سی امین حکایت سیتا
رضا مختاری
انتشارات چشمه
این کتاب هم مثل قبلی یکی از مجموعه داستان کوتاه های چاپ شده توسط نشر چشمه است .
قطار یا خدا پدر مسیح نبود ، اما پدر مسیح خدای مسیح بود : یک جورایی بیشتر شبیه شعر سپید هست . شعر سپیدی که کتاب را به دختری ارمنی به نام رامینا تقدیم می کند .
تیرانا در شبی که انگو نداشت : داستانی شکل گرفته با کمک شخصیت های واقعی مردی که در حال کور شدن است و به سمت تیران می رود .
یک نفر آن دورها می دود : چندین روایت از سوی افراد مختلف در مورد مرگ یک نفر . روایت های اصلا با هم هماهنگ نیستند .
ن و دیواری از چوب و علف کشیده به دور شهر : داستانی از اصفهان و آذر . اینو بگم که ماه آذر ماه مهمی برای اصفهان است و در حقیقت شهر اصفهان در ماه آذر بنا نهاده شده و این ماه را ماه تولد شهر می دونند .
سی امین حکایت سیتا : اینم چند اپیزود مختلف اکثرا مرتبط با دختری به نام سیتا .
برف : زمستان و مرد درون حیاط و مشاهده پارو کردن برف ها ...
دزدمونا خوشبخت می شود : دزدمونا از نمایش نامه شکسپیر فرار کرده .
فوق العاده کتاب خاص و عجبیه . اصلا توی یک حال و هوای دیگه است . من که خوشم نیومد و باهاش ارتباط برقرار نکردم . دیگه بیش از حد به پست مدرنیسم و رئالیسم جادویی نزدیک شده شاید .... چی بگم من بیشتر جاها اصلا منظورشو متوجه نمی شدم ... سبک نوشتار هم خیلی خاصه اکثرا اپیزودهای کوتاه مثلا همون سی امین حکایت سیتا اگه یکی خوند به منم بگه دقیقا چی می شه این اپیزودها چی رو می خوان بگن ؟!!!! شاید من خوب باهاش ارتباط برقرار نکردم ولی نظرم اینه کتاب خوبی نیست و نویسنده اون قدر به خاص نویسی توجه کرده که اصلا دلچسبی و بامعنا بودن کتاب فدا شده . فقط بعضی جاها لحن رمانتیک قشنگی گرفته مثل جاهایی که سیتا را در اصفهان وصف می کنه .
تنها نکته مثبت کتاب اینه که نویسنده اش اصفهانیه و به اصفهان هم زیاد اشاره می کنه :دی
قسمت های زیبایی از کتاب
فقط و فقط یک بار به من نگاه کرد و من نفهمیدم پیش از آن نگاه چه طور و بعد از آن نگاه چرا ....
سیتا بود . من بودم . پا زدیم . دور شدیم . مرد توی بلندگو : قایق شماره ی بیست و یک برگرد ! قایق شماره ی بیست و یک برنگشت . دوباره بلندتر داد زد : قایق شماره ی بیست و یک برگرد ! دوباره قایق شماره ی بیست و یک برنگشت . رفتیم از پل شهرستان هم رد شدیم . رفتیم تا گاوخونی . می گویند خودت را انداخته ای در گاوخونی . انداخته ای ؟
تقدیم به چتر تو سیتا ! که من و تو از زنده رود که خشک شده بود گذشتیم ، روی نیمکت های پارک ساعی با لیوان چای در دست انگشت کشیدیم ، یکی خشک بود نشستیم .
منبع:http://bestbooks.blogfa.com/