یزید برایش نامه فرستاده بود که حسین بن علی را مجبور کن به ماندن و بیعت کردن.

خودش بود، ابن عباس!
۲۶ شهریور ۱۳۹۸ 17 109.8 KB 1 0

خودش بود، ابن عباس!

روی نگاه کردن در چشم های امام را نداشت. سر به زیر افکند و گفت: «مولای من! بر تو در این سفر بیم کشته شدن دارم. تو را به خدا سوگند می دهم که بمان و بپرهیز از اینکه کشته دیار کفر باشی.»

خودش بود، ابن عباس. همان که مدتی قبل، وقتی امام برای ابن عمر از گمراهی حاکمان گفته بود، محکم و مصمم فریاد زده بود: «فدایت شوم! به خدایی که هیچ معبودی جز او نیست، اگر با این شمشیرم در حضور تو با دشمنان پیکار کنم تا از دستم فرو افتد، باز یک صدم از حق تو را ادا نکرده ام. اکنون من حاضرم، فرمان ده.» این، همان ابن عباس بود.

امام فرمود: «من به قتلگاه خود از تو داناترم و مرا تصمیمی جز جدا شدن از دنیا نیست.» ولی هر طور می توانست باید او را از رفتن منصرف می کرد. یزید برایش نامه فرستاده بود که حسین بن علی را مجبور کن به ماندن و بیعت کردن.

خودش بود، ابن عباس. سردار سپاه مولایش علی (ع) در جنگ صفین و مفسر بزرگ قرآن که حالا مقابل امامش نشسته بود و او را برای نرفتن نصیحت می کرد: «اگر تصمیم حتمی داری که خارج شوی، پس به یمن برو که در آن جا دژها و دره های فراوان است و شیعیانی که تو را حمایت می کنند.»

خودش بود، ابن عباس. از نزدیک ترین یاران حسن (ع) و حسین (ع) که برایشان رکاب می گرفت تا از اسب پیاده شوند و وقتی او را از این کار نهی می کردند، می گفت چه افتخاری بالاتر از این که در خدمت فرزندان رسول خدا (ص) باشم. خودش بود، ابن عباس.

منبع: ماهنامه راه قرآن (43)، سارا معرفت