حتی خود فیلمساز با اینهمه نمادبازی و قصه گنگ دچار سرگیجه شده است.
به گزارش مشرق، فیلم سینمایی «سرکوب» به کارگردانی آقای رضا گوران و تهیهکنندگی آقای حبیب اسماعیلی است که اینروزها به اکران رسیده است.«سرکوب» متقاضی حضور در جشنواره فیلم فجر بود اما موفق به حضور در این رویداد نشد. رضا گوران پیش از آنکه «سرکوب» را بسازد در تئاتر فعال بود. او توانسته بود به واسطه «یرما» و «ابرهای پشت حنجره» در جشنواره فجر دیده شود و در بین اهالی تئاتر نامی برای خودش دستوپا کند. او سیمرغ بهترین کارگردانی و طراحی صحنه و لباس را برای «یرما» و سیمرغ بهترین نمایشنامه و طراحی صحنه را برای «ابرهای پشت حنجره» دریافت کرده است. او در مجموع پنج نمایش را کارگردانی کرده که «هملت» یکی از آنهاست. هرچند تئاتریهای زیادی وارد سینما شدهاند اما آدمهای زیادی مثل گوران نیستند که پس از کارگردانی چند تئاتر وارد فیلمسازی در سینما شوند. حالا در ادامه این گزارش میخواهیم کمی درباره سرکوب و حواشیاش صحبت کنیم و ببینیم نخستین تجربه فیلمسازی رضا گوران چه حال و هوایی دارد. ضمناًدر این گزارش به بخشهایی از داستان فیلم اشاره میشود.
بامحوریتزنان
ترکیب بازیگران «سرکوب» از همان ابتدای کار نشان میدهد با قصهای زنانه سروکار داریم؛ لااقل با قصهای که محوریتش با زنان است و آنها داستان را پیش میبرند. قصه از جایی شروع میشود که دختران یک خانواده به خانه پدری میآیند تا مادر را ملاقات کنند. حضور یک پرستار در خانه نشان میدهد مادر از کارافتاده است و از طرفی فرزندان خانواده رفتوآمد زیادی به آنجا ندارند. سبک رفتاری و گویش دختران نشان میدهد که آنها از طبقه خاصی هستند؛ حتی پس از چند دقیقه با خودشان هم وارد مرافعه میشوند که درواقع تمهید فیلمساز برای بازکردن این شخصیتها و عقبه خانوادگیشان برای مخاطب است؛ البته که مدل دعوا و سپس آرامشدنشان دمدستی است. فیلمساز برای اینکه سرد بودن رابطه آنها با یکدیگر را نشان دهد به موضوع آلزایمر مادر متوسل میشود. معلوم میشود مادر دچار فراموشی شده ولی دختر بزرگ خانواده از آن اطلاع نداشته است. از همینجاهاست که از دیالوگهای ردوبدلشده بین دختران و البته صحبتهای گنگ مادر، مشخص میشود در این خانواده پدر و پسری هم وجود دارند (یا داشتهاند). این شروع جملات، دعواها و کلکلهای تکراری، گنگ و خستهکننده هستند و مخاطب خیلی زود متوجه میشود با فیلمی تکلوکیشنی سروکار دارد که قرار است مدام دیالوگ بشنود. طبیعی است در چنین فضایی فیلمساز سعی میکند برای پیشبرد داستان تا زمان استاندارد، اطلاعاتی را به صورت قطرهچکانی به مخاطب ارائه کند.
دوربینوقصهمعلق
گوران در تئاتر جز کارگردانی، در حوزه طراحی صحنه هم فعال است و اتفاقاً موفق هم بوده است. احتمالاً همین مورد در کنار نگاه تئاتری به قصه باعث شده که سراغ روایتی برود که محصور در یک خانه است. البته این فضا لااقل برای مخاطب عام جذاب نیست و ممکن است باعث خستگیاش بشود، پس باید سعی کنیم سرکوب را با توجه به این شرایط بررسی کنیم. کارگردان برای پاسکاری بین شخصیتها و ایجاد اکت سعی کرده از دوربین معلق استفاده کند؛ البته که احتمالاً راهی جز این هم نداشته است؛ اما همین حرکات دورانی و معلق از جایی به بعد باعث سرگیجه مخاطب میشود. دوربین سعی کرده با این تکنیک فضای قصه و سردرگمی شخصیتها را به مخاطب تزریق کند اما آنقدر در عمق این موضوع پیش رفته که از جایی به بعد آزاردهنده میشود. حالا در نظر بگیرید این معلق بودن (که گویا تم قصه است) بخواهد شخصیتها را نیز بسازد. دختر بزرگ، پسری مبتلا به اوتیسم دارد که درگیر آن است و البته از همسرش جدا شده است. دختر دوم با فردی زندگی میکند(احتمالاً همخانه است) که متأهل است و تکلیفش را مشخص نمیکند. آن مرد شکاک هم هست و مدام باعث آزار او میشود؛ اما دختر کوچکتر خانواده هم که از زمین و زمان شاکی است، میخواهد همراه دوستش به خارج مهاجرت کند. فیلمساز میخواهد بگوید با خانوادهای طرف هستیم که ماحصلآن شده اوضاع این دختران.
وبازهمنمادبازی
اما ایراد اصلی که درواقع مغز قصه است، دو شخصیت غایب داستانند؛ پرویز و خسرو. پدر و پسر خانواده که تمام دعوا سر آنهاست. مادر آلزایمری مدام با خودش حرف میزند و یاد خسرو میکند. جالب است در جاهایی این مساله از طریق دیالوگ و جاهایی به وسیله حرف ذهنی بیان میشود، یعنی فیلمساز جاهایی که نتوانسته حرفش را از طریق اکت یا دیالوگ بیان کند به ذهنخوانی دخیل بسته است! از طریق دیالوگها و دعواها به صورت نصفهنیمه میفهمیم عامل اصلی مشکلات خانواده پرویز یا همان پدر است؛ پدری که از خانه رفته و دیگر برنگشته. در این بین پرستاری هم است که جاهایی در مقام مالهکش و در جاهایی زن صیغهای پنهانی پدر معرفی میشود. اطلاعاتی که گوران به مخاطب میدهد، قطرهچکانی نیست؛ ناقص و گنگ است. فیلمساز خواسته یا ناخواسته قصه را به صورت عقیم پیش میبرد. باید به سختی و براساس شواهد متوجه بشوی که پدری که آنقدر در خانه منفور است و فوت شده، ظاهراً فردی سیاسی بوده که مقدار زیادی پرونده را در خانه انبار کرده. از سوی دیگر خسرو، پسر خانواده هم که فردی سیاسی و البته اپوزیسیون بوده به درخواست پدر به کشور بازگشته اما کارش به زندان و سپس اعدام کشیده شده است.
اصلاً دلیل اصلی تنفر دختران از پدرشان همین بوده است. خانه متروک با رنگهای سرد، پدر خشن، پروندههای سیاسی، دوست پدر با بازی جمشید مشایخی، برادر اپوزیسیون، زندان، اعدام، مادر آلزایمری، دختری که قصد ترک وطن دارد و... همگی مولفههای دستمالیشده و تکراری هستند که میخواهد برای مخاطب نماد بسازد؛ اما چه نمادی؟ حتی خود فیلمساز با اینهمه نمادبازی و قصه گنگ دچار سرگیجه شده است. گوران در فیلم اولش لقمه بزرگی برداشته که از پس آن برنیامده است. هرچقدر هم مدعی ممیزی باشد، باز توجیه نواقص کارش نیست. در سرکوب با قصه زنانهای روبهرو هستیم که جز پسر ندیده خانواده، تمامی مردانش مسالهدار هستند؛ مردزندار که شکاک است. پدری خشن، سیاسی و مشکوک که خانوادهای را از هم پاشانده. دوست پدری که ظاهر امنیتی دارد و آزاردهنده است. یکی مثل بهزاد خیانتکار است و خلاصه زنانی که گویا قربانی مردان شدهاند. لطفاً قبل از تماشای فیلم قرص سرگیجه میل کنید!
منبع: صبح نو