مورچه ای که مشهدی شد
مورچه ای که مشهدی شد
مورچه کوچولو خیلی وقت بود که توی اتاق محمدصدرا زندگی می کرد . آخه محمد صدرا با حیوانات دوست بود و به هیچ کس کاری نداشت .
یک روز مورچه کوچولو فهمید که محمدصدرا می خواهد با خانواده اش برود مشهد پیش امام رضا علیه السلام.
مورچه کوچولو محمدصدرا رو نگاه می کرد که داشت ساکش رو جمع می کرد ، دلش می خواست به محمدصدرا بگه که مرا با خودتان ببرید ، اما او که زبان آدم ها را بلد نبود .
شب با غصه توی جیب محمد صدرا خوابید .
صبح که بیدار شد ، دید هنوز هوا تاریک است . ترسید ، صدای تلق تلوق می آمد ، یواشکی سرش را از توی جیب درآورد توی قطار است . فکر کرد خواب می بیند . باورش نمی شد که با محمدصدرا آمده ، وقتی به مشهد رسیدند و چمدان هایشان را توی هتل گذاشتند .
محمدصدرا پیراهن قرمز خوشگلش رو مرتب کرد و رفتند حرم . مورچه کوچولو با دیدن حرم امام رضا علیه السلام گریه کرد و خیلی خیلی از خدای مهربان و امام رضا علیه السلام تشکر کرد . حالا مورچه هم مشهدی هم مشهدی شده بود .