تا شهدا؛ دبیرستان «سلمان فارسی» جایی نزدیک ریلهای راهآهن در محله ابوذر (فلاح سابق) قرار داشت، محلهای قدیمی با انبوه خانههای متراکم و کوچههای تنگ و باریک که خانههای کوچک و نقلیاش مثل دانههای کنجد روی زمین منطقه پاشیده شدهاند، محلهای که بعد از دوران دفاع مقدس به واسطه شهدای زیادی که تقدیم اسلام و انقلاب کرده بود به دارالشهدای تهران معروف شد.
هر کوچه، محلهی دهها شهید است، به جز شهدا، رزمندهها و جانبازان و بزرگان زیادی که در خانههای این محل تربیت شده و پرورش یافتند. کانونها و مراکز فرهنگی فعال محله مثل «مسجد ابوذر» نامش در تاریخ به خاطر حوادث و اتفاقات رخ داده در آن و آدمهایی که به طرق مختلف ارتباط معنوی و فعالیتهایشان به این مسجد پیوند خورده نام ویژهای هستند. بیرستان «سلمان فارسی» هم یکی از همین مکانهای خاص و ویژه در محله فلاح تهران است که شهرتش وامدار وجود 157 شهید این مدرسه در دوران دفاع مقدس است.
آغاز ماجراهای دبیرستان سلمان فارسی به بعد از انقلاب اسلامی برمیگردد، بچههای مدرسه از هر طیف و گروهی در کلاسهای دو شیفت مدرسه مشغول به تحصیل بودند اما غالب دانش آموزان از نیروهای انقلابی و متعهد به امام خمینی (ره) تشکیل میشدند که فعالیتهای مدرسه را دست گرفته بودند. انجمن اسلامی مدرسه پایگاه اصلی فعالیتهای دانشآموزانی شد که بعدها در دفاع مقدس نیز نقش آفرینی کردند.
یونس باقری 54 ساله از اعضای انجمن دبیرستان «سلمان فارسی» طی سالهای 59 تا 62 بود که روزهای حضورش در مدرسه مصادف با شرکت در جبهههای جنگ شد. باقری در توصیف آن سالها میگوید: «فعالیتهای انجمن آنقدر گسترده بود که بیشتر از درس و کلاس وقت بچههای انجمن را میگرفت، همه 15 تا 20 نفر اعضای اصلی انجمن زنگهای تفریح مشغول فعالیتهای فوقبرنامه بودند، از تهیه روزنامه دیواری تا سخنرانیهای پرشور انقلابی و برنامههای خارج از مدرسه که برگزار کنندهاش همان جوانهای 16 تا 17 سال بودند. یک نیرویی ما را به زنگهای تفریح و حتی بعد از ساعات مدرسه به انجمن میکشاند. صبح تا شب در انجمن بودیم، بهترین خاطرات من از زندگی در همان مقطع در دبیرستان اتفاق افتاد که خالصانه کار میکردیم. فضای مدرسه فضای جبهه و جنگ بود.»
انجمن یک اتاق کوچک 12 متری با دو میز و چند صندلی و دو کمد بود، احتمالا میز و کمدهای فلزی مشابه آنچه از دهه 60 در خاطر داریم، فعالیتهای گسترده بچههای انجمن اسلامی مدرسه «سلمان فارسی» به چند بخش تقسیم میشد که همه در یک راستا و یک جهت بود، یونس باقری در اینباره میگوید: «یک سال عید همه بچهها جمع شدیم و گوشه حیاط نمازخانه ساختیم، تمام عید مشغول ساخت نمازخانه بودیم، تا قبل از آن بچهها وقت نماز گوشه حیاط نماز میخواندند. یا هر کدام از بچهها که شهید میشدند مدرسه را تعطیل میکردیم و در حیاط دسته سینهزنی راه میانداختیم و تا منزل شهید برای عرض تسلیت میرفتیم. روی قسمت شیشهای بالای در کلاسها پوستری از تصویر شهدا را چسبانده بودیم، همان پوسترهای قدیمی دهه 60».
حضور دانشآموزان دبیرستان «سلمان فارسی» در جبهه بینظیر بود، اعزام اولیها و اعزام مجددها معمولا از گردان ابوذر به جبهه اعزام میشدند، باقری میگوید: «یکبار 300 نفر اعزام از مدرسه داشتیم و اصلا گردانی در مدرسه به نام سلمان فارسی داشتیم. حتی به خاطر دارم یکبار به خاطر رفتن بچهها به جبهه در یک کلاس فقط یک شاگرد مانده بود. البته کم پیش میآمد که بچههای مدرسه در یک گردان یا یک یگان باشند، فقط به خاطر دارم مقطعی در قرارگاه کربلا من به همراه پنج نفر از بچههای مدرسه در این قرارگاه بودیم.»
مدرسه برای هرکس معنا و مفهوم متفاوتی داشت، برای کسی مثل باقری و شهدایی که از مدرسه پر کشیدند نقطه اوج و پروازشان شد، برای عدهای دیگر فقط جای درس و مشق بود و برای عدهای هم جایی برای فعالیتهای انقلابی. باقری میگوید: «در مدرسه هم معلمهای انقلابی داشتیم هم کسانی که نسبت به موضوعات روز بیتفاوت بودند و کسانی که درست ضد نظام بودند، یک معلم داشتیم که تودهای بود و معلم دیگری داشتیم که بعدا مشخص شد با جاسوسان آمریکایی همکاری میکند. دانش آموزی هم داشتیم که پدرش اجازه نمیداد دعای کمیل شرکت کند و ما بالاخره به هر ترفندی که بود او را به دعای کمیل بردیم.»
اما حالا خبری از این دبیرستان ماندگار نیست و اثری از آن نمیتوان یافت. مانند بسیاری گنجینههای ارزشمند روزگاران حماسه و جهاد که اکنون نام و یادی از آنها نیست. دبیرستانی که میتوانست به یادگار و حتی موزهای ماندگار بدل شود، تخریب شده و مدرسهای دیگر با نامی دیگر در محل آن احداث شده است. گویی تمام خاطرات و حماسه آفرینیهای دانش آموزان این دبیرستان نیز در زیر آوار تخریب ساختمان قدیمی مدفون شده است. حالا دیگر علاوه بر رهگذران، حتی اهالی محل و منطقه نیز در گذار زمان و گذر زندگی، خاطرات این دبیرستان خاص را فراموش کردهاند. کاش مسوولان آموزش و پرورش این منطقه تدبیر بهتری میاندیشیدند.