0

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

 
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام


فرزندان امام مجتبى در زندان مخوف كوفه با وضعى فجيع جان دادند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بارى آنها را با بدترين صورت به زندانى مخوف در كوفه بردند كه به شدت تاريك بود و شب و روز تشخيص داده نمى شد، تعداد آنها را بيست نفر از اولاد امام مجتبى عليه السلام ذكر كرده اند.
اينان كه وقت نماز را تشخيص نمى دادند قرآن را پنج جزء كرده بودند و به نوبت در هر شبانه روز يك ختم قرآن قرائت مى كردند و هر گاه يك پنجم قرآن تمام مى شد يكى از نمازهاى پنجگانه را مى خواندند، شرايط زندان بسيار وحشتناك و غير انسانى بود، آنها اجازه نداشتند حتى براى ادرار كردن بيرون روند، پس از مدتى بوى مدفوع و ادرار، فضاى سربسته و تاريك را فرا گرفت ، در اثر آن فضا و غل و زنجير، پاهاى آنها عفونى شده ورم مى كرد و كم كم به بالا سرايت نموده آنها را يك يك مى كشت وقتى يكى از آنها مى مرد، جنازه او برنمى داشتند و در همان غل و زنجير مى ماند تا متعفن مى شد و مى پوسيد.
شخصى به نام اسحق بن عيسى گويد: روزى عبدالله محض از زندان براى پدرم پيغام داد كه نزد من بيا، پدرم از منصور اجازه گرفت و به زندان عبدالله رفت ، عبدالله گفت : ترا خواستم تا مقدارى آب برايم بياورى ، زيرا تشنگى بر من غلبه كرده است پدرم فرستاد از منزل سبوى آب يخى آوردند وقتى عبدالله سبو را بر دهان نهاد كه بياشامد ابوالازهر زندانبان رسيد و چنان با لگد بر آن سبو زد كه به دندان عبدالله خورد و دندانهاى پيشين او ريخت !!
روزى عبدالله بن حسن به على بن حسن گفت : گرفتارى ما را مى بينى ، از خدا نمى خواهى كه ما از اين زندان و بلا نجات دهد؟
على بن حسن مدتى سكوت كرد سپس گفت : اى عمو، براى ما در بهشت درجه اى است كه به آن نمى رسيم جز با اين بلاها يا بيشتر از آن كه منصور بر سر ما آورد، و منصور را در جهنم جايگاهى است كه به آن نمى رسد جز با آنچه مى بينى از اين بلاها كه بر ما آورد، اگر مى خواهى صبر كنيم بر اين سختيها به زودى راحت شويم زيرا مرگ ما نزديك شده است و اگر مى خواهى دعا كنيم براى رهائى خود ولى منصور به آن مرتبه جهنمى خود نخواهد رسيد، آنها گفتند: صبر مى كنيم ، سه روز بيشتر نگذشت كه در زندان جان دادند و راحت شدند، على بن الحسن در حال سجده جان داد، عبدالله گمان كرد كه به خواب رفته است گفت : فرزند برادرم را بيدار كنيد، چون او را حركت دادند ديدند بيدار نمى شود.
و قبور ايشان همان زندان آنهاست كه سقف را بر روى ايشان خراب كردند، مسعودى گويد:
در زمان ما كه سال 332 است قبور ايشان محل زيارت مردم است . (260)
البته اين اندكى از جنايات اين خبيث است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در پيشگوئى خود او را به عنوان خونريزترين خلفاء بنى عباس معرفى نمود.
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:49 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پنجمى آنها سردار آنهاست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پنجمى آنها هارون الرشيد است كه حكومت وى مستقر و آرام گرفت ، هارون الرشيد نوه منصور است و در سال 170 به خلافت رسيد و مدت بيست و سه سال و چند ماه حكومت كرد.

یک شنبه 18 اسفند 1387  4:50 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

اما هفتمين ايشان داناترين آنهاست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هفتمين از خلفاء بنى عباس ، عبدالله بن هارون معروف به ماءمون است ، وقتى برادرش امين را شكست داد و او را كشت ، حكومت او در تمام بلاد مستقر شد.
او اهل دانش و علم بود و سهم فراوانى در حكمت و علم نجوم داشت ، و علم فلسفه را بسيار دوست مى داشت . و پيوسته براى مناظره و مباحثه ميان اديان و مذاهب مختلف مجالس تشكيل مى داد.
خلافت او حدود بيست و يك سال طول كشيد از سال 196 تا 218 هجرى ، رتبه علمى ماءمون از مجالسى كه تشكيل مى داد و سئوالاتى كه مى كرد و يا جوابهايى كه مى داد مشخص مى گردد كه اين مقام جاى بيان همه آن نيست .
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:51 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

مباحثه ماءمون ملعون با علماى اهل سنت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اكنون به يك سند تاريخى كه دليل بر مرتبه علمى اوست و همچنانكه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده است ، اكتفا مى كنيم . روزى ماءمون عباسى دستور داد تا عده اى از بزرگان حديث و استدلال را حاضر كنند، چهل نفر حاضر شدند ماءمون پس از احوالپرسى گفت : مى خواهم شما را ميان خودم و خداوند حجت قرار دهم ، هر كه كارى دارد يا زير فشار است براى دستشوئى ، برود و كار خود را انجام دهد، راحت باشيد و با آرامش خاطر رداى خود را درآورده بنشينيد.
سپس گفت : اى جماعت : شما را خواستم تا شما را نزد خداوند واسطه كنم ، خدا را در نظر بگيريد و براى خود و پيشواى خود نظر بدهيد، و جلالت و ابهت من مانع گفتن حق نباشد هر چه كه باشد! و از محكوم كردن باطل نهراسيد، هر كه باشد، نسبت به آتش جهنم براى خودتان دلسوزى كنيد و با رضاى خدا به خدا نزديك شويد و اطاعت او را برگزينيد، هر كه با معصيت خالق ، خود را به مخلوقى نزديك كند، خداوند آن مخلوق را بر او مسلط مى كند، پس با همه عقل خود با من مباحثه كنيد.
سپس افزود: من مى پندارم كه على بعد از پيامبر صلى الله عليه وآله برترين انسانهاست ، اگر درست مى گويم قبول كنيد و اگر بر خطا هستم اعتراض ‍ كنيد، شروع كنيد، من بپرسم يا شما مى پرسيد؟
اهل حديث گفتند: ما مى پرسيم ، ماءمون گفت : آنچه داريد بياوريد، ولى يك نفر را نماينده كنيد كه از طرف شما سخن گويد، و اگر كسى سخنى اضافه داشت بگويد و اگر خطا كرد هدايتش كنيد.
يك نفر از آنها گفت : ما مى پنداريم برترين مردم بعد از پيامبر صلى الله عليه وآله ابوبكر است ، چون در روايتى كه همه قبول دارند پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: بعد از من به دو نفرى كه بعد از من هستند ابوبكر و عمر اقتدا كنيد، (261) و اقتداء دليل برترى است .
ماءمون گفت : احاديث زياد است . همه آنها كه حق نيست زيرا متناقض ‍ است ، پس بايد برخى از آنها حق و برخى باطل باشد، بنابراين بايد دليلى براى حق بودن احاديث صحيح پيدا كرد.
و اين روايت كه گفتى باطل است ، سپس جوابى داد كه مضمون آن اين است : عمر و ابوبكر با هم در مواردى اختلاف داشتند مثل اينكه ابوبكر اهل رده را اسير كرد ولى عمر آزاد كرد، عمر به ابوبكر گفت : خالد بن وليد را عزل كند و به خاطر كشتن مالك بن نويره او را بكشد ولى ابوبكر قبول نكرد، عمر متعه را حرام كرد ولى ابوبكر نكرد، اكنون ما به كدام اقتدا كنيم ؟ به هر كدام باشد مخالف ديگرى است و پيامبر حكيم ترين حكيمان و راستگوترين افراد است .
يكى از اصحاب حديث گفت : پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است : اگر براى خودم دوستى انتخاب مى كردم ، حتما ابوبكر را دوست خودم قرار مى دادم . (262)
ماءمون گفت : اين محال است زيرا روايات شما مى گويد: پيامبر صلى الله عليه وآله ميان اصحاب برادرى قرار داد و براى على كسى را قرار نداد وقتى حضرت از پيامبر پرسيد، حضرت فرمود: براى تو كسى را برادر قرار ندادم ، زيرا تو را براى خودم گذارده ام .
كدام روايت شما درست است ؟
يك نفر ديگر گفت : على بر فراز منبر گفته است : بهترين اين امت بعد از پيامبر، ابوبكر و عمر هستند ماءمون گفت : اين محال است زيرا اگر آن دو افضل بودند، پيامبر هرگز عمروبن عاص را بر آنها امير نمى كرد و بار ديگر اسامة بن زيد را، و شاهد بر دروغ بودن اين حديث ، سخن على عليه السلام است كه فرمود: پيامبر صلى الله عليه وآله از دنيا رفت در حاليكه من سزاوارتر بودم به جانشينى او از خودم به پيراهنم ، ولى من ترسيدم (اگر خشونت كنم ) مردم دوباره كافر شوند و همچنين خود حضرت فرمود: آن دو نفر چگونه بر من برترند با اينكه من خداوند را قبل از آنها و بعد از آنها عبادت كرده ام ؟!
ديگرى گفت : ابوبكر استعفا كرد و على به او گفت : پيامبر تو را مقدم داشته كيست كه تو را مقدم نكند؟ ماءمون گفت : اين سخن باطل است زيرا على تا فاطمه زنده بود از بيعت با ابوبكر امتناع كرد و فاطمه عليهاالسلام نيز وصيت كرد كه شب دفن شود تا آن دو بر جنازه او حاضر نشوند. الخ .(اينها نشان از عدم رضايت حضرت على عليه السلام از خلافت ابوبكر است ).
يكى گفت : عمروعاص به پيامبر گفت : از زنها چه كسى نزد شما از همه محبوبتر است ؟ حضرت فرمود: عايشه ! پرسيد: از مردها؟ فرمود: پدرش ! (يعنى ابوبكر)
ماءمون گفت : اين حديث باطل است زيرا خود شما روايت كرده ايد كه مرغ بريانى نزد پيامبر بود (كه هديه آورده بودند) حضرت دعا كرد: خدايا محبوبترين خلق خودت را پيش من بفرست ، و آنكه آمد على عليه السلام بود، كدام روايت شما درست است ؟
ديگرى گفت : على عليه السلام فرموده است هر كه مرا بر ابوبكر و عمر برتر داند به او حد تهمت مى زنم !(263)
ماءمون گفت : برترى دادن آن دو بر حضرت تهمتى (كه موجب حد باشد) نيست ، چگونه حضرت على عليه السلام مى گويد: كسى را حد مى زنم كه مستحق حد نيست آيا او بر خلافت امر خدا عمل مى كند؟
تازه خود ابوبكر گفته است : من بر شما حاكم شدم در حاليكه برترين شما نيستم ، به نظر شما كداميك راستگوترند، ابوبكر نسبت به خود يا على عليه السلام نسبت به ابوبكر؟! ديگرى گفت : پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرموده است : ابوبكر و عمر سرور پيران بهشت هستند! (264)
ماءمون گفت : اين حديث محال است زيرا در بهشت شخص پير نيست ، در حديث است كه زنى اشجعية نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بود حضرت (براى مزاح ) فرمود: هيچ پيرى داخل بهشت نمى شود، او گريست حضرت فرمود: خداوند مى فرمايد: ما آنها را باكره و جوان و هم سن و سال قرار مى دهيم .
و اگر مى پنداريد كه ابوبكر جوان مى شود وقتى وارد بهشت مى شود، اين با روايتى كه خود شما نقل كرده ايد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به حسن و حسين فرمود: اين دو سرور جوانان بهشت از اولين و آخرين هستند و پدر اين دو بهتر از اين دو است ، متناقض است .
ديگرى گفت : در حديث است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: اگر من به پيامبرى مبعوث نمى شدم حتما عمر مبعوث مى شد.(265)
ماءمون گفت : اين محال است زيرا خداوند عزوجل مى فرمايد: ما از پيامبران تعهد گرفته ايم ، (266) آيا مى شود كسى كه از او پيمان گرفته نشده مبعوث شود و آنكه از او پيمان گرفته شده آخر باشد!
ديگرى گفت : پيامبر صلى الله عليه وآله روزى به عمر نگاه كرد و خنديد و فرمود: خداوند به بندگان خود به طور عمومى افتخار نمود و به عمر به طور خصوصى . (267)
ماءمون گفت : اين محال است كه خداوند به عمر افتخار كند نه به پيامبرش ، و پيامبر در عموم باشد و عمر در خصوص و اين روايت شما عجيب تر از آن روايت ديگر شما نيست كه گوئيد پيامبر اكرم گويد: چون وارد بهشت شدم صداى كفش شنيدم ، ناگاه ديدم بلال غلام ابوبكر زودتر از من وارد بهشت شده است ، شيعه گويد: على بهتر است از ابوبكر ولى شما گفتيد: بنده ابوبكر بهتر از رسول اللّه صلى الله عليه وآله است زيرا هر كه زودتر باشد برتر از متاءخر است .
و همچنانكه روايت كرده ايد كه شيطان وقتى عمر را احساس كند مى گريزد، و شما در مورد پيامبر گفته ايد كه شيطان بر زبان پيامبر اين جملات را انداخت : اين بتها زيبا و برتر هستند، آرى طبق روايت شما شيطان از عمر مى گريزد ولى بر زبان پيامبر صلى الله عليه وآله كفر را مى اندازد.
ديگرى گفت : پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: اگر عذاب نازل شود جز عمر بن خطاب كسى نجات نيابد.(268)
ماءمون گفت : اين خلاف صريح كتاب خداست كه مى فرمايد: خداوند با وجود تو پيامبر اينها را عذاب نمى كند(269) ولى شما عمر را مثل پيامبر دانستند.
ديگرى گفت : پيامبر عمر را يكى از ده نفرى دانست كه اهل بهشت هستند.
ماءمون گفت : اگر اين گونه بود، عمر به حذيفه نمى گفت : ترا به خدا من جزء منافقين هستم ؟
ديگرى گفت : پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است : امت مرا در يك كفه ترازو قرار دادند و مرا در كفه ديگر، من برتر شدم ، سپس به جاى من ابوبكر قرار گرفت او برتر شد، سپس عمر قرار گرفت او برتر شد، آنگاه ترازو را بردند!
ماءمون گفت : اين هم محال است زيرا منظور از ترجيح با بدن نيست بلكه با اعمال است به من بگوئيد: اگر كسى در زمان پيامبر جلو باشد ولى بعد از حضرت شخص ديگرى جلو افتد آيا به اولى مى رسد؟ اگر بگوئيد آرى پس بايد قبول كنيد هر كه در اين زمان از نظر جهاد و حج و روزه و نماز و صدقه برتر باشد از افراد زمان پيامبر برتر است ؟ گفتند: خير، نيكان زمان ما هرگز به نيكان زمان پيامبر نمى رسند.
ماءمور گفت : در رواياتى كه پيشوايانتان در مورد فضائل على عليه السلام نقل كرده اند دقت كنيد و آن را با تمامى فضائلى كه در مورد تمامى آن ده نفر روايت كرده اند مقايسه كنيد، اگر درصد كمى از فضائل حضرت را داشتند، حرف شما درست است . و اگر در فضائل على بيشتر روايت كرده اند پس سخن پيشوايان (راويان ) خود را قبول كنيد.
آن گروه با شنيدن اين پاسخها همگى سر به زير انداختند، ماءمون گفت : چرا ساكت شديد؟
گفتند: هر چه داشتيم گفتيم ، ديگر سخنى براى گفتن نداريم .
سپس ماءمون گفت : اكنون من از شما مى پرسم ، شما پاسخ دهيد كه روايت طولانى است و ما به همين مقدار اكتفا مى نمائيم . (270)
و پوشيده نيست كه اينگونه آراء كه ماءمون بيان مى دارد هيچكدام مانع از آن نيست كه نسبت به شيعه و به ويژه حضرت رضا عليه السلام ارادتى داشته باشيد زيرا وقتى پاى دنيا و رياست پيش آيد اكثر آراء و افكار و روحيات تغيير كرده يا ناكام خواهد ماند.
برادرش امين ، ماءمون را به خوبى شناخته بود كه چون دستگير شد به احمد بن سلام گفت : آيا ماءمون مرا مى كشد؟ احمد گفت : نه ، زيرا خويشاوندى او دل او را بر تو مهربان مى كند، امين گفت :
هيهات الملك عقيم لارحم له ، حكومت ناز است خويشاوند ندارد. (271)
و حضرت رضا عليه السلام وقتى ماءمون اينگونه جلسات را برگزار مى كرد و اظهار امامت حضرت على عليه السلام را مى كرد تا خود را نزد حضرت رضا عليه السلام شيرين كند، حضرت به برخى از ياران خود كه مورد اعتماد بودند مى فرمود: از سخنان او گول نخوريد، به خدا كه كسى جز او مرا نمى كشد، ولى من بايد صبر كنم تا آنچه مقدر است انجام شود
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:51 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

دهمين آنها كافرترين آنهاست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

منظور از نفر دهم جعفر بن محمد بن هارون معروف به متوكل است كه در سال 232 هجرى به خلافت رسيد و در سال 247 هجرى كشته شد و مدت حكومتش چهارده سال و ده ماه بود او مردى خبيث و بدسيرت بود، حضرت او را كافرترين خلفاى عباسى معرفى نمود بلكه گويا كافرترين مردم نيز بوده است .
با آل ابوطالب به شدت دشمنى مى كرد و با گمان و تهمت ايشان را دستگير مى كرد و آنچه در دوران حكومت او بر علويين و خاندان ابوطالب گذشت از سختى و مشقت در دوران هيچكدام از خلفاء بنى عباس سابقه نداشت .
از جمله والى مكه و مدينه كه نامش عمر بن فرج بود چنان بر خاندان ابوطالب سخت گرفته بود كه كسى جراءت احساس به ايشان را نداشت ، زيرا اگر كسى احسانى مى كرد هر چند اندك ، مورد عقوبت قرار مى گرفت .
در نتيجه كار به حدى بر ايشان سخت شد و در فشار قرار گرفتند كه از تاءمين نيازهاى اوليه زندگى عاجز گشتند، زنهاى علويات تمامى لباسهاى ايشان كهنه و پاره شده بود به گونه اى كه يك لباس سالم كه تمام بدن را بپوشاند نداشتند تا در آن نماز بخوانند، فقط يك پيراهن بود كه وقت نماز هر كدام به نوبت نماز مى خواند و سپس ديگرى آن را مى پوشيد و ايشان برهنه بر سر چرخ ريسى مى نشستند، و اين وضع سخت تا وقتى كه متوكل زنده بود ادامه داشت .
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:51 PM
تشکرات از این پست
bluestar
bluestar
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1387 
تعداد پست ها : 558
محل سکونت : تهران

پاسخ به:پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

جسارتهاى متوكل ملعون به قبر امام حسين عليه السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

و از سنتهاى ناجوانمردانه او جسارتهاى مكرر اوست نسبت به مرقد مطهر سيد الشهداء عليه السلام ، او مردم را از زيارت حضرت منع مى كرد و هر كه به زيارت مى آمد مجازات و چه بسا اعدام مى شد، يكى از مغنيان متوكل با كنيز خود به زيارت سيد الشهداء در ماه شعبان رفته بود، متوكل از احوال او پرسيد، گفتند سفر رفته است ، او به زيارت كربلا رفته بود، بعد از مراجعت متوكل از كنيز آن زن خواننده پرسيد: كجا رفته بوديد؟ گفت : به حج رفته بوديم متوكل گفت : حج در ماه شعبان ؟ دخترك گفت : منظور زيارت قبر حسين مظلوم عليه السلام است متوكل از شنيدن اين سخن به شدن خشمگين شد كه كار قبر حسين عليه السلام به جائى رسيده كه زيارت او را حج مى نامند.
فرمان داد تا آن خواننده را زندانى كرده و اموال او را مصادره كرد و يكى از اصحاب خود را كه ديزج نام داشت و يهودى بود كه به ظاهر مسلمان شده بود به كربلا فرستاد تا زائرين حضرت را مجازات كند و قبر شريف حضرت را نابود كنند. مسعودى مى گويد: اين واقعه در سال 236 بود، ديزج با كارگران بسيار بر سر قبر شريف حضرت آمد هيچكدام جراءت بر تخريب آن مكان شريف نكردند، خودش بيلى بر دست گرفت و قسمت بالاى قبر شريف را خراب كرد، كارگران ساير بنا و آثار قبر را نابود نمودند.
ابوالفرج گويد: هيچكدام را جراءت انجام اين كار نبود، ديزج گروهى از يهود را آورد، و تا دويست جريب از اطراف قبر را شخم زدند و آب بر آن انداختند و اطراف آن به فاصله هر يك مايل نگهبانى گماشتند تا مانع زوار شوند.
متوكل مكرر قبر مطهر را مورد تعرض قرار داد، گاهى آب جلو نرفت ، گاهى گاوهائى كه براى شخم زدن آورده بودند پيش نمى رفتند، تا آنكه ديزج ملعون طبق روايتى قبر مطهر را شكافت و بوريائى كه بنى اسد هنگام دفن حضرت آورده بودند ديد كه هنوز باقى است و جسد مطهر بر روى اوست ، ولى به متوكل نوشت : قبر را شكافتم چيزى نيافتم . شخصى به نام محمد بن عبدالحميد گويد: من با ابراهيم الديزج رفيق صميمى و همسايه بودم و به من اعتماد داشت در آن بيمارى كه ابراهيم فوت كرد به عيادتش رفتم ، در حالت اغماء مثل افراد بيهوش افتاده بود به گونه اى كه توضيحات دكتر را كه مورد دواى او بود متوجه نشد وقتى دكتر رفت و مجلس خلوت شد از حالش سئوال كردم گفت :
خبرى به تو مى دهم و از خداوند استغفار مى كنم ، متوكل مرا ماءمور كرد به نينوى نزد قبر حسين عليه السّلام بروم و دستور داد قبر را ويران كنيم و آثار آنرا محو گردانيم .
بعد از ظهر با كارگران به آنجا رسيديم ، دستور دادم قبر را خراب و زمين را شخم بزنند، و خودم از خستگى خوابيدم كه ناگاه در اثر سر و صداى زياد از خواب پريدم ديدم غلامان براى بيدارى من آمدند. برخاستم و با حالت ترس گفتم : چه شده ! گفتند: حادثه اى بس شگفت !
گفتم : چيست ؟ گفتند: كنار قبر (سيدالشهداء گروهى هستند كه مانع ما شده و ما را تيرباران مى كنند برخاستم تا خودم مساءله را دنبال كنم ، ديدم همانطور است ، آن شب ، شب اول از سه شبى كه ماه روشن است بود، دستور تيراندازى دادم اما با كمال تعجب تيرها به طرف تيراندازها برمى گشت به گونه اى كه هر كه تير انداخت به تير خودش كشته شد! وحشت مرا فرا گرفت ، تب و لرز كردم ، بلافاصله از اطراف قبر كوچ نمودم در حاليكه خود را به خاطر ناتمام گذاردن دستور متوكل آماده مرگ كرده بودم .
راوى گويد: به او گفتم : نجات يافتى از خطر، ديشب متوكل كشته شد و فرزندش منتصر نيز در اين كار كمك كرد ديزج گفت : شنيده ام ، اما چنان ضعيف شده ام كه اميد زنده ماندن ندارم ، همينطور نيز شد زيرا شب نشده بود كه ديزج از دنيا رفت .(273)
ولى هيچكدام از اين جنايات سبب نشد كه زيارت سيدالشهداء تعطيل شود بلكه مردم روز به روز مشتاق تر مى شدند و از كشته شدن واهمه اى نداشتند و مى گفتند: اگر همگى كشته شويم بازماندگان ما به زيارت خواهند آمد.
قبل از متوكل ، هارون الرشيد ملعون نيز اين كار ننگين را انجام داده بود، متوكل هفده بار قبر شريف را خراب كرد باز به صورت اولى برگشت .
یک شنبه 18 اسفند 1387  4:51 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها