در هنگام تبادل اسرا ما متوجه يك اتوبوس حامل اسرا وجود دارد كه قيافه آنها به انسان هاي زجر كشيده نمي خورد ، و چهره هاي بشاش و شادابي داشتند. چون كه لباس سربازان همانند ما برتن داشتند ، تشخيص آنها مشكل بود ، بعضي از اسرا مي گفتند شايد از اردوگاه هائي آوردند كه شرايط زيست بهتر از ما را داشتند.
اما موضوع چيز ديگري بود عراق باز دست از شيطنت برنداشته بود عراقي ها در هر نوبت تبادل 990 نفره داخل آنها 30 نفرمنافق به ايران اعزام مي داشت ، منافقين اين شكلي وارد ايران مي شدند تادست به كارهاي خرابكارانه و جاسوسي بزنند. عراق با اين حركت با يك تيرچند نشان مي زد ، اول اينكه منافقين را براي ايجاد آشوب و نا امني به ايران مي فرستاد ، دوم به همان تعداد كه منافق وارد ايران مي شدند همان تعداد اسراي عراقي تبادل مي شدند و كسري تعداد اسرا را به اين شكل جبران مي كرد. سوم اينكه عراق از بعد از خاتمه جنگ از دست آنها رهائي مي يافت و دست و پاي آنها را نمي گرفتند.
ايران در استقبال از اسراي خود سنگ تمام را گذاشته بود كه همه ما انتظار آن همه مهرباني و ابراز احساسات قلبي مردم فهيم نبوديم و همه ما غافلگير شديم .
مارا از مرز به قصر شيرين اولين محل استقبال از اسرا بردند من به شهر قصر شيرين نگاه مي كردم كه خاطرات دوران دفاع مقدس برايم تداعي مي شد تمام اين خانه ها ، مساجد ، قبرستان ، و ساير جا ها جولانگاه جنگ بي امان بوده كه در جاي جاي اين شهر با عراقي ها درگيرجنگ خياباني شده بوديم و جنگ تمام عيار شهري جريان داشت ، نخل ها را كه مي ديدم ياد بزرگواران شهيدي افتادم كه روزها در زير اين نخل ها براي به دام انداختن دشمن كمين زديم ، و عراقي ها در فاصله 100 متري روي ارتفاع مشرف به شهر مستقر بودند ،، اكنون تمام ويرانه ها آباد شده بود مسجد بزرگ جامع كه خودم بارها از داخل آن به سوي دشمن با موشك هاي 107 ميلي متري شليك كرديم امروز محل نيايش مردم مومن اين شهر شده بود .
چهره شهر بكلي عوض شده بود و دشمن ازروي ارتفاعات به مرز بين المللي برگشته بود، من به اين شهر حماسه و خون علاقه زيادي داشتم ودر بين مناطق جنگي اين شهررا از همه بيشتر دوست داشتم .
محوطه اي بزرگ را محل اسكان موقت اسرا آماده كرده بودند كه تعداد بيشماري چادر گروهي برپا بود .مسئولان مي گفتند اين مكان براي اين است كه شما در اين مكان استراحت كوتاه داشته باشيد تا قرنطينه اسرا خالي شود و شما به جاي آنها برويد.
اين محل به نظر من دو امتياز داشت كه اولي گفته شد ،و دومي هم اين بود كه منافقين و نااهلان قبل از قدم گذاشتن به شهرها شناسائي و دستگير شوند، آنجا امكانات رفاهي مانند پتو و حمام و آب و دستشوئي و غذا و خوراكي در وسط بيابان براي ما آماده كرده بودند كه نشان از لياقت ايراني ها داشت .
ساعتي بيش نبود كه در حال استراحت بوديم كه يك برادر پاسدار جلو آمد و گفت : شما تسويه حساب نداريد ؟ متوجه منظور او نشده بوديم ايشان گفت : اسراي قبلي حساب آنتن ها و خائنين را رسيدندو براي ما شناسائي كردند شما هم آنها را شناسائي كنيد و تاكيد كرد نبايد كشته شوند زيرا آن موقع خانواده آنها انتظار دارند نام شهيد برآنها بگذاريم و اضافه كرد كه اين آمبولانس ها براي اين منظور اينجاست.
هدف آن برادر اين بود كه خائنين و جاسوسان مشخص شوند و براي توضيحات بيشتر دستگيرشوند.
ما آن لحظه متوجه كار شديم آري زمان حساب وكتاب فرا رسيده بود ، دربين ما افرادي بودند كه تمام اسرار اسرا را به عراقي ها فاش مي ساختند ، و ما را به دشمن مي فروختند ، گناه آنان بسيار زياد بود آنها سبب كشته شدن بسياري از ياران در زندانهاي عراق شدند چشم هاي زيادي در اثر خبرچيني ها به زمين ريخت و يامعيوب شد ، دست و پاهاي بسياري شكسته، شكايت از جاسوسي اين افراد داشت كه بعضا" بي گناه به عراقي ها معرفي مي شد و گاهي هم در جلوي همه با سيلي به صورت اسرا مي كوبيدند، از غذاي اسرا به عنوان حق حساب برمي داشتند وبا ما كه هم وطن آنها بوديم مانند دشمن رفتار مي كردند و گاهي يكي از آنها باعث مي شد يك آسايشگاه 163 نفري تا صبح تنبيه و مجازات شوند. مثلي است كه گويند:
(((چرا عاقل كند كاري كه بازآيد پشيماني )))
اسرا براي پيدا كردن اين افراد از چادر ها بيرون زدند و يكي يكي آنهارا پيدا كرديم ، اسرا به آنها حمله كرده و زير مشت و لگد گرفتند ، صحنه عبرت انگيزي بود چون ما بارها به آنها گفته بوديم كه روزي به ايران برمي گرديم كاري نكنيد كه روسياهي براي شما بماند ، خائنين كه باعث ريخته شدن خونهاي پاك بودند و شرافت ايراني بودن خودرا از دست داده بودند وبه قدرت پوشالي وزود گذر سربازان نگهبان عراقي دل بسته بودند اينك در زير پاي اين صابران مقاوم تكه تكه مي شدند و فرياد مي زدند اشتباه كرديم مارا ببخشيد ، اسرا نيز مي گفتند آن زمان كه ما را در غربت به دشمن مي فروختيد و ما كه همو طن شما بوديم زير كابل هاي دشمن از بين مي رفتيم فكر اينجارا نمي كرديد؟ چراخودتان را باختيد ؟ مگر روز بازگشتي نبود ؟
برحسب اتفاق در بين گروه ما بهروز عرب نيز (مترجم عرب زبان ) با ما بود من اورا يافتم ، او قبل از تبادل اسرا از عراق تقاضاي پناهندگي مي خواست شايد مي دانست كه در ايران چه سرنوشتي منتظر اوست ولي نمي دانست كه چرا عراقي ها اورا نپذيرفتند و اورا به ايران فرستادند ، آري من اورا ديدم او هم مرا ديد با گريه به من گفت : مرا ببخش ، خودم پشيمان و نادم هستم ، من فريب خوردم و در اثر فشار مجبور بودم براي عراقي ها كار كنم ، بخدا توبه كردم ، من هم خانواده چشم به راه دارم ، و غيره
من او را به ديگران معرفي نكردم فقط به او گفتم : تو چقدر به دشمن اعتماد داشتي كه همه دوستان و هم وطنان را به دشمن فروختي در حالي كه دشمن ترا براي نوكري هم قبول نكرد ،خجالت نمي كشي به روي ما نگاه كني ؟ تو با اين هيكل نتوانستي در برابر سختي ها مقاومت كني در حالي كه اسراي 16 يا 17 ساله كوچك و بسيار ضعيف و بيمار و نحيف ايمان داشتند و دوستان را به دشمن نفروختند ؟ افسوس
اما ساير اسرا اورا مي شناختند و مي خواستند اورا به سزاي اعمالي كه منجر به شهادت پاكترين فرزندان اين سرزمين بود برسانند تا آيندگان بدانند كه بردشمن تكيه نتوان زد، اورا بعد از گوشمالي سخت تحويل حفاظت اطلاعات دادند تا مشخص گردد چه كارهاي ديگري عليه كشور انجام داده است.
آمبولانس ها سر مي رسيدند تن نيمه جان اورا ازدستان اسرا گرفته به بيمارستان انتقال مي دادند تا به مجازات قانوني خود برسند ، عده اي از آنها ازترس انتقام اسرا مخفي مي شدند اما اسرا پيدا مي كردند وبه مسئولان معرفي مي نمودند تا دستگير كنند، اين افراد فريب خورده به علت ضعف ايمان موجب شدند كه خودرا فنا سازند و در پيش خانواده هايشان نيز سرافكنده گردند .
دربين اسرا چند نفر تعدادي از منافقين را شناخته بود ند، آنها قبل از جنگ همسايه و هم محلي بودند فوراً به مسئولان كمپ اطلاع دادندكه منافقين هم در پيش ما هستند مامورين اطلاعات در محل حاضر شدند و آنها را يكي پس از ديگري دستگير وبراي بازجوئي از اهداف منافقين و غيره به زندانها منتقل نمودند،چند ساعت نگذشته بود كه مارا دوباره سوار اتوبوس ها كرده وبه شهر اسلام آباد غرب پادگان الله واكبر كه محل قرنطينه اسراي ايراني بود اعزام كردند.
در بين راه مردم قدر شناس از ابتدا تا انتها ساعت ها در صف هاي طولاني ايستاده بودند تا ازما استقبال كنند تمام ماشين ها چراغ ها را روشن نموده بودند همه جا گل و چراغاني و سرودهاي دلنشين بود . همه از فرط شادي گريه مي كردند مردم صدها متر راه را با اتوبوس ها مي دويدند . مارش نظامي در شهرها نواخته مي شد ،مردم شيريني پخش مي كردند و اسفند دود مي كردند .
وارد پادگان الله اكبر ارتش شديم من قبلاً به اين پادگان آمده بودم منافقين در روزهاي پياني جنگ اين پادگان را به آتش كشيده بود و هنوز آثار خرابكاري باقي بود،.
هنگامي كه وارد آنجا شديم عكس هاي امام راحل داغ دل مار ا تازه كرد همه بسوي پوسترهاي امام هجوم بردند ، ما نمي توانستيم احساسات قلبي خودرا بيان كنيم فيلم سخنراني امام و گزارش ارتحال ايشان پخش شد، همه گريه مي كرديم ، امام ما به فكر ما بود و سفارش مارا هم كرده بود ، ما اين چنين رهبر فرزانه را از دست داديم و در فراق آن يار وفادار خون مي گريستيم ،باور نكردني بود در فيلم ديده مي شد كه در هنگام عروج رهبر تمام ايران يكپارچه عزا دار بوده و ميليون ها نفر در تشيع امام شركت داشتند ، به داشتن اين مردم قدر شناس مي باليديم . هيچكس به فكر خانواده اش نبود جز دوري امامان ، هنگامي كه فيلم رحلت امام را براي ما پخش كردند صداي هق هق اسرا به آسمان برخاسته بود خبر نگاران اين صحنه هاي كم نظير را فيلمبرداري مي كردند تا آيندگان و جهانيان بدانند كه فرزندان اسير اين ملت بعد از مقاومت سرسختانه در مقابل دشمنان دين و اسلام اكنون داغدار رهبرشان هستند، وصيت نامه سياسي و الهي رهير راحل مان خوانده شد گريه و زاري هيچكس را امان نمي داد ، اين همه بزرگي و درايت امام كه به همه مسائل انقلاب و كشو.ر توجه داشت مارا منقلب كرده و از نبود او خون گريه مي كرديم ، اما همانگونه كه امام راحل نيز فرموده بود بعد از وي يك ذخيره بزرگ انقلاب و رهبر آگاه داشتيم و آن آيت اله خامنه اي بود، كه مي توانست راه آن بزرگوار را ادامه داده و سرمشق همه آزادگان سرفراز باشد و ملت ايران را از فرازو نشيب هاي سخت دوران بسلمت به ساحل عزت و افتخار برساند بسيار خرسند بوديم.
در آنجا بود كه اعلام كردند امام همه مارا آزاده ناميده و نام آزادگان به اسرا دادند ، شانه هايمان از اين همه كرامت و قدرداني و لقب يافتن ما به عنوان اسوه هاي صبر و مقاومت يعني آزادگان سنگيني مي كرد و خود را لايق اين نام كه بر گرفته از خصايص بزرگ پرچمدار اسلام يعني امام حسين ( ع) بود نمي دانستيم ، اما آزاده بودن را امام امت و ملت شجاع ايران براي ما انتخاب كرده بودند وما بايد آرمانهاي والاي آن امام همام را پاس مي داشتيم .
و الحق به جا و منطقي بود كه نام آزاده بر روي اسراي دربند دژخيم نهادند ، آزادگان سرفراز كه متحمل سخت ترين عذاب هاي بشري در خاك دشمن بودند طلايه داران ارزش ها و آرمان هاي مقدس جمهوري اسلامي و رهروان همسنگران شهيد خود بودند، و عزت و پايمردي ايراني و وفا به عهد و ولايت را بخوبي پاس داشتند ، و خاري در چشم بد خواهان و دشمنان فرصت طلب شدند ، دشمناني كه در اوج سختي و بي تكليفي قصد داشتند از اسراي قهرمان ايراني بهره برداري سياسي بعمل آورند ، اما اين آزادگان دست رد به سينه تمامي آنها زده و با اقدامي تند و بجا دشمنان را براي هميشه مايوس نمودند.
قرنطينه اسرا داراي امكانات بسيار زياد بود مانند غرفه هاي لباس ، كتابخانه ، عذا خوري ، مسجد ، سينما ، مخابرات وهر آنچه كه فكرش را بكنيد فراهم كرده بودند .وگروه هاي پزشكي اقدام به تست بيماريها و انجام آزمايشات و معاينات پزشكي نمودند، و مدت سه روز مارا در آن مكان نگهداري كردند تا در صورت وجود بيماري مسري شناسائي و پيشگيري شود ، ودر اين خصوص كارت هاي مخصوص و شناسنامه هاي بهداشتي براي هرنفر تنظيم گرديد ، و اقدام به برپائي كلاس هاي آموزش بهداشتي كردند ، متخصصان تغذيه ، روان پزشكان ، پزشكان متخصص هركدام توصيه هاي لازم را باز گو كردند .
همه اسرا در اثر سؤ تغذيه همه ضعيف و نحيف شده بوديم ، و الحق كه مسئولان تمام امكانات براي ما تدارك ديده بودند كه ما از استقبال مسئولان و مردم بسيار شرمنده شده بوديم ، خبر نگاران اقدام به ثبت خاطرات اسرا مي كردند و گوشه گوشه اين پادگان جنب و جوش ديگري بود.
پيام هاي تبريك و تهنيت رهبر انقلاب و رئيس جمهورخوانده شد و ومارا اسوه هاي صبر ومقاومت و سفيران عشق به ديار ظلمت ناميدند و خواستندكه روحيه انقلابي خود را براي هميشه و طبق وصيت نامه سياسي الهي امام حفظ كرده و رهرو همرزمان شهيد مان باشيم .
گروه اطلاعات نيز كارهاي تخصصي را شروع كردند .و اقدام به ثبت وقايع در سالهاي اسارت را نمودند و خواستند كساني كه در خاك دشمن حركات ناشايست داشتند و اقدامي عليه منافع كشور انجام دادند معرفي شوند ،ومنافقيني كه به داخل مرزهاي كشورمان نفوذ كرده بودند توسط سربازان گمنام امام زمان شناسائي ودستگير شدند.
همه آزادگان از مسئولان قرنطينه در خواست كردند كه ما تصميم داريم قبل از رفتن به خانه و كاشانه خود مي خواهيم به حرم امام بزرگوار برويم و خواهش داريم اين آرزوي مارا برآورده سازيد .
آنها درجواب گفتند : هم اكنون روند تبادل به شكلي است كه با ترافيك مواجه هستيم و در برنامه كاري گنجانده نشده كه به حرم امام سفر داشته باشيد ، ليكن بعد از مراجعه به آغوش خانواده هايتان برنامه ريزي خواهد شد وشما راحت تر به زيارت خواهيد رفت .
آزادگان يك صدا فرياد كشيدند ما بدون زيارت امام به شهرخود باز نمي گرديم ومي خواهيم تنها انتظار مارا برآورده سازيد ، هرچه مسئولان گفتند ما كمتر شنيديم و انصافاً برادران مسئول در قرنطينه نيز نمي خواستند دلهاي مارا بعد از متحمل شدن آن همه سختي و رنج دوري بشكنند ، در آخر هم با تلاش برادران هماهنگي لازم صورت گرفت ومقرر شد مارا از طريق كرمانشاه با هواپيما به تهران جهت زيارت امام ببرند و از آنجا نيز به شهرهاي خود انتقال داده شويم.
مقامات بلند پايه لشگري وكشوري در گروه هاي چند نفره به ما سركشي و ملاقات مي كردند و هدايائي به رسم ياد بود به همه اسرا اهدا كردند ، به همه لباس هاي مرتب اهدا كردند كه با وضعيت بهتر به آغوش خانواده هايمان باز گرديم .
آب زنيد راه را حين كه نگار مي رسد مژده دهيد يار را، بوي بهار مي رسد
بالاخره انتظار به پايان رسيد اتوبوس ها وارد پادگان شده ، همه را به سوي فرودگاه كرمانشاه حركت دادند ، در بين راه كه از داخل شهر ها و آبادي ها گذر مي كرديم استقبال مردم بي نظير بود ، احساسات قلبي مردم به ما چنان بود كه برابر گزارش اخبار چند نفر زير اتوبوس هاي حامل آزادگان كشته و يا مجروح شدند ، همه مي خواستند فرزندان صبور ايران اسلامي را از نزديك ببينند و از آنهمه صبر و مقاومت دلاورانه كه نام و عزت ايراني را حفظ كرده بودند تشكر كنند ، ما خود را لايق آن همه خوبي نمي دانستيم ، تمام شهر ها يكپارچه غرق در نور و چراغاني بود .
به فرودگاه كرمانشاه وارد شديم خبر نگاران در سالن انتظار گزارش تهيه مي كردند و احساسات قلبي آزادگان را جويا مي شدند ، وخاطرات اسارت را مي پرسيدند،
در كنار باند پرواز فرودگاه گروه هاي موزيك نظامي با شور و علاقه تمام مارش هاي نظامي مي نواختند و خون آزادگان را به جوش مي آوردند، بعد از خدا حافظي از بدرقه كنندگان آن استان به وسيله هواپيماي سي 130 ارتش به سمت تهران پرواز كرديم .
شوق ديدار امام چنان مارا مشغول كرده بودكه متوجه سوار شدن و پياده شدن از هواپيما را نشديم ، در آنجا نيز استقبال بي نظير و فراموش نشدني از آزادگان بعمل آمد ، اما فكر و خيال همه ما رسيدن به حرم امام و زيارت آن ضريح بزرگوار و رساندن پيام شهداي دربند به رهبرمان بوديم.
اتوبوس ها آزادگان را سوار كرده و نيروهاي نظامي و انتظامي با آرايش هاي شكيل خود صحنه هاي زيباي استقبال بوجود آورده بودند، به طرف بهشت زهرا ( حرم امام خميني ) حركت كرديم خيلي بي قراري مي كرديم به هيچ چيز فكر نمي كرديم جز امام، از بلند گوي اتوبوس ها مداحي آهنگران پخش مي شد.
از دور گلدسته حرم امام نمايان شد ، اشك ذوق از چشمان همه جاري شد ، همه با صداي بلند در فراق امام وفادار كه هرگز مارا فراموش نكرده بود ودر وصيت نامه سياسي الهي خود فرموده بود كه اگر روزي من پيش شما نبودم سلام مرا به آزادگان برسانيد، گريه و زاري مي كرديم و هرچه اتوبوس ها به حرم نزديك مي شد هق هق گريه ها هم بيشتر مي شد، خبر نگاران از قبل آمده بودند كه با چشم دوربين صحنه هاي عشق و ايثار و وفارا از نزديك ببينند و به براي همه جهانيان به تصوير بكشند.
از اتوبوس ها كه پياده شديم به سوي صحن حرم شروع كرديم به دويدن ، هر كس از ديگري پيشي مي گرفت تا زودتر از ديگري به جوار تربت يار خويش برسد ،و سر بر مزار پاك او بسايد، همه درجلوي درب حرم به زمين افتاده و گريه مي كرديم تمام زائران و خبرنگاران هم از ديدن آنهمه احساسات صادقانه اشك مي ريختند ، ما همه با پا هاي برهنه به صورت خزيده و دراز كش كه زمين را مي بوسيديم به ضريح با شكوه امام حركت كرديم صداي زاري و شيون تمام حرم را گرفته بود بلند گوها صداي مداحان را پخش مي كردند.
ما به معبود خويش رسيده بوديم و آمده بوديم كه وفاداري خويش را به او ثابت كنيم و بگوئيم اي رهبر فرزانه ما آمديم ولي دير آمديم ، اكنون كه به اينجا رسيديم مي گوئيم كه ما هم رسالت بزرگ ترا پاس داشتيم خيلي دوست داشتيم ترا زنده به بينيم اما ما لياقت نداشتيم و زمان مجال ديدار نداد.
ما همواره به ياد رهبر مان بوديم واز اينكه رهبر هم مارا فراموش نكرده بود و سربلندي و عزت و افتخار براي ملت ايران آفريده بود تشكر و قدرداني مي كنيم و عهد مي بنديم تا آخرين نفس رهرو آن فرزانه حكيم باشيم
ديدار امام خيلي طولاني شده بود كسي نمي خواست از ضريح جدا شود و ازاينكه نتوانسته بوديم در مراسم ارتحال شركت كنيم متاسف بوديم ، و با گريه و زاري هم مي گفتيم اي امام ما نيز در عزاي تو داخل آن بند هاي دژخيم بعثي اشك حسرت و تاسف ريختيم ورهبرمان را فراموش نكرديم ، خيلي از آزادگان شهيد در غربت آرزوي چنين لحظه اي را داشتند ، كه ما روسياهان و گناه كاران زنده مانديم و آنها رفتند ، آنها رفتند و راه طولاني و افتخار آميزرا بردوش هاي ما نهادند ،و ما اميد واريم كه بتوانيم راه رهبر و شهداي جبهه هاي حق عليه باطل را به خوبي ادامه دهيم .
گريه وزاري بسيار طولاني شده بود چندين نفر از سران كشور و علما با عرض تسليت و باز گونمودن وصاياي امام از ما خواستند كه صبور باشيم و براي اينكه روح امام هم راضي شود به آغوش خانواده هاي منتظر تان بازگرديد.
بعداز آن زيارت به ياد ماندني و تاريخي ، همه از همديگر براي جدا شدن از هم و رفتن به خانه و ديار خود خداحافظي كرديم لحظات بسيار سختي بود بعد ازسالها كه در سختي و خوشي غمخوار هم بوديم ، مي بايست علارغم ميل باطني از هم جدا مي شديم ، در هر گوشه همديگر را در آغوش مي فشرديم گويا نمي خواستيم از يكديگر جدا شويم، بعد از خدا حافظي گروه گروه به سوي استان هاي خود به وسيله هواپيما پرواز كرديم .
بعداز ديدار با امام راحل اكنون به سوي خانواده خود كه سالها در انتظار ديدار ما ثانيه شماري كرده بودند و از غم دوري ما رنجور و نگران بودند مي رفتيم ، نمي دانستيم چه مي شود چه كسي زنده است چه كسي از دنيا رفته ، فكر ديدار با هم خويشان و پدر ومادر همه را بغض زده كرده بود ، مدتي غرق در اين افكار پريشان بوديم كه خلبان اعلام كرد براي فرود آماده باشيد ، به اروميه رسيديم.
هواپيما در بالاي شهر زيباي اروميه چرخي زد و در فرودگاه اروميه به زمين نشست ، سيل مردم خدا جو و قدر شناس براي استقبال از آزادگان سرفراز و ابراز احساسات قلبي و قدر داني از صبر و مقاومت چند ساله آزادگان وارد فرودگاه شدند و با گل و شيريني از ما پذيرائي كردند ، استقبال بسيار باشكوه بود و براي مردم فرقي نمي كرد كه اهل كدام شهر هستيم مهم اين بود كه دين خود را در برابر سختي هاي ما ادا مي كردند ، و از بازگشت اسوه ها ي مقاومت و ياران شهيد جبهه هاي نبرد و شهداي ديار غربت بسيار خوشحال و خرسند بودند ، ما براي آنان مانند فرزندشان بوديم، بطوريكه مردم بيش از ما خوشحال بودند.
خبر نگاران سوالاتی کوتاه پیرامون اسارت و خاطرات و احساسات و مشخصات ما سوال مي کردند كه زمان از راديوي سراسري پخش مي گرديد.
سالها بود كه خانواده از من اطلاع دقيق نداشته اند ، به تمام ارگانهاي دولتي مراجعه كرده بودند آنها اظهار داشته بودند كه هنوز خبر صحيحي بدست شان نرسيده است ، حتي به يگان خدمتي و فرماندهي لشگر وقت نيز مراجعه نموده بودند وي فرموده بود كه تعداد بي شماري از رزمندگان آن لشگر مفقودالاثر شدند و تلاش دارند از طريق مبادي مربوطه به نتايجي دست يابند.
ناگفته نماند يك همشهري و همكار به نام درستي داشتم كه در حين حمله ي تانك ها به قرارگاه عملياتي تيپ كه من مأموريت يافته بودم جلوي پيشروي و نفوذ ادوات زرهي دشمن را از جناح چپ مسدود كنم وآنگونه كه گفته شد تعدادي از خودروهاي حامل تفنگ هاي ضدزره وضدنفر را به محل گسيل داشتيم و براي روياروئي با ادوات زرهي تصميم گرفتيم از سه ناحيه كه عبارت بود از روي جاده منتهي به دشمن و تپه هاي سمت چپ قرارگاه و سمت راست جاده دشمن را به ستوه آورده و در حال سردر گمي به نوبت تيراندازي و همديگر را پوشش دهيم ، در اين ميان كه تعدادي تانك دشمن زمين گير و تعدادي منهدم شد ند من نيز گاه با تيم جاده جلو مي رفتم و گاهي هم به نزد تيم عقب ، برحسب اتفاق كه به جلو رفتم يكي از خودروهاي ما در اثر دير جابجا شدن توسط گلوله تانك دشمن هدف و منهدم مي گردد و 4 نفر از هم رزمان ما شهيد شده و پيكر پا كشان مي سوزد .
درستي كه خود از دور مارا با دوربين نگاه مي كرد به علت وضعيت منطقه مدت كوتاهي از رويت ما با دوربين غافل شده و رفتن مرا به جلو نمي بيند ، خودرو كه آتش مي گيردو به هواي اينكه من نيز آنجا هستم به طرف شهدا مي دود و به علت شدت جراحت و سوختگي يكي از شهدا را با من اشتباهي تشخيص مي دهد و حتي زانو زده همان جا گريه مي كند.
بعد از اسارت ما وعقب نشيني دشمن در حملات پي در پي ارتش اسلام پس از مدتي وي به مرخصي مي رود ، خانواده ما نيز بعد از چند ماه بي اطلاعي براي جويا شدن وضعيت من به خانه او مي روند و با قسم و قرآن مي پرسند هراتفاقي براي فرزندمان افتاده بگويد ، او نيز بعد از مدتي انكار با گريه وزاري مي گويد جسد مرا نزد خودرو آتش گرفته ديده و خبر شهادت مرا به خانواده داده بود، و لي خانواده باور نداشته و مجدداً اقدام به پرس و جو مي كنند ، حتي به بنياد شهيد مركز مي روند تا بوسيله فيلم ها ي شهدا و مجروحين و اسرا خبري از من بگيرند ، اما خبري از من نبود ، من هم كه بعنوان اسير مفقودالاثر در عراق بودم نمي توانستم به وسيله نامه خبر سلامتي خودرا به ايران برسانم ، و دشمن نيز مانع ثبت نام ما توسط صليب سرخ مي شد بدينگونه تا چند روز قبل از آمدن من به ايران از سلامتي من بي اطلاع بودند .
اسراي قبل از ما كه به شهرمان بازگشته بودند از طريق پرس و جو اطلاع يافته بودندكه من هم زنده هستم و تا چند روز ديگر باز مي گردم.
همه ي خانواده و همسايگان و آشنايان زمينه ي استقبال را فراهم ساخته بودند كه من با تلفن خبر بازگشتم را شخصاً اطلاع دادم و از طريق راديو نيزصحبت كردم.
بعداز استقبال مردم اروميه بوسيله خودروها به سوي شهرمان حركت كرديم، در بين راه همه و همه از بازگشت ما خوشحال بودند و همه جا مملوء از پلاكارت و چراغاني براي تجليل از اسوه هاي صبر بود و ما هرگز خود را شايسته ي آن همه محبت نمي ديديم و شرمنده ي مردم بوديم.
در ورودي شهر كميته ي استقبال بعد از تحويل گرفتن ما با مراسم با شكوه و اجراي سرود و مارش نظامي ما را به داخل شهر حركت دادند.
شهر خوي شهر هزار شهيد و دارالمومنين و دارالصفاء در انتظار ما بود، چهره ي شهر خيلي عوض شده بود. بطوريكه من كوچه و خيابان را نمي شناختم، شهر بسيار زيبا شده بود و تغيرات بسياري در آن بوجود آمده بود، اتمام جنگ تحميلي موجب شده بودكه به وضع عمراني شهرها رسيدگي بهتري شود، من كه اين شهر را با تمام عراق مقايسه مي كردم مي ديدم كه اينجا بهشت است و ما به ديار زيبائي ها بازگشتيم.
خداي بزرگ را شكر كردم كه الطاف خود را از من و سايرين دريغ نكرده و بعد از اين آزمايش سخت و طولاني ما را به خانه و كاشانه خود باز گردانده. در محله، مردم با ايمان شهرمان و همسايگان و خانواده استقبال بسيار گرمي از ما بعمل آوردند.
چهره ي همه ي آشنايان و همسايگان عوض شده بود و من نمي توانستم آنها را بشناسم، در اثر بدرفتاري و عدم بهداشت و تغذيه ي من و ساير اسرا بسيار ضعيف و نحيف شده بوديم و قادر به ايستادن براي اندك زمان روي پا نبوديم و همه بيمار بوديم با اين وجود در ميان حاضرين سخناني پيرامون رفتار عراقي ها بيان كردم و مي خواستم همه با چشم و گوش خود بشنوند و ببينندكه دشمن تا چه حد ظالم بوده واگر خدايي ناكرده بر ملت ايران چيره مي شد چه كارها كه نمي كرد.
مي خواستم بدانند كه بايد قدر اين زندگي و اين خاك و ولايت رهبري را بدانند و همواره در صورت تجاوز دشمن به آب و خاك و اعتقادات ملي با عزم راسخ در مقابل جهان آنان بايستند.
مسئولين شهر اعم از امام جمعه و فرماندار و رؤساي ادارات يكي پس از ديگري براي ديدار و تجليل از مقاومت ما در برابر ظلم و ستم دشمن به نزد ما مي آمدند و از ما دلجوئي مي كردند و ما را مديون محبتهاي خود قرار مي دادند.
انصافاً كه اين بنده نوازي ها و ابراز احساسات صادقانه غم واندوه و سختي دوران سياه را از قلبهاي شكسته ي ما زدود و ما را براي زندگي و خدمت به نظام جمهوري اسلامي ايران كه حاصل و خونبهاي هزاران همرزم شهيد و آن همه معلول و مجروح و مفقودالاثر بود راسخ تر كرد و آن گونه كه رهبرمان اعلام داشتند ما ذخاير انقلاب بوديم و بايد آرمان هاي والاي امام راحل را تا سرمنزل حق و حقيقت پيش ببريم.