0

قصه اساطیر کهن ایرانی برای کودکان(سیزدهم تیر ماه بزرگداشت آرش کمان گیر)

 
hosinsaeidi
hosinsaeidi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 23615
محل سکونت : کرمانشاه

قصه اساطیر کهن ایرانی برای کودکان(سیزدهم تیر ماه بزرگداشت آرش کمان گیر)

قصه کودکانه آرش کمانگیر

قصه آرش کمانگیر درباره جنگ بین ایران و تورانیان است که در این جنگ تعدادی از تیراندازهای ایرانی کشته شدند و کشور ما توسط دشمنان فتح شد و در این بین آرش داوطلب شد تا برای تعیین مرز ایران و تورانی ها تیری را پرتاب کند و او به بلندترین نقطه کوه البرز رفت و با همه توان خود تیری را پرتاب کرد. در ادامه جزئیات داستان آرش کمانگیر را گردآوری کرده ایم که امیدواریم این داستان مورد توجه بچه های دوست داشتنی قرار بگیرد.

قصه آرش کمانگیر

داستان آرش کمانگیر 

یکی بود یکی نبود افراسیاب پادشاه تورانیان به ایران حمله کرده بود. ایرانیان همه ناراحت و غمگین بودند. افراسیاب در تخت شاهی اش نشسته بود که یکی از خدمتکارنش آمد و به افراسیاب گفت من فکری دارم تا مرز ایران و توران مشخص شود : یکی از ایرانیان تیری پرتاب می کند تیر هرجا که نشست آنجا مرز ایران و توران خواهد شد و ایران کشوری کوچک خواهد شد مگر یک تیر تا کجا خواهد افتاد ؟ افراسیاب این پیشنهاد را پذیرفت. وقتی این خبر به گوش ایرانیان رسید همه در غم و اندوه فرو رفتند.

داستان زیبا آرش کمانگیر

« آخرین فرمان ،آخرین تحقیر ،…
مرز را پرواز تیری می دهد سامان!
گر به نزدیکی فرود آید ،
خانه هامان تنگ ،
آرزومان کور…
ور بپرد دور ،
تا کجا؟… تا چند؟…
آه… کو بازوی پولادین و کو سر پنجه ی ایمان؟…»

داستان زیبا شاهنامه

هیچ کس حاضر به این کار نبود تا اینکه … پهلوانی بزرگ به نام آرش حاضر به این کار شد و گفت من این تیر را به پرواز در می آورم . رو به مردم کرد و گفت:«ای مردم من هیچ بیماری و مشکلی ندارم ولی من بعد از پرواز این تیر جانم را از دست خواهم داد زیرا چاره این کار زور و پهلوانی نیست.
جان من با این تیر می رود تا این تیر به این زودی ها از پرواز ننشیند. بعد سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت :
« درود، ای واپسین صبح، ای سحر بدرود! که با آرش تو را این آخرین دیدار خواهد بود.»
من به صبح راستین قسم  می خورم … به آفتاب قسم می خورم …. که جان خودم را در تیر کنم.
دیگر همه ساکت شدند. نفس هایشان را در سینه حبس کردند. کودکان بر بام بودند. دختران در کنار روزن نشسته بودند و گردنبند هایشان را در مشت فشار می دادند. مادران غمگین کنار در ایستاده بودند آرش به سوی کوه دماوند قدم برداشت و دشمنان همان طور که به او می خندیدند راه باز کردند و آرش به قله رسید. چند نفر از کوه البرز بالا رفتند و پیکر بی جان آرش را آوردند.

داستان زیبا و جالب آرش کمان گیر

« آری آری جان خود در تیر کرد آرش
کار صدها صد هزاران تیغه ی شمشیر کرد آرش
تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون
به دیگر نیمروزی از پی آن روز
نشسته بر تناور ساقگردویی فرودیدند
و آنجا را از آن پس مرز ایرانشهر و توران باز نامیدند.

آرش کمانگیر

در این مطلب داستان آرش کمانگیر با بیانی ساده و دلنشین را در اختیار کودکان عزیز قرار دادیم که امیدواریم این قصه زیبا مورد توجه آن ها قرار بگیرد.

پنج شنبه 13 تیر 1398  7:18 AM
تشکرات از این پست
mansoor67 mohammad_43
oskoui
oskoui
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 2920
محل سکونت : آذربایجان شرقی

پاسخ به:قصه اساطیر کهن ایرانی برای کودکان(سیزدهم تیر ماه بزرگداشت آرش کمان گیر)

چه خوب است که به جای تعریف داستانهای خارجی و بیگانه برای بچه ها از داستان های اصیل ایرانی استفاده نماییم تا از اول ،با فرهنگ و آداب ایرانی آشنا شوند%

پنج شنبه 13 تیر 1398  8:25 AM
تشکرات از این پست
hosinsaeidi mohammad_43
mansoor67
mansoor67
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 3583
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:قصه اساطیر کهن ایرانی برای کودکان(سیزدهم تیر ماه بزرگداشت آرش کمان گیر)

کلاس پنج ابتدائی بودم این داستان در دو درس آمده بود .منم آرش . سپاهی مرد آزمود ه  و امسال که ادبیات کلاس نهم را درس می دادم درسی در مورد آرش داشتیم . گفته شده بود / به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را اینکه آماده .کمانداری  کمانگیرم . کل داستان را حفظم . داستانهای حماسی بسیار زیباست و روح قهرمانی را در کودکان و نوجوانان زنده می کند. آری آری داستان ما ز آرش  بود .او بجان خدمتگذار باغ آتش بود .

گر به نزدکی فرود آید . خانه هایمان تنگ ، آرزوهمان کور . درود ای صبح سحر بدرود،  که با آرش این آخرین دیدار خواهد بود.

پنج شنبه 13 تیر 1398  1:20 PM
تشکرات از این پست
hosinsaeidi mohammad_43
دسترسی سریع به انجمن ها