0

خاطرات جانباز آزاده ميكائيل احمدزاده( خاطرات واپسین روزهای جنگ تحمیلی و اسارتگاه مخوف تکریت)

 
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

تهيه ي آب و آذوقه

 بعداز طي مسافتي يك سري خانه هاي كاهگلي ديده شدند با دوربين نگاه كرديم سنگرهاي ايراني بود كه در حين عقب نشيني دست نخورده باقي مانده و به علت واقع شدن در وسط در منطقه دور از جاده از دسترس عراقي ها خارج بود و يا اينكه فعلاً عراقي ها به سمت ايران حرکت مي کنند شايد بعدا" به آنجا پا مي گذاشتند .

تصميم گرفتيم به داخل سنگر ها سر بزنيم ببينيم كدام واحد است و چيزي براي استفاده پيدا مي شود با گذاشتن مراقب به اطراف و با احتياط كامل نفر به نفر وارد محوطه شديم هيچ جنبنده ي پيدا نمي شد مانند يك روستای خالي از سکنه بود . وقتی وارد سنگر ها شديم و مدارک و اسناد بجا مانده را بررسي كرديم ديديم بنه احتياط گردان 158 چتر باز تيپ 55 هوابرد است . همه چيز در سنگر ها پيدا مي شد آب و نان و کنسرو انبار ها را باز كرديم ديديم پر از برنج و قند و چاي و مواد غذائي است بسيار خوشحال شديم چون مي توانستيم با اين غذاها قواي خودرا باز بيابيم و بهتر ادامه مسير بدهيم جند سنگر را باز كرديم پر از اسلحه و مهمات بود مقداري مهمات و اسلحه يوزي و كلاش و نارنجک برداشتیم و درهر  سنگر هاي استراحت مقدار بسيار زياد پول نقد پيدا مي شد چون در آنزمان فوق العاده جنگي در منطقه پرداخت مي شد كه جا مانده اگر جمع مي كرديم دو يا سه گوني مي شد ولي ما درآن موقعيت جز رهائي و خارج شدن از محاصره به چيزي فكر نمي كرديم . پول ارزشی نداشت بچه ها رادیوئی را پيدا کردند اخبار عيد قربان را خبرمي داد و اشاره داشت رزمندگان اسلام پيشروي عراقي ها را گرفتند و كم كم به سمت  مرزهاي بين المللي عقب مي رانند.

جاي تعجب پس چرا خبري از ايراني ها نبود ؟چرا حتي يك جنگنده ايراني در آسمان ديده نشده ؟ علارغم اعلام راديو هنوز دشمن در خاك ما بسر مي برد.

مسئله پيچيده شده بود بچه ها مقداري آب و آذوقه جمع آوري کردند تا از آن محل سريعاً دور شويم چون احتمال وارد شدن عراقي ها بر اي پاکسازی به آنجا بسيار بود و مصلحت نبود در آن محل بمانیم بايد اضافه کنم ما هيچ خودروئي در واحد نديديم تا با آن ادامه مسير دهيم يكي از اشتباه هاي رزمندگان اين بود كه آن محل را منهدم نكرده بودند .

 موضوع را با دوستان مشورت كرديم تا آن مكان و آن همه امكانات نظامي را سالم بدست دشمن نسپاريم . لذا بايد با مواد منفجره و انواع مين ها و گلوله هاي اجتماعي گردان 158 هوابرد را منهدم كنيم. آنها هم قبول كردند زيرا حيف بود اين همه بيت المال مردم بدست عراقي ها بيفتد و از آنها براي از بين بردن نيروهاي ما استفاده نمايد.

 مقدار قابل توجه تي ان تي از اسلحه خانه برداشتيم در عرض مدت كم به سنگر هاي مهم و انبار ها و جنگ افزار خانه ها و ستاد فرماندهي  مواد منفجره كار گذاشتيم  و بعضي از سنگر ها را  تله كرديم تا در حين ورود عراقي ها در اثر دست كاري منفجر شوند. همه از محل دور كرديم سيم ماشين انفجار را به محل مناسب كشيده و فشار دادن آن تمام سنگر ها با همه ادوات به هوا برخاست آتش سوزي بزرگي اتفاق افتاد ما سريعاً از محل دور مي شديم نا گهان يك هلي كوپتر عراقي احتمالا" براي كاوش محل و جويا شدن علت انفجار آمده بود ظاهر شد ما پراكنده شديم يك هلي كوپتر هجومي سبز رنك بود آنها ما را ديده بودند وتشخيص داده بودند كه ايراني هستيم لذا از هوا مارا به تيربار بستند ما به هر سو فرار مي كرديم ولي هلي كوپتر دست بردار نبود و عرصه را بر ما تنگ كرده بود با داد و فرياد به همديكر حالي كرديم تيراندازي كنبم همه به هلي كوپتر تيراندازي مي كرديم در اثر اصابت تير به پشت كمر يك سرباز بنام سعيد عرب در جا شهيد شد ما هم بي امان جهت خلاصي از وضع موجود تيراندازي مي كرديم هلي كوپتر جهت در امان ماندن از تير هاي سرگردان ما بالا كشيد و در ارتفاع بسيار بالا پرواز مي كرد و ما را دنبال مي نمود يكي از كادري ها بنام عزيزي گفت هلي كوپتر حتماً محل مارا به واحد هاي زميني خبر خواهد داد تا مارا درآنجا دستگير و يا بكشند براي اين است كه هلي كوپتر مارا دنبال مي كند پس به شيار ها فرار كنيم تا درامان باشيم فكر جالبي بود همه به شيار ها پراكنده شديم ما يك شانس خوبي داشتيم اينكه تا تاريكي هوا چيري نمانده بود و هلي كوپتر مارا رها مي ساخت و ما از ديد خلبان و نفرات زميني تا حدودي مصون خواهيم ماند.

همه خسته شده بوديم و در مورد شهادت سرباز سعيد عرب اشك در چشمان همه حلقه بسته بود او سربازي شجاع بود و زحمات زيادي را متحمل شده بود.هر كس سوئي دراز كشيده بود تا هوا كاملا" تاريك گردد. همه جاي بدن مان پوشيده از خا ر و خاشاك بود زانوها و ساعد دستهاي بعضي ها در اثر غلط خوردن ها و حركات رزمي زخمي شده بود . نفس نفس مي كشيدم و انتظار تاريك شدن هوا داشتيم تا تغير مكان دهيم.

چند دقيقه نشده بود هلي كوپتر از محل دور شد ما نيز بلافاصله حركت كرديم اين بار حركات ما بسيار تند بود تا جبران تاخير گردد و هم مورد تعقيب واقع نشويم راديو را باز كرده بودم خبر قابل توجهي نداشت فقط مارش نظامي مي زد با اين وجود روحيه بچه ها بالا مي رفت من و ساير كاركنان كادر از سربازان دلجوئي و تشكر كرديم و نويد پيروزي و بازگشت به يگان هايمان را داديم .

روز بسيار سخت و در عين حال موفقيت آميز براي ما بود وما راضي بوديم بخصوص كه مواد غذائي و وسايل ديگر تجهيز شده بوديم وآذوقه كوله پشتي ها مار ا چند روزي زنده نگه مي داشتند.

دشمن زبون از ترس به كمين افتادن به مناطق دور تراز جاده سركشي نمي كردند و مي دانستند هنوز افرادي از ايراني ها در منطقه پخش هستند ما در آن شب راه پيمائي كرديم و عجله داشتيم به يك محل مناسب تغير مكان دهيم. شايد در بيابان هاي اطراف افرادي مانندما تا آن لحظه زنده ماندند و در جستجوي ايراني ها و خروج از محاصره دشمن تلاش مي كردند.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
جمعه 24 دی 1389  10:41 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

يورش به سرنشينان كاميون عراقي

ساعت تقريباً 430بامداد بود كه تصميم حركت گرفتيم لذا همه آهسته از دره و شيار ها به بالاي جاده حركت كرديم . به روي جاده رسيده بوديم كه دو دستگاه كاميون آيفاي عراق با سرعت بسيار كم كه گويا حامل نفرات است درروي جاده بسمت ما مي آمد يكي از تكاوران گفت ما كمي حالمان بهتر شده بگذاريد در اول صبح اين كاميون ها را مانند جيپ عراقي به دره ها بفرستيم و از عرض جاده متواري شويم . فكر كرديم ديديم بهترين فرصت مي باشد چون عراقي ها در حال چرت زدن داخل كاميون ها پيش مي آمدندو ما مي توانيم بعد از كشتن آنها به سمت دره هاي اطراف فرار كنيم لذا همه قبول كردند هركدام در جائي كمين زد تا كاميون ها نزديك شوند خودروها با زوزه وبا تحمل بار زياد خواب آلود آهسته آهسته پيش    مي آمد.

كاميون ها از چراغ جنگي استفاده كرده بودند تا مسير حركت آنها براي ايراني ها كشف نگردد وآنها نيز مسافت زيادي را نمي توانستند ديد داشته باشند . به 15 متري ما كه رسيدند همه ما بدون هيچ تاخيري كاميون ها را به رگبار بستيم و تعدادي نيز نارنجك به كاميون ها پرتاپ كرديم كاميون اولي در جا از كار افتاد و دود غليظ از آن ساطع شد راننده و كمكي مي خواستند خودرا به پائين پرت كنند كه به آنها فرصت چنين كاري را نداده به رگبار بستيم كشته شدند چون كاميون اولي چادر داشت بي هدف رگبار مي بستيم صداي فرياد عراقي ها در آن سحر گاهان به هوا برمي خاست در اين اوضاع چند نفر هم از پشت كاميون جهت پيدا كردن جان پناه و اقدام متقابل به بيرون پريدند اما كنگ بودندو بدرستي نمي دانستند سمت آتش از كجاست اما كاميون عقبي با دستپاچگي از جاده خارج و در جا چپ شد و عده ي زياد از نفرات زير كاميون ماندند و دو يا سه نفر هم فرصت تيراندازي به ما پيدا كردند و صحنه ي عجيب مانند كمين عراقي ها به ستون ما پيش آمده بود وبه علت واقع شدن در سطح مرتفع بر آنها مسلط بوديم تعدادي از مجروحان عراقي سعي داشتند از صحنه فرار كنند ماهم هر چه مي توانستيم به سمت آنها شليك ميس كرديم و انتقام اين روزهاي آخر جنگ را مي گرفتيم تمام اين در گيري ها شايد 7 دقيقه طول نكشيد ما از بيم اينكه عراقي ها نيروي كمكي بفرستند و هم اينكه آنها متوجه سمت حمله ما شده و به ما هم تيراندازي مي كردند و تعدادي ديگر كه در تاريكي خوب ديده نمي شدند فرياد مي زدند ادخيل . ادخيل ما هم آنها را نمي ديديم.

بعداز حمله به آنها قبل از عكس العمل عراقي ها به اتفاق هم از صحنه به سمت بيابان هاي سمت سومار فرار كرديم و حدوداً 2 يا 3 كيلو متر بي امان مي دويديم تا موقعيت ما براي عراقي ها كشف نشود. و بسيار خوشحال بوديم كه توانسته بوديم كاري انجام دهيم و سايرين هم راضي بودند به هيچ چيز فكر نمي كرديم جز انتقام از عراقي هاي مزدور.

هرچه به طرف جلو حرکت مي كرديم تعداد بيشماري از تجهيزات و ادوات بجا مانده ديده مي شد ايرانيان براي اينكه بدست دشمن نيافتد بشكلي از بين برده بودند بعضي را به رگبار بسته بودند بعضي را آتش زده و يا اينكه رادياتور ها و باك آنها را سوراخ کرده بودند . در روي يک جيپ به جامانده بود برداشيم تلاش مي كرديم با يگاني تماس بگيريم ولي بي مورد بود با اين حال تنها وسيله ارتباطي ما بود و نياز داشتيم آنرا با خود حمل كرديم

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
جمعه 24 دی 1389  10:41 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

هدف حركت ما به سوي جاده ي سومار

نقشه همگي ما بر اين بود خود را به جاده آسفالته سومار – ايوان برسانيم چون را ه مواصلاتي مهمي بود و حتماً تردد نيروها در آن جريان داشت. چون در اين راه ما مي توانستيم بهتر موقعيت نيروهارا بشناسيم و عيناً  از وضعيت موجود بر منطقه مطلع مي شديم  . ودلايل زير وجود داشت.

 

1. شهر سومار به علت حساسيت در منطقه از نظر رزمندگان دور نمانده حتما"نيروهاي ايراني جهت      پس گيري به آنجا سر مي زدند.

2.  امكان جنگ چريكي و كم شدن تلفات ما در اثر موانع طبيعي و مصنوعي

3.  وجود نخلستان ورود آب كه در شهر سومار وجود داشت.

4.  به علت پيشروي دشمن به داخل مرز ايران مواضع دشمن خالي و امنيت تا حدي وجود داشت .   

با اين تصورات ما تا نزديكي هاي سحر حركت كرديم كوه و دره تمامي نداشت گويا مسافت طولاني شده هيچ كس صحبت نمي كرد فقط حواس ها به اطراف جهت غافلگير نشدن بود تنها صداي پا ها و برخوردبا سنگ ها و خاشاك بود  ساعت 5 بامداد در محلي مناسب استراحت كرديم مقداري هم آذوقه خورديم منطقه عاري از هر جنبنده ي بود گويا پاي انسان به آنجا نرسيده است و چنين هم بود چون چندين سال در اثر جنگ پاي كسي به بيابان هاي خارج از جاده نرسيده و اگر قبلاً تردد بود حتما" عشاير بودند. روحيه ها بالا رفته بود همه ميل داشتند فقط آب بنوشند علاقه چنداني به مواد غذائي نداشتند.

تعدادي از سربازان بيماري ريوي گرفته بودند و سخت آنهارا نا توان كرده بود. ولي از اينكه به منطقه حساس مي رسيديم و احتمال ملحق شدن به نيروها بود انگيزه حركت و ادامه راه سهل مي شد .

تمامي نگراني ما از وضعيت ساير رزمندگان و يگانها بود و اينكه چگونه و تا چه مقدار دشمن به بطرف خاك ايران پيشروي نموده است.

همه تجهيزات خود را جمع و جور نموده با احتياط كامل حركت كرديم هوا كاملاًروشن نشده بود كه در كنار جاده جند دستگاه خودرو توجه مارا جلب كرد با تا مين كامل جلو رفتيم ديديم خودروهاي سپاه پاسداران هستند كه آنها هم ازبيم به غنيمت رفتن هر كدام به شكلي از كار افتاده بود . يكي از بچه ها از پياده روي كردن شكايت كرد و گفت : دو خودروي جيپ را آماده حركت كنيم و تا حد امكان از خودرو استفاده كنيم كه هم خسته نمي شويم و هم سرعت حركت ما تند مي شود.فكر خوبي بود با اين نقشه يك جيپ را كه يكطرفه چپ نموده بودند.با كمك هم آماده حركت كرديم و جيپ ديگر كه باطري و بعضي از وسايل را جدا كرده بودند از ساير خودروها تامين كرديم هواديگر كاملاً روشن شده بود .سوار جيپ ها شده با سرعت به سمت سه راهي منتهي به جاده سومار حركت كرديم .

هرچه به طرف جلو حركت مي كرديم خبري از عراقي ها نبود و اين در حركت ما تاثير زيادي داشت.

در سنگر هاي استراحت نيروها كه اكنون خالي بودند هر چندگاه مشاهده مي شد و ما غمگين و با حسرت نگاه مي كرديم زيرا تا چند روز پيش رزمندگان ما در آنجا بسر مي بردند اكنون كجاهستند؟

اندوه و بغض همه را فرا گرفته بود ولي كسي حرف نمي زد. بعد از طي مسافتي يك دستگاه كاميون عراقي توجه ما را جلب كرد كه واژگون شده بود به نزديكي آن كه رسيديم ديديم چند نفر از عراقي ها در اثر  در گيري با رگبار گلوله رزمندگان ما چند روز پيش كشته شدند و اجساد آنها باقي مانده است . بوي تعفن همه جا پيچيده بود و از ديدن آنها حال همه بهم مي خورد.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
جمعه 24 دی 1389  10:42 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

درگيري و اسير نمودن سرباز عراقي

  از آنجا نيز دور شديم از ارتفاعي گذشتيم ديديم يك پل را بوسيله تي ان تي منفجر كردند و امكان عبور از آن محل و از كنار ه ها وجود نداشت ناچاراً مجبور شديديم جيپ ها را به دره هل دهيم و پياده مسير را ادامه دهيم . مقداري از راه را آمده بوديم  كه جاده آسفالته سومار به ايلام نمايان شد از كنار جاده رودخانه رودي مي گذشت و ما تقريباً امتداد بيمارستان صحرائي ارتش  سه راهي كاشي پور قرار داشتيم كه ديديم دو نفر عراقي در كنار رود سرگرم شستن دست و صورت خود هستند و يك نفر عراقي ديگر هم در پشت تيربار بسمت ديگر نشسته است . و ماموريت آنها هم بستن جاده فرعي كه ما مي آمديم به جاده آسفالته بود.

ما سريعاً هركدام به سوئي پخش شديم تا از ديد عراقي ها پنهان بمانيم . ما مي بايست از اين جاده عبور مي كرديم چون چاره ي ديگر وجود نداشت. فاصله ي ساير عراقي ها هم تقريباً در فاصله قابل توجه داخل كاميون ها و روموك هاي كششي در حال استراحت بودند.

با مشورت و تبادل نظر تصميم گرفتيم حيله ي براي عراقي ها بكار بنديم .ما دو نفر از سربازو يك درجه دار را با اسلحه خالي در روي جاده عبور داديم تا عراقي ها آنها را ببينند ودر حين دستگيري دوستانمان ما از مواضع خود به آنها حمله كنيم تا ببينيم كه بعداً چه اتفاقي خواهد افتاد.لذا ما براي مسلط شدن بر عراقي ها آهسته دور از چشم عراقي ها به جلو رفتيم و در محلهاي مناسب و داراي ديد و تير موضع گرفتيم.و آنگاه به دوستان اشاره كرديم حركت كنند.اين دوستان شجاع ايثار نموده بودند چون احتمال داشت عراقي ها آنها را دستگير نكنند و تر جيح دهند بوسيله تير بار دوستان را به شهادت برسانند.با اين وجود هم رزمان جان خود را براي رهائي سايرين فدا مي كردند.

آنها كه با سر و صدابه پائين جاده حركت مي كردند تا عراقي ها متوجه آنها باشند و دستگير كنند و چنين هم شد تير بار چي قبل از همه متوجه موضوع شد و با صداي بلند داد مي زد ايراني ايراني كه دو عراقي كنار رود هم متوجه شدند دوستان ما با وانمود نمودن اينكه ناگهاني عراقي ها را ديدند دست ها را بالا بردند  امان امان گفتند.هر سه عراقي به سمت دوستان ما دويدند و تنها يكي اسلحه همراه آورد به چند قدمي كه رسيدند با صداي بلند فرياد زدند: وقف (ايست) و با اشاره فرمان دادند اسلحه هارا دور بيندازند و بنشينند.دوستان دستورات آنها را اجرا كردند واين در حالي بود كه با ما فاصله چند قدمي داشتند عراقي ها جهت گرفتن غنيمت به سوي دوستان دويدند به جند قدمي آنها نرسيده بودند كه ما با رگبار هاي كوتاه و متوالي خود دو نفر از آنها را از پاي در آورديم و عراقي سوم مات و مبهوت در وسط جاده افتاد همه ابن كارها در عرض چند ثانيه اتفاق افتاد دوستان ما سريع آن عراقي را دستگير كردند در اثر تير اندازي ها ساير عراقي ها كه فاصله اي با ما در آن سمت جاده استراحت مي كردند متوجه حضور ما شدند و از دور بدون هدف مارا به رگبار بستند ماهم سريع به اتفاق عراقي از محل به عقب برگشتيم و عراقي ها با سرو صدا فرياد مي زدند و مي خواستند مارا در جاده خاكي تعقيب كنند اما جاده ي كه ما در آن قرار داشتيم سربالائي بود و ما مسلط به آنها بوديم لذا جرات نكردند راه را ادامه دهند ما در جلوي چشمان آنان يكي از عراقي ها اسير كرديم و با خود برديم و دو نفر را به هلاكت رسانديم.

خوشحال بوديم كه اين نقشه ما كار ساز بود و اينكه تلفاتي نداشتيم . از سمت راست جاده به ارتفاعات مجاور به سمت سومار تغيرمحل داديم و از ديد عراقي ها دور شديم .

عراقي را با بند پوتين بستيم او سن زيادي نداشت و ظاهري آراسته داشت و ديدن كشته ها مي لرزيد و توان كلام نداشت گريه مي كرد و تقريباً زبانش بند آمده بود.

در حال حركت سرباز عرب زبان ما به عربي تفهيم مي كرد سريع حركت كند و از ما نترسد .

به محل مناسبي رسيديم جيبهاي اورا گشتيم مدارك وي را برداشتيم و مشخصات ديگر عراقي را پرسيديم او خودرا حسن عديل رحمان معرفي كرد و گفت شيعه است و اهل روستائي از توابع كاظمين . دو فرزند دارد مدت هفت سال است كه خدمت كند و جمعي تيپ 455 مكانيزه است بعثي ها اورا مجبوراً به جنگ آوردند و اگر نمي آمد بستگان اورا مي كشتند. و يگان او در حال پيشروي به سمت ايلام است و نيروهاي عراقي تا نزديكي سه راهي ايوان حركت كردند. و عراق به پيروزي بزرگي دست يافته است. ما همگي ناراحت شديم و فهميديم كه در پشت عراقي ها قرار گرفتيم و فاصله ما با نيروهايمان بسيار زياد مي باشد و بايستي از نيروي كمكي قطع اميد كنيم.

با دوستان مشورت كرديم كه چه بايد كرد هركس نظري داشت در آخر تصميم بر ادامه راه و در صورت برخورد در گيري تا نفس آخر ادامه داشته باشد.

با عراقي با مهرباني رفتار مي كرديم آب و غذاي كنسرو به او داديم  وبه او فهمانديم صدام نقض كننده آتش بس بوده و باعث آوارگي و بي خانماني هزاران تن و كشته شده بهترين جوانان شده و دست آخر هم شكست خواهد خورد چون ملت ايران مردمي متعصب به خاك و ناموس خود بوده و هر گز لكه ننگ چيره شدن عراق بر ايران را قبول نخواهند كرد.

اسير عراقي گفت ما به كمك مجاهدين خلق ( منافقين خلق ) وارد خاك ايران شديم و در هر واحد رزمي عراق تعدادي منافق فارس زبان وجود دارد كه براي گمراه كردن ايران ها و تبليغات استفاده مي گرددو كمك بزرگي به عراقي ها نمودند . و اينكه اكثر نيروهاي عراقي از شهر سومار خارج و به سمت داخل ايران حركت كردند. با اين توصيف كار ما مشكل مي شد ما مي بايست آمادگي لازم را جهت غافل گير نشدن و فريب نخوردن داشته باشيم.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
جمعه 24 دی 1389  10:43 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

عيد سعيد قربان و آخرين نبرد خونين در شهر سومار

سحرگاه عيد سعيد قربان به وسيله راديوي چهار موج اعلام شد . روز بزرگي بود و سرنوشت ما هم در اين سوي مرز رقم مي خورد . عيدرا به همديگر تبريك گفتيم دوستان نماز صبح را به صورت انفرادي اقامه كردند. مقداري نان خشك و كنسرو خورديم وحركت كرديم ما در روي ارتفاعات كنار جاده حركت مي كرديم گاهي عراقي ها مارا مي ديدند و فرياد مي زدند مارا نشان مي دادند و گاهي فرياد مي زدند تسليم شويد وگاهي نيز به سوي ما تيراندازي مي كردند كه به هدف نمي خورد . آنها نمي خواستند مارا تعقيب كنند سعي داشتند به داخل خاك ايران حركت كنند و فرصت را ازدست ندهند.

از دور درختان شهر سومار ديده شدند . گردوخاك در داخل شهر از دور نمايان بود و علت هم تردد زره پوش ها و خودروها و جابجائي عده هاي عراقي بودند.

كناره ي سمت شهر سومار مملو از درختزار ها و نخل ها و علف هاي پايه كوتاه مي باشد و جاي بسيار مناسب جهت پناه گرفتن از ديد وتير عراقي ها بود.و از كنار آن يك رودخانه پر آب از كناره جاده آسفالته تا نزديكي ايوان ادامه داشت.

نزديك هاي ظهر بود به دروازه شهر رسيديم تمامي عراقي ها در حال پيشروي بودند كاميون ها و تريلرها در حال تداركات بودند .  شهر بسيار شلوغ بود و رفت و آمد بسيار بود.

از كنار در ختزارهاي اطراف رودخانه سومار با اختفاء و پوشش گياهي  به سمت مركز شهر حركت كرديم خيلي احتياط مي كرديم تا ديده نشويم .ما هم با استفاده از شلوغي منطقه خودرا به جنگل زار رسانديم تا وضعيت را با چشم خود ببينيم .هركدام به سوئي پخش شديم و به اطراف پدافند كرديم تا غافلگير نشويم. خوشبختانه تا آن لحظه كسي مارا نديده بود .

همه خسته بوديم درروي علف زار ها دراز كشيديم و از لابلاي بوته ها اطراف را مي پائيديم . گروه مهندسي عراق سرگرم نصب يك پل شناور برروي رودخانه بودند و سرو صداي زيادي مي كردند.

سرباز مجروح ما بسيار درد مي كشيد و اعصاب همه مارا خراب كرده بود او ديگر تحمل راه رفتن نداشت و مي گفت مرا رها كنيد و برويد . ما هم بي توجه به سخنان او نوبتي اورا جابجا مي كرديم.

ما در گوشه ورودي شهر در نزديكي 50 يا 60 متري عراقي ها داخل بوته زارها و درختزارها پنهان بوديم .حدوداً يك ساعت نمي شد كه چندين خودروي مجاهدين خلق از داخل عراق وارد سومار شده و براي استراحت و شستن دست و صورت كنار رودخانه پياده شدند. آنها با لباس هاي جديد و ضد گلوله و سلاحهاي مدرني داشتند. و زن ومردو دختر و پسر باهم مخلوط بودند با هم شوخي مي كردند و مي خنديدند منافقين از عراقي ها بيشتر نظر مارا جلب كردند زيرا مي خواستيم چهره واقعي اين خائنين مملكت را از نزديك ببينيم . مي ديديم با عراقي ها خوش و بش مي كردند درحالي كه اين بعثي هاي مزدور فرزندان ايران را به خاك و خون كشيده بودند. همه از منافقين تنفر داشتند و حتي مي گفتند عراقي ها به منافقين شرف دارند چون وطن فروش نبودند.

كنجكاوي و سرك كشيدن هاي متوالي ما توجه منافقين را جلب كرد ومحل مارا به همديگر نشان دادند و براي اطمينان با زبان عربي مارا صدا كردند ديدند جواب نداديم يقين حاصل كردند ما ايراني هستيم ما پنهان شديم با دادو فرياد هركدام اسلحه خودرا برداشت به سمت ما بصورت هجومي حمله ور شدند. تا مارا دستگير كنند عراقي ها هم متوجه موضوع شده بودند.در يك لحظه كوتاه مانند مور و ملخ به سوي ما مي آمدند .

ما ديگر امكان بازگشت نداشتيم زيرا از هر طرف ديده مي شديم و هدف واقع مي شديم . همه ما به اندازه كافي مهمات از منطقه جمع آوري كرده بوديم و بيشتر از هر چيز به مهما ت  بها مي داديم .

هر كدام ما در كنار درختان نخل سنگر گرفتيم و يك آرايش دايره ي صورت داديم تا از خود دفاع كنيم . منافقين و عراقي ها از استعداد مارا نمي دانستند و فكر مي كردند دو يا سه نفر هستيم و از ترس پنهان شديم لذا سعي داشتند خودرا به ما برسانند آنها به ده قدمي مارسيده بودند كه سفير رگبار يكي از سربازان ما به منافقين در لحظه اول دو نفراز آنان را به درك واصل كرد ماهم به نوبت خود از هرسو تيراندازي كرديم تعدادتلفات منافين بيشتر شد آنها هم اقدام متقابل كردند و به سوي ما آتش گشودند . ما سنگر گيري كرده بوديم و موضع بهتري داشتيم عراقي ها هم به كمك منافقين آمدند درگيري خونين آغاز شد . نخلستان سومار تبديل به جهنمي واقعي شده بود تقريبا" تمامي نيروهاي دشمن با ما درگير شدند .

به همرزمان اشاره كردم در مصرف مهمات صرفه جوئي كنيد دشمن قسم خورده تصميم از بين بردن مارا گرفته بودند. دود و بوي گلوله در همه جا پيچيده بود ما مقاومت سرسختانه داشتيم وهركدام به نوبه خود دشمن عجول را شكار مي كرديم صداي آژير آمبولانس هاي عراقي ها بلند شده بود و خبر از تلفات زياد آنها مي داد. منافقين بوسيله بلند اعلام مي كردند

(( ما هموطنان شما هستيم تسليم شويد ما نمي گذاريم عراقي ها به شما صدمه بزنند شما برادران ما هستيد جنگ تمام شده و ارتش پيروز مجاهدين خلق شهرهاي ايران يكي پس از ديگري فتح مي كند به جواني خود رحم كنيد .تسليم شويد اسلحه هاي خودرا دور بريزيد.))

آنها با سخنان فريبنده مي خواستند مارا تحويل عراقي ها بدهند . ما جواب نمي داديم و هركدام كه نزديك مي شد با تير از پاي در مي آورديم . آن محل پوشش خوبي داشت ومارا از ديد وتير زياد حفظ مي كرد.سرو صداي عربي همه جاي نخلستان پيچيده بود و صحنه هاي ترسناك بوجود آورده بود. عراقي ها و منافقين تصميم گرفتند با خمپاره اندازهاي كوتاه خود مارا از مواضع بيرون بياندازند شليك خمپاره ها و آرپي جي 7 از هر سو باريدن گرفت . اسير عراقي مات و مبهوت در گوشه زمين گير شده بود واز ترس كشته شدن بال بال مي زد و سعي مي كرد در كنج درختان جان پناه بگيرد.

عرصه را برما تنگ كردند دو نفر از دوستان ما از ناحيه پا سخت مجروح شدند ما هم بي امان تيراندازي مي كرديم و از منافقين و عراقي ها تلفا ت مي گرفتيم .  تير و تركش به همه جا اصابت مي كرد. تقريبا"ديگر صداي همديگر را نمي شنيديم و در اثر گرد وخاك و دود يكديگررا هم نمي ديديم .

سرمان را نمي توانستيم بالا بگيريم باران گلوله مي باريد ونمي توانستيم تغير محل دهيم .مي دانستيم مرگمان حتمي است و اگر دستگير شويم در عوض انتقام كشته شدگان دشمن مارا خواهند كشت لذا بي اختيار مي خواستيم از دشمنان كم كنيم .

اما ديگر روز آخر مقاومت فرارسيده بود و مهمات نيز تمام مي شد ما به محاصره كامل دشمن افتاده بوديم و هر لحظه تنگ تر مي شد دشمن زبون براي به نتيجه رسيدن محل ما را به آماج تفنگ ضد بتن ضد تانك 107 قرار داد موج انفجار همه چيز را به سوئي پرتاپ مي كرد. سرباز جواد ليالي اهل كرمان دردم شهيد شد . موج انفجار يكي از درجه داران بنام يوسف جمالي را موجي نمود وبي اختيار شروع كرد به دويدن آنگاه مورد اصابت گلوله هاي آتشين قرار گرفت و پيكر وي در وسط ماند من از ناحيه كتف راست با تركش خمپاره مجروح شدم و بازو و دست من مي سوخت و ديگر قادر به تيراندازي نبودم .  دشمن ديگر سعي بركشتن مارا گرفته بود و گويا جنگ در همان محل كوچك خلاصه شده . خمپاره ها وجب به وجب زمين را شخم مي زدند. ما هركدام تا آنجا كه امكان داشت خودرا به كوچكترين شيار ها و بريدگي هاي زمين مي چسبانديم اكنون از ما هشت نفر بيشتر سالم نبود . و خشاب بعضي ها هم خالي شده بود و انتظار درگيري و جنگ تن به تن را مي كشيد . بسيار نگران بوديم كه آخر چه خواهدشد.

تلفات عراقي ها و منافقين كه بعداً گفتند 23 نفر شده بود . و عيد قربان را با نبردي خونين و ماندگار شروع كرديم .

در يك لحظه كوتاه دشمن سررسيد و از هر سو به طرف ما حمله ور شدند و با فرياد هاي بلند اعلام كردند تسليم شويم ما چند نفر كه همديگر را مي ديديم ناچاراً اسلحه هارا به سوئي پرتاپ كرديم نا اميد اشهد خودرا زير زبان گفتيم . دشمن با چهره هاي خطرناك از هر سو به ما حمله ور شدند ومارا به باد كتك و قنداق گرفتند همه ما از درد به خود مي ناليديم و من و چند نفر ديگر زخمي بوديم و خون از هر سو جاري بود ولي عراقي ها و منافقين بي امان مارا مي زدند و فحش مي دادند. دست و پاي ماها را بستند در گوشه اي جمع كردند. يكي از عراقي ها با فرياد مي گفت بايد ايراني ها را بكشم و وتيري هم بهما خالي كرد اما به درخت نخل اصابت كرد . ما همديگر را نگاه مي كرديم تعدادي از دوستان نبودند شايد هم در كنار نخلي به شهادت رسيده بودند .با حسرت و اشك آلود همديگر را نگاه مي كرديم و آن لحظه را پايان زندگي خود مي دانستيم .يك لحظه به فكر پدر ومادر چشم انتظار افتاديم كه جسد ماهم بدست آنها نخواهد افتا د .نمي توانستيم روي پاي خود بايستيم دقايق سختي بود. يكي از عراقي ها دور تر بالاي سر شهيدان مي رفت و تير خلاص به سر و سينه آنان خالي مي كرد . ما ديگر اطمينان حاصل كرديم بقيه هم رزمان شهيد شدند.

گوشه اي تعدادي عراقي با همديگر بحث مي كردند و حتي به سر هم نيز فرياد مي كشيدند . بعدها فهميديم يكي از عراقي ها مي خواست همه مارا در آنجا به رگبار ببندد اما چند نفر ديگر مانع مي شدند و مي گفتند بگذاريد اسير كنيم در اين ميان سرباز اسير عراقي كه او را از ياد برده بوديم را ديديم كه به سمت ما مي آيد دست او باز بود و با زبا ن عربي داد مي زد و قسم مي داد مارا نكشند ما مات و مبهوت مانده بوديم اسير عراقي به فرماندهان مي گفت ايراني ها با من رفتار انساني داشتند و هيچ صدمه اي به من نرساندند . به من آب و غذا دادند و با مهرباني رفتار كردند. و با قسم هاي گوناگون با لاخره آنها را قانع كرد تا مارا نكشند .ما همگي با چشمان اشكبار از اسير عراقي تشكر كرديم بغض گلويمان را مي فشرد و توان كلام نداشتيم، به هر سو نگران نگاه مي كرديم تا پيكردوستان را كه هر كدام در سوئي به شهادت رسيده بودند را ببينيم .

منافقين بيشتر از عراقي ها مارا مي زدند چشمان مارا بستند وبه باد مشت و لگد گرفتند بي رحمانه از هر سو حمله ور مي شدند و از اينكه مي ديدند تعدادبسياري از مزدوران عراقي و منافقين كشته شدند خشمگين بودند  و ناسزا مي گفتند دختر ها هم جمع شده هر كدام چيزي مي گفت و مارا سرزنش مي كردند كه چرا  به جبهه جنگ آمديم. آنها مارا به چشم يك هم وطن نگاه نمي كردند.و دلشان به حال ما  نمي سوخت و ما را تحقير مي كردند.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
جمعه 24 دی 1389  10:44 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

ستون زرهي منافقين خلق

بعد از مدتي از بالاي ارتفاعات مشرف به جاده با دوربين نگاه كرديم يك ستون زرهي بزرگ در حال حركت به سمت ايران (فتح كرمانشاه ) بود همه آنها پرچم ايران را برروي خودروها نصب كرده بودند با كمي دقت متوجه شديم كه منافقين خلق براي عمليات و حمله به شهرهاي ايران حركت مي كنند تمام زره پوش ها مدرن و اكثر آنها زن بودند كه مجهز به لباس هاي ضد گلوله و كلاه آهني هاي گوشي دار بودند . صحنه عجيبي بود هموطنان ما در كنار عراقي هاي متجاوز به خاك خودمان حمله كنند .

 و فرزندان اين كشور را به خاك و خون بكشند . اين چه منطقي بود ؟ جواب آنها در مقابل والدين شهداچه بود ؟ جايگاه آنها در كنارمردم  چه خواهد بود؟

البته خيانت منافقين در جبهات جنگ چيز تازه اي نبود آنها با نفوذ به يگانهاي رزمي در منطقه جنوب  مواضع ايران را به عراقي ها تحويل دادند و تعدادبيشماري را به خاك و خون كشيدند .آنها شهر مهران را به اشغال در آوردند و برادران ايراني را كشتند. و هزاران شبيه خون و غارت و راهزني كارنامه نا پاك شان بود و مي دانستند كه ملت از آنها تنفر دارد و جائي در اين كشور براي آنها نيست چرا كه با خيانت به آغوش دشمن رفتند و از آنجا باهمكاري صداميان خرابكاري و ترور و تبليغات سؤ را برعليه كشورشان رواج دادند . لذا چاره ي جز به زور وارد شدن و جاي پا باز كردن نداشتند .آنان رو سياهان تاريخ ايران بودند كه سرنوشت آنها را به كام مرگ مي كشاند .

 ما از هر نقطه اي كه مي خواستيم وارد جاده سومار شويم با نيروهاي عراقي مواجه مي شديم و به علت ازدياد تردد عراقي ها مجبور به پناه بردن به دامنه ارتفاعات كنار جاده مي شديم .

باتوجه به اينكه مجروح داشتيم و مسير حركت ما مسدود بود تصميم گرفتيم در داخل يك غار سنگي استراحت كنيم و شب همانجا بمانيم مشورت بكنيم بخواست خدا صبح زود حركت كنيم .نوبتي نگهباني مي داديم و تعدادي استراحت مي كردند راديو هم فقط صداي مارش نظامي پخش مي كرد و اخبار مفيدي پخش نمي كرد. در عوض راديو بغداد از پيروزي هاي غرور آفرين و فتح شهرهاي ايران را مي داد .ما همه ناراحت بوديم چرا حتي يك هواپيماي جنگي ايران در آسمان ديده نشده ؟ بسيار تعجب انگيز بود اين چه عملياتي است؟

اوضاع نگران كننده بود. ما تا كجا مي بايست ادامه مي داديم ؟ فرداچه خواهدشد؟

در آنجا به دوستان همرزم گفتم فعلاً وضعيت اينگونه شده اگر كسي نمي خواهد ادامه مسير دهد         مي تواند به عقب برگردد و صددرصد نيروهاي ايراني امروزيا فردا آنهارا پيداخواهد كرد ما اجباري در كار نداريم بعدازمدتي سكوت به اتفاق گفتند ما تا آخر با هم هستيم و امنيت در همين جا است .مابا هم شروع كرديم وباهم تمام خواهيم كرد يا كشته مي شويم يا به نيروهايمان ملحق مي شويم.

شانسي كه ما داشتيم سربازان جسور و مقاوم همراه داشتيم . واينكه با چشم خود جنايات عراقي هارا ديده بودند .لذا افرادي بي باك و انتقامجو به بار آمده بودند. هركدام از اين همرزمان خاطره شهادت عزيزي از دوستان و هم قطاران درسينه داشتند. وبار سنگين جنگ را در ميادين مين و كانال هاي دشمن تجربه كرده بودند.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
جمعه 24 دی 1389  10:44 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

جنايات فجيع عراقي ها

در فاصله 150 متري دو نفر كه لباس خاكي بر تن داشتند نظر مرا جلب كردند كه يكي نشسته و ديگري در كف جاده خوابيده بود با دوربين نگاه كردم ديدم ايراني هستند و لباس بسيجي به تن دارند آنكه خوابيده مجروح است و ديگري هم توان حركت ندارد. بعد از طي چند كيلو متر در امتداد جاده به پشت ارتفاعي رسيديم كه بسيار به جاده آسفالته نزديك بود.

ما قبل از هر اقدامي ديديم يك ستون نفربر عراقي درروي جاده به آنها نزديك مي شود دو نفر مسلح سوار بر موتور سيكلت كه جلودار بودند و مابقي زره پوش بودند كه بطرف ايران حركت مي كردند.

ما در آنجا صحنه بسيار تلخ و وحشتناكي را ديديم و حتي اسير عراقي هم از ديدن آن ناراحت شد . بسيجي ها بمحض ديدن عراقي ها تقاضاي كمك كردند اما موتور سوار ها بمحض فهميدن اينكه ايراني هستند با رگبار انها را به شهادت رساندند و پيكر آنها وسط جاده افتاد زره پوش هاي پشت سري بدون هيچ رحم و انسانيت با چرخ هاي شني دار خود از روي اجساد عبور مي كردند . كف جاده با رنگ خون آغشته شد و جنازه ها به جاده ماليده شدند.

خالي ناراحت شديم و به ما اثبات شد كه نتيجه تسليم يعني مرگ حتمي و اين عزم مارا در ادامه راه خود استوار تر مي كرد.

يكي از سربازان گفت بگذاريد نزديك شوند تا ما از اين نقطه چند رگبار به آنها بزنيم همه قبول كردند

موتور سوارهاي عراقي بعنوان پيشرو به نزديكي ما مي رسيدند .

ما كه در بالاي تپه قرار داشتيم  از هر سو چند رگبار كوتاه ولي موثر به هدف بستيم هردو موتور سوار از بين رفتند سر نشين هاي زره پوش ها متوجه ما شده بودند ودرروي جاده به سمت ما موضع گرفته و تيراندازي كردند و حتي دو دستگاه نفر بر پي ام پي عراقي جهت تعقيب ما به طرف تپه روانه شدند اما شيب تپه تند بود تا نصفه ها ادامه ندادند.

 همه ستون زمين گير شده بود از هر سو به سمت ما تير اندازي مي شد حجم آتش تيربار عراقي بسيار زياد بود .

جاده آسفالته سومار بسته شد تمام خودروهاي عراقي هركدام به سمتي هدايت شدند.گروه هاي پياده عراقي از خودروها پياده شده جهت كشتن ما به سمت ما حمله ور شدند. در گيري سختي بوجود آمد . قدرت آتش ما كم بود .

عراقي ها با خمپاره هاي كوچك مار هدف مي گرفتند يكي از سربازان به نام سجاد نوري اهل مازنداران از ناحيه كتف تير خورد و يكي از سربازان ديگر هم در حين جاخالي دادن ليزخورده سرش شكافته شد . ما لحظه ي از اسير عراقي غافل نمي شديم تا بتواند فرار كند .

قبل از رسيدن نيروهاي پياده عراق به مواضع ما سريعاً محل را ترك كرديم وبه سوي تپه هاي داخل منطقه متواري شديم اين عمل درگيري هاي كوتاه اساس كار واحد هاي تكاور بوده و با قدرت بدني و تجربه آموزش هاي كوهستاني كار چندان دشواري نبود . با اين روش دشمن را آزار داده و ضربات كوتاه و موثر و گيج كننده به دشمن وارد مي شد.

 از دور مي ديديم عراقي ها بي هدف به سوي ما تيراندازي مي كنند وتعقيب را رها كردند چون در ادمه اين كار تلفات آنها در شيار ها و دامنه ها بسيار مي شد .

سرباز تير خورده ما بسيار درد مي كشيد و خون زيادي از او رفته بود با چند تكه پارچه خون اورا بند آورديم خوشبختانه تير خارج شده بود . آن يكي را هم پانسمان كرديم دست و صورت خود را آب زدند استراحت كوتاهي كرديم . عراقي مات و مبهوت و با ترس ما را نگاه مي كرد . شايد فكر مي كرد چرا اينها مقاومت مي كنند و شايد به شجاعت سربازان ما غبطه مي خورد .

به عراقي گفتيم نگران نباش ما با تو كاري نداريم .و توبايد هر موردي كه مي داني به ما بگو چرا كه در صورت دام افتادن ما كشته شدن او هم حتمي خواهد بود.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
جمعه 24 دی 1389  10:45 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

ورود به شهر منــدلي عراق

خيلي زود وارد شهر مرزي مندلي عراق شديم ارتش عراق در اين شهر مرزي ستون كشي مي كرد.و شهر مملو از نظامي بود.

همه مارا به يك محل اداره مانند گويا اداره راه عراق بود . بردند محل مفرحي بود همه را پياده كردند. ساعت تقريباً 5 عصر بود همه ما گرسنه بوديم . به هر سو كه نگاه مي كرديم پول ايراني بود كه به همه جا پراكنده شده بود آنجا بود كه فهميدم ديگر پول و غيره ارزشي ندارد و بايستي تن به قضا و قدر بدهيم . ما به يكديگر مي گفتيم سعي كنند اطلاعاتي را براي دشمن باز گو نكنيم .

از استخبارات عراق دو نفر نظامي مسلط به زبان فارسي و تركي  براي بازجوئي ما حاضر شدندونام و نشان و يگان و سوالاتي پيرامون واحدها و فرماندهان و ادوات مي كردند ماهم بر حسب وظيفه تنها مشخصات فردي را مي گفتيم و از ارائه اطلاعات سرباز مي كرديم و با سخنان ديگر طفره مي رفتيم .

آنها مي گفتند تعداد زيادي از ايرانيان اسير شده و ما ايران را شكست داديم و سعي داشتند روحيه مارا تضعيف نمايند .

 ولي ته قلب ما چيزي ديگر مي گفت و علارغم ديده ها و شنيده ها نمي توانستيم شكست ايران را قبول كنيم و حس مي كرديم سري دراين كار نهفته است .اما ديگر اسير بوديم و بايد سرانجام كار را در خاك دشمن مي ديديم.

بعد از باز جوئي مقدماتي كه باز جوئي دقيقي نبود مارا سوار كاميون ها ي ديگر  كردند اين بار دو نفر سرباز جوان محافظ ما بود يكي بالاي سقف كاميون روبه ما نشست و ديگري در آخر كاميون رفتار آنها خوب بود و دلداري مي دادند.

 خودروها حركت كرد . كاميون در هنگام ترمز كردند مي رفت كه سرباز از روي سقف بيافتد ما بوسيله سربازان عرب زبان گفتيم آن بالا خطرناك است ولي او توجه نمي كرد .

هنوز راهي پيموده نشد كه در اثر ترمز ناگهاني كاميون سرباز محافظ عراقي ازروي سقف به جلوي كاميون پرت شد و كشته شد . جنازه اورا سوار كاميون ما كردند و به سرعت به جلو حركت كردند.

در حين طي مسير من و دو نفر از درجه داران كه با من اسير شده بودند نقشه فرار مي كشيديم ولي موقعيت نبود و ما نمي توانستيم از كاميون فرار كنيم چون جاده مملو از عراقي بود و ما كشته مي شديم.

 با  اين افكار به پادگان ( لشگر 16 پياده كوهستان  ذوالفقار) در شهر بعقوبه  عراق رسيديم سوله هاي تانك بسيار بزرگي در پادگان ديده مي شد  از دژباني  عبور كرديم .

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
جمعه 24 دی 1389  10:45 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

مجروحيت و اسارت بدست دشمن

 بعد از كتك كاري مفصل كه منجر به شكستن بيني و سر دوستان شده بود چشمان همه مارا بستند و با ضربات كتك و لگد همه مارا به داخل يك كاميون آيفا انداختند. كاميون با سرعت تمام حركت كرد .

فاصله سومار تا اولين شهر مرزي مندلي عراق يك كيلومتر بيشتر نمي شود در حاليكه كاميون مسافت طولاني را طي مي كرد و توقف نداشت ما همه ساكت و غمگين با چشمان بسته به نقطه نا معلوم فرستاده مي شديم. احساس كردم به سمت ايران در حركت هستيم حدود 15 دقيقه در راه بوديم مارا پياده كردند و به زور داخل يك سالن نمودند و چشمان مارا باز كردند .

ديديم تعداد بسياري از ايرانيها كه در كوه و دشت مبارزه مي كردند به علت هاي گوناگون اسير گرفته شدند. آنها از واحد هاي مختلف سپاه و ارتش بودند . مارا دلداري دادند زخمهاي مارا با پارچه لباس هايشان بستند . آنها هم همين امروز به اسارت گرفته شده بودند .

 از ما 7 نفر زنده بود كه سه نفر مان مجروح بوديم  .بقيه دوستان در مرز سومار ومندلي عراق در حين رزم به شهادت رسيده بودند . آن جوانان شجاع و جسور و بي ادعا  كه چندروز بود پا به پاي هم منطقه را در نورديده بوديم و هر كدام در جاي خود چندين نفر از مزدوران را به هلاكت رسانده بود .

 بسيار غمگين بوديم . از جاي خود بلند شدم از پنجره بيرون را نگاه كردم ديدم مارا به قرار گاه جهاد لرستان كه در وسط جاده سومار به ايلام قرار داشت آوردند و در حقيقت آن مكان محل جمع آوري و تخليه اسرا بود .

 تردد در روي جاده بسيار سنگين بود ادوات جنگي در حال حركت به سوي شهرهاي ايران بودند كه نشان از عمليات گسترده داشت و خوشايند ما نبود .

عراقي ها مقداري آب به ما دادند . يك سروان عراقي با غرور زياد بالاي سر ما حاضر شد و به عربي به ما گفت شما اسير ماهستيد و ما به رهبري صدام حسين ايران را فتح خواهيم كرد و شما شانس آمورديد كه كشته نشديد. عراق پيروز شده و ما درحال پيشروي به سوي شهرهاي ايلام و كرمانشاه هستيم ما انتظار داريم دستورات نگهبانان را گوش فرا دهيد و هركس قصد فرار داشته باشد كشته خواهد شد.

 اين سخنان بوسيله يك منافق براي ما ترجمه مي شد. همه ما مايوس بوديم و ناراحت از اينكه چگونه اين عراقي هاي بز دل تا ديروز جرات حركت نداشتند اكنون دم از فتح شهرهاي مهم ايران را مي داد ؟

بعداز چند دقيقه سوالاتي در مورد محل هاي استقرار يگانهاي زرهي ايران مي كردند گويا به لشگر هاي زرهي ارتش اهميت زيادي قائل بودند و واهمه داشتند . اسرا ء از دادن اطلاعات سر باز مي كردند و مي گفتند نمي شناسيم در منطقه ما وجود ندارد و  ... .

ما را به اتفاق اسراي ديگر سوار كاميون  نمودند اينبار مارا به به سوي عراق حركت دادند.چشمان ما همه باز بود ما همه براي آخرين بار وطن خودرا با حسرت نگاه مي كرديم و گاهي به ارتفاعات كنار جاده كه حكايت تلاش و نبرد خونين مارا به سينه داشت نظاره مي كرديم كه چگونه دوستان شهيد ما حماسه آفريدند و سر انجام مظلومانه كشته شدند و حتي شكايت و گله ي از ما نداشتند و با جان و دل دستورات را اجرا مي كردند . فاتحه اي نثار روح آنان كردم .

 در مسير خودروهاي منافقين ديده مي شدند كه بوسيله رزمندگان منهدم شدند . تعدادي هم در حال حركت به سوي شهرايلام  بودند. عراقي ها و منافقين هرجا كه همديگررا مي ديدند تبريك مي گفتند و سلام مي دادندو اين نشانه دوستي يكديگر بود.

به ورودي شهر سومار رسيديم به محل درگيري و اسارت خود نگاه كرديم هنوز تعدادي آمبولانس در نخلستان ديده مي شد واين حكايت از تلفات زياد آنان بود.

عراقي ها مارا مي ديدند  ناسزا مي گفتند و مي خنديدند كاميون ايفاي عراقي بسرعت از مرز ايران خارج و در خاك عراق ادامه مسير داد ما همه كنجكاوانه به هر سو نگاه مي كرديم دو نفر عراقي كه محافظ ما در پشت خودرو بودند تذكر مي دادند سرتان را پائين بگيريد ولي ما نگاه مي كرديم .   

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
جمعه 24 دی 1389  10:46 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

اردوگاه تخليه ي اسراء در بعقوبه

 كاميون نظامي در محوطه پادگان ايستاد .يك سرگرد عراقي كه فرمانده اردوگاه بود نزديك شد . ودستور داد ما را پياده كنند . آنگاه با مشت و لگد و با توم و كابل مارا به زمين انداختند.

به دژبان ها گفت مارا به سوله سمت چپ هدايت كنند . بالاخره با ضربات شديد عراقي ها مارا داخل سوله كه انبار بزرگ به ابعاد 100در 50 متر مي شد انداختند . ديديم بسياري از رزمندگان در آنجا هستند . همه بسوي ما مي آمدند چون ما تقريباً آخرين گروه اسير شدگان بوديم وتا آن روز مقاومت كرديم اسراء مي خواستند آخرين آخبار و ديده ها و شنيده هاي مارا بدانند.

لحظه اي طول نكشيد تعداد بسياري از رزمندگان يگان را در آنجا پيدا كرديم. خيلي سخن براي گفتن و شنيدن داشتيم . سراغ بعضي از دوستان را گرفتم . عده اي شهيد شده بوند و برخي را هم گم كرده بودند.

ماچگونگي اسارت و آخرين ديده ها را براي هم رزمان تعريف كرديم .

آنها هم تك تك محل و علت اسارت را بيان مي كردند. در آنجا سرگروهبان اندرماني را پيدا كردم او درجه داري شجاع بود و چندين بار تا دم مرگ در عمليات ها باهم بوديم همديگر بغل كرديم و بوسيديم . از او چگونگي اسارت و سرنوشت ستون را در آن شب پرسيدم . او حكايت ها داشت .

او مي گفت : بعد از در گيري و افتادن به كمين عراقي ها ما هم خالي مقاومت كرديم اما نمي توانستيم از ديد وتير آنها خارج شويم تلفات و زخمي ها لحظه به لحظه بيشتر مي شد بلند گو ها به فارسي اعلام مي كردند تسليم شويد جنگ تمام شده ما شمارا به آغوش خانواده تان مي فرستيم و غيره . در آن شب تعداد زيادي از مارا داخل كاميون ها چپاندند .بطوريكه ظرفيت هركاميون 20 نفر بود با زور 50 يا 60 نفر روي همديگر ريخته بودند و سه كاميون ايفا بوديم منافقين راهنما هاي عراقي ها بودند اين وطن فروشان خدمات زيادي را براي دشمن اجام دادند . بطوريكه ما مي خواستيم صحبت كنيم به عراقي ها مي گفتند ايراني ها قصد فرار د ارند عراقي ها هم بر ما فشار مي آوردند. آن شب تا صبح در پشت كاميون ها نگهداشتند زيرا به علت امن نبودن جاده ها از سوي ايراني ها مي خواستند روز روشن حركت كنند .

او مي گفت آنها بدون توقف به اردوگاه موقت بعقوبه برده بودند و بقيه مسائل را كه خودم مي ديدم .ازسرنوشت فرماندهان و الخصوص سرهنگ  سلاجقه پرسيدم او گفت او هم اسير شد واورا از ما جدا كردند وبه اردو گاه افسران فرستادند.

با اين تعاريف مشخص شد تقريباً تمامي هم رزمان ما در اسارت بودند و تعدادي هم در اين سوله بسر مي بردند و بقيه نيز و جا هاي ديگر بودند. زياد سوال مي كردم از افراد و تجهيزات و مسائل ديگر و او جواب مي داد.

تعداداسراء درآن مكان بسيار بود عراقي ها به ايراني ها اجازه استفاده از دستشوئي را نمي دادند خالي از همرزمان بيماري ريوي گرفته بودند . آنها مدت 7 روز در آن شرايط نگهداري مي شدند از غذا خبري نبود همه از گرسنگي بي حال و بي رمق در گوشه اي افتاده بودند بوي لجن و ادرار و مدفوع همه جا پيچيده بود بطوريكه قسمت زيادي از سوله بعنوان دستشوئي استفاده مي شد.  وهنگامي كه در سوله را باز مي كردند اسراء به درها هجوم مي بردند عراقي ها هم ضمن استفاده از كابل و باتوم تيراندازي مي كردند. وضعيت بسيار اسفناكي بود بچه ها باتوجه به زبان و شهر و يگان چند نفر چند نفر گرد هم آْمده  بودند.

عراقي هاصبحانه نمي دادند ساعت 5 بعداز ظهر دو يا سه ديگ برنج به سوله مي آوردند ما نه ظرف داشتيم و نه چيري ديگر آنهائي كه قدرت بدني داشتند موفق مي شدند چند لقمه برنج از زير پا هاي اسراء كه از سرو كول هم بالا مي رفتند بخورند و بقيه گرسنه بمانند و تعدادي در مواقع مجروح مي شدند و بعضاً  دست و پايشان مي شكست .من آن صحنه هاي وحشتناك را هرگز فراموش نمي كنم . ولمس كردم آدم گرسنه چه ها كه نمي كند.آنجا ديگر از ايثار و محبت گذشته بود آنجا محل دسته و پنجه نرم كردن با مرگ بود . در اين مواقع هيچكس همديگر را نمي شناخت چون گرسنه بود .

عراقي ها سه يا چهار گوني نان كه عربي سمون نام داشت بسيار نامنظم و غير عادلانه از بالاي درها و پنجره ها به داخل پرتاپ مي كردند اسراء در پي گرفتن نان دسته دسته به اين طرف و آن طرف مي دويدند و نان ها زير پاها له مي شدند. حتي دوستان مي گفتند سر رسيدن به آب و غذا چند نفر هم بعلت دعوا جان خودرا از دست دادند.

قلم وبيان عاجز از آنست كه صحنه هاي غير انساني عراقي ها كه با ايراني ها داشتند به تصوير بكشد . عراقي ها رفتاري قرون وسطائي با ما داشتند. كه خاطرات تلخ در سينه رزمندگان صبور و ايثار گر باقي است . در بيرون سوله  چند تانكر آب ثابت بود عراقي ها با ماشين فاضلاب آنهارا پر مي كردند آنگاه در سوله را باز مي گذاشتند رزمندگان مانند مور وملخ به آب حمله ور مي شدند عراقي ها داخل آب مواد شوينده مي ريختند تا همه اسهال بگيرند و ناي حركت نداشته باشند تا اسراءرا خوب كنترل نمايند.

ارودگاه از سه سوله تانك تشكيل شده بود و حدود 3000 نفر نگهداري مي شد هرلحظه با عراقي ها در گيري وكشمكش  بود  .اطراف اردوگاه حفاظت فيزيكي مناسبي نداشت و هر كس مي توانست خارج از ديد دشمن فرار كند و فاصله پادگان تا مرز ايران چند دقيقه بيشتر نمي شد . عراقي ها از ترس فرار اسراء هركس كه به طرف سيم خاردار نزديك مي شد تيراندازي مي كردند . الخصوص كه فعلاً آمار و ارقام ما هم مشخص نبود عراقي مانند گله ما مي خواستند بشمارند اما اسراءاز سوئي به سوئي جابجا مي شدند امكان شمارش نبود فقط كتك و كابل و دنبال كردن اسراء ديده مي شد دژبانهاي عراقي با جثه هاي بسيار درشت از كتك زدن فرياد كشيدن خسته شده بودند.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
جمعه 24 دی 1389  10:46 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

مقرّ منافقين خلق در شهر بعقوبه عراق

در حين ورو د ما چهره هائي را ديديم كه شباهت زياد به ايرانيها داشتند و براي ما مي خنديدند ما قبل از سوال تابلوي منافقين خلق را در سمت راست دژباني پادگان عراقي ها ديديم  كه به هر سو تردد مي كنند و ما را نگاه مي كنند. و ما هم مات و مبهوت مانده بوديم كه چگونه انسان وطن خود را به دشمن بفروشد اين منافقين چگونه انسانهائي بودند.

با اين تصورات كاميون از خياباني كه پيچيد. صحنه هاي تكان دهنده را ديديم كه بدنمان لرزيد. نا خدا گاه از جا جستيم محافظين عراق مارا در جاي خود نشاندند. آري حدود دو هزار نفر ايراني را  كه لخت بودند و تنها يك شلوار به تن داشتند با كابل و لوله و هر چه امكان داشت به و سيله دژبان هاي عراقي مي زدند و از سوئي به سوئي ديگر مي دواندند محافظ عراقي گفت رفتار با شما خوب خواهد اين اسراء شلوغ كردند تنبيه مي شوند.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
جمعه 24 دی 1389  10:47 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

فرار از اردوگاه بعقوبه

شب ما گرسنه و نگران گرد هم آمديم اندرماني دوست سابق من پيش من آمد و گفت فلاني نبايد خودمان را گول بزنيم با اين اوصاف نمي شود به فردا اميدوارشد مرگ يكبار و زندگي هم يكبار. فعلاً ما از مرز خيلي دور نيستيم و مي خواهيم فرار كنيم ديگر صبرما تمام شده است.

آنها سه نفر از تكاوران زبده بودند كه من هم مي شناختم آنها دوست داشتند من هم با آنها همراه شوم . خيلي با هم صحبت كرديم من از هر مورد سوال مي كردم آنها جواب قانع كننده مي دادند. آنها از گوشه سوله كه پيش ساخته بود محلي را بازور باز كرده بودند و در صورت بلند كردن آن قسمت مي شد در شب به بيرون راه يافت .گفتم من مجروح هستم شايد نتوانم شمارا همراهي كنم ايشان گفت دوست دارند با آنها باشم در ضمن زخم هنوز خطرساز نشده است و منطقه مملو از نيروهاي مختلف عراقي و منافقين است و كنترل خوبي وجودندارد وما مي توانيم از اين فرصت بدست آمده استفاده كنيم تا ببينيم كه بعداً در بيرون چه خواهد شد.

 

چون من خسته بودم در ضمن با چشم خود بيرون را خوب برزسي نكرده بودم تصميم گرفتيم كاررا به فرداموكول كنيم ومن هم اوضاع را بررسي كنم .درروي سنگ فرش سوله دراز كشيدم بخواب رفتم.

صبح با تيراندازي و درگيري مجدداز خواب بيدار شدم عراقي ها با اسراي سوله ديگر درگير شده بودند . هواي سوله ها بسيار بد بود نمي توانستيم نفس بكشيم اسراء با فرياد هاي گوش خراش به درها حمله ور شدند ازبيرون هم عراقي ها تيراندازي مي كردند تا درها شكسته نشود ليكن با فشار چند صدنفري درهاي بزرگ از جا كنده شدندو همه به بيرون رفتيم عراقي ها كنترل خوبي نداشتندو خودشان هم از ما مي ترسيدند. در بيرون به سيم خاردارها نگاه كرديم اطراف ارودگاه نخلستان و علفزار بود در صورت خروج از اردوگاه نگهبانان نمي توانستند مارا ببينند. دوستان حساب همه كاررا كرده بودند .من هم قبول كردم همان شب از سوله فرار كنيم .

موفق شدم مقداري آب بخورم جاي زخم چرك كرده بود ناراحتي و استرس مانع از احساس درد ميشد. خون بازو و سينه مرا خيس كرده بود ومقدارزيادي نيز خونآبه خشك شده بود . عراقي ها به مجروحين توجه نداشتند و تعداد بيشماري مجروح در گوشه اي افتاده بود و يك نفر هم در اثر خونريزي شهيد شده بود اسراء  با كارتن روي اورا پوشانده بودند.

من مقداري گج از ديوار كندم سائيد ه وبه روي چرك ها و محل خونريزي مي ريختم . بد نبود مانع خونريزي مي شد.

من اين تصميم جديد را به دوستان قبلي گفتم تعدادي رغبت نداشتند با آن حال و احوال با ما بيايند تنها يك نفربنام گروهبان صادقي خواست همرامان بيايد. تعدادما پنج نفر شد و بيشتر ازاين هم خطر ساز و كنترل سخت بود. آن شب نمي توانستم بخوابم آيا موفق خواهيم شد يا نه ؟ من با اين زخمها مي توانم با بقيه همراه شوم ؟.

پاسي از نيمه شب گذشته بود تقريباً شايد ساعت سه ونيم بامداد مي شدكه از سوراخ سوله خارج شديم تعدادي از اسرا ء فكر مي كردند براي رفع حاجت خارج مي شويم لذا كنجكاوي نمي كردند.

  آري نگهبان در آن موقع شب خواب آلود بود دور وبر سيم خاردار جهبه و قوطي و خرت وپرت زياد بود ما يكي يكي از پشت آنها خودرا به سيم خاردار رسانديم لحظات سختي بود و احساس خطر مي كردم چون ما اسلحه  نداشتيم از خود دفاع كنيم . وشايد كه داخل سيم خاردارها مين گذاري شده باشد

 بايد اشاره كنم نيروي عراق بسيار كم بود و تازه اينكه اكثر نيروها به داخل ايران ستون كشي كرده بودند.

هرآنگاهي بوسيله نورافكن يكي از نفربر ها به اطراف سوله ها و محوطه نور انداخته مي شد.

يكي از دوستان ازسيم خاردار نه چندان محكم عبور كرد . شانس داشتيم مين وجود نداشت با كمترين صدا از سيم عبور كرديم من در حين عبور از سيم خاردار لباسم گير كرد وچون زخمي بودم نمي توانستم رها شوم فورا" اندرماني سيم خارداررا كنارزد خارج شدم به صورت سينه خيز تا آنجا كه رمق داشتيم از اردوگاه دورمي شديم خالي خوشحال بوديم كه از آن جهنم خارج مي شويم درد را احساس نمي كردم . كمي دورتر ازجا بلند شديم و با آخرين سرعت  دوان دوان دور شديم .

       هر گوشه اين شهر كوچك تاسيسات و نظامي بود و خانه ها و سنگر ها ازهم تشخيص داده نمي شدندهمه جا آشفته و پراكنده بود. تعداد بسيار زيادي خودرو تجمع كرده بودند . از دورآسمان ايران با منورها روشن بود كه حكايت از عمليات و نا آرامي  داشت.

سعي ما اين بود به هر نحوي كه شده خودرا به داخل مرزايران برسانيم اگر هم كشته شديم در خاك ايران كشته شويم.  ازاينكه نگهبانان متوجه فرار ما نشدند تا حدودي خيال مان راحت بود فقط مشكل خروج از مرز بود .

چگونه مي توانستيم از دژباني عراقي ها كه در دروازه شهر سومار برقرار كردند عبور كنيم يكي از دوستان پيشنهاد داد كه از سمت راست دژباني از داخل سيم خاردار ها رد شويم . چون مين گذاري شده بود . بقيه ترجيح دادند از داخل شهر عبور كنيم زيرا منافقين هم تردد دارند و امكان متوجه شدن عراقي ها بسيار ضعيف است .

 ما مقداري خرما از زمين جمع كرديم رودي نيز جاري بود آبي خورديم در گوشه ي نشستيم و نقشه اي را طرح كرديم كه :در تاريكي يكي از خودروهاي عراقي را كه در هر سو ديده مي شوند سرقت كنيم وبا آن تحت عنوان منافق از دژباني خارج شويم . مقداري آن منطقه را گشتيم خطر ديده شدن در آن ساعت از شب و تشخيص دادن ما كم بود .

 بالاخره يك تويوتاي اف 2 عراقي را نشان كرديم كه كنار خاكريزي گذاشته بودند روشن كردن اين ماشين ها آسان بود و تازه اينكه اكثر خودروهاي نظامي سويچ سالم ندارند با هر شيئ روشن مي شوند.

رحيم اندرماني خود جلو رفت با احتياط كامل در ماشين را باز كرد دو دقيقه نشده بود كه ماشين را روشن كرد و به آرامي از آن محل دور شد كسي هم ديده نشد كه دنبال ماشين بيايد نزديك ما كه شد ماهم سوار شديم از بيراهه وارد جاده بين المللي شديم در آن ساعت از شب خودروهاي نظامي در حال تردد بودند. و چند نفر از عراقي ها هم مارا ديدند اما تشخيص ندادند كه ايراني هستيم.

در روي جاده به جلو پيش مي رفتيم دژبان كنترلي عراقي ها نمايان شد نفس در سينه ها حبس شده بود چاره اي هم جز حركت نداشتيم هوا كم كم روشن مي شد . به مقابل پست كنترلي رسيديم اول نگهبان چيزي از ما نپرسيد و با عجله نگاهي كرد و به عربي گفت : رو اما نمي دانم چه چيزي نظرش را جلب كرد كه عربي سوالي كرد يكي از دوستان به فارسي گفت المجاهدين ايراني عراقي مجدداً سوالي ديگر كرد هيچكس نتوانست جواب دهد عراقي با دست دستور داد ماشين را كناري بزنيم و همزمان اسلحه خودرا از حالت بند تفنگ خارج ساخت اندرماني كمي فاصله گرفت عراقي داد وفرياد ره انداخت كه ايراني . ايراني ........آنگاه توجه سايرين به ما جلب شد .

ما داد زديم رحيم فرار كن اندرماني نيز به پدال گاز فشاري داد ماشين از جا كنده شد عراقي ها به سوي ما رگبار بستند و سحرگاهان سفير گلوله همه جا را فرا گرفت . همين كه باسرعت فرار مي كرديم يك عراقي هم در وسط جاده زير گرفته شد ضربه ماشين به او به حدي بود كه اورا جند متر آن طرف پرتاپ شد و شيشه وجلوئي هم چند ترك برداشت و كمي مانده بود رل از دست اندر ماني خارج گردد به هر نحوي بود كنترل نمود و با سرعت بسيارزياد فرار كرديم.

 عراقي ها هم با فاصله كم ما را تعقيب نمودندو هر چند گاه تير اندازي مي كردند. دو نفر از دوستان كف پشت تويوتا خوابيده بودند تا تير نخورند وارد شهر سومار شديم از كنار خرابه ها  به سرعت پيش مي رفتيم و و خودروي عراقي نيز مارا تعقيب مي كرد.ما مي خواستيم كمي دورتراز سومار به جاده هاي خاكي به پيچيم چون ديده بودم عراقي ها از ترس كمين به آنجا ها نمي رفتند و دژبان ها دست از تعقيب برمي داشتند.

لحظات به تندي مي گذشت وما نگران بوديم چند تير هم به ماشين اصابت كرد اما كسي زخمي نشده بود  همه ما سراسيمه عقب و جلو را نگاه مي كرديم و وضعيت را به اندرماني مي گفتيم او نيز با سرعت باور نكردني همه دست اندازهارا رد مي كرد. از اينكه دوباره وارد ايران مي شديم حس ديگري داشتيم و احساس مي كرديم در خاك خود جواب آنهارا خواهيم داد و اين حس توان مارا مضاعف مي كرد.

 شهر پر از واحد هاي نظامي و ادوات زرهي بود . در اثر سرو صداها و تيراندازي به ما عراقي هاي كنار جاده هم فرياد مي كشيدند و عراقي ها را تشويق مي كردند مارا بزنند.  همه اين اعمال چند دقيقه بيشتر طول نكشيد .

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
جمعه 24 دی 1389  10:48 AM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

اسارتي ديگر

ما يك جا را فراموش كرده بوديم تويوتا با سرعت پيش مي رفت ناگهان پل فلزي كه عراقي ها روي رودخانه نصب كرده بودند ظاهر شد اين پل ها فرازو نشيب هائي دارند من ياد م افتاد خواستم به اندرماني بگويم كه ماشين با سرعت زياد به پل رسيد و در اثر موج كف پل رل از دست اندرماني خارج شد و خودرو به كناره هاي پل بشدت برخورد نمود و در نتيجه بعد از طي چند متري  چند متر آن طرف پل ماشين در شيار كنار جاده به پهلو چپ شد . دو نفر پشتي به بيرون پرتاپ شدند و پاي يكي شكسته و ديگري به سختي مجروح شدند.

 و ما كه سه نفر جلو بوديم روي هم انداخته شديم كه در اثر اين سانحه قفسه سينه من به سختي آسيب ديد ونمي توانستم نفس بكشم سايرين هم وضعيت مرا داشتند.

قبل از آنكه بتوانيم خارج شويم عراقي ها با اسلحه هاي گرم بالاي سر ما ايستادند. در را باز كردند يكي يكي مارا به بيرون كشاندند جالب اينكه ما ديروز در حوالي اين منطقه نبردي بزرگ داشتيم و در آن نزديكي اسير شديم . بعد ازاينكه مطمئن شدند اسلحه نداريم مارا به باد كتك گرفتند و ضرباتي به سرو صورت مان مي زدند كه تا مدتها اذيت داشت . عربي سوالاتي مي كردند وما ناله مي كرديم آنقدر كتك خورديم كه بدنمان بي حس شده بودمن  ديگر ضربه ها را حس نمي كردم ما از حال رفتيم عراقي ها مارا داخل يك تويوتا انداخته مجدداً به طرف خاك عراق بازگرداندند.

وقتي به هوش آمدم ديدم سايرين نسبت به من سر حال هستند و ما در قرار گاه دژبان يعني همانجا كه مارا شناخته و تعقيب كرده بودند هستيم . يك نفر عراقي گويا اهل كركوك عراق بود به زبان تركي از ما پرسيد شما از كجا آمديد ما هم گفتيم در بيابان ها سرگردان بوديم ونمي دانستيم كجا هستيم وكجا مي رويم .

 ايشان پرسيد ماشين را از كجا پيدا كرديد جواب داديم در يك بي راهه مانده بود .

فرمانده دژبان در محل حاضر شد و دستور داد سريعاً مارا به اردوگاه اسراء تخليه كنند چون خودشان در دروازه سومار ماموريت ديگر داشته لذا زياد سوال و جواب نشديم . و گزارشي هم از سرقت خودرو دريافت نكرده بودند تا بفهمند ما از اردو گاه فرار كرديم آنجا هم لطف الهي شامل حال ما بود.

پاي سرگروهبان موسوي شكسته بود نا له بسيار مي كرد او را با يك دستگاه وانت به جاي نا معلومي تخليه كردند كه ديگر از سرنوشت ايشان بي خبر شديم بقيه مار ا سوار بر يك دستگاه تويوتا كرده به پادگان ذوالفقار بردند. نمي دانستيم بخنديم يا گريه كنيم هرچه مي كرديم به جاي اول باز مي گشتيم .

وارد پادگان شديم لحظه اي هم اظطراب وجود مان را گرفت كه شايد كسي فرار مارا شايعه سازد و به گوش عراقي ها رسيده باشد نگران بوديم .

ماشين توقف كرد مارا پياده كردند عراقي ها با همديگر صحبت كردند آنگاه مارا داخل سوله روانه كردند. شايد مارا نزدند اين باشد كه همه خون آلود و مجروح بوديم وبه علت تعداد زياد اسرا و وضعيت عملياتي منطقه زياد پي گير ي نمي كردند .

وارد سوله شديم كسي متوجه موضوع نبود حتي دوستان نزديك هم تا آن لحظه كه بيشتر از چند ساعت طول نكشيده بود باور نمي كردند ما تا سومار رفتيم و دوباره باز مي گشتيم .اگر چه كه نتوانستيم فرار كنيم اما از اين كه جرات كرديم وتا آنسوي مرز هم پيش رفتيم در ته دل راضي بوديم و احساس غرور مي كرديم.

بعد ها متوجه شديديم اگر ما سالم وارد ايران مي شديم عمليات عراقي ها پايان يافته بود و بعد از ظهر آنروز باز مي گشتند . زيرا عمليات مرصاد عليه منافقين از سوي دلاوران ارتش و سپاه از تنگه چهار زبر به سوي مرز بين المللي آغاز شده بود .و مي توانستيم كشته شدگان وآوارگان نيروهاي عراقي و منافق را با چشم خود ببينيم.

از سوئي هم اعتقاد داشتم شايد عمر ما به پايان نرسيده بود و سرنوشت اين بود كه اسير شويم و زنده بمانيم  كه شايد اگر وارد ايران مي شديم نيروهاي ايران اشتباها"مارا با منافقين اشتباه مي گرفتند و              مي كشتند.

بعداً فهميديم كه چرا ايران به تجاوز عراق پاسخ بموقع نداده است زيرا ايران تصميم داشت منافقين را به اين شيوه به داخل مرز هاي خود بكشد و آنگاه كه آخرين نيروهاي منافق به خاك ايران وارد شد  با حمله برق آساي هوانيروز قهرمان و رزمندگان دلاور از زمين و آسمان ارتش به اصطلاح آزادي بخش مجاهدين خلق     ( منافقين خلق ) را نابود سازند تا براي ابد به زباله دان تاريخ ريخته شوند.

و تاوان سالها خيانت به ميهن و مردم مظلوم ايران را كه همواره مورد تاخت و تاز اجانب  و استعمار گران واقع شده پس بدهند آنهائي كه بجاي دفاع از حريم و ناموس وطن به آغوش دشمن پناه آوردند و جوانان غيور مارا به تير خيانت و جفا به شهادت رساندند و موجب شدند دشمن بعث چند صباحي در مرزهاي ما حضور داشته باشند و حيثيت ايراني ها را به باد تمسخر بگيرند ، اينگونه نمي شد مگر با خيانت و همكاري اين منافقين كوردل كه به نيروهاي ما از پشت خنجر زدند و اكنون زمان انتقام و تار ومار شدن اين غده هاي كثيف بود.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
جمعه 24 دی 1389  1:42 PM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

به سوي اردوگاه ها ي دائمي

آن روز ،روز پاياني براي دشمنان كشور و براي ما آخرين روز وداع با وطن و آغاز اسارت بود. وديگر اينكه آ ن روز ارودگاه راتخليه مي كردند بدينگونه كه ما وارد سوله ها شديم دو ساعت نگذشته بود كه بچه ها خبر دادند تعداد بسيار زيادي اتوبوس وارد اردوگاه شد. همه از لاي درزها به بيرون نگاه مي كرديم آري راست مي گفتند . اما هنوز نمي دانستيم چه مي شود. طولي نكشيد عراقي ها درب هاي سوله ها را باز كردند و ماها را به محوطه ريختند يك سرگرد در جمع حاضر شد و سخنان او به فارسي براي همه ترجمه مي شد با عجله و دستپاچگي گفت :

ايران قطعنامه 598 را نپذيرفته ليكن ما مجبور شديم به ايران حمله كنيم و بسياري از شهرها را تصرف كنيم . السيد صدام نظرشان اين است حالا كه شما تا اينجا آمديد ما شمارا به زيارت كربلا خواهيم برد و از آنجا از مرز بصره شمارا به ايران خواهيم فرستاد لذا  اتوبوس ها به اين منظور در اينجا حاضر شدند ما انتظار داريم از مهمان نوازي ما راضي باشيد و كاري انجام ندهيد كه پشيمان شويد چون جنگ تمام شده وما مسئول هستيم شمارا به وطن خودتان بفرستيم . و اگر شرايط اينجا خوب نبود بعلت كمبود امكانت است .

آنگاه مارا به ستون يك سوار اتوبوس ها كردند . سخنان سرگرد عراقي همه دروغ بود او مي خواست ما تا ارودگاه دائمي خود حركات نسنجيده انجام ندهيم و مشكل ايجاد نكنيم . و علت دستپاچگي او هم بعلت آغاز عمليات ايران عليه عراق بود كه ضربات سنگيني را متحمل شده و در آن لحظات كه براي ما سخنراني مي كرد، نيروهاي عراقي در حال فرار بودند.

عده اي از ايراني ها حرف هاي عراقي ها را باور مي كردند و مي گفتند راست مي گويد قرار داد598 امضاء شده و ديگر جاي بحثي باقي نيست .اما من و چند نفر ديگر سخنان عراقي را موذيانه و دروغ مي دانستيم و فوراً به ياد آن گردان تكاور لشگر 77 خراسان افتادم كه با اين ترفند زيارت به اسارت كشيدند.

اما از اينكه از ارودگاه وحشتناك خارج مي شديم راضي بوديم مي دانستيم هر جا ببرند بهتر از اين مكان خواهد بود.

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
جمعه 24 دی 1389  1:43 PM
تشکرات از این پست
savin125125
savin125125
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 5409
محل سکونت : بوشهر

شهرهاي عراق

تعداد اتوبوس هاي حامل اسراي ايراني 33 دستگاه بود كه به سمت بغداد حركت دادند. من و سايرين با دقت تمام مناظر بيرون را نگاه مي كرديم و در ذهن خود همه نقاط و امكانات عراق را با كشورمان مقايسه مي كرديم و كنجكاوانه به هر سو نگاه مي كرديم ، من با ديد اطلاعاتي كوچكترين زوايا را نگاه مي كردم و شهرها و امكانات و مردم اين كشور را با ايران در مغزم مقايسه مي كردم ، مي ديدم عراق كشوري فقير با امكانات نامناسب مردمي با فرهنگ كم و فقير مي باشد در طول مسير كارخانه اي نديدم كشاورزي قابل توجهي هم نداشت، ساختمان هاي قديمي و كهنه خيابانهاي قديمي نشان از عقب ماندگي اين ملت داشت تقريباً بيشتر از نصف خاك عراق خاك نا مرغوب و كوير بود كه از ديدن آن حال انسان به هم مي خورد. در حالي كه ايران گلستان بود كشاورزي و صنعت در همه جا ديده مي شود.

از داخل شهر ها كه مي گذشتيم عراقي ها مارا فحش مي دادند و تعدادي هم ديده مي شدند كه از اسير شدن ما ناراحت بودند. ولي اكثراً خوشحال بوده و پاي كوبي و شادماني  مي كردند.

به شهر تاريخي بغداد رسيديم واز كنار دارالسلام  بزرگترين قبرستان جهان عبور كرديم آنجا مدفن پيامبران بزرگ الهي است لذا همگي فاتحه اي از دور نثار روح آنها كرديم . همه كنجكاوانه به شهر نظاره مي كرديم . شهري آباد بود ولي به زيبائي تهران هرگز نمي شد.

 از روي پل معروف دجله به آن سمت شهر عبور كرديم رودخانه بسيار زيبا و پر آب دجله در زير پاي ما قرار داشت اين پل حساس توسط انواع واقسام سلاحهاي پدافند هوائي محافظت مي شد.

 رود دجله و فرات از كنار اين شهر باستاني مي گذشت و از بركت همين رود قسمت زيادي از شهر سرسبز و خرم بود ما با ديدن عظمت و بزرگي رود به ياد تشنه لبان صحراي كربلا افتاديم كه چگونه آب را روي ياران امام حسين بستند اين مردمان وارثان همان يزيديان هستند همه بر يزيد لعنت فرستادند. نگهبان هاي اتوبوس كه سني بودند با چشمان دريده فرياد زدند سكوت ... .

 

 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک  اللهم العنهم جمیعا
جمعه 24 دی 1389  1:44 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها