0

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

 
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئى حضرت در مورد شهادت حجر بن عدى و ياران او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حجر بن عدى بعد از ضربت خوردن اميرالمؤمنين عليه السّلام توسط ابن ملجم - كه لعنت خدا بر او باد - به عيادت حضرت آمد و با گفتن اشعار فصيح و زيبائى حضرت را تمجيد و تاءسف خود را ابراز نمود كه اول آن اشعار اين بود:
فيا اسفى على المولى التقى ابوالاطهار حيدرة الزكى
((اى افسوس بر مولاى با تقوا، پدر پاكان ، حيدر پاك .))
وقتى نگاه اميرالمؤمنين عليه السّلام به او افتاد و اشعار او را شنيد به او فرمود: چگونه اى وقتى تو را براى بيزارى از من دعوت كنند، چه خواهى گفت ؟
حجر گفت : اى امير مؤمنان بخدا سوگند اگر مرا با شمشير قطعه قطعه كنند و براى سوزاندنم آتش برافروزند و مرا در آن اندازند، اينها را بر بيزارى جستن تو ترجيح خواهم داد!
حضرت فرمود: به هر خبرى موفق باشى اى حجر، خدا به تو از جانب خاندان پيامبرت خير دهد(168) و در يك پيشگوئى ديگر اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود:
اى اهل عراق به زودى از شما هفت نفر در سرزمين عذراء كشته مى شوند، مثل آنها همانند اصحاب اخدود است (كه داستان آنها در قرآن آمده است و به جرم قبول مذهب حق در گودالهاى آتش سوزانده شدند).
و سرانجام حجر و و اصحاب او به دست عمال معاويه در عذراء به شهادت رسيدند
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:08 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

داستان شهادت حجر و ياران او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حجر بن عدى ، از بزرگان و خواص اصحاب اميرالمؤمنين عليه السّلام است كه به زهد و كثرت عبادت و نماز معروف بود، گويند در يك شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند.
او در كودكى پيامبراكرم صلى اللّه عليه و آله وسلم را درك كرده بود و با اين حال از بزرگان صحابه شد، او كه از ناسزاگوئى حاكم كوفه بنام مغيرة بن شعبه كه به حضرت على عليه السّلام و شيعيان او ناسزاگوئى مى كرد، به شدت به تنگ آمده بود، شروع نمود به اعتراض كردن ، تا اينكه مغيره مرد و پس از او جنايتكار خونريز و حرامزاده اى بنام زياد والى كوفه شد، شيعيان اطراف حجر را گرفتند و كم كم جمعيتشان زياد شد تا اينكه در يك اعتراض علنى نماينده حاكم را بر روى منبر سنگباران كردند، حاكم به تعقيب حجر پرداخت ، تا اينكه دوازده نفر را با او دستگير كردند، و قرار شد آنها را به نزد معاويه در شام بفرستند تا او قضاوت كند و همراه آنها نامه اى نوشت و در آن حجر و اصحاب او را به جنگجوئى و آشوبگرى و تهيه لشكر و تفرقه افكنى و لعنت بر خليفه و بركنارى معاويه و كفر، متهم نمود و دستور داد تا بزرگان شهر بر آن گواهى دهند و حتى نام برخى را به دروغ پاى نامه نوشت .
اين عده را كه تعداد آنها به چهارده نفر رسيده بود به طرف شام حركت دادند تا اينكه به منطقه اى بنام مرج عذراء در چند مايلى دمشق رسيدند، در اينجا معاويه نمايندگان كوفه را كه پيام رسان زياد بودند به حضور پذيرفت ، معاويه دو نفر را كه يكى از آنها يك چشم بود به نزد حجر در يك تفاءل گفت : نصف ما كشته مى شود و نصف ديگر نجات مى يابد.
شش نفر از آن گروه با شفاعت بزرگان شام نجات يافتند آنگاه به افراد باقيمانده گفتند: ما دستور داريم بيزارى از على و لعن بر او را بر شما عرضه كنيم ، اگر انجام داديد شما را رها خواهيم كرد وگرنه خواهيم كشت ، معاويه خون شما را به خاطر گواهى همشهريان شما حلال مى داند ولى شما را با اين شرط عفو مى كند، از على بيزارى بجوئيد تا آزاد شويد.
آنها يكصدا گفتند: ما چنين نخواهيم كرد، آن شب را به آنها مهلت دادند، كفنهاى آنها را آماده كردند آنها تمامى شب را به نماز پرداختند.
صبحگاه ياران معاويه گفتند: اى گروه ما ديشب ديديم شما نماز طولانى و زيبا دعا مى كرديد، به ما بگوئيد نظر شما در مورد عثمان چيست ؟ جواب دادند: او اولين كسى است كه در حكومت ستم كرد و به غير حق عمل كرد.
اهل شام گفتند: معاويه شما را بهتر مى شناخت سپس دوباره پيشنهاد كردند كه از على عليه السّلام بيزارى بجويند، آنها گفتند: هرگز، بلكه ما ولايت او را مى پذيريم . آنگاه هر كدام از آن جماعت يكنفر از اصحاب حجر را گرفته مى برد تا بكشد، حجر گفت : بگذاريد دو ركعت نماز بخوانم ، كه من هرگز وضوء بدون نماز نگرفته ام . پس از نماز گفت : بخدا كه نمازى كوتاهتر از اين نخوانده بودم و اگر نه اين بود كه اينان برداشت كنند كه از روى بى تابى است دوست داشتم زياد نماز بخوانم ، يكى از آنها با شمشير برهنه بطرف حجر آمد، حجر لرزيد، آن مرد گفت : تو كه پنداشتى از مرگ واهمه ندارى (چرا ترسيدى ؟)، اكنون اگر بيزارى بجوئى تو را رها مى كنيم ! حجر گفت : چرا هراسناك نشوم وقتى قبرى آماده و كفنى باز و شمشيرى برهنه مى بينم ، ولى بخدا سوگند اگر هراس ‍ كردم ، اما چيزى كه خداى را به خشم آورد نخواهم گفت ، سپس او را شهيد كردند. رضوان خدا بر او باد.
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:08 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

شهادت شش نفر از ياران حجر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سپس شروع كردند ياران حجر را يكى يكى كشتند تا شش نفر، دو نفر باقيمانده پيشنهاد كردند ما را نزد معاويه بفرستيد، وقتى نزد معاويه آمدند يكى از آنان بنام كريم بن عنيف گفت : خدا را خدا را اى معاويه تو از اين دنياى فانى مى روى و به جهان باقى خواهى شتافت و در آنجا از اين تصميم كه در مورد ريختن خون ما گرفته اى بازخواست خواهى شد.
معاويه گفت : در مورد على چه نظرى دارى ؟ او گفت من با تو هم عقيده ام و از دين على بيزارم ، معاويه با شفاعت شمر او را بخشيد مشروط بر اينكه يك ماه زندانى شود و تا معاويه حكومت مى كند به كوفه وارد نشود.
سپس به نفر دوم گفت : در مورد على چه مى گوئى ؟ او گفت : من شهادت مى دهم كه على از كسانى است كه ياد خدا را زياد مى نمود و امر به معروف و نهى از منكر مى كرد و خطاى مردم را عفو مى نمود، معاويه گفت : نظر تو در مورد عثمان چيست ؟ گفت : او اولين كسى است كه درهاى ستم را گشود و درهاى حق را به لرزه انداخت .
معاويه گفت : خودت را كشتى ، آن مرد گفت : بلكه تو را كشتم ، آنگاه معاويه كه از جملات او به شدت ناراحت بود در نامه اى به زياد يعنى حاكم كوفه نوشت : اين مرد بدترين آن گروهى است كه براى ما فرستادى ، او را به گونه اى شكنجه كن كه شايسته آن است و به بدترين صورت بكش ، و چون نامه به زياد رسيد دستور داد تا او را زنده به گور كردند.
و به اين ترتيب همچنانكه حضرت امير عليه السّلام خبر داده بود هفت نفر از آنان كشته شدند. شهادت حجر و ياران او در دل مسلمانان بسيار گران آمد
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:13 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

اعتراض شديد سيدالشهداء به كشتن حجر و ياران او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام حسين عليه السّلام در نامه اى به معاويه در ضمن جملاتى چنين فرمود:
مگر تو قاتل حجر بن عدى و نمازگزارانى كه از ظلم برآشفته و بدعت را سنگين مى دانستند نيستى ؟ همانها كه در راه خدا از سرزنش كننده هراس ‍ نداشتند و تو آنها را به ظلم كشتى با آنكه به آنها پيمانهاى سخت داده و قسمهاى محكم خورده بودى .
و موضوع شهادت حجر و ياران او يكى از مواردى بود كه مسلمانان بر معاويه به سختى اعتراض مى كردند، گويند معاويه در هنگام مرگ مى گفت : روزگار بدى براى من از حجر در پيش است
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:13 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئى حضرت در مورد قنبر و قتل او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى حجاج بن يوسف ثقفى به اطرافيان خود گفت : ميخواهم مردى از اصحاب ابوتراب را (كنيه اى كه دشمنان حضرت بعنوان تحقير از حضرت على عليه السّلام ياد مى كردند) به قتل برسانم و با خون او نزد خداوند تقرب جويم !
به او گفتند (اكنون ) هيچكس را مثل قنبر غلام على به او نزديكتر نمى شناسيم ، حجاج ماءمورى را فرستاد تا قنبر را دستگير كرده آوردند.
حجاج گفت : توئى قنبر؟ جواب داد: آرى ، گفت : ابو همدان ؟ گفت : آرى ، حجاج گفت : على بن ابى طالب مولاى توست ؟ قنبر گفت : مولاى من خداست و على صاحب نعمت من است ، حجاج گفت : آيا از دين على بيزارى مى جوئى ؟ گفت : اگر از دين او بيزار شوم ، مرا به چه دينى برتر از او راهنمائى مى كنى ؟ (حجاج كه از اين پاسخ كوبنده درمانده شد، سخن را عوض كرده ) گفت :
تو را مى كشم ، خودت بگو دوست دارى چگونه كشته مى شوى ؟ قنبر گفت : من اختيار را به تو دادم ، حجاج پرسيد: براى چه ؟ قنبر گفت : زيرا هرگونه كه مرا بكشى همانطور تو را (در آخرت ) خواهم كشت و همانا اميرالمؤمنين به من خبر داده است كه مرگ من از روى قتل و به ظلم و ناحق خواهد بود، حجاج دستور داد تا سر او را بريدند
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:13 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئى حضرت در مورد شهر كوفه و حاكمان آن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در نهج البلاغه است كه اميرالمؤمنين عليه السّلام در خطبه اى فرمود:
اى كوفه گويا تو را مى بينم كه (بر اثر آمد و شد لشكرها و پيشامدهاى سخت ) كشيده مى شوى همانند چرم در بازار عكاظ (زيرا چرم در وقت دباغى بسيار بر او كش و مالش داده مى شود و عكاظ نام بازارى معروف بوده است در حجاز ميان نخله و طائف ) و از پيشامد حادثه پايمال گشته و جنبش ها (انواع مصائب ) بر تو وارد شود، و من مى دانم هيچ ستمگرى بر تو اراده ظلم نكند مگر اينكه خداوند او را به بلائى مبتلا كند يا كسى را بر او مسلط گرداند كه او را بكشد (يعنى ستمگران كوفه يا مبتلا مى شوند و يا كشته مى گردند)
و اين خبر از جمله پيشگوئيهاى آن حضرت است همچنانكه در وقايع كوفه و شرح حال ستمگران آن ذكر شده است . محمد بن حسين كيدرى در شرح نهج البلاغه گويد:
از آن جبارانى كه خداوند آنها را به خود مشغول نمود زياد (بن ابيه ) است ، او مردم را در مسجد جمع كرد تا على عليه السّلام را لعنت كنند، كه ناگاه دربان او بيرون آمد و گفت : مردم متفرق شويد كه امير گرفتار است و همين الان فلج شده است .
فرزند او عبيدالله بن زياد نيز به مرض جذام مبتلا گريد، حجاج بن يوسف (كه راجع به حالات و جنايات او بعدا سخن خواهيم گفت ) در شكمش ‍ جانور افتاد تا مرد، عمروبن هبيرة و فرزند او يوسف هر دو به بيمارى صرع (غش ) مبتلا شدند، خالد قسرى آنقدر در زندان ماند تا از گرسنگى مرد.
اما آن گروهى از ستمگران كه خداوند توسط كسانى آنها را نابود كرد و كشته شدند مثل عبيدالله بن زياد و مصعب بن زبير و ابوالسرايا و ديگران بودند كه همگى كشته شدند و همچنين يزيد بن مهلب كه به بدترين وضع كشته شد.
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:13 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئى حضرت در مورد قاتل جويرة

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

جويرة بن مسهر به دارالاماره كوفه آمد و صدا زد: كجاست اميرالمؤمنين عليه السّلام ؟ گفتند: حضرت استراحت نموده است ، صدا زد: اى خوابيده بيدار شو، سوگند به آنكه جانم به دست (قدرت ) اوست ، ضربتى بر سر تو وارد شود كه محاسن تو از آن رنگين گردد همانگونه كه خودت مرا خبر داده اى .
حضرت امير عليه السّلام كه سخنان او را شنيد فرمود: جلو بيا تا با تو سخنى گويم ، سوگند به آنكه جانم به دست (قدرت ) اوست ، حتما تو را با زور و اكراه به نزد آن خونريز طغيانگر ناپاك مى برند و دست و پاى تو را در زير شاخه (درختى كه نزديك خانه ) كافرى است قطع كرده سپس بر دار كشند!
روزگار گذشت تا آنكه پس از آن حضرت ، زياد بن ابيه حاكم معاويه دست و پاى جويرة را بريد و او را بر شاخه اى كنار خانه ابن معكبر به دار كشيد
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:14 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئى حضرت در مورد قاتل كميل بن زياد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى حجاج بن يوسف آن جنايتكار تاريخ حاكم عراق شد، (در پى دستگيرى و كشتار شيعيان برآمد) و به تعقيب كميل بن زياد يار باوفاى حضرت امير عليه السّلام پرداخت ، كميل مخفى شد، حجاج حقوق و مزاياى قوم او را قطع كرد.
سرانجام كميل نتوانست ناراحتى و سختى قوم خود را تحمل كند با خود گفت : من ديگر پير شده ام و عمرم به پايان رسيده ، سزاوار نيست قوم خود را محروم كنم ، و به اين ترتيب خود را تسليم حجاج كرد و نزد او رفت .
حجاج كه ديد كميل با پاى خود آمده است گفت : دوست داشتم تو را دستگير مى كردم (حالا با پاى خود آمده اى )
كميل گفت : دندانهاى نيش خود را (همچون درندگان هنگام دريدن طعمه ) بر من فرو مكن و مرا نترسان ، به خدا كه از عمر من جز اندكى (همانند اوائل غبار) نمانده است ، هرگونه كه خواهى حكم كن كه خدا را وعده گاهى است و بعد از قتل حسابى در كار است (و بايد پاسخگوئى باشى ) و بدان كه اميرالمؤمنين به من خبر داده است كه قاتل من تو هستى !
حجاج گفت : پس حجت بر تو تمام است (يعنى براى صدق كلام على هم شده بايد تو را بكشم )
كميل گفت : بله اگر تو قاضى باشى و قضاوت كنى ، حجاج گفت :
آرى تو جزء قاتلين عثمان هستى ، آنگاه دستور داد گردن او را قطع كردند
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:16 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

بشارت اميرالمؤمنين عليه السّلام به تولد زين العابدين عليه السّلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى سپاه ايران در نبرد با مسلمانان شكست خورد، در ميان كسانى كه به اسارت درآمدند دختر يزدجرد پادشاه ايران بود.
وقتى او را در ميان اسيران به مدينه نزد عمر آوردند، دختران مدينه براى تماشاى او بيرون آمدند، زيرا صورتى بسيار زيبا و نورانى داشت ، كه مسجد را روشن نمود، وقتى عمر به او نگاه كرد، آن دختر صورت خود را پوشاند و به زبان فارسى آن زمان گفت :
اف بيروج بادا هرمز (گويا منظور او اين بود كه سياه باد روى هرمز كه با پاره كردن نامه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله وسلم سبب شد تا او به اسارت درآيد)
عمر كه متوجه منظور او نشده بود فكر كرد به او بدگوئى مى كند، گفت : اين زن به من ناسزا مى گويد و تصميم گرفت او را تنبيه كند.
حضرت امير عليه السّلام به او فرمود: تو نمى توانى با او چنين كنى ، او را مخير گردان تا در ميان مسلمانان هر كه را خواهد انتخاب كند و آن را از سهم او قرار بده .
وقتى او را مخير كردند، در ميان جمعيت دست خود را بر سيد الشهداء عليه السّلام گذارد، حضرت امير عليه السّلام از او پرسيد نامت چيست گفت : جهان شاه حضرت فرمود: بلكه شهر بانويه هستى .
در اين لحظه بود كه كه حضرت امير عليه السّلام بشارتى بزرگ به امام حسين عليه السّلام داده و فرمود:
اى ابا عبداللّه از اين بانو براى تو پسرى متولد خواهد شد كه بهترين اهل زمين باشد. و پس از چندى حضرت زين العابدين على بن الحسين عليه السّلام متولد شد كه حضرتش را ابن الخيرتين : فرزند دو بزرگ (بزرگ عرب و بزرگ عجم ) مى گفتند. حضرت باقر عليه السّلام فرمود: پس ‍ منتخب خدا از عرب هاشم است و از عجم ، ايران
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:16 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

خبر دادن حضرت به شهادت مزرع بن عبدالله

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مردى به نام ابوالعالية گويد: مزرع بن عبدالله از اميرالمؤمنين عليه السّلام نقل مى كرد كه فرمود: به خدا سوگند حتما لشكرى روى آورد و چون به بيابان رسد زمين آنها را فرو برد، ابوالعالية گويد: به او گفتم : تو به من از غيب خبر مى دهى ؟ مزرع گفت : آنچه مى گويم حفظ كن ، بخدا سوگند اميرالمؤمنين عليه السّلام خبر داده واقع خواهد شد و (خبر ديگه اينكه ) مردى دستگير مى شود و ميان دو غرفه از غرفه هاى اين مسجد به دار آويخته و كشته مى شود.
ابوالمعالى كه بسيار تعجب كرده بود گفت : تو از غيب خبر مى دهى ؟ مزرع گفت : مرا مرد امين و راستگو على بن ابى طالب خبر داده است .
ابوالمعالية گويد: يك جمعه نگذشته بود كه مزرع را دستگير كردند و او را كشته و ميان غرفه مسجد به دار آويختند، او خبر سومى نيز به من داده بود كه آن را فراموش كردم
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:16 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

خبر دادن حضرت به قيام ابومسلم خراسانى و پيروزى او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در جنگ صفين ، ناگاه لشكر شام ، ميمنه لشكر عراق را فرارى داد، مالك اشتر سردار لشكر حضرت امير عليه السّلام در تلاش براى جلوگيرى از متلاشى شدن سپاه ، سربازان را با فرياد به بازگشت و ادامه جنگ فرا مى خواند.
در اين ميان مالك اشتر شنيد كه حضرت مى فرمود:اى ابومسلم بگير ايشان را! حضرت سه بار اين جمله را تكرار نمود.
مالك كه به منظور حضرت پى نبرده بود خيال كرد منظور حضرت ابومسلم خولانى از سپاهيان شام است ، به همين جهت به حضرت عرض ‍ كرد: آيا ابومسلم با لشكر شام نيست ؟
حضرت فرمود: منظورم ابومسلم خولانى كه در سپاه شام است نيست ، بلكه مقصود من مردى است كه از ناحيه مشرق ظهور كند و خداوند به وسيله او اهل شام را هلاك گرداند و حكومت را از ايشان بستاند. (176)
و باز در طى نامه اى كه به معاويه فرستاده فرمود: از طرف خراسان پرچمهاى سياه ظاهر مى شود و حكومت بنى اميه را برمى اندازد (177)
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:16 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

مختصرى از جريان قيام ابومسلم خراسانى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

و حوادث همانگونه شد كه حضرت خبر داده بود، زيرا ابومسلم خراسانى به طرفدارى از ابراهيم بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس و امامت او پرداخت ، در خراسان كار او بالا گرفت ، و لباس سياه را شعار خود قرار داد و به سپاه خود دستور تا جامه سياه بپوشند و پرچم سياه بردارند و در رمضان سال 129 هجرى به عنوان سردار لشكر ابراهيم عباسى قيام كرد و سرانجام پس از پيروزيهاى مكرر و آزادسازى مناطق بسيار سرانجام لشكر بنى اميه شكست خورده و آخرين آنها يعنى مروان حمار كشته شد، گويند پس از كشته شدن ، زبان او را قطع كردند و دور انداختند، گربه اى پيدا شد و زبان مروان را خورد و از عجائب روزگار آنكه قبل از اين به دستور مروان زبان يكى از خادمين خود را كه سخن چينى كرده بود بريدند و همين گربه زبان او را خورده بود!!
ابراهيم مذكور قبلا به دستور مروان دستگير شده بود و چندى در حران زندانى شد و چون از رهائى ماءيوس گرديد، و در وصيت نامه اى خلافت را براى برادر خود عبدالله سفاح قرار داد و نزد شخصى امانت نهاد، و سرانجام به دستور مروان سر او را در كيسه اى از آهك كردند، مدتى دست و پا زد و جان داد، و چون مروان به دست ابومسلم كشته شد برادر او عبدالله سفاح به خلافت رسيد، و به اين ترتيب در سال 132 هجرى حكومت بنى اميه منقرض و حكومت بنى عباس آغاز شد.

یک شنبه 18 اسفند 1387  4:17 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

سرانجام فجيع و عبرت آميز ابومسلم خراسانى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اما ابومسلم خراسانى او مردى بسيار خونريز بود به گونه اى كه تعداد كشته شده هاى به دست او را در جريان قيام كه با شكنجه كشته بود تا صدها هزار نفر شمارش كرده اند.
ابومسلم با اينكه در زمان سفاح ، اقدام به قتل ابوسلمة اولين وزير بنى عباس كرده بود اما چون حقى عظيم بر دولت بنى عباس داشت ، سفاح با او كارى نداشت ، بلكه او را احترام مى كرد، تا اينكه سرانجام در 25 شعبان سال 137 به دستور منصور عباسى كشته شد، زيرا ميان آنها كدورتى پديد آمد، گويند ابومسلم مدعى خلافت بود و بعد از مكاتبات بسيارى كه ميان آن دو رد و بدل شد، سرانجام ابومسلم به ديدار منصور شتافت ، منصور دست به حيله زد و دستور داد مردم به استقبال او روند، استقبال خوبى از او به عمل آمد، ابومسلم به نزد منصور آمد و دست او را بوسيد.
منصور به او اجازه داد مرخص شود و سه روز استراحت كند و نظافت نمايد، فردا مردى بنام عثمان بن نهيك و چهار نفر از نگهبانان را خواسته گفت : هرگاه من در كف دست خود را به هم زدم ، خارج شويد و ابومسلم را بكشيد.
وقتى ابومسلم به نزد منصور شتافت ، منصور شروع كرد راجع به برخى كارهاى گذشته وى اعتراض كردن و در هر مورد ابومسلم توضيح مى داد، وقتى سرزنش منصور طولانى شد، ابومسلم گفت : اينگونه نبايد با من صحبت شود بعد از آنهمه سختيها و كارهائى كه من كردم و سوابقى كه (براى حكومت بنى عباس ) دارم .
منصور در حالى كه خشمگين بود گفت : اى پسر زن خبيث ، اگر به جاى تو كنيزى بود كافى بود، تو در سايه دولت ما فعاليت كردى ، اگر كار دست تو بود، قدرت هيچ اقدامى نداشتى .
ابومسلم به عنوان كرنش دست منصور را بوسيد و عذرخواهى كرد، منصور گفت : همانند امروز نديدم ، به خدا كه اين كار تو فقط خشم مرا افزون كرد.
ابومسلم گفت : اين سخن را رها كن من جز از خدا نمى ترسم ، منصور از اين سخن برآشفت و او را بدگوئى كرد و دست بر هم زد، نگهبانان بر او حمله كردند، ابومسلم گفت : اى امير مؤمنان مرا براى (دفاع در مقابل ) دشمنت نگه دار، منصور گفت : خدا مرا در آن زمان نگه ندارد، آيا دشمنى دشمن تر از تو براى من هست ؟ آنگاه نگهبانان در حالى كه ابومسلم فرياد مى زد، العفو، او را كشتند. منصور گفت : آيا الآن كه شمشيرها تو را در برگرفته تقاضاى عفو دارى ؟ (178)
گويند: ابومسلم مى گفت : سرگذشت من با عباسيان همانند مردى صالح است كه استخوان شيرى ديد، دعا كرد تا خداوند او را زنده كند، چون شير زنده شد گفت :
تو بر من حق بزرگى دارى ولى مصلحت آن است كه تو را بكشم زيرا تو مردى مستجاب الدعوة هستى ، شايد دوباره دعا كنى تا خداوند مرا بميراند يا شيرى قوى تر بيافريند و سبب ضرر من شود.
اكنون كه عباسيان به سبب من قوى شدند، مصلحت ايشان در كشتن من است . گويند: ابومسلم در سرزمين عرفات دعا مى كرد و مى گفت : خدايا از گناهى توبه مى كنم كه گمان ندارم مرا بيامرزى ، به او گفتند: آيا بر خداوند سخت است آمرزش آن ؟ گفت : من لباس ستمى را بافته ام كه تا دولت بنى العباس برجاست ادامه دارد، چه بسيار فرياد مظلومى كه چون زير بار ستم قرار گيرد مرا لعنت خواهد كرد، آيا مردى كه اين همه دشمن دارد چگونه آمرزيده مى شود؟
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:18 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

ابومسلم طرفدار اهل البيت عليهم السلام نبود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

صاحب حديقة الشيعة گويد: ابومسلم از هنگام قيام تا زمانى كه كشته شد ششصد هزار نفر را كشته بود به جز آنها كه در صحنه هاى جنگ كشته بود، در زمان سردارى او بسيارى از شيعيان به قتل رسيدند، به دستور او نبيره جعفر طيار را كشتند، ابوسلمه خلال را به خاطر نامه اى كه به امام صادق عليهم السلام نوشته بود دستور داد تا كشتند.
سليمان كثير را به واسطه آنكه به اولاد اميرالمؤ مين عليهم السلام تمايل داشت به دست خود به قتل رسانيد، نبيره امام سجاد را نيز كشت و اخبار در مذمت او بسيار است . سپس روايتى را از احمدبن محمدبن عيسى نقل مى كند كه گويد نزد حضرت رضاعليه السلام با عده اى از اصحاب حضرت نشسته بودم كه محمدبن ابى عمير وارد شد، سلام كرد و نشست سپس گفت :
اى پسر پيامبر، خداوند مرا فداى تو گرداند نظر شما در مورد ابومسلم مروزى كه در زمان مروان قيام كرد چيست ؟
حضرت فرمود: نام او در دفترى است كه نام دشمنان ما، بنى اميه و ديگران در آن است . راوى پرسيد: گروهى از مخالفين مى گويند او از شيعيان شماست ، حضرت فرمود: دروغ مى گويند و گناه مى كنند خداوند ايشان را لعنت كند، ابومسلم نسبت به ما و شيعيان ما به شدت عناد و دشمنى داشت ، هر كه او را دوست دارد ما را دشمن داشته و هر كه از او قبول كند بر ما رد كرده است ، هر كه او را مدح كند ما را بدگوئى كرده است ، اى پسر ابى عمير هر كه مى خواهد از شيعيان ما باشد بايد از او بيزارى جويد و هر كه از او بيزارى نجويد از ما نيست و ما از او در دنيا و آخرت بيزاريم
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:19 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

 نمى ميرد تا فرمانرواى امت شود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ صفين در ميان لشكر خود متوجه غوغائى شد، مردم به جنب وجوش آمده بودند، حضرت از علت آن سؤ ال نمود، گفتند: معاويه كشته شده است . حضرت فرمود: نه ، قسم به آنكه جانم به دست (قدرت ) اوست او نمى ميرد تا اينكه امير اين امت شود و همه با او بيعت كنند.
عرض كردند: (اكنون كه مى دانيد او پيروز خواهد شد) چرا با او مى جنگيد؟ فرمود: تا عذرى باشد ميان من خداوند (يعنى انجام وظيفه و اتمام حجت بر مردم و روشن شدن حق را باطل و طرفداران آن دو).
در روايت ديگرى سوارى از شام خبر مرگ معاويه را آورد، او را نه نزد حضرت آوردند، حضرت فرمود: آيا خودت شاهد مرگ معاويه بودى ؟ با كمال تعجب گفت : آرى خاك هم بر او ريختيم ! حضرت فرمود:
دروغ مى گويد، گفتند: از كجا فهميديد كه دروغ مى گويد؟ فرمود: او نمى ميرد تا اينكه چنين و چنان كند و مقدارى از كارهاى معاويه را حضرت بيان كرد، گفتند: پس چرا با او مى جنگيد؟ فرمود: براى (اتمام ) حجّت . (181)

یک شنبه 18 اسفند 1387  4:19 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها