متروی تهران ایستگاهی دارد به نام "جوانمرد قصاب". این جوانمرد، همیشه با وضو بود.
می گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت:
الحمد لله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه......!!
هیچکس دو کفهی ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمتِ گوشتِ مشتری همیشه سنگینتر بود.
اگر مشتری مبلغِ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمیکرد. میگفت:
«برای هر مقدار پول، سنگِ ترازو هست.»
وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمیگذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت میپیچید توی کاغذ و میداد دستش. کسی که وضعِ مادّی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابرِ پولِ مشتری، گوشت میداد.
گاهی برای این که بقیه مشتریها متوجه نشوند، وانمود میکرد که پول گرفته است.
گاهی هم پول را میگرفت و کنارِ گوشت، توی روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری.
گاهی هم پول را میگرفت و دستش را میبرد سمتِ دخل و دوباره همان پول را میداد دستِ مشتری و میگفت: «بفرما ما بقی پولت.»
عزّتِ نفسِ مشتری نیازمند را نمیشکست.....!!
این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید.
« شهید عبدالحسین کیانی » همان « جوانمردِ قصّاب » ......
شادی روحشان بخوانیم الفاتحه مع الصلوات