به مناسبت شهادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه (س)، روایتی از عرض ارادت شعرا به آن حضرت را در این مطلب میخوانید.
روزنامه فرهیختگان
اقبال لاهوری در شعری میگوید:
«گریههاى او ز بالین بىنیاز * گوهر افشاندى بدامان نماز
اشک او برچید جبرئیل از زمین * همچو شبنم ریخت بر عرش برین»
سخن از وجود نورانی کوثر آلمحمد برای همه شاعران فرصت مغتنمی بوده است تا از ایشان بگویند و شعرشان را متبرک کنند، از شعرای قدیمی میتوان به دقیقی، فردوسی، غضائریرازی، ناصرخسرو، سنایی، قوامیرازی، عطار نیشابوری، سعدی، خواجوی کرمانی، حسین واعظکاشفی، بابا فغانی شیرازی، هلالی جغتائی و اهلی شیرازی اشاره کرد. همچنین وحشی بافقی، محتشم کاشانی، عاشق اصفهانی، قاآنی شیرازی، جیحون یزدی، صفای اصفهانی، ادیبالممالک فراهانی، محمدتقی بهار، محمدحسین غرویاصفهانی، صغیر اصفهانی، مهدی الهیقمشهای، شهریار هم در وصف حضرت فاطمه (س) شعر سرودهاند. در این گزارش به بهانه شهادت حضرت زهرا (س) به این اشعار پرداختیم، اشعاری که هرکدام در زمانه خودش نمونه یک شعر عظیم فاطمی است.
از شیخ یوسف شامی در کتاب «درّ العظیم» نقل است که حضرت زهرا (ع) این اشعار را در مرثیه پدرشان سرودهاند:
قُلْ لِلْمُغَیَّبِ تَحْتَ أَطْبَاقِ الثَّرَی ان کُنْتَ تَسْمَعُ صَرْخَتِی وَ نِدَائِیَا
به آنکه در زیر تودههای خاک پنهان شده بگو اگر فریاد و صدای مرا میشنیدی
صُبَّتْ عَلَیَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّها صُبَّتْ عَلَی الْأَیَّامِ صِرْنَ لَیَالِیَا
بر من مصائبی فرو ریخت که اگر آنها بر روزها فرو ریخته بود، شب میشدند
قَدْ کُنْتُ ذَاتَ حِمًی بِظِلِّ مُحَمَّدٍ لاأَخْشَ مِنْ ضَیْمٍ وَ کَانَ حِمَیً لِیَا
همانا من در سایه محمد حمایتی داشتم که از ستم نمیترسیدم و او جورکش من بود
فَالْیَوْمَ أَخْضَعُ لِلذَّلِیلِ وَ أَتَّقِی ضَیْمِی وَ أَدْفَعُ ظَالِمِی بِرِدَائِیَا.
اما امروز برای شخص پست تواضع کنم و از ستم بر خود میپرهیزم و ستمگرم را با جامهام دفع کنم
فَإِذَا بَکَتْ قُمْرِیَّةٌ فِیلَیْلِها شَجَنا عَلَی غُصْنٍ بَکَیْتُ صَبَاحِیَا
اگر قمری به شبانگاهش گریه کند من در روز از غصه بر شاخساری بگریم
فَلَأَجْعَلَنَّ الْحُزْنَ بَعْدَکَ مُونِسِی وَ لَأَجْعَلَنَّ الدَّمْعَ فِیکَ وِشَاحِیَا
اندوه را پس از تو مونسم قرار میدهم و دانههای اشک را در هجر تو گردنبندم
اقبال لاهوری:
مریم از یک نسبت عیسى عزیز
از سه نسبت حضرت زهرا (س) عزیز
نور چشم رحمهللعالمین
آن امام اولین و آخرین
آنکه جان در پیکر گیتى دمید
روزگار تازه آیین آفرید
بانوى آن تاجدار اهل أتى
مرتضى مشکل گشا، شیرخدا
پادشاه و کلبهاى ایوان او
یک حسام و یک زره سامان او
مادر آن مرکز پرگار عشق
مادر آن کاروان سالار عشق
آن یکى شمع شبستان حرم
حافظ جمعیت خیر الامم
تا نشیند آتش پیکار و کین
پشت پا زد بر سر تاج نگین
در نواى زندگى سوز از حسین (ع)
اهل حق حرّیت آموز از حسین (ع)
سیرت فرزندها از امّهات
جوهر صدق و صفا از امّهات
مزرع تسلیم را حاصل بتول
مادران را اسوه کامل بتول
بهر محتاجى دلش آنگونه سوخت
با یهودى چادر خود را فروخت
نورى و هم آتشى فرمانبرش
که رضایش در رضاى شوهرش
آن ادب پروردهى صبر و رضا
آسیاگردان و لب قرآن سرا
گریههاى او ز بالین بىنیاز
گوهر افشاندى بدامان نماز
اشک او برچید جبرئیل از زمین
همچو شبنم ریخت بر عرش برین
رشتهى آیین حق زنجیر پاست
پاس فرمان جناب مصطفى است
ورنه گرد تربتش گردیدمى
سجدهها بر خاک او پاشیدمى