شب ما گرسنه و نگران گرد هم آمديم اندرماني دوست سابق من پيش من آمد و گفت فلاني نبايد خودمان را گول بزنيم با اين اوصاف نمي شود به فردا اميدوارشد مرگ يكبار و زندگي هم يكبار. فعلاً ما از مرز خيلي دور نيستيم و مي خواهيم فرار كنيم ديگر صبرما تمام شده است.
آنها سه نفر از تكاوران زبده بودند كه من هم مي شناختم آنها دوست داشتند من هم با آنها همراه شوم . خيلي با هم صحبت كرديم من از هر مورد سوال مي كردم آنها جواب قانع كننده مي دادند. آنها از گوشه سوله كه پيش ساخته بود محلي را بازور باز كرده بودند و در صورت بلند كردن آن قسمت مي شد در شب به بيرون راه يافت .گفتم من مجروح هستم شايد نتوانم شمارا همراهي كنم ايشان گفت دوست دارند با آنها باشم در ضمن زخم هنوز خطرساز نشده است و منطقه مملو از نيروهاي مختلف عراقي و منافقين است و كنترل خوبي وجودندارد وما مي توانيم از اين فرصت بدست آمده استفاده كنيم تا ببينيم كه بعداً در بيرون چه خواهد شد.
چون من خسته بودم در ضمن با چشم خود بيرون را خوب برزسي نكرده بودم تصميم گرفتيم كاررا به فرداموكول كنيم ومن هم اوضاع را بررسي كنم .درروي سنگ فرش سوله دراز كشيدم بخواب رفتم.
صبح با تيراندازي و درگيري مجدداز خواب بيدار شدم عراقي ها با اسراي سوله ديگر درگير شده بودند . هواي سوله ها بسيار بد بود نمي توانستيم نفس بكشيم اسراء با فرياد هاي گوش خراش به درها حمله ور شدند ازبيرون هم عراقي ها تيراندازي مي كردند تا درها شكسته نشود ليكن با فشار چند صدنفري درهاي بزرگ از جا كنده شدندو همه به بيرون رفتيم عراقي ها كنترل خوبي نداشتندو خودشان هم از ما مي ترسيدند. در بيرون به سيم خاردارها نگاه كرديم اطراف ارودگاه نخلستان و علفزار بود در صورت خروج از اردوگاه نگهبانان نمي توانستند مارا ببينند. دوستان حساب همه كاررا كرده بودند .من هم قبول كردم همان شب از سوله فرار كنيم .
موفق شدم مقداري آب بخورم جاي زخم چرك كرده بود ناراحتي و استرس مانع از احساس درد ميشد. خون بازو و سينه مرا خيس كرده بود ومقدارزيادي نيز خونآبه خشك شده بود . عراقي ها به مجروحين توجه نداشتند و تعداد بيشماري مجروح در گوشه اي افتاده بود و يك نفر هم در اثر خونريزي شهيد شده بود اسراء با كارتن روي اورا پوشانده بودند.
من مقداري گج از ديوار كندم سائيد ه وبه روي چرك ها و محل خونريزي مي ريختم . بد نبود مانع خونريزي مي شد.
من اين تصميم جديد را به دوستان قبلي گفتم تعدادي رغبت نداشتند با آن حال و احوال با ما بيايند تنها يك نفربنام گروهبان صادقي خواست همرامان بيايد. تعدادما پنج نفر شد و بيشتر ازاين هم خطر ساز و كنترل سخت بود. آن شب نمي توانستم بخوابم آيا موفق خواهيم شد يا نه ؟ من با اين زخمها مي توانم با بقيه همراه شوم ؟.
پاسي از نيمه شب گذشته بود تقريباً شايد ساعت سه ونيم بامداد مي شدكه از سوراخ سوله خارج شديم تعدادي از اسرا ء فكر مي كردند براي رفع حاجت خارج مي شويم لذا كنجكاوي نمي كردند.
آري نگهبان در آن موقع شب خواب آلود بود دور وبر سيم خاردار جهبه و قوطي و خرت وپرت زياد بود ما يكي يكي از پشت آنها خودرا به سيم خاردار رسانديم لحظات سختي بود و احساس خطر مي كردم چون ما اسلحه نداشتيم از خود دفاع كنيم . وشايد كه داخل سيم خاردارها مين گذاري شده باشد
بايد اشاره كنم نيروي عراق بسيار كم بود و تازه اينكه اكثر نيروها به داخل ايران ستون كشي كرده بودند.
هرآنگاهي بوسيله نورافكن يكي از نفربر ها به اطراف سوله ها و محوطه نور انداخته مي شد.
يكي از دوستان ازسيم خاردار نه چندان محكم عبور كرد . شانس داشتيم مين وجود نداشت با كمترين صدا از سيم عبور كرديم من در حين عبور از سيم خاردار لباسم گير كرد وچون زخمي بودم نمي توانستم رها شوم فورا" اندرماني سيم خارداررا كنارزد خارج شدم به صورت سينه خيز تا آنجا كه رمق داشتيم از اردوگاه دورمي شديم خالي خوشحال بوديم كه از آن جهنم خارج مي شويم درد را احساس نمي كردم . كمي دورتر ازجا بلند شديم و با آخرين سرعت دوان دوان دور شديم .
هر گوشه اين شهر كوچك تاسيسات و نظامي بود و خانه ها و سنگر ها ازهم تشخيص داده نمي شدندهمه جا آشفته و پراكنده بود. تعداد بسيار زيادي خودرو تجمع كرده بودند . از دورآسمان ايران با منورها روشن بود كه حكايت از عمليات و نا آرامي داشت.
سعي ما اين بود به هر نحوي كه شده خودرا به داخل مرزايران برسانيم اگر هم كشته شديم در خاك ايران كشته شويم. ازاينكه نگهبانان متوجه فرار ما نشدند تا حدودي خيال مان راحت بود فقط مشكل خروج از مرز بود .
چگونه مي توانستيم از دژباني عراقي ها كه در دروازه شهر سومار برقرار كردند عبور كنيم يكي از دوستان پيشنهاد داد كه از سمت راست دژباني از داخل سيم خاردار ها رد شويم . چون مين گذاري شده بود . بقيه ترجيح دادند از داخل شهر عبور كنيم زيرا منافقين هم تردد دارند و امكان متوجه شدن عراقي ها بسيار ضعيف است .
ما مقداري خرما از زمين جمع كرديم رودي نيز جاري بود آبي خورديم در گوشه ي نشستيم و نقشه اي را طرح كرديم كه :در تاريكي يكي از خودروهاي عراقي را كه در هر سو ديده مي شوند سرقت كنيم وبا آن تحت عنوان منافق از دژباني خارج شويم . مقداري آن منطقه را گشتيم خطر ديده شدن در آن ساعت از شب و تشخيص دادن ما كم بود .
بالاخره يك تويوتاي اف 2 عراقي را نشان كرديم كه كنار خاكريزي گذاشته بودند روشن كردن اين ماشين ها آسان بود و تازه اينكه اكثر خودروهاي نظامي سويچ سالم ندارند با هر شيئ روشن مي شوند.
رحيم اندرماني خود جلو رفت با احتياط كامل در ماشين را باز كرد دو دقيقه نشده بود كه ماشين را روشن كرد و به آرامي از آن محل دور شد كسي هم ديده نشد كه دنبال ماشين بيايد نزديك ما كه شد ماهم سوار شديم از بيراهه وارد جاده بين المللي شديم در آن ساعت از شب خودروهاي نظامي در حال تردد بودند. و چند نفر از عراقي ها هم مارا ديدند اما تشخيص ندادند كه ايراني هستيم.
در روي جاده به جلو پيش مي رفتيم دژبان كنترلي عراقي ها نمايان شد نفس در سينه ها حبس شده بود چاره اي هم جز حركت نداشتيم هوا كم كم روشن مي شد . به مقابل پست كنترلي رسيديم اول نگهبان چيزي از ما نپرسيد و با عجله نگاهي كرد و به عربي گفت : رو اما نمي دانم چه چيزي نظرش را جلب كرد كه عربي سوالي كرد يكي از دوستان به فارسي گفت المجاهدين ايراني عراقي مجدداً سوالي ديگر كرد هيچكس نتوانست جواب دهد عراقي با دست دستور داد ماشين را كناري بزنيم و همزمان اسلحه خودرا از حالت بند تفنگ خارج ساخت اندرماني كمي فاصله گرفت عراقي داد وفرياد ره انداخت كه ايراني . ايراني ........آنگاه توجه سايرين به ما جلب شد .
ما داد زديم رحيم فرار كن اندرماني نيز به پدال گاز فشاري داد ماشين از جا كنده شد عراقي ها به سوي ما رگبار بستند و سحرگاهان سفير گلوله همه جا را فرا گرفت . همين كه باسرعت فرار مي كرديم يك عراقي هم در وسط جاده زير گرفته شد ضربه ماشين به او به حدي بود كه اورا جند متر آن طرف پرتاپ شد و شيشه وجلوئي هم چند ترك برداشت و كمي مانده بود رل از دست اندر ماني خارج گردد به هر نحوي بود كنترل نمود و با سرعت بسيارزياد فرار كرديم.
عراقي ها هم با فاصله كم ما را تعقيب نمودندو هر چند گاه تير اندازي مي كردند. دو نفر از دوستان كف پشت تويوتا خوابيده بودند تا تير نخورند وارد شهر سومار شديم از كنار خرابه ها به سرعت پيش مي رفتيم و و خودروي عراقي نيز مارا تعقيب مي كرد.ما مي خواستيم كمي دورتراز سومار به جاده هاي خاكي به پيچيم چون ديده بودم عراقي ها از ترس كمين به آنجا ها نمي رفتند و دژبان ها دست از تعقيب برمي داشتند.
لحظات به تندي مي گذشت وما نگران بوديم چند تير هم به ماشين اصابت كرد اما كسي زخمي نشده بود همه ما سراسيمه عقب و جلو را نگاه مي كرديم و وضعيت را به اندرماني مي گفتيم او نيز با سرعت باور نكردني همه دست اندازهارا رد مي كرد. از اينكه دوباره وارد ايران مي شديم حس ديگري داشتيم و احساس مي كرديم در خاك خود جواب آنهارا خواهيم داد و اين حس توان مارا مضاعف مي كرد.
شهر پر از واحد هاي نظامي و ادوات زرهي بود . در اثر سرو صداها و تيراندازي به ما عراقي هاي كنار جاده هم فرياد مي كشيدند و عراقي ها را تشويق مي كردند مارا بزنند. همه اين اعمال چند دقيقه بيشتر طول نكشيد .