0

ماجرای عکس رزمنده سوخته‌ای که اشتباهی برای مادرم می‌فرستند

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

ماجرای عکس رزمنده سوخته‌ای که اشتباهی برای مادرم می‌فرستند

حسن لسانی گفت: ۲۲ ساله بودم که پدرم شهید شد. شاید حدود پنج سال فقط حضور پدر را حس کردم. بار سنگین زندگی و تربیت فرزندان به دوش مادرم بود. مادرم نقش پدرم را هم برایمان ایفا می‌کرد.

 

تا شهدا: شهید محمدعلی لسانی سرباز گمنام امام خمینی (ره) بود. او تا پای جان برای حفظ امنیت کشور ایستادگی کرد و سرانجام مزد زحماتش را با شهادت دریافت کرد. فعالیت‌هایی همچون مسئول تیم مأموریت ویژه، مسئول عملیات ستاد مبارزه با منکرات، معاونت اطلاعات و عملیات کمیته کرج و شهریار، فرمانده گروهان جنگ، فرمانده گردان جنگ، جانشین آموزش تیپ قوامین ۸، مسئول عملیات مأموریت زاهدان ۹، فرمانده نیروی انتظامی شهرستان سلماس استان آذربایجان غربی، فرمانده انتظامی مناطق مختلف تهران، معاونت اطلاعات و عملیات دادسرای مبارزه با مواد مخدر، فرمانده انتظامی استان قزوین، جانشین عملیات کشور و جانشین حفاظت از شخصیت‌های کشور در کارنامه شهید لسانی می‌درخشد. برای آشنایی بیشتر با شهید سرافراز «محمدعلی لسانی»، خبرنگار ما گفت‌وگویی با حسن لسانی فرزند شهید انجام داده است که در ادامه می‌خوانید.  

 

ماجرای عکس رزمنده سوخته‌ای که اشتباهی برای مادرم می‌فرستند

بدن پدرم در فاو سوخت

حسن لسانی پدرش را اینگونه معرفی کرد: «پدرم متولد ۲۱ فروردین سال ۱۳۴۲ در شهر تهران بود. خانواده پدری‌ام بسیار مذهبی هستند. مادرم بزرگم تا زمانی که دیالیز نشده و حالش خوب بود، در تمام نماز جمعه‌ها و تشییع شهدا شرکت می‌کرد. پدرم شش‌ساله بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. او از همان دوران کودکی در کنار تحصیل، کار می‌کرد. بابا تجربه کار در مشاغل مختلفی همچون ریخته‌گری، قصابی، زغال فروشی و ... را داشت. ۱۵ ساله بود که با خط امام (ره) آشنا شد. چندی بعد هم انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. پدرم سال ۶۰ به عضویت کمیته درآمد. مدتی بعد به کردستان رفت. سال ۶۳ به زاهدان رفت و در پاسگاه کورین مستقر شد. سال ۶۵ قائم مقام مرکز آموزش نیرو‌ها در اهواز را پذیرفت. او در عملیات‌ها نیز شرکت می‌کرد. سرانجام پدرم در عملیات فاو شیمیایی شد. بدنش کاملا سوخته بود و قابل شناسایی نبود. چند ماه در بیمارستان بستری بود، اما به رضایت خودش مرخص شد و مجدد به جبهه برگشت. در ۱۲ تیر ۶۵ او از ناحیه پا مجروح شد و به تهران بازگشت. دیگر شرایط بازگشت به جبهه را نداشت تا اینکه منافقین به کشور حمله کردند. طاقت نیاورد که بی‌تفاوت باشد. در نهایت برای عملیات مرصاد خودش را به مرز‌های کشور رساند.»

وی اظهار کرد: «پدرم در کارنامه خود در دوران دفاع مقدس مسئولیت معاون اطلاعات و عملیات کمیته انقلاب اسلامی کرج، مسئولیت پاکسازی شهر‌های مرزی غرب و جانشین آموزش تیپ قوامین را نیز دارد.»

از خدمت در جبهه تا انجام امور اجرایی ناجا

شهید محمدعلی لسانی پس از پایان جنگ، در ناجا خدمات شایانی جهت حفظ امنیت مردم کشور انجام داد و بسیار کوشید تا آنجایی که شهادتش نیز در همین راه رقم خورد. فرزند شهید در خصوص فعالیت‌های پدرش بعد از دفاع مقدس، عنوان کرد: «پس از جنگ با ادغام کمیته، شهربانی و ژاندامری و ایجاد نیروی انتظامی، او در سال ۷۰ با درجه سروان دومی وارد نیروی انتظامی شد. در ناجا نیز مسئولیت‌های مختلفی در ستاد مبارزه با مواد مخدر، منکرات و بازرسی عملیات کل کشور را پذیرفت. از آن پس تا سال 84 در سمت‌ها و شهرهای مختلف خدمت کرد. در این سال بازنشسته شد اما فعالیت‌هایش را ادامه داد. او 2 مرتبه نیز برای درمان عوارض شیمیایی به انگلیس اعزام شد اما با درخواست خودش دوره درمان را ادامه نداد. سرانجام سال 92 در حالی مشغول به کار بود، بر اثر عوارض شیمیایی به شهادت رسید. 

الگوی پدرم امام خمینی (ره) بود

وی امام خمینی (ره) را الگوی پدرش دانست و ادامه داد: «اکثر دوستان پدرم در زمان جنگ به شهادت رسیدند. او همیشه به یادشان بود، اما الگویش امام خمینی (ره) بود. پدرم در تمام دوران حیاتش در کار و فعالیت گذشت. ۲۲ ساله بودم که پدرم شهید شد. شاید حدود پنج سال فقط حضور پدر را حس کردم. بار سنگین زندگی و تربیت فرزندان به دوش مادرم بود. مادرم نقش پدرم را هم برایمان ایفا می‌کرد. در زمانی هم که پدرم از ماموریت برمی‌گشت، بیمار بود.»

مادرم با آغوش باز از جانبازی پدرم استقبال کرد

حسن لسانی با اشاره به نقش مادرش در فعالیت‌های پدرش روایت کرد: «عمه و پدربزرگم در بنیاد شهید کار می‌کردند. مادرم هم در یک فروشگاه زیر مجموعه بنیاد شهید کار می‌کرد. از طریق فعالیت‌های مشترک، آن‌ها با هم آشنا شدند. این آشنایی و ازدواج ختم شد. آن‌ها سال ۶۵ با هم نامزد کردند. چند وقت بعد، یک عکس به جای اینکه به خانه مادر بزرگم برود اشتباهی به خانه مادرم ارسال می‌شود. آن عکس مربوط به رزمنده‌ای بود که سوخته بود. مادرم او را نمی‌شناسد. بعد‌ها که به دیدن پدرم به بیمارستان می‌رود، متوجه می‌شود که آن عکس متعلق به همسرش بوده است. مادرم هرگز از ازدواج با پدرم منصرف نشد، زیرا او همیشه در خود این روحیه را می‌دید که با یک جانباز زندگی کند. حالا قبل از عقد این فرصت برایش فراهم شده بود. به همین خاطر با روحیه خوب و آغوش باز پذیرای پدرم شد. پدرم با لباس خدمت به خواستگاری رفت و پای سفره عقد نشست. امام خمینی (ره) به عنوان تشویق یک سفر حج به آن‌ها هدیه می‌دهد.»

وی در پایان گفت: «پدرم گاهی مواقع تاول‌های بزرگی در بدنش می‌زد. بیشترین زمانی که در بیمارستان بستری شد، ۲ سال بود. در این مدت مادرم اجازه نمی‌داد تا من و برادرم به دیدن پدرمان برویم، زیرا نمی‌خواست ذهنیت بدی برای ما ایجاد شود. گاهی تاول‌های چشم پدرم آنقدر بزرگ می‌شد که او توان باز کردن چشمش را نداشت. لب او هم همینطور بود. تاول‌های طاقت‌فرسایی می‌زد. با این حال با چفیه صورتش را می‌بست و با یک ماسک بیرون می‌رفت.»

 

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

جمعه 18 مرداد 1398  12:11 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها