0

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

 
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

حجاج بن يوسف و جنايات او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اما حجاج بن يوسف بن عقيل ثقفى مردى بود بى باك و فتاك ، مى گويند هنگام تولد سوراخ دبر نداشت . بعدا مكان دبر او را سوراخ كردند، و همچنين پستان (مادر يا دايه را) قبول نمى كرد با راهنمائى شيطانى با تفصيلى كه در كتب تاريخ آمده است تا سه روز مقدارى خون به دهانش ‍ گذارند و او مى ليسيد و روز چهارم پستان قبول كرد، به اين سبب خونخوار شد و از خون ريزى نمى توانست خود را نگه دارد، او مى گفت : بيشترين لذت من در ريختن خون است ، تعداد كشته هاى او به غير از آنچه در جنگهاى كشته است به صد و بيست هزار نفر مى رسد، وقتى حجاج مرد در زندان او پنجاه هزار مرد و سى زن بود كه شانزده هزار از آنها برهنه و عريان بودند و مرد و زن را با هم زندانى مى كرد و زندان او سقف نداشت ، سى و سه هزار زندانى او بى گناه بودند.
از شعبى نقل كرده اند كه گفته است : اگر هر امتى خبيث و فاسق خود را بيرون آورند و ما حجاج را عرضه كنيم ، قطعا ما بر تمامى آنها پيروز مى شويم .
او بسيارى از شيعيان حضرت را با تهمت كفر و زندقه مى زدند برايش ‍ بهتر بود از اينكه او را شيعه على بدانند.
ابن جوزى گويد: زندان حجاج سقف نداشت ، وقتى زندانيان از گرماى آفتاب به كنار ديوار مى آمدند تا از سايه آن در مقابل گرماى خورشيد استفاده كنند نگهبانان آنها را سنگباران مى كردند. به زندانيان نان جو مخلوط با نمك و خاكستر مى داد، در اندك مدتى زندانى پوستش سياه مى شد به گونه اى كه شكل سياه پوستان مى گشت .
روزى جوانى را حبس كردند، بعد از چند روز مادرش به ديدن او آمد وقتى او را ديد نشناخت و گفت : اين شخص پسر من نيست اين يكى از سياه پوستان است ! آن جوان گفت : نه اى مادر، (من پسر تو هستم ) شما نامت فلانة دختر فلانه هستى ، پدرم فلانى است ، وقتى مادر او را شناخت فريادى زد و جان داد
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:37 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئى اميرالمومنين در مورد حجاج و چگونگى مرگ او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بعد از شكست سپاه بصره و پيروزى حضرت امير عليه السّلام بر آنان ، حضرت وارد بصره شد و به سخنرانى پرداخت ، عمار به حضرت عرض ‍ كرد: يا اميرالمؤمنين مردم سخن از غنائم جنگ مى كنند و مى پندارند مال و اموال و اولاد دشمنان جزء غنائم جنگى است و بايد تقسيم شود، در اين ميان مردى از قبيله بكر بنام عباد بن قيس كه زبان تندى هم داشت گفت : يا اميرالمؤمنين به خدا كه درست تقسيم نكردى و با مردم به عدالت رفتار ننمودى .
حضرت فرمود: واى بر تو چرا؟ گفت : چون شما اموال داخل لشكرگاه دشمن را تقسيم كردى ولى زنها و ساير اموال و اولاد آنها را رها كردى .
حضرت (بى اعتنا به سخن او) فرمود: مجروحين خود را با روغن مداوا كنيد، عباد بن قيس (كه از بى اعتنائى حضرت ناراحت شده بود) گفت : ما آمده ايم از او غنائم خود را مى خواهيم او حرفهاى بى ربط به ما تحويل مى دهد!
حضرت فرمود: اگر تو دورغ مى گوئى خداوند تو را نمى راند تا آنكه جوان ثقيف بر تو دست يابد او مردى است كه هيچ حرمتى براى خدا نماند مگر اينكه هتك كند. گفتند: آيا مى ميرد يا كشته مى شود؟ حضرت فرمود: در هم كوبنده جبارين او را در هم مى كوبد، به مرگى دردناك كه دبر او به واسطه زيادى آنچه از او خارج مى شود آتش گيرد.
سپس حضرت در مورد اينكه چرا به اسيران و اموال ديگر آنان و زن و فرزند آنان معترض نشد توضيح داد
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:39 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

سعيد بن جبير آخرين كشته به دست حجاج ملعون

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

آخرين كسى كه به دست حجاج كشته شد فقيه زاهد و عالم عابد و مفسر بزرگ قرآن سعيد بن جبير بود حجاج او را به خاطر طرفدارى از امام سجاد عليه السّلام گرفت و به شهادت رساند، وقتى او را نزد حجاج آوردند حجاج گفت : تو شقى بن كسير هستى ، سعيد گفت : مادرم بهتر مرا مى شناخت كه نام مرا سعيدبن جبير گذارد، حجاج گفت : در مورد ابوبكر و عمر چه مى گوئى ؟ آيا در بهشت هستند يا جهنم ؟ سعيد گفت : من به بهشت و جهنم نرفته ام اگر مى رفتم ساكنين آنجا را مى شناختم ، حجاج كه دنبال بهانه بود گفت : در مورد خلفا چه مى گوئى ؟ سعيد گفت : من وكيل آنها نيستم ، حجاج گفت : كداميك نزد تو محبوبتر است ؟ سعيد گفت : هر كدام كه نزد خداوند پسنديده تر است ؟ حجاج گفت : كداميك نزد خداوند پسنديده تر است ؟ سعيد گفت : اين را خدائى كه داناى اسرار و نجواى آنان است مى داند! حجاج گفت : نمى خواهى مرا تصديق كنى ؟ سعيد گفت : نخواستم تكذيبت كنم . (231)
در برخى كتابها آمده است كه حجاج گفت : خودت انتخاب كن چگونه تو را بكشم ؟ سعيد گفت : تو براى خودت انتخاب كن كه قصاص در مقابل است .
در روايت است وقتى دستور داد سعيد را بكشند سعيد رو به قبله اين آيه را تلاوت كرد: ((و جهت وجهى للذى فطر السماوات والارض ‍ حنيفا مسلما و ما انا من المشركين ؛(232) يعنى : صورت خود را بطرف كسى نمودم كه آسمانها و زمين را آفريد و من به راه حق و مسلمانم نه از مشركين .))
حجاج گفت : روى او را از قبله بگردانيد، سعيد اين آيه را خواند: ((فاينما تولوا فثم وجه اللّه ؛ (233) يعنى : به هر طرف كه روى كنيد آنجا جهت خداست .))
حجاج گفت : او را به صورت زمين اندازيد، سعيد اين آيه را خواند: ((منها خلقناكم و فيها و منها نخرجكم تازة اخرى (234) يعنى : شما را از خاك آفريديم و به آن برمى گردانيم و از آن دوباره خارج مى كنيم .))(235)
مسعودى مى گويد: وقتى سعيد را براى كشتن مى بردند خنديد، حجاج دستور داد او را برگرداندند بر تو تعجب كردم و چون خواستند سر او را ببرند دعا كرد و گفت : خدايا بعد از من او را بر كسى مسلط نكن كه او را بكشد، و همينگونه نيز شد، پانزده شب بعد از قتل سعيد، حجاج مبتلا به بيمارى آكله (كه داراى خارش و نابودى عضو است ) شد. روايت است كه بعد از قتل سعيد، حجاج مكرر مى گفت : مرا با سعيد بن جبير چه كار هر وقت مى خواهم بخوابم گلويم را مى گيرد.(236)
ابن خلكان گويد: وقتى حجاج به اين بيمارى در شكم مبتلا شد، دكترى را خواست تا او را مداوا كند، او گوشتى را به نخى بست و در حلق او فرو برد، پس از لحظاتى آن را خارج كرد، ديد كه كرم فراوانى به آن چسبيده است ، و خداوند سرما را بر او مسلط نموده بود، منقلهاى آتش را در اطراف او برافروخته مى كردند به گونه اى از نزديكى به آتش پوست او مى سوخت ولى او حس نمى كرد.
از شدت ناراحتى به حسن بصرى شكايت كرد، حسن به او گفت : به تو گفته بودم كه با نيكوكاران خشونت مكن ولى تو ادامه دادى .
حجاج گفت : اى حسن از تو نمى خواهم كه دعا كنى خداوند مرا شفا دهد، مى خواهم دعا كنى خداوند هر چه زودتر مرا بميراند و عذاب مرا طولانى نكند، پانزده روز اينگونه بود تا به جهنم واصل شد لعنتهاى خدا بر او باد.(237)
دوران حكومت او بيست سال بود، و اما اينكه حضرت امير عليه السّلام فرمود: حكومت او بيست سال است اگر برسد، شايد چند ماه از آن كمتر بوده است و اهل تاريخ معمولا با سال محاسبة مى كنند نه با ماه ، برخى نيز احتمال داده اند اين جمله را حضرت اينگونه بيان فرموده كه آن ملعون مغرور نشود و احتمال بدهد كه زودتر از دنيا برود.
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:41 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئى حضرت امير در مورد شهادت حجر بدرى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

طاووس يمانى گويد: حضرت على عليه السلام به حجر بدرى فرمود:
اى حجر چه مى كنى آن زمان كه بر روى منبر صنعاء تو را وادار به دشنام و بيزارى از من كنند؟
حجر گفت : به خدا پناه مى برم از اين حادثه ، حضرت فرمود: به خدا كه اين كار خواهد شد و چون چنين شد به من دشنام ده ولى از من بيزارى مجو، هر كه از من در دنيا بيزار شود در آخرت از او بيزارى خواهم جست .
و سرانجام آنچه حضرت فرموده بود انجام شد، ساليان سال گذشت تا اينكه حجاج او را گرفت و دستور داد تا بر بالاى منبر حضرت على عليه السلام را دشنام دهد، حجر بالاى منبر رفت و با زيركى خاصى عبارتى دو پهلو بيان كرد و گفت :
اى مردم ، امير شما اين مرد به من دستور داده است على را لعنت كنم ، پس ‍ او را لعنت كنيد كه لعنت خدا بر او باد! (238)
مؤ لف گويد: در برخى از كتب آمده است كه اين خبيث (حجاج ) آن چنان با حضرت على عليه السلام عدوات داشت كه سه هزار قبر در اطراف نجف نبش كرد تا شايد جسد مطهر حضرت على عليه السلام را بيرون آورد و جسارت كند اما موفق نشد.
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:41 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئيهاى اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد عبدالله بن زبير ملعون

