0

شما دوست خوبی هستید؟

 
hosinsaeidi
hosinsaeidi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 23615
محل سکونت : کرمانشاه

شما دوست خوبی هستید؟

شما دوست خوبی هستید؟

دوستى تنها مسئله اى دنیایى براى پر کردن اوقات فراغت نیست، روز رستاخیز از دوستى ها و همنشینى ها نیز سؤال مى شود.

شما دوست خوبی هستید؟

شما دوست خوبی هستید؟

از جمله مسائلى که در اسلام بسیار مورد توجه قرار گرفته مسئله ی دوستى و دوست یابى است و در سیره ی معصومین علیهم السلام، نیز سفارش بسیارى به دقت در انتخاب دوست شده است. قرآن کریم در این خصوص مى فرماید: «وَقَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ في‏ أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرينَ»؛[1] و ما رفيقان و يارانى (از شياطين) بر آن ها گماشتيم تا آنچه پيش روى آن هاست (از نعمت و لذت هاى فانى دنيا) در نظرشان جلوه دادند و آنچه از عقب دارند (از نعمت و لذات ابدى آخرت فراموش كردند) و وعده عذاب الهى بر آن ها حتم و لازم گرديد و چون اُمّتانى از جنّ و انس كه پيش از آن ها (غرق دنيا بودند و با كفر و عصيان) درگذشتند، سخت زبون و زيانكار شدند.» رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز در جمله اى کوتاه و رسا به حساسیت دوستى و دوست یابى اشاره کرد و مى فرماید: «الْمَرْءُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ وَ قَرِينِهِ؛[2] انسان بر کیش دوست و همنشین خود است.»

رابطه ی روحى مشترک بین دوستان

دو دوست پس از اینکه با یکدیگر رابطه‌ی صمیمانه دوستى برقرار نمودند کم کم نسبت به هم انس پیدا مى کنند، تا آنجا که ناراحتى و غم یکى، سبب ناراحتىِ دیگرى مى شود. دلیل آن هم این است که رابطه ی دوستى، نوعى ارتباط عاطفى و روحى با یکدیگر است و این رابطه سبب مى شود تا دوستان در غم و شادى هم شریک باشند و از همین روى، در مشکلات و سختى ها نیز به کمک یکدیگر بشتابند.

در این باره نوشته اند روزى جابر بن یزید جعفى در محضر امام باقر علیه السلام نشسته بود. پس از اندکى گفت وگو، در حالى که هر دو سکوت کرده بودند، ناگاه غمگین شد و آهى کشید. از امام پرسید: گاه بدون اینکه اتفاق ناگوارى افتاده باشد دلم مى گیرد و اندوهگین مى شوم به گونه اى که آثار آن در چهره من پدیدار مى شود در حالى که نه مصیبتى به من رسیده و نه چیز ناراحت کننده اى براى من پیش آمده است، دلیل آن چیست؟

امام فرمود: آرى اى جابر جعفى! پروردگار، انسان هاى بهشتى را از گِلى بهشتى و مبارک آفرید و از نسیم روح خویش در آن دمید. به همین دلیل است که مؤمنان با همدیگر دوست و برادرند. بر این اساس حتى اگر در شهرى دور، به دوستِ مؤمنِ انسان، آسیب و یا مصیبتى برسد روح دوستش نیز اندوهگین مى شود زیرا روح هاى آنان به دلیل ایمان، با یکدیگر در ارتباط است، تا بدین وسیله همواره به خاطر دوستى شان از حال هم با اطلاع باشند.[3]

زیبایىِ دوستى با خوبان

در ارتباطات عاطفى، گاه دوستى از مرحله‌ ی احساسات فراتر رفته و فرد با دیدن فضایل اخلاقى دوست خود آن چنان ارتباط تنگاتنگى با او برقرار مى کند که دورى او را نمى تواند تحمل نماید. این موضوع در زندگانى اهل بیت علیهم السلام نیز به چشم می خورد. در دوره اى از زندگانىِ آنان، فشارهاى دشمنان به قدرى زیاد می شود که همگان از آن ها بریده و جز تعداد اندکى، به دوستى با آنان ادامه نمى دهند. این موضوع در بسیارى موارد از جمله در مورد امام مجتبى علیه السلام در هنگام شهادت دیده مى شود.

نوشته اند: «امام حسن علیه السلام در بستر شهادت آرمیده بود و حاضران در کنارش نشسته و مى گریستند. ناگاه اشک او توجه حاضران را جلب کرد. یکى از حاضران که در کنارش نشسته بود از او پرسید: اى فرزند رسول خدا! چرا شما گریه مى ‏کنید با اینکه فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هستید و آن حضرت در شأن و جایگاه بلند شما بسیار سخن گفته و 25 بار با پاى پیاده از مدینه تا مکه به زیارت خانه ی خدا رفته اید و سه مرتبه تمام مال خود را در راه خدا انفاق نموده اید و حتى کفش هایتان را به مستمندان داده اید. با این وصف دلیل گریه شما چیست؟ امام مجتبی علیه السلام با بغضى در گلو فرمود: به دو دلیل؛ نخست به دلیل ترس از روز رستاخیز و دوم به ‌خاطر اینکه از دوستان خوبم که در این دنیا با آنان دوست شدم جدا مى شوم».[4] این سخن کوتاه امام نشان مى دهد که اساساً دوستى با نیکان تا چه اندازه ارزشمند است. همچنان که امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در این رابطه مى فرماید: «فَقْدُ الأَحِبَّه غُربَهم»؛[5] دورى از دوستان صمیمى به بارآورنده ی غربت است».

ویژگى دوست خوب

در معارف ما سفارش هاى بسیارى بر این مفهوم شده است که هر کسى لایق دوستى با مسلمان نیست. در واقع، مسلمان، بیشتر از اینکه به فکر ایجاد رابطه ی دوستى باشد مى باید به ویژگى هاى یک دوست خوب دقت نماید تا این دوستى زمینه ساز تعالى و رشد اخلاقى او بشود نه اینکه او را از آخرت و عمل خیر باز دارد. مردى در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بود که سخن از دوستى و همنشینى با دوست خوب شد. بى درنگ از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: «اى پیامبر خدا! دوستان خوب چه کسانى هستند؟ پیامبر صلی الله علیه و آله، کوتاه اما پرمعنا فرمود: آن کسى که دیدارش تو را به یاد خدا بیندازد و سخنش بر دانش تو بیفزاید و رفتار او آخرت و ترس از روز جزا را به یاد تو بیندازد.»[6] این رهنمودِ کوتاه فرصت خوبى را به دست ما مى دهد که بار دیگر در روابط دوستانه خود با دیگران دقیق شویم و دوستى هاى خود را از این منظر ببینیم که تا چه اندازه براى ما مفید بوده و ما را رشد داده است.

مسلمان، بیشتر از اینکه به فکر ایجاد رابطه ی دوستى باشد مى باید به ویژگى هاى یک دوست خوب دقت نماید.

5dc3c202124e2.jpg

 

 

 

 

دوستى هاى ممنوع

در سفارش هاى معصومین علیهم السلام و نیز در سیره ی عملى- رفتارى آن ها توصیه هایى به چشم مى خورد که به فرزندان خود رهنمود مى دادند از دوستى با برخى از انسان ها بپرهیزند تا اخلاق زشت آن ها در فرزندان شان تأثیر منفى نگذارد. در این باره آمده است:

امام باقر علیه السلام در سنین نوجوانى به سر مى برد. روزى پدرش امام سجاد علیه السلام او را فرا خواند و به او فرمود تا چند لحظه اى بنشیند تا امام با او سخنى بگوید. وقتى امام باقر علیه السلام نزد پدر نشست امام به او فرمود: فرزندم! با پنج نفر رابطه دوستى برقرار مکن. امام باقر علیه السلام پرسید: با چه کسانى پدر؟ امام فرمود: نخست از دوستى با انسان دروغگو بپرهیز که او به سرابى مى ماند که دور را به تو نزدیک و نزدیک را از تو دور مى نمایاند. دوم با انسانى که فاسق است و از گناه باکى ندارد دوستى مکن زیرا او تو را به لقمه اى غذا، یا کمتر از آن مى فروشد. سوم از دوستى با انسان بخیل بپرهیز زیرا او از کمک مالى به تو در لحظه اى که تنگ دست هستى دریغ خواهد کرد. دیگرى، با انسان احمق و کم عقل، زیرا او مى خواهد به تو سود برساند، اما در اثر حماقت خود به تو زیان خواهد رساند و آخر دوستى با کسى که قطع رحم کرده است، زیرا پروردگار در سه جاى قرآن او را لعن کرده است[7] و از رحمت خود دور داشته است.[8]

آداب و شرایط دوستى

دوستى نیز مانند دیگر مفاهیم اخلاقى داراى ضوابط، شرایط و آداب خاصى است. چه اینکه دوستى تنها مسئله اى دنیایى براى پر کردن اوقات فراغت نیست و همانگونه که گذشت در روز رستاخیز از دوستى ها و همنشینى ها نیز سؤال مى شود.

دوستى نیز مانند دیگر مفاهیم اخلاقى داراى ضوابط، شرایط و آداب خاصى است.

1- رعایت صداقت در دوستى

راستگویى امر مهمى در دوستى با افراد است چراکه سبب ارتقاء روحیه‌ی صداقت در فرد مى شود. نوشته اند: «مردى بسیار به امام مجتبى علیه السلام علاقه مند بود. خدمت امام آمد و از او خواست که دوست و همنشین او باشد. امام مجتبى علیه السلام با چهره اى گشاده به او تبسم نمود و پاسخ مثبت داد و فرمود: من تو را به دوستىِ خود بر مى گزینم اما چند شرط دارد که باید در دوستى با من رعایت نمایى. مرد گفت: هر چه باشد مى پذیرم. امام فرمود: اگر مى خواهى با من دوست باشى نباید مرا مدح نمایى زیرا من خود را بهتر از تو مى شناسم؛ مبادا به من دروغ بگویى زیرا دروغ را ارزش و اعتبارى نیست؛ و مبادا نزد من از کسى غیبت نمایى. مرد اندکى سکوت کرد و چون آن شرایط را در خود نمى دید به امام گفت: اى فرزند رسول خدا! به من اجازه بده تا باز گردم. امام با لبخندى فرمود: اگر این‏گونه مى خواهى اشکالى ندارد.»[9]

2- احترام به دوست

رعایت احترام، از دیگر آداب و شرایط دوستى است. چرا که افراد، در نتیجه‌ی دوستى، نسبت به همدیگر حقوقى پیدا مى کنند که باید به این حقوق احترام بگذارند. گذشته از آن، از جمله وظایفى که مسلمان دارد حفظ احترام دیگران است و چه بسا که تغییر رویه ها و اصلاحات رفتارى، به همین طریق اجرا مى شود زیرا احترام، سبب هدایت دیگران مى شود.

امام على علیه السلام روزى در بازگشت از سفر، آرام آرام به کوفه نزدیک مى شد و از سفر دور خود به سوى خانه برمى گشت. اما هنوز راه زیادى تا کوفه مانده بود. در بین راه، مردى یهودى را دید که او نیز به سوى کوفه حرکت مى کرد اما مقصد او اطراف و حومه کوفه بود. مرد یهودى او را نمى شناخت و نمی دانست که او امیرالمؤمنین علیه السلام است اما چون راهشان یکى بود با او همراه شد و با هم به راه خود ادامه دادند و در بین راه به گفت‌وگو پرداختند تا اینکه به یک دو راهى رسیدند که یکى راه به کوفه و دیگرى به حومه‌ ی آن مى رفت. امام به جاى اینکه راه کوفه را انتخاب نماید راه دیگر را برگزید و همچنان مرد یهودى را همراهى کرد. مرد یهودى که مى دانست او مى خواهد به کوفه برود از او پرسید: «مگر نگفتى که مى خواهى به کوفه بروى؟ امام پاسخ داد: آرى، گفتم. مرد یهودى با تعجب پرسید: تو که راه کوفه را مى دانى پس چرا با من مى آیى؟ امام فرمود: ما در این مسیر با هم دوست شدیم و این کار براى نیکو پایان دادن به این هم سفرى است چرا که انسان براى احترام، رفیق راهش را، هنگام جدایى، چند قدمى دنبال مى کند و او را بدرقه مى نماید. این دستور پیامبر ماست. مرد یهودى پرسید: آیا پیامبر شما به راستى این چنین دستور داده است؟ امام فرمود: آرى مرد یهودى به خاطر این اخلاق نیکو و رفتار پسندیده مسلمان شد.»[10]

3- تداوم دوستى در سختى ها

یکى از آداب دوستى این است که وقتى کسى بیمار مى شود و نیاز به توجه عاطفى بیشترى دارد دوستان به عیادتش بروند. امیرالمؤمنین علیه السلام وقتى شنید دوستش حارث هَمدانى بیمار است و در بستر مرگ افتاده، تصمیم گرفت به عیادت او برود. وارد خانه شد و کنار بالین حارث نشست. حارث چشمان خود را گشود و دید مولایش امیرالمؤمنین علیه السلام در کنار بستر او نشسته است. امام با او احوال پرسى کرد و براى خشنودى او گفت: «اى حارث! من به تو بشارت مى دهم که تو در وقت مرگ و هنگام عبور از پل صراط و در کنار حوض کوثر و در موقع مُقاسمه مرا مى بینى. حارث که دیگر از دنیا بریده بود پرسید: مقاسمه چیست؟ امام فرمود: مقاسمه، تقسیم کردن مردم با آتش است. روز قیامت، من با آتشِ جهنم، مردم را تقسیم مى کنم. من به آتش مى گویم: اى آتش! این دوست من است او را رها کن و این دشمن است او را بسوزان. سپس دست حارث را در دست خود گرفت و فشرد و گفت: روزى همین طور که دست تو را گرفته ام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز دست مرا گرفته بود. من از کارشکنى و دشمنى قریش به او شکایت کردم و او به من فرمود: هنگامى که قیامت برپا مى شود من ریسمان خدا را مى گیرم و تو اى على! دامن مرا مى گیرى و شیعیان دامن تو را مى گیرند. سپس سه بار به حارث فرمود: اى حارث! در آن دنیا هر کس با آن کسى که دوست است خواهد بود و او را همراهى خواهد کرد. حارث که بسیار دوستدار امام بود از این جمله خوشحال شد و براى لحظه اى حالش بهبود یافت و نشست و گفت: بعد از این هیچ باکى ندارم که من به سوى مرگ روم یا او به سوى من آید و اندکى بعد از دنیا رفت.»[11]

یکى از آداب دوستى این است که وقتى کسى بیمار مى شود و نیاز به توجه عاطفى بیشترى دارد دوستان به عیادتش بروند.

4- پرهیز از تکبر و خودبزرگ بینى در دوستى

رابطه ی دوستى وقتى مستحکم تر مى شود که فرد ببیند دوستش نه تنها به او احترام مى گذارد، بلکه هرگز خود را از او بالاتر ندیده و قصد فخرفروشى به او را ندارد.

در دوره اى پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن قدر در جزیره العرب قدرت یافته بود که مشرکان راهى نمى دیدند که به طور دوستانه خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک نمایند و دشمنى ها را کنار بگذارند. اما از سوى دیگر او را همواره با بردگان و سیاهان همراه مى دیدند و شاهد اظهار دوستى پیامبر صلی الله علیه و آله، نسبت به آنان بودند و این مسئله، اسلام آوردن را برایشان مشکل مى نمود. روزى سران مشرک قریش نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و گفتند: «اى محمد! آیا تو به دوستى این بردگان خشنود شده اى و توقع دارى ما به آیین تو گرایش یابیم؟ و ما از آن ها پیروى نماییم و با آن ها بر سر یک سفره بنشینیم؟ اگر تو قول بدهى که آنان را از خودت دور نمایى و ما را به عنوان دوست و همنشین خود برگزینى، شاید ما نیز بپذیریم که آیین تو را به عنوان دین خود برگزینیم. پیامبر صلی الله علیه و آله از سخنان آنان خشمگین شد و دندان بر هم سایید و در این لحظه این آیه نازل شد: «و کسانى را که پروردگار خود را بامدادان و شامگاهان مى خوانند، در حالى که خشنودى او را مى خواهند، از خود مران»[12] و سپس از نزد ایشان برخاست و رفت.»[13]

منبع: نشریه پیام زن، مقاله1، شماره 247، مهر1391، نجمه کرمانی.

پی نوشت ها:

[1]. فصلت: 25.

[2]. بحارالانوار، ج74، ص154.

[3]. الأصول من الکافى، ج2، ص166، ح2.

[4]. بحارالانوار، ج44، ص160.

[5]. غررالحکم، باب حبّ.

[6]. بحارالانوار، ج74، ص186.

[7]. محمد: 22، رعد: 25، بقره: 27.

[8]. الأصول من الکافى، ج2، ص276، ح7.

[9]. کلمات الامام الحسن علیه السلام، ص168.

[10]. الأصول من الکافى، ج2، ص670، ح5؛ بحارالأنوار، ج41، ص53، ج74 ، ص157.

[11]. بحارالانوار، ج6، ص179.

[12]. انعام: 52.

[13]. همان، ج74، ص183.

جمعه 17 آبان 1398  12:15 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها