0

دیوار

 
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

دیوار

نویسنده : ژان پل سارتر

مترجم : صادق هدایت

ناشر: انتشارات آزادمهر

 

«مثل کابوس است، آدم می­خواهد به چیزی فکر بکند. آدم دائماً حس می­کند که دست­آویزی پیدا شد، مفهومی به دست آمد، بعد می­لغزد، فرار می­کند و دوباره می­افتد. به خودم می­گویم؛ بعد دیگر خبری نیست.اما نمی­فهمم که چه معنی می­دهد. گاهی تقریباً می­خواهم درک کنم. و بعد دوباره می­افتد، باز به فکر دردها و گلوله­ها و انفجار می­افتم. من به تو قول می­دهم که پیرو فلسفه مادی هستم؛ دیوانه نشده­ام اما مثل اینکه جور در نمی­آید. جسد خودم را می­بینم؛ البته چندان دشوار نیست ولی من هستم که با چشم­هایم آن را می­بینم.باید فکرم را جمع کنم...فکر کنم که هیچ چیز را نخواهم دید، و نخواهم شنید و زندگی برای دیگران ادامه پیدا خواهد کرد. آدم طوری ساخته نشده که این طور فکر بکند.»

 

دیدن اسم ژان پل سارتر به عنوان نویسنده­ی «دیوار» و همچنین صادق هدایت به عنوان مترجم کافی است تا یک­نفس داستان را به پایان رساند. اما دیوار فراتر از اثری صرفاً ادبی است. سارتر همواره معتقد بود که نویسنده در برابر جامعه خویش و خواننده متعهد است و باید فلسفه و فکر خود را از طریق ادبیات منتقل کند. بنابراین کاوش دقیق­تر در مورد این اثر او کار بیهوده­ای نیست. نویسنده در این داستان به کالبدشکافی بخشی از انسان می­پردازد و مساله مرگ - در واقع پس از مرگ – را از نزدیک بررسی می­کند. آیا انسان صرفاً محدود به جسم مادی اوست. اگر چنین است سرنوشت انسان پس از مرگ چه خواهد بود؟ آیا به ناگهان هستی به نیستی بدل می­شود؟

 

هر چند که سارتر هیچ گاه به طور رسمی به عضویت هیچ حزب کمونیستی درنیامد اما عقاید و اندیشه­های بسیار نزدیکی با آنان داشت. اینجاست که نزدیکی فکری خود نویسنده با شخصیت­ها را درک می­کنیم. شخصی که «پیرو فلسفه مادی» است در مقابل این حقیقت که با فرا رسیدن روز اعدام خواهد شد به تناقض ذهنی می­رسد و نمی­تواند با قاطعیت بگوید چه پیش می­آید. او حتی زخم­های حاصل از تیرباران را می­تواند حس کند اما پس از آن در یک فضای تاریک معلق می­شود که هیچ­گونه توجیهی برای آن ندارد و حتی در نهایت به صرافت می­افتد که «آدمی طوری ساخته نشده که [به] این طور [مسائل] فکر کند.»

 

در «دیوار» نویسنده خود را درگیر مسائل جانبی نمی­کند. آن چه ما از ماجرا می­دانیم این است که گروهی – با تفکر مادی – توسط فاشیست ها دستگیر شده­اند و بعد از یک پرسش و پاسخ بسیار کوتاه و البته بدون توجه به آن محکوم به اعدام شدند. در سرداب یک بیمارستان زندانی­اند و قرار است صبح روز بعد تیرباران شوند. سوژه اصلی در داستان، مرگ است. شخصیت­های داستان خود را بیش از همیشه به مرگ نزدیک می­بینند و متوجه می­شوند که دیگر هیچ­چیز مانند قبل نیست به طوری که حتی یکی از زندانی­ها به نیمکت دست می­کشد و سریع دستش را عقب می­برد شاید تا برای آخرین دفعات حس لامسه خود را درک کند. اشیا و ارتباط خود با آنان را دریابد. البته سارتر در دوران زندگی خود این ارتباط نزدیک با مرگ را تجربه کرده است. چرا که او به عنوان یک فیلسوف خود را متعهد می­دید در فجایع روزگار شرکت جوید و این چنین در جنگ جهانی دوم به جبهه­ها رفت و حتی اسارت را هم تجربه کرد. مرگ، خود را هیچ کجا به اندازه میدان جنگ به انسان نزدیک نمی­کند.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
جمعه 24 دی 1389  7:52 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها