يا شخصي كه براي اسلام زحمت كشيده بود ، نبود ، هميشه پشتيبان قاطع و محكم روحانيت بود

در مورد اخلاق اسلامي او ، دوستانش بارها از او شنيده بودند كه گفت اگر بر حسب وظيفه شرعي و احساس مسئوليت نبود بارها از اين كار دست كشيده و به دنبال دروس فقهي و فلسفي مي رفتم و همواره يكي از آرزوهاي او كه شايد هم همين امسال به وقوع مي پيوست رفتن به حوزه علميه قم و ادامه دروس ديني بود در روزهاي آخر پس از شهادت دكتر چمران كه يكي از دوستان نزديك او بود ، روحيه قندي بسيار تغيير كرد و بارها از خاطراتش با شهيد مصطفي چمران براي يارانش نقل مي كرد حتي روز دوم شهادت چمران به همسرش گفته بود كه دلم براي چمران تنگ شده است در يكي از سخنراني هاي آخرينش در مورد شهادت دكتر چمران گفته بود كه شهادت فيض عظيمي است و نصيب هر كسي نمي شود

شهيد قندي در آخرين ساعات زندگي قبل از شركت در جلسه حزب جمهوري اسلامي به كلاس درس فقه رفته بود

شهيد قندي از نظر مراتب فقهي به دروس خارج رسيده بود ، او پس از اتمام كلاس به سوي محل حزب جمهوري اسلامي رفته و در آنجا به فيض عظيم شهادت كه هميشه آرزوي او و همسرش بود نايل شد شهادت او براي دانشگاهيان مسلمان ، روحانيت مبارز و ياران قديمي اش ضايعه اي بسيار بزرگ بود و به گفته يكي از استادان او 30 سال روي اين شهيد كار شده بود و حال 30 سال ديگر بايد استاداني چون روزبه ، مطهري ، بهشتي كاركنند تا قندي ديگري ساخته شود

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/02 15:10:09.

 

 
 
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:10 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

وقتی فرمانده گروهان، دعای کمیل را شروع و با لحن غمگینی شروع به خواندن کرد، بی اختیار به یاد ساعاتی پیش افتادم که همین آقا، یعنی جناب سروان مجتبی جعفری، فرمانده گردان یکم گروهان 153 تیپ 2 لشکر 77 ثامن الائمه با صلابت و استحکام در حسینیه سخنرانی و خبر آغاز عملیات را به نیروهای پایور اعلام کرد و در ادامه ی صحبتش، با همان لحن نظامی و مردانه اش گفت :«ای همرزمان اگر من کشته شدم، جنازه مرا روی سیم خاردار بیندازید و به طرف دشمن بتازید. بگذارید جنازه من هم به دشمن ضربه بزند.» وقتی فرمانده گروهان، دعای کمیل را شروع و با لحن غمگینی شروع به خواندن کرد، بی اختیار به یاد ساعاتی پیش افتادم که همین آقا، یعنی جناب سروان مجتبی جعفری، فرمانده گردان یکم گروهان 153 تیپ 2 لشکر 77 ثامن الائمه با صلابت و استحکام در حسینیه سخنرانی و خبر آغاز عملیات را به نیروهای پایور اعلام کرد و در ادامه ی صحبتش، با همان لحن نظامی و مردانه اش گفت :«ای همرزمان اگر من کشته شدم، جنازه مرا روی سیم خاردار بیندازید و به طرف دشمن بتازید. بگذارید جنازه من هم به دشمن ضربه بزند.»
سروان جعفری با چه سوز و تضرع خاصی دعا می خواند و اشک می ریخت. در یک لحظه واقعاً اصطلاح «شیران روز و زاهدان شب » را در حرکت و کلام او دیدم.
ما برای اجرای عملیات، ابتدا به دارخوین رفتیم و سپس در محور شلمچه قرار گرفتیم. یکان عمل کننده، گروهان ما و مأموریت تصرف دریاچه ماهی و کارخانه ی پتروشیمی عراق بود.
سرانجام ما سوار قایق های تندرو شدیم تا به محل مأموریت اعزام شویم. قبل از ما، چهار فروند قایق بدون زحمت به منطقه رسیده بود، ولی نیروهای عراقی متوجه شدند و ما را به شدت زیر آتش گرفتند. نیروهای خودی هم شروع به ریختن آتش تهیه کردند که واقعاً بی نظیر بود. ادامه حرکت با قایق برای ما غیر ممکن بود. بلافاصله جلیقه های نجات را به تن کردیم و به آب
زدیم و سرانجام به خشکی رسیدیم. می خواستیم خود را به یکان های خودی، که قبل از ما رسیده بودند، برسانیم که یک دوشکای عراقی، که بر ما مسلط بود، ما را زمین گیر کرد. به دنبال آن، سرباز حسینی، تیربارچی شهید شد و کار مشکل تر شد. فرمانده گروهان، آر.پی.جی 7 یکی از سربازان را گرفت و به سنگر دوشکا شلیک کرد. اما سنگر بتونی بود و گلوله کمانه کرد. گلوله ی بعدی را سرباز علی خوشابی از یک زاویه دیگر شلیک کرد و آن سنگر دوشکا به هوا رفت.
من با دیدن این حرکت بی نظیر بلند شدم و در حالی که «الله اکبر» می گفتم، به طرف او رفتم، ولی ناگهان صدای زوزه خمپاره و به دنبال آن انفجاری بلند شد. وقتی من پس از لحظه ای توقف، به بالای سر سرباز رسیدم، متوجه شدم که بر اثر همان خمپاره، هر دو پای سرباز علی خوشابی قطع شده است. هنوز پاهای او در هوا بود و من با چشم خود آنها را می دیدم.
فرمانده گروهان، نیروها را جمع و جور کرده بود و می خواست به جلو هدایت کند، ولی من به فکر این سرباز شجاع بودم که پاهایش قطع شده بود و هیچ وسیله ای جز قایق برای تخلیه او نداشتیم و قایق ها نیز در دسترس نبودند. تصمیم گرفتم در کنار او بمانم و به او کمک کنم، اما او با صدایی گیرا و آمیخته با التماس، از من خواست که به دنبال بقیه بروم.
پس از پایان عملیات، خبر شهادت او همه را متأثر کرد و جسد او تا «عملیات کربلای 5» پیدا نشد.
سرانجام پیکر پاک او شناسایی ودر منطقه تشییع و به زادگاهش منتقل شد. هنوز هر وقت به یاد او می افتم، پیروزی های آن عملیات ایذایی نفوذی را مرهون فداکاری و جدیت شهید علی خوشابی می دانم. روحش شاد و یادش به خیر!

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/09 11:11:50.

 
 
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:10 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

هماهنگی وتقسیم کار

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

عصر روز 21بهمن سال 1363 جلسه ای در سنگر بچه های شناسایی تشکیل شد و حاج جواد مأموریت جدید را به صورت کامل برای حاضران تشریح کرد وگفت:عزیزان،تمام هماهنگی ها با واحدهای مختلف انجام شده است وما در این جلسه نفرات تیم را مشخص می کنیم تا ان شاءالله افراد به طور دقیق نسبت به مأموریت خود توجیه شوند وادامه داد:برادر عباس هدایت بَلَم،برادر علی،باید چهار چشمی مواظب اطراف باشد تا مبادا گروه،در کمین دشمن گرفتار شودد،برادر قاسم هم مأمور نصب پرچم هاست وحاج جلال هم فرمانده گروه شماست.

 

 

عصر روز 21بهمن سال 1363 جلسه ای در سنگر بچه های شناسایی تشکیل شد و حاج جواد مأموریت جدید را به صورت کامل برای حاضران تشریح کرد وگفت:عزیزان،تمام هماهنگی ها با واحدهای مختلف انجام شده است وما در این جلسه نفرات تیم را مشخص می کنیم تا ان شاءالله افراد به طور دقیق نسبت به مأموریت خود توجیه شوند وادامه داد:برادر عباس هدایت بَلَم،برادر علی،باید چهار چشمی مواظب اطراف باشد تا مبادا گروه،در کمین دشمن گرفتار شودد،برادر قاسم هم مأمور نصب پرچم هاست وحاج جلال هم فرمانده گروه شماست.

سپس حاج جواد آخرین توصیه های خود را بدین صورت مطرح کرد وگفت:بچه ها شما یک تیم چند نفره هستید که برای هدفی مشترک حرکت می کنید ،درست مثل تیم فوتبال که یازده بازیکن دارد وهر یک وظایف خاص خود را انجام می دهند یکی دوازه بان است،دیگری دفاع ، یکی نوک حملهو....اما هر یک از این افراد اگر درست به وظیفه خود عمل نکنند تیم شکست می خورد،شما هم یک باید با دقت هرچه تمام تر وظایف خود را انجام دهید تا به امید خدا سالم و پیروز به مقّر خود باز گردید.

هیجان سراپای بچه ها را فرا گرفته بود،جلسه با صلوات و دعا برای سلامتی حضرت امام (ره)و رزمندگان اسلام خاتمه یافت وافراد به سنگرهای خود بازگشته ونمازهای جماعت دو و سه نفری را به پا کردند.زمان حرکت ساعت 10شب بود ،پرچم های آماده شده ،زیرنور فانوس سنگر ،منظره ای زیبا ودلنشین را به وجود آورده بودند،شاید آنها با خود نجوا می کردند واز این که قرار است فردا برای دفاع از میهن اسلامی سینه های خود را در مقابل تیرهای دشمن قرار دهند بر خود بالیده وبه آن افتخار می کردند.

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/05 17:31:48.

 
 
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:11 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

زندگي نامه شهيد سرگرد خلبان احمد كشوري

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

بسم الله الرحمن الرحيم شهيد كشوري ، اسطوره مقاومت در روزهاي خون وخطر مكتبي كه شهادت دارد اسارت ندارد امام خميني اين مختصري است از زندگي نامه شهيد سرگرد خلبان احمد كشوري مردي كه افتخار اسلام و هوانيروز بود و به وسيله سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ارتشي نمونه لقب گرفت

بسم الله الرحمن الرحيم

شهيد كشوري ، اسطوره مقاومت در روزهاي خون وخطر

مكتبي كه شهادت دارد اسارت ندارد امام خميني

اين مختصري است از زندگي نامه شهيد سرگرد خلبان احمد كشوري

مردي كه افتخار اسلام و هوانيروز بود و به وسيله سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ارتشي نمونه لقب گرفت دلاوري كه همه عشقش اسلام بود و امام شهيدي كه در دامان پدر و مادري مسلمان و شجاع پرورده شد از شجاعت پدرش همين بس كه رئيس ژاندارمري در يكي از شهرهاي شمال بوده با سردمداران زر و زور مبارزه مي كرد و در آخر مجبور به استعفا شد و سپس به كشاورزي پرداخت و از قدرت روحي مادرش چه چيز بالاتر از اين كه در هنگام دفن پسرش در حالي كه عكس او را مي بوسيد و پرچم جمهوري اسلامي را كه به دست خودش دوخته بود بر سر مزار او مي آويخت فرياد زد احسنت ، پسرم ،‌احسنت پسرم و آنان كه با چشمي گريان در بهشت زهرا حضور داشتند هيچ گاه سخنان خانواده صبور سرگرد كشوري را فراموش نخواهند كرد

احمد در تير ماه 1332 در خانواده اي متوسط به دنيا آمد دوران دبستان و سه سال اول دبيرستان را به ترتيب در كياكلا و سر پل تالار دو روستا از روستاهاي محروم شمال و سه سال آخر را در دبيرستان قناد بابل گذراند او دوران تحصيلش را با استعداد فوق العاده اي كه داشت به عنوان شاگردي ممتاز به پايان رساند وي ضمن تحصيل علاقه زيادي به كارهاي ورزشي و هنري نشان مي داد و در اغلب رشته هاي هنري در مسابقاتي نيز شركت كرده بود كه يك بار هم در رشته طراحي در ايران مقام اول را حائز گرديد و در كشتي هم درخششي داشت

احمد در حين تحصيل فعاليتهاي مذهبي زيادي داشت و با صداي خويش در اغلب مجالس و مراسم مذهبي از قبيل عاشورا با مديريت و جديت بسيار مرثيه خواني و اداره بخشي از مراسم را به عهده مي گرفت و در اين برنامه ها تمام سعي خود را براي نشان دادن چهره حقيقي اسلام و بيرون آوردن آن از قالبهايي كه سردمداران زر و زور و اربابان از خدا بيخبر براي آن درست كرده بودند به كار مي برد و معتقد بود انسان نبايد يك مسلمان شناسنامه اي باشد بلكه بايد عامل به احكام اسلام باشد و چون در اين فكر بود كه اسلام را از روي تحقيق و مطالعه بپذيرد در دوران دبيرستان مطالعاتش را وسعت داد و تا هنگام اخذ ديپلم علاوه بر كتب مذهبي كتابهايي از سياهان افريقا و ظلمهايي كه بر آنان رفته بود و كتابهاي ديگري از قبيل مسلك ماديگرايان و راه مبارزه با آنان و مسيحيت و دستكاريهايي كه در تورات و انجيل شده و محكوم كردن پاپهاي به ظاهر شرعيشان خوانده بود

احمد در سال آخر دبيرستان با دو تن از بچه هاي همكلاسش فعاليتهاي سياسي ، مذهبي خود را شدت داد و به وسيله كشيدن طرحها و نقاشيهاي سياسي بر عليه رژيم وابسته افشاگري مي نمود

كشوري بعد از گرفتن ديپلم براي ورود به دانشگاه آماده مي شد ، اما با توجه به هزينه هاي سنگين ورود به دانشگاه و محروميت مالي كه او داشت از رفتن به دانشگاه منصرف گرديد و لذا در سال 1351 وارد ارتش در قسمت هوانيروز شد ولي هميشه از مسائلي كه در آنجا مي ديد و مخالف با شئون عقيدتي اش بود رنج مي برد احمد در معاشرت با استادهاي خارجي اعمالي از خود نشان مي داد كه آنها تحت تأثير قرار مي گرفتند و در اين مورد وقتي از او سئوال مي شد مي گفت من يك مسلمانم و مسلمان نبايد فقط به فكر خود باشد و مي خواست در آنجا نيز دامنه ارشاد را بگستراند

شهيد كشوري به علت هوش و استعدادي كه داشت دوره هاي تعليماتي خلباني هليكوپترهاي كبري و جت رنجر و را با موفقيت و سربلندي به پايان رساند

آن شبها كه او با صوت زيباي قرآنش روحي ديگر مي گرفت و پيوندش را با الله مستحكم تر مي نمود فراموش نشدني است عبادتهاي او بسيار شيرين و در انسان موثر بود وقتي وارد عبادت مي شد حالي ديگر مي گرفت با زندگي ساده اي مي ساخت و با تجملات سخت مبارزه مي كرد روحيه اي متواضع و رئوف داشت و در عين حال در مقابل بي عدالتي ها سرسختانه مي ايستاد علاقه عجيبي به روحانيت داشت و بسيار افسوس مي خورد كه چرا روحاني نيست و مي گفت اي كاش در لباس روحانيت بودم در آن صورت مي توانستم حرفهايم را بزنم كشوري در ارتش با همه محدوديتها و زندگي محصوري كه داشت بسياري از كتابهاي ممنوعه را در كمد لباسش جاسازي كرده بود و در فراغت آنها را مطالعه مي كرد و به ديگران نيز مي داد تا مطالعه كنند و چندين بار به علت اعمالي كه بر عليه رژيم انجام مي داد مورد بازجويي قرار مي گرفت و حتي تهديد شد در اوايل به كارش در باختران كرمانشاه سابق شروع به تحقيق درباره فقراي شهر نمود و در اين زمينه براي نشر روحيه انفاق در همكارانش سعي بسيار مي كرد و بالاخره توانسته بود با همكاري چندين نفر ديگر از ارتشيان خير هوانيروز مخفيانه صندوق اعانه اي جهت كمك به مستضعفين تشكيل دهد چه شبها شده بود كه همراه با تعريف كردن مصيبتهاي فقرا اشك مي ريخت و فكر چاره شان را مي كرد او با همه خطراتي كه تهديدش مي كرد به منزل فقرا مي رفت و ضمن كمك براي آنان روشن مي ساخت كه از طرف شاه خبيث ، اين كمكها به ايشان نشده است و او در فكر بدبختي اينان نيست احمد پيش از انقلاب و همراه انقلاب و بعد از انقلاب جان بر كف و دلير براي اعتلاي اسلام ايستاد و مقاومت كرده در اكثر تظاهرات شركت مي كرد و بسياري از شبها ، بدون آن كه لحظه اي به خواب برود تا صبح را به چاپ اعلاميه امام مي گذراند ، او چه قبل و چه بعد از انقلاب عقيده اش اين بود كه تنها رهبران راستين امت اسلام ، روحانيت در خط امام هستند در ميان تظاهرات چندين بار كتك خورده بود ولي با شوق عجيب از آن ياد مي كرد و مي گفت اين باطومي كه من خوردم چون براي خدا بود چه شيرين است و من شادم از اين كه مي توانم قدمي بردارم و اين توفيقي است از سوي پروردگارم در زمان بختيار خائن با تني چند از دوستانش طرح كودتايي را براي سرنگوني اين عامل امريكا ريختند و طرح را نزد آيت الله پسنديده برادر امام بردند و قرار بر اين شد كه طرح به نظر امام خميني رسيده و در صورت موافقت ايشان اجرا گردد اما خوشبختانه با هوشياري امام بي باك امت انقلاب اسلامي در 22 بهمن انقلاب پيروز گرديد و ديگر احتياجي به كودتا نبود وقتي غائله كردستان شروع شد چون كسي مي ماند كه عزيزي را از دست داده باشد و يا برادري در بند داشته باشد از بابت اين ناامني ناراحت بود سردار شهيد به خون خفته ما تيمسار فلاحي مي گفت من شبي داوطلب خواستم براي مأموريت سختي در كردستان و هنوز سخنانم تمام نشده بود كه از صف جواني بيرون آمد ديدم كشوري است او از همان آغاز جنگ داخلي چنان از خود كياست و لياقت و شجاعت نشان داد كه وصف ناكردني است يك بار به شدت زخمي شد يعني 3 جاي بدنش به وسيله گلوله هايي كه به سوي هليكوپترش پرتاب كردند سوراخ شد ولي به فضل خداوند و هوشياري تمام هليكوپتر را به مقصد رساند در زمان جنگ هم دست از ارشاد برنمي داشت و ثمره تلاشهاي شبانه روزي او را مي توان در پرورش عقيدتي شيرمرداني چون شهيد سهيليان و شهيد شيرودي دانست و چه متواضعانه شيرودي شهيد گفت احمد استاد من بود زماني كه صدام امريكايي به ايران يورش آورد ، احمد در انتظار آخرين عمل جراحي براي بيرون آوردن تركش از سينه اش بود ، اما همين كه موضوع تجاوز صدام را شنيد فرداي آن روز عازم سفر شد به او گفته بودند بمان و پس از اتمام جراحي برو ، اما جواب داده بود ‌وقتي كه اسلام در خطر باشد ، من اين سينه را نمي خواهم

به جبهه رفت و چون گذشته ، سلحشورانه مي جنگيد و مزدوران را به درك واصل مي كرد به طوري كه بيابانهاي غرب كشور را به گورستاني از تانكها و نفرات مزدور دشمن تبديل كرده بود بدون وقفه و با تمام قدرت و قوا مي كوشيد پروازهاي سخت و خطرناك را از همه زودتر و از همه بيشتر انجام مي داد حماسه هايي كه در شكار تانك آفريده بود فراموش نشدني است و اشك و تضرع و عبادتهاي نيمه شبش اين مبارزه با كفر را روحي ديگر مي بخشيد و واقعاً الگويي بود براي نشان دادن يك مسلمان كامل و به كمال رسيده و چه زيبا گفته است شهيد عزيزمان تيمسار فلاحي كه احمد فرشته اي بود در قالب انسان او چنان مبارزه با كفر را با زندگي خود عجين كرده بود كه ديگر هيچ چيز و هيچ كس برايش كوچكترين مانعي نبود حتي مريم 3 ساله و علي 3 ماهه اش و هر بار كه صحبت از دوست داشتن بچه ها مي شد مي گفت كه آنها را به قدري دوست دارم كه جاي خدا را نخواهند بگيرند هر كار سخت و دشواري را كه انجام مي داد او خود ناچيز مي شمرد و وظيفه مي دانست و ازكارهاي ديگران و قشرهاي مختلف در جبهه خصوصاً پاسداران قدرداني بسيار مي كرد علاقه وصف ناشدني اي به برادران پاسدار داشت و مبارزه آنان را از خالصانه ترين مبارزات بعد از صدر اسلام مي دانست او يك بار پوتيني از برادر پاسداري به عنوان هديه گرفته بود و هرگز اين چكمه رزم را از خود دور نمي كرد و مي گفت من اين را از خالصي از خالصان درگاه احديت كه روحانيت و جهاد و شهادت از چهره شان و نگاهشان مي باشد گرفته ام

احمد همواره براي وحدت هرچه بيشتر دو قشر پاسدار و ارتشي مي كوشيد چنان كه حجت الاسلام معاديخواه هماهنگي غرب كشور را مرهون شهيد كشوري مي دانست احمد مي گفت تا آخرين قطره خون براي اسلام و اطاعت از ولايت فقيه خواهم جنگيد و انتقام خون از اين مزدوران كثيف كه سرهاي مبارك عزيزانم پاسداران را نامردانه بريدند خواهم گرفت

احمد عشقش به امام چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب وصف ناكردني است بعد از انقلاب وقتي كه براي امام كسالت قلبي پيش آمده بود احمد در مسافرت بود ، در راه وقتي كه خبر را شنيد از ناراحتي ماشين را كنار جاده نگهداشت و در حالي كه مي گريست گفت خدايا از عمر ما بكاه و به عمر اين رهبر بيفزا و وقتي به تهران رسيد به بيمارستان رفت و آمادگي خود را براي اهداي قلب به رهبرش اعلام كرد

او بر اين عقيده بود تا در اين دنيا هست و فرصتي وجود دارد توشه اي براي آخرت بسازد ، هرگز از حركت و تلاش لحظه اي بازنايستاد

به طوري كه مي گويند بارها شده بود در هواي ابري و حتي باراني پرواز نمود او الله را مي ديد او به جهان جاوداني مي انديشيد و عشق به جبهه و الله هر خطري را در نظرش براي رسيدن به لقاالله هموار كرده بود و در راه الله شهادت براي او از عسل شيرين تر شده بود

آري و بالاخره در روز 15/9/1359 نيايشهاي شبانه اش به درگاه احديت مورد قبول واقع گرديد و درحالي كه از يك مأموريت بسيار مشكل ، اما پيروز باز مي گشت مورد حمله نابرابر و ناجوانمردانه مزدوران بعثي قرار گرفت و در حالي كه هليكوپترش در اثر اصابت راكتهاي دو ميگ به شدت در آتش مي سوخت آن را تا مواضع خودي رساند و آن گاه در خاك وطن سقوط كرد و شربت شيرين شهادت را مردانه نوشيد

يادش و راهش جاودانه باد

تهيه و تنظيم از خانواده شهيد

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/02 15:11:40.

 
 
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:11 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

زندگينامه محمد جواد تندگويان

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

محمد جواد تند گويان در روز دوشنبه 26 خرداد ماه 1329 در خاني آباد تهران ديده به جهان گشود تحصيلات مقدماتي و علوم قرآني را نزد پدر فرا گرفت و سپس وارد مدرسه شد ، دوره‌هاي ابتدايي و دبيرستان را با موفقيت پشت سر گذاشت پس از دريافت ديپلم رياضي و عبور از سد كنكور ، به دانشكده نفت آبادان راه يافت وي در طول دوران تحصيل در اين دانشكده ، فعاليتهاي سياسي مذهبيش را گسترش داد از جمله انجمن اسلامي آن‌جا را كه بيشتربه صورت مخفيانه فعاليت مي‌كرد فعال تر كرد پس از دريافت مدرك كارشناسي ، به خدمت سربازي اعزام شد بعد از پايان دورة آموزشي ، در پالايشگاه تهران مشغول خدمت شد

محمد جواد تند گويان در روز دوشنبه 26 خرداد ماه 1329 در خاني آباد تهران ديده به جهان گشود تحصيلات مقدماتي و علوم قرآني را نزد پدر فرا گرفت و سپس وارد مدرسه شد ، دوره‌هاي ابتدايي و دبيرستان را با موفقيت پشت سر گذاشت پس از دريافت ديپلم رياضي و عبور از سد كنكور ، به دانشكده نفت آبادان راه يافت

وي در طول دوران تحصيل در اين دانشكده ، فعاليتهاي سياسي مذهبيش را گسترش داد از جمله انجمن اسلامي آن‌جا را كه بيشتربه صورت مخفيانه فعاليت مي‌كرد فعال تر كرد پس از دريافت مدرك كارشناسي ، به خدمت سربازي اعزام شد بعد از پايان دورة آموزشي ، در پالايشگاه تهران مشغول خدمت شد

در همين ايام طي مسافرتي به دانشكده آبادان ، توسط ساواك دستگير و به يك سال زندان محكوم گرديد

پس از آزادي از زندان ، در آبادان 1353 و اتمام خدمت وظيفه ، ابتدا در

شركت بوتان و سپس در كارخانه پارس توشيبا مشغول كار شد

تندگويان پس از پيروزي انقلاب اسلامي ، به مديريت كارخانه پارس توشيبا برگزيده شده اما پس از چندي يعني در آذرماه 1358 به وزارت نفت رفت در تيرماه 1359 به سرپرستي مناطق نفت خيز انتخاب شد سپس در كابينة شهيد رجايي ، به وزارت نفت منصوب گرديد در آبان ماه همان سال 1359 در طي سفري به منطقة جنوب ، به اسارت نيروهاي عراقي در آمد و پس از يازده سال تحمل شكنجه و آزار و اذيت ، سرانجام به فوز عظيم شهادت در راه اسلام و قرآن رسيد پيكر پاكش در سال 1370 به وطن بازگشت و در بهشت زهرا ، قطعة 72 تن به خاك سپرده شد

 

 
 
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:11 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

یک هفته زخمی در منطقه

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

که ببینم در قمقمه ام آب هست یا نه؟نتوانستم.بعدظهر که هوا خیلی گرم بود به هوش آمدم متوجه شدم که بالای سرم،سنگر عراقی هاست ودوعراقی در آن هستند.حالا گرسنه شده بودم،ولی چیزی برای خوردن نداشتن،با خود فکر کردم که چه طور بچه های ما برای شناسایی می مانندو چیزهایی پیدا می کنند ومی خورند.به خود گفتم یک گیاه بیابانی می کنم ومی خورم هرچه سعی کردم چیزی پیدا نکردم وباز از هوش رفتم.

که ببینم در قمقمه ام آب هست یا نه؟نتوانستم.بعدظهر که هوا خیلی گرم بود به هوش آمدم متوجه شدم که بالای سرم،سنگر عراقی هاست ودوعراقی در آن هستند.حالا گرسنه شده بودم،ولی چیزی برای خوردن نداشتن،با خود فکر کردم که چه طور بچه های ما برای شناسایی می مانندو چیزهایی پیدا می کنند ومی خورند.به خود گفتم یک گیاه بیابانی می کنم ومی خورم هرچه سعی کردم چیزی پیدا نکردم وباز از هوش رفتم.

نزدیک غروب آفتاب بود که خواب های وحشتناکی دیدماز خواب پریدم از بوی خونی که از بدنم آمده بود حال بدی داشتم.گرسنگی وتشنگی تمام وجودم را گرفته بود ونتوانسته بودم از قمقه ام آبی بنوشم ویا گیاهی بکنم وبخورم از درد پایم که شکسته بود فریاد زدم.تمام عراقی ها دورتا دور خاکریز را گرفتند در این هنگام ایران شروع به گلوله باران آن منطقه کرده بود.آنها رفتند وبه فرمانده خود خبر دادند،فرمانده آنها ودو عراقی دیگر آمدند وبه من نگاه کردند.او دستور داد مرا ببرند سه نفر آمدند ، ومن با فریاد به آنان گفتم پایم شکسته است ودر جواب "می خواستی به جبهه نیایی"بعد مرا آن طرف خاکریز گذاشتند ورفتند.یک سرباز عراقی که ظاهراًشیعه بود،کمی آب وبیسکویت که غذای خودش بود به من داد.هرچه سعی کردم بخورم نتوانستم آن را دهانم آورد ودور ریخت من باز هم می گفتم تشنه ام تشنه امآن عراقی دوباره به من آب داد وگفت:سعی کن دیگر نگویی آب اصلاًوجود ندارد،من گفتم:این رود مال ماست !بعد عراقی رفت وقوطی را از رودی که نزدیک ما بود پر کرد وبه من داد وگفت دیگر سعی کن نگویی تشنه ام به دو دلیل یکی اینکه اکثر سربازان بعثی اند ممکن است به حای آب به تو شراب بدهند،از طرفی نوشیدنی آب برای زخم پایت ضرر دارد در همین موقع سه سرباز عراقی آمدند واسلحه روی من کشیدند.یکی از آن ها آماده کشتن من شد، اما دو عراقی دیگر نگذاشتند یکی از آن ها اهل نجف ودیگری اهل کربلا بود.

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/05 17:34:53.

 
 
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:11 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

زندگينامه نامجوي ، شهيدي پرتلاش و اسوة ايمان و اهليت

زندگينامه نامجوي ، شهيدي پرتلاش و اسوة ايمان و اهليت

سخن از افسري بلند قدر وشهيدي پرتلاش و نستوه و آزاده اي است كه اسوه و نمونة ايمان و اهليت همه دانشجويان غيور دانشكده افسري ميهن اسلامي ماست واستاد و مدرس آنان ، سخن از شهيد نامجوي است هموكه در دل سالهاي تار و خفقان آور اولين عضو نظامي سازماني ضد رژيم بود و پس از پيروزي انقلاب اسلامي را پي ريزي كرد

سخن از افسري بلند قدر وشهيدي پرتلاش و نستوه و آزاده اي است كه اسوه و نمونة ايمان و اهليت همه دانشجويان غيور دانشكده افسري ميهن اسلامي ماست واستاد و مدرس آنان ، سخن از شهيد نامجوي است هموكه در دل سالهاي تار و خفقان آور اولين عضو نظامي سازماني ضد رژيم بود و پس از پيروزي انقلاب اسلامي را پي ريزي كرد

باري

سرتيپ شهيد نامجوي در سال 1317 در بندر انزلي بدنيا آمد و پس از طي دوران تحصيلات ابتدائي و متوسطه به دانشكده افسري راه يافت ، و پس از گذراندن دورة آن دانشكده وارد دانشكدة نقشه برداري شد و با درجة مهندسي در همان رشته فارغ التحصيل گرديد شهيد نامجو در زمان پيروزي انقلاب اسلامي عضو هيأت علمي دانشكده افسري بود و سپس به سمت فرماندهي آن دانشكده منصوب شد پس از شهادت دكتر مصطفي چمران ، شهيد نامجوي از سوي امام خميني رهبركبير انقلاب اسلامي به عنوان نمايندة ايشان در شوراي عالي دفاع انتخاب شد و در كابينه بقدري مخلصانه و صادقانه و متواضع كار مي كرد كه حدي برايش نمي توان در نظر گرفت او هنگاميكه در ستاد مشترك بود و زمانيكه فرمانده دانشكده افسري شد و بعد ازآن بعنوان وزير دفاع انتخاب گرديد در تمام آن مسئوليت ها هيچگونه تغييري منفي در روحيه اش پيدا نشد و هميشه همان نامجوي مخلص بود

شهيد نامجوي هنگامي كه وزارت دفاع را پذيرفت تصميم گرفت تا آنجا كه ممكن است در اين وزارتخانه تغييرات اساسي بوجود بياورد و در رفع نارسائيهاي آن بكوشد

وي آنچنان مورد محبت دانشجويان دانشكده افسري بود كه يكايك دانشجويان در شهادت و از دست دادن وي كه استادي توانا ، مؤمن و مدير بود، اشك ريختند

شهيد نامجوي سعي مي كرد كه دانشكده افسري را با فيضيه مرتبط سازد و در اين راه سخت در تلاش بود

با وجود مراتباتي كه ارتش شاهنشاهي از كليه نظاميان بعمل مي آورد و آنها را از تماس با متفكران مذهبي دور نگه ميداشت ولي سرتيپ نامجو بطور مخفيانه در اين جلسات شركت داشت و به همين جهت طرح يك سازمان نظامي سياسي را در سالهاي 46 ـ 45 با شهيد منتظري و شهيد آيت و شهيد عباسپور و ديگران پي ريزي كردند كه مرامنامة آن در 14 اصل تدوين شد و پس از آن كار عضوگيري براي اين سازمان آغاز گرديد اولين عضو نظامي اين سازمان شهيد نامجو بود كه به كار شناسائي افراد مؤمن و متعهد و جذب آن به سازمان مبادرت كرد كه يكي از اين افراد سرهنگ شهيد كلاهدوز بود كه بعداً قائم مقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شد وي يكي از افرادي بود كه توسط شهيد نامجو در دوران خفقان رژيم طاغوت به آن سازمان مخفي اسلامي معرفي گرديد اين سازمان به خاطر موقعيتي كه داشت مرامنامه اش به روي كاغذ هم آورده نشد و اعضاي آن متن مرامنامه را فقط حفظ كردند

اميد آنكه همراه با همة شاگردان و همكاران و رزمندگان پر تلاش ما راه او و ساير شهدا را تا آخرين توان و لحظه ادامه دهيم انشاءالله

پس از پيروزي انقلاب اسلامي اولين طرح بازسازي ارتش جمهوري اسلامي را شهيد نامجوي پي ريزي كرد

پس از شهادت دكتر مصطفي چمران ، شهيد نامجوي از سوي امام خميني به عنوان نمايندة ايشان در شورايعالي دفاع انتخاب شد

شهيد نامجوي سعي مي كرد كه دانشكدة افسري را با فيضيه مرتبط سازد و در اين راه سخت در تلاش بود

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/02 15:14:41.

 
 
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:12 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

زندگينامه - شهيد فکوري

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

شهيد جواد فكوري مشاور جانشين رئيس ستاد مشترك ارتش شهيد سرتيپ جواد فكوري در سال 1317 در تبريز به دنيا آمد و پس از اتمام تحصيلات متوسطه وارد دانشكده خلباني شد و اين دوره را به موفقيت به پايان رساند او همچنين دوره هاي تكميلي خلباني مقدماتي مديريت خلباني اف 4 ، فرماندهي گردان هوايي و فرماندهي ستاد را با موفقيت طي كرد

شهيد جواد فكوري مشاور جانشين رئيس ستاد مشترك ارتش

شهيد سرتيپ جواد فكوري در سال 1317 در تبريز به دنيا آمد و پس از اتمام تحصيلات متوسطه وارد دانشكده خلباني شد و اين دوره را به موفقيت به پايان رساند او همچنين دوره هاي تكميلي خلباني مقدماتي مديريت خلباني اف 4 ، فرماندهي گردان هوايي و فرماندهي ستاد را با موفقيت طي كرد

شهيد جواد فكوري فردي واقعاً مسلمان و دلسوز به حال انقلاب اسلامي و نيروي هوايي جمهوري اسلامي بود اين شهيد خدمت خوب و صادقانه اي را در نيروي هوايي شروع كرد و به علت عهده دار بودن دو شغل مهم و حساس ناچاراً در هفته سه روز در نيروي هوايي بود و سه روز ديگر در وزارت دفاع

يكي از كارهاي گرانقدر ايشان همان فرستادن 140 هواپيماي جنگنده به سوي خاك عراق پس از اولين حمله هوايي ناگهاني مزدوران بعث بود شهيد فكوري به عنوان فرمانده يك نيرو جهت منسجم و هماهنگ كردن نيروها بسيار تلاش مي كرد

سرهنگ فكوري در تمام دوران خدمتش در ارتش به عنوان فردي مذهبي و قاطع شناخته مي شد و به همين علت پس از پيروزي انقلاب اسلامي مسئوليت پست هاي زيرا را به عهده داشت فرماندهي پشتيباني پايگاه دوم شكاري ـ فرماندهي پايگاه دوم شكاري ـ فرمانده پايگاه يكم شكاري ـ معاون عملياتي نيروي هوايي و فرماندهي نيروي هوايي

همچنين شهيد فكوري پس از تشكيل كابينه شهيد رجايي با حفظ سمت به عنوان وزير دفاع برگزيده شد و پس از اين كه سرهنگ معين پور به فرماندهي نيروي هوايي گمارده شد ايشان شهيد فكوري مورد تشويق قرار گرفت و به سمت مشاور جانشيني رئيس ستاد مشترك ارتش انتخاب شد و سرانجام موقعي كه با سرداران ديگر اسلام از جنوب به تهران بر مي گشت بر اثر سانحه هوايي همراه با ديگر عزيزان به خيل شهدا پيوست

يادشان گرامي و راهشان پر رهرو باد

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/02 15:13:22.

 
 
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:12 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

نصب پرچم،مأموریت ویژه

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

بهمن سال 1363 از راه رسیده بود ودر سنگر فرماندهی تیپ الغدیر ،جلسه ای تشکیل شد تا آخرین هماهنگی ها در خصوص اجرای برنامه های دهه مبارکه فجر انجام پذیرد،حالا بحث براین بودکه به مناسبت سالگرد پیروزی اسلامی وهمچنین جهت بالا بردن روحیه رزمندگان مستقر در خط وترساندن دشمن

بهمن سال 1363 از راه رسیده بود ودر سنگر فرماندهی تیپ الغدیر ،جلسه ای تشکیل شد تا آخرین هماهنگی ها در خصوص اجرای برنامه های دهه مبارکه فجر انجام پذیرد،حالا بحث براین بودکه به مناسبت سالگرد پیروزی اسلامی وهمچنین جهت بالا بردن روحیه رزمندگان مستقر در خط وترساندن دشمن باید تعدادی پرچم ایران در داخل خاک عراق به اهتزاز در آید،به هر حال پس از کلی بحث و تبادل نظر قرارشد تیرهای برق ما بین دو پاسگاه کوت سواریو بوبیان عراق که از قضا،تیرو ترکش های زیادی را تحمل کرده و پایه های آن داخل آب گرفتگی بود ولی همچنان محکم وپا برجا مانده بودند محل نصب پرچم ها باشد .

عجب فکر جالبی حال باید مقدمات کار فراهم می شد بنابراین فرمانده تیپ خطاب به اعضاء جلسه گفت:با توجه به شناختی که تیم های شناسایی از منطقه دارند،این مأموریت به برادر حاج جوادابلاغ می گردد تا با هماهنگی واحد عملیات ود یگر واحدها وبا دقت هر چه تمام تر انجام پذیرد.

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/05 17:32:57.

 

 
 
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:12 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

برخورد با بدحجابی به سبک حاج رضوان

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

برخورد با بدحجابی به سبک حاج رضوان محمد رضا در وبلاگ نگرانی نوشت: با عرض سلام خدمت دوستان گرامی متن زیر بخشی از مصاحبه مسعوداسداللهی کارشناس مسائل خاورمیانه ،درمورد زندگی شهید حاج عماد مغنیه درگفتگو با هفته نامه پنجره است. این خاطره کوتاه در شرایط امروزکشورکه دولت دهم درپاسخ به ندای رهبر انقلاب مسئله فرهنگ رادرسرلوحه کارخود قرارداده است.

برخورد با بدحجابی به سبک حاج رضوان

محمد رضا در وبلاگ نگرانی نوشت:

با عرض سلام خدمت دوستان گرامی متن زیر بخشی از مصاحبه مسعوداسداللهی کارشناس مسائل خاورمیانه ،درمورد زندگی شهید حاج عماد مغنیه درگفتگو با هفته نامه پنجره است. این خاطره کوتاه در شرایط امروزکشورکه دولت دهم درپاسخ به ندای رهبر انقلاب مسئله فرهنگ رادرسرلوحه کارخود قرارداده است.

و جامعه از نگاه های سلبی و سطحی در برخورد با این معضل رنج می برد می تواند راهنمای بسیار خوبی برای همگان باشد.

.....می‎خواهم خاطره‎ای از شهید عماد برایتان نقل کنم. برادرانی که اولین‎بار به لبنان می‌روند و برای اولین مرتبه‎ وارد منطقه ضاحیه که منطقه نفوذ و سیطره حزب‌الله است، می‌شوند جا می‌خورند. می‌بینند که این منطقه دختران بی‌حجاب دارد و بسیاری از خانم‌ها بد لباس هستند. تعجب می‌کنند که حزب‌الله چگونه با این همه قدرت، اجازه می‌دهد این افراد با این وضعیت در این منطقه تردد داشته باشند.

سئوال می‌کنند چرا حزب‌الله حداقل منطقه تحت کنترل خودش را درست نمی‌کند؟ شهید مغنیه در این خصوص می‌گفت: «تصوری که شما از این خانم‎ها دارید اشتباه است.

این خانم‌های بی‌حجابی که شما می‌بینید اکثریت قریب به اتفاقشان نماز می‌خوانند، قرآن می‌خوانند، روزه می‌گیرند و در انتخابات به حزب‌الله رأی می‌دهند، نه به جنبش لائیک امل. حتی بعضی‎ از این خانم‌های بی‎حجاب، نماز شب می‌خوانند. این‎ها فقط حجاب را رعایت نمی‌کنند. ما باید سعی کنیم آن‎ها را جذب کنیم تا بعدا زمینه اصلاحشان فراهم شود.» جالب است کسی که از طرف جهان غرب به‎عنوان «تروریست» معرفی می‌شود، این‎قدر دیدگاه‎های بازی داشت....

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/06/30 09:50:04.

 
 
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:12 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

آب حیات از دست شهید

پاسخ به:خاطرات دفاع مقدس

شبی از شبهای ماه محرم که همه اعضاء خانواده به روضه رفته بودند دل درد شدیدی گرفته بودم آنچنان که مثل مار حلقه می زدم وبه خاک می غلطیدم ناگهان چشمم به عکس قاسم افتاد شبی از شبهای ماه محرم که همه اعضاء خانواده به روضه رفته بودند دل درد شدیدی گرفته بودم آنچنان که مثل مار حلقه می زدم وبه خاک می غلطیدم ناگهان چشمم به عکس قاسم افتاد ،پیش خودم گفتم :خدایا اگر پسرم شهید واقعی است باید مرا شفا دهی خواب رفتم در خواب دیدم دیدم قاسم آمد و خنده بر لبش بود به طرف یخچال رفت تا آب بخورد گفتم :بابا اگر آب می خوری مقداری هم به من بده لیوانی پر از آب کرد وبه دست من داد وگفت :بابا  را بخورید تا خوب شوید تمام آب را نوشیدم واز خواب پریدم اما قاسم را ندیدم برخواستم ولامپ را روشن کردم وچندین بار صدایش کردم اما کسی را ندیدم وقتی به خود آمدم بیماریی ام کاملاً خوب شده است.

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/05 17:35:40.

 
 
پنج شنبه 4 خرداد 1396  11:13 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها