0

فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام)

 
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام)

سبقت در اسلام ايمان و هجرت


گفتيم شش ساله بود كه به خانه پيامبر آمد و تحت كفالتش قرار گرفت.همه گاه همراه و همدم پيامبر بود از راه و روش او،از سخنان و برنامه زندگى او بهره بسيار گرفت و نظم و انضباط زندگى را از او آموخت.

او چنان با پيامبر مانوس شد كه مى‏شد او را واجد همان روح و روان پيامبر دانست و الحق ارواح متجانس يكديگر را جذب مى‏كنند و ارواح متخالف به دفع هم مى‏پردازند.على كوچك و خردسال است ولى روحى عظيم از سنخ روح نبوت در اوست.پيامبر خود در سخنى فرموده بود من و على از نورى واحد آفريده شده‏ايم.بدين سان هم خوئى و انس آن دو با يكديگر امرى طبيعى بود.

ايمان او در كودكى

رسول خدا صلى الله عليه و آله چهل ساله بود كه به نبوت مبعوث شد و على در آن هنگام 10 سال بيشتر نداشت.رسول خدا صلى الله عليه و آله نبوتش را اظهار كرد.خديجه همسر او بر اساس آشنائى با سوابقش دعوت او را پذيرا شد و على به عنوان دومين مؤمن به‏پيامبر و نخستين او از گروه مردان اين دعوت را پذيرا شد.

بدين سان او با فطرت توحيد به دنيا آمد و هرگز به سوى بت روى نياورد و هيچگاه به بتى سجده نكرد. در ايمان هم بر ديگران پيشى گرفت و تولد عقلانى خود را با اسلام آغاز نمود.خود در سخنى به همين نكته اشاره كرده و مى‏فرمايد:

فانى ولدت على الفطرة و سبقت الى الايمان و الهجرة (1) .
من بر فطرت توحيد به دنيا آمدم و در ايمان و هجرت بر ديگران سبقت جستم‏و هم از كودكى خود ياد كرده و مى‏فرمايد:

-و لم يجمع بيت واحد فى الاسلام غير رسول الله صلى الله عليه و آله-و خديجة و انا ثالثهما ارى نور الوحى و الرسالة و اشم ريح النبوة (2) .2-در آن روزگار اسلام در خانه‏اى نيامده بود جز در خانه رسول الله صلى الله عليه و آله و خديجه كه من نفر سوم آنها بودم.نور وحى و رسالت را مى‏ديدم و بوى نبوت و پيامبرى را مى‏بوئيدم.

اسلام او در كودكى مورد تاييد اكثر مورخان از اهل سنت است.

ابن هشام در سيره خود مى‏نويسد او در 10 سالگى با بصيرت كاملى به پيامبر ايمان آورد و گوى سبقت را از ديگران ربود (3)

ابن صباغ هم از زمان على پذيرش اسلام را در كودكى تاييد مى‏كند سبقتكم فى الاسلام طفلا صغيرا ما بلغت اوان حلمى (4)

البته برخى از اهل سنت در اين زمينه نظر ديگرى دارند (5) على اول من آمن در اينكه نخستين فرد از مردان كه به اسلام ايمان آورده‏اند كيست؟توده مردم از اهل سنت‏سخنانى دارند كه مورد تاييد علماى آنها و گروه شيعيان نيست.همه علماى شيعه و اكثر علماى اهل سنت‏بر اين امر اتفاق دارند كه على اول من اسلم است و اول من آمن.پيامبر فرمود:يا على انت اول المؤمنين ايمانا و اول المسلمين اسلاما (6)

طبرى هم در اين‏رابطه مى‏گويد او در ده سالگى به پيامبر ايمان آورد و گوى سبقت و ايمان را از ديگران ربود (7)

ابن هشام مى‏گويد بعث النبى صلى الله عليه و آله و آله يوم الاثنين و اسلم على يوم الثلاثاء (8) پيامبر در دوشنبه مبعوث شد و على عليه السلام در سه‏شنبه به او ايمان آورد.

خود امام در موردى بسيار به اول من آمن بودن خود تصريح كرد كه يكى دو نمونه‏اش را در همين فصل خوانديم و اينك نمونه ديگر آن را بنگريم.او در سخن 131 فرمود:اللهم انى اول من اناب،و سمع و اجاب، لم يسبقنى الا رسول الله صلى الله عليه و آله و آله بالصلوة (9) -بار خدايا من نخستين كسى هستم كه به حق رسيده و آن را شنيده و پذيرفته است.هيچكس بر من به نماز پيشى نگرفت مگر رسول خدا صلى الله عليه و آله.

اسناد در اين زمينه بسيارند و نخستين مسلمان بودن او مورد اتفاق فريقين است و حتى افرادى چون ابن اثير و ديگران به آن تصريح دارند (10) .و انگهى اهل سنت نمى‏توانند سخن على عليه السلام را در اين زمينه تكذيب كنند زيرا كه او را خليفه پيامبر مى‏شناسند.

زير سؤال بردن ايمان او

بسيارى از علماى اهل سنت ايمان آوردن او را در كودكى قبول دارند ولى تشكيك كرده‏اند كه او بالغ نبوده و ايمانش درست نيست!!اين دعوى به چند علت رد است.

نخستين دليل اينكه رسول خدا كه سخن او حق است و فصل،اسلام او را قبول كرده.

ثانيا قرآن در داستان حضرت عيسى كه طفلى تازه متولد بود نقل مى‏كند كه از همان سن دعوى نبوت كرد:انى عبد الله آتنى الكتاب و جعلنى نبيا و... 11) و يا درباره يحيى مى‏گويد ما در خردسالى به او حكم نبوت و كتاب داديم:يا يحيى خذ الكتاب بقوة و آتيناه الحكم صبيا (12) .و اين آيات ساخته شخص پيامبر نيست كه وحى الهى است.مى‏دانيم كه رسول الله از روى هوى و هوس سخنى نگفت و هر چه گفت وحى بود:و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (13) .

ثالثا بايد دانست فرق است‏بين تكليف شرعى و مسؤوليت انجام وظيفه با قبول ايمان.اگر على به سن بلوغ نرسيده است‏بدين معنى است كه تكليف و مسؤوليت‏شرعى ندارد،نه بدان معناست كه هر غير مكلفى حرف و باور او بيحساب است.

در مجلس خويشاوندان

شنيديد در سال سوم بعثت پيامبر مجلسى از خويشاوندان تشكيل داد و به حكم خداوند كه فرمان و انذر عشيرتك الاقربين (14) را صادر كرده بود ماموريت‏يافت‏به دعوت آنها بپردازد و چنين كرد:

در آن مجلس احدى دعوت او را اجابت نكرد.پيامبر فرموده بود هر كه دعوت مرا براى نخستين بار بپذيرد وصى من وزير من و جانشين من خواهد بود.و على شهادتين گفت و دعوت او را اجابت كرد. رسول خدا باز هم همان سخن را تكرار كرد و تنها على عليه السلام او را اجابت نمود.براى بار سوم پس از شنيدن اجابت و شهادتين على فرمود:

انت اخى،و وزيرى،و خليفتى من بعدى (15) .تو برادر منى،وزير منى،و پس از من تو جانشين منى.و ابو لهب به مسخره به ابو طالب گفته بود تو از اين پس بايد تابع برادر زاده و پسرت باشى (16) .

آرى على وزير و برادر و خليفه رسول شد و در آن هنگام سيزده سال بيشترنداشت و در آغاز دوران نوجوانى،و بدون در نظر گرفتن شرايط عصمت و امامت او،تنها به اتكاى ديد عادى و طبيعى كه درباره ديگر افراد اين سنين هم مصداق دارد،در سن استدلال عقلانى و منطقى بود.اين عظمت روح على را نشان مى‏دهد كه در اين سن به منصب وزارت پيامبر خاتم رسيد.

تبعيت از پيامبر

بدين سان على لحظه‏اى به خدا شرك نورزيد و از همه در اسلام مقدم شد (17) .او با تمام وجود اسلام را پذيرا شد و با همه هستى و وجود بدان ايمان آورد و در راه تبعيت از اسلام و نگاهبانى از آن و از آورنده آن از سر و جان مايه گذارد (18) .

زندگى او در دوران بعثت فصل جديد و ارزنده‏اى از زندگى را به روى او مى‏گشايد.دورانى است كه همه هوش و گوش او متوجه اسلام است.خانه پيامبر مدرسه وحى شد و محمد صلى الله عليه و آله معلم قرآن على.و طبيعى است كه از اين مدرسه و آن معلم چه فارغ التحصيلى تحويل جهان وجود داده مى‏شود.

پيامبر خود مى‏فرمود فرشتگان به مدت 7 سال بر من و على درود مى‏فرستادند زير در اين مدت شهادتى (از دنياى مردان) به توحيد از زمين به آسمان بالا نمى‏رفت جز از من و از على عليه السلام صلت الملائكة على و على على سبع سنين و ذلك انه لم ترفع شهادة ان لا اله الا الله الى السماء الا منى و من على (19) .

همگام با پيامبر

مقدمه

اينك محمد صلى الله عليه و آله به نبوت رسيده و با پروردگارش از طريق وحى ارتباطى ويژه دارد. فرشتگان مقربى به خانه او آمد و شد دارند و در اين خانه انوار رسالت و وحى درخشان است و ايمان و هدايت را در آن آشيانه است.

على عليه السلام چهارده ساله است و در اين خانه زندگى مى‏كند و تدريجا وارد دنياى نوجوانى شده و چهره و قيافه‏اى مردانه پيدا مى‏كند.دعوت پيامبر آشكار شد و او هنوز در عنفوان نوجوانى است.حيات او رنگ اسلامى دارد و على عليه السلام هم اسلامى مى‏انديشد.ناگزير همكار و كمك كار رسول است و اين همكارى را در نشر دعوت پيامبر و آشنا كردن گوش‏هاى جاهلان به حقايق اسلام نقش و تاثيرى فوق العاده است.

همگام با رسول خدا صلى الله عليه و آله

على از همان دوران خردسالى همگام پيامبر بود و در دوران سيزده ساله بعثت‏با او همگام‏تر.خود فرمود،همانند بچه شترى كه به دنبال مادرش روان باشد با او در حركت‏بود.به پيامبر نزديك بود،هم از نظر جسم و بدن و هم از نظر روان.رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرموده بود:خداوند به من امر فرمود ترا به خود نزديك كنم و به تو رموز و اسرار اسلام را بياموزم و تو آنها را فرا گيرى و آيه‏اى آمد و و تو گوش شنواى اسلام هستى (21) على عليه السلام همه جا و در همه موارد همراه و همگام پيامبر بود،در شادى و غم،در حزن و الم،و همه جا انس توام با خلوص خود را به پيامبر نشان داد. او عضوى از صف كوچك نماز جماعت پيامبر بود،و طبعا در صدمات و آزار وارده از مشركان سهمى و نصيبى داشت!!در طريق اين همگامى از رسول خدا انسانيت و اخلاق اسلامى،قرآن آموزى و فهم قرآن مى‏گرفت و انبوهى از همين ذخاير بود كه على را سرمايه حيات مى‏شد.

همراهى و مددكارى او

آغاز ظهور اسلام و دوران بعثت‏بود.مشركان مكه و شيوخ جاهل آن،رسول خدا را آزار مى‏دادند و در مواردى او را سخت تهديد مى‏كردند.روزى پيامبر تنها ميان جمع آنها گرفتار آمد و در شرايطى قرار گرفت كه بدنبال يار و مددكار مى‏گشت.ناگهان على سر رسيد و اعلام كرد من ترا يارى مى‏كنم (22) ...و اين جرات و شجاعت على،اعتماد به نفس و صراحت لهجه او را نشان مى‏دهد.

زندگى بر رسول خدا در دوران بعثت‏بسيار سخت‏بود.دشمنان و مشركان او را به خاطر اين دعوت آزار مى‏دادند.حتى عمر پيش از قبول اسلام،بر پيامبر سخت مى‏گرفت (23) و وجود و همراهى على در اين مرحله نعمتى به حساب مى‏آمد.او چون سايه‏اى به دنبال پيامبر بود و او را از آزار و اذيت دور مى‏داشت. بسيارى از مشركان با ديدن على به همراه پيامبر جرات آزار او را نمى‏كردند.

سالهاى اول بعثت پيامبر در محاصره اقتصادى قرار گرفت و ناگزير زندگى سختى را در شعب ابو طالب آغاز كرد.با اينكه على مى‏توانست زندگى آرام و بدون‏دردسرى داشته باشد.خود را از پيامبر دور نداشت و در شعب با او همراه شد و در كمك رسانى به رسول خدا صلى الله عليه و آله،در چنان شرايط سخت نقش او فوق العاده بود،همانگونه كه در دوران قبل از بعثت در ايجاد رابطه بين رسول خدا و خانواده‏اش،از غار حراء و خانه‏اش نقش فوق العاده‏اى داشت (و لقد كان يجاور فى كل سنة بحراء فاراه و لا يرى غيرى (24)

همراهى در مدينه

على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگز جدائى نداشت.آن روز كه پيامبر از مكه قصد مهاجرت كرد،على تنها براى حفظ جان او از خطر دو سه روزى را در مكه تنها ماند و در نخستين فرصت‏خود را به او رسانيد و همراهى و همگاميش را ادامه داد.پيامبر آنقدر در قبا منتظر ماند تا على بر او وارد شد و آنگاه با هم وارد مدينه شدند.

در تمام برنامه‏ها و طرح ريزى‏هاى مدينه على حضور داشت.در همه جنگها چهره و قامت على مى‏درخشيد.در نشر دعوت پيامبر و در انجام دادن ماموريتهايش،در عرصه جنگ و جهاد اسلام،در دفاع از جان پيامبر،در حفظ و كتابت قرآن،و در همه زمينه‏ها و حادثه‏ها على را نقشى مهم و اساسى بود.

در سال اول هجرت كه رسول خدا عقد برادرى را در بين مسلمانان برقرار كرد على را برادر خود خواند (25) و بعدها هم ديديم كه داماد او و ابو الريحانتين شد.و در خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله به عنوان شخصيت دوم اسلام مطرح بود.اسلام از قدم و بيان و شمشير على بهره‏ها گرفت و شجاعت و ايمان و تقواى على راه‏گشائى‏هاى خوبى براى اسلام و مسلمين داشت.

در فتح مكه با پيامبر بود و با جرات ايمانى و شجاعت قلبى بتهاى كعبه را شكست و آن خان توحيد را از لوث بت‏ها تطهير كرد و اين مساله‏اى بود كه‏اجرايش امروزه آسان به نظر مى‏آيد.ولى وارد دنياى انديشه آن روز شويد تا عظمت و اهميت آن را دريابيد.

حاصل همراهى

على عليه السلام به مدت يك سوم قرن با پيامبر زيست،دنباله‏رو راه او يعنى راه وحى و قرآن بود. همه‏گاه به خانه پيامبر اجازه ورود داشت،حتى به هنگام شب و هنگام سحر،كه رسول خدا را وظيفه بيدارى و عبادت در آن ساعات بود.

اين همراهى و همگامى ضمن اينكه به نفع اسلام و رشد و نشر آئين الهى بود على عليه السلام را هم ساخته و ورزيده‏تر مى‏ساخت.او با نفس ملكوتى پيامبر همراه شد و همانند پيامبر راهى به عالم غيب داشت رسول خدا به او فرمود:تو همان چيزى را مى‏شنوى كه من مى‏شنوم و همان چيزى را مى‏بينى كه من مى‏بينم (26) .

اين پيشروى و رشد به ميزانى بود كه على مى‏فرمايد:در حين نزول وحى بر پيامبر صداى ناله شيطان را شنيدم و از او پرسيدم اين چه ناله‏اى است؟فرمود اين شيطان است كه از عبادت خدا مايوس شده است (و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزول الوحى عليه صلى الله عليه و آله فقلت‏يا رسول الله ما هذه الرنة؟فقال هذا الشيطان قد آيس من عبادته (27) ...)

منزلت على عليه السلام

على در سايه همگامى و همراهى با رسول خدا صلى الله عليه و آله،عبادت و ايمان و طاعتش به درجه‏اى رسيد كه احدى را ياراى همگامى و هم‏شانى با او نبود و اين مساله‏اى مورد اتفاق است و همه فرق اسلامى در نوشته‏هاى خود بدان اشاره دارند.

رسول خدا گاهى او را حبيب خود مى‏خواند،و زمانى او را خليلى صدا مى‏كرد،گاهى هم او را وزيرى.و اين مقام و منزلت على عليه السلام را نشان مى‏دهد (28) .و هم به او فرمود تو در همان شان شنوائى و بينائى منى،با اين تفاوت كه تو پيامبر نيستى،و لكن وزير منى،و در مسير خير و حق و سعادتى (29) .و نيز پيامبر به او فرمود:تو برادر من در دنيا و آخرت هستى.انت اخى فى الدنيا و الآخرة (30) .


همراه در هجرت

مقدمه

دوران بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكه دورانى سخت و طاقت فرسا بود.پيامبر خدا و پيروانش تامين جانى نداشتند.برخى از آنها به حبشه هجرت داده شده‏اند و بعضى همچون ياسر و سميه تحت فشارها و شكنجه‏ها جان سپردند.هر روز يك مساله بود هر روز يك زنگ خطر،كه اگر تحمل پيامبر و همراهى على نبود خطر دو چندان مى‏شد.

وجود خديجه همسر و ياور رسول خدا براى او نعمتى به حساب مى‏آمد.چه بسيار از كافران به خاطر بهره‏مندى از عنايات سابق خديجه،با او ملاحظاتى داشتند و به خاطر او مى‏كوشيدند كه به پيامبر كمتر آزار رسانند.وجود ابو طالب هم به خاطر حمايت از رسول خدا صلى الله عليه و آله نعمتى بزرگ براى جامعه اسلامى بود و متاسفانه اين دو به فاصله‏اى اندك از يكديگر زندگى را بدرود گفتند و رسول خدا جرى‏تر شود.

على عليه السلام در سالهاى قبل از هجرت جوانى زبده و قهرمانى پر هيبت‏بود.همه مجاهدات خود را براى بسط اسلام،حمايت از پيامبر،و سازماندهى نيروهاى محدود او بسيج كرده بود.او محو در رسول خدا صلى الله عليه و آله و همه‏گاه به همراه او بود.و براى نشر دينش از فداكارى مضايقه نمى‏كرد و در مواردى بسيار خود را سپر بلاى‏پيامبر قرار ميداد.

مقدمات هجرت - شكنجه و آزار

ولى شرايط به گونه‏اى نبودند كه بتوان در اين منطقه و محيط فعاليتى داشت و يا به نشر شريعت نوظهور اسلام پرداخت.مشركان رعبى در دل مردم از شكنجه و آزار بر روى سنگى داغ بوجود آورده بودند كه كسى جرات پذيرش اسلام را نداشت.آنها ديده بودند كه چگونه بلال،آن برده سياهپوست را بر روى سنگى داغ خوابانده و بدن او را با نيش خنجر سوراخ كرده و بر محل زخم او ميله داغ مى‏نهادند.

دشمن كم كم جرات يافته و علاوه بر آزار و شكنجه رسول خدا طرح قتل او را تهيه كرده و در پى آن بود كه او را يكباره از ميان بردارند و خود را راحت‏سازند.زندگى در ميان آنها جدا سخت و ناگوار شده بود.

و در اين گيرودار قبيله خزرج در موسم حج‏به مكه آمده و با رسول خدا ملاقات كردند پيامبر آنها را به اسلام،به صلح و برادرى،به انس و صفا به دورى از ناپاكى‏ها و پليدى‏ها و آدم كشى‏ها دعوت كرد.و آنها كه خود از آن همه نفاق‏ها و درگيرها بستوه آمده بودند دعوت او را پذيرفته و از او براى شناخت و عمل به دين مبلغ خواستند.

رسول خدا مصعب را كه در آن هنگام نوجوانى 17 ساله،مسلمان و از خانواده مشركان و طرد شده از پدر و مادر بخاطر قبول اسلام بود به عنوان نخستين مبلغ به همراه آنها گسيل داشت.مصعب در مدينه موفقيت‏هائى داشت.

دل شكسته او بعلت طرد والدين،غربت او از شهر و ديار،عشق او به رسول خدا صلى الله عليه و آله، ايمان راستين او به اين آئين مقدس كار خود را كرد.او روزها در محلى،با نواى جاذب و حزين به تلاوت قرآن مى‏پرداخت و احكام اسلام را براى مردم بيان مى‏كرد.

تصميم به قتل پيامبر

مردم مدينه به او روى آوردند و تدريجا جذب دعوت او شدند شهر مدينه كم‏كم آماده قبول اسلام و پذيرش رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏شد و اين خود موجب نويد خوشى براى دنياى اسلام بود.در اين شرايط حساس و در اين مرحله از بعثت كه رسول خدا سيزدهمين سال نبوت خود را پشت‏سر مى‏گذاشت وضع رشد و پيشرفت اسلام براى مشركان غير قابل تحمل شده بود تصميم گرفته بودند كه كار او را يكسره كنند قبايل عرب با هم پيمان بستند كه در قتل او مشتركا اقدام نمايند تا خونخواهى از قبيله خاصى نباشد.

از سوى ديگر مردم مدينه از پيامبر دعوت كرده بودند كه به يثرب برود و از او به صورت كاملى حمايت نمايند.بدين سان اميد نشر و گسترش اسلام در مدينه،و آگاهى توطئه قتل و ترور او در مكه،كه از سوى خداوند به او اطلاع شده بود،عزم پيامبر را بر ترك اين مردم ناسپاس جزم كرد و او راه هجرت را در پيش گرفت.

على عليه السلام در بستر پيامبر

براى اينكه دشمن رد گم كند،و از حركت رسول خدا صلى الله عليه و آله آگاه نشود،لازم بود كه كسى در بستر پيامبر بخوابد،پارچه‏اى را بر سر كشد،تا مشركان مطمئن شوند او هنوز در خانه است و شب هنگام او را مراقب باشند كه بيرون نرود،تا سحرگاه يا اول صبح به ترورش به صورت دستجمعى اقدام كنند.

پيشنهاد پيامبر به على بود كه او در جايش بخوابد و او پرسيد كه اگر چنين كند آيا جان رسول خدا به سلامت‏خواهد بود؟پيامبر فرمود آرى.و بدين سان على در جاى پيامبر خوابيد تا او از خطر برهد (31) و ابو بكر هم با پيامبر همراه شد تا به‏مدينه بروند (32) و رسول خدا برنامه هجرتش را آغاز كرد.

على عليه السلام راحت و آرام در بستر رسول خدا خوابيد و اين خطرى عظيم براى او بود،از آن بابت كه اگر دشمن با او درگير مى‏شد به طور قطع او جان سالم از آن واقعه بدر نمى‏برد.به قول و اصطلاح عوام،ريسك بزرگى براى او بود.ابن صباغ از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى‏كند كه جبرئيل به او گفته بود:بخ بخ بابن ابيطالب،من مثلك؟و قد باهى الله بك الملائكة (33) آفرين بر پسر ابو طالب.كيست كه به مثل تو دلداده‏اى دلاور باشد.محققا خداوند بوجود تو بر فرشتگان مباهات كرد.

دشمن تا سحرگاهان كشيك مى‏داد.در راس زمان معينى دستجمعى به خانه پيامبر و به بستر او حمله آوردند و با كمال تعجب على را در بستر او يافتند.خبر پيامبر را از او گرفتند فرمود كه او را به من نسپرده بوديد.مشركى گفت او پناه محمد است او را بكشيم.فرمود،افسوس كه فرمان حمله ندارم و الا براى اين گستاخى كه پاى به حريم محمد گذاشته‏ايد شما را از دم شمشير مى‏گذراندم و بدين سان آنها را پراكنده ساخت.خود او بعدها مى‏فرمود در شب هجرت با جانم رسول خدا را كه بهترين افراد روى زمين بود نگهدارى كردم (34) .

هجرت فواطم

على عليه السلام پس از آگاهى كه دريافت‏با اين عمل جان پيامبر زنده ماند نخستين سجده شكر را انجام داد.چند روزى در مكه ماند و امانت‏هاى مردم را كه در نزد رسول خدا بود به آنها برگرداند.و آنگاه براساس برنامه‏ريزى رسول خدا به همراه فاطمه‏ها به سوى مدينه به راه افتاد.

جاسوسان خبر يافتند و به تعقيب او پرداختند.در منطقه صجنان هشت‏سوار نقابدار به همراهى جناح، غلام حرب بن اميه سر راه بر على گرفتند.على شترها راخواباند،زنان را فرود آورد و آماده دفاع شد.به او گفتند از اين راهى كه در پيش گرفته‏اى بازگرد و گرنه تو را به اجبار باز مى‏گردانيم و يا سرت را به مكه مى‏بريم.

على جز دفاع راهى نداشت فرمود آن كس كه بخواهد بدنش ريز ريز شود نزديك آيد (35) .

برخى از ماموران ترسيدند و رفتند.جناح شمشيرى حواله على كرد.امام خود را كنار كشيد.و سپس حمله مردانه‏اى كرد و جناح را با شمشير دو نيم ساخت.آنگاه به همراهان او حمله برد.آنها عذر خواستند و پراكنده گشتند و على موفق و پيروز به راه خود ادامه داد (36) .

انجام ماموريت

على عليه السلام در مسير مكه تا مدينه پياده بود و فواطم سواره و غرضش آن بود كه از زنان خوب حمايت و مراقبت كند.سرانجام ماموريت‏خود را به وجهى نيكو انجام داد.در قبا به نزديكى پيامبر كه انتظار او را مى‏كشيد رسيد،ولى از شدت درد پا و زخم و ورم ديگر توان راه رفتن نداشت.

رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصا به ديدار او شتافت از ديدن وضع پا و زخمهايش به رقت افتاد و گريست.او را در آغوش گرفت پاهاى على را مالش و نوازش داد.و پس از مدتى توقف و آرامش على از درد پا به سوى شهر يثرب كه بعدها به مدينه الرسول مشهور شده بود راه افتاد.مردم مدينه به استقبال آمدند و عزيزان سفر كرده و رنج ديده خود را در ميان گرفتند.

اهميت‏خدمت على عليه السلام

مساله هجرت به خير و خوشى پايان يافت ولى شجاعت و خدمت فوق العاده على همچنان در تاريخ چون برگ زرينى ثبت‏شد.به گفته صاحب شواهد آيه‏شريفه:و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله (37) از مردم كسانى هستند كه جان را در راه رضاى خداوند مى‏فروشد و به خطر مى‏اندازند) نشانه تقديرى از خدمات على است (38) جز على كيست كه حاضر شود جان خود را سپر بلا سازد،خويشتن را فدا نمايد تا رسول خدا و به تبع او دين و عقيده‏اش زنده بماند.على در آن شب پارچه‏اى بر سركشيد كه به جاى كفنش بود و آنگاه كه به بستر مى‏رفت اميدى به برخاستن و زنده ماندن نبود و اهميت اين فداكارى بر احدى پوشيده نيست.

پى‏نوشتها :
========
1-نهج البلاغه
2-خطبه 234
3-ص 245 سيره ابن هشام ج 1
4-ص 16 فصول المهمه
5-محمد طبرى شافعى اسلام او را در 16-15 سالگى دانسته-ص 58 ذخائر العقبى
6-ابى الحديد،شرح نهج البلاغه ج 3 ص 258
7-ج 3 تاريخ طبرى ص 1160
8-ج 1 سيره ابن هشام ص 245
9-نهج البلاغه فيض ص 814
10-كامل ج 2 ص 22
11-آيه 30 سوره مريم
12-آيه 12 سوره مريم
13-آيه 4 سوره نجم
14-آيه 214 سوره شعراء
15-ص 217 تاريخ طبرى ج 2
16-همان سند
17-ص 123 كفاية الطالب
18-ص 61 ينابيع الموده
19-سيره ابن هشام ج 1 ص 246
20- آيه 12 سوره الحاقه
21- ص 40 كفايه الطالب
22- تاريخ 14 معصوم
23- اسدالغابه ج 4 ص 53
24- خطبه 234 نهج البلاغه
25- ص 22 فصوص المهمه
26- خطبه قاصعه
27 همان منبع
28 - ص 213 محاضرات راغب
29- خطره 234 نهج البلاغه
30- ص 194 كفايه الطالب
31- ج 1 سيره ابن هشام ص 481
32- تاريخ طبرى ج 3 ص 1234
33- فصول المهمه ص 33
34- بحار الانوار ج 36 ص 46
35- ص 300 امالى طوسى
36- ص 115 فاطمه زهرا - ترجمه صادقى
37- آيه 207 سوره بقره
38- الشواهد التنزيل ص 96

در مكتب امام اميرالمومنين (ع) صفحه 61
دكتر على قائمى

جمعه 24 دی 1389  1:32 PM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام)

منزلت خاص نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله



امام على عليه السلام نزديكترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم

1ـ هنگامى كه امام عليه السلام به دنيا آمد تا سه روز ديده نگشود،چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد ديده به چهره آن حضرت گشود،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:او مرا به نگريستن مخصوص داشت و من او را به علم مخصوص داشتم. (1)

2ـ هرگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى‏خواست از نشستن برخيزد كسى جز على عليه السلام دست حضرتش را نمى‏گرفت. (2)

3ـ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هنگام نشستن به على عليه السلام تكيه مى‏داد. (3)

4ـ از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره برخى از ياران پرسشى شد و حضرت پاسخ داد،كسى گفت:پس على چه؟فرمود:تو مرا از مردم پرسيدى نه از خودم (و على به منزله خود من است) . (4)

5ـ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرمود:تو چون جان در بدن منى،تو با من چون پرتوى هستى كه از پرتوى گرفته شده باشد،تو از منى و من از تو،على با من‏چون سر به بدن من است. (5)

6ـ امام صادق عليه السلام فرمود:پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرق را از چهره على عليه السلام پاك مى‏كرد و به صورت خود مى‏كشيد. (6)

7ـ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على را با لشگرى گسيل داشت و دست به دعا برداشته،عرضه داشت:خداوندا!مرا نميران تا دوباره على را به من بنمايى. (7)

8ـ ابن عباس رضى الله عنه گويد:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در جاى خود و جاى نماز خود نشسته بود و گروهى از مهاجر و انصار نزد او بودند كه جبرئيل عليه السلام فرود آمد و گفت:اى محمد،حضرت حق تو را سلام مى‏رساند و گويد:على را فراخوان و او را مقابل خود بنشان.جبرئيل عليه السلام به آسمان بالا رفت،پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على را فراخواند،او را حاضر كردند،پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حضرتش را مقابل خود نشاند،جبرئيل بار ديگر فرود آمد و طبقى از خرما همراه داشت،آن را ميان آن دو نهاد و گفت:بخوريد.هر دو خوردند،سپس طشت و ابريقى حاضر ساخت و گفت:اى رسول خداـكه درود خدا بر تو و خاندانت بادـخداوند تو را امر مى‏كند كه آب بر دست على بن ابى طالب بريزى.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:گوش به فرمان و مطيع خدايم و آنچه پروردگارم فرموده انجام مى‏دهم.
ابريق را برگرفت و ايستاده آب بر دست على بن ابى طالب عليه السلام مى‏ريخت .على عليه السلام عرضه داشت:اى رسول خدا،من سزاوارترم كه آب بر دست شما ريزم،فرمود:اى على،خداوند مرا بدين كار دستور داده است.آن گاه هر چه آب بر دست على عليه السلام مى‏ريخت قطره‏اى از آن در طشت نمى‏چكيد.على عليه السلام عرضه داشت:اى رسول خدا،نمى‏بينم كه چيزى از آب در طشت بريزد؟!فرمود:اى على،فرشتگان در گرفتن آبى كه از دست تومى‏چكد با هم مسابقه مى‏دهند و با آن چهره خود را مى‏شويند و بدان تبرك مى‏جويند! (8)

9ـ ابن ابى الحديد گويد:سال ميلاد على عليه السلام همان سالى است كه رسالت (9) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شروع گرديد و صداهايى از سنگها و درختان به گوش او مى‏رسيد و پرده از ديدگانش برطرف شد و اشخاص و انوارى را مشاهده نمود.و خود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن سال و ميلاد على عليه السلام در آن را به فال نيك مى‏گرفت،و در شب ولادت آن حضرت به خانواده خود فرمود:امشب مولودى براى ما زاده شد كه خداوند به بركت او درهاى بسيارى از نعمت و رحمت خويش را به روى ما خواهد گشود. (10)

10ـ عقاد گويد:على در دل كعبه زاده شد،و ميلاد او در آنجا نويد دوران نوينى را براى كعبه مى‏داد.و او مسلمان زاده شد،زيرا (نخستين بار) ديدگانش را به روى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گشود. (11)

11ـ عبد الكريم خطيب گويد:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در شب هجرت على را فراخواند و از او خواست كه در جايى كه خود به عادت هميشگى در آنجا مى‏آرميد بخوابد و آن برد حضرمى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خود مى‏پيچيد به خود پيچيد،تا وقتى بيننده‏اى مى‏نگرد تصور كند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برد حضرمى را به خود پيچيده و در بستر خويش آرميده است.من گمان مى‏كنم تاكنون هيچ كسـحتى شيعيان على عليه السلام نيزـبدين نكته توجه نكرده،زيرا مى‏بينيم كه به اين حادثه‏التفاتى ندارند،در حالى كه وقتى مى‏بينيم على در جامه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رفته و در بستر او خوابيده است خواهيم گفت:اين است كه جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است. (12)

12ـ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داخل خانه فاطمه عليها السلام شد و فرمود:اى فاطمه،امروز پدرت ميهمان توست.فاطمه عليها السلام گفت:پدر جان!حسن و حسين از من خوراكى خواسته‏اند و من چيزى نداشتم كه براى خوردن به آنان دهم.سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داخل شد و در كنار على و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام نشست و فاطمه سرگردان مانده بود و نمى‏دانست چه كند!پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم لختى به آسمان نگريست كه جبرئيل عليه السلام فرود آمد و گفت:اى محمد،خداى برتر و والا سلامت مى‏رساند و تو را تحيت و گراميداشتى ويژه مى‏فرستد و گويد:به على و فاطمه و حسن و حسين بگو كه از ميوه‏هاى بهشت چه ميل دارند؟پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يك يك آنان را صدا زد و فرمود:خداوند عزت دانست كه شما گرسنه‏ايد،اينك از ميوه‏هاى بهشت چه ميل داريد؟

آنان به خاطر شرم از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم لب فرو بستند و پاسخى ندادند،حسين عليه السلام گفت:پدرم اى امير مؤمنان،مادرم اى سرور زنان بهشت و برادرم اى حسن پاك،آيا اجازه مى‏دهيد كه من از ميوه‏هاى بهشت برگزينم؟همه گفتند:اى حسين،بگو كه به انتخاب تو خشنوديم.حسين گفت:اى رسول خدا،به جبرئيل بگو:ما خرماى تازه ميل داريم.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:خدا اين را مى‏داند.آن گاه فرمود:اى فاطمه،برخيز و به داخل اتاق برو و آنچه آنجا هست بياور.فاطمه عليها السلام به داخل رفت،طبقى ديد از بلور كه حوله‏اى از سندس سبز بر روى آن كشيده شده و در آن خرماى تازه در غير فصل خود قرار دارد.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:اى فاطمه،اين از كجاست؟گفت:«از سوى خدا،كه خداوند هر كه را خواهد بى‏حساب روزى‏مى‏دهد» (13) همان گونه كه مريم دختر عمران گفت.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برخاست و آن را گرفت و نزد همه نهاد.سپس بسم الله گفت و يك دانه خرما برداشت و در دهان حسين نهاد و فرمود:گوارايت باد اى حسين.سپس دانه ديگرى برداشت و در دهان حسن نهاد و فرمود:گوارايت باد اى حسن.آن گاه دانه سوم را برداشت و در دهان فاطمه نهاد و فرمود:گوارايت باد اى فاطمه.و دانه چهارم را برداشت و در دهان على نهاد و فرمود:گوارايت باد اى على.آن گاه دانه ديگرى به على داد و مى‏فرمود:گوارايت باد اى على.آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برخاست و دوباره نشست،سپس همگى از آن خرما خوردند،چون دست كشيدند و سير شدند ظرف خرما به فرمان خدا به آسمان بالا رفت .

فاطمه عليها السلام عرض كرد:پدر جان،امروز كار شگفتى از شما ديدم!فرمود:اى فاطمه خرماى اول را كه در دهان حسين نهادم و گوارا بادش گفتم بدان جهت بود كه شنيدم ميكائيل و اسرافيل مى‏گفتند:گوارايت باد اى حسين،من هم با آنان موافقت كردم.خرماى دوم را كه در دهان حسن نهادم شنيدم جبرئيل و ميكائيل گوارا باد گفتند من هم به موافقت آنها گفتم.خرماى سوم را كه در دهان توـاى فاطمهـنهادم شنيدم كه حور العين با سرور و شادى در حالى كه از بهشت به سوى ما سركشيده بودند گوارا باد مى‏گفتند،من نيز به موافقت آنان گفتم.خرماى چهارم را كه در دهان على نهادم ندايى از سوى خداى سبحان شنيدم كه گوارا باد مى‏گفت،من نيز به موافقت او گفتم.سپس چند دانه پى در پى به على دادم و پيوسته صداى خداى سبحان را مى‏شنيدم كه گوارا باد مى‏گفت.به همين دليل براى تجليل پروردگار عزت برخاستم،و شنيدم كه مى‏فرمود :اى محمد،به عزت و جلالم سوگند كه اگر از اين لحظه تا روز قيامت به على دانه خرما مى‏دادى من‏هم بلاانقطاع به او گوارا باد مى‏گفتم. (14)

13ـ ابو القاسم در اخبار ابى رافع از سه طريق آورده است كه:پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هنگامى كه با خديجه ازدواج كرد به عموى خود ابو طالب گفت:من دوست دارم كه يكى از فرزندانت را به من بسپارى كه مرا يارى دهد و بارى از دوشم بردارد به پاس خدماتى كه به من داشته‏اى.ابو طالب گفت:هر يك را كه مى‏خواهى برگزين.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام را برگزيد.

پس كسى كه رگ و ريشه‏اش از چشمه نبوت سيراب شده،درختش پستان رسالت را مكيده،شاخه‏هايش از چشمه امامت باليده،در خانه وحى رشد يافته،در خانه قرآن تربيت شده و در حال حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تا دم مرگ حضرتش از او جدا نگشته است با ديگر مردمان قابل مقايسه نيست. (15)

14ـ على عليه السلام در سفرها با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى‏خوابيد،يك شب او را تبى عارض شد كه خواب از ديدگانش ربود،در آن شب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز به خاطر على بيدار بود و تا صبح پيوسته به او مى‏نگريست. (16)

پى‏نوشتها:
========
1ـ بحار الانوار 38/ .294
2ـ بحار الانوار 38/297.و نيز رجوع به بحار 38/ .307
3ـ همان.
4ـ همان/ .296
5ـ بحار الانوار 38/ .296
6ـ همان/ .298
7ـ همان/ .299
8ـ بحار الانوار 39/ .121
9ـ بهتر است گفته شود«نبوت»،زيرا رسالت حضرتش در چهل سالگى يعنى ده سال بعد بوده است .اما نبوت كه شنيدن صداى فرشتگان و ديدن عوالم غيب باشد در سالهاى قبل بوده است. (م)
10ـ شرح نهج البلاغة 4/ .114
11ـ عبقرية الامام.
12ـ الامام على/103 و .105
13ـ اشاره به آيه 37 از سوره آل عمران.
14ـ بحار الانوار 43/ .310
15ـ همان 38/ .295
16ـ همان/ .299

امام على بن ابيطالب عليه السلام ص 148
احمد رحمانى همدانى

جمعه 24 دی 1389  1:34 PM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام)

على سرچشمه علم و دانش


در حالى كه دنيا را جهل و ضلالت،وحشى‏گرى و آدم كشى فرا گرفته بود،و مردم در بى‏سوادى و بى‏فرهنگى بسر مى‏بردند،و با هر گونه پيشرفت و تمدن مبارزه نموده،و از يادگيرى علم و دانش جلوگيرى مى‏نمودند،«رسول خدا صلى الله عليه و آله‏»به پيامبرى مبعوث،و الفباى آئينش را با توحيد و علم و قلم شروع كرد (1) و با استفاده از منبع‏«وحى‏»درهاى علوم و دانش‏ها را بر روى مردم گشود...

تمام علوم پيامبر خدا و ساير سفيران آسمانى همگى به مولاى متقيان امير المؤمنين عليه السلام منتقل گرديده،و او وارث كليه علوم آسمانى است،چنانچه حضرت امام باقر عليه السلام در اين زمينه مى‏فرمايند:

«ان الله عز و جل جمع لمحمد (ص) سنن النبيين من آدم و هلم جرا الى محمد (ص) قيل له:و ما تلك السنن؟قال:علم النبيين باسره،و ان رسول الله صير ذلك كله عند امير المؤمنين (ع) » (2)

حضرت امام باقر عليه السلام در اين حديث مى‏فرمايند:خداوند متعال تمام علوم انبياى گذشته را از زمان حضرت آدم تا بعثت رسول صلى الله عليه و آله به آن حضرت مرحمت فرمود،و رسول خدا نيز همه آنها را به حضرت امير المؤمنين على عليه السلام انتقال داد.بر همين اساس است كه على عليه السلام مى‏فرمايند:

و لو شئت او قرت سبعين بعيرا من تفسير فاتحة الكتاب‏»و قال ابن عباس علم رسول الله من علم الله و علم على من علم النبى‏» (3)

اگر بخواهم تفسير فاتحة الكتاب (سوره حمد) را بطور تفصيل بنويسم،ميتوانم باندازه هفتاد بار شتر مطالب بنويسم!!

و لذا ابن عباس مى‏گويد:علم رسول خدا مستقيما از طرف خداست،و علم على عليه السلام از طريق رسول خدا به پروردگار عالم بر مى‏گردد.

آرى على با يك واسطه به علوم بى منتهى دست‏يافت،و لذا تمام علوم عالم آفرينش و علوم قرآن همگى در وجود على متبلور گرديد،و خداوند شهادت داد كه:كليه علوم در سينه على گذاشته شده و از اين جهت‏شهادت على عليه السلام و گواهى او«عدل‏»شهادت و گواهى‏«الله‏»است!!:

«قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب‏» (4)

بگو كافى است كه خداوند و كسى كه تمام علم قرآن در پيش او است‏به نفع من گواه باشد.

در اين آيه از كلمه‏«علم الكتاب‏»استفاده مى‏گردد،كه صاحب آن داراى تمام علوم قرآن است،و مراد از آن بنا به نوشته اكثر مفسرين مولاى متقيان على بن ابيطالب است. (5)

به ويژه مرحوم‏«علامه مجلسى‏»نوزده حديث از رسول خدا و ائمه اطهار عليهم السلام در تفسير اين آيه نقل مى‏كنند،كه آيه در مورد على بن ابى طالب است،و احتمالات ديگر را تكذيب مى‏نمايند. (6)

در اينجا بى مناسبت نيست اعترافات يكى از علماى بزرگ اهل سنت را در اين زمينه نقل نماييم كه مى‏نويسد:

«و من العلوم علم الفقه‏»و هو عليه السلام اصله و اساسه،و كل فقيه فى الاسلام‏فهو عيال عليه،و مستفيد من فقه...» (7)

«ابن ابى الحديد»پس از اعتراف بر اينكه كليه علوم و كمالات،سرچشمه‏اش به‏«امير المؤمنين على عليه السلام‏»مى‏رسد آنگاه در علوم ديگر از جمله‏«علم فقه‏»وارد شده و مى‏نويسد!
آن حضرت در اين علم نيز ريشه و اساس به حساب مى‏آيد،و علوم و اطلاعات تمام فقهاء در اسلام به وى منتهى مى‏گردد،زيرا ائمه‏«مذاهب اربعه‏»اهل سنت‏يا شاگردان‏«امام صادق عليه السلام‏»هستند،و يا از علوم‏«عبد الله بن عباس‏»استفاده كرده‏اند،و علوم هر دو از منبع پر فيض آن بزرگوار مى‏باشد.

و سپس به فقهاى صحابه پيامبر پرداخته و مى‏گويد:«عمر بن خطاب‏»و«عبد الله عباس‏»هر دو فقيه بودند،و در عين حال علومشان را از على عليه السلام فرا گرفته بودند،اما«ابن عباس‏»روشن است،و اما«عمر»همه مى‏دانند كه در مسائل مشكل به على عليه السلام مراجعه مى‏كرد،و بارها گفته بود:«اگر على عليه السلام نمى‏بود من هلاك مى‏شدم‏»،«و خداوند آن روزى را نياورد كه على نباشد،و من در برابر مشكلات علمى بى‏چاره بمانم‏»«هر گاه على در جمعى باشد هيچ كس حق داورى و قضاوت ندارد... »

خوانندگان عزيز ملاحظه مى‏كنند كه‏«خليفه ثانى‏»به اعلميت و توانايى امير المؤمنين اعتراف مى‏كند، و امام معتزله‏ها آن را نقل كرده،و مى‏نويسد كه على منبع فيض و سرچشمه تمام علوم الهى و فقهى...در روى زمين و عالم اسلام است.

و پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله نيز در اين مورد مى‏فرمايند:

اعلم امتى من بعدى على بن ابى طالب (ع) (8)

«داناترين فرد امت اسلامى پس از من امير المؤمنين على بن ابى طالب است.»و در حديث ديگرى مى‏فرمايند:

«انا مدينة العلم و على بابها...» (9)

من شهر علم هستم و على عليه السلام در آن است،و هر كس بخواهد وارد آن شود بايد از درش بيايد.و بالاخره در حديث‏سوم رسول خدا مى‏فرمايند:

«قسمت الحكمة عشرة اجزاء،فاعطى على تسعة اجزاء،و الناس جزؤا واحدا،و على اعلم بالواحد منهم‏» (10)

«عبد الله بن مسعود»كه راوى حديث است،ميگويد:من در كنار پيامبر خدا نشسته بودم،ناگاه در مورد شخصيت على عليه السلام از پيامبر سؤال نمودند،حضرت فرمودند:علم و دانش به ده قسمت تقسيم گرديده نه جزء آن را به على عليه السلام داده‏اند،و يك جزئش را به ساير مردم،كه على عليه السلام در آن قسمت دهمى نيز از ديگران داناتر است!!

در اين احاديث‏شخصيت علمى امير مؤمنان تشريح گرديده،و آن بزرگوار را ما در علوم و دانشها بيان نموده،كه ديگران هر كه و هر چه باشند،بايد در برابر او زانو زده،و خوشه‏اى از خرمن علم او بچينند،و از طريق او به علوم نبوى و الهى راه پيدا كنند،و جز از طريق وى رسيدن به آن مقدور نمى‏باشد.

(فمن اتى من الباب وصل،يا على انت‏بابى الذى اوتى منه و انا باب الله فمن اتانى من سواك لم يصل الى و من اتى الله من سواى لم يصل الله) (11)

خداوندا!تو را به ولايت على عليه السلام سوگند ما را از پيروان واقعى و راستين آن بزرگوار قرار ده.

 

 

 

اعتراف دشمنان على به عظمت علمى آن حضرت

 

 


شخصيت علمى على عليه السلام همانند ساير اوصاف و فضايلش،دوست و دشمن را در برابر عظمت آن حضرت خاضع كرده بود،و همه به علميت و افضليت وى اعتراف مى‏كردند،هر چند ما در فصل چهاردهم اين كتاب مطالبى را در اين زمينه نيز به خوانندگان عزيز تقديم خواهيم داشت،و در آنجا در رابطه با شايستگى و رقباى‏على عليه السلام بحث‏خواهيم كرد،ولى در اينجا هم بى‏مناسبت نيست، اجمالا به اين موضوع بپردازيم:

«معاوية بن ابى سفيان‏»كه از سرسخت‏ترين دشمنان آن حضرت است،و در جنگ‏«صفين‏»ماهها به رخ على عليه السلام شمشير كشيده،و باعث كشته شدن ده‏ها هزار نفر گرديده است،مى‏گويد:

«لقد ذهب الفقه و العلم بموت على بن ابى طالب رضى الله عنه‏» (12)

با مرگ و شهادت‏«على بن ابيطالب‏»علم و دانش نيز با او رفت!!

و چون‏«مالك اشتر»و سپس‏«محمد بن ابى بكر»به شهادت رسيدند،و عهدنامه‏هاى امير المؤمنين به دست‏سپاه‏«معاويه‏»افتاد،«عمرو عاص‏»آنها را به پيش معاويه فرستاد،چون چشم معاويه به آنها افتاد، مرتب مى‏خواند و تعجب مى‏كرد،و از عظمت فكرى و علمى على عليه السلام ياد مى‏نمود!

«وليد بن عقبه‏»كه در نزد معاويه بود،به وى گفت:اين نامه‏ها را دستور بده به آتش بكشند!

معاويه گفت:چقدر بد فكر مى‏كنى؟وليد گفت آيا صلاح است كه مردم بدانند كه تو از فكر على و از عهدنامه‏هاى وى استفاده مى‏كنى؟معاويه جواب داد:ما نمى‏گوئيم اينها از آن‏«على بن ابيطالب‏»است‏به مردم وانمود مى‏كنيم كه‏«ابو بكر»براى فرزندش‏«محمد»نوشته،و يادگار«صديق‏»است!!

«ابن ابى الحديد»سپس مى‏نويسد:

فكان ينظر فيه و يتعجب منه،و حقيق من مثله ان يقتنى فى خزاين الملوك

يعنى مرتب مطالعه مى‏كرد،و تعجب مى‏نمود،و سزاوار بود كه آن را جزو اموال نفيس در خزانه نگهدارد (13)

و خود امام‏«معتزلى‏»چون خطابه‏هاى على را مى‏بيند،و همچون كارشناسان و سخن سنجان منصف مى‏گويد:

«كلامه دون كلام الخالق،و فوق كلام المخلوقين،و منه تعلم الناس الخطابة و الكتابة...» (14) گفتار على عليه السلام از سخن خدا پائين‏تر،ولى از سخن انسان‏ها بالاتر است!!و ديگران هنر سخنرانى و نويسندگى را از آن حضرت آموخته و به يادگار برده‏اند.

خوانندگان عزيز به اعتراف يك دانشمند بزرگ و رهبر اهل سنت توجه نمايند كه گفتار على را يك گفتار انسان عادى تلقى نكرده بلكه آن را مافوق تصور و مافوق قدرت و توان بشرهاى عادى مى‏داند!!


رقباى سياسى امير المؤمنين در موارد گوناگون،و در قضاوت‏ها و جوابگويى به مشكلات علمى و فكرى مردم،و مراجعين خارجى و افراد تازه مسلمان شده عاجز مانده،و از افكار الهى امير المؤمنين و علم سرشار او استفاده نموده،و به سؤالات مردم پاسخ مى‏گفتند،و بارها اظهار مى‏داشتند:اگر على نبود ما هلاك مى‏شديم...

 

على مجهز و مسلح به علم غيب بود


در اينجا بحث اجمالى در موارد اندى از غيب گويى‏هاى آن حضرت خواهيم داشت،كه اينك به چند نمونه از آنها ابتداء اشاره مى‏كنيم:

مولاى متقيان در طول زندگى و حياتش بارها در ميان انبوه مردم،خواه بالاى منبر و هنگام خطابه‏ها، و يا در هنگام شهادت پس از ضربت‏«ابن ملجم مرادى‏»لعنة الله عليه،و يا ساير مواقع مى‏فرمود:اى مردم! هر چه مى‏خواهيد از من بپرسيد،از گذشته تا روز قيامت هر چه اتفاق افتاده و يا اتفاق مى‏افتد آگاهم،و مى‏دانم هر كسى چگونه و به چه كيفيت از دنيا مى‏رود،من به آسمان‏ها از زمين آشناترم،بدانيد كه علوم اولين و آخرين همه در اختيار من است،من به كتاب تورات و انجيل و زبور،از پيروان خود آنان آگاهتر مى‏باشم،...

بخشى از سخنان آن حضرت بدين قرار است،كه به متون آنها اشاره مى‏نماييم:

«فاسئلونى قبل ان تفقدونى فو الذى نفسى بيده لا تسالوننى عن شى‏ء فيما بينكم و بين الساعة،و لا عن فئة تهدى ماة و تضل ماة الا انبئتكم بناعقها و قائدها وسائقها و مناخ ركابها و محط رحالها و من يقتل من اهلها قتلا و من يموت منهم موتا» (15)

و قال ايضا:

«ايها الناس!سلونى قبل ان تفقدونى،فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض...» (16)

عن‏«ابن نباته‏»قال:لما بوى بالخلافة...قال:

«يا معشر الناس!سلونى قبل ان تفقدونى،سلونى فان عندى علم الاولين و الاخرين،اما و الله لوثنى لى الو سادة لحكمت‏بين اهل التورات بتوراتهم،و بين اهل الانجيل بانجيلهم،و بين اهل الزبور بزبورهم،و بين اهل الفرقان بفرقانهم...» (17)

ترجمه اين فرازها بترتيب عبارتند از:

از من بپرسيد قبل از آن كه مرا نيابيد،سوگند به آن خدايى كه جان من در دست قدرت او است،هر چه از وقايع،از حالا تا رستاخيز اتفاق مى‏افتد،و از گروهى كه صد نفر را هدايت نموده،و صد نفر ديگر را گمراه مى‏سازند،هر چه بپرسيد،من از آنها خبر مى‏دهم،و مى‏گويم كه:خواننده،و جلودار،و راننده آنان كيستند،و خبر مى‏دهدم كه:محل فرود آمدن و بارگيرى آنان كجاست!و كدامشان با مرگ طبيعى مى‏ميرد و چه كسى از آنان كشته مى‏شود!!

اى مردم!بپرسيد از من،پيش از آن كه من از ميان شما بروم،سوگند به خدا كه من به راههاى آسمان‏ها از زمين آشناترم!!

اى مردم!پيش از آن كه من از ميان شما بروم هر چه مى‏خواهيد از من بپرسيد،زيرا علوم اولين و آخرين در نزد من است،به خدا قسم اگر من در مسند داورى بنشينم،ميان اهل تورات از كتاب خودشان داورى مى‏كنم،و به اهل انجيل از كتاب آنان،و به اهل زبور از زبور،قضاوت نموده،و به مردم مسلمان نيز از«قرآن مجيد»بيان مى‏كنم...

«ابن ابى الحديد»مى‏گويد:

«و لقد امتحنا اخباره فوجدناه موافقا فاستدللنا بذلك على صدق الدعوى المذكورة...» (18)

ما على عليه السلام را در مورد پيشگويى‏هايش امتحان نموديم،هر چه گفته و خبر داده بود،درست از آب در آمد،و لذا نتيجه گرفتيم كه او هر چه مى‏گويد راست مى‏گويد.

او خبر داده بود كه محاسن صورتش با خون سرش خضاب مى‏گردد چنين شد،و فرزندش امام حسين عليه السلام در كربلا كشته مى‏گردد،شهيد شده،او فرموده بود كه پس از وى‏«معاويه‏»به پادشاهى دست مى‏يابد چنين گرديد،او از شرارت‏هاى حجاج بن يوسف‏»و وقايع‏«خوارج‏»در«نهروان‏»و تعداد كشته شدگان آن خبر داده بود،و تمام رويدادهاى ديگرى را كه او گفته بود،به همان صورت انجام شد،خلاصه در غيب گويى او شبهه‏اى نيست...

«ابن ابى الحديد»در جاى ديگر با اشاره به خطبه پنجاه و هشت‏«نهج البلاغه‏»كه على عليه السلام از محل اتفاق جنگ‏«نهروان‏»خبر مى‏دهد،و مى‏فرمايند كه در آن كمتر از ده نفر از سپاه من به شهادت مى‏رسند،و كمتر از ده نفر از سپاه‏«خوارج‏»جان سالم بدر مى‏بردند، (19) مى‏گويد:

«و القوة البشرية تقصر عن ادراك مثل هذا،و لقد كان له من هذا الباب ما لم يكن لغيره،و بمقتضى ما شاهد الناس من معجزاته و احواله المنافية لقوى البشر غلا فيه من غلا حتى نسب الى ان الجو هو الالهى حل فى بدنه... (20)

قدرت و قوت بشرى كوچكتر از اين است كه اين همه پيشگويى و غيب گويى نمايد،براى آن حضرت در اين مورد توانايى‏ها و كراماتي بود كه به ديگران مقدور نيست،و به همين جهت است كه گروهى از مردم در وى عجائبى را ديدند كه از بشر ساخته نيست،و لذا گرفتار«غلو»گرديده و گفتند:«خدا در وجود على عليه السلام حلول كرده،و در او تجسم نموده است!! (نعوذ بالله من‏الغلو الموجب للشرك مؤلف) »

خوانندگان عزيز ملاحظه مى‏كنند كه ديگران و اهل سنت در غيب گويى و معجزات آن حضرت،و تسلطش بر عالم‏«تكوين‏»چيزى كمتر از شيعه ندارند،حتى اعتراف مى‏كنند كه‏«على بن ابيطالب عليه السلام‏»بشر عادى نيست،و با قوت بشرى نمى‏توان به آن مدارج بالا و كارهاى‏«خارق العاده‏»رسيد!تا جائى كه كارهاى خلاف شرع‏«غالى‏»ها را توجيه مى‏نمايند...!

لازم به تذكر است كه اعتقاد به غيب گويى مولاى متقيان امير مؤمنان على عليه السلام اختصاص به‏«ابن ابى الحديد»ندارد،بلكه اكثر مورخين و محدثين اهل سنت كه كم و بيش به سيره آن حضرت پرداخته‏اند،در لابلاى سخنان خويش به اين حقيقت نيز اشاره كرده‏اند،و با دل و جان يقين دارند كه على عليه السلام پس از پيامبر خدا افضل امت عالم است،و در جهان آفرينش كسى به پايه او نمى‏رسد،و به احاديثى از جمله‏«حديث طير»تمسك نموده،و غرايب امر وى را نيز مى‏پذيرند و شما خوانندگان محترم در مدارك و منابع آنها مى‏توانيد صحت ادعاى ما را ملاحظه فرمائيد. (21)

پی نوشتها:
========
1) زيرا نخستين آياتى كه بر قلب مبارك پيامبر نازل گشت 5 آيه سوره‏«علق‏»است كه از توحيد و علم و قلم صحبت مى‏كند.
2) اصول كافى ج 1 ص 22 ح 6
3) الغدير ج 22 ص 44 و 45
4) سوره رعد آيه 43
5) به تفسيرهاى:برهان،نور الثقلين،الميزان،مجمع البيان،عياشى،نمونه...ذيل همين آيه مراجعه فرمائيد
6) بحار الانوار ج 35 ص 429 تا ص 436
7) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 17 و 18
8) فرائد السمطين ج 1 ص 97 ش 66 الغدير ج 2 ص 44
9) كنز العمال ج 11 ص 600 ش 32890،وسائل الشيعه ج 18 ص 52 ح 40 و 43 با مختصر تفاوت،الغدير ج 6 ص 61 بحاز ج 37 ص 109 ح 2،فرائد السمطين ج 1 ص 98 ش 67
10) كنز العمال ج 13 ص 146 ش 36461،الغدير ج 2 ص 44
11) اين فراز بخشى از حديث‏«انا مدينة العلم و على بابها»است كه نقل شد،و رسول خدا تصريح مى‏كنند كه هر كس از غير طريق على (ع) بيايد به من نمى‏رسد،و در نتيجه به خدا نيز نخواهد رسيد، و مرحوم علامه امينى رضوان الله عليه يكصد و چهل و سه منبع اهل سنت‏براى آن ذكر مى‏كنند. (الغدير ج 6 ص 61 تا 77)
12) الغدير ج 2 ص 45
13) شرح ابن ابى الحديد ج 6 ص 72 و 73
14) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 24
15) متن خطبه 92 فيض الاسلام ص 273،ابن ابى الحديد ج 7 ص 44
16) فيض الاسلام خطبه 231 ص 671،ابن ابى الحديد خطبه 235 ج 13 ص 101
17) بحار الانوار ج 40 ص 144 ح 51،و ص 130 ح 6 با مطالب ديگر در اين زمينه
18) ج 7 ص 48
19) مصارعهم دون النطفة،و الله لا يفلت منهم عشرة،و لا يهلك منكم عشرة،
20) شرح ابن ابى الحديد ج 5 ص 4
21) سنن بيهقى ج 7 ص 185،كنز العمال ج 13 ص 167 ش 36507 و 36508،و فرائد السمطين ج 1 ص 209 ش 165 فتح البارى ج 8 ص 458،ينابيع المودة ص 274،الاتقان ج 2 ص 319 و دهها كتاب ديگر

آفتاب ولايت ص 109
على اكبر بابازاده

جمعه 24 دی 1389  1:36 PM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام)

علم و حكمت على عليه السلام


ان ههنا لعلما جما (على عليه السلام)

در مورد علم امام و پيغمبر عقايد مردم مختلف است گروهى معتقدند كه علم آنان محدود بوده و در اطراف مسائل شرعيه دور ميزند و جز خدا كسى از امور غيبى آگاه نميباشد زيرا آياتى در قرآن وجود دارد كه مؤيد اين مطلب است من جمله خداوند فرمايد:

و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو)

كليدهاى خزائن غيب نزد خدا است و جز او كسى بدانها آگاه نيست) و همچنين فرمايد: (و ما كان (1) الله ليطلعكم على الغيب) (2) و خداوند شما را بر غيب آگاه نسازد) در برابر اين گروه جمعى نيز آنها را بر همه امور اعم از تكوينى و تشريعى آگاه دانند و عده‏اى هم كه مانند اهل سنت‏بعصمت امام قائل نمى‏باشند امام را مانند ديگر پيشوايان دانسته و گويند ممكن است او چيزى را نداند در حاليكه اشخاص ديگر از آن آگاه باشند همچنانكه عمر در پاسخ زنى كه او را مجاب كرده بود گفت. (كلكم افقه من عمر حتى المخدرات فى الحجال) (3) همه شما از عمر دانشمندتريد حتى زنهاى پشت پرده) .

بحث در اين موضوع از نظر فلسفى مربوط است‏بشناسائى ذهن و دانستن ارزش معرفت آدمى و اينكه علم از چه مقوله‏اى ميباشد و خلاصه آنكه علم انكشاف‏واقع است و بدو قسم ذاتى و كسبى تقسيم ميشود (4) .علم ذاتى مختص خداوند تعالى است و ما را بتصور حقيقت و كيفيت آن هيچگونه راهى نيست،و علم كسبى مربوط بافراد بشر است كه هر كسى ميتواند در اثر تعلم و فرا گرفتن از ديگرى دانشى تحصيل نمايد.و شق سيم علم لدنى و الهامى است كه مخصوص انبياء و اوصياء آنها ميباشد و اين قسم علم مانند علم افراد بشر كسبى و تحصيلى نيست و باز مانند علم خدا ذاتى هم نيست‏بلكه علمى است عرضى كه از جانب خدا بدون كسب و تحصيل به پيغمبران و اوصياء آنها افاضه ميشود و آنان با اذن و اراده خدا ميتوانند از حوادث گذشته و آينده خبر دهند و در برابر هر نوع پرسش ديگران پاسخ مقتضى گويند چنانكه خداوند درباره حضرت خضر فرمايد: (و علمناه من لدنا علما) (5) و ما او را از جانب خود علم لدنى و غيبى تعليم داديم) و همچنين حضرت عيسى عليه السلام كه از جانب خدا علم لدنى داشت‏بقوم خود گويد:

(و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم) (6) .

(شما را خبر ميدهم بدانچه ميخوريد و آنچه در خانه‏هايتان ذخيره ميكنيد.)

بنابر اين آياتى كه در قرآن علم غيب را از غير خدا نفى ميكند منظور علم ذاتى است كه مختص ذات احديت است و در جائيكه آنرا براى ديگران اثبات ميكند علم لدنى است كه بوسيله وحى و الهام (7) از جانب پروردگار بدانها افاضه ميشود و آنان نيز با اراده خدا از امور غيبى آگاه ميگردند چنانكه فرمايد:

(عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول (8) ... (خداوند داناى غيب است و ظاهر نسازد بر غيب خود احدى را مگر كسى را كه براى پيغمبرى پسنديده باشد.)

با توجه بمفاد آيات گذشته،رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه سر حلقه سلسله عالم امكان و بساحت قرب حق از همه نزديكتر است مسلما علم بيشترى از جانب خداوند باو افاضه شده و برابر نص صريح قرآن كريم كه فرمايد (علمه شديد القوى (9) آنحضرت برمز وجود و اسرار كائنات بيش از هر كسى آگاه بوده است و علم على عليه السلام هم كه مورد بحث ما است مقتبس از علوم و حكم آنجناب است زيرا على عليه السلام دروازه شهرستان علم پيغمبر بود،و برابر نقل مورخين و اهل سير از عامه و خاصه نبى اكرم فرموده است:

انا مدينة العلم و على بابها فمن اراد العلم فليات الباب (10)

همچنين نقل كرده‏اند كه فرمود:

انا دار الحكمة و على بابها (11) .

خود حضرت امير عليه السلام فرمود:

لقد علمنى رسول الله صلى الله عليه و آله الف باب كل باب يفتح الف باب (12) .

يعنى رسول خدا مرا هزار باب از علم ياد داد كه هر بابى هزار باب ديگر باز ميكند.

شيخ سليمان بلخى در كتاب ينابيع المودة مينويسد كه على عليه السلام فرمود.

سلونى عن اسرار الغيوب فانى وارث علوم الانبياء و المرسلين (13) .

(درباره اسرار غيب‏ها از من بپرسيد كه من وارث علوم انبياء و مرسلين هستم) و باز نوشته‏اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود علم و حكمت‏بده جزء تقسيم شده نه جزء آن بعلى اعطاء گرديده و يك جزء به بقيه مردم و على در آن يك جزء هم اعلم مردم است (14) .

و از ابن عباس روايت‏شده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:على بن ابى طالب اعلم امتى،و اقضاهم فيما اختلفوا فيه من بعدى (15) يعنى على بن ابيطالب دانشمندترين امت من است و در مورد آنچه پس از من اختلاف كنند داناترين آنها در داورى كردن است.

ابن ابى الحديد كه از دانشمندان بزرگ اهل سنت‏بوده و نهج البلاغه را شرح كرده است گويد كه كليه علوم اسلامى از على عليه السلام تراوش نموده است و آنحضرت معارف اسلام را در سخنرانيهاى خود با بليغ‏ترين وجهى ايراد نموده است.

على عليه السلام صريحا فرمود:سلونى قبل ان تفقدونى.بپرسيد از من پيش از آنكه از ميان شما بروم!و از اين جمله كوتاه ميزان علم آنجناب روشن ميشود زيرا موضوع علم را قيد نكرده و دائره سؤالات را محدود ننموده است‏بلكه مردم را در سؤال از هر نوع مشكلات علمى آزاد گذشته است و اين سخن دليل احاطه آنحضرت برموز آفرينش و اسرار خلقت است و چنين ادعائى بغير از وى از كسى ديده و شنيده نشده است چنانكه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه گويد همه مردم اجماع كردند بر اينكه احدى از صحابه و علماء نگفته سلونى قبل ان تفقدونى مگر على بن ابيطالب (16) .

علماء و مورخين (از عامه و خاصه) نوشته‏اند كه على عليه السلام فرمود سلونى قبل ان تفقدونى-از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد بخدا سوگند اگر بر مسند فتوى بنشينم در ميان اهل تورات باحكام تورات فتوى دهم در ميان اهل انجيل بانجيل و در ميان اهل زبور به زبور و در ميان اهل قرآن بقرآن بطوريكه اگرخداوند آن كتابها را بسخن در آورد گويند على راست گفت و شما را بآنچه در ما نازل شده فتوى داد و باز فرمود بپرسيد از من پيش از آنكه مرا نيابيد سوگند بآنكه دانه را (در زير خاك) بشكافت و انسان را آفريد اگر از يك يك آيه‏هاى قرآن از من بپرسيد شما را از زمان نزول آن و همچنين در مورد شان نزولش و از ناسخ و منسوخ و از خاص و عام و محكم و متشابهش و اينكه در مكه يا در مدينه نازل شده است‏خبر ميدهم (17) .

على عليه السلام با آنهمه علم و دانش در ميان اشخاص جاهل و نادان افتاده بود و مردم جز تنى چند از خواص اصحابش از علم او بهره‏مند نميشدند و مصداق سخن سعدى را داشت كه گويد:

عالم اندر ميانه جهال مثلى گفته‏اند صديقان شاهدى در ميان كوران است مصحفى در سراى زنديقان

على عليه السلام هميشه آرزومند بود كه صاحب كمالى پيدا كند تا از مشكلات علوم و اسرار آفرينش با او بازگو كند و اشاره بسينه خود كرده و ميفرمود:ان ههنا لعلما جما-در سينه من درياى خروشان علم در تموج است ولى افسوس كه كسى استعداد فهم آنرا ندارد.

قوانين كلى طبيعى و اصول مسلمه‏اى كه مورد تحقيق دانشمندان اروپا قرار گرفته است در سخنان و خطبه‏هاى على عليه السلام كاملا هويدا است و خطبه‏هاى آنحضرت مشحون از حقائق فلسفى و معارف اسلامى است كه دانشمندان و فلاسفه بزرگ مانند صدر المتالهين و غيره استفاده‏هاى شايانى از آنها نموده‏اند.

خلفاى ثلاثه كه مدت 25 سال مسند خلافت را اشغال كرده بودند چنانكه سابقا اشاره شد در رفع مشكلات علمى و قضائى از آنجناب استمداد ميكردند.

در زمان خلافت آنحضرت دو فيلسوف يونانى و يهودى بخدمت وى مشرف شدند و پس از اندكى گفتگو از خدمتش مرخص گرديدند،فيلسوف يونانى گفت:فلسفه را از سقراط و ارسطو بهتر ميداند، حكيم يهودى گفت:بتمام جهات فلسفه‏احاطه دارد (18) .

شريفترين علوم علم مبدا و معاد است كه در كلام على عليه السلام به بهترين وجهى بيان شده ست‏بطوريكه اسرار و رموز آنرا كسى جز آنحضرت نتوانسته است‏شرح و توضيح دهد.

حديث نفس و حديث‏حقيقت كه در برابر سؤال كميل بن زياد بيان فرموده مورد تفسير علماى حكمت و عرفان قرار گرفته و در شرح آنها كتابها نوشته‏اند.هنوز براى عالم بشريت زود است كه بتوانند سخنان آن بزرگوار را چنانكه بايد و شايد ادراك كنند.على عليه السلام در حدود يازده هزار كلمات قصار (غرر و درر آمدى و متفرقات جوامع حديث) در فنون مختلفه عقلى و دينى و اجتماعى و اخلاقى بيان فرموده و اول كسى است كه در اسلام درباره فلسفه الهى غور كرده و بسبك استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفته است و مسائلى را كه تا آنروز در ميان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح كرده است و گروهى از رجال دينى و دانشمندان اسلامى را تربيت نموده كه در ميان آنان جمعى از زهاد و اهل معرفت مانند اويس قرنى و كميل بن زياد و ميثم تمار و رشيد هجرى وجود داشتند كه در ميان عرفاء اسلامى مصادر عرفان شناخته شده‏اند (19) .

على عليه السلام در ادبيات عرب كمال تبحر و مهارت را داشت و قواعد علوم عربيه را او دستور تنظيم داد و علم نحو را بوجود آورد،در مسائل غامضه و مشكله جواب فورى ميداد و معانى بزرگ و عاليه حكمت را در قالب كلمات كوتاه بيان مينمود،هر گونه سؤالى را درباره علوم مختلفه اعم از رياضى و طبيعى و ديگر علوم بدون تامل و انديشه پاسخ ميگفت و هرگز راه خطاء نمى‏پيمود،كسى از حضرتش كوچكترين مضرب مشترك اعداد را از يك تا ده سؤال كرد فورا فرمود:اضرب ايام اسبوعك فى ايام سنتك.

يعنى شماره روزهاى هفته (7) را در روزهاى سال (360) ضرب كن كه عدد منظور (2520) دست‏خواهد آمد كه از يك تا ده بدون كسر به آنها قابل تقسيم است.

سرعت ادراك و انتقال،و تيز هوشى آنجناب بقدرى بود كه همه را متحير و متعجب ميساخت چنانكه عمر گفت:يا على تعجب من از اينكه تو بر تمام مسائل علمى و قضائى و فقهى احاطه دارى نيست‏بلكه تعجب من از اينست كه تو هرگونه سؤال مشكلى را در هر موردى كه باشد بلافاصله و فورى و بدون انديشه و تامل جواب ميدهى!حضرت فرمود اى عمر اين دست من چند انگشت دارد؟عرض كرد پنج انگشت.فرمود پس چرا تو در پاسخ اين سؤال انديشه نكردى؟عرض كرد اين واضح و معلوم است احتياجى بانديشه ندارد،على عليه السلام فرمود كليه مسائل در نظر من مانند پنج انگشت دست در نظر تست!

على عليه السلام در اسرار هستى و نظام طبيعت‏حكيمانه نظر ميكرد و سخنانى در توحيد و الهيات و كيفيت عالم نامرئى بيادگار گذاشته است كه در نهج البلاغه و ساير آثار او مندرج است.

پى‏نوشتها:
========
(1) سوره انعام آيه 59
(2) سوره آل عمران آيه 179.
(3) شبهاى پيشاور ص 852 نقل از تفاسير و كتب عامه.
(4) علم را بحضورى و حصولى نيز تقسم كرده‏اند ولى آنچه بمقصود ما نزديك است همان تقسيم علم بذاتى و كسبى است.
(5) سوره كهف آيه 65.
(6) سوره آل عمران آيه 49.
(7) كيفيت وحى و الهام از نظر فلاسفه و دانشمندان بجهات مختلفه تعبير شده است‏براى توضيح مطلب بكتاب(ماهيت و منشاء دين) تاليف نگارنده مراجعه شود.
(8) سوره جن آيه 26.
(9) سوره نجم آيه 5.
(10) مناقب ابن مغازلى ص 80-كفاية الطالب باب 58 ص 221-فصول المهمه ابن صباغ ص 18
(11) ذخائر العقبى ص 77-كشف الغمه ص 33
(12) خصال صدوق جلد 2 ص 176
(13) ينابيع المودة باب 14 ص 69
(14) ينابيع المودة باب 14 ص 70-كشف الغمه ص 33
(15) ارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 1 حديث 1
(16) كفاية الخصام ص 673 شرح نهج البلاغه جلد 2 ص 277
(17) ينابيع المودة ص 74-ارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 1 حديث 4-امالى صدوق مجلس 55 حديث 1-مناقب خوارزمى.
(18) نقل از كتاب افكار امم-بايد دانست كه ارسطو و امثال او را نميتوان با على عليه السلام قابل قياس دانست زيرا بطوريكه گفته شد علم امام لدنى و الهامى است ولى علم دانشمندان تحصيلى و اكتسابى است و گفته آن فيلسوف هم از اين نظر بوده كه او دانشمندتر از سقراط و ارسطو كسى را سراغ نداشت.
(19) شيعه در اسلام ص 20

على كيست؟ صفحه 238
فضل الله كمپانى

جمعه 24 دی 1389  1:37 PM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام)

مظلوميت امير المؤمنين (علیه السلام)



ايام و تاريخ زندگى امير مؤمنان على عليه السلام بر چهار بخش متصور است:

1-دوران كودكى و چند ساله آغاز عمرش كه در دامان پدر و مادر زندگى مى‏كرد.

2-عصر پيامبر خدا،كه به وسيله او به كمال رسيده و تربيت گرديد.

3-دوران خلفاى سه گانه كه در بحران مظلوميت‏بسر برد.

4-و بالاخره ايام خلافت و زمامدارى مسلمانان جهان.

اينك بطور فشرده به هر يك مى‏پردازيم.

تصور مظلوميت در دوران كودكى؟

كسى كه زمان امور مردم را به عهده گيرد،و جنبه رهبرى داشته باشد،و در انظار مردم الگو و اسوه شناخته شود،بايد در عالم خلقت طورى زندگى او ترسيم گردد،كه تحمل و بردبارى وى از همه افزونتر باشد،و در برابر مشكلات گوناگون و طوفانهاى سهمگين نلرزد...

اگر زندگى مولاى متقيان‏«على بن ابى طالب عليه السلام‏»درست مورد توجه واقع شود،و نظرى گذرا به دورانها مختلف آن حضرت اعم از كودكى و جوانى و بزرگسالى واقع گردد،آن بزرگوار هميشه در فشار زندگى،و حسادت حسودان،و مظلوم ستمگران،و مورد هجوم دشمنان...بوده است!!

على در اين مورد خودش مى‏فرمايند:«ما زلت مظلوما منذ ولدتنى امى،حتى ان عقيلا كان يصيبه رمد فيقول:لا تذرونى حتى تذروا عليا،فيذرونى و ما بى رمد!!» (1) من از آن زمانى كه از مادرم متولد شدم، پيوسته مورد ستم واقع گرديده‏ام،حتى چون چشم برادرم‏«عقيل‏»درد مى‏كرد،و مى‏خواستند دوا به چشمش بريزند،مى‏گفت:نخست‏به چشم على دوا بريزند،سپس به چشم من،لذا بدون اين كه چشم من درد كند،دوا مى‏ريختند!!

اين قضيه طور ديگرى نيز نقل شده كه على عليه السلام مى‏فرمايند:«ما زلت مظلوما منذ كنت!قيل له:عرفنا ظلمك فى كبرك فما ظلمك فى صغرك؟فذكر ان عقيلا كان به رمد،فكان لا يذر هما حتى يبدئوا بى‏» (2)

من پيوسته مظلوم زيسته‏ام!سؤال شد:مظلوميت دوران بزرگسالى‏ات را مى‏دانيم،در كودكى چگونه مظلوم بودى؟جواب دادند:هنگامى كه چشمان‏«عقيل‏»درد مى‏كرد،نمى‏گذاشت‏به آنها دوا بريزند، مادامى كه به چشمان من بريزند!!

و بالاخره در حديث‏سومى از آن حضرت آمده است:

«ما زلت مظلوما منذ قبض الله نبيه حتى يوم الناس هذا،و لقد كنت اظلم قبل ظهور الاسلام،و لقد كان اخى عقيل يذنب اخى جعفر فيضربنى‏» (3)

من از آن روزى كه رسول خدا از دنيا رفته است،هميشه مورد ستم بوده‏ام،تا امروزى كه در آن زندگى مى‏كنيم،حتى قبل از ظهور اسلام نيز من مورد ستم برادرم‏«عقيل‏»واقع مى‏شدم،زيرا برادرم‏«جعفر»هر گاه خطا مى‏كرد او مرا مى‏زد!!


اين احاديث‏حاكى است كه امير المؤمنين على عليه السلام هميشه و به ويژه در دوران كودكى مورد ظلم و ستم واقع مى‏گرديد،و برادرش‏«عقيل‏»او را اذيت مى‏كرد،و حسادت و يا عوامل ديگرى باعث مى‏شد كه او برادر كوچكترش را آزار دهد حتى در دوران بزرگسالى و زمامدارى آن حضرت نيز آزار«عقيل‏»ادامه داشت،زيرا وى گرفتارمسائل دنيا بود،و صبر و شكيبايى لازم را نداشت،و سر از دربار«بنى اميه‏»و دشمن در مى‏آورد،و از اين جهت امير المؤمنين را فوق العاده ناراحت مى‏ساخت!و حتى در جنگ‏هاى امير المؤمنين با منافقين در«جمل‏»و«نهروان‏»و«صفين‏»شركت نكرد!! (4)

و در حضور حضرت امام باقر عليه السلام سخن از عوامل تضعيف‏«امير المؤمنين‏»و نقش‏«بنى هاشم‏»از آن حضرت پيش آمد،آن بزرگوار فرمودند:اگر حمزه سيد الشهداء«و جعفر طيار»زنده بودند،دشمنان ما نمى‏توانستند على عليه السلام را مظلوم كنند،ولى چه كنم آنان شهيد شدند،و به جاى آنها دو نفر باقى ماندند كه ضعيف و ذليل و پست‏بودند،از نظر ايمانى جديد الاسلام بوده،و جزو«طلقا»و آزاد شدگان به حساب مى‏آمدند،آنان:«عباس بن عبد المطلب‏»عموى على عليه السلام و«عقيل‏»برادر آن حضرت بودند!!

در اين حديث‏شريف به همان اندازه‏اى كه از«حمزه و جعفر»مدح و ستايش گرديده،به همان مقياس نيز از بى تفاوتى و ذلالت‏«عباس و عقيل‏»انتقاد گرديده است. (5)

رسول خدا و تصوير مظلوميت على

امير مؤمنان على عليه السلام اگر چه در دوران رسول خدا مورد حسادت و كينه افرادى قرار مى‏گرفت، و حتى بعضى از همسران آن حضرت از ورود على عليه السلام و ديدارش با پيامبر رنج مى‏برد!!ولى نبى اعظم با تمام وجود طبق دستور الهى از شخصيت و عظمت مولاى متقيان دفاع كرده،و فضائل و مناقب او را به اطلاع مردم مى‏رسانيد.

على عليه السلام در عصر رسول خدا مظلوم نبود،ولى مورد كينه و بغض منافقان قرار داشت،و پيامبر اسلام نيز مى‏دانست روزى اين كينه‏ها بروز خواهد كرد،و به مرحله عمل خواهد رسيد،و در نتيجه چه ظلمها و ستم‏ها به على وارد خواهد شد،و لذا پيوسته در فكر و انديشه بود،و اشك‏هايش به صورتش جارى مى‏گشت و در برخى مواقع آينده على عليه السلام را به خودش تصوير مى‏فرمود،و اظهار مى‏داشت كه غاصبان ولايت و بد انديشان منافق چه خواهند كرد،و چگونه به خانه او هجوم مى‏آورند؟و چه سان فرق مباركش را با شمشير مسموم مى‏شكافند،و او چه وظيفه‏اى دارد،و چگونه بايد عكس العمل نشان دهد...ما در اين زمينه به دو مورد از سخنان رسول خدا اشاره‏مى‏نمائيم.

الف:روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراهى على عليه السلام و غلامش‏«انس بن مالك‏»به گردش رفتند،و در باغهاى مدينه قدم مى‏زدند،و به گلها و شكوفه‏ها و فضاى سبز طبيعت مى‏نگريستند،على عليه السلام اظهار داشت:يا رسول الله!اين باغ (اشاره كرد به يكى از باغها) چقدر زيبا و با طراوت است؟

پيامبر خدا فرمودند:يا على!باغ تو در بهشت‏خيلى زيباتر است،و اين باغ در نزد آن هيچ است.

«انس بن مالك‏»كه يكى از دشمنان و بدخواها امير المؤمنين بود،مى‏گويد:
به همين ترتيب قدم زنان و گردش كنان هفت‏باغ را تماشا كرديم،و امير المؤمنين على عليه السلام به هر باغى ميرسيد همان جمله را اظهار مى‏داشت،و رسول خدا نيز جوابش همان بود كه در آغاز فرموده بود.سر انجام پيامبر عزيز اسلام در محل مناسبى توقف كرد،«انس‏»ميگويد:ما نيز در محضر او توقف نموديم ناگاه آن حضرت دگرگون گرديده و چهره‏اش متغير شد،و به فكر اخبار و وقايع پس از خود افتاد،و چنين كرد: «فوضع راسه على راس على و بكى،فقال على:ما يبكيك يا رسول الله؟!قال (ص) :صغائن فى صدور قوم لا يبدونها لك حتى يفقدونى‏»پيامبر سرش را بر سر امير المؤمنين گذاشت و شروع به گريه نمود!!على عليه السلام پرسيد اى پيامبر خدا چه عاملى باعث گريه شما گرديده است؟حضرت فرمودند:تصور آن كينه‏ها و بغض‏ها و دشمنى‏هايى كه در دل كينه توز منافقين براى تو فراهم شده است،آنان آن دشمنى‏ها را به مرحله عمل نمى‏آورند مگر اين كه من از دنيا بروم.

اين حديث مى‏رساند كه با بودن پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام در برابر كينه‏هاى منافقان و ستم‏هاى ستمگران بيمه گرديده،ولى پس از وى آنچنان مورد يورش وحشيانه قرار خواهد گرفت،كه تصورش دل پيامبر را مى‏سوزاند و اشك‏هايش را جارى مى‏سازد. (6)

ب:قضيه دوم،واقعه اى است كه در«خطبه شعبانيه‏»اتفاق افتاد،و آن در آخرين جمعه ماه‏«شعبان‏»بود،و رسول خدا در مورد عظمت و ارزش ماه مبارك رمضان وتكليف روزه داران سخن مى‏گفت.

على عليه السلام از جايش برخاست و سؤال كرد:

يا رسول الله!بهترين اعمال در اين ماه چيست؟!

پيامبر فرمود:اجتناب از كارهاى حرام،سپس شروع به گريه كرد!!على عليه السلام عرض كرد:يا رسول الله!چرا گريه مى‏كنيد؟

پيامبر خدا فرمود:«كانى بك و انت تصلى لربك و قد انبعث اشقى الاولين شقيق عاقر ناقة ثمود، فضربك ضربة على قرنك فخضب منها لحيتك...» (7)

گويا مى‏بينم تو را در حال نماز بدترين و شقى‏ترين اشخاص (ابن ملجم مرادى لعنة الله عليه) از پى كننده‏«شتر صالح‏»بر فرق مباركت‏شمشيرى مى‏زند،و با خون آن محاسن سفيدت را رنگين مى‏سازد.

على عليه السلام پرسيد يا رسول الله!آيا دينم سالم مى‏ماند،و ضررى از اين جهت از شمشير او نمى‏بينم؟

اين حديث اخلاص و عظمت على،و شرارت و بد انديشى دشمنان آن حضرت را در بردارد.

پى‏نوشتها:
========
1) بحار ج 27 ص 62
2) مناقب آل ابى طالب ج 1 ص 320،بحار الانوار ج 41 ص 5
3) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 20 ص 283 ش 241
4) سفينة البحار ج 2 ص 215 ماده عقل
5) سفينة البحار ج 1 ص 338 حالات حضرت حمزه سيد الشهداء
6) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 ص 107،فرائد السمطين ج 1 ص 152 ح 115
7) بحار الانوار ج 96 ص 358 از فرازهاى خطبه شعبانيه

آفتاب ولايت ص 265
على اكبر بابازاده

جمعه 24 دی 1389  1:37 PM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام)

صبر و حلم على عليه السلام


ان عضك الدهر فانتظر فرجا فانه نازل بمنتظره او مسك الضر و ابتليت‏به فاصبر فان الرخاء فى اثره (على عليه السلام)

صبر و حلم از صفات فاضله نفسانى است و از نظر علم النفس معرف علو همت و بلندى نظر و غلبه بر اميال درونى است و تسكين دردها و آلام روحى بوسيله صبر و شكيبائى انجام ميگيرد.

صبر،تحمل شدايد و نا ملايمات است و يا شكيبائى در انجام واجبات و يا تحمل بر خوردارى از ارتكاب معاصى و محرمات است و در هر حال اين صفت زينت آدمى است و هر كسى بايد خود را بزيور صبر آراسته نمايد.

على عليه السلام از هر جهت صبور و شكيبا و حليم بود زيرا رفتار او خود مبين حالات او بود حتى در جنگها نيز صبر و بردبارى ميكرد تا دشمن ابتداء بيشرمى و تجاوز را آشكار مينمود.

على عليه السلام در حلم و بردبارى بحد كمال بود و تا حريم دين و شرافت انسانى را در معرض تهاجم و تجاوز نميديد صبر و حوصله بخرج ميداد ولى در مقابل دفاع از حقيقت از هيچ حادثه‏اى رو گردان نبود.معاويه را نيز بحلم ستوده‏اند اما حلم معاويه تصنعى و ساختگى بوده و از روى سياست و حيله‏گرى و براى حفظ منافع مادى بود در حاليكه حلم على عليه السلام فضيلت اخلاقى محسوب شده و براى احياء حق و پيشرفت دين و هدايت گمراهان بود.

در تمام غزوات پيغمبر صلى الله عليه و آله رنج و مشقت كارزار را تحمل نمود و از آن بزرگوار حمايت كرد و هر گونه سختى و ناراحتى را درباره اشاعه و ترويج دين با كمال خوشروئى پذيرفت.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله از فتنه‏هائى كه پس از رحلتش در امر خلافت‏بوجود آمد او را آگاه كرده بصبر و تحمل توصيه فرمود،على عليه السلام نيز مصلحة براى حفظ ظاهر اسلام مدت 25 سال در نهايت‏سختى صبر نمود چنانكه فرمايد:فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى.يعنى من مانند كسى صبر كردم كه گوئى خارى در چشمش خليده و استخوانى در گلويش گير كرده باشد.

على عليه السلام براى استرداد حق خويش قدرت داشت ولى براى حفظ دين مامور بصبر بود و اين بزرگترين مصيبت و مظلوميتى است كه هيچكس را جز خود او ياراى تحمل آن نيست!ميفرمايد (بارها تصميم گرفتم كه يكتنه با اين قوم ستمگر بجنگ برخيزم و حق خود باز ستانم ولى بخاطر وصيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و براى حفظ دين از حق خود صرف نظر كردم.) چه صبرى بالاتر از اين كه اراذلى چند مانند مغيرة بن شعبه و خالد بن وليد بخانه‏اش بريزند و بزور و اجبار او را براى بيعت‏با ابو بكر بمسجد برند در حاليكه اگر دست‏بقبضه شمشير ميبرد مخالفى را در جزيرة العرب باقى نميگذاشت!



گويند وقتى حضرت امير عليه السلام را كشان كشان براى بيعت‏با ابو بكر بمسجد مى‏بردند يك مرد يهودى كه آن وضع و حال را ديد بى اختيار لب بتهليل و شهادت گشوده و مسلمان شد و چون علت آنرا پرسيدند گفت من اين شخص را ميشناسم و اين همان كسى است كه وقتى در ميدانهاى جنگ ظاهر ميشد دل رزمجويان را ذوب كرده و لرزه بر اندامشان ميافكند و همان كسى است كه قلعه‏هاى مستحكم خيبر را گشود و در آهنين آنرا كه بوسيله چندين نفرباز و بسته ميشد با يك تكان از جايگاهش كند و بزمين انداخت اما حالا كه در برابر جنجال يكمشت آشوبگر سكوت كرده است‏بى حكمت نيست و سكوت او براى حفظ دين اوست و اگر اين دين حقيقت نداشت او در برابر اين اهانتها صبر و تحمل نميكرد اينست كه حق بودن اسلام بر من ثابت‏شد و مسلمان شدم.

باز چه مظلوميتى بزرگتر از اين كه از لشگريان بيوفاى خود بارها نقض عهد ميديد و آنها را نصيحت ميكرد اما بقول سعدى (دم گرمش در آهن سرد آنها مؤثر واقع نميشد) و چنانكه گفته شد آرزوى مرگ ميكرد تا از ديدار كوفيهاى سست عنصر و لا قيد رهائى يابد.

على عليه السلام پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله دائما در شكنجه روحى بود و جز صبر و تحمل چاره‏اى نداشت‏بنقل ابن ابى الحديد آنحضرت صداى كسى را شنيد كه ناله ميكرد و ميگفت من مظلوم شده‏ام فرمود:هلم فلنصرخ معا فانى ما زلت مظلوما.يعنى بيا با هم ناله كنيم كه من هميشه مظلوم بوده‏ام!

درباره مظلوميت و شكيبائى على عليه السلام پس از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله (در دوران خلفاء ثلاثه) ترجمه خطبه شقشقيه ذيلا نگاشته ميشود تا صبر و تحمل آنجناب از زبان خود وى شنيده شود:

بدانيد بخدا سوگند كه فلانى (ابو بكر) پيراهن خلافت را (كه خياط ازل بر اندام موزون من دوخته بود بر پيكر منحوس خود) پوشانيد و حال آنكه ميدانست محل و موقعيت من نسبت‏بامر خلافت مانند ميله وسط آسياب است نسبت‏بسنگ آسياب كه آنرا بگردش در ميآورد. (من در فضائل و معنويات چون كوه بلند و مرتفعى هستم كه) سيلابهاى علم و حكمت از دامن من سرازير شده و طاير بلند پرواز انديشه را نيز هر قدر كه در فضاى كمالات اوج گيرد رسيدن بقله من امكان پذير نباشد.

با اينحال شانه از زير بار خلافت (در آن شرايط نا مساعد) خالى كرده و آنرا رها نمودم و در اين دو كار انديشه كردم كه آيا با دست تنها (بدون داشتن كمك براى گرفتن حق خود بر آنان) حمله آرم يا اينكه بر تاريكى كورى (گمراهى مردم) كه شدت آن پيران را فرسوده و جوانان را پير ميكرد و مؤمن در آنوضع رنج مى‏برد تا پروردگارش را ملاقات مينمود شكيبائى كنم؟پس ديدم صبر كردن بر اين ظلم و ستم (از نظر مصلحت اسلام) بعقل نزديكتر است لذا از شدت اندوه مثل اينكه خار و خاشاك در چشمم فرو رفته و استخوانى در گلويم گير كرده باشد در حاليكه ميراث خود را غارت زده ميديدم صبر كردم!تا اينكه اولى راه خود را بپايان رسانيد و عروس خلافت را بآغوش پسر خطاب انداخت!عجبا با همه اقرارى كه در حيات خويش به بى لياقتى خود و شايستگى من ميكرد (و ميگفت:اقيلونى و ست‏بخيركم و على فيكم.-مرا رها كنيد كه بهترين شما نيستم در حاليكه على در ميان شما است) بيش از چند روز از عمرش باقى نمانده بود كه مسند خلافت را بديگرى (عمر) واگذار نمود و اين دو تن دو پستان شتر خلافت را دوشيدند،خلافت را در دست كسى قرار داد كه طبيعتش خشن و درشت و زخم زبانش شديد و لغزش و خطايش در مسائل دينى زياد و عذرش از آن خطاها بيشتر بود.

او چون شتر سركش و چموشى بود كه مهار از پره بينى‏اش عبور كرده و شتر سوار را بحيرت افكند كه اگر زمام ناقه را سخت كشد بينى‏اش پاره و مجروح شود و اگر رها ساخته و بحال خود گذارد شتر سوار را به پرتگاه هلاكت اندازد،سوگند بخدا مردم در زمان او دچار اشتباه شده و از راه راست‏بيرون رفتند من هم (براى بار دوم) در طول اينمدت با سختى محنت و اندوه صبر كردم تا اينكه (عمر نيز) براه خود رفت و خلافت را در ميان جمعى كه گمان كرد من هم (در رتبه و منزلت) مانند يكى از آنها هستم قرار داد.

خدايا كمكى فرماى و در اين شورا نظرى كن،چگونه اين مردم مرا با اولى (ابو بكر) برابر دانسته و درباره من بشك افتادند تا امروز در رديف اين اشخاص قرار گرفتم و لكن باز هم (بمصلحت دين) صبر كردم و در فراز و نشيب با آنها هماهنگ شدم (سابقا گفته شد كه اعضاء شورا شش نفر بودند) پس مردى (سعد وقاص) بسابقه حقد و كينه‏اى كه داشت از راه حق منحرف شد و قدم در جاده باطل نهاد و مرد ديگرى (عبد الرحمن بن عوف) بعلت اينكه داماد عثمان بود از من اعراض كرده‏و متمايل باو شد و دو نفر ديگر (طلحه و زبير كه از پستى آنها) زشت است نامشان برده شود.بدين ترتيب سيمى (عثمان) در حاليكه (مانند چهار پايان از كثرت خوردن) دو پهلويش باد كرده بود زمام امور را در دست گرفت و فرزندان پدرش (بنى اميه) نيز با او همدست‏شده و مانند شترى كه با حرص و ولع گياهان سبز بهارى را خورد،مشغول خوردن مال خدا گرديدند تا اينكه طنابى كه بافته بود باز شد (مردم بيعتش را شكستند) و كردارش موجب قتل او گرديد.

چيزى مرا (پس از قتل عثمان) بترس و وحشت نينداخت مگر اينكه مردم مانند يال كفتار بسوى من هجوم آورده و از همه طرف در ميانم گرفتند بطوريكه از ازدحام و فشار آنان حسنين در زير دست و پا مانده و دو طرف جامه‏ام پاره گرديد.

مردم چون گله گوسفندى كه در جاى خود گرد آيند (براى بيعت) دور من جمع شدند و چون بيعت آنان را پذيرفتم گروهى (مانند طلحه و زبير) بيعت‏خود را شكستند و گروه ديگرى (خوارج) از زير بار بيعت من بيرون رفتند و برخى نيز (معاويه و طرفدارانش) بسوى جور و باطل گرائيدند مثل اينكه آنان كلام خدا را نشنيدند كه فرمايد:ما سراى آخرت را براى كسانى قرار ميدهيم كه در روى زمين اراده سركشى و فساد نداشته باشند و حسن عاقبت مخصوص پرهيزكاران است.

بلى بخدا سوگند اين آيه را يقينا شنيده و حفظ كردند و لكن دنيا در نظر آنان جلوه كرد و زينت‏هايش آنها را فريب داد.

بدانيد سوگند بدان خدائى كه دانه را (در زير زمين براى روئيدن) بشكافت و بشر را آفريد اگر حضور آن جمعيت انبوه و قيام حجت‏بوسيله يارى كنندگان نبود و پيمانى كه خداوند از علماء براى قرار نگرفتن آنان در برابر تسلط ستمگر و خوارى ستمديده گرفته است وجود نداشت هر آينه مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته و رها ميكردم و از آن صرف نظر مى‏نمودم و شما در مى‏يافتيد كه اين دنياى شما (با تمام زرق و برقش) در نزد من بى ارزشتر از آب بينى بز است (1) .

على عليه السلام در اين خطبه در اثر هيجان ضمير و فرط اندوه شمه‏اى از صبرو تحمل خود را درباره مظلوميتش اظهار داشته و بر همه روشن نموده است كه تحمل چنين مظلوميتى چقدر سخت و طاقت فرسا است زيرا آنجناب كه مستجمع تمام صفات حميده و سجاياى عاليه اخلاقى بود در مقابل سعد وقاص و معاويه و امثال آنها قرار گرفته بود كه تقابل آنها از نظر منطق درست تقابل ضدين است چنانكه خود آنحضرت فرمايد روزگار مرا بپايه‏اى تنزل داد كه معاويه هم خود را همانند من ميداند! تحمل اينهمه نا ملائمات در راه دين بود و بهمين جهت وقتى ضربت‏خورد فرمود فزت و رب الكعبة.

پى‏نوشت:
=======
(1) نهج البلاغه خطبه 3.

على كيست؟ صفحه 253
فضل الله كمپانى

جمعه 24 دی 1389  1:38 PM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام)

رافت على عليه السلام


و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم.(سوره فتح آيه 29)

بقاى هر اجتماعى بمحبت و جاذبه افراد وابسته است،محبت و عاطفه در قلب پاك و نفس سليم پرورش يابد و كسى كه واجد چنين صفات عاليه باشد در فكر ديگران بوده و حتى آسايش آنها را براحتى خود ترجيح ميدهد.على عليه السلام مظهر محبت و عاطفه بود او رنج ميكشيد و كار ميكرد و سر انجام مزد كار خود را صرف بيچارگان و درماندگان مى‏نمود.

على عليه السلام براى نيازمندان و ستمكشان پناهگاه بزرگى بود او پدر يتيمان و فرياد رس بيوه زنان و دستگير درماندگان و ياور ضعيفان بود،
در زمان خلافت‏خود شبها از خانه بيرون ميآمد و در تاريكى شب خرما و نان براى مساكين و بيوه زنان مى‏برد و بصورت مرد نا شناس از در خانه آنها آذوقه و پول ميداد بدون اينكه كسى بشناسد كه اين مرد خير و نوع پرور كيست؟

على عليه السلام هر كجا يتيمى ميديد مانند پدرى مهربان دست نوازش بسر او ميكشيد و برايش خوراك و پوشاك ميداد.

آنحضرت روزى در كوچه ميرفت زنى را ديد كه مشك آب بر دوش گرفته و بخانه مى‏برد و از سنگينى مشك ناراحت‏بود،على عليه السلام مشك را از زن گرفت و بمنزل وى رسانيد و از طرز معيشت زن جويا شد،آنزن بدون اينكه او را بشناسد گفت‏شوهرم از جانب على بماموريت جنگى رفت و بشهادت رسيد و من از روى ناچارى براى تهيه معاش خود و بچه‏هايم بخدمتگزارى مردم پرداختم.

على عليه السلام از شنيدن اين سخن خاطر مباركش ديگر گونه شد و شب را با ناراحتى بسر برد چون صبح شد زنبيلى از آرد و خرما برداشت و بخانه آنزن رفت و گفت من همان كسى هستم كه در آوردن مشك آب بتو كمك كردم زن آذوقه را گرفت و از او تشكر نمود و فت‏خدا ميان من و على حكم كند كه فرزندان من يتيم و بى غذا مانده‏اند على عليه السلام وارد خانه شد و فرمود :
من براى خدمت تو و كسب ثواب حاضر هستم من كودكان ترا نگه ميدارم و تو نان بپز آن زن مشغول پختن نان شد و على عليه السلام هم كودكان يتيم را روى زانوى خود نشانيد و در حاليكه اشك از چشمان مباركش فرو ميغلطيد خرما بدهان آنها ميگذاشت و ميفرمود اى بچه‏هاى من،اگر على نتوانسته است‏بكار شما برسد او را حلال كنيد كه وى تعمدى نداشته است،چون تنور روشن شد و حرارت آن بصورت مبارك آنجناب رسيد پيش خود گفت اى على گرمى آتش را بچش و از حرارت آتش دوزخ بيمناك باش اينست‏سزاى كسى كه از حال يتيمان و بيوه زنان بى خبر باشد!

در اينموقع زن همسايه وارد شد و حضرت را شناخت و بصاحب خانه گفت واى بر تو اين على است كه تو او را بكار وا داشته‏اى!آنزن پيش على عليه السلام شتافت و عرض كرد چقدر زن بيشرم باشم كه چنين گستاخى نموده و امير المؤمنين را بكار وا داشته‏ام از تقصير من در گذر.على عليه السلام فرمود ترا در اينكار تقصيرى نيست‏بلكه وظيفه من است كه بايد بكار يتيمان و بيوه زنان رسيدگى كنم (1) .

على عليه السلام در حسن سلوك و رفتار با مردم چنان فروتن و مهربان بود كه حدى بر آن نميتوان تصور نمود او كريم و نجيب و اصيل و با عاطفه بود و بزرگواريش زبان زد خاص و عام بود و دشمنانش نيز او را بدارا بودن چنين خصال كريمه ميستودند.

شهد الانام بفضله حتى العدى و الفضل ما شهدت به الاعداء (2)

معاويه كه از دشمنان سر سخت او بود ميگفت اگر من شكست‏بخورم و على‏بر من دست‏يابد باكى ندارم زيرا كافى است كه من از او تقاضاى عفو كنم و او مرد بزرگوار و كريمى است مرا مورد عفو خويش قرار دهد.

على عليه السلام هميشه به سپاهيان خود ميفرمود كه دنبال دشمن فرارى نرويد و مجروحين را مداوا نموده و با اسيران مدارا كنيد،در جنگ جمل كه پيروزى يافت عايشه را محترمانه بمدينه فرستاد و عبد الله بن زبير و مروان بن حكم را كه در بر پا كردن آن فتنه سهم قابل ملاحظه‏اى داشتند آزاد نمود.

على عليه السلام همه را از عطوفت و محبت‏خود بهره‏مند ميكرد و بعفو و ترحم توصيه ميفرمود و حتى در باره قاتل خود فرمود با او مدارا كنيد و گرسنه و تشنه‏اش نگذاريد.بارى چنين احساسات عاليه و عواطف بى نظير فقط در قلب پاك آنحضرت ميتواند جايگير شود و چنانكه اختصارا اشاره گرديد على عليه السلام در تمام ملكات نفسانى و سجاياى اخلاقى منحصر بفرد بوده است‏بدينجهت ابن ابى الحديد گويد:سبحان الله!يك فرد و اينهمه فضايل؟!
توضيح و بيان شخصيت على عليه السلام بر هيچكس مقدور نيست و مطالبى كه در مورد صفات عاليه آن بزرگوار نگاشته شده در خور فهم و ادراك ما است و الا بايد گفت(عنقا شكار كس نشود دام باز چين)


پى‏نوشتها:
========
(1) بحار الانوار جلد 41 ص 52
(2) تمام مردم حتى دشمنان بفضل و برترى او گواهند و فضل(حقيقى) آنست كه دشمنان بدان گواهى دهند.

على كيست؟ صفحه 285
فضل الله كمپانى

جمعه 24 دی 1389  1:39 PM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام)

اهميت دادن به جوان

روزى اميرالمؤمنين صلوات الله عليه به بازار كرباس فروشان آمد، دكاندارى ديد كه وجهۀ خوبى داشت، فرمود: دوتا لباس مى‏خواهم كه قيمت آنها پنج درهم باشد،

مرد برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين آنچه بخواهى در دكان دارم، امام (ع) ديد كه دكاندار او را شناخت، لذا از آنجا دور شد.

به دكانى رسيد كه فروشندۀ آن غلامی بود، امام از او دو لباس خريد به پنج درهم، يكى را به سه درهم و ديگرى به دو درهم ؛

آنگاه به قنبر فرمود: لباس سه درهمى (مرغوب تر ) را تو بپوش.

قنبر گفت: آنرا شما بپوشيد كه بالاى منبر مى‏رويد و بر مردم خطبه مى‏خوانيد (و در جمع مردم بیشتر حضور دارید.)

امام فرمود: تو جوانى، آرزوى جوانى دارى ؛ من از خدايم شرم مى‏كنم كه خود را در لباس بر تو ترجيح بدهم !

شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله دربارۀ غلامان مى‏فرمود: از آنچه مى‏پوشيد بر آنها بپوشانيد و از آنچه مى‏خوريد به آنها بخورانيد

متن عربی حدیث :

( قال وانت شابّ وبك شَرَهُ الشّباب وانا استحيى من ربى أن اتفضّلَ عليك سمعتُ رسول اللّه صلى الله عليه وآله يقول:اَلِبسوهم ممّا تَلْبَسون و اطعموهم ممّا تأكُلُون...) (1).

--------------------------------------------------------------------------------

(1). روضة الواعظين ص: 131 مجلس **زيرنويس=بحار ج 40 ص 338 از كتاب تنبيه الخواطر، تهذيب، ج 10 ص 151 حديث 606 باب الزيادات فى الحدود، مناقب آل ابى طالب 2 ص 97.

جمعه 24 دی 1389  1:41 PM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام)

اخلاق پسنديده

اميرالمؤمنين صلوات الله عليه در راه كوفه با يك نفر ذمّى راه مى‏رفتند، مرد ذمّى به او گفت: بنده خدا كجا مى‏روى؟

فرمود: مى‏خواهم به كوفه بروم ؛

بعد از مدتى،  به دوراهی رسیدند و مرد ذمى به راه ديگرى برگشت و خواست از امام (ع) جدا شود ، حضرت نيز به راه او رفت ؛

مرد ذمى پرسید : بندۀ خدا مگر نگفتى كه به كوفه مى‏روم؟ امام (ع)  فرمودند آرى به كوفه مى‏روم ؛

ذمى گفت: اينجا راه كوفه نيست ! حضرت فرمود: ميدانم راه كوفه نيست ؛ گفت: پس چرا با من مى‏آيى؟


فرمود: كمال رفاقت آنست كه شخص در وقت جدا شدن ، به احترام رفيق ، مقدارى او را مشايعت كند، پيامبر (ص) ما به ما چنين ياد داده است.

 

قال له اميرالمؤمنين (عليه السلام) : هذا من تمام الصحبة ان يشيّع الرجل صاحبه هنيئة اذا فارقه و كذلك امرنا نبينا (صلى الله عليه و آله)

 

 

مرد ذمى گفت: آيا پيامبرتان چنين دستور داده است؟

فرمود: آرى، ذمى گفت: پس آنانیكه به او ايمان آورده‏اند در اثر اين چنين اخلاق پسنديده است ؛ گواهى مى‏دهم كه من نيز بر دين تو هستم !

آنگاه با آن حضرت به كوفه آمد و چون امام (ع) را شناخت ، به دست حضرت ،
اسلام آورد. (1)
 

جمعه 24 دی 1389  1:42 PM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام)

 

« علی (ع) باب الله »


عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ شَاذَانَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مَتَّوَيْهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ

مُحَمَّدِ بْنِ فُرَاتٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ( ص) : 

 



« عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ خَلِيفَةُ اللَّهِ وَ خَلِيفَتِي وَ حُجَّةُ اللَّهِ وَ حُجَّتِي

وَ بَابُ اللَّهِ وَ بَابِي وَ صَفِيُّ اللَّهِ وَ صَفِيِّي وَ حَبِيبُ اللَّهِ وَ حَبِيبِي وَ خَلِيلُ اللَّهِ وَ خَلِيلِي

وَ سَيْفُ اللَّهِ وَ سَيْفِي وَ هُوَ أَخِي وَ صَاحِبِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي مُحِبُّهُ مُحِبِّي وَ مُبْغِضُهُ مُبْغِضِي وَ وَلِيُّهُ وَلِيِّي

وَ عَدُوُّهُ عَدُوِّي وَ حَرْبُهُ حَرْبِي و سِلمُهُ سِلمی  وَ قَوْلُهُ قَوْلِي وَ أَمْرُهُ أَمْرِي وَ زَوْجَتُهُ ابْنَتِي وَ وُلْدُهُ وُلْدِي وَ هُوَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ خَيْرُ أُمَّتِي  »

طبق سند فوق از امام باقر (ع) از پدرش از جدش نقل شده است که رسول خدا فرمودند :

 

«  علی بن ابی طالب (ع) خلیفه خدا و خلیفه من ، حجت خدا و حجت من ،

باب خدا و باب من ، برگزیده خدا و برگزیده من ، حبیب خدا و حبیب من ، خلیل خدا و خلیل من ،

شمشیر خدا و شمشیر من است . او برادر و همراه و وزیر من و وصیّ من است . دوستدار او دوستدار من

و  دشمن او دشمن من است  . موافق او موافق من و مخالف او مخالف من است . جنگ با او جنگ با من و سازگاری

با او سازگاری با من است . سخن او سخن من و فرمان او فرمان من است  . همسرش دختر من و فرزندانش فرزندان من هستند .

او سرور اوصیاء و بهترین فرد از امت من است . »  
جمعه 24 دی 1389  1:44 PM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام)

اوّل شاهد وحى



پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم پيش از آنكه به رسالت مبعوث شود، سالى يك ماه در غار حراء به عبادت مى پرداخت و در اين مدّت اگر تهيدستى نزد وى مى رفت ، به او طعام مى داد و وقتى كه ماه به پايان مى رسيد و مى خواست به خانه برگردد، ابتداء به مسجد الحرام مى رفت و هفت بار خانه خدا را طواف مى كرد و سپس به منزل خود باز مى گشت .(1)

وقتى كه فرشته وحى براى نخستين بار در غار حراء بر حضرت محمّدصلى الله عليه و آله و سلم نازل شد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت ، على عليه السلام در كنار آن حضرت بود و آن روز از همان ماهى بود كه حضرت محمّدصلى الله عليه و آله و سلم براى عبادت به غار حراء مى رفت .


حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در ((خطبه قاصعه )) در اين باره مى فرمايد:

وَ لَقَدْ كْانَ يُجْاوِرُ فى كُلِّ سِنَةٍ بِحِراء، فاءراهُ. لايُراهُ غيْرى ... وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَّن حينَ نُزُولِ الْوَحْىِ عَلَيْهِ، فَقُلْتُ يا رَسُولَ اللّه ما هذِهِ الرَّنَّة ؟
فَقالَ: هذا الشَّيطانُ قَدْ اءيَسَ مِنْ عِبادَتِهِ، اِنَّكَ تَسْمَعُ ما اَسْمعْ وَتَرى ما اءرى ، اِلاّ اءنَّكَ لَسْتَ بِنَبِي وَ لكَنَّكَ لَوَزيرٌ وَ اِنَّكَ لَعَلى خَيْرٍ.

(( پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم هر سال در غار حراء به عبادت مى پرداخت و جز من كسى او را نمى ديد...، هنگامى كه وحى بر آن حضرت نازل شد، صداى ناله شيطان را شنيدم . به رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم عرض كردم : اين ناله چيست ؟ فرمود:

اين ناله شيطان است و علّت ناله اش اين است كه او از اينكه در روى زمين اطاعت شود، نااميد گشته است . آنچه را من مى شنوم تو نيز مى شنوى و آنچه را كه مى بينم تو نيز مى بينى ، جز اينكه تو پيامبر نيستى ، بلكه وزير (من ) و بر خير و نيكى هستى .))(2)


اين گفتار گرچه مى تواند مربوط به عبادت پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم در حراء در دوران پس ‍ از رسالت باشد، ولى قرائن گذشته و اينكه عبادت پيامبر در حراء غالبا قبل از رسالت بوده است ، نشان مى دهد كه اين گفتار مربوط به دوران قبل از رسالت پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم است كه سبب شد در همان دوران كودكى با قلب حسّاس ، و ديده نافذ و گوش شنوا، چيزهايى را ببيند و اصواتى را بشنود كه براى مردم عادّى ممكن نبود.

ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه مى نويسد:
(( در كتب صحاح روايت شده است كه وقتى جبرئيل براى نخستين بار بر پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم نازل گرديد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت ، على عليه السلام در كنار پيامبر اسلام بود )).(3)


از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:
على عليه السلام پيش از رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم همراه آن حضرت نور نبوّت را مى ديد و صداى فرشته را مى شنيد.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود:
اگر من خاتم پيامبران نبودم ، تو شايستگى مقام نبوّت را داشتى ولى تو وصىّ و وارث من ، سرور اوصياء و پيشواى پرهيزگاران مى باشى .



(1)سيره ابن هشام ج 1 ص 252
(2)خطبه 192/121 نهج البلاغه
(3)ابن ابى الحديد شرح نهج البلاغه ج 13 ص 208.
جمعه 24 دی 1389  1:45 PM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام)

پرتوي از فضايل اميرالمؤمنين از منظر اهل سنت
 

ابن ابي‌الحديد، دانشمند سني مذهب و شارح نهج‌البلاغه در توصيف اميرالمؤمنين(ع) مي‌نويسد: چه گويم درباره مردي كه حتي دشمنان و ستيزگران با او هم ، سر به آستان فضائلش فرود آورده‌اند و انكار مناقب و كتمان فضائل او را تاب نياوردند.
وي مي‌افزايد: و تو دانستي كه بني اميه (و به ويژه معاويه) چون به حكومت اسلامي در شرق و غرب زمين چيره شدند، به هر نيرنگي در خاموش كردن نورعلي بن ابي طالب كوشيدند و حقايق را برعليه او تحريف كردند، عيب هايي براي او جعل و بر روي منابرلعنش كردند، مدح گويان او را تهديد كردند ، به حبس كشيدند ، كشتند و از نقل رواياتي كه حاوي فضائل و مايه بلند آوازگي او مي شد جلوگيري نمودند، تا آنجا كه اجازه نمي‌دادند نام او بر كسي نهاده شود، اما اين حيله‌ها جز بر والايي و سرافرازي او نيفزود، همچون مشك كه هر چه بر آن سرپوش نهند، بويش بپيچد و چنان خورشيد كه چهره اش با كف دستي پوشيده نگردد و چون روز روشن كه اگر چشم برآن ببندي، ديدگان بسياري آن را مي بيند.(1)
معاويه يكي از ياران نزديك اميرالمؤمنين (ع) را به حضور خواست و از او خواست تا علي(ع) را توصيف كند. آن شخص كه " ضرارة بن ضمرة " نام داشت، در حضور دشمن كينه توز اميرالمؤمنين (ع) در وصف آن حضرت چنين گفت:" به خدا سوگند كه او بسيار دورانديش و نيرومند بود، به عدالت سخن مي گفت و با قاطعيت كارها را به سرانجام مي رساند. علم از جوانب وجودش مي جوشيد و حكمت از زبانش فرو مي ريخت . از زرق و برق دنيا وحشت داشت و با شب و تنهايي آن مانوس بود. بسياراشك مي ريخت و فراوان مي انديشيد. لباس زبر و سخت و غذاي فقيرانه را مي‌پسنديد، در ميان ما همچون يكي از ما بود. اگر چيزي درخواست مي‌كرديم مي پذيرفت و اگراز او دعوتي مي‌نموديم قدم رنجه مي‌نمود. با اين همه كه به ما نزديك بود و ما را به خود نزديك مي‌ساخت ، چندان باهيبت بود كه در حضورش جرات سخن گفتن نداشتيم.
آن بزرگوار، اهل ديانت را بزرگ مي‌شمرد و بينوايان را به خود نزديك مي‌ساخت. نه نيرومند به باطل در او طمع داشت و نه ناتوان از عدالتش نوميد بود. به خدا سوگند يك شب به چشم خود ديدم كه به عبادت ايستاده بود و در تاريكي فراگير شب ، دست به محاسن گرفته و چون مارگزيده به خود مي پيچيد و چون مصيبت زده مي‌گريست و مي‌گفت: اي دنيا، ديگري را بفريب. آيا به من رو كرده‌اي؟ هيهات كه من سه طلاقه‌ات كرده‌ام و بازگشتي در آن نيست. عمرت كوتاه ، خطرت بزرگ و عيشت ناچيز است، آه از توشه اندك و سفر دراز و راه ترسناك."( سفينة البحار2/657، ماده وصف) سخن كه بدينجا رسيد اشك در چشمان معاويه حلقه زد... اما همين معاويه كه فضائل اميرالمؤمنين (ع) را مي شنيد و مي شناخت به كينه هاي بدر و احد و به طمع قدرت ، چنان با آن حضرت دشمني مي ورزيد كه لعن او را در خطابه ها و منابر، در سراسر كشور بزرگ اسلامي ، لازم الاجرا ساخت و طي بخشنامه اي به امراي خود، نسبت به هر كس كه فضيلتي درباره علي بن ابي طالب(ع) نقل كند از خود سلب مسؤوليت نمود. ( بدين معنا كه حاكمان مناطق مختلف مي توانستند هر بلايي بر سر چنين شخصي درآورند).
اكنون شمه‌اي از فضائل نقل شده اميرالمؤمنين(ع) را تماماً از كتب برادران اهل سنت مي آوريم تا ملاحظه كنيد كه چگونه خداوند نور خود را تمام مي كند و فضائل شخصيتي را كه شصت سال در سرزمين اسلام به دستور معاوية بن ابي سفيان لعن او در هر جا واجب شمرده مي شد، منتشر ساخته است.
1- قرآن كريم در سوره بقره، پس از توصيف پرهيزگاران مي فرمايد:" آنان بر هدايتي از جانب خداوند قرار دارند و آنان رستگارانند، پيامبر اكرم(ص) به علي بن ابي طالب اشاره نموده وبه سلمان فرمود: " اي سلمان اين مرد و حزب او در قيامت رستگارند ." (4)
2- هنگامي كه در شب هجرت رسول اكرم(ص) اميرالمؤمنين (ع) در جاي آن حضرت خوابيد، خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود:" از مردم كساني هستند كه جان خود را در راه جلب رضايت خداوند تقديم مي دارند و خداوند به بندگان خود رئوف است."(بقره /207)
از ابن عباس نقل شده كه شان نزول اين آيه را در مورد آن حضرت دانسته و مي افزايد: خداوند در آن شب ، جبرئيل و ميكائيل را فرمان داد تا به نزد علي(ع) فرود آيند. آنگاه جبرئيل گفت: اي پسر ابوطالب چه كسي مانند تو است؟ خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات مي‌ورزد.(3)
3- در آيه 82 سوره "طه" خداوند متعال مي فرمايد: " و من قطعاً نسبت به كسي كه به سوي من بازگشت كند و ايمان آورد وعمل صالح انجام دهد، سپس هدايت يابد ، آمرزنده هستم." با اندك تاملي در متن آيه شريفه، اين سوال به ذهن متبادر مي شود كه اين چگونه شرطي براي دست يافتن به مغفرت الهي وآمرزش است؟ ايمان، عمل صالح و سپس هدايت يافتگي! مگرپس از ايمان و عمل صالح، هدايت كامل نگرديده كه خداوند آن را به عنوان شرطي مستقل و پس از ايمان وعمل صالح مي افزايد؟
پاسخ در تبيين پيامبر اكرم(ص) نهفته است كه آيه را چنين توضيح فرمودند: هر كس ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد و سپس با ولايت علي بن ابي طالب هدايت يابد.(4)
4- خداوند متعال در سوره " يس" مي فرمايد:" همه چيز را در امام مبين به شماره در آورده‌ايم" يعني علوم همه چيز را در آن جمع كرده‌ايم. اصحاب از رسول خدا(ص) پرسيدند: آيا منظور تورات، انجيل يا قرآن كريم است؟ حضرت به علي بن ابيطالب اشاره نموده و فرمودند: خير، امامي كه خداوند علم همه چيز را در وجود او نهاده اين شخص است.(5)
5- درسوره "تكاثر"، خداوند متعال پس از آنكه زياده طلبي انسان تا دم مرگ را به او گوشزد مي‌كند، با لحني شديد ، مرگ را به ياد مي‌آورد و هشدار مي‌دهد" هرگز چنين نيست اگر به علم يقيني مي‌دانستيد، قطعاً و به يقين درآن روز از نعمت سوال خواهيد شد." در تفسير آيه آخر چنين نقل شده كه نعمت مورد سوال ، ولايت علي بن ابي طالب است.(6)
6- از پيامبر اكرم نقل شده كه فرمودند:" هنگامي كه خداوند اولين و آخرين را جمع كند و صراط بر جهنم نصب گردد، هيچكس از آن عبور نخواهد كرد مگر آن كس كه براتي حاكي از ولايت علي بن ابي طالب همراه دارد." (7)
7- در آخرين آيه از سوره "رعد"، خدا به پيامبرش تسلي مي‌دهد كه اگر كافران مي‌گويند تو پيامبر نيستي، به آنان بگو دو شاهد دارم كه مرا كفايت مي‌كنند، الله و كسي كه علم الكتاب در نزد اوست. روايات شيعه و بسياري از روايات اهل سنت ، دلالت دارد كه شاهد دوم يعني آن كسي كه صاحب علم الكتاب است، اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب است.(8)
توجه فرماييد كه اميرالمؤمنين (ع) در اين آيه صاحب علم كتاب معرفي شده و اين در حالي است كه قرآن كريم در سوره نمل شخصي از ياران سليمان پيامبر (ع) را به عنوان صاحب جزئي از علم كتاب معرفي نموده و بيان مي دارد كه وي توانست تخت سلطنتي ملكه سبا را در يك چشم بر هم زدن از يمن به بيت المقدس بياورد و علي بن ابي طالب صاحب تمام اين علم است.
آيه مورد بحث ، شمه‌اي از ولايت تكويني به معناي قدرت تصرف در عالم وجود است كه ائمه معصومين (ع) داراي آن بوده‌اند.
پي نوشت‌ها:
1- شرح نهج البلاغه،1/17.
2- شواهد التنزيل ، ج1، صص 69-70/ تاريخ دمشق ، ج 2، ص 346.
3- مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 132/ تاريخ دمشق، ج 1، ص138- تفسير فخر رازي – تفسير طبري – تفسير قرطبي- احياء علوم الدين، ج 3، ص 238.
4- شواهد التنزيل ، ج 1، صص 375-377/ الصواعق المحرقة 91 چاپ مصر- ينابيع المودة باب ، ج 36، ص 110.
5- ينابيع المودة باب 14، صص 76-77.
6- شواهد التنزيل ، ج 2، ص 368/ ينابيع المودة 111 و 112.
7- مناقب ابن مغازلي 42 / لسان الميزان ابن حجر عقلاني ، ج 1، ص 51/ ميزان الاعتدال ذهبي،ج 1، ص28/ الصواعق المحرقة ، ص 75/ الرياض النضره محب طبري ، ج 3، ص 167.
8- شواهد التنزيل ، ج1، صص 307-310/ الاتقان سيوطي ، ج 1، ص 13/ ينابيع المودة ، ص 102/ تفسير قرطبي – تفسير روح المعاني – تفسير طبري – الله المنثور – تفسير خازن)

پايگاه استاد حسين انصاريان
جمعه 24 دی 1389  1:46 PM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام)

تواضع وفروتنى

1- روزى اميرالمؤمنين صلوات الله عليه ديد زنى مشك آبى به دوش گرفته مى‏برد، امام مشك آب را از او گرفت، و به محلى كه زن مى‏خواست،

آورد آنگاه از حال زن پرسيد، زن گفت: على بن ابيطالب شوهر مرا به بعضى از ثغور فرستاد، در آنجا كشته شد، چند طفل يتيم براى من گذاشت،

احتياج مرا وادار كرده براى مردم خدمت كنم، تا خود و اطفالم را تأمين نمايم.

امام سلام الله عليه از آنجا بازگشت، شب را با ناراحتى به روز آورد، سپس زنبيلى كه در آن طعام بود برداشت و قصد خانه زن كرد،

بعضى از يارانش گفتند: بگذاريد ما ببريم فرمود: كيست كه بار مرا در قيامت بردارد؟ چون به درخانه زن رسيد، زن پرسيد كيست؟

فرمود: من همان بنده خدا هستم كه ديروز مشك آب را براى تو آوردم، در را باز كن براى بچه‏هايت طعام آورده‏ام.

زن گفت: خدا از تو راضى باشد و ميان من و على بن ابيطالب حكم كند، سپس در را باز كرد، امام داخل شد، فرمود: من كسب ثواب را دوست دارم،

مى‏خواهى تو خمير كن و نان بپز و من بچه‏ها را آرام كنم و يا من خمير كنم تو آنها را آرام كنى؟ زن گفت: من به نان پختن آگاهترم، زن شروع به خمير گرفتن كرد،

امام گوشت را آماده كرد، لقمه لقمه به دهان اطفال گوشت و خرما مى‏گذاشت و به هر يك مى‏فرمود: على را حلال كن در حق تو قصور شده است .

چون خمير آماده شد، زن گفت: بنده خدا تنور را آتش كن، امام صلوات الله عليه تنور را آتش كرد،

حرارت شعله به چهره آن انسان مافوق مى‏رسيد مى‏گفت: بچش يا على اين سزاى كسى است كه زنان بيوه و اطفال يتيم را ضايع كند،

در اين ميان زنى از همسايه داخل خانه شد او اميرالمؤمنين (ع) را شناخت به زن صاحب خانه گفت: واى بر تو اين كسيت كه براى تو تنور را آتش مى‏كند؟

زن جواب داد مردى است كه به اطفال من رحم كرده است، زن همسايه گفت: واى بر تو اين اميرالمؤمنين على بن ابيطالب است .

آن زن چون امام را شناخت پيش دويد و گفت: «و احيائى منك يا اميرالمؤمنين» اى امير مؤمنان از شرمندگى آتش گرفتم، مرا ببخشيد،

امام (ع) فرمود: «بل واحيائى منك يا امة الله فيما قصرت فى حقك» بلكه من از تو شرمنده‏ام اى كنيز خدا در حق تو قصور شده است .1



1- اصل الشيعة و اصولها ص 65 نقل ازنثر الدرر سعيد بن منصور بن الحسين الآبى.

جمعه 24 دی 1389  1:48 PM
تشکرات از این پست
amuzesh2005
amuzesh2005
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1387 
تعداد پست ها : 6524
محل سکونت : آذربایجانشرقی

پاسخ به:فضايل اميرالمومنين على (عليه السلام)

علم غيب


2- روزى كه اميرالمؤمنين صلوات الله عليه براى سركوبى خوارج از كوفه خارج شد، گفتند: خوارج از جسر رودخانه نهروان گذشته‏اند،

فرمود: نه، قتلگاه آنها اين طرف و در كنار نهر است، به خدا قسم از آنها ده نفر زنده نخواهد ماند و از شما (ياران امام) ده نفر كشته نمى‏شود.

«مَصارِعُهم دونَ النّطفة و اللّه لاُ يفلت منهم عشرة ولا يَهلك منكم عَشرٌة »2.

اين سخَن از علم عجيب امام صوات الله عليه خبر مى‏دهد، وقتى جنگ شروع شد خوارج حدود چهار هزار نفر بودند كه فقط نه نفر از آنها زنده مانده

و از ياران امام (ع) فقط هشت نفر شهيد شدند، گفتن اين سخن از كوهها سنگين‏تر است مگر به كسى كه از جانب خدا و رسول علم غيب دارد ابن ابى الحديد گويد:

اين سخن از اخبارى است كه در اثر اشتهار نزديك به تواتر است، و همه از آن حضرت نقل كرده‏اند، و آن از معجزات امام و از خبرهاى غيب است .


پى نوشت ها:

2- نهج‏البلاغه، عبده خطبه 59 در نهج البلاغه ابن ابى الحديد خطبه 58 است.

جمعه 24 دی 1389  1:48 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها