0

شعر کودکانه عید مبعث

 
magam4u
magam4u
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : آذر 1388 
تعداد پست ها : 976
محل سکونت : اصفهان

شعر کودکانه عید مبعث

شعر کودکانه عید مبعث

 

پیامبر رحمت

 

یه روز یه دختر ناز ، با موهای طلایی
گفت مامانی کجایی ، میشه پیشم بیایی ؟


صد تا سوال دارم من ، پونصد و شصت تا مشکل !
حل میکنی مامان جون ، سوال این یه خوشگل ؟


گفت که بله قشنگم ، بفرما مهربونم
سوال داری بگو خوب ، ایشاالله من میدونم


گفت مامانی قدیما ، خدا همین جوری بود ؟
یه دونه بود تو دنیا ، یا هر جوری بگی بود ؟


گفت عزیزم قشنگم ، تو عصرِ جاهلیّت
مردم خداشون بُت بود ، بُتای بی خاصیت


می ساختن از چوب و گل ، همون میشد خداشون
می رفتن از تهِ دل ، قربونِ اون بُتاشون


تا اینکه حضرت حق ، داد به ملائک خبر
که واسه اون آدما ، حجّت من رو ببر


بعد هزاران رسول ، آخریشو فرستاد
برای اون آدما ، یه رهبر و یه استاد


اون آقای مهربون ، که احمدِ اسمشون
بُتا رو جمع و جور کرد ، خدا رو داد یادشون


گفت که خدا یکی هست و غیر از اون کسی نیست
هر کی خدا پرسته ، بدونه نُمرَشه بیست


خدا همیشه با ماست ، یه نورِتو تاریکی
نه اومده به دنیا ، نه داره هیچ شریکی


خدا قوی و داناست ، نیاز به هیچکسش نیست
 خیلی عزیز و تنهاست ، شبیه اون بگو کیست


خلاصه دختر من ، گوش دادی حرفِ من رو
به پاسخت رسیدی ، گرفتی تو جواب رو ؟


بله مادرِ خوبم ، ممنون از این صحبتا
از اینکه وقت گذاشتی ، برای این پرسشا


الان دیگه فهمیدم ،  مامان چه خوبِ حالم
خدا فقط یه دونست ، اونم تو کل عالم

 

 

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

شاعر اهل بیت : علیرضا قاسمی

چهارشنبه 22 آبان 1398  11:53 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها