امام تجلى انسان کامل و مظهر زیباى جلوه هاى متعالى خداست. حرکات, نگاه ها, سکوت, همه روایتگر قوانین الهى و حدیث شیفتگى و دلدادگى او به خالق هستى است.
جمال معنوى و کرامت اخلاقى امام, ساحل نشین دریاى وجودش را غرق در شادى و وجد مى کند و انسان را در افقهاى بیکران معنویت سرخوش از باده معرفت مى سازد و امامت جریان مبارکى است که همواره عهده دار هدایت نسلها بوده و آنان را به سوى پاکیها و عدالت و نیکى رهنمون مى ساخته است.
صادق آل محمد(ص) استمرارى است براین جریان و طلوعى است شکوهمند در منظومه نورانى امامت.
حضرت صادق(ع) از سویى غرق دریاى بیکران شهود و معرفت الهى است, آن چنان که در حدیث مى خوانیم: به هنگام تلاوت آیات قرآن در نماز بیهوش مى گشت; چون علت این امر را جویا شدند, فرمود:
در اثر تکرار آیات الهى این حالت برمن عارض شد. ((فلم تقم القوه البشریه بمکاشفه الجلاله الالهیه)); چون قدرت بشرى در برابر مکاشفه و ظهور عظمت الهى تاب نیاورد, این حالت به من دست داد.(1)
بیخود از شعشه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلى صفاتم دادند
در مکتب شیدائى و محبت الهى, او عاشقى شیفته و دلداده حق است. او خود مى فرماید:
مردم عبادت خداى عزوجل را به سه گونه انجام مى دهند: گروهى براى رغبت و میل به ثواب عبادت مى کنند; این, عبادت حریصان است. دسته اى دیگر به خاطر ترس از آتش عبادت مى کنند; این, عبادت بندگان است و مولود ترس است ((و لکنى اعبده حبا له عزوجل)); ولى من خدا را براى عشق و محبت به او عبادت مى کنم; این, عبادت عاشقان و بزرگواران و مایه امنیت و آرامش است. چنان که خداوند متعال مى فرماید: (و هم من فزع یومئذ آمنون)(2); آنها از هول و هراس روز قیامت ایمن مى باش3ند.()
بعد از این روى من و آینه وصف جمال
که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
و این در حالى است که قلبى پرشور و روحى حماسى دارد که تاب ظلم و ستم را برنیاورده و خروش و فریادى مى شود که امنیت ستمگران را سلب مى کند و هیچ گونه هراسى به خود راه نمى دهد. که در این گفتار پرتوى از مبارزات آن حضرت را ذکر مى کنیم:
الف ـ اعلام ولایت و برائت
حج گزاران در سرزمین منى گرد هم آمده اند, نسیمى روحبخش و جانفزا وزیدن گرفته است. و بارقه امید را بهدلها هدیه مى کند. او امام جعفر فرزند باقرالعلوم(ع) است که در کنار پدر خویش سرزمین منى را حال و هوایى دیگر بخشیده است وتجسم آرزوى دوستداران حقیقت است که در سرزمین ((منى)) و ((آرزو)) حج ابراهیمى را تفسیر مى کند.
در این سرزمین چشمان حج گزاران به قامتى خیره مى شود که قیامتى از معرفت و دلربائى است. در اجتماع آنان از ولایت و برائت مى گوید و از خلافت اصیل الهى و حق اهل بیت پیامبر(ص) سخن مى گوید. و چونان جد خویش ابراهیم(ع) نمرودیان را نفى و طرد مى کند و مردم را نسبت به خاندان اموى که به ناحق برخلافت اسلامى تکیه زده اند, آگاهى مى بخشد و مى فرماید:
((سپاس مى گویم خداوندى را که محمد(ص) را به حقیقت و راستى به پیامبرى فرستاد و ما را به آن حضرت گرامى داشت. پس مائیم برگزیدگان خدا بر خلق او و پسندیدگان خدا ازبندگان او و جانشینان خدا در زمین. سعادتمند کسى است که از ما پیروى کند و شقاوتمند و بدبخت کسى است که با ما مخالفت و دشمنى نماید.))
امام خود عکس العمل این سخنرانى را این چنین بیان مى دارد: ((برادر هشام گزارش آن را به او رسانید. در مکه مصلحت ندید که متعرض ما گردد. چون به دمشق رسید و ما به مدینه برگشتیم, قاصدى به سوى فرماندار مدینه فرستاد و از او خواست که پدرم و مرا به دمشق بفرستد. چون وارد دمشق شدیم, سه روز به ما اجازه ملاقات نداد و روز چهارم ما را طلبید.)) سپس امام(ع) به نقل مشروح جریان دیدار و وقایع بعد از آن مى پردازد که خود حدیثى شنیدنى دارد.(4)
اعتراض مقدس
محمد و ابراهیم از فرزندان عبدالله محض که در مقابل منصور دوانیقى قیام نموده بودند, به شهادت رسیدند. ابراهیم همان شهید سرزمین ((باخمرا)) است که امام على(ع) از آن خبر داده و فرموده است: ((بباخمرى یقتل بعدان یظهر یاتیه سهم غرب, یکون فیه منیته فیابوس الرا شلت یده و وهن عضده)); در سرزمین باخمرى کشته مى شود بعد از این که غالب شود و تیرى نامعلوم سبب مردن او مى شود. پس بدا به حال تیرانداز, دست او فلج باد و بازویش سست باد. پس از آن منصور دوانیقى فرماندارى به نام شیبه ابن غفال به سوى مدینه گسیل داشت. او به مسجد آمد و در اجتماع مردم در نماز جمعه برمنبر رفت و گفت: على ابن ابى طالب بین مسلمانان اختلاف افکند و با مومنان جنگید و خلافت را براى خود مى خواست اما او را از خلافت باز داشتند; فرزندان او نیز این چنین هستند. و چون خواستار چیزى هستند که استحقاق آن را ندارند, در اطراف کشته مى شوند و در خون خود غوطه ور مى گردند.
مردم از این سخنان ناراحت شده, اما رعب و وحشت به کسى اجازه نمى داد که سکوت را بشکند. ناگهان اعتراضى مقدس برسر انسان خود فروخته آوار مى شود و به او این چنین پاسخ مى دهد:
خدارا سپاس مى گوییم و درود مى فرستیم برمحمد(ص) خاتم پیامبران و آقاى رسولان و بر تمامى رسولان و انبیاى الهى. اما آنچه تو از نیکى گفتى, ما شایسته آن هستیم و آنچه از بدى بر زبان راندى, تو و امیرتو بدان سزاوارترید.
در ادامه روى به سوى مردم نمود و فرمود: آیا خبر ندهم شما را به آن فردى که از همه مردم میزان اعمالش تهى تر و از همه آنان زیانکارتر است؟ او فردى است که آخرتش را به دنیاى دیگران مى فروشد; که همین فاسق از آنهاست. مردم ساکت شدند و فرماندار بدون این که حرفى بزند, از مسجد خارج شد. راوى مى گوید, از نام این شخص معترض سوال کردم, گفتند: او جعفر ابن محمد ابن على ابن الحسین فرزند على ابن ابى طالب(علیهم السلام) است.(5)
((هراس خلفا))
یکى از راههاى شناخت قدرت مبارزه هرکس و میزان و اهمیت آن, اعترافات دشمنان به جایگاه مبارزاتى اوست. امام صادق(ع) قسمتى از دوران امامت خویش را در دوران منصور دوانیقى گذراند. در آن مدت خلیفه عباسى از آن حضرت احساس خطرى عمیق داشته, گاه آن را در جلسات خصوصى خویش اظهار کرده است. در یکى از ملاقات هایى که منصور با امام داشته, این چنین مى گوید (این همان دریاى مواجى است که ساحلش را نمى توان دید و به عمق آن نتوان رسید. دانشمندان در او سرگردانند و شناگران در شناخت وى غرق مى گردند.):
((هذا الشجى المعترض فى حلوق الخلفإ الذى لایجوز نفیه و لا یحل قتله و لولا ما یجمعنى و ایاه شجره طاب اصلها...لکان منى الیه مالا یحمد فى العواقب لما یبلغى عنه من شده عیبه لنا, و سوء القول فینا)); این استخوانى است که در گلوى خلفا است همان که نتوان او را تبعید کرد و جایز نیست کشتن او و اگر نبود که من و او از یک درخت سرچشمه گرفته ایم, برخورد من با او به گونه اى بود که عاقبتى خوش بر او نداشته باشد; زیرا او به شدت از من بدگوئى مى کند.()
و در رو6ایتى دیگر به ربیع, و رازدار خود مى گوید:
((ویلک یا ربیع هذا الشجى المعترض فى حلقى من اعلم الناس)); این استخوان که در گلوى من است, از داناترین مردم است.(7)
و نیز در یکى از سفرها منصور دوانیقى در ((ربذه)) ـ تبعیدگاه ابوذرـ توقف مى کند و مى خواهد که امام جعفر صادق(ع) را به نزد او بیاورند, در حالى که با خود این چنین مى گوید: ((من یعذرنى من جعفر هذا قدم رجلا و اخر اخرى یقول اتنحى عن محمد فان یظفر فانما الامرلى و ان تکن الاخرى فکنت قد احرزت نفسى اما والله لاقتلنه))
چه کسى مى تواند مرا از جعفر ابن محمد معذور دارد با این که او با محمد ابن عبدالله ابن الحسن در بعضى از کارها موافقت نموده مثل کسى که قدمى به جلو گذاشته است و قدمى به عقب. او مى گوید من از محمد ابن عبدالله فاصله مى گیرم اگر در قیام خویش پیروز شد, حکومت از من خواهد بود و اگر دیگرى به حکومت برسد, من خود را حفظ نموده ام. به خدا قسم! او را خواهم کشت.(8)
و در مواجهه دیگر زمانى که منصور آن حضرت را از مدینه به کوفه احضار نموده بود, مى گوید: من تصمیم گرفته ام که درختان خرماى مدینه را قطع کنم و فرزندانش را اسیر کنم. حضرت فرمود: چرا؟ منصور گفت: به خاطر این که به من خبر رسیده است که معلى ابن خنیس, خدمتکارت مردم را به سوى تو فرا مى خواند و برایت امور مالى تدارک مى بیند.(9)
البته حضرت برایش توضیح داد که گزارش دروغ به او رسیده است. اما روشن مى سازد که تا چه اندازه خلیفه عباسى نسبت به حضرت حساس و از موقعیت اجتماعى و فعالیتهاى امام(ع) هراسان بوده است.
آنچه ادعاى فوق را تإکید مى کند, سخن دیگر منصور است که به ربیع مى گوید: ((وکان امره و ان کان ممن لایخرج بسیف اغلظ عندى و اهم على من امر عبدالله ابن الحسن فقد کنت اعلم هذا منه و من آبائه على عهد بنى امیه))
کار جعفر ابن محمد اگر چه با شمشیر قیام نمى کند اما برایم سخت تر و مهم تر است از قیام عبدالله ابن الحسن; من این را از او و پدرانش در زمان بنى امیه مى دانم. (10)
محمد ابن عبیدالله اسکندرى از ندیمان مخصوص منصور مى گوید: روزى برمنصور دوانیقى وارد شدم, او را غمگین یافتم. از او علت را جویا شدم. گفت: ((لقد هلک من اولاد فاطمه مقدار مائه و قد بقى سید هم و امامهم)); از فرزندان فاطمه حدود صد نفر کشته شدند اما آقا و پیشواى آنان باقى مانده است. گفتم: آن فرد کیست؟ گفت: او جعفر ابن محمد صادق است. سلطنت عقیم و نازاست! سوگند خورده ام که تا شب نیامده است, خود را از دست او خلاص کنم.(11)
احضارهاى متعدد
در آغاز این نوشتار به احضار امام(ع) در کنار پدر بزرگوارش از سوى هشام ابن عبدالملک اشاره شد. اکنون به مواردى از این احضارها توسط خلفاى عباسى اشاره مى کنیم:
ابوالعباس سفاح اولین خلیفه عباسى حضرت را به عراق طلبید و دنبال بهانه اى مى گشت که حضرت را به شهادت برساند که با تدبیرالهى آن حضرت توطئه او خنثى شد. در روز آخر ماه رمضان سفاح اعلام عید فطر نموده بود. حضرت مى فرماید: من بر او وارد شدم. از من پرسید: درباره روزه امروز نظرت چیست؟ به او گفتم: این مربوط به پیشوا است. اگر روزه بگیرى, روزه مى گیرم و اگر افطار کنى, افطار مى کنم. سفاح به غلام خود دستور داد تا سفره اى حاضر کردند. من نیز با او روزه را خوردم; با این که مى دانستم آن روز از ماه رمضان است. خوردن روزه و انجام قضاى آن آسانتر است برمن که گردنم زده شود و خداوند عبادت نشود.(12)
و در همین سفر بود که در تاریخ مى خوانیم: مردى از شیعیان همسر خود را سه طلاقه نموده بود. مسإله را از یکى از شیعیان مى پرسد, پاسخ مى دهد: اشکالى ندارد. همسر او مى گوید: من قانع نمى شوم, مگر آن که از خود امام صادق(ع) سوال کنى. و این در زمانى بود که ابوالعباس سفاح در ((حیره)) بود و مردم را از ملاقات با امام صادق(ع) منع کرده بود. آن مرد مى گوید: در اندیشه بودم که چگونه با حضرت ملاقات کنم. ناگهان مردى سپاهپوست را دیدم که جبه اى پشمین داشت و خیار مى فروخت, تمام خیارهاى او را خریدم. سپس از او خواستم که لباس خود را به من بدهد. آن را پوشیدم و به صورت خیار فروش به طرف خانه امام صادق(ع) به راه افتادم. در این زمان دیدم غلامى مرا صدا مى زند, نزدیک شدم. حضرت را دیدم به من فرمود: چاره نیکو اندیشیدى! خواسته ات چیست؟ مسإله را توضیح دادم. حضرت فرمود: ((ارجع الى اهلک فلیس علیک شىء)); به سوى همسرت بازگرد, چیزى برتو نیست.(13)
پس از سفاح برادرش منصور دومین خلیفه عباسى نیز آن حضرت را به حیره فرا مى خواند که صفوان جمال مى گوید: در سفر دوم که حضرت را به حیره مى بردم, قبل از وارد شدن بر منصور, حضرت لباس سفید پوشید. زمانى که بر منصور وارد شد, گفت: خود را شبیه پیامبران ساخته اى! حضرت پاسخ داد: چرا مرا از فرزندان پیامبران دور مى دارى؟ بدین معنا که چون فرزند پیامبران هستم, مى توانم خود را شبیه آنان بسازم. و حتى منصور در مواردى تصمیم به قتل امام(ع) گرفته بود که با مشاهده معجزات و کرامات آن بزرگوار هراسان شد و از تصمیم خود منصرف مى گشت که خود بحثى مفصل دارد که مجال طرح آن در این مختصر نمى باشد.
تدبیر صحیح سامان دادن مبارزه از سوى امام صادق(ع)
رهبرى فرزانه و الهى امام صادق(ع) ایجاب مى کرد که مبارزه با مستکبران را به گونه اى سامان بخشد که نیروها از بین نرفته و راه هرگونه بهانه برخلفاى غاصب بسته شود. بدین جهت ابوبصیر مى گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: بپرهیزید از خدا و بر شما باد به پیروى از امامان خویش; آن چه آن ها مى گویند, بگویید و از آن چه ساکتند, شما نیز سکوت کنید. شما در سلطنت کسى هستید که مصداق این کلام الهى است که مى فرماید:
(و ان کان مکرهم لتزول منه الجبال)(); ((مکرشان 14چنان باشد که کوهها را از جا برکند.)) پس تقواى الهى پیشه کنید, در نمازهایشان شرکت کنید و در تشییع جنازه هاى آنان حاضر شوید و امانت را برگردانید.(15)
در همین راستاست که مهاجر ابن عمار خزاعى مى گوید: منصور دوانیقى پول بسیارى به من داد و مرا راهى مدینه نمود تا بتوانم به آن وسیله افرادى که قصد قیام و نهضت دارند را شناسائى کنم. بدین جهت مى رفتم و پول را بین افرادى که در اطراف قبر پیامبر(ص) بودند, تقسیم مى نمودم و با آنان راه آشنایى را مى گشودم. در یکى از روزها که در کنار امام صادق(ع) قرار گرفتم. به من فرمود: به صاحب و امیرت بگو: خاندان و بستگان تو به روشى غیر از این محتاج ترند, تو به سوى جوانان محتاج مىآیى و به آنان حیله مى زنى! شاید کسى سخنى بگوید که به واسطه آن خونشان را مباح شمارى. اگر به آن ها نیکى کنى و صله رحم انجام دهى و آنان را بى نیاز سازى, این ضرورىترین چیزى خواهد که از آن ها مى خواهى. سپس مى گوید: به نزد منصور رفتم و گفتم: از نزد فردى مىآیم که ساحر و پیش گو است. منصور گفت: به خدا سوگند که راست گفته است. مواظب باش که این مطلب را کسى از تو نشنود.(16)
به این وسیله است که حضرت نقشه جاسوس هاى خلیفه را برملا مى کند و شیعیان را از دسیسه هاى آنان محفوظ نگه مى دارد و آنان را با تدبیر الهى خویش به سوى آینده اى روشن به پیش مى برد.
پى نوشتها:
1 ـ فلاح السائل, سید ابن طاووس, ص 108.
2 ـ سوره نمل, آیه 89.
3 ـ وسائل الشیعه, ج 1, ص 46.
4 ـ منتهى الامال, حالات فرزندان امام مجتبى(ع).
5 ـ بحارالانوار, ج 47, ص 165.
6 ـ همان, به نقل از امالى صدوق, ص 611.
7 ـ همان, ص 170.
8 ـ همان, ص 192.
9 ـ الکافى, ج 6, ص 445.
10 ـ بحارالانوار, ج 47, ص 199.
11 ـ همان, ص 202.
12 ـ الکافى, ج 3, ص 82 و 83 و بحارالانوار, ج 47, ص 210.
13 ـ الخرائج و الجرائح, ص 234, به نقل از بحارالانوار, ج 47, ص 171.
14 ـ سوره ابراهیم, آیه 46.
15 ـ بحارالانوار, ج 47, ص 161, به نقل از امالى شیخ طوسى, ص 61.
16 ـ همان, ص 172.