على (ع) در ميدان سياست و تدبير اگر«على بن ابى طالب عليه السلام»در ميادين علم و عمل و تقوا و فضيلت،و دلسوزى و خدمتگزارى به جامعه اسلام و مسلمين،و در تمام كمالات انسانى و فضائل و مناقب بر ديگران برترى داشته و جز استادش«محمد بن عبد الله»صلى الله عليه و آله،نظيرى در جهان آفرينش ندارد،بدون ترديد در مساله«تدبير و سياست»و آگاهى اجتماعى و جهانى نيز بر همگان مقدم است،و هيچ كس به پايه او نمىرسد.
«و اما الراى و التدبير فكان من اسد الناس رايا و اصحهم تدبيرا» (1)
على از نظر سياست و دور انديشى برترين افراد بود،و از همه بالاتر فكر مىكرد،و راى و نظرش صحيحترين آراء بود.
مولاى متقيان همانطور كه خودش در ميان مردم نظيرى نداشت،و نمىتوانستبا افراد پست و ناشايست،و به عبارتى ديگر!با اشخاص فاقد كمال مطلوب،هم آهنگى نمايد،افكار و سياستش نيز براى انسانهاى كوته بين و محدود آن زمان،غير قابل توجيه بود!
اكثريت افرادى كه به ديگران گرايش پيدا كردند،و زير پرچم پرچمداران ناصالح و غاصب قرار گرفتند، علاوه بر اغراض مادى و هوا و هوس،نمىتوانستند،به آن بينش بى انتهاى على نظرى افكنده،و اهداف عالى او را درك كنند!!على عليه السلام در تمام برنامههاى شخصى و گروهى،مذهبى و اجتماعى غايت و نتيجه كار را در نظر مىگرفت،و پيوسته«اهم»را بر«مهم»ترجيح مىداد،و لذا در هر امرى رضاى الهى و مصلحت دين و دينداران را مقدم مىداشت،و هرگز تحت تاثير احساسات و منافع شخصى واقع نمىشد،و فريب دشمنان و بدانديشان را نمىخورد،هر چند در قيافه خير خواهى،و با شعار طرفدارى از آن حضرت پيش مىآمدند!!
چون«ابو بكر بن ابى قحافه»بر مسند و كرسى خلافت نشست،يكى از رجال«قريش»كه در دوران جاهليت رئيس قوم بوده،ولى از نظر ايمانى و اعتقادى مورد پذيرش على نبود«ابو سفيان»بود،كه او در اين برهه حساس،با جمعى از دارو دستهاش،به خانه«ولايت»آمده،و اشعار داغ و پر هيجانى را سرود و گفت:
اى على!امروز هيچ كس جز تو شايستگى رهبرى و زعامت را ندارد،تو اميد مردم و منتهى آرزوى آنان بدين امر مهم و بزرگ هستى،«ابو بكر و عمر»صلاحيت اين كار را ندارند...على عليه السلام دست رد بر سينه او زده،نه تنها تحريك نشد،و نه تنها از او استقبال ننموده و تشكر نكرد،بلكه با تدبير و هوشيارى كه داشت،از هدف شيطنتى او خبر داده و فرمود:
«انك تريد امر السنا من اصحابه!»
تو قصد تفرقه و اسلام ستيزى دارى،ما فريب تو را نمىخوريم!! (2)
سياست على مقيد به اسلام بود گروه ظاهر بين در سياست«على عليه السلام»ترديد نموده،و با مقياس قرار دادن سياستمداران بى دين روزگار،آن حضرت را مردى شجاع و زاهد و متدين و متعهد...دانسته،ولى در ميدان سياست وى را مغلوب رقباى سياسىاش تصور مىكنند!!همان تفكرى كه در زمان آن بزرگوار،گروه معدودى از تهى مغزان،چنين سادهانديشى را به خود را داده،و گفتند:«على پهلوان خوبى است،ولى تدبير جنگى و مبارزه ندارد!!» (3)
در جواب از اين سؤال و اشكال،با توجه با اعترافات دانشمندان اهل سنت،و سيره و زندگى آن حضرت، و فرازهاى خود«نهج البلاغه»عرض مىكنيم كه:آن سرور در سياست و تدبيرند تنها در عصر خودش بىنظير بود،و هرگز افكار سياسى رقباى غاصب وى،دستبالا را نداشت،بلكه در تاريخ انسانيت نظير وى حتى در سياست نيز ديده نخواهد شد،منتهى سياست على با ديگران فرق داشته و دارد.
على سياستش را سياست دين و مصالح مردم مىدانست،و در مواردى كه تزاحمى بين سياست و دينش بود،دين و تقوا را مقدم مىداشت،و براى چند روز امارت و رياستخود را نمىباخت،دستبه ستم و ستمگرى نمىزد،حقوق ديگران حتى دشمنانش را پايمال نمىساخت،كه اينك توجه شما خوانندگان عزيز را به دلايل خود معطوف مىداريم:
1-«انما قال اعداؤه:لا راى له!!لانه كان متقيدا بالشريعة لا يرى خلافها،و لا يعمل بما يقتضى الدين تحريمه،و قد قال عليه السلام:لو لا الدين و التقى لكنت ادهى العرب،و غيره من خلفاء كان يعمل بمقتضى ما يستحصلحه و يستوفقه،سواءا كان مطابقا للشرع ام لم يكن» (4)
دشمنان على عليه السلام او را از اين جهتبى تدبير و كم سياست مىدانستند،كه حضرت مقيد به اجراى برنامههاى شرع مقدس بود،و هرگز خلاف دين را مرتكب نمىشد،و بر خلاف دين نظر نمىداد، و چنانچه خودش فرموده بود!«اگر تقية به دين و تقوى دست مرا نمىبست،من از همه عربها زيركتر بودم»
ولى خلفاى غير على عليه السلام چنين نبودند!!بلكه هر كدام از آنان مطابق مصلحت انديشى خود كه موافق طبعش بود عمل مىكرد!!خواه مطابق دين اسلام باشد يا نه!!!من براى خوانندگان عزيز،در برابر اين اعترافات صريح يك امام بزرگ اهل سنت هيچ تحليلى ندارم،جز اينكه بگويم:على عليه السلام در كنار سياستش دين داشت،ولى خلفاى ديگر آن را نداشتند!!
روش على با گروه امتياز طلب 2-پس از بيعت مردم با امير المؤمنين على عليه السلام،چون گروهى از افراد«امتياز طلب»از دادگرى آن حضرت خشنود نبودند،و تبعيضهاى بيست و پنجسال دوره«خلفاى راشدين»قبل از على عليه السلام،آنان را از مسير واقعى اسلام و سنت نبوى منحرف كرده بود،از اين جهت،سياست آن سرور را مخالف مصالح خود ديده،و سر به شورش برداشتند.
مخالفت«معاويه»و جبههبندى او با آن حضرت،و جنگهاى«بصره جمل»و«نهروان»و«صفين»بطور مستقيم و يا غير مستقيم،محصول همين انديشههاى غلط مخالفين بوده است.
در اين ميان تعداد زيادى از سپاهيان امير المؤمنين كه در دوران قبل از وى،از تبعيض خلفاى ديگر سوء استفاده كرده،و با آن شيوه غلط خو گرفته بودند،و همان روش پيشين را در دستگاه«معاويه»نيز مىديدند،به تدريج پا به فرار گذاشته،و دلهاى سربازان فداكار و راستين اسلام را چركين مىساختند!
لذا افسران دلسوز و سربازان فداكار امير المؤمنين به آن حضرت پيشنهاد دادند كه:براى مدت معين و موقت،تا تحكيم پايههاى حكومتخويش،شما نيز روش خلفاى قبلى را اتخاذ نموده،و به افراد دنياپرستبيش از ما بدهيد،تا بدين طريق آنان را از خود راضى نمائيد... (5)
حضرت در جواب آنان فرمودند:
«اتامرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه؟...لو كان المال لى لسويتبينهم،فكيف و انما المال، مال الله!!» (6)
شما چگونه به من پيشنهاد مىكنيد كه از طريق ستم به پيروزى برسم؟!اين را بدانيد كه اگر اين اموال مال شخصى من بود،بر خلاف عدالت و مساوات رفتار نمىكردم،در حالى كه اينها مال خداست،و خلاف عدالت جايز نيست
قابل توجه است كه سياستمداران تاريخ در گذشته و حتى امروز،اينگونه عمل نمىكنند،و مخالفين خود را از راه تطميع و احيانا وعدههاى ناصحيح و سر خرمن آرام مىكنند،و بين قلدرها و ضعيفان و محرومان فرق مىگذارند،و امكانات اماكن و اشخاص«تناسب مستقيم»با توان فكرى و شورشى آنان دارد،«خلاصه ضعيف هميشه و همه جا پايمال است»مگر در حكومت عدل على و جانشينان بر حق او.... بنا بر اين سياست على با ديگران فرق دارد.
سياست على با ساير سياستمداران فرق دارد 3-پس از به خلافت رسيدن امير المؤمنين على عليه السلام،آن حضرت به كليه فرمانداران و استانداران اطراف نامههايى نوشته،و همه را به بيعتخود فرا خواند.
از جمله اين اشخاص«معاوية بن ابو سفيان»بود،كه على عليه السلام او را به«مدينه»احضار كرد.
چون نامه آن سرور به معاويه رسيد،و دانست كه در خلافت«على»جايگاهى نخواهد داشت،لذا او نيز نامهاى با-مطالب و محتواى دروغين به«زبير بن العوام»نوشت،و در آن،نام«زبير»را به عنوان«امير المؤمنين»درج كرد،و بطور غير واقع گزارش نمود كه:من از مردم شام براى تو بيعت گرفتهام!و همگى با رغبتخود اين امر را پذيرفتهاند،و بدان كه پس از تو نيز به«طلحة بن عبيد الله»بيعت كردهاند!!!شما سعى كنيد به عنوان«خونخواهى عثمان»با پسر«ابو طالب»به مخالفتبرخاسته،و نگذاريد او به شهرهاى«كوفه و بصره»مسلط گردد!!!
نامه معاويه به«زبير»رسيد،او در پوستخود نمىگنجيد،و هرگز احتمال خلاف نمىداد،و خيلى خوشحال بود،و مضمون نامه را به«طلحة»اطلاع داد،و سپس پرچممخالفتبا على را بر افراشته،و جنگ جمل را پيش آوردند!!!
«طلحه و زبير»با اينكه نخستين افرادى بودند كه با امير المؤمنين بيعت كرده بودند،و از دشمنان سر سخت عثمان به شمار آمده،و حتى نمىگذاشتند جنازه وى پس از كشته شدنش دفن شود،ولى مع الاسف با صد و هشتاد درجه چرخش به بهانه خونخواهى او دستبه مخالفت على زده،و باعث كشته شدن و شهيد گشتن هزاران افراد گرديدند!
على عليه السلام چون آنان را در صحنه نبرد ديد،از طريق«عبد الله ابن عباس»به زبير پيغام داد كه: پسر دائىات (على) مىگويد:چرا تا بحال ما را تائيد كردهاى؟و هميشه پشتيبان ما بودى،ولى اكنون دستبه مخالفت ما مىزنى؟مگر چه پيش آمدى ناگوار تحقق يافته؟
و سپس او را احضار فرموده و حديثى را از پيامبر خدا به او متذكر گرديد كه رسول خدا فرموده بود!
يا زبير!تو روزى با على به مقابله مىپردازى،ولى اين را بدان كه تو در اين ميدان ظالم و ستمگرى!زبير چون اين را بشنيد،دست از جنگ برداشت،و راه به بيرون از جنگ و كشتار برگرفت... (7)
در اين قضيه تاريخى سياست على با ديگران مشخص گرديده،و در حالى كه ديگران دروغ مىگويند، تحريك نادرست و خطرناك مىكنند،براى رسيدن به منصب و مقام،كشته شدن ديگران در سياست آنان توجيه مىگردد...ولى على سياستش از راه عاطفه و محبت و ياد كردن از جنبههاى مثبت در گذشته،دشمن را به سر عقل مىآورد،و از ميدان جنگ بدر مىكند...
خلاصه سياست على در متن دين بود،و از قرآن و سنت اتخاذ مىگرديد،و هرگز از آنها تجاوز نمىكرد،و هر كجا تزاحمى پيش مىآمد،دينش را بر سياستهاى غلط و قلدرى ترجيح مىداد،چنانچه خود مىفرمايند:«انى لعالم بما يصلحكم،و يقيم اودكم،و لكنى و الله لا ارى اصلاحكم بافساد نفسى»
من مىدانم چگونه شما را اصلاح نموده،و كجىها و مخالفتهاى همهتان را بر طرف كنم،ولى سوگند به خدا هرگز در اين راه به خاطر اصلاح و آرام ساختن شما،من خويشتن را تباه نمىكنم! (8)
و در تاريخ آمده است كه چون«ابن ملجم مرادى»لعنة الله عليه از«يمن»به«كوفه»آمد،و پيشگويى آن حضرت را شنيد،به خدمت آن بزرگوار آمده و گفت:
«يا امير المؤمنين اعيذك بالله،هذه يمينى و شمالى فاقطعهما او فاقتلنى،فقال على (ع) !فكيف اقتلك و لا ذنب لك الى،و لو اعلم انك قاتلى لم اقتلك (9)
يا امير المؤمنين!من به خدا پناه مىبرم كه قاتل تو باشم،اينها دستهاى من است در اختيار شما،يا آنها را قطع كن،و يا مرا به هلاكتبرسان!!
على فرمود:چگونه تو را بكشم كه مرتكب جنايتى نشدهاى،و لو من بدانم كه تو قاتل منى،من تو را نمىكشم!!
آيا در دنياى گذشته و تاريخ معاصر سراغ داريد كه سياستمدارى با داشتن امكاناتى،با دشمن توطئهگر و قاتلش چنين كند؟آيا در نظام سياسى،«عقل»مىپذيرد كه كسى محور قدرت باشد،ولى با قاتلش چنين معاملهاى داشته باشد؟مگر هزينههاى گزاف در دنياى كنونى براى سازمانهاى اطلاعاتى و جاسوسى مصرف نمىگردد؟!و دهها و صدها سؤال و جوابى كه سرانجام بايد گفت:على با ديگر سياستمداران فرق دارد... (10)
آيا خلفاى ديگر از على سياسىتر بودند؟ بعضى از تحليل گران ساده انديش،چون دورانهاى مختلف«خلفاى راشدين»و ساير خلفاى ستمگر«اموى»و«عباسى»را ملاحظه مىكنند،به اين نتيجه غلط مىرسند كه:هر چند على عليه السلام در علم و عبادت و معنويات بر همگان پيشى گرفته است،و لكن ديگران در سياستبر او برترى دارند!! زيرا در دوران آنان فتوحات وكشور گشائى،و به عبارتى بهتر«گسترش اسلام و مسلمين بيشتر بود»ولى على عليه السلام گرفتار مسائل داخلى گرديده،و جنگ و جهاد برون مرزى نداشت!!
جواب اين سؤال از مطالب گذشته روشن شد،ولى بطور اختصار نظرى به تاريخ و اظهارات خلفاى راشدين و فرازهاى«نهج البلاغه»مىافكنيم،تا خوانندگان عزيز خود در اين مورد داورى نمايند:
تاريخ خلفاى سهگانه پيش از امير المؤمنين على عليه السلام حاكى است كه آنان در فرصتهاى حساس و نياز،به سراغ آن حضرت آمده،و از افكار بى نظير آن بزرگوار استفاده مىكردند،نمونه بارز آنها جنگهاى برون مرزى خليفه دوم«عمر»با دو ابرقدرت«روم»و«ايران»بوده است:چون جنگ اسلام و مسلمين با روميان پيش آمد،«عمر»به حضور امير المؤمنين عليه السلام آمده،و از وى كسب نظر كرد كه:آيا خودش نيز در كنار سپاه مستقيما فرماندهى را به عهده گيرد،و يا در مدينه بماند،و كسى ديگرى را جانشين خود بفرستد؟
حضرت فرمودند:شما نبايد پايتخت اسلام«مدينه»را رها كنى بلكه مردى شجاع و جنگ آزموده را به عنوان نماينده با سپاه بفرست،و تو خود بايد در مركز بمانى،و مرجع فكرى و پناه مسلمانان گردى،و از اين طريق مشكلات مراجعين را برطرف سازى.خليفه نظر مبارك آن حضرت را پذيرفت،و جامه عمل پوشانيد. (11)
و در جنگ ايران و اسلام نيز نظير همين برنامه پيش آمد،و در جواب كسب نظر«عمر»از امير المؤمنين على،حضرت او را از رفتن به ايران منع كرد،و ماندن وى را در«مدينه»به صلاح اسلام و مسلمين دانست،و«خليفه ثانى»نيز به دستور على توجه نموده،و«سعد وقاص»را به فرماندهى سپاهش انتخاب كرد.... (12)
از اين قضاياى تاريخى به دست مىآيد كه امير المؤمنين على عليه السلام از نظر سياسى و ديدگاه جهانى نيز بر رقباى سياسىاش برترى داشت،و آنان خود عملا اين حقيقت را مىپذيرفتند.و علما و دانشمندان منصف اهل سنت نيز به اين موضوع اشاره نموده و مىنويسند:
«فكان (على ع) من اسد الناس رايا و اصحهم تدبيرا،و هو الذى اشاره على«عمر بن الخطاب»لما عزم على ان يتوجه بنفسه الى حرب«الروم و الفرس»بما اشار.و هو الذى اشار على عثمان بامور كان صلاحه فيها،و لو قبلها،لم يحدث عليه ما حدث...» (13)
على عليه السلام در سياست و تدبير نيز بر همگان مقدم بود،او در جنگ ايران و روم و مسلمانان،عمر را راهنمايى كرد،و عثمان را نيز در مورد شورش مردم بر ضد وى چاره جويى فرمود،و صلاح او را گفت، و چنانچه به امر على عليه السلام اطاعت مىكرد،به هلاكت نمىرسيد،و آن حادثه عظيم رخ نمىداد.
مقايسه سياست على با عمر در شوراى شش نفرى عمر هنگام وفاتش وصيت كرد كه:از ميان شش نفر صحابه بزرگ پيامبر،يكى را به عنوان«خليفه»برگزينند.و آن شش نفر را مامور ساخت در مجلس خصوصى به بحث و تحليل نشسته،و پس از گفتگوى لازم،از ميان خود يكى را انتخاب نمايند،و هر گاه كسى از آنان با انتخاب اكثريتشورى مخالفت نمايد،گردنش را بزنند!!
افراد شوراى عمر عبارت بودند از:1-«على بن ابى طالب عليه السلام»،2-«عثمان عفان»3-«عبد الرحمن بن عوف»4-«سعد بن وقاص»5-«طلحة بن عبيد الله»6-«زبير بن العوام»در اين ميان«حق وتو»يا«عبد الرحمن بن عوف»بود.
در مورد افراد شورى و واگذارى«حق وتو»به«عبد الرحمن»در ميان مردم بحث و گفتگو بود،از آن جمله«عبد الله بن عباس»كه مردى سياسى و با نفوذ و عالم بود،و به مولاى متقيان ارادت خاصى داشت عرض كرد:«ذهب الامر منا»يعنى در اين شورى على عليه السلام هرگز به خلافت نخواهد رسيد!!زيرا تركيب شورى از افراد مذكور طورى بود،كه بر ضد على عليه السلام تشكيل شده بود،و خود امير المؤمنين على عليه السلام در خطبه«شقشقيه»به آن اشاره مىكنند. (14)
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه:اگر على مرد سياسى است چگونه در مجلسشوراى شش نفرى شركت مىكند كه مىداند موفق نخواهد شد؟
جوابش از خود«على بن ابى طالب»است،كه مىخواهد سياستخود را با سياست«عمر»به مردم نشان دهد،و آيندگان در آن مورد داورى كنند،و يقين كنند كه«ولايت و خلافت على عليه السلام»از جانب خدا بوده،منتهى خلفاى غاصب با انواع شيطنتها و دسيسهبازى،حق را از صاحب حق گرفتند!!
زيرا آنان گفته بودند:پيامبر خدا فرموده است:
«ان النبوة و الامامة لا يجتمعان فى بيت (15) !!!»
رسالت و امامت هرگز در يك خانواده جمع نمىگردد!!
و از طرفى عمر گفته بود:اهل شورى اهل بهشت هستند،و پيامبر هنگام وفاتش از آنان راضى بود.و از طرفى با يكايك آنان صحبت مىكند،و به«طلحه»مىگويد:پيامبر از تو ناراضى بود!! (16)
و سپس به«ابو طلحه انصارى»مىگويد:هر كدام از اين اهل شورى با اكثريت مخالفت نمايد گردن او را بزن!
على مىفرمايد:من در شورى شركت كردم كه ثابت كنم اينها دروغ مىگويند!اينها آن چنان منحرفند كه به پيامبر خدا به دروغ نسبتحديث مىدهند!تا خلافت مرا غصب كنند،بايد مردم بدانند كه چگونه پيامبر صلى الله عليه و آله اجتماع نبوت و امامت را در يك خانواده ممنوع مىداند؟!و از سوى ديگر همين راويان دروغگو مرا جزو همان شوراى شش نفرى براى انتخاب خليفه قرار مىدهند؟!! (17)
عمر از يك سو اهل شورى را اهل بهشت دانسته،و مورد رضايت پيامبر معرفى مىكند،و از طرف ديگر دستور مىدهد:گردن مخالف را بزنيد!!او چگونه مىگويدپيامبر از شما راضى بود،و بعد مىگويد پيامبر از طلحه ناراضى بود؟!! (18)
خوانندگان عزيز خود مىتوانند در اين موارد داورى كنند،و ملاحظه فرمايند آيا خلفاى ديگر سياسىتر بودند يا على بن ابى طالب؟آيا آنان مىگفتند:اگر على نبود ما هلاك مىشديم يا مولاى متقيان؟!آيا آنان منتاقض حرف مىزدند يا على بن ابى طالب؟
و بالاخره امير المؤمنين على عليه السلام در جواب شيطنتهاى«معاويه»كه او را مرد سياست و حيلهگر ناميدهاند،مىفرمايد:
«و الله ما معاوية بادهى منى،و لكنه يغدر و يفجر و لولا كراهية الغدر لكنت من ادهى الناس» (19)
سوگند به خدا كه معاويه در ميدان سياست و تدبير بر من برترى ندارد،منتهى او مرد خيانت و دروغ است،و هرگز به عهد و پيمان خود وفا نمىكند،و اگر نبود اين كه حيلهگرى روا نيست،من از همه مردم روى زمين زيركتر بودم.
از مجموع مطالب اين قسمت نتيجه مىگيريم كه على عليه السلام در ميدان سياست نيز رقيب و نظيرى نداشته و ندارد،و او بر خلفا و ديگران مقدم بوده است،با اين تفاوت،كه سياست على محدود به قوانين اسلام و شرع بوده،و هرگز از آن تجاوز نمىكرد،ولى ديگران هيچ محدوديتى نداشته،و هر چه را مصلحتخود تشخيص مىدادند،بىدرنگ آن را پياده مىكردند،خواه مشروع بوده باشد يا نه!
على مرد جهان بين و دورنگر على عليه السلام علاوه بر اينكه امام معصوم بوده،و با عالم غيب مربوط بود،و عالم خلقتبا تفضل الهى در تصرف او قرار مىگرفت، (20) از نظر طبيعى نيز او مردى آگاه به زمان و جهان بود،و تمام حركتهاى دوست و دشمن را زير نظر مىگرفت،و از سپاه و نمايندگانش در شهرهاى مختلف سركشى مىكرد،و تاكتيكهاى سياسى و نظامى دشمن را بررسى مىفرمود،و قدرت نظامى و ابزار جنگى و ميزان اراده و روحيه سپاه رزمى طرف مقابل را در دست داشت!!او افراد ناشناخته و جاسوسهاى تيز بين به كشورهاى ديگر و اردوى نظامى دشمن اعزام مىداشت،و از تمام اخبار و گزارشات لازم آگاه مىگشت، و مىدانست در اطراف و جهان چه مىگذرد!!
على مردى بود كه فعاليتسياسى و حركتهاى زير زمينى منافقين و گروههاى شام و غرب را زير نظر داشت،و توطئههاى دشمن را در نطفه خنثى مىكرد،ولى در عين حال از بىتفاوتى برخى از سپاهيان خويش نيز رنج مىبرد،و سعى مىكرد،مرتب به آنان هشدار دهد،و نتايج همه كارها را گوشزد فرمايد...
هنگامى كه سپاه شام به دستور«معاويه و عمرو عاص»پانصد جلد قرآن را بر سر نيزهها كردند،و به نشانه صلح دست از جنگ كشيدند،على عليه السلام فرمودند:
خدايا تو شاهدى كه آنان قصد صلح ندارند،و به كتاب و قرآن ارزش قائل نيستند،تو خود،بين ما و آنان حكم باش. (21)
و آنگاه خطاب به پيروان و سپاهيانش فرمودند:
«هذا امر ظاهر ايمان،و باطنه عدوان،و اوله رحمة و اخره ندامة...» (22)
اين يك حيلهاى بيش نيست،در ظاهر ايمان است،ولى باطنش ايجاد نفاق و دشمنى است،اولش رحمت و دست از جنگ كشيدن است و آسودگى و فراغت،ولى نتيجهاش ندامت و اختلاف سپاه خواهد بود...
على از اول،آينده و نتيجه كار را مىديد،ولى سپاهيان كوردل پس از آنكه كلاه سرشان رفتبيدار شدند، و آنان همانها بودند كه بيست هزار نفر با تمام وحشىگرى به پيش على آمده و گفتند:در برابر قرآن و درخواست صلح دست از جنگ بردار،و الا تو را نيز مانند«عثمان»مىكشيم!!! (23)
اين يك نمونه از آگاهىهاى على،و دورنگرى آن بزرگوار به حساب مىآيد.
نمونه دوم:اطلاع و آگاهى آن حضرت از تمام شهرها و عملكرد نمايندگان و فرمانداران منصوب وى مىباشد چون«عثمان بن حنيف»در يك مجلس پر تشريفات واشرافى شركت مىكند،كه در آن محرومين و فقراى محل حضور نداشتند...جاسوس امير المؤمنين عليه السلام از«بصره»اين امر را گزارش كرده،و آن حضرت نيز ضمن نامهاى به فرماندار آن شهر از اين پيش آمد خلاف اخلاقى،انتقاد نموده و سرزنش كردند (24) ،كه در مجموع نشانه گماردن جاسوسها در شهرها،و مكاتبه گزارش مىباشد...
نمونه سوم:همچنين مولاى متقيان در برههاى از يك مقطع حساس،مامورى را به پايتخت دشمن مىفرستد،و او در لباس ناشناخته ماموريتخويش را به خوبى انجام مىدهد،و اراده روحى و آمادگى رزمى سپاه معاويه را بررسى مىكند،و سپس با اطلاعات لازم و كافى به محضر امير المؤمنين بر مىگردد. (25)
نمونه چهارم:على عليه السلام از طريق عيون خويش كه در جاهاى حساس گماشته بود،با خبر مىگردد،كه معاويه بطور مرموز به«زياد بن عبيد»نامه نوشته،و مىخواهد او را با نقشههاى شيطنتى جذب كند.
زياد كه نماينده امير المؤمنين على عليه السلام بود،و استان«فارس»را اداره مىكرد،بسيار با هوش و پركار بود،آن حضرت با درج نامهاى از اين شيطنتها پرده برداشته،و هشدار مىدهد كه مبادا شيطانى همچون معاويه عقل تو را بربايد،و تو را در كارهايتبلغزاند...از او احتياط كن! (26)
و بالاخره نمونه پنجم:نامهاى است كه به فرماندار«مكة»،«قثم بن العباس»نوشته و در آن آمده است:
«فان عينى بالمغرب كتب الى يعلمنى انه وجه الى الموسم اناس من اهل الشام العمى القلوب...الذين يلتمسون الحق بالباطل...فاقم على ما فى يديك قيام الحازم...» (27)
جاسوس من از غرب به من در نامهاش گزارش نموده،كه در مراسم حج عدهاى از ماموران كوردل«معاويه»قصد اخلال و شورش دارند،آنان افرادى هستند كه حق و باطل را به هم مخلوط مىكنند،هر چه مىتوانى با امكانات موجودت احتياط كن،و از شرارت آنان جلوگيرى نما...
اين نمونههاى معدود و اندك كه به شما خوانندگان عزيز تقديم گرديد،نمونه بسيار كوچكى از صدها موارد هوشيارى و آگاهى امير المؤمنين على عليه السلام است،كه جهان بينى و دورانديشى وى را نشان مىدهد،و حاكى است كه آن حضرت فوق العاده به اين مساله اهميت مىداد،و علاوه بر افراد معين و جواسيس رسمى،از طريق اشخاص غير رسمى نيز گزارشاتