0

داستان کودک بهانه گیر

 
hosinsaeidi
hosinsaeidi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 23615
محل سکونت : کرمانشاه

داستان کودک بهانه گیر

داستان عروسک بهانه گیر

اگر کودک بهانه گیر در خانه دارید و نمیدانید با او چه کار کنید بهتر است بدانید که قصه تأثیر زیادی روی کودکان دارند زیرا کودکان علاقه ی زیادی به قصه دارند. در این مطلب می توانید یک داستان کودکانهدر مورد بهانه گیری را برای کودکان بخوانید.

اینک ادامه داستان:

مهسا یه عروسک جدید خریده بود که هر وقت دکمه ی روی شکمش رو فشار می داد می گفت :”مامان . 
مهسا یه عروسک جدید خریده بود که هر وقت دکمه ی روی شکمش رو فشار می داد می گفت :”مامان … مامان من به به می خوام” 
بعد مهسا یه شیشه شیر اسباب بازی بهش می داد .عروسکش شیرشو می خورد و با لبخند از مهسا تشکر می کرد. 
مهسا چند روز با خوشحالی با عروسکش بازی می کرد و از خوش اخلاقی عروسکش لذت می برد..اما یواش یواش عروسک مهسا بداخلاق شد .یه روز صبح وقتی مهسا دکمه ی عروسکشو زد عروسکش حرف نزد اخم کرد.

 

داستان کودکانه

داستان عروسکی که بهانه می گرفت


مهسا دوباره دکمشو زد باز عروسکش حرف نزد. بار سوم که مهسا می خواست دکمه ی عروسکشو بزنه عروسکش جیغ زد! 
مهسا می خواست شیشه ی شیرشو بهش بده اما عروسک دلش نمی خواست بخوره .می خواست بهانه بگیره که اینو نمی خوام اونو دوست ندارم … 
مهسا خیلی ناراحت شده بود .عروسکشو بغل کرد و برد دکتر . 
آقای دکتر از مهسا پرسید عروسکتون چی شده برای چی آوردینش دکتر؟ 
مهسا گفت خیلی بداخلاق شده می ترسم مریض شده باشه! 
دکتر ، عروسک مهسا رو معاینه کرد و گفت فکر کنم مریضی بهانه گیری رو از کسی گرفته . شاید یه نفر تو خونه ی شما خیلی بهانه می گیره و عروسک شما ازش یاد گرفته. 
مهسا خجالت کشید و هیچی نگفت . 
بعد دکتر گفت دوای درد عروسک شما اینه که دیگه کسی توی خونه غر نزنه .همه باید خوش اخلاق و مهربون باشن تا عروسکتون دوباره حالش خوب بشه و خوش اخلاقی و مهربونی دوباره بهش برگرده. 
مهسا برگشت خونه و سعی کرد خودش عروسکشو درمان کنه. شب که نشست سر سفره ی شام عروسکش رو هم کنار خودش گذاشت تا عروسکش کارهای مهسا رو ببینه و یاد بگیره.

 

داستان کودکانه

داستان عروسکی که بهانه می گرفت

 
مامان یه بشقاب غذا برای مهسا کشید. مهسا از مامان تشکر کرد و همه ی غذاشو خورد . 
بعد با آب و صابون دست و صورتشو شست و توی جمع کردن سفره به مامان کمک کرد. 
عروسک مهسا هیچی نمی گفت ولی داشت همه ی کارهای خوب رو از مهسا یاد می گرفت. بعد از چند روز که دیگه مهسا توی خونه بد اخلاقی و بهانه گیری نمی کرد ،عروسکش دوباره خوش اخلاق و مهربون شد .حالا دوباره می گفت :مامّان …. مامّان …. من به به می خوام . 
مهسا با خوشحالی شیشه ی شیرش رو بهش می داد .عروسکش همه ی شیرشو می خورد و خیلی زیبا لبخند می زد و تو بغل مهسا آروم آروم به خواب می رفت.

چهارشنبه 19 تیر 1398  7:54 AM
تشکرات از این پست
zahra_53
دسترسی سریع به انجمن ها