0

قزاق حتی از هوایی که تنفس می‌کند هراسان است!

 
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

قزاق حتی از هوایی که تنفس می‌کند هراسان است!

رضاخان و قلع و قمع احزاب سیاسی، روایت‌ها و تحلیل‌ها

قزاق حتی از هوایی که تنفس می‌کند هراسان است!

قزاق حتی از هوایی که تنفس می‌کند هراسان است!رضاخان ابتدا تلاش کرد فعالیت‌های تیمورتاش را به امور حزبی محدود و حزب ایران نو را در جهت منافع خود سازماندهی کند، اما از آنجا که اعضا و گردانندگان حزب به شخص تیمورتاش تعلق خاطر خاصی داشتند، رضاخان بیم آن را داشت که حزب به پایگاه قدرتمند تیمورتاش تبدیل و سلطنت او تهدید شود. به همین دلیل تصمیم گرفت حزب را منحل کند

احمدرضا صدری

سرويس تاریخ جوان آنلاين: اسناد تاریخی گویای آن است که رضاخان پس از کودتای اسفند ۱۲۹۹، روند محدودیت احزاب، شخصیت‌ها و رسانه‌های مخالف را آغاز کرد. با این همه آنچه در آن دوره روی داد، در برابر آنچه پس از تکیه زدن وی بر تخت سلطنت بروز کرد، اندک و ناچیز می‌نماید! در مقالی که هم اینک پیش‌روی شماست، فرآیند تعطیلی احزاب سیاسی در دوران پهلوی اول مورد بازخوانی و تحلیل قرار گرفته است. امید آنکه تاریخ‌پژوهان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید. 

کلید خوردن فرآیند تعطیلی مشروطیت!
همزمان با افزایش روزافزون اقتدار و تمرکزگرایی رضاخان، چه پیش و چه پس از احراز سلطنت، نهاد‌های مدنی به سرعت جایگاه و اهمیت خود را از دست دادند و روحیه دیکتاتورمنش و حاکمیت خودمحور و خودکامگی رضاخان شأن این نهاد‌ها را تا پایین‌ترین حد ممکن تنزل داد و احزاب سیاسی یکسره نابود شدند و دیگر در مجلس و بیرون از آن نشان از فعالیت احزاب و تشکل‌های سیاسی دیده نشد و احزاب در محاق کامل فرو رفتند. در دوره ششم مجلس که اولین مجلس دوره حاکمیت رضاخان بود، فقط چند نفر از بازماندگان حزب سوسیالیست و فراکسیون تجدد و معدودی از جناح اقلیت و دموکرات‌های قبلی مجلس فعال بودند که در کل دوران مشروطه، غیر از مجلس اول کاملاً بی‌سابقه بود. اما همین اندک فعالیت هم با شروع دوره هفتم مجلس تمام شد و فضای سیاسی کشور و دیکتاتوری قدرتمند رضاخانی امکان کوچک‌ترین فعالیت حزبی را به کسی نداد.


«قزاق» و کنار زدن یاران قدیمی
با کنار نهاده شدن مدرس به عنوان قوی‌ترین مخالف رضاخان در دوره هفتم مجلس، یاران سیاسی و روحانی او نیز از فعالیت‌های پارلمانی کنار گذاشته شدند و حزب اصلاح‌طلبان مجلس چهارم و نیز جریان اقلیت مجلس پنجم و ششم که مدرس رهبر فکری و سیاسی آن‌ها بود، از هر نوع فعالیتی محروم شدند. حزب تجدد که در تمام این مدت با جان و دل از رضاخان پشتیبانی کرده و از هیچ تلاشی دریغ نکرده بود، ابتدا به حزب ایران و به رهبری تیمورتاش و نهایتاً به حزب ترقی پیوست که ساختار آن براساس الگوی حزب فاشیست موسولینی و حزب جمهوریخواه کمال آتاتورک طراحی شده بود و با اینکه در زمینه وفاداری محض به رضاخان، در آن هیچ تغییری ایجاد نشده بود، به دلیل سوءظن ناشی از احساسات جمهوریخواهی، خطرناک و غیرقانونی اعلام شد.


رهبری معنوی حزب «ایران نو» که در سال ۱۳۱۱ به ابتکار تیمورتاش تشکیل شد، شخص رضاخان بود. به همین دلیل حکومت سعی کرد این حزب را به شکل یک جریان فراگیر در سراسر کشور درآورد و عده زیادی از رجال بلندپایه سیاسی در آن عضو شدند. در مقابل این حزب، بلافاصله حزب دیگری به نام «ض ـ ا» که علامت اختصاری «ضداجنبی» بود، به ریاست چراغعلی‌خان، پیشکار ولیعهد و منصوب رضاشاه و با تلاش سرتیپ درگاهی، رئیس شهربانی شکل گرفت و در نتیجه نمایندگان مجلس در نمایشی ساختگی با یکدیگر به رقابت حزبی پرداختند و در نتیجه رقابت و اختلاف‌نظر در بین بلندپایگان دو حزب و تلاش برای هر چه نزدیک‌تر شدن به شاه، کارشکنی در امور، اوضاع را به هم ریخت و رضاخان، سرتیپ درگاهی را برکنار کرد. این کار رضاخان به نفع حزب «ایران نو» تمام شد، اما او کسی نبود که بتواند فعالیت‌های حزبی حتی از نوع سفارشی را تحمل کند و پس از بازگشت از سفر ترکیه هنگامی که سران و اعضای دو حزب به استقبالش آمده بودند، همانجا دستور انحلال هر دو حزب را صادر کرد و در نتیجه دوران همان نمایش حزبی هم به پایان رسید.


سوءظن «قزاق» به حزب تیمورتاش
رضاخان ابتدا تلاش کرد فعالیت‌های تیمورتاش را به امور حزبی محدود و حزب ایران نو را در جهت منافع خود سازماندهی کند، اما از آنجا که اعضا و گردانندگان حزب به شخص تیمورتاش تعلق خاطر خاصی داشتند، رضاخان بیم آن را داشت که حزب به پایگاه قدرتمند تیمورتاش تبدیل و سلطنت او تهدید شود. به همین دلیل تصمیم گرفت حزب را منحل کند. تیمورتاش در خاطراتش می‌نویسد: رضاشاه حتی نسبت به هوایی هم که تنفس می‌کند هراسان است و از نفوذ او می‌ترسد و تصور می‌کند اگر او را از کار برکنار کند، کشور‌های خارج عکس‌العمل شدیدی نشان خواهند داد و در داخل کشور نیز زمینه انقلاب فراهم خواهد شد، در حالی که کسانی که او را به این روز انداخته‌اند، خوب می‌دانند که به وقتش چگونه اوضاع را به نفع خود خاتمه بدهند. اما رضاشاه اساساً به همه شک دارد و از ترس اینکه حزب ایران نو که او آن را پایه‌ریزی کرده بود، روزی در مقابل او بایستد، آن را منحل کرده است. او خاطرنشان می‌سازد در این میان تقی‌زاده، آیرم و نواب هم فرصت خوبی برای پرونده‌سازی‌های جعلی علیه او پیدا خواهند کرد. پس از کودتای ۱۲۹۹ و رونق گرفتن بازار رضاخان در عرصه سیاست، تیمورتاش به عنوان پرشورترین مدافع او و از طراحان و معماران اصلی سلطنت پهلوی، توسط رضاخان به عنوان نخستین وزیر دربار انتخاب و به سرعت به عنوان مقتدرترین چهره سیاسی کشور بعد از رضاخان به عنوان فرد دوم مملکت مطرح شد.


چیستی پدیده «تیمورتاش»
نفوذ فوق‌العاده تیمورتاش در دستگاه رضاخان و اعتماد متقابل میان آن‌ها بیشتر از آنکه ناشی از توافق‌های پنهانی آن دو باشد، در درجه اول به این واقعیت برمی‌گشت که تیمورتاش در زمان تصدی وزارت فواید عامه در کابینه رضاخان، اولین کسی بود که به او پیشنهاد کرد به تصاحب تخت و تاج سلطنتی بیندیشد و بیش از هر کسی در راه تحقق این آرزو تلاش کرد. پس از به سلطنت رسیدن رضاخان هم مهم‌ترین و مؤثرترین یار و مشاور شاه بود. او با زیرکی و مهارت خارق‌العاده‌ای آداب پادشاهی و چگونگی حرف زدن و دیدار با مقامات بلندپایه ایرانی و خارجی را به رضاخان یاد می‌داد و بی‌آنکه کسی متوجه شود، هنگامی که شاه به مخصمه دچار می‌شد، نجاتش می‌داد. کمک‌های نامرئی تیمورتاش و تدبیر و فراست او به خصوص در زمینه تسهیل مکالمات شاه به قدری مهم و مؤثر بودند که رضاخان ابداً تمایل نداشت بدون حضور او با رجال بلندپایه داخلی یا خارجی دیداری داشته باشد. از این گذشته، تیمورتاش محرم اسرار رضاخان بود و از خصوصی‌ترین و مخفی‌ترین کار‌های او خبر داشت. تیمورتاش بر تمام حوزه‌های سیاسی و اجرایی کشور تسلط داشت، در جلسات هیئت دولت شرکت می‌کرد و وزرا آرای او را امر و اراده شاه تلقی می‌کردند. او حتی در مجلس هم در گسترده‌ترین سطح دخالت می‌کرد، بدین نحو که در مجلس فراکسیونی از اکثریت را ایجاد کرده بود و هر هفته با اکثر نمایندگان دیدار می‌کرد و در نتیجه تمام لوایح پیشنهادی دولت، بی کم و کاست تصویب می‌شدند. تیمورتاش در تمام حوزه‌ها و امور کشور، غیر از حوزه نظامی دخالت داشت. علی دشتی در مورد او می‌نویسد: «تیمورتاش ظرف مدت دو، سه سال، باد وکالت را از دماغ وکلایی که امر بر آن‌ها مشتبه شده بود و خیال می‌کردند می‌توانند در سیاست، صاحب نظر و رأی باشند، بیرون کرد. او همچنین از مداخله نمایندگان در حوزه وکالتی خود و ایجاد مزاحمت برای وزارتخانه‌ها جلوگیری کرد، مگر اینکه درخواست نماینده، معقول بود و با جریان‌های کار وزارتخانه منافاتی نداشت.»


بدین ترتیب تیمورتاش بر تمام حوزه‌های سیاسی ـ اجتماعی کشور تسلط پیدا کرد و مطابق میل رضاشاه امور را به شیوه‌ای آمرانه اداره می‌کرد و به معتمدترین یار شاه تبدیل شده بود، به طوری که رضاخان پس از انتصاب او به وزارت دربار به او مژده داد از این پس مملکت را با کمک هم اداره خواهند کرد. بدین نحو که امور نظامی را شخص رضاشاه انجام بدهد و امور سیاسی و دیگر امور به عهده تیمورتاش باشد. تیمورتاش هم انصافاً در هیچ جا کم نگذاشت و کارنامه او چیزی جز این را نشان نمی‌دهد، اما خودکامگی رضاخان سبب گردید حتی چنین یار و مشاور و خدمتگزاری را هم تاب نیاورد و به دلیل شکاکیتی ذاتی، ابتدا حزب تیمورتاش را منحل کند و بعد هم سرنوشتی اندوهبار برای او رقم بزند. رضاخان یک بار در ملاقات با نمایندگان مجلس گفته بود مگر یک حزب چه می‌کند جز انتقاد از دولت و راهنمایی او؟ همین دو فراکسیون اقلیت و اکثریت و خود من و شما حزب هستیم.


آخرین نفس‌های حزب سوسیالیست در سایه «قزاق»
تشکل دیگری که در این غوغا آخرین نفس‌های خود را می‌کشید، حزب سوسیالیت به رهبری اسکندری و طباطبایی بود که پس از وزیر شدن سلیمان میرزا و سفیر شدن طباطبایی از هم پاشید. علاوه بر اینکه درون خود حزب سوسیالیست هم دو جناح مخالف به جان هم افتاده بودند؛ یکی جناح اجتماعیون سابق و دیگری سیاسیون ریشه‌داری، چون طباطبایی، سلیمان میرزا، میرزا شهاب، ناصرالاسلام، قاسم خان صوراسرافیل و گروه اجتماعیون متشکل از نیرالسلطان، شرف‌الملک، سعید العلماء، ضیاءالواعظین، گیوه‌چی و... این دو جناح دائماً در حال کشمکش‌های سیاسی و دعوا بر سر خط‌مشی حزب بودند. این منازعات سرانجام علنی شدند و در صحن مجلس خود را نشان دادند. با وزیر شدن سلیمان میرزا، سوسیالیست‌های مخالف، پرشورتر از سابق به کشمکش پرداختند و با سفیر شدن طباطبایی، این تعارضات به اوج خود رسیدند، به طوری که دیگر کسی امیدی به زنده ماندن حزب نداشت. سلیمان میرزا که ابتدا فریب وعده‌ها و شعار‌های رضاخان را خورده بود، پس از انتصاب نصرت‌الدوله به وزارت، با رضاخان اختلاف پیدا کرد و از او جدا شد. هنگامی که رضاخان سلطنت را در خاندان خود موروثی کرد، مخالفت‌های سلیمان میرزا با او تشدید شد، زیرا رضاخان با او و هوادارانش مخفیانه توافق کرده بود این کار را نخواهد کرد. رضاخان با سلیمان میرزا اتمام حجت کرده و به او گفته بود گذشته، گذشته است و اگر کلمه‌ای از این حرف‌ها را جایی تکرار کند، بلایی به سرش خواهد آورد که تصورش را هم نمی‌کند. سلیمان میرزا اسکندری با شنیدن این تهدید خانه‌نشین و منزوی و حزبش هم تعطیل شد.


«حزب کمونیست» راهی دیار خاموشان
از دیگر احزاب فعال می‌توان از حزب کمونیست نام برد که به لحاظ تشکیلاتی و ایدئولوژیکی و سایر مؤلفه‌های حزبی تابع شوروی بود و چندان ساخته ایرانی‌ها نبود. این حزب در آستانه انقلاب مشروطه تحرک اندکی علیه استبداد داشت، اما بعد از پیروزی انقلاب روسیه و تشکیل جمهوری شورایی در گیلان قدرت گرفت و رشد کرد و پس از سقوط نهضت جنگل، به تبع سیاست خارجی شوروی تغییر خط مشی داد، زیرا اساساً زمینه‌های رشد کمونیسم در ایران از بین رفته بود. پس از مرگ حیدر عمواوغلی، حزب کمونیست ایران وضعیت مبهمی پیدا کرد و به سمت فعالیت مخفی رفت. کادر باقیمانده حزب در شهریور ۱۲۹۹ به باکو رفتند و سلطان‌زاده که رهبر جناح چپ تندرو بود، به ریاست اداره خاور نزدیک کمیسر‌های خارجه مسکو انتخاب شد. او بعد‌ها در روند دیپلماتیک ایران و شوروی نقش بسیار مؤثری ایفا کرد. شوروی هر چند به صورت ماهوی همچنان از جنبش‌های چپ حمایت می‌کرد، اما از پاییز ۱۲۹۹ به تدریج روابط خود با دولت مرکزی ایران را عادی و جایگزین دفاع از نهضت انقلابی گیلان و کمونیست‌های محلی کرد. به همین دلیل حزب کمونیست ایران توجه خود را به عناصر مترقی‌تر طبقه کارگر و دهقانان معطوف و فعالیت‌هایش را به آموزش سیاسی و سازماندهی اتحادیه‌های کارگری در شهر‌ها و مجامع دهقانی روستا‌ها تبدیل کرد. این تغییر مشی نشان می‌داد حزب به جای مبارزه انقلابی، آموزش سیاسی و تبلیغات را جایگزین کرده و پذیرفته است ایران در شرایط موجود، نمی‌تواند یک انقلاب کمونیستی را بپذیرد. از سوی دیگر شوروی در دهه ۱۹۲۰ به شدت با مشکلات داخلی درگیر بود و در نتیجه نمی‌توانست در سیاست خارجی به دنبال توسعه‌طلبی باشد. مرگ لنین موجب ایجاد شکاف‌هایی در حزب کمونیست شوروی و تضعیف آن شده بود. منازعات داخلی شوروی به خصوص در مورد سیاست‌ها و مناسبات خارجی برای ایران وضعیت مناسبی را ایجاد و دو نوع تفکر در ایران رواج پیدا کرد. عده‌ای رضاخان را عامل مستقیم بریتانیا و نه برآمده از تغییر شرایط اجتماعی ایران می‌دانستند و گروهی دیگر، رضاخان و ارتش او را نماینده نیرو‌های عقب‌مانده وابسته به فئودال‌ها می‌دانستند. به همین دلیل کودتای رضاخان یک انقلاب اجتماعی تلقی نمی‌شد، بلکه صرفاً انتقال قدرت از سلسله‌ای به سلسله دیگر محسوب می‌شد و ایران همچنان گرفتار مناسبات دوران فئودالیسم و نیازمند تحولات بنیادین بود تا به مرحله سرمایه‌داری و سپس سوسیالیسم برسد.


منظر اشتباه همسایه شمالی به «قزاق»
در برابر این دو تفکر، تفکر قدرتمند دیگری در شوروی شکل گرفت که رضاخان را نماد و مظهر دگرگونی‌های انقلابی در تاریخ ایران ارزیابی می‌کرد که قرار است ایران را از عصر فئودالیته به دوران بورژوازی راهنمایی کند. بر اساس این دیدگاه، کودتا تلاش طبقه متوسط جامعه ارزیابی می‌شد و ارتش را جمعی از عناصر روشنفکر، وطن‌پرست و ضدانگلیسی تشکیل می‌دادند که در مجموع حرکتی به سمت مارکسیسم بود. سرانجام با تسلط گروهی که این طرز تفکر را داشتند بر سیاستگذاری شوروی، جریان تفکر رسمی روسیه نسبت به رضاشاه هم در این جهت تغییر پیدا کرد. به همین دلیل در اوج مبارزات رضاخان بر سر کسب قدرت و تأسیس سلسله پهلوی، اتحادیه‌های کارگری به نفع او وارد عمل شدند و از تمام نفوذ خود در محافل سیاسی و فکری و مطبوعات برای صعود او استفاده کردند. البته آن‌ها همزمان خواهان بخشودگی زندانیان سیاسی، لغو حکومت نظامی، مصادره زمین‌های بزرگ ملاکین، دفاع از حقوق کشاورزان و تقسیم املاک بین آن‌ها هم بودند که بدیهی است چنین افکاری به مذاق رضاخان خودکامه خوش نمی‌آمد و زیربار نمی‌رفت. به همین دلیل با قدرت گرفتن رضاخان، فعالیت کمونیست‌ها هم مثل فعالیت سایر جریانات سیاسی و حزبی رو به افول نهاد. کمونیست‌ها سعی کردند مخفیانه به فعالیت‌های خود ادامه بدهند و نفوذ اندک خود را در اتحادیه‌های کارگری و اصناف حفظ کنند، اما زمانی که در جریان اعتصاب کارگری در شرکت نفت جنوب مشخص شد گردانندگان اعتصاب، تمایلات کمونیستی دارند، این حقه حزب کمونیست هم از سکه افتاد و حزب، شگرد سیاسی خود را تغییر داد و برای پنهان کردن هویت خود از سازمان‌های پوششی استفاده کرد.


پایان چپ در دوره «قزاق»
در سال ۱۳۱۰ تعدادی از این سازمان‌ها که تحت عنوان باشگاه‌های ورزشی- فرهنگی فعالیت می‌کردند شناسایی شدند، در نتیجه در خرداد ۱۳۱۰ رضاخان لایحه‌ای را به مجلس فرستاد که براساس آن هر نوع فعالیت آن‌ها تحت هر عنوانی ممنوع بود. در پی محدودیت فعالیت‌های سیاسی حزب کمونیست، حزب فعالیت‌های خود را به تحصیلکرده‌ها و روشنفکران معطوف کرد. در این دوران جمع قابل توجهی از محصلان ایرانی و فرزندان اشراف و طبقات متمول کشور که توسط رضاخان برای تحصیل به اروپا اعزام شده بودند، طبقه روشنفکران آشنا با فرهنگ غرب را ایجاد کردند. این افراد، چون در موقعیت‌های مهم اجتماعی و اداری قرار داشتند و از نزدیک تفاوت فاحش سطح معیشتی مردم خود و کشور‌های اروپایی را می‌دیدند، به سرعت تحت‌تأثیر آموزه‌های ظلم‌ستیز مارکسیستی قرار گرفتند و به عنوان بهترین وسیله برای تبلیغ و ترویج مارکسیسم در ایران به کار گرفته شدند و با تنها رسانه ارتباطی خود، یعنی مجله «دنیا» توانستند خیلی آرام و با زبانی ساده، افکار مارکسیستی را ترویج کنند، اما در سال ۱۳۱۶ به استناد قانون مجازات مقدمین علیه امنیت و استقلال کشور، عده زیادی از آن‌ها دستگیر و زندانی شدند. داستان معروف ۵۳ نفر در دوره رضاخان مربوط به همین ماجراست. هر چند آن‌ها هنگام محاکمه، اتهام کمونیست بودن را نپذیرفتند و خود را صرفاً همواره ماتریالیسم دیالکتیک معرفی کردند، اما زندانی شدن آن‌ها به رهبرشان دکتر تقی ارانی، این فرصت را داد که در زندان به آموزش تعالیم مارکسیستی بپردازد و اولین هسته حزب توده را در ایران شکل بدهد. اگر چه دکتر ارانی در زندان مرد، اما شاگردان او پس از سقوط رضاخان به میدان آمدند و با موافقت سفارت شوروی، حزب توده ایران را به رهبری سلیمان میرزا اسکندری، رسماً راه‌اندازی کردند.

*** سوال اول : حزب کمونیست چه بود ؟

***سوال دوم : حزب سوسیالیست به رهبری ..... و......بود.

دوشنبه 30 دی 1398  7:33 PM
تشکرات از این پست
borkhar hosinsaeidi oskoui faraji5 mr_nariiman kafokhon asker1333 niny200527 lotfi64431 v_saeidi124 javadinejad khaliln mahdia1397 yamahdi200 ava_8819 farashbandzare sahel401 zeynab48 nargesza ramin04451 unknown amayen nakhjawan eramau esfahan11 alirezazaeri fatemehza 13321342 aza1393 ma1393 parisaaidin polkhajo
دسترسی سریع به انجمن ها