سفر به سرزمین نخل و شالی ( سفرنامه)
ابتدای فهرست اقلام مورد نیاز سفر ، قبل از هر چیزی یادداشت کرده بودم " آب به مقدار زیاد ! " و اولین چیزی را هم که آماده کرده بودم تا داخل صندوق عقب خودرو بگذارم 3 شِل آب معدنی بود ! خانم جان هم وِردِ زبانش شده بود " آب برداشتی ؟ آب یادت نره ! " و برای اینکه خیالش را راحت تر کنم دو بطری کوچک آب هم برای جاساز کردن در کوله پشتی برداشتم . مضاف بر اینها ، مادر زن جان گرامی هم یک کلمن پر از یخ برایمان گذاشته بود تا زمانی که یخ است از سرمایِ آن استفاده کنیم و زمانی هم که آب شد از آبَش ! خلاصه تمام ذهنمان را مسئله آب درگیر کرده بود . در شهر خودمان با این همه آبادانی " آب هست اما کم است " در کویر دیگر وضعیت آب چطور باشد خدا می داند ! البته حق داشتیم اینطوری فکر کنیم . مقصد گردشگری مان روی نقشه ایران درست کنار کویر بود ! در دلم دعا میکردم حداقل عکسهای اینترنتی صداقت داشته باشند و زیبایی های طبس را غُلُو نکرده باشند و الا این همه راه را بیهوده می رفتیم !
به هرحال با تمام دل مشغولی ها و تردید ها و احتیاط های لازم ، عازم طبس شدیم . بعد از وارد شدن به طبس و دیدن روستاهای اطراف ، هر از گاهی با لبخند به خانم جان نگاه می کردم و می گفتم : " عجب زیره ای به کرمان آوردیم !! "
راه تو را می خواند
طبس بزرگترین شهرستان استان خراسان جنوبی است و حدود 550 کیلومتر با مشهد و 800 کیلومتر با تهران فاصله دارد .
بهترین زمان سفر به طبس اوایل بهار و سه ماهه پاییز است . سفر ما در هفته آخر تابستان که مصادف شده بود با دهه اول محرم ، آغاز شد . خیلی قبل ، زمانی که هنوز فکر سفر به طبس به جانم نیوفتاده بود ، تنها چیزی که با شنیدن نام طبس به ذهنم می رسید داستان حماسی طوفان شن و شکست خوردن عملیات نظامی آمریکایی ها در کویر برای آزادسازی گروگانهایشان بود ! اما بعد از اینکه قصد سفر کردم و به دنبال اطلاعات و پیدا کردن جاذبه های گردشگری این شهر افتادم متوجه شدم طبس فراتر از شن و کویر ، حرفهای زیادی برای گفتن و چیزهای زیادی برای نشان دادن به گردشگران دارد .
جاذبه های گردشگری اطراف طبس که در برنامه ما قرار داشت .
چمدانها را بستیم ، کوله ها را به دوش انداختیم ، بند کفشها را محکم کردیم و سفر جدیدی را آغاز کردیم ...
ماسوله کویر
سفر ما از صبحِ زودِ روزِ دوشنبه 26 شهریورماه آغاز شد . طبق برنامه ریزی هایی که انجام داده بودیم قرار بود این سفر 4 الی 5 روزه باشد ( بستگی به شرایط ) و در نهایت در روز پنجشنبه یا جمعه به مشهد برگردیم . بر اساس همین برنامه ریزی ها و با توجه به اینکه اصلا و ابدا دوست ندارم در تاریکی شب پشت فرمان و در حال رانندگی باشم ، باید صبح خیلی زود حرکت می کردیم و یکراست به سراغ روستای نایبند می رفتیم و پس از صرف ناهار مسیر را برمیگشتیم و قبل از تاریکی هوا به طبس می رسیدیم . همانطور که در نقشه های بالاتر مشاهده کردید ، فاصله سه راهی دیهوک تا روستای نایبند حدود 130 کیلومتر و فاصله روستای نایبند تا طبس حدود 200 کیلومتر می باشد . راهی بس طولانی در پیش داشتیم ، پس پشت فرمان دل به راه دادیم و چشم به جاده دوختیم ...
مسیر طی شده از مشهد تا نایبند به روایت تصویر
بدون فوت وقت و حوالی ساعت 14:00 به روستای پلکانی نایبند رسیدیم . دمای هوا 39 درجه بود و برای ما که در همان روزها در مشهد هوای 28-29 درجه را تجربه می کردیم ، گرم به نظر می رسید .
به تصور اینکه تا بلندترین نقطه روستا امکان رانندگی هست ، با خودرو وارد کوچه پس کوچه های روستا شدیم . کوچه ها باریک و سربالایی اما بعضا بازسازی شده بود و بعضی از آنها هم مسقف و سرپوشیده بودند . چند دقیقه ای کوتاه پیش رفتیم تا اینکه مسیر آنقدر باریک شد که فقط امکان تردد موتورسیکلت میسر بود ! دست از پا درازتر دور زدیم و مسیر رفته را به سمت پایین برگشتیم .
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل ...
در حاشیه جاده و در زمین های زراعی و نخلستانها ، در زیر سایه یک نخل زیرانداز پهن کردیم و کمی به استراحت نشستیم .
این روستا به یُمنِ وجود قنات ها و چشمه هایش این چنین در دل کویر سرسبز شده و بافت روستا بر روی یک صخره بزرگ و به صورت اُرگانیک شکل گرفته و ساختار خانه ها غالبا 2 طبقه است و از بسیاری از فضاها مثل تنورخانه و توالت و آخور و ... به صورت اشتراکی استفاده می کنند . همچنین به علت همین طبقاتی و صخره ای بودن روستا امکان گودبرداری و حفر چاه وجود ندارد و توالتها به صورت دو طبقه ای مرسوم است که از طبقه زیرین آن به عنوان چاه فاضلاب استفاده می کنند .
نکته جالب تر اما یکی از رسم و رسومات اهالی این روستا است . به این صورت که زمانی فرزندی در این روستا متولد می شود همسایگان از هم می پرسند " بچه کامیونداره یا دختر ؟ " بله خوانندگان جان تعجب نکنید ! در نایبند اکثر مردان کامیوندار هستند و هر زمان فرزند پسری در این روستا متولد شود در کنار یکی از کامیونداران آموزش می بیند و پس از اخذ گواهینامه ، مردم روستا دست به دست هم داده و هر کدام مبلغی را جهت خرید کامیون اختصاص و برای پسر متولد شده که حالا برای خودش رستم دستانی شده یک کامیون تهیه می کنند . عجب رسم جالبی ...
پس از صرف ناهار که از مشهد با خودمان آورده بودیم ، بند و بساطمان را جمع کردیم و با روستای نایبند خداحافظی و به سمت طبس حرکت کردیم .
ناگفته نماند که ما برنامه بازدید از روستای زردگاه و دیگ رستم ( آبگرم گوگردی ) را هم داشتیم که ترسِ به تاریکی خوردن هوا و رانندگی در شب باعث شد قید این دو برنامه را بزنیم و سریعتر به سمت سه راهی دیهوک و متعاقبا طبس حرکت کنیم ...
روستای زردگاه ( متاسفانه تصویر با کیفیتی از این روستا پیدا نکردم )
روستای زردگاه با معماری مشابه نایبند بوده اما به دلیل کمبود آب و کوچ روستائیان بسیار خلوت و سوت و کور شده است .
آبگرم دیگ رستم
همچنین آبگرم دیگ رستم که راستش را بخواهید هر چقدر زور زدیم تا خودمان را قانع کنیم برای رفتن اما موفق نشدیم . به دلیل اینکه وضعیت آبگرم های کشور زیاد بِسامان نیست اگر هم می رفتیم دلمان نمی آمد حتی پا درونش بگذاریم ! و اینطور شد که سَرِ ماشین به سمت طبس ، کج شد ...
ققنوس کویر
شهریور ماه سال 1357 بود ؛ یک عصر تابستانی ! مردم روستاهای اطراف طبس کم و بیش دست از کار کشیده بودند و از روی زمین های کشاورزی به سمت خانه هایشان راه افتاده بودند . هوا گرم و خشک بود . دیگر چیزی به شروع پاییز نمانده بود و تابستان داشت زورهای آخرش را می زد . یکی داس به دست و یکی بیل به دوش ، خسته از یک روز کاری سخت ، اما خوشحال و شادمان به سمت خانه هایشان می رفتند . کسی از حادثه قریب الوقوعی که کمین کرده بود تا آمال و آرزوهای چند نسل را بر باد دهد ، خبر نداشت !
ناگهان دِلِ زمین لرزید ؛ طبس لرزید ؛ اصفهک لرزید ؛ کریت لرزید ... و همه چیز در چشم بر هم زدنی با خاک یکسان شد ! و فقط خدا میداند که چه گلی ریخت به خاک ... چه دِلی رفت به باد... چه بهاری پژمرد ... چه اُمیدی افسرد ...
زلزله ای به بزرگی 7.8 دهم ریشتر طبس را لرزاند . این زلزله به مرکزیت روستای کریت و اصفَهک ، به یک باره همه چیز را زیر و رو کرد ؛ آنچنان که خیلی از اجساد هیچوقت پیدا نشدند !! حالا با گذشت حدود 40 سال اما خانه های این دو روستا ، همچون ققنوسی برآمده از دل آتش و خاکستر ، دوباره از خاک سر بر آورده اند و استوار و محکم تر از قبل ، آوای خوش زندگی سَر می دهند ...
اینجا روستای اصفَهک است . هنوز 45 کیلومتر تا طبس مانده و ما توقفی کوتاه در این منطقه انجام دادیم .
بافت تخریب شده و قدیمی روستا را به همان صورت حفظ کرده اند و چند صد متر آن طرف تر همه چیز را از صفر شروع کرده اند . همچنین اگر دقت کنید در بین خرابه ها و دیوارهای برجا مانده از بافت قدیم ، خانه ها و دیوارهای صاف و تمیزی را می بینید که قَد عَلَم کرده اند ؛ اینها بناهای چند اقامتگاه بومگردی ساخته شده در اصفهک است . مقصد ما اصفهک نبود اما خودرو را پارک کردیم و گشتی در کوچه پس کوچه های این روستا زدیم ...
دوباره حرکت کردیم . مقصد اصلی و محل اقامتمان روستای کُریت بود . کمی جلوتر از یک سه راهی با تابلویی با عنوان " سد تاریخی کریت " عبور کردیم . بند کریت یا همان سد تاریخی کریت در زلزله سال 57 آسیب ندید و باعث شگفتی کارشناسان بین المللی آن زمان شد ! این سد قوسی در حدود بیش از 7 قرن پیش با ارتفاع 60 متر ، تا اوایل قرن بیستم بلندترین سد جهان بوده است ...
نخل و نرگس
همچنان به مسیرمان ادامه دادیم تا به روستای کریت رسیدیم . اینجا هم مثل اصفهک ، بافت قدیمی و آسیب دیده از زلزله را دست نخورده حفظ کردند و روستای جدیدی ایجاد کردند . تابلوهای مربوط به اقامتگاه بومگردی نخل و نرگس کریت را دنبال کردیم . کمی راه پیچ در پیچ بود ؛ چپ و راست و چپ و راست تا بالاخره به مقصد رسیدیم .
البته بعد از اسکان متوجه شدیم که مسیر بهتر و راحت تر و کوتاهتری برای رسیدن به این اقامتگاه وجود دارد که مستقیما به جاده اصلی و طبس می رود .
همزمان با تاریکی هوا خودرو را جلوی درب ورودی اقامتگاه پارک کردیم و وارد شدیم .
این اولین تجربه مان از اقامت در یک اقامتگاه بومگردی به حساب می آمد . ظواهر امر نشان می داد که انتخاب درستی کرده بودیم . همه چیز ساده و دلنشین و دلنواز بود و نوید یک اقامت خوب و خاطره انگیز را می داد ...
یک هفته قبل از سفر به صورت تلفنی یک اتاق را برای دو شب رزرو کرده بودم . مالک و مدیر این اقامتگاه آقایی بسیار محترم ، میهمان نواز و دوست داشتنی به نام کریم ضرابی بود که با پیش پرداختی جزئی کار رزرو را انجام داده بود .
در تاریخ سفر ما ، هزینه اقامت برای هر شب در این اقامتگاه با سرویس صبحانه برای هر نفر65 هزار تومان بود که به گفته خود ایشان تخفیفاتی هم برای تورها ، دانشجویان و اقامتهای بیش از دو شب در نظر گرفته می شد . این اقامتگاه در حال حاضر دارای 11 اتاق سنتی ، 6 حمام و سفره خانی سنتی با ظرفیت 120 نفر است که حیاط دوم و اتاقهای جدیدی نیز در مرحله پایانی ساخت هستند و بزودی به ظرفیت این اقامتگاه اضافه خواهد شد ...
یک ساعت قبل از رسیدن ، حضورمان را اطلاع داده بودیم و اتاق آماده تحویل بود . همچنین یک قوری چای تازه دَم برای راننده ای که از صبح پشت فرمان بوده به مثابه خون تازه ای بود که در رگهایمان پمپاژ می شد ...
بعد از نوشیدن چای و در آوردنِ پدرِ قوری (!) و کمی استراحت در حجره های حیاط ، وسایلمان را از داخل خودرو به اتاقمان منتقل کردیم .
یک اتاق متشکل از دو قسمت مساوی که در قسمت اول و ورودی کولر گازی نصب بود و در قسمت دوم تعداد زیادی لحاف و تشک و پتو برای خواب مسافرین گذاشته بودند .
درب سرویس بهداشتی و حمام بزرگ در گوشه اتاق قرار داشت .
تعدادی از اتاقهای اقامتگاه ( مثل اتاق ما ) دارای سرویس بهداشتی و حمام بودند و تعدادی دیگر فاقد این قسمت ها بودند و باید از سرویس بهداشتی و حمام عمومی اقامتگاه استفاده می شد . بعد از مستقر شدن کامل ، به حمام رفتم تا دوش بگیرم . اگر بخواهم احساس واقعی ام را بیان کنم باید بگویم که از فشار آب و گرم بودن آن بسیار شگفت زده و خوشحال شدم ! حتی در هتلهای 3 و 4 ستاره کشورهای خارجی گاهی اوقات از این معضل رنج می بردم اما اینجا برعکس ظاهر سنتی و قدیمی ، چقدر همه چیز خوب و با کیفیت بود ...
بعد از حمام شاممان را که کنسرو ماهی تون و چیپس سیب زمینی ( فیش اَند چِپس فُقَرا ) بود را خوردیم و تشک ها را پهن کردیم و لپ تاپ مملو از فیلم را چاق کردیم و نشستیم ( دراز کشیدیم ) به تماشا ... در این 3-4 شب سفر تصمیم گرفته بودم با تاریکی هوا به اقامتگاه برگردیم و فقط فیلم تماشا کنیم . گشت و گذار و پرسه زدن در جاده و روستا و کویر و ... در زمان تاریکی هوا را برای خودمان ممنوع کرده بودیم !
به سوی مهربانی
صبح حوالی ساعت 08:00 از خواب بیدار شدیم و پس از صرف صبحانه ای مفصل و محلی ، شال و کلاه کردیم تا برای بازدید از کال سَردَر و چشمه آبگرم مرتضی علی به سمت طبس راه بیوفتیم .
حیاط و اتاقهای جدید اقامتگاه که هنوز به بهره برداری کامل نرسیده اند .
پشت بام
محضِ احتیاط به پرسنل اقامتگاه برنامه امروزمان را اطلاع دادیم تا اگر خدایی نکرده اتفاقی افتاد و بلایی سرمان آمد (!) کسی از موقعیت تقریبی مان اطلاع داشته باشد .
بافت قدیمی و تخریب شده و آب انبار معروف کریت و اقامتگاه همه در یک قاب !
یکی از مزیتهای روستای کریت ، نزدیک بودن آن به طبس بود . با توجه به اینکه برای بازدید از هر جاذبه ای باید اول از طبس عبور می کردیم ، این نزدیک بودن خیلی لذت بخش بود ( فاصله کریت تا طبس حدود 5 کیلومتر بود )
بافت قدیمی و اقامتگاه نخل و نرگس کریت
خیلی زود به طبس رسیدیم و از طریق گوگل مپ و تابلوهای راهنمای کنار خیابان به سمت روستای خَرو تغییر مسیر دادیم . به محض خارج شدن از طبس و در ابتدای جاده طبس – خَرو ، در حاشیه جاده چشممان به جمال مجتمع اقامتی – تفریحی نارنجستان روشن شد . این مجتمع و هتل دارای 20 واحد اقامتی ( کلبه و سوئیت ) است که گزینه مناسبی برای اقامت در طبس به نظر می رسید .
تالار در حال احداث مجموعه
برای رسیدن به کال سردر و چشمه آبگرم مرتضی علی باید از روستای مهربانی و سپس خرو گذشت . این روستا حدود 25 کیلومتر با طبس فاصله دارد .
در ابتدای ورودی روستای خرو علیا ، دو درخت سَرو چند هزار ساله با ارتفاع حدود 25 متر وجود دارد که انگار وظیفه خوشآمدگویی و استقبال از گردشگران به عهده آنها است !
کمی پایینتر از سرو ها به یک سه راهی میرسیم که کاملا واضح و مشخص مسیر کال و چشمه را نشانمان می دهد .
از اینجا به بعد حدود 15 دقیقه در جاده ای باریک و بسیار پر پیچ و خم و کمی هم خطرناک پیش می رویم تا به انتهای آن می رسیم . محوطه خاکی بزرگ و مسطحی که مشخص است برای پارک اتوبوس و مینی بوس تورهای گردشگری آماده کرده اند. اما در این زمان از سال جز دو خودروی سواری دیگر، خبری از هیچ وسیله و بنی بشری نیست ! خودرو را بالاجبار در زیر نور مستقیم خورشید پارک می کنیم و بعد از تعویض لباس راحتی و پوشیدن کفشهای مناسب پیاده روی در آب ، کوله وسایلمان را به دوش می اندازیم و بطری آب به دست ، پیاده روی امروز را شروع می کنیم ...
اول باید از پلکان سنگی تقریبا طولانی پایین برویم . فکر زمان برگشتن و بالا رفتن از این پله ها کمی آزارمان می دهد !
بعد از کمی پیاده روی به کف کال می رسیم و راه را پیش می گیریم . خوشبختانه هوا بسیار معتدل و مطبوع تر از سطح زمین است و آب بسیار زلال و دل فریبی که از لابلای پاهایمان جاری بود باعث انرژی گرفتن مضاعف شده بود .
نکته قابل توجه خلوتی مسیر و نبود آشغال ( به غیر از چند مورد انگشت شمار ) در مسیر پیاده روی و همچنین وجود ماهی های ریز معروف به دکتر فیش در آب روان بود .
حتما این ماهی ها را در مراکز ماساژ درون آکواریوم ها دیده اید ؟ مسیر پیاده روی چشمه آبگرم مرتضی علی ، یک مرکز ماساژ بزرگ و مجانی بود ...!
مرسی از مهدی و ایمان عزیز که اسمشونو روی دیواره کال نوشتند و باعث شدند برای طول عمرشان دعا کنیم !!!
در دِلِ دیواره های کال حُفره های دَست کَندی توجه مان را به خودش جلب کرد . این حُفره ها و شکافها خانه های گبری ( آتش پرستان ) نام دارند و قدمتشان به دوران ساسانی بازمیگردد .
گفته شده این دریچه ها از داخل به هم مرتبط هستند . امکان دسترسی به این حُفره ها بدون تجهیزات کوهنوردی امکان پذیر نیست و البته که اگر امکان پذیر هم بود ما علاقه ای به انجام این کار نداشتیم ! تصور کنید اگر هر گردشگری تلاش کند به این حُفره ها در آن ارتفاع دست پیدا کند و داخل آنها شود ، بعد از چند سال بر اثر ساییدگی و ضربه ها و آسیب های احتمالی ، دیگر چیزی از این حفره ها باقی نخواهد ماند ! پس سعی می کنیم گردشگر خوبی باشیم و سرمان به کار خودمان باشد و مسیرمان را ادامه دهیم و از وجود آب زلال و دیواره های زیبا و دیدنی کال لذت ببریم ...
هر چقدر جلوتر می رویم حجم و عمق آب بیشتر می شود . در بعضی قسمتها با درست کردن سنگ چین و بستن راه آب ، گودالها و حوضچه هایی برای آبتنی بوجود آورده اند که با این زلالی و شفافی آب واقعا تحریک کننده و وسوسه انگیز است که لباسها را از تن بِدَرّیم (!) و نعره زنان غریو شادی سَر دهیم و درون آب بپریم اما جلوی نَفسِ اَماره مان را می گیریم و به مسیرمان ادامه می دهیم . هنوز برنامه به پایان نرسیده است ...
کمی جلوتر که می رویم باز جذابیت جدیدی به مسیر اضافه می شود . کال سردر درست مثل یک بوم نقاشی که در ابتدا سفید بوده و سپس دست آفرینش همچون نقاش ماهر و زِبَردَستی چنان هنرمندانه و سخاوتمندانه به مرور و یک به یک و قدم به قدم رنگها و طرحهای مختلفی را روی بوم قلم زده و اجرا کرده است ؛ اول دیواره های کال ، سپس آب زلال و روان ، سپس حوضچه های آب و حالا معرفی میکنم ، چشمه های آبی که از درون سنگ می جوشند و بیرون می آیند !! واقعا زیبا و حیرت انگیز است ...
بومِ نقاشی ما کم کم در حال کامل شدن است . کمی جلوتر به بزرگترین چشمه می رسیم که به چشمه آبگرم مرتضی علی مشهور است . آب واقعا گرم است ؛ در حد یک حمام جانانه و دلچسب !
نکته جالب اینکه چشمه هایی که در طول مسیر دیده بودیم دماهای مختلفی داشتند ! بعضی ها گرم تر و بعضی ها خنک تر اما این چشمه به معنای واقعی گرم بود .
چند قدم جلوتر از این چشمه دیگر حجت بر بوم نقاشی کامل شده و دیوارهای کال مملو بود از سنگهای خزه بسته ای که اکثرا در دلشان سوراخی داشتند و سهم آب خود را سخاوتمندانه به جویِ زیر پایمان سرریز میکردند تا دست و دلبازی شان را به رُخ گردشگران و بازدیدکنندگان این کال بکشند .
بعد از توقفی کوتاه به مسیر ادامه می دهیم . به یکباره آن همه آب و چشمه و ... ناپدید می شوند ! اکثر افرادی که برای بازدید از کال سردر می آیند محو و افسون چشمه مرتضی علی می شوند و همان جا می مانند اما اگر مثل ما از بندگان صابر خدا باشید (!) و از زیبایی های مسیر در حد تعادل بهره برده باشید و همچنان تمرکزتان روی مقصد و غایت نهایی باشد ، وعده اثر زیبای دیگری را به شما خواهیم داد یا ایها المومنون ! و آن چیزی نیست جز طاق شاه عباسی ...
این سد تاخیری و قوسی شکل که قدمت آن حدود 450 سال است در زمان شاه عباس ساخته شده و وظیفه کنترل سیلاب رود نهرین و ایمن نگه داشتن طبس را برعهده داشته است .
حالا وقت بازگشت رسیده و باید به خاطر صبر و شکیبایی که در طول مسیر از خودمان به خرج داده ایم پاداشی در نظر بگیریم ؛ و چه پاداشی بهتر از شستشو و تطهیر با آبگرم جوشانی از دل سنگ ؟
مسیر رفته را تا ابتدا بر می گردیم و به پلکان می رسیم . کمی به هم زُل می زنیم و فکر می کنیم اما انگار راهِ چاره ای نیست ! باید بالا برویم ...
دست به دامان تلقین می شوم و رو به خانم جان [ سعی میکنم صدایم پر انرژی و رَسا باشد ] می گویم : " چارتا پله س دیگه ، می ریم بابااا ... "
مشهد ، پنجاه سال پیش
مقصد طبس است . پیاده روی امروز بدجور گرسنه مان کرده و حالا وقت ناهار بود و باید تجدید قوا می کردیم .
سدی در مسیر روستای خَرو
محل ناهارمان را از قبل مشخص کرده بودیم ؛ رستوران هزار و یک شب در میدان امامزاده ! پس اول باید به این میدان برسیم . طبس خیلی شهر بزرگی نیست و خیلی سریع و راحت می توانید از این سوی شهر به آن سوی شهر بروید . به وسیله تابلوها و گوگل مپ به میدان امامزاده می رسیم .
میدان و گنبد و بارگاه امامزاده مثل یک ماشین زمان ما را به سالها قبل می بَرَد ؛ سالهای خیلی دورِ مشهد ! اگر در اینترنت تصاویر قدیمی حرم امام رضا (ع) را جستجو کنید میبینید که طرح و شکل میدان امامزاده طبس بسیار مشابه طرح 50 سال پیشِ حرم امام رضا(ع) بوده است . همان طرح میدان و مربع حرم و مغازه ها و ساختمانهای گِرداگردِ حرم ... یادَش بخیر ... حدود 25 سال پیش ( قبل از ماجرای بمب گذاری سال 73 ) خانواده های مشهدی با زیرانداز و قابلمه و وسایل پیک نیک وارد صحن های حرم می شدند و از فضای حرم به صورت زیارتی – سیاحتی – تفریحی استفاده می کردند . نه بازرسی بدنی وجود داشت و نه لیست اقلام ممنوعه ! خدا لعنت کند باعث و بانی آن بمب گذاری خونین را که چند صد خانواده را داغدار کرد ...
به هرحال وارد شدن به این میدان اینقدر نوستالژی زیبایی بود که با خودرو چند دوری دورِ آن زدیم تا سرمان گیج رفت (!) و در نهایت جلوی رستوران هزار و یک شب توقف کردیم .
هزار و یک شب و کارآگاه گجت
از ماشین که پیاده شدیم قار و قور شکم به سرگیجه مان اضافه شد ! دیگر معطل نکردیم و سریع وارد رستوران شدیم . تعریف های زیادی از این رستوران شنیده بودیم و حالا آمده بودیم تا ببینیم که شنیدن کِی بود مانند دیدن ؟! مِنو را که برایمان آوردند متوجه شدیم قیمت ها بسیار بسیار پایینتر از مشهد است . این ارزان تر بودن را گذاشتیم به حساب شهرستان بودنِ طبس ...
با راهنمایی های خوبِ گارسون مجهز که با دَم و دستگاهی که به خودش آویزان کرده بود بسیار مرا یاد کارتون کارآگاه گجت انداخت ، دو پُرس برنج و یک گوشت گوسفندی و کمی دورچین و نوشیدنی سفارش دادیم . گارسون که پسر تقریبا جوانی بود تصاویر غذاها را درون تبلت نشانمان داد ، فیش سفارش را همانجا با پرینتر آویزان از کمرش چاپ کرد ، کارت عابر بانکمان را بر روی کارتخوان آویزان از کمرش کشید و همه چیز تمام شد !
دیگر نیازی نبود برای تسویه حساب به پای صندوق برویم . کمتر از 15 دقیقه بعد ، غذا به سر میز آمد . حجم و طعم غذا مورد رضایتمان بود .
البته در نظر داشته باشید ما زوج کم خوراکی هستیم و معمولا هر کجا که می رویم یک پُرس غذا را به صورت فیفتی فیفتی میل می کنیم . همین غذا را هم به زور سعی کردیم تمام کنیم که باز هم حدود 10% از آن درون ظرفها ماند !
آمده ام ...
بعد از کمی استراحت و گپ و گُفتِ بعد از ناهار با خانم جان ، دوباره عزممان را جزم کردیم و از رستوران بیرون زدیم تا به ادامه برنامه هایمان بپردازیم .
از رستوران که خارج شدیم این تابلو توجه مرا جلب کرد . بعدا متوجه شدم برای استفاده از این زائرسرا باید به دفتر مجموعه مراجعه کرد اما از چند و چونِ نحوه اقامت متاسفانه هیچ اطلاعی ندارم .
اینجا حرم امامزاده حسین بن موسی الکاظم (ع) برادر امام هشتم شیعیان است . این صحن و بارگاه در زلزله سال 57 به کلی ویران شد اما با همت آستان قدس رضوی بازسازی و بنای زیبا و کاملا مطلوب و در خورِ شأنِ این امامزاده مجددا طراحی و ساخته شد . در اطراف صحن این امامزاده 150 اتاق مفروش با امکانات اولیه تجهیز شده و در خدمت زائرین است .
این جاروها که در طبس مرسوم است بدجور چشمم را گرفته بود !
جلوی ورودی بدون هیچ بازرسی و مشکلی با دوربین وارد صحن حرم میشویم . خُدام جلوی ورودی برای زیارت به خانمها چادرِ سفیدِ گُل گُلی به امانت میدهند ؛ خانم جان یکی میگیرد و وارد میشویم . صحن بسیار خَلوت و دلگشا است .
انگار وارد یک باغ شده ایم . نخلهای سبز در کنار گنبد فیروزه ای و مناره های زیبای حرم ، ترکیب جالب و دلنشینی بوجود آورده بود . این فضا جان می داد برای ساعتها نشستن و در آرامش فرو رفتن ...
و این گلهای کاغذی که همیشه هوش از سر من می بَرَد !
یک ساعتی را در محوطه نه چندان بزرگ اما مسحور کننده امامزاده چرخیدیم و بر خلاف میل باطنی آنجا را ترک کردیم . هنوز برنامه ها تمام نشده بود ...
پ مثل پلیکان
الف مثل آسید میرزا ؛ پیرمرد شوریده حال و از مردم و خانواده بریده و دست کشیده و ساکن خرابه های ارگ طبس
ب مثل بچه های بد طبس ؛ کنایه به مردمِ ( به قول آسید میرزا ) بد ذاتِ طبس که او را دیوانه می خوانند و کودکان شهر به او دشنام می دهند و سنگ میزدند .
د مثل دیوانه ؛ مردم شهر او را دیوانه می خوانند . اما خود آسید میرزا می گوید من که دیوانه نیستم ! من شعور دارم و می فهمم . دیوانه شعور ندارد .
ک مثل کافر ؛ مثل عمو های به ظاهر مسلمان و به باطن کافر آسید میرزا که مال و منال برادرشان ( پدر آسید میرزا ) را بالا کشیده اند و او را اینطور از خودشان رانده اند و آواره کوی و بیابان کرده اند .
چ مثل چهل سال تنهایی ؛ چهل سالی که آسید میرزا شهر و مردمانش را ترک کرده و منتظر است ، منتظر یک مُنجی !
ط مثل طبس ؛ به همین اندازه نزدیک و به همین اندازه دور !
و در نهایت پ مثل ... ؛ بچه ها یک صدا داد زدند " پ مثل پدر سگ ، پدر سگ " و سنگ زدند و فرار کردند . فقط یکی از آنها آمد و کنار آسید میرزا نشست و گفت : " پ مثل پلیکان "
آسید میرزا گفت : " پلیکان چیه ؟ "
_ " باغ گلشن یادته ؟ "
_ " آره یادمه یادمه "
_ " حوض گلشن یادته ؟ "
_ " آره یه چیزایی یادمه "
_ " اونجا یه چیزی اومده ... از راه خیلی دور ... خیلی خیلی دور ... رنگش سفیده ... مثل برفه ... نرمِ نرم مثل پَر "
_ " مثل خوابه ؟ "
_ " نه ، نه ... تو کویر تو طبس اصلا مثل اون پیدا نمیشه ! "
_ " اگه سفیده ، اگه نرمه ، پس خوابه دیگه "
_ " نه مثل هیچی نیست . باید بیای ببینیش ... باید بیای کنارش بشینی ... طبس مثل چهل سال پیش نیست . یه پلیکان اومده ! پلیکان خُنَکه ... پلیکان مهربونه "
_ " مثل انسانی که با انسان دیگه ای مهربونه ؟ "
_ " آره "
_ " نخیر ، نمیخوام . دوست ندارم . اون که مال من نیست "
_ " اگه یک دفعه بیای تو باغ گلشن ، کنار حوض گلشن ، دیگه ولش نمی کنی ! اون مال یه دنیای دیگه س "
_ " تو به من سنگ نزدی ؛ تو به من فحش ندادی ؛ واسه چی اینقدر با من خوبی ؟ "
_ " واسه اون پلیکان ... آخه اون خیلی بزرگ و مهربونه ؛ بیا بریم باغ گلشن پیشِ اون "
به سمت باغ گلشن می رویم . باغی سرسبز در بین دو کویر نمکزار ایران یعنی دشت کویر و دشت لوت ! باغ گلشن یکی از باغهای نادر ایرانی است که آب جاری دائمی در آن جریان دارد و گونه های مختلف گیاهان مثل درخت سَرو که مخصوص مناطق سردسیر و درخت نخل که مربوط به مناطق گرمسیر است در این باغ وجود دارد . طراحی این باغ براساس نمونه چهارباغ و برگرفته از آیات قرآنی درباره بهشت است که در آن دو نهر همدیگر را قطع می کنند .
از درب کوچک و قوسی شکل باغ وارد می شویم .
مطمئنا سازندگان زیرک و خُبره باغ از عمد فضای ورودی را به این شکل طراحی کرده اند ؛ چرا که بعد از قسمت ورودیِ بسته و مسقف ، به یکباره فضای دید وسیع و پانورامایی از این باغ در مقابل دیدگان انسان ظاهر می شود که بدون شک هر بیننده ای را درجا میخکوب خواهد کرد ! انگار پا در بهشت گذاشته ایم ...
چه کسی تصورش را می کند در قلب یک شهر کویری ، اینچنین باغ سرسبزی وجود داشته باشد . آن هم باغی که پلیکان ها صاحبان بلا منازع آن هستند ...
و اما داستان باغ گلشن و پلیکان به دهه 50 بر می گردد . زمانی که دو پلیکان بر اثر گم کردن مسیر به طبس می رسند و در باغ گلشن فرود می آیند . این پلیکانها مورد توجه مردم طبس قرار می گیرند و بسیار به آنها رسیدگی می شود و آنها همانجا ماندگار می شوند .
شکار لحظه ها
حتی از این ماجرا فیلم مستندی با عنوان – پ مثل پلیکان – ساخته می شود که به صورت غم انگیز و دردناکی نقش اول فیلم آسید میرزا و پلیکان در زلزله سال 57 زیر آوار از بین می روند .
اما از آنجایی که یک باغ گلشن بوده و یک پلیکان و مردم به حضور این پرنده های آزاد در باغ عادت کرده بودند ، بعدها چند پلیکان تهیه می گردد و به باغ گلشن می آورند تا نماد این باغ پا برجا بماند ...
تصنیف مریم در فیلم پ مثل پلیکان
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده ...
بعد از گشت و گذار در باغ گلشن سوار خودرویمان شدیم و به سمت روستای کریت و اقامتگاهمان به راه افتادیم .
هتل بهمن در شهر طبس
چیزی به تاریکی هوا نمانده بود و طبق قول و قراری که با خودم گذاشته بودم باید قبل از تاریکی هوا دست از رانندگی می کشیدم و به اقامتگاه و اتاقمان می رسیدیم . اما مگر می شود از تماشای این غروب دل انگیز چشم پوشی کرد ؟ آن هم غروب پاییزی کویر ...
نوشتم : غروب همیشه با اختلاف زیاد ، دلبرانه ترین موضوع در سفرهای من بوده و خواهد بود .
" اِهه اِهه " صدای سرفه خانم جان بود که کنار من نشسته و مشغول پاک کردن برنج بود .
" عزیزم آب بیارم ؟ " همانطور که به کاغذ و قلم جلوی من چشم دوخته بود با سر جواب منفی داد . نگاهم را برمیگردانم و به نوشتن سفرنامه ادامه می دهم . باید زودتر تمامش کنم ...
از غروب می گفتم ؛ بله ، غروب همیشه با اختلاف زیاد ، دلبرانه ترین موضوع در سفرهای من ... " اِهه اِهه ! " دوباره صدای سرفه خانم جان و البته این بار شدید تر از قبل ! دوباره نگاهش میکنم " چیزی شده عزیزم ؟ " چشم و ابرویی بالا می اندازد و به کاغذ جلوی دستم اشاره ای می کند . چند بار به کاغذ نگاه میکنم و چند بار به او ؛ ای باباااا ، دوزاریِ من از بچه گی کج بوده و هست !! آخرین جمله ای که نوشته ام را خط خطی میکنم و اینطور می نویسم : بعد از خانم جان و در وَهله دوم ، غروب همیشه دلبرانه ترین موضوع در سفرهای من بوده و خواهد بود . نقطه را که می گذارم برمیگردم و به خانم جان نگاه میکنم . چشمهایش را سریع از روی کاغذ می دزدد و خودش را سرگرم پاک کردن برنج نشان می دهد . اما مگر بعد از چندین سال زندگی مشترک می تواند خوشحالی و لبخند زیرپوستی اَش را از من پنهان کند ؟ می پرسم " شام چی هست حالا ؟ " بدون این که نگاه کند می گوید " عدس پلو !! اما چون پسر خوبی هستی تغییر در برنامه داریم ، قورمه سبزی ! " می خندم و در عَجَب از خلقت این موجودات عجیب و دوست داشتنی به نوشتن سفرنامه ادامه میدهم ...
کشاورزی در حال کار
به اقامتگاهمان در کریت رسیدیم ....
سرزمین نخل و شالی
صبح حوالی ساعت 08:30 از خواب بیدار شدیم و پس از صرف صبحانه ای تکراری مثل دیروز ، وسایلمان را جمع و جور کردیم و اتاق را تحویل دادیم . وقت تسویه حساب بود . مدیریت اقامتگاه که حالا کمی با او صمیمی تر شده بودیم گفت : " این خنده همیشگی شما برای من یک دنیا ارزش دارد " جواب دادم که " شادی به شدت مُسری است و این مهربانی و محبت شما عکس العملی جز لبخندِ ما نباید داشته باشد " بعد از کمی خوش و بِش هزینه اتاقمان که باید 260 هزار تومان می شد را به پیشنهاد خودشان با تخفیف 200 هزار تومان حساب کردند . اصلا فکرش را هم نمی کردیم که این مبالغ بسیار ناچیز ، جای تخفیف هم داشته باشد ! مجددا تشکر کردیم و در حال ترک اقامتگاه بودیم که صدای بلند مدیریت را شنیدیم " اگه دوست داشتید روز عاشورا تشریف بیارید . مراسم جالب و غذای نذری در روستا هست . من هم در خدمتتون هستم " تشکر کردیم و گفتیم " انشالله اگه شد حتما خدمت می رسیم . ممنون "
به سمت طبس حرکت کردیم اما مقصدمان طبس نبود . امروز را می خواستیم برای بازدید از معجزه کویر برویم ؛ به روستای ازمیغان ! سپس کال جنی و در نهایت قبل از تاریکی هوا خودمان را به روستای حلوان برسانیم . برای یک شب در اقامتگاه بومگردی ستاره کویر حلوان اتاق رزرو کرده بودیم .
از طبس عبور کردیم و توسط تابلوها و گوگل مپ ، مسیر روستای ازمیغان را در پیش گرفتیم .
پس از طی حدود 50 کیلومتر به این روستای نمونه گردشگری رسیدیم .
محل دوستی و همزیستی نخلها و شالی ها ، نخلستان در دل شالیزار ...
و عجب اینکه اینچنین روستای سرسبزی در دل کویر وجود دارد ! اینجاست که باید گفت : " اگر آنها در کشور پِرو واحه هواکاچینا دارند ما هم در ایران روستای ازمیغان را داریم ! "
ازمیغان از معدود روستاهای کویری ایران است که رودخانه دائمی دارد و همین موضوع سبب شده که کشاورزان علاوه بر محصولات جالیزی نخل و مرکبات و سایر میوه های فصلی ، به کشت برنج هم مشغول باشند . رنج چمپا نام برنج خوش طعم و عطر این روستا است .
با توجه به اینکه روز تاسوعا بود و اهالی روستا مشغول مراسمات عزاداری بودند ، بعد از کمی گشت و گذار روستا را به سمت مقصد بعدی مان ترک کردیم ...
به طرف جن
چند کیلومتری که به سمت طبس برمیگردیم تابلوی راهنمای کال جنی را پیدا می کنیم . درست روبروی یک کشتارگاه متروکه ! عِینَهههو فیلمهای ترسناک هالیوودی ؛ کشتارگاه متروکه ، جاده خلوت و کویر ، راه خاکی و انحرافی ، کال جنی و کلاغهای سیاه گنده و زشتی که مدام در حال پرواز هستند ... دیگر برای این لوکیشن چه میخواستیم ؟ آهاااا ، یک دختر و پسر دست و پا چلفتی که ماشینشان را درون چاله ای می اندازند و اسیر بیابان می شوند و شب هنگام با صداهای عجیب و غریب و موجودات ماورائی مورد اذیت و آزار قرار می گیرند و به فجیع ترین شکل ممکن کشته می شوند !!
خوب بهتر است خیال پردازی و هیچکاک بازی را کنار بگذاریم و حواسمان به جاده باشد که بعد از سفر مجبور نشویم خدمت جناب آقای جلوبندی ساز شرفیاب شویم !! آن هم با این هزینه های سرسام آور ...!
اقامتگاه عشایری
جاده انحرافی و خاکی را پیش می رویم و پس از 15 دقیقه به پایانِ مسیر و فضای بزرگی برای پارک اتومبیلها می رسیم ( درست مثل پارکینگ کال سردر و چشمه مرتضی علی )
کفشها و لباس مناسب پیاده روی را می پوشیم و کوله را با آب به مقدار لازم بر دوش می اندازیم و پیاده ، راهی کال جنی می شویم . اینجا دیگر از پلکان خبری نیست و با پایین رفتن از یک سرپایینی ملایم و کوتاه به کف کال می رسیم .
حالا مسیر مسطح و صاف است ؛ و البته خیلی خلوت و هولناک ! هولناک به خاطر اسم دره که نکند واقعا اینجا جن وجود داشته باشد ؟!
چرا از آدمیزادگان خبری نیست ؟ نکند واقعا به محدوده و قلمرو اجنه وارد شده باشیم !!
کمی جلوتر که می رویم صداهای مبهمی از دور به گوش می رسد . خدا را شکر ، پس در انتهای مسیر کال خبری از حیات هست ! به راهمان ادامه می دهیم . بعضی اوقات مسیر آنقدر باریک و کج و معوج می شود که باید به صورت یک به یک جلو برویم !
اینجاست که باید گفت : " اگر آنها در آمریکا گرند کانیون دارند ما هم در ایران کال جنی داریم ! "
سرانجام بعد از حدود 30 دقیقه پیاده روی با این صحنه مواجه می شویم . گودال بزرگ آب و نیزاری که عده ای از گردشگران در این محل اطراق کرده بودند و عده ای هم مشغول آبتنی بودند .
خانم جان به صورت اتفاقی یکی از همشهری ها و همکلاسی های دوران نوجوانی اش را در بین جماعت آب باز (!) پیدا کرد و صحبتها گل انداخت و باعث شد از ادامه مسیر باز بمانیم و در همانجا متوقف شویم .
در مورد مسیر پیاده روی خدمتتان عرض کنم که بسیار صاف و مسطح بود و حتی با فرزندان خردسال هم امکان دسترسی به انتهای کال و این نیزار بدون مشکل میسر بود . اگر بخواهیم سخت ترین قسمت مسیر را در نظر بگیریم فقط و فقط همین چند تکه سنگ است که دقیقا در انتهای راه وجود دارد .
همچنین مکانی به اسم تخت عروس ( سنگ سفید بزرگ و مسطح ) در انتهای رودخانه وجود دارد که ما به دلایلی که گفته شد از دیدن آن باز ماندیم .
تخت عروس
دست خدا در کویر
سوار بر رخش سفیدمان (!) به سمت طبس حرکت کردیم . باید ناهار می خوردیم و پس از سوختگیری به سمت کویر و روستای حلوان حرکت می کردیم . یک شب اقامت در روستای حلوان را که فراموش نکرده اید ؟
در طول مسیر و جاده هایی که این 2 روز در آنها تردد داشتیم به کرّات از این دست تابلوها مشاهده کردیم ؛ اما دریغ از حتی یک نفر شتر !! ( واحد شمارش شتر نفر است دیگر میدانید که ؟! )
فاصله طبس تا روستای حلوان حدود 85 کیلومتر است . از آنجا که آن منطقه دسترسی سخت تری نسبت به بقیه مناطق دارد حتما از پُر بودن باک خودرویتان اطمینان خاطر به عمل آورید . همچنین خطوط ایرانسل به خوبی در این روستا آنتن دهی ندارد .
به سه راهی رسیدیم و مسیر روستای حلوان را پیش گرفتیم . تابلوی راهنما محل اقامتگاه را نشان می داد اما خود اقامتگاه نه سَردَری داشت و نه تابلویی ! فقط از روی محل پارک چند ماشین خارجی و آفرود توانستیم محل اقامتگاه را متوجه شویم .
ظهر که در طبس بودیم ، حضور خودمان را به مدیر اقامتگاه اعلام کرده بودیم و گفته بودیم حدود ساعت 18:00 به آنجا می رسیم . ساعت 17:40 بود که وارد اقامتگاه شدیم ؛ یعنی حدود 20 دقیقه زودتر ! تشخیص دادن مدیر و مالک اقامتگاه در وسط حیاط و بین آن همه مسافر و گردشگر رنگ و وارنگ خیلی کار سختی نبود !
به سمتش رفتیم که متوجه شدیم با چند نفر از مسافرین در حال صحبت است " آقا زودتر اون اتاق رو خالی کنین . یک زوج از مشهد می رسن 10 دقیقه دیگه . راه دوره و حتما خسته ن . اتاق رو هم باید تمیز کنیم . یکم زودتر فقط ... " با لهجه مشهدی غلیظی از توی جمع بلند گفتم : " احتمالا منظورِتان از زوجِ مَشَدی ما نِبودِم که هااا ؟ " جمعیت کمی خندیدند و مالک اقامتگاه گردنی کشید و پرسید " شمایید ؟ آقای میرزادی هستین ؟ " جواب دادم " بله " دوباره پرسید " رسیدین ؟!! " گفتم : " نه هنوز تو راهیم ، یکم دیگه می رسیم !! " جمعیت مثل بمب ترکید و کلا فضا عوض شد ...
بعد از حدود 20 دقیقه اتاق آماده تحویل شد . یک اتاق تقریبا کوچک بدونِ تهویه مطبوع و سرویس بهداشتی و حمام و فقط یک پنکه و کمی لحاف و تُشَک در اتاق وجود داشت .
نسبت به اقامت در نخل و نرگس کریت ، کمی توی ذوقمان خورد ! و یک ساعت بعد که از حمام و سرویس بهداشتی اقامتگاه استفاده کردیم بیشتر توی ذوقمان خورد !! اما داستان از چه قرار بود ؟
یک گروه 30-40 نفره از جوانان بین 20 تا 30 سال برای کویر نوردی به اقامتگاه آمده بودند و حسابی باعث شلوغی و هرج و مرج آنجا شده بودند . البته مقصر این گروه نبودند و فکر می کنم مدیریت محترم بیش از حد توان سرویس دهی و ظرفیت اقامتگاه مسافر گرفته بود و همین باعث شده بود به همه کارها نرسند . البته که ایشان به همراه چند نفر خانم و پسر بچه نوجوان به سختی و بدون لحظه ای استراحت مشغول رفت و آمد و سرویس دهی و رتق و فتق امور بودند اما حجم کار بسیار بالا بود !
مورد دیگر نوع طراحی و ساخت و امکانات این اقامتگاه بود . چه از لحاظ زیبایی ، چه از لحاظ امکانات و نوع طراحی و ساخت ، اقامتگاه نخل و نرگس کریت یک سر و گردن بالاتر از اینجا بود . همچنین تحمل گرما در این اتاق دَم دار بدون کولرگازی کمی سخت به نظر می رسید !
این اتاق را برای یک شب با صبحانه و شام برای هر نفر به مبلغ 85 هزار تومان به صورت تلفنی رزرو کرده بودیم . از آنجایی که قرار بود فردا قبل از ظهر اقامتگاه را ترک کنیم ، وسایلی از ماشین به داخل اتاق نیاوردیم و روی یکی از تخت های محوطه حیاط نشستیم تا چای بخوریم . در همین گیر و دار با خوش و بِش با یکی از جوانهای گروه کویرنورد تصمیم گرفتیم به آنها ملحق شویم و با خودروهای آفرود و کمپ آنها امشب را در دل کویر بمانیم . البته که این گروه امکانات خوبی داشتند و برنامه شان شب زنده داری بود و ما هم گفتیم خودمان را به دست تقدیر بسپاریم و ببینیم امشب چطور می گذرد ؛ به قولی هر چه پیش آید خوش آید !
با هماهنگی با مدیریت مجموعه ، شام ما هم به شام گروه اضافه شد و شال و کلاه کردیم تا با آنها همراه شویم . طبق برنامه های آنها گروه اول برای ایجاد کمپ می رفتند و پس از استقرار کامل ، برای ترانسفر افراد به اقامتگاه برمی گشتند . حوالی ساعت 21:00 بود که گروه اول به کمپ اعزام شد . چشمتان روز بد نبیند ! ما که بر روی یکی از تختهای حیاط دراز کشیده بودیم و در حال ریلکس کردن بودیم به یکباره با طوفانی که شد فرار کردیم و به درون اتاقمان پناه بردیم . طوفان شد آن هم چه طوفانی !!! به گفته خود اهالی روستا این طوفان آن هم در شب عاشورا در چند سال اخیر بی سابقه بوده است !
خلاصه که خبر رسید یک رونیز و پرادو در طوفان شن گیر کرده بودند اما اف جی کروزها در حال برگشت هستند تا گروه بعدی را به کمپ ببرند . ساعت 01:00 نیمه شب بود که بالاخره طوفان قطع شد اما همچنان گرد و غبار عجیبی روی هوا بود که تنفس را سخت می کرد ! با خودمان گفتیم پس در اهواز چه خبر است که هر روز و هر شب همین وضع است ! خدا به داد مردمان آن منطقه برسد ...
حیاط اقامتگاه قبل از طوفان
خلاصه عملیات ترانسفر با دو خودرو ، با سرعت کمتری در حال انجام بود و چندین سرویس رفت و برگشتی تا به حال انجام شده بود . ساعت 03:00 بود و حدود 13 نفر + ما در اقامتگاه مانده بودند . با یک حساب سرانگشتی متوجه شدم که ما اضافه هستیم و اگر قرار باشد با آنها برویم باید فقط به خاطر ما 2 نفر یک سرویس دیگر هم به اقامتگاه برگردند . با خودم گفتم : " درِ دیزی بازه حیای گربه کجا رفته ؟ " به یکی از جوانها که سرگروه بود موضوع را گفتم و خیالش را راحت کردم که خدایی نکرده به خاطر ما معذب نباشند و آنها هیچ دِین و وظیفه ای نسبت به ما ندارند و افراد خودشان در اولویت هستند و در نهایت اگر امکان و شرایطش بود ما هم با افتخار به آنها ملحق می شویم . سر گروه جوان هم گفت که تمام تلاشش را میکند تا برای ما هم جایی در داخل خودروها پیدا کند ...
آخرین سرویس و اعزام به کمپ در ساعت 03:30 دقیقه انجام شد . آن هم چه اعزامی !! همه روی هم دراز کشیده بودند و ما با خنده گفتیم که " آقا بخدااا ما اینجوری راضی نیستیم . برید راحت باشید خوش بگذره ما نمیایم " سرگروه جوان باز هم ادامه داد " تا نیم ساعت دیگه نخوابید تلاشم رو میکنم که یک سرویس دیگه برای شما برگردم " گفتم : " آقا دستت درد نکنه اینجوری میشه 4 – 5 صبح دیگه ، خودتونم هیچی از کویر نفهمیدید که ! برو خیالت راحت ما هم بریم بخوابیم دیگه خسته ایم ... "
و اینطور شد که شب عاشورا ، طوفان شن ، بیدار خوابی و ... همه چیز دست در دست هم داد که ما زمینگیر شویم و به اتاق برگردیم .
مدیر اقامتگاه خیلی سریع شامی را تهیه کرده بود که در خواب و بیداری خوردیم و خوابیدیم ...
صبح هوا خنک و صاف شده بود . اینهمه راه برای دیدن کویر آمده بودیم و حالا نمی شد به این راحتی از خیرش بگذریم ! سریع سوار ماشینمان شدیم و به سمت جاده کویر حرکت کردیم . به مدیر اقامتگاه اطلاع دادیم که به کدام سمت می رویم تا اگر خدایی نکرده مشکلی برایمان پیش آمد حداقل بقایایمان را به دست خانواده هایمان برسانند !!
بالاخره شتر دیدیم !
تا جایی که ماشین به ما اجازه داد در کویر پیش رفتم . دوست نداشتیم به سرنوشت آن چند جوان برنامه ماه عسل دچار شویم ! همین که به رمل ها رسیدیم برایمان کافی بود . پیاده شدیم و کمی در ماسه ها بازی کردیم . چه گرمای لذت بخشی داشت این ماسه بادی ها ...
کیست مرا یاری کند ؟
به سمت روستای کریت حرکت کردیم . تصمیم گرفته بودیم به دعوت آقای ضرابی ( مالک و مدیر اقامتگاه نخل و نرگس کریت ) ظهر عاشورا را در این روستا بگذرانیم و سپس به سمت مشهد حرکت کنیم . زنگ زدیم و آمدنمان را اطلاع دادیم . حدود یک ساعت بعد وسط روستا و دسته عزاداری بودیم که در حال آماده شدن برای انجام مراسم ظهر عاشورا بودند .
تزئینات نخل عزاداری با سلیقه هر چه تمام تر و با گلهای تازه و با طراوتی در حال انجام بود . همچنین بساط نذری ها حسابی داغ بود ؛ از خرمای طبسی و نان و ماست و هندوانه برش زده گرفته تا حتی یک لیوان آب خنک !
بالاخره زمان شروع برنامه فرا رسید .
در خیابانی با نام حسین ، نخلی برای حسین ، پرچم مشکی عزای حسین ، فریاد و دست بر سر کوفتن برای حسین ... و ندای آسمانی کیست مرا یاری کند ...
مراسم سنتی سلامِ نخل ها
خیمه سوزان
و این قصه هم به سر آمد و خدا می داند که کدامیک از ما میلیونها نفر آدم ، یادمان می ماند حسین که بود ، چه کرد و چه گفت ...
به همراه مدیر اقامتگاه به حسینیه روستا رفتیم . یک سوله بزرگ با ظرفیت بالا مشغول پخت و پز غذا بودند . آقای ضرابی گفت اکثر مردم طبس ، اصالتا از روستاهای اطراف هستند و روز عاشورا به روستاهای خودشان برمی گردند و کریت به عنوان تقریبا نزدیکترین روستا به شهر ، میزبان خیل عظیمی از جمعیت برای ناهار روز عاشورا است .
حدود یک پنجم جمعیت !
با هماهنگی آقای ضرابی و همکاری دست اندرکاران از گیت به شدت امنیتی حراست آشپزخانه (!) عبور کردیم تا ببینیم آن داخل چه خبر است . تعداد دیگ ها دور تا دور سوله قابل شمارش نبود و از آنجایی که زیاد دوست نداشتم توی دست و پای بندگان خدا باشم و خللی توی خدمات رسانی و پذیرایی از عزاداران بوجود بیاورم زیاد نچرخیدم و به همین یک عکس بسنده کردم .
در اتاقکی کوچک اما به شدت نورگیر به صورت VIP ناهار نذری عاشورایمان را خوردیم . چه کسی فکر میکرد سرنوشت روز عاشورای ما اینجا و به این شکل رقم بخورد . خاطره ای شد فراموش نشدنی ...
بعد از ناهار نفری یک لیوان از تیرکِ اون پُشت خوردیم تا بشوره ببره !
دریغ از حتی یک دسته بیل !
از طعم خرماهایی که نذری داده بودند خوشمان آمده بود و از آقای ضرابی خواستیم اگر امکانش هست چند کیلویی برایمان تهیه کند . البته زمان نامناسبی برای این درخواست بود ؛ ظهر عاشورا و همه درگیر مراسمات مذهبی ... و بنده خدا چند جا تماس گرفت اما موفق به انجام این کار نشد ! سرانجام بی خیال شدیم و گفتیم سوغات طبس شاید وقتی دیگر ... !
آقای ضرابی گفت : " البته روستای ما یه سوغات معروف دیگه م داره هااا " چشمانمان برقی زد و خوشحال پرسیدیم " چی ؟ " گفت : " بیل ! " چند ثانیه ای طول کشید تا متوجه شدم منظورشان همان بیل خودمان است !!
آقای ضرابی ما را بُرد به میدان ابتدای روستا و مجسمه ای نشانمان داد که پیرمرد کشاورزی یک بیل در دستانش گرفته است . پرسیدیم " پس کو بیلش ؟! " بله دوستان ، از اتاق فرمان اشاره می کنند که قبلا بیل هم وجود داشته اما افتاده و شکسته و حالا پیرمرد قصه ما بدون بیل اینجا ایستاده و بِر و بِر ما را تماشا می کند !
آب پای مجسمه خنک و گوارا بود . دست و صورتی به آب زدیم و غبار کویر و طبس را از دِل و دیده شستیم تا حُسنِ خِتامی باشد برای پایان این سفر و سفرنامه ...
از آقای ضرابی مجددا تشکر کردیم و سوار بر رَخشِ سپیدمان (!) به سمت خانه به راه افتادیم .
طبس ، شهری که بود
سرانجام این سفر کوتاه تمام شد و خاطرات زیادی برایمان به جای گذاشت . خاطراتی از اعماق کالها و دره های زیبا و مسحور کننده ، خاطراتی به گرمی و نرمی و پاکی رمل های کویر ، به سبزی و آبادانی روستاهای اعجاب انگیز در وسط بیابان و غروبهای دل انگیز دشت هایی که هیچوقت از خاطرمان پاک نخواهد شد ...
در گذشته تکه هایی از روحم را در نقاطی از شهرها جای گذاشته بودم :
قسمتی را در کوچه پس کوچه های پاتایا ؛
قسمتی را در اعماق دریای زلالِ آندامان و خلیج زیبای مایا ؛
قسمتی را در سنترام کوش آداسی ؛
قسمتی را در کوتا و جیمباران جزیره بالی ؛
قسمتی را بر فراز آسمان رنگارنگ اولودنیز و غروبهای زیبایش ؛
قسمتی را در مسجد بزرگ و سفید رنگ شیخ زاید ؛
و حالا قسمت کوچکی از وجودمان را در وسط کویر سرسبزی میگذاریم و می آییم . و فقط خدا می داند که کی و کجا دوباره عازم سفر جدیدی بشویم ... تا به آن روز ، لحظه هایمان را شمارش میکنیم .
و اما نکاتی برای بهتر و راحت تر سفر کردن به طبس و حومه :
بهترین زمان سفر :
اوایل بهار و سه ماهه پاییز
سبک سفر :
هرچند که ما دو نفره به این سفر رفتیم و مشکلی بوجود نیامد و الزامی به انجام این سفر به صورت گروهی نیست اما حتی الامکان توصیه می کنم این سفر را به صورت گروهی ( 4 نفر به بالا ) و یا در قالب تورهای گردشگری انجام دهید ؛ با توجه به مسیرهای پیاده روی و شوخی های میانِ راه ، لذت سفر دو چندان میشود .
درباره سفر :
دوستانی که مثل ما از شمال شرقی کشور به سمت طبس می روند توجه داشته باشند که آخرین محل برای سوختگیری قبل از طبس ، سه راهی دیهوک است . پس با توجه به خلوت بودن جاده ها در آن مناطق حتما نسبت به موضوع سوخت ، سلامت خودرو ، زاپاس و ... اهمیت ویژه ای قائل باشید .
درباره اقامت :
همانطور که در طول سفرنامه خدمتتان عرض کردم برای اقامت می توانید از هتل های طبس ( هتل بهمن ، هتل نارنجستان ، خانه معلم ، اقامتگاههای زائر جنب امامزاده یا همان زائرسرا و ... ) و اقامتگاههای بومگردی بی شماری که در روستاههای اطراف طبس دایر شده است استفاده کنید . به غیر از دو اقامتگاهی که ما از آنها در این سفر استفاده کردیم می شود به اقامتگاه عمو نوروز ( 12 کیلومتری جاده طبس-اصفهان ) در روستای کُردآباد ، اقامتگاه ساباط اصفهک ( 38 کیلومتری جاده طبس–دیهوک ) در روستای اصفهک ، اقامتگاه آق سید ذبیح الله ازمیغان (50 کیلومتری جاده طبس-بشرویه ) در روستای ازمیغان ، اقامتگاه نایبند ( فاصله تا طبس 200 کیلومتر – 130 کیلومتری جاده دیهوک-راور ) در روستای نایبند اشار کرد .
توصیه من این است که در سفر به طبس از اقامتگاه های بومگردی استفاده کنید و هتل را بگذارید برای سفرهای دیگر؛ حیفِ این حیاط ها و حوض های آب و خانه ها و اتاقهای کاه ِگلی نیست ؟! اصلا در روایت ها آمده که بوی کاه گِل برای بدن مفید است و موجبِ طول عمر بالا میشود ! ( جمله آخر را جدی نگیرید )
شماره تماس اقامتگاه ستاره کویر حلوان : ۰۹۱۳۷۷۸۱۰۷۸ آقای حسین آزادوار
شماره تماس اقامتگاه عمو نوروز کُردآباد : ۰۹۱۳۹۲۳۱۰۸۰
شماره تماس اقامتگاه نخل و نرگس کریت : ۰۹۱۳۱۵۸۲۴۶۵ آقای کریم ضرابی
درباره ملزومات سفر :
اولین و مهمترین چیزی که در سفر به طبس مورد نیاز است کفش مناسب پیاده روی است . برای چشمه مرتضی علی ، کفشی که برای پیاده روی در آب مناسب باشد نیاز است . ترجیحا بی خیالِ دمپایی شوید و کفش بپوشید . همچنین در صورت امکان و علاقه کمی خشکبار و مغز پسته و بادام و نخود و کشمش در جیب هایتان داشته باشید ؛ در زمان پیاده روی دعایم خواهید کرد .
همچنین قبل از ترک هر اقامتگاهی مدیر و یا پرسنلی را در جریان برنامه روزانه تان قرار دهید تا در صورت بروز مشکل حداقل محدوده و مکان احتمالی تان را مطلع باشند ؛ کویر است و هزار خطر !
درباره هزینه ها :
اگر مثل ما اقامت در روستاها و اقامتگاههای بومگردی را انتخاب کنید ، باید خدمتتان عرض کنم سفر به طبس سفر بسیار ارزانی است . همانطور که در بین سطور سفرنامه اعلام کردم ما برای اقامت در نخل و نرگس کریت برای هر نفر و هر شب 65 هزار تومان و برای ستاره کویر حلوان برای هر نفر و هر شب 85 هزار تومان پرداخت کردیم . همچنین مجموع مسافت طی شده 1900 کیلومتر بود که حدود 130 هزار تومان هزینه بنزین پرداخت کردیم . هزینه کلی سفرمان برای هر دو نفر مجموعا 564 هزار تومان بود . واقعا نسبت به سفرهای خارجی ، سفر ارزانی به حساب می آید ... !
جاذبه های گردشگری :
به غیر از مکانهایی که در سفرنامه موفق به بازدید از آنها شدیم ، طبس و حومه بی شمار جاذبه دارد . از روستاهای اطراف گرفته تا خود شهر که پیشنهاد میکنم برای اطلاعات بیشتر از این جاذبه ها به سایت Tabasenc.ir مراجعه نمایید ( برخی از اطلاعات تاریخی سفرنامه را از این دانشنامه تهیه کردم )
در انتها از دوستان و علاقه مندان به دیدن تصاویر و ویدئوهای بیشتر و متنوع تر و با کیفیت بهتر از این سفرنامه دعوت میکنم به اینستاگرام بنده با نام و نام خانوادگی خودم ( یک آندرلاین بِینِ نام و نام خانوادگی بگذارید ) مراجعه نمایند .
در کمال صلح و صفا پیروز باشید .
مهرماه 1397
نویسنده :مجید میرزادی
1پاسخ
مجید میرزادی08 اسفند 1397 ساعت 07:59
ممنونم از نظر لطف شما؛<br /> کرایه کردن رو دقیق متوجه نشدم! اگر منظورتون دربست کردن خودرو با راننده هست که خوب در همه شهرها امکان پذیره و جاذبه ها هم خیلی دور از شهر نیستند و نهایتا 1-2 ساعتع به مقصد می رسید. اما اگر کرایه خودرو بدون راننده منظورتون هست بعید میدونم در طبس این امکان وجود داشته باشه...<br /> مطمئنا که با ماشین شخصی خودتون باشید این سفر رو بهتره! اما برای داشتن اطلاعات دقیق تر و یا راهنمایی بیشتر نسبت به موضوع کرایه ماشین به نظرم با شماره موبایل آقای ضرابی مدیر اقامتگاه نخل و نرگس کریت که در سفرنامه درج شده تماس بگیرید. ایشان با روی باز پاسخگوی سوالات شما هستند در این زمینه (دوست داشتید می تونید بگید از دوستان بنده هستید. نهایت همکاری رو خواهند داشت)<br /> موفق باشید و سفر بخیر.