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكى از كسانى كه مدتى به حكومت دست يافت و دنيا را بازيچه مطامع خود قرار داد، عبدالله بن زبير است .
حضرت على عليه السلام در اشاره اى به او فرمود:
((خب صب يروم امرا و لا يدركه ، ينصب حبالة الدين لا صطياد الدنيا و هو بعد مصلوب قريش ؛ يعنى : نااميد باد جوانى كه به دنبال كارى است كه به آن دست نيابد، دين را دامى قرار مى دهد براى صيد دنيا و او پس از آن به دار آويخته قريش خواهد بود.))
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در اين جمله كوتاه سه پيشگوئى در مورد عبدالله بن زبير نمود، اول آنكه فرمود: او دنبال كارى است كه به آن دست نيابد.
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:41 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئى اول : هدف شوم نافرجام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مراد از هدف نافرجام او مى تواند تصميم شومى باشد كه در مورد بنى هاشم گرفت ، زيرا او به شدت با خاندان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله دشمنى و كينه داشت ، و گذشته از آن در جنگ جمل شكست سختى را از اميرالمؤمنين عليه السلام متحمل شده بود و با اينكه حضرت بر او منت نهاد و او را آزاد كرد ولى آنقدر كينه توز بود كه دست از دشمنى برنداشت و چون به قدرت رسيد، بنى هاشم را در دره اى محاصره و زندانى كرد و تصميم گرفت تا آنها را با آتش بسوزاند.
مسعودى گويد: ابن زبير در يك سخنرانى گفت : مردم با من بيعت كردند و هيچكس از بيعت با من امتناع نكرده است جز اين جوان محمد بن حنفية (فرزند اميرالمؤمنين عليه السلام .)
وعده گاه من و او غروب خورشيد است (اگر تا غروب بيعت نكند) خانه را بر سر او به آتش مى كشم !
عبدالله بن عباس نزد محمد بن حنفية آمد و گفت : اى پسر عمو من از او بر تو بيمناكم ، بيعت كن ، محمد حنفية گفت : مانعى قوى بزودى ميان من و او مانع مى شود.
عبدالله بن عباس آن روز پيوسته به خورشيد نگاه مى كرد و در سخن محمد حنفية فكر مى كرد، خورشيد كم كم به مغرب نزديك مى شد كه ياران مختار او را نجات دادند همچنانكه خواهيم گفت ، بارى همچنانكه در تاريخ آمده است هيزم فراوانى فراهم كرده و بنى هاشم را در محاصره گرفتند و همه چيز را آماده كرده بودند، به گونه اى كه اگر يك جرقه آتش در آن مى افتاد يك نفر از آنها نجات نمى يافتند.
در اين ايام مختار در كوفه بود و جريان محاصره بنى هاشم و تصميم شوم عبدالله بن زبير را شنيد، براى دفاع از حريم خاندان پيامبر صلى الله عليه وآله مردم را بسيج كرد، چهار هزار نفر اعلام آمادگى كردند، فرماندهى لشكر ابو عبدالله الجدلى گفت : ما اگر با اين سپاه عظيم حركت كنيم ، مى ترسم خبر آن به ابن زبير برسد و در انجام تصميم خود عجله كند و بنى هاشم را نابود سازد، هر كه آماده است با من حركت كند، هشتصد سواره سبك بار به سرعت حركت كردند، و با استفاده از اصل غافلگيرى بدون اينكه ابن زبير متوجه باشد، بر ابن زبير حمله كرده و بنى هاشم را نجات دادند و ابن زبير كه تاب مقاومت نداشت به كعبه پناه برد و گفت : من در پناه خدايم !(239)
بارى ممكن است ، منظور حضرت از تصميم نافرجام ابن زبير همين مساءله قصد آتش زدن بنى هاشم باشد، گويند برادر عبدالله بن زبير بنام عروة بن زبير كار برادرش را توجيه مى كرد و مى گفت :
چون بنى هاشم از بيعت با عبدالله بن زبير امتناع كردند برادرم مى خواست آنها را بترساند تا بيعت كنند و قصد انجام آن را نداشت همچنانكه قبلا نيز به هنگام امتناع از بيعت چنين شد.(240)
مؤ لف گويد: جريان تهديد به آتش نسبت به خاندان پيامبر صلى الله عليه وآله قبلا يك بار ديگر نيز انجام گرفته بود و عمر براى گرفتن بيعت از اميرالمؤمنين و ديگر افرادى كه از بيعت امتناع كرده بودند، هيزم طلبيد و گفت : سوگند به آنكه جان عمر در دست اوست يا بيرون آئيد يا خانه را با اهل آن آتش مى زنم ، يكى گفت : در اين خانه فاطمه است عمر گفت : هر چند فاطمه باشد.
هواداران خليفه دوم نيز مثل عروة بن زبير براى توجيه اين عمل شنيع گفته اند: عمر هرگز نمى خواست خانه را آتش بزند بلكه مى خواست آنها را بترساند، و اين توجيه ناموجه اگر در مورد جريان ابن زبير قابل گفتن باشد كه نيست در مورد جريان خانه اميرالمؤمنين عليه السلام مردود است زيرا خانه را آتش زدند و دختر پيامبر را نيز چنان آزردند كه به شهادت رسيد.
و ممكن است منظور حضرت از اين تصميم نافرجام ، خلافت او باشد زيرا او بعد از يزيد بن معاويه ادعاى خلافت كرد و خود را خليفه خواند، اما اين نظريه بعيد است زيرا او از سال 64 هجرى بعد از يزيد تا سال 73 هجرى كه كشته شد حكومت نمود، (241) مگر اينكه گفته شود حكومت او هرگز استقرار نيافت و همواره درگير شورشها و جنگها بود.
تحقق پيشگوئى دوم حضرت در مورد ابن زبير
حضرت در آن جمله كوتاه اشاره نمود كه ابن زبير ديندارى را چون دامى قرار مى دهد براى شكار كردن دنيا.
و اين حقيقتى بود كه تاريخ گواه آن است ، مسعودى مورخ مشهور گويد: ابن زبير به زهد و بى رغبتى به دنيا و عبادت تظاهر مى كرد، و در همان حال براى بدست آوردن حكومت حريص بود، او (براى اظهار زهد خويش به مردم ) مى گفت : شكم من يك وجب است ، مگر چقدر از دنيا در آن جا مى گيرد، من پناهنده خانه خدايم و به خداوند پناه برده ام
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:42 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

تحقق پيشگوئى سوم حضرت در مورد قتل ابن زبير

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ديديم كه حضرت امير عليه السلام در مورد عاقبت ابن زبير فرمود: او سرانجام به دار آويخته قريش است . و چنين شد كه حضرت فرموده بود زيرا بعد از يزيد بن معاويه ، عبدالله بن زبير وقتى از جانب سپاه شام با مرگ يزيد راحت شد، دعوى خلافت كرد و كار او كم كم بالا گرفت ، تا آنكه در زمان عبدالملك بن مروان ، حجاج را براى سركوبى ابن زبير به مكه فرستاد.
حجاج براى سركوبى ابن زبير كه به خانه خدا پناه برده بود، او را محاصره كرده و منجنيق بر كوه ابو قبيس نصب كردند، پنجاه روز مدت محاصره طول كشيد، عبدالملك به او امان داد ولى نپذيرفت .
او با عده اى در مسجدالحرام بود كه شاميان بر او يورش بردند (عبدالله كه مردى بود شجاع ) با ضربتى يكى از آنها را دو نيم كرد و سپس به آنها حمله كرد و مهاجمين را از مسجد بيرون راند و نزد ياران خود برگشت و گفت : غلاف شمشير خود را دور افكنيد و از شمشير خود چون جان خود محافظت نمائيد، مبادا شمشير كسى بشكند و همچون زنان بنشيند، كسى نپرسد عبدالله كجاست ؟ من در ميان پيشتازان هستم .
سپس هزاران نفر بر او از هر در وارد شدند تا آنكه به ضرب سنگ از پا افتاد، يارانش متفرق شدند، سر او را بريدند و به شام براى عبدالملك فرستادند.
آنگاه حجاج دستور داد تا بدن او را در مكه به دار آويزند، گويند: بدن او را واژگون به دار آويختند، مادرش اسماء از حجاج درخواست كرد تا او را دفن كنند اما اجازه نداد.(243)
گويند تا يك سال بر دار آويخته بود و مرغ در سينه او آشيانه كرده بود، مادرش اسماء بر او عبور كرد و گفت : آيا وقت آن نشده كه اين سواره را از مركب خود پياده كنند، او را از دار به زير آوردند و در قبرستان يهود دفن كردند
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:42 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام


مختصرى از حالات عبدالله بن زبير

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پدرش زبير از ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و ياران اهل البيت عليه السلام بود تا اينكه در اثر رياست طلبى و اميرالمؤمنين عليه السلام شورش كرد و جنگ جمل را به پا نمود و به گونه اى كه قبلا ذكر شد كشته گرديد، بيشترين محرك او در اين امر، فرزندش عبدالله بود، به گونه اى كه حضرت امير عليه السلام مى فرمود: زبير همواره با ما بود تا وقتى كه پسر شوم او بزرگ شد. از آن پس زبير در صف دشمنان و مخالفان سرسخت ما قرار گرفت .(245)
او در دشمنى و عداوت با خاندان پيامبر بسيار عجيب بود، و ديديم كه تصميم گرفته بود تا بنى هاشم را به آتش بسوزاند.
سعيد بن جبير گويد: عبدالله بن عباس پيش ابن زبير رفت ، به ابن عباس ‍ گفت : آيا توئى كه مرا پست و بخيل مى دانى ؟ گفت : آرى ، از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله شنيدم كه مى فرمود: از اسلام بيرون است كسى كه شكم خود را سير كند در حالى كه همسايه اش گرسنه باشد.
ابن زبير گفت : اى پسر عباس من چهل سال است كه بغض شما خاندان را در دل گرفته ام (246) آرى او آنقدر خبيث بود كه چهل روز بر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در خطبه ها صلوات نفرستاد و مى گفت : وقتى بر پيامبر صلى الله عليه وآله صلوات مى فرستم عده اى سرفرازى مى كنند (247) (يعنى خاندان پيامبر در اثر تعظيم و احترام محترم مى شوند و افتخار مى كنند و او راضى به اين نيست
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:45 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

حرمت كعبه به واسطه او شكسته مى شود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى سيدالشهداء عليه السلام از بيعت با يزيد امتناع نمود و از مدينه به مكه هجرت فرمود، عبدالله بن زبير نيز به مكه آمد در روز ترويه (هشتم ذيحجه ) در مسجدالحرام ميان حضرت با عبدالله بن زبير سخنانى رد و بدل شد، عبدالله به حضرت گفت : اگر مى خواهى شما در همين جا (مكه ) بمانى و حكومت را در دست بگير و ما با تو بيعت كرده ، تو را يارى دهيم !
حضرت (كه مى دانست سخن ابن زبير از روى صداقت نيست ) فرمود: پدرم (اميرالمؤمنين ) به من خبر داد كه حرمت كعبه توسط سردارى شكسته خواهد شد من دوست ندارم آن سردار باشم !
عبدالله بن زبير گفت : پس اگر مى خواهى شما اينجا بمان و من حكومت را به دست گيرم و دستور شما نيز اطاعت گردد؟!
حضرت فرمود: من اين نظر را نمى پسندم ، سپس سخن خود را آهسته گفتند كه ديگران نفهميدند و حضرت طواف كرد و سعى نمود و تقصير كرد و در حالى كه مردم به منى مى رفتند او به طرف كوفه حركت كرد.(248)
در روايت ديگرى آمده است : عبدالله بن زبير به حضرت گفت : پسر فاطمه نزد من آى ؟
سپس با حضرت آهسته سخن گفت ، امام حسين عليه السلام به مردم فرمود: مى دانيد پسر زبير چه مى گويد؟ گفتند: فدايت شويم نه ، فرمود: مى گويد: در اين مسجد بمان تا براى تو مردم را جمع كنم (سپاه برايت جمع آورى كنم )
سپس حضرت افزود: به خدا سوگند اگر من يك وجب از خانه خدا دورتر كشته شوم بيشتر دوست دارم از اينكه يك وجب داخل آن كشته شوم ، به خدا سوگند اگر من در سوراخ حشره اى روم مرا بيرون خواهند آورد تا هدف خود را در مورد من پياده كنند، به خدا سوگند كه بر من ستم و تجاوز مى كنند همچنان كه يهود در (جريان ممنوعيت ماهيگيرى در روز) شنبه كرد. (249)
رفتى به پاس حرمت كعبه به كربلا شد كعبه حقيقى دل ، كربلاى تو اجر هزار عمره و حج در طواف توست اى مروه و صفا به فداى صفاى تو
پيشگوئى حضرت امير عليه السلام در مورد شكسته شدن حريم خانه خدا توسط سردار به تحقق پيوست و حرمت كعبه معظمه دو بار توسط عبدالله بن زبير شكسته شد، بار اول وقتى او بعد از شهادت سيدالشهداء و واقعه حره مدعى خلافت شد، سپاه شام به فرماندهى حصين بن نمير به مكه يورش برد و عبدالله بن زبير به خانه خدا پناه برد، و سپاه شام منجنيق ها را اطراف خانه خدا نصب كردند و با پرتاب سنگ خانه خدا را تخريب و با آهن آن را سوزاندند.(250)
مسعودى مى گويد: همراه با سنگ ، آتش و نقط و ديگر اشياء قابل احتراق پرتاپ كردند، خانه كعبه ويران شد و پايه هاى آن آتش گرفت (251) گويند: روزى ده هزار سنگ بر كعبه فرو مى ريختند.
كار بر ابن زبير مشكل شده بود كه ناگاه خبر هلاكت يزيد ملعون به مكه رسيد و دو سپاه دست از جنگ كشيدند و شاميان به شام مراجعت كردند.
بار دوم يعنى حدود نه سال بعد، وقتى عبدالملك بن مروان ، سپاه خود را با حجاج بن يوسف براى سركوبى عبدالله بن زبير فرستاد و او به كعبه پناه برد، سپاه حجاج به كعبه يورش برد و خانه خدا هدف تير دشمنان قرار گرفت و حرمت آن شكست ، به گونه اى كه برخى نوشته اند: در ميان چيزهائى كه بر كعبه انداختند مدفوع و نجاست نيز بود؛ فانا الله و انا اليه راجعون .
آرى سيدالشهداء سلام الله عليه بنى اميه و هتاكى آنان را به خوبى مى شناخت كه فرمود: دوست ندارم كنار خانه خدا و در مسجد الحرام كشته شوم ، زيرا دشمن بى شرم ، هيچ حريمى در اينجا براى انجام اهداف شوم خود نگاه نمى داشت .
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:46 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئى حضرت امير عليه السلام در مورد حكومت بنى عباس

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عبدالله بن عباس صاحب فرزندى شد و نتوانست نماز ظهر را به جماعت با حضرت على عليه السلام بخواند، حضرت بعد از نماز فرمود: چرا ابن عباس به نماز حاضر نشده است ؟
عرض كردند: پسرى براى او متولد شده است (و گرفتار است )
حضرت فرمود: بيائيد برويم به ديدن او، وقتى نزد ابن عباس آمدند حضرت فرمود: مبارك است ، نامش را چه گذاردى ؟ عرض كرد: يا اميرالمؤمنين آيا بر من رواست كه در نامگذارى بر شما پيشقدم شوم ؟
حضرت فرمود: او را به من بده ، حضرت او را گرفت و كام برداشت (و در روايتى با خرمائى كه در دهان خود تبرك كرده بود كام برداشت ) و دعا نمود، آنگاه او را به ابن عباس داده فرمود: ((خذاليك ابا الاملاك ، بگير پدر پادشاهان را!)) من نام او را على و كنيه اش ‍ (252) را ابوالحسن نهادم .
راوى گويد: وقتى معاويه مسلط شد به ابن عباس گفت : هم اسم و هم كنيه را براى تو باقى نمى گذارم ، كنيه او را با محمد نهادم و به همين كنيه معروف شد.
و اين نوزاد همچنانكه حضرت فرموده بود پدر بزرگ سفاح اولين خليفه عباسى است . كه حكومت آنها تا قرنها ادامه يافت و سرانجام در عراق با قتل معتصم توسط هلاكوخان مغول نابود شد. (253)
و ما قبلا حديثى از ابن عباس نقل كرديم كه گفت : كتابى را اميرالمؤمنين عليه السلام به من نشان داد و فرمود: اى ابن عباس اين كتابى است كه پيامبر صلى الله عليه وآله بر من املا فرموده و دست خط خودم است و در آن بود همه آنچه از زمان رحلت پيامبر صلى الله عليه وآله تا زمان شهادت امام حسين عليه السلام اتفاق افتاده بود ذكر شده بود تا اينكه گويد:
وقتى حضرت آن كتاب را بست عرض كردم : يا اميرالمؤمنين اى كاش بقيه كتاب را برايم مى خواندى فرمود: نه ، ولى برايت (مقدارى ) نقل مى كنم ، مانع من اين است كه آنچه ما از خاندان و فرزندانت خواهيم ديد در آن آمده است ، مساءله دردناكى است كه ما را مى كشند و با ما عداوت مى ورزند و حكومتى بد و قدرتى شوم دارند، دوست ندارم آنها را بشنوى و غمگين گردى و تو را ناراحت كند ولى برايت نقل مى كنم . سپس ‍ حضرت بعد از جملاتى فرمود: اى پسر عباس وقتى حكومت بنى اميه از بين برود اول گروهى از بنى هاشم كه به حكومت مى رسند فرزندان تو هستند و كارهايى مى كنند.
ابن عباس گويد: بودن نسخه اى از آن كتاب نزد من ، برايم از آنچه آفتاب بر آن مى تابد محبوبتر است .
حكومت بنى العباس در سال 132 هجرى با كشته شدن آخرين خليفه اموى برقرار شد و تا سال 656 هجرى يعنى بيش از پانصد و بيست سال ادامه داشت . و با كشته شدن مستعصم به دست هلاكوخان منقرض ‍ گرديد.
اولين آنها ابوالعباس سفاح عبدالله بن محمد بن على بن عبدالله عباس ‍ بود، كه در روز جمعه سيزدهم ربيع الاول يا نيمه جمادى الاخرة سال 132 هجرى لباس خلافت پوشيد و مردم با وى بيعت كردند.
در بيعت او، آنقدر از بنى اميه و لشكريان ايشان كشته شد كه به شمار نيامد، حتى قبرهاى بنى اميه را شكافتند و مردگان ايشان را از گور درآوردند و سوزانيدند، هر كه را يافتند كشتند، كسى جان سالم نبرد جز شير خواره گان و يا كسانى كه به اندلس (اسپانيا) گريختند، اجساد كشتگان بنى اميه را در جاده ها ريختند تا طعمه سگها گشته و زير قدمها پايمان شدند.(254)
اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه اى كه به معاويه نوشت از اين مطلب خبر داد، آنجا كه فرمود:
خداوند خلافت را به وسيله پرچمهاى سياهى كه از مشرق مى آيد از آنان (بنى اميه ) خارج كرده و آنان را به وسيله اينها خوار مى نمايد و زير هر سنگى كه باشند به قتل مى رسند...(
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:46 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئيهاى اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد خلفاى بنى عباس

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرتش در يك سخنرانى كه از آينده خبر مى داد فرمود:
واى بر اين امت از مردان شجره ملعومه (بنى اميه ) كه پروردگار شما در قرآن ذكر نموده است ، اوائل ايشان سبز و با طراوتند (كاملا بر امور مسلط هستند) و پايان آنها فرار و گريز است آنگاه بعد از بنى اميه زمان امت محمد صلى الله عليه وآله را مردانى به ارث مى برند كه اولى آنها رئوف ترين آنهاست ، دومى آنها خونريزترين آنهاست ، پنجمى آنها كبش ‍ است (بزرگ و سردار) هفتمى از آنها داناترين آنهاست ، دهمى آنها كافرترين آنهاست و نزديكترين مردم به او او را مى كشد پانزدهمى ايشان مردى است با زحمت بسيار و آسودگى اندك ، شانزدهمى ايشان بيش از همه رعايت تعهد كند و از همه نسبت به اولاد من بيشتر پيوند دارد.
گويا هيجدهمى ايشان را مى بينم كه در خون خود دست و پا مى زند، از پسران او سه مرد هستند كه روش آنها روش ضلالت و گمراهى است ، بيست و دومى آنها پير مرد سالمندى است كه حكومت او طولانى و مردم در زمان او توافق خواهند داشت ، و (سرانجام ) پادشاهى از بيست و ششمين آنها مى گريزد او را مردى احمق و زياده گو يارى مى كند كه گويا او را مى بينم كه بر روى پل بغداد كشته شده است .
((وذلك بما قدمت يداك و ان الله ليس بظلام العبيد.))(256)
حضرت امير عليه السلام در اين سخنرانى به خبرهاى غيبى متعددى اشاره فرمود، مثل حكومت بنى اميه ، و منقرض شدن آن ، و حكومت بنى العباس و ادامه آن تا مستعصم ، و ضمنا به خصوصيات چند نفر از حاكمان مهم آنها اشاره نمود.
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:46 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

اولين آنها مهربانترين آنهاست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

و او ابوالعباس سفاح بود كه در حالات او نوشته اند مردى رئوف و مهربان بود و در وقت غذا هميشه خوشروتر و خوشحالتر بود.

یک شنبه 18 اسفند 1387  4:48 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

اما دومى آنها منصور دوانيقى است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

كه حضرت او را به عنوان خونريزترين آنها معرفى كرد، ابوجعفر عبدالله المنصور در 12 ذى حجه سال 136 هجرى خليفه شد، گويند از عجائب آنكه ولادت و خلافت و مرگ منصور هر سه در ماه ذى حجه بوده است او حدود بيست و دو سال حكومت جابرانه كرد، عده بسيارى از اولاد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را كه فاميل او هم بودند به بدترين وجه قتل عام كرد.
او پنج مرتبه يا بيشتر تصميم به قتل امام صادق عليه السلام گرفت ، روزى در سالى كه به حج آمده بود به شخصى به نام ابراهيم بن جبله دستور داد كه برو و جامه هاى جعفر بن محمد را در گردن او بينداز و او را كشان كشان نزد من بياور، اين عمل آنقدر شنيع بود كه ماءمور او از انجام آن شرم كرد و آستين حضرت را گرفت ، حضرت فرمود: به همان روش كه تو را امر كرده مرا ببر، آن مرد گفت : به خدا سوگند كه اگر كشته شوم شما را به آن طريق نخواهم برد.
او قصرى داشت به نام حمراء كه وقتى در آن مى نشت آنروز را روز ذبح و سر بريدن مى گفتند، در همان ايام ، ربيع حاجب را در پى حضرت فرستاد كه شبانه به هر حالتى كه حضرت را ديدى بياور، و نگذار تغيير حالت دهد! ربيع پسر سنگدل خود را فرستاد، شبانه نردبان گذاشت و بى خبر وارد شد، حضرت مشغول نماز بود، نگذاشت حضرت جامه عوض كند، حضرت را با يك پيراهن و سر و پاى برهنه در حالى كه سنش از هفتاد متجاوز بود(257) در حاليكه خودش سواره و حضرت پياده بود حركت داد، در ميان راه ضعف بر حضرت غالب شد، حضرت را سوار كرد و نزد منصور آورد و او جسارتها به حضرت كرد ليكن به اعجاز الهى حضرت نجات يافت (258)
در يك اقدام بى شرمانه به حاكم خود در مدينه پيغام داد تا خانه را بر امام صادق عليه السلام آتش زند، آن ملعون اين كار را كرد و خانه حضرت را به آتش كشيد، آتش وارد خانه و دالان شد، كه ناگاه حضرت صادق در حاليكه از ميان آتش عبور مى كرد فرمود: منم پسر ريشه هاى زمين ، منم پسر ابراهيم خليل الله .(259)
و سرانجام حضرت را با زهر به شهادت رساند.
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:48 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

نمونه اى از سنگدلى و قساوت منصور دوانيقى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مناسب است در اين جا جناياتى كه در مورد برخى از فرزندان امام مجتبى عليه السلام مرتكب شده است و بيانگر شقاوت او و راستى پيشگوئى حضرت امير عليه السلام است كه او را خونريزترين خلفا معرفى كرده است بيان كنيم .
بعد از كشته شدن وليد بن يزيد و ضعيف شدن حكومت بنى اميه ، جماعتى از بنى عباس و بنى هاشم از جمله سفاح (خليفه اول عباسى ) و منصور (خليفه دوم ) و ابراهيم بن محمد (برادر منصور) و صالح بن على (عموى منصور) و عبدالله محض (فرزند حسن بن حسن بن على بن ابيطالب عليه السلام كه مادرش فاطمه دختر سيد الشهداء عليه السلام بود) و دو پسران عبدالله به نامهاى محمد و ابراهيم و برادر عبدالله محض را به عنوان خليفه برگزيدند و با او بيعت كردند زيرا مى پنداشتند كه او همان مهدى موعود است كه جهان را از عدل و داد پر خواهد كرد.
سپس به دنبال امام صادق عليه السلام و يكى از فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام به نام عبدالله فرستادند تا نظر آنها را جويا شوند، عبدالله گفت : حضرت صادق را بيهوده دعوت كرده ايد زيرا نظر شما را نخواهد پسنديد وقتى حضرت صادق عليه السلام آمد و جريان را با حضرت در ميان گذاشت حضرت فرمود:
اين كار را نكنيد، چرا كه اگر بيعت شما با محمد به گمان آن است كه او مهدى موعود است اين گمان خطاست و او مهدى موعود نيست و اين زمان ، زمان خروج نيست و اگر براى امر به معروف و نهى از منكر قيام مى كنيد با محمد بيعت نكنيد چرا كه تو (عبدالله محض ) بزرگ بنى هاشم هستى چگونه تو را بگذاريم و با پسرت بيعت كنيم ؟
آنان سخن حضرت را نپذيرفتند و توجيه نامناسب نمودند، حضرت دستى بر پشت سفاح گذاشت و فرمود: به خدا سوگند كه سخن من به جهت حسد نيست بلكه خلافت براى اين مرد و برادران او و اولاد اوست نه از براى شماها.
سپس حضرت دستى بر كتف عبدالله محض زد و فرمود: به خدا سوگند كه خلافت بر تو و پسرانت فرود نيايد و هر دو پسرانت كشته خواهند شد، آنگاه حضرت در حاليكه به دست عبدالعزيز بن عمران تكيه كرده بود برخاست و بيرون آمد و به عبدالعزيز فرمود: آيا صاحب آن رداى زرد يعنى منصور را ديدى ؟ عرض كرد: آرى فرمود: به خدا سوگند كه او عبدالله را خواهد كشت ، عبدالعزيز گفت : محمد (پسر عبدالله را كه با او بيعت كرده اند) را نيز خواهد كشت ؟ فرمود: آرى ! عبدالعزيز گويد: در دل خود گفتم به خداى كعبه سوگند كه اين سخن از روى حسد است ولى از دنيا نرفتم تا اينكه ديدم چنان شد كه آن حضرت خبر داده بود.
بارى بعد از متفرق شدن آن جلسه ، دو نفر به نامهاى عبدالصمد و منصور به دنبال حضرت آمدند و گفتند: آيا آنچه در آن مجلس گفتى حقيقت دارد؟ فرمود: آرى به خدا سوگند و اين از علومى است كه به ما رسيده است .
از اين جهت بود كه بنى عباس دل بر حكومت بستند و مهياى آن شدند زيرا سخن حضرت را قبول داشتند. سرانجام پس از مدتى كار خلافت براى سفاح مستقيم شد و محمد و ابراهيم دو پسر عبدالله متوارى شدند سفاح مكرر از پدرشان عبدالله جوياى مكان آنها بود (و از آنها واهمه داشت ) ولى عبدالله را اكرام مى كرد تا آنكه منصور برادر وى خليفه شد و تصميم قطعى گرفت بر كشتن ابراهيم و محمد (همو كه دوبار منصور با وى بيعت كرده بود.)
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:48 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

دستگيرى فرزندان امام مجتبى و شكنجه آنان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بالاخره در سال 140 هجرى منصور به حج رفت و در بازگشت در مدينه عبدالله محض را خواست و در مورد مكان اخفاى پسرانش پرسيد، عبدالله گفت : نمى دانم آنها كجا هستند. منصور به او ناسزا گفت و دستور داد او را و سپس عده اى ديگر از خاندان ابوطالب را گرفته در مدينه زندانى كردند، رياح بن عثمان كه زندان بان آنها بود اولاد امام مجتبى عليه السلام را در زندان در قيد و زنجير كرد و بر آنها به شدت سخت گرفت ، او گاهى برخى از ناصحين را براى اعتراف گرفتن از عبدالله و نشان دادن جايگاه پسرانش مى فرستاد، عبدالله گفت :
ابتلا و سختى من از بلاى حضرت ابراهيم بيشتر است ، زيرا او ماءمور شد فرزند خود را در راه اطاعت خداوند ذبح كند، وليكن اينها مرا امر مى كنند فرزندان خود را نشان دهم تا آنها را بكشند، با اينكه كشتن ايشان معصيت خداوند مى باشد. تا سه سال اينها در مدينه زندانى بودند، و در سال 144 كه منصور دوباره به حج آمد، اينبار وارد مدينه نشد، به ربذه رفت و دستور داد تا زندانيان مذكور را به حضور او آوردند، رياح بن عثمان همراه برادر بدكيش و خبيث خود ابوالازهر، غل و زنجير فرزندان امام مجتبى عليه السلام را محكمتر كرده و با كمال شدت و بى رحمى آنها را حركت دادند.
وقتى آنها از مدينه به طرف ربذه مى رفتند، امام صادق عليه السلام از روى استر ايشان را ديد، چنان گريه كرد كه اشك چشم حضرت بر محاسنش ‍ جارى گشت و بر طايفه انصار نفرين كرده فرمود:
آنها به شرايطى كه هنگام بيعت با رسول خدا صلى الله عليه وآله نمودند وفا نكردند، زيرا با آن حضرت بيعت كردند كه از حضرت و فرزندان او محافظت كنند همچنانكه از خود و فرزندان خود محافظت مى كنند، در روايتى آمده است : حضرت پس از اين واقعه وقتى به خانه برگشت تب كرد و بيست شب در تب و تاب بود و شب و روز چنان مى گريست كه ترسيدند به حضرت صدمه اى رسد.
وقتى آنها را به ربذه آوردند، مدتى آنها را زير آفتاب نگه داشته ، ماءمورى آمد و گفت : كداميك از شما محمد بن عبدالله بن عثمان است ، محمد ديباج خود را معرفى كرد، وقتى او را نزد منصور بردند زمانى نگذشت كه صداى تازيانه بلند شد كه بر محمد مى زدند، چون او را برگرداندند آنقدر بر او تازيانه زده بودند كه رخسار گلگون او سياه بود و يك چشم او از شدت تازيانه از حدقه بيرون افتاده بود.
اين محمد آنقدر زيبا بود كه او را محمد ديباج مى گفتند، گويند منصور امر كرد تا چهارصد تازيانه بر او زدند آنگاه امر كرد كه جامه درشتى بر او پوشانيدند و در روايتى آن جامه او را كه در اثر تازيانه ها و آمدن خون به سختى بر بدن او چسبيده و جدا نمى شد، با روغن زيت آغشتند آنگاه جامه را چنان از بدن او جدا كردند كه پوست بدن او كنده شد.
سپس او را به زندان برگرداندند و نزد عبدالله محض آوردند، او محمد را بسيار دوست مى داشت در اين حال تشنگى بر به محمد سختى غلبه كرده بود، آب خواست ولى هيچكس از ترس منصور جراءت نداشت به او آب بدهد.
عبدالله فرياد زد: اى مسلمانان ، آيا اين از مسلمانى است كه فرزندان پيامبر صلى الله عليه وآله از تشنگى بميرند و شما به آنها آب ندهيد، تا اينكه مردى از اهل خراسان به او شربتى آب داد.
سپس منصور دستور داد تا فرزندان امام مجتبى عليه السلام را با لب تشنه و شكم گرسنه و سر و تن برهنه با غل و زنجير بر شتران برهنه سوار كردند و همراه او به طرف كوفه حركت دادند، وقتى منصور در محملى از حرير از كنار آنها عبور كرد، عبدالله بن حسن فرياد زد:
اى ابو جعفر آيا ما با اسيران شما در بدر چنين كرديم ؟ (زيرا فرزندان امام مجتبى فرزندان پيامبر و منصور ملعون فرزند عباس بود و عباس در جنگ بدر اسير شد و چون در اثر قيد و بند ناله مى كرد حضرت فرمود: ناله عباس نگذاشت امشب بخوابم و امر فرمود تا قيد و بند از عباس بردارند) منصور خواست تا عبدالله را علاوه بر شكنجه جسمانى شكنجه روحى نيز داده باشد دستور داد تا شتر محمد (برادر او را) در پيش روى او قرار دادند و عبدالله همواره نگاهش بر آن جراحات دلخراش پشت محمد مى افتاد و بى تابى مى كرد.
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:48 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها