0

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

 
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

حريم وحى و نبوت و ولايت را شكستند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بر گردنش ريسمان سياه انداختند، حضرت فاطمه عليها السلام نزديك در خانه ميان آنها و همسرش مانع شد، قنفذ با تازيانه بر بازويش زد به گونه اى كه اثر آن در بازويش مثل بازوبند باقى ماند.
ابوبكر به قنفذ پيام داد: بزن زهرا را!! قنفذ دختر پيامبر را به گوشه درب خانه كشاند و حضرت را چنان فشار داد (يا هل ) داد كه يكى از استخوانهاى پهلوى آن بزرگوار شكست و طفل خود را كه در رحم داشت ، سقط كرد، پس از آن ديگر از بستر بلند نشد تا اينكه در اثر آن (جنايات ) شهيد شد صلوات الله عليها.
مؤ لف گويد: شهرستانى از علماء اهل سنت در ملل و نحل از قول نظّام كه او نيز از علماء اهل سنت است نقل مى كند كه گفت : عمر در روز بيعت چنان بر شكم فاطمه زد كه فرزندش محسن را سقط كرد او فرياد مى زد خانه را با اهل آن آتش بزنيد و در خانه نبود جز على و فاطمه و حسن و حسين .(41)
مسعودى مورخ مشهور مى نويسد: ((فهجموا عليه و احرقوا بابه و استخرجوه منه كرها و ضغطوا سيدة النساء بالباب حتى اسقطت (محسنا)؛(42) به خانه على حمله كردند و در خانه او را آتش زدند و او را به زور از خانه بيرون كرده و سرور زنان را با در فشار دادند به گونه اى كه محسن را سقط كرد.))(43)

یک شنبه 18 اسفند 1387  3:11 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

بيعت به هر قيمت كه تمام شود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ادامه جريان بيعت : سپس در حاليكه طنابى در گردن على عليه السلام انداخته بودند، حضرت را نزد ابوبكر آوردند، عمر با شمشير بالاى سر حضرت قرار گرفت ، عده اى همانند خالد بن وليد و ابوعبيده بن جراح و سالم و مغيرة بن شعبه و اسيدبن حصين و بشر بن سعد و ديگران مسلح كنار ابوبكر نشسته بودند.
حضرت على عليه السلام مى گفت : بخدا سوگند اگر شمشير در دستم مى بود مى دانستيد كه به من دسترسى نخواهيد داشت ... اگر چهل نفر ياور مى داشتم ، اجتماع شما را متفرق مى كردم ، لعنت خدا بر گروهى كه با من بيعت كردند و سپس مرا تنها گذاردند، عمر صدا زد: بيعت كن ، حضرت فرمود: اگر نكنم چه ؟ گفت : با خوارى ترا مى كشم !! فرمود: آن وقت بنده خدا و برادر پيامبر را كشته ايد ابوبكر گفت : بنده خدا بله اما برادر پيامبر را قبول نداريم ! حضرت فرمود: آيا انكار مى كنيد كه پيامبر ميان خودش و من برادرى برقرار كرد، همان سخنان را تا سه بار تكرار كردند.
سپس حضرت فرمود: اى جماعت مهاجرين و انصار شما را به خدا سوگند مى دهم آيا از پيامبر شنيديد كه در روز غدير خم چنين و چنان گفت ؛(44) و در جنگ تبوك چنين گفت ،(45) و سپس تمامى فضائلى را كه پيامبر علنا به مردم بيان كرده بود بيان كرد، و همگى تصديق كردند.
ابوبكر كه از اين موقعيت احساس خطر مى كرد گفت : هر چه گفتى درست است و ما به گوش خود شنيده ايم و با دلهايمان حفظ كرده ايم ولى از پيامبر شنيديم بعد از اين فرمود: خداوند ما اهل بيت را برگزيده و براى ما آخرت را بر دنيا اختيار كرده است و خداوند براى ما خاندان ، نبوت و خلافت را جمع نخواهد كرد!(46)
حضرت فرمود: آيا ديگرى هم با تو شهادت مى دهد؟ عمر گفت : خليفه رسول خدا صلى الله عليه وآله راست مى گويد ما هم شنيديم ، سپس ‍ ابوعبيده و سالم مولاى ابى حذيفه و معاذ بن جبل هم او را تصديق كردند.
یک شنبه 18 اسفند 1387  3:13 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

اميرالمؤمنين عليه السلام افشا مى كند!

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرت فرمود: چه سرسختانه بر سر آن نوشتار ملعون خود كه در كعبه با هم بر سر آن ، همپيمان شديد، وفا داريد: پيمان بستيد كه اگر محمد صلى الله عليه وآله را خدا كشت يا مى راند، خلافت را از اهل بيت دور نگهداريد.
ابوبكر گفت : شما چگونه فهميدى ؟ ما كه ترا آگاه نكرده بوديم ؟ حضرت فرمود: اى زبير اى سلمان و اى مقداد، شما را به خدا و به اسلام سوگند آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيديد كه نام اين پنج نفر را برد و فرمود كه نوشته اى نوشتند و هم پيمان شدند بر كردار خود؟ گفتند: خدا شاهد است كه چنين بود و ما شنيديدم كه اين را به شما گفت و شما گفتى : پدر و مادرم فدايت اى پيامبر خدا در آن زمان آنچه دستورى به من مى دهى كه انجام دهم ؟ فرمود: اگر ياورانى يافتى با آنان جهاد كن و اگر پيدا نكردى . بيعت كن و خونت را حفظ كن .
آنگاه حضرت على عليه السلام فرمود: بخدا سوگند اگر آن چهل نفرى كه با من بيعت كرده بودند (اشاره به بيعت چهل نفر با حضرت در همان آغاز بيعت مردم با ابوبكر، و اينكه هيچكدام جز چهار نفرشان وفادار نماندند) بر سر بيعت مى ماندند، با شما براى خدا و در راه خدا جهاد مى كردم ، به خدا سوگند اين خلافت به احدى از نسل شما تا قيامت نخواهد رسيد. سپس حضرت قبل از اينكه بيعت كند صدا زد ((يا بن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلونى))(47) اشاره به جملاتى كه هارون وقتى گوساله پرستان او را تهديد كردند، به موسى گفت : ((اى فرزند مادرم اينان مرا به استضعاف كشاندند و نزديك بود مرا بكشند)).
سپس دست بر دست ابوبكر زد و بيعت نمود.
به زبير گفته شد: حالا بيعت كن ، او امتناع كرد، عمر و خالد و مغيره با عده اى شمشير زبير را گرفتند و شكستند و او به اجبار بيعت كرد.
سلمان گويد: مرا گرفتند و آنقدر بر گردنم زدند كه مثل غده اى ورم كرد و دستهايم را بستند و با زور بيعت كردم ، ابوذر و مقداد نيز با اكراه بيعت كردند و هيچكس به جز حضرت على عليه السلام و ما چهر نفر به زور بيعت نكرد. و در ميان ما زبير از همه سخنانش درشت تر بود.
آنگاه زبير كلمات درشتى به عمر گفت و همچنين سلمان به ابوبكر و همچنين حضرت على عليه السلام در مذمت اصحاب سقيفه حديثى بيان كرد.
یک شنبه 18 اسفند 1387  3:14 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

بيشگوئى پيامبر صلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد زبير

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عثمان از حديثى كه حضرت على عليه السلام روايت نمود ناراحت شد و به حضرت گفت : مرا با تو چه كار؟ چرا مرا به حال خودم باقى نمى گذارى نه در زمان پيامبر و نه بعد از او!
زبير پيشدستى كرد و گفت : خدا بينى تو را به خاك مالد همينطور است (كه على عليه السلام مى گويد).
عثمان گفت : بخدا سوگند از پيامبر شنيدم مى فرمود: زبير در حاليكه از دين بيرون است كشته مى شود! سلمان گويد: حضرت على عليه السلام بطور خصوصى به من فرمود: عثمان راست مى گفت ، زيرا بعد از كشته شدن عثمان با من بيعت خواهد كرد، و سپس بيعت شكنى مى كند و در حاليكه از اسلام خارج است كشته مى شود
یک شنبه 18 اسفند 1387  3:14 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

زهراى اطهر تصميم گرفت نفرين كند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام را از منزل بيرون بردند، حضرت فاطمه عليهما السلام در پشت سر او خارج شد و هيچكدام از بانوان هاشمى نيز نبود مگر اينكه با حضرت حركت كرد تا نزديك قبر (پيامبر صلى الله عليه وآله ) رسيد.
سپس صدا زد: پسر عمويم را رها كنيد، سوگند به آنكه محمد پدر مرا به حق برانگيخت اگر او را رها نكنيد، موى خود را پريشان مى كنم و پيراهن پيامبر را بر روى سر مى گذارم و از خداوند متعال فريادرسى مى كنم ، حضرت صالح نزد خداوند از پدرم گرامى تر نيست و نه ناقه او از من و نه بچه او از دو فرزندانم .
سلمان گويد: من نزديك فاطمه بودم ، بخدا سوگند ديدم كه پايه هاى ديوارهاى مسجد پيامبر صلى الله عليه وآله از بن كنده شد به گونه اى كه اگر مردى مى خواست عبور كند مى توانست .
من گفتم : اى سرور من خداوند تبارك و تعالى پدرت را پيامبر رحمت قرار داد، شما خشم و نقمت مباش ، حضرت برگشت و ديوارها به جاى خود بازگشت به گونه اى كه گرد و خاك بر پا شد
یک شنبه 18 اسفند 1387  3:15 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

حضرت على عليه السلام و منجم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سعيد بن جبير (49) كه از ياران با وفاى امام سجاد عليه السلام مى باشد نقل مى كند: يكى از دهقانهاى ايرانى كه ستاره شناس بود، هنگاميكه حضرت براى جنگ (با خوارج نهروان ) خارج مى شد به نزد حضرت آمد و بعد از تحيت گفت :
اى اميرالمؤمنين ستاره هاى نحس و شومى طلوع كرده است ، و در مثل اين روز، شخص حكيم بايد خود را پنهان كند، و امروز براى شما، روز سختى است ، دو ستاره به هم رسيده اند و از برج شما آتش شعله ور است ، و جنگ براى شما موقعيت ندارد! حضرت امير عليه السلام فرمود: واى بر تو اى دهقانى كه از علائم خبر مى دهى و ما را از سرانجام كار مى ترسانى ، آيا مى دانى جريان صاحب ميزان و صاحب سرطان است ؟ آيا مى دانى اسد چند مطلع دارد؟
مرد منجم گفت : بگذار نگاه كنم و سپس اصطرلابى را كه در آستين داشت درآورد و شروع كرد به بررسى و محاسبه .
حضرت على عليه السلام لبخندى زد و فرمود: آيا ميدانى شب گذشته چه حوادثى رخ داد؟ در چين خانه اى فرو ريخت ، برج ماجين شكاف برداشت ، حصار سرنديب سقوط كرد، فرمانده ارتش روم از ارمنيه شكست خورد (يا او را شكست داد) بزرگ يهود ناپديد شد، مورچه گان در سرزمين مورچه ها به هيجان آمدند، پادشاه افريقا نابود شد، آيا تو اين حوادث را مى دانى ؟
مرد منجم گفت : نه يا اميرالمؤمنين .
حضرت فرمود:... در هر عالمى هفتاد هزار نفر ديشب به دنيا آمد و امشب همين تعداد خواهند مرد، و اين مرد و با دست خود به مردى بنام سعد بن مسعده حارثى لعنه الله كه جاسوس خوارج در لشكر حضرت امير عليه السلام بود اشاره نمود- جزء همين اموات خواهد بود. آن مرد جاسوس وقتى حضرت به او اشاره كرد، گمان كرد حضرت دستور دستگيرى او را داده است در همان حال در جا از ترس جان داد!
مرد منجم با ديدن اين صحنه به سجده افتاد سپس حضرت در ادامه سخن فرمود: من و اصحابم نه شرقى هستيم و نه غربى ، مائيم برپادارنده محور (دين و هستى ) و نشانه هاى فلك .
و اينكه گفتى از برج من آتش شعله مى كشد بر تو لازم بود كه به نفع من حكم كنى نه بر ضرر من ، چرا كه نور آن (آتش ) پيش من است و سوزاندن و شعله اش به دور از من ، و اين مساله اى پيچيده است ، اگر حسابگر هستى آنرا محاسبه كن
یک شنبه 18 اسفند 1387  3:16 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

چگونه اى آنگاه كه چند عين بر يك عين ظلم كنند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حذيفة بن يمان به اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان خلافت عثمان گفت : به خدا قسم من كلام تو را و معناى آنرا تا ديشب نفهميدم ، آن سخنى كه در حره (اطراف مدينه ) به من گفتى و آن اين بود كه فرمودى :
چگونه اى ، اى حذيفه زمانى كه چند عين بر يك ظلم كنند؟!
در آن موقع پيامبر صلى الله عليه وآله ميان ما بود و ما حقيقت آنرا نمى فهميديم تا ديشب كه فهميدم (عين اول ) ابوبكر بود كه نامش عتيق بود و سپس عمر را و ايندو بر تو مقدم شدند و اول اسم آنها عين بود.
حضرت فرمود: اى حذيفه فراموش كردى عبدالرحمن ابن عوف را كه متمايل به عثمان شد (آنگاه كه در شوراى شش نفره پس از مرگ عمر، عبدالرحمن به حضرت على عليه السلام گفت : يا على با تو بيعت مى كنم به شرط آنكه به سنت خدا و پيامبر و ابوبكر و عمر رفتار كنى ، حضرت فرمود: بلكه به سنت خدا و پيامبر و اجتهاد خودم رفتار مى كنم ! سه بار عبدالرحمن پيشنهاد خود را تكرار كرد و حضرت همان جواب را داد، آنگاه به عثمان آن پيشنهاد را كرد، عثمان قبول كرد و او خليفه شد، گرچه به همين تعهد خود نيز عمل نكرد و بعدا عبدالرحمن به عثمان اعتراض ‍ كرد و گفت : اى عثمان از بيعت با تو به خدا پناه مى برم ، و عثمان دستور داد او را از مجلس بيرون كردند و تا آخر عمر، عبدالرحمن با عثمان سخن نگفت ).
سپس حضرت على عليه السلام فرمود: زود است كه به ايشان ملحق شوند عمرو بن عاص و معاويه فرزند جگرخواره پس ايشانند( عتيق و عمر و عثمان و عمرو بن عاص و معاويه و عبدالرحمن ) عينهائى كه براى ستم بر من اجتماع كرده اند
یک شنبه 18 اسفند 1387  3:17 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئيهاى حضرت به خزينه دار معاويه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام صادق عليه السلام فرمود: معاويه را خزانه دارى بود به نام جبير خابور كه مادرى پير در كوفه داشت ، روزى به معاويه گفت :
من مادرى پير در كوفه دارم ، مشتاق ديدار او هستم ، اجازه بده بروم او را ببينم و حق مادرى او را ادا كنم .
معاويه گفت : با كوفه چه كار دارى ؟ در آنجا مرد جادوگر كاهنى (52)است به نام على بن ابيطالب ، من در امان نيستم كه تو را گمراه كند.
جبير گفت : مرا با على چه كار؟ من به ديدن مادرم مى روم تا حق مادرى او را ادا كنم . معاويه بار ديگر سخن خود را تكرار كرد ولى در اثر اصرار جبير اجازه داد و او به كوفه آمد حضرت على عليه السلام وقتى جبير را ديد به او فرمود:
آگاه باش (اى جبير) كه تو گنجى از گنجهاى خداوند مى باشى و معاويه پنداشته است كه من جادوگر و كاهن هستم و اينرا با تو در ميان گذارده است .
عرض كرد: همينطور است به خدا قسم اين چنين پنداشته است . فرمود: با تو مالى است كه آنرا در عين التمر(53) پنهان كرده اى ، عرض كرد: راست مى گوئى اى اميرالمؤمنين ! آنگاه حضرت به امام حسن عليه السلام فرمود تا او را به خانه برده به نيكويى پذيرايى نمايد.
یک شنبه 18 اسفند 1387  3:18 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

خبر دادن امير المؤمنين عليه السلام به ملاقات جويريه با شير

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

از حضرت باقر عليه السلام روايت است كه فرمود: مردى بنام جويريه عازم سفر از كوفه بود، حضرت على عليه السلام به او فرمود: بدان كه در ميان راه به شيرى برخورد خواهى كرد، جويريه گفت : چاره چيست ؟
فرمود: به او بگو اميرالمؤمنين عليه السلام به من از تو امان داده است ! جويريه از كوفه بيرون آمد، در ميان راه همچنانچه حضرت گفته بود، متوجه شد شيرى بطرف او مى آيد، جويريه صدا زد: اى شير همانا اميرالمؤمنين على بن ابى طالب به من از تو امان داده است . جويريه گويد:همينكه كلام حضرت را رساندم ، آن حيوان برگشت در حاليكه سر را به زير انداخته و همهمه مى كرد، و با همين حال از نيزار پنهان شد (در روايتى آمده است كه پنج بار همهمه كرد). جويريه بعد از انجام كار خود و بازگشت به كوفه ، نزد حضرت على عليه السلام رفت و جريان را بازگو كرد، حضرت فرمود: با آن شير چه گفتى و او با تو چه گفت ؟ جويريه گفت : هر چه فرموده بوديد گفتم ، و به بركت فرمايش شما از من منصرف شد، اما اينكه آن حيوان چه گفت - من نميدانم خدا و رسول و وصى او بهتر مى دانند. حضرت فرمود: او در حاليكه همهمه مى كرد پشت نمود(و رفت ) عرض كردم : آرى . فرمود: آن حيوان به تو گفت : وصى محمد صلى الله عليه و آله و سلم را از من سلام برسان ، سپس حضرت دست خود را به صورت عدد پنج نشان داد (58)(يعنى پنج بار)
مؤ لف گويد: آنچه از آيات قرآن و احاديث بسيار زياد استفاده مى شود اين است كه حيوانات داراى مقدارى از فهم و شعور ولو ضعيف و مناسب با خودشان مى باشند، و در همين راستا، به ذكر الهى مى پردازند و اوليا خدا مخصوصا ائمه اطهار عليه السلام را مى شناسند و احترام مى كنند و همچنانكه مشخص مى گردد كه حيوانات داراى زبان گويائى ميان خويش ‍ هستند كه با آن تكلم مى كنند هر چند در حوصله فهم ما نباشد. بحث بيشتر و ارائه قرآنى و احاديث مربوط نياز به مجالى ديگر دارد.
یک شنبه 18 اسفند 1387  3:20 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام


خالد نمرده و حبيب بن جماز پرچمدار ضلالت او خواهد بود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سويد بن غفلة گويد: خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام بودم كه مردى نزد حضرت آمد و گفت : يا اميرالمؤمنين از وادى القرى مى آيم و خبر موت خالد بن عرفطه را آورده ام . حضرت فرمود: البته كه او نمرده است ! آن مرد كلام خود را تكرار كرد، حضرت فرمود: سوگند به آنكه جانم در دست قدرت اوست ، خالد نمرده و نمى ميرد!! آن مرد براى بار سوم سخن خود را تكرار كرد! و اضافه نمود كه : ((سبحان الله )) من به شما از موت او خبر مى دهم ولى شما مى گوئيد نمرده است !
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: قسم به آنكه جانم در دست قدرت اوست ، خالد نمرده و نمى ميرد تا فرمانده سپاه ضلالت شود و پرچمدار او شخصى باشد بنام حبيب بن جماز!! راوى گويد: حبيب بن جماز وقتى اين سخن حضرت به گوشش رسيد به نزد حضرت آمد و گفت : به خدا قسم كه من شيعه شما هستم ، ولى شما درباره من سخنى فرموديد كه آنرا در خود نمى يابم ! حضرت فرمود: اگر حبيب بن جماز توئى ، حتما و قطعا آن پرچم را به دوش خواهى گرفت ! حبيب با شنيدن اين پاسخ پشت كرد و رفت و حضرت ادامه داد: اگر حبيب بن جماز توئى ، البته البته آن پرچم را به دوش خواهى گرفت !
ابوحمزه گويد: به خدا سوگند حبيب بن جماز زنده ماند تا اينكه (در زمان سيدالشهداء عليه السلام ) وقتى عمر بن سعد به جنگ با امام حسين عليه السلام فرستاده شد، خالد بن عرفطه از فرماندهان سپاه او بود و حبيب نيز پرچم او را بر دوش داشت
یک شنبه 18 اسفند 1387  3:25 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

سه روز ديگر دو نفر جنازه اى را مى آورند و...

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اصبغ بن نباته از ياران باوفاى حضرت على عليه السلام است ، او مى گويد: اميرالمؤ منين در زمين نجف نشسته بود كه به اطرافيان خود فرمود:
چه كسى آنچه من مى بينم مى بيند؟ مردم گفتند، اى چشم بيناى خدا در ميان بندگان خدا چه مى بينى ؟ فرمود:
شترى را مى بينم كه جنازه اى را مى آورد و دو مرد كه يكى از عقب و ديگرى از جلو آن حيوان را حركت مى دهند و بعد از سه روز به نزد شما خواهند آمد!
بعد از سه روز همچنانكه حضرت خبر داده بود وارد شدند و پس از تحيت حضرت فرمود: شما كيستيد؟ از كجا مى آئيد و اين جنازه كيست ؟ و براى چه آمده ايد؟
گفتند: ما اهل يمن هستيم ، و اين جنازه پدر ماست ، هنگام مرگ وصيت كرد كه پس از غسل و كفن و نماز، مرا بر شترم بگذاريد و در عراق در نيزار كوفه (نجف ) به خاك بسپاريد.
حضرت فرمود: آيا از او پرسيديد چرا؟ گفتند: آرى ، جواب داد: چون در آن مكان مردى به خاك سپرده مى شود كه اگر روز قيامت براى تمام اهل محشر شفاعت كند پذيرفته خواهد شد!
در اين هنگام حضرت على عليه السلام از جا برخواست و فرمود:
راست گفت ، به خدا قسم كه منم آن مرد.(60)
یک شنبه 18 اسفند 1387  3:25 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام


پيشگوئيهاى حضرت على عليه السلام در مورد طلحه و زبير و جنگ جمل
انتظارات و توقعات نابجا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

با كشته شدن عثمان به دست مسلمانان ، مردم يكسره به طرف خانه اميرالمؤمنين عليه السلام هجوم بردند و از حضرت با اصرار فراوان خواستند تا خلافت اسلامى را بپذيرد و حضرت با اينكه زمينه را مساعد نمى دانست و به مردم تذكر داد كه روش من در حكومت ، غير از روش ‍ گذشتگان است ، در پى اصرار مردم و بزرگان صحابه ، آنرا پذيرفت و مردم با او بيعت كردند.
در ميان انبوه جمعيت و بزرگان صحابه ، زبير بن عوام و طلحة ديده مى شدند كه با حضرتش بيعت كردند. اين دو كه در زمان عثمان و ريخت و پاشهاى نابجاى او به مال و ثروت فراوان رسيده بودند، مى پنداشتند كه حضرت على عليه السلام نيز مانند عثمان به آنها از دنيا بهره خواهد داد، اما حوادثى رخ داد كه آنها را به كلى ماءيوس نمود.
روزى هنگام تقسيم بيت المال وقتى حضرت ميان اين دو نفر و ديگران فرقى نگذارد و با آنها به عدالت برخورد نمود، آنها ناراحت شدند و سهم خود را نگرفتند.
یک شنبه 18 اسفند 1387  3:27 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام


پيشگوئيهاى حضرت على عليه السلام در مورد طلحه و زبير و جنگ جمل
انتظارات و توقعات نابجا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

با كشته شدن عثمان به دست مسلمانان ، مردم يكسره به طرف خانه اميرالمؤمنين عليه السلام هجوم بردند و از حضرت با اصرار فراوان خواستند تا خلافت اسلامى را بپذيرد و حضرت با اينكه زمينه را مساعد نمى دانست و به مردم تذكر داد كه روش من در حكومت ، غير از روش ‍ گذشتگان است ، در پى اصرار مردم و بزرگان صحابه ، آنرا پذيرفت و مردم با او بيعت كردند.
در ميان انبوه جمعيت و بزرگان صحابه ، زبير بن عوام و طلحة ديده مى شدند كه با حضرتش بيعت كردند. اين دو كه در زمان عثمان و ريخت و پاشهاى نابجاى او به مال و ثروت فراوان رسيده بودند، مى پنداشتند كه حضرت على عليه السلام نيز مانند عثمان به آنها از دنيا بهره خواهد داد، اما حوادثى رخ داد كه آنها را به كلى ماءيوس نمود.
روزى هنگام تقسيم بيت المال وقتى حضرت ميان اين دو نفر و ديگران فرقى نگذارد و با آنها به عدالت برخورد نمود، آنها ناراحت شدند و سهم خود را نگرفتند.
یک شنبه 18 اسفند 1387  3:28 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

ملاقات دوم و تكرار خواستهاى نامشروع

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

طلحة و زبير بعد از آنكه با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند مثل ساير مردم ، حتى آنها را اولين نفرات بيعت كننده با حضرت شمرده اند، وقتى از قرائن حال پى بردند كه حضرت على عليه السلام به خواسته هاى نامشروع آنان تن نخواهد داد، براى بار آخر به نزد آن حضرت آمدند، طلحة تقاضاى حكومت عراق را كرد و زبير در خواست حكومت شام را، ولى حضرت نپذيرفت ، آن دو خشمگين شدند و دو سه روز بعد دوباره نزد حضرت آمدند و اجازه ورود خواستند.
اميرالمؤمنين عليه السلام در طبقه بالاى منزل خود بود آن دو نيز به بالا رفتند و گفتند: اى اميرالمؤمنين شما زمانه را مى شناسى و اينكه ما چقدر تحت فشار هستيم ، ما آمده ايم تا به ما چيزى دهى كه حال خود را بهبود بخشيم و بدهيهاى خود را پرداخت كنيم !
حضرت فرمود: مى دانيد كه من در منطقه ينبع (61) مالى از خودم دارم ، اگر مى خواهيد بنويسم هر چه ممكن است از آن به شما داده شود! گفتند: ما به مال شما نيازى نداريم ، حضرت فرمود: از من چه كارى ساخته است ؟ گفتند: به مقدار كافى از بيت المال به ما بده ! فرمود:
((سبحان الله !)) من چه اختيارى در بيت المال دارم ، اين اموال ، مال مسلمانان است و من نگهبان و امين آنها هستم ! اگر مى خواهيد، خواسته خود را روى منبر با مردم مطرح كنيد اگر اجازه دادند من انجام دهم ، ولى من چطور (بى اجازه ) چنين كنم در حاليكه اين اموال براى همه مسلمانان اعم از شاهد و غايب مى باشد...
گفتند: ما شما را وادار نمى كنيم ، اگر هم وادار كنيم ، مسلمانان نمى پذيرند.
حضرت فرمود: من چه كنم ! گفتند: نظر شما را شنيديم ، و سپس از طبقه بالا پائين آمدند، خدمتكار حضرت على عليه السلام شنيد كه آن دو مى گفتند: به خدا بيعت ما با على از دل نبوده است بلكه ما فقط با زبان (در ظاهر) بيعت كرديم !
حضرت امير عليه السلام اين آيه را تلاوت نمود: ((ان الذين يبا يعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيؤ تيه اجرا عظيما)).
یک شنبه 18 اسفند 1387  3:30 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

شما قصد شورش داريد نه عمره

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

دو روز بعد وقتى خبر نارضايتى عايشه از حضرت امير عليه السلام و بهانه كردن خون عثمان را براى شورش بر حضرت على عليه السلام ، به گوش طلحة و زبير رسيد و اينكه عايشه مردم را براى خونخواهى عثمان تحريك مى كند و عده اى از عمال عثمان نيز اموال مسلمانان را برداشتند و براى موفقيت اين شورش با خود به مكه آورده اند، آنان دو موقعيت را مغتنم شمردند و تصميم گرفتند به ناراضيان ملحق شوند و براى توجيه سفر ناگهانى خود به نزد حضرت امير عليه السلام در خلوت آمدند گفتند: يا اميرالمؤمنين مدتى است كه توفيق انجام عمره (63) را پيدا نكرده ايم ، اجازه بده براى انجام عمره به مكه رويم .
حضرت فرمود: بخدا سوگند تصميم عمره نداريد، بلكه تصميم حيله و مكر داريد و مى خواهيد به بصره (پايگاه اصلى ايشان كه بعدا در آن مستقر شدند) برويد.
آن دو گفتند: خدايا آمرزش تو را خواستاريم ، ما هدفى جز عمره نداريم ، حضرت فرمود: به خداوند عظيم سوگند ياد كنيد كه در كار مسلمانان فساد نكنيد و بيعتى را كه با من كرده ايد نشكنيد و دنبال فتنه و آشوب نباشيد، آن دو در زبان پذيرفتند و سوگندهاى شديد و غليظ ياد كردند، و چون بيرون رفتند به ابن عباس برخورد كردند، از آنها پرسيد: آيا حضرت به شما اجازه داد؟ گفتند: آرى ، و چون به نزد حضرت آمد حضرت به او فرمود: اى پسر عباس ، خبر دارى ؟ گفت : طلحة و زبير را ديدم ، حضرت فرمود: از من اجازه خواستند به عمره روند، من بعد از گرفتن سوگندهاى محكم بر اينكه مكر و حيله نكنند و پيمان شكنى ننمايند و فسادى بر پا نكنند، به آنها اجازه دادم ، بخدا سوگند اى پسر عباس من مى دانم كه اينها جز آشوب گرى تصميمى ندارند، گويا (مى بينم ) آن دو را كه به مكه رفته اند تا براى جنگ با من تلاش كنند همانا آن خائن فاجر يعلى بن منبه (استاندار عثمان در يمن ) اموال عراق و فارس را برده است تا در آن جهت خرج كند، و بزودى اين دو مرد در كار (حكومت من ) فساد مى كنند و خون پيروان و ياوران مرا مى ريزند.
ابن عباس گفت : اى اميرالمؤمنين اگر شما اين را مى دانى ، چرا به آنها اجازه مى دهى ؟ چرا آنها را حبس نكردى و به زنجير نكشيدى تا شرّ آنها از مسلمانان كوتاه شود؟
حضرت فرمود: اى پسر عباس ، مى گوئى من به ستم پيشدستى كنم ، و بدى را قبل از نيكى مرتكب شوم ، و با گمان و تهمت كسى را مجازات نمايم و يا مردم را به كارى قبل از آنكه مرتكب شوند مؤ اخذه كنم ، نه بخدا سوگند، اگر چنين كنم نسبت به پيمانى كه خداوند در مورد عدالت از من گرفته است ، عدالت نكرده ام .
اى پسر عباس ! من در حالى به آنها اجازه دادم كه مى دانم چه انجام خواهند داد ولى من به خداوند تكيه مى كنم بر عليه آن دو، بخدا سوگند كه آن دو را خواهم كشت و گمانشان را ناكام مى كنم و هرگز به آرزوى خويش ‍ نخواهند رسيد، و خداوند آنها را بخاطر ظلمى كه بر من مى دارند و پيمان شكنى كرده و بر من شورش مى كنند مجازات خواهد كرد
یک شنبه 18 اسفند 1387  3:30 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها