من از دانشمندان مجلس پرسيدم: محمد (ص) كيست؟ گفتند: او محمد بن عبد اللَّه (ص) پيغمبر ما است كه رحلت فرموده. گفتم: از كدام طايفه است؟ گفتند از طايفه قريش. پرسيدم: جانشين او كيست؟ گفتند: ابو بكر است. گفتم: آنچه ما در كتابهاى آسمانى خود يافته ايم موضوع جانشينى و خلافت پسر عموى او و شوهر دختر او و پدر فرزندان او مي باشد! دانشمندان مجلس (كه همه از اهل تسنن بودند) بحاكم گفتند: اين مرد از شرك بيرون آمده و بكفر گرويده است، فرمان ده تا گردنش را بزنند! گفتم: من بدينى چنگ زده ام و بدون دليل از آن دست بر نمي دارم. در اين موقع حاكم حسين بن شكيب را خواست و بوى گفت: اى حسين با اين مرد مناظره كن! حسين گفت: علما و فقهاء در اطراف مجلس نشسته اند، بآنها فرمان ده تا با وى مناظره نمايند حاكم گفت: چنان كه بتو ميگويم با وى مناظره كن و در جاى خلوت و با لطف و مهربانى گفتگو نما.
غانم بن سعيد گفت: با حسين بجاى خلوتى رفتيم و من از وى پرسيدم: محمد كيست؟ گفت: همان است كه علماء گفتند جز اينكه جانشين وى پسر عمش على بن ابى طالب (ع) است! كه شوهر دخترش فاطمه و پدر فرزندانش حسن و حسين مي باشد.
من هم گفتم: گواهى ميدهم كه جز خداى يكتا خالقى نيست و محمد فرستاده اوست سپس رفتم نزد حاكم و اسلام آوردم و او هم مرا بحسين سپرد و او احكام دينى را بمن ياد داد.
من بحسين گفتم: ما در كتابهاى خود خوانده ايم كه هيچ جانشين پيغمبرى نمي ميرد، مگر اينكه قبلا جانشين او تعيين گردد بنا بر اين جانشين على كيست؟
گفت: جانشين وى فرزندش حسن و جانشين او حسين و يك يك ائمه را نام برد تا بامام حسن عسكرى عليه السّلام رسيد، سپس گفت: براى شناسائى جانشين او لازم است بر وى و فحص و تحقيق نمائى و اينك من در پى اين مطلب آمده ام.
تشرف غانم بن سعيد هندى خدمت امام زمان علیه السلام
راوى خبر محمد بن محمد گفت: غانم بن سعيد با ما ببغداد آمد. او نقل كرد كه قبلا باتفاق رفيقى بجستجوى اين مطلب پرداخته بود، ولى بعضى از اخلاق او را نپسنديده و بهمين جهت از وى جدا گشته بود.
غانم بن سعيد مي گفت: روزى تنها از راهى مي گذشتيم و در باره مقصد خود مي انديشيدم، ناگاه ديدم كسى نزد من آمد و گفت: دعوت آقايت را اجابت كن! سپس مرا از راههائى عبور داد تا بخانه و باغى رسيديم. ديدم آقايم نشسته است. چون نظر مباركش بمن افتاد بزبان هندى با من سخن گفت و بمن سلام نمود.
حضرت مرا باسم صدا كرد و از احوال چهل نفر رفقايم كه در مجلس پادشاه هند بوديم جويا شد، و يك يك را نام برد. آنگاه فرمود: قصد دارى امسال با اهل قم بحج بروى، ولى امسال به حج مرو و بخراسان برگرد و سال آينده حج كن. بعد كيسه پولى بمن داد و فرمود: اين را صرف مخارج راه خود كن، و در بغداد بخانه كسى مرو و آنچه ديدى بكسى مگو! محمد راوى خبر گفت: آن سال نتوانستم بمكه برسم و از منزل عقبه (واقع در سرزمين حجاز) برگشتيم و غانم بن سعيد هم بجانب خراسان رفت و سال بعد بقصد حج مراجعت نمود، در آن سفر بالطاف حضرت ولى عصر (عجّل اللَّه فرجه) نائل گشت. او ديگر بقم نيامد و بعد از حج بخراسان رفت و سپس وفات كرد.رحمة اللَّه عليه.
تشرف محمد بن شاذان
محمد بن شاذان از كابلى نقل ميكرد كه او گفت: من ابو سعيد (غانم) را ديدم كه ميگفت: حقيقت اين دين (اسلام) را در انجيل يافته بودم، و از كابل بجستجوى آن پرداختم تا بدان رسيدم.
سپس صدوق (ره) ميگويد: محمد بن شاذان در نيشابور براى من نقل كرد كه خبر تشرف غانم بخدمت امام زمان (ع) بمن رسيد، از اين جهت مترصد او بودم تا اينكه او را ديدم و جريان را از وى پرسيدم و او گفت: همواره در جستجوى حضرت بودم، و مدتى در مدينه اقامت نمودم و مطلب را بهر كس اظهار ميداشتم مرا منع ميكردند، تا اينكه پير مردى از بنى هاشم را بنام يحيى بن محمد عريضى ديدم و او گفت: آنچه تو ميخواهى در صرياء «1» است.
من بصرياء رفتم و بدهليزى كه جاروب كرده بودند آمدم و خود را بدكانى كه در آنجا بود انداختم. در آن وقت غلام سياهى بيرون آمد و بمن گفت: برخيز و از اينجا برو! گفتم: نميروم. غلام بدرون خانه رفت و سپس برگشت و گفت بيا تو، من وارد خانه شدم ديدم مولايم در وسط خانه نشسته است. چون نظرش بمن افتاد، مرا با اسمى كه هيچ كس جز بستگانم در كابل نميدانستند، نام برد و چيزهائى بمن اطلاع داد.
من عرض كردم: خرجى را هم تمام شده بفرما كه خرجى بمن بدهند! فرمود:
بدان كه بواسطه اين دروغى كه گفتى بزودى آنچه دارى از دست ميدهى، سپس مقدارى خرجى بمن عطا فرمود، چيزى نگذشت كه آنچه با خود داشتم گم شد و فقط آنچه حضرت لطف فرموده بود برايم ماند! سال بعد كه بمدينه برگشتم كسى را در آن خانه نديدم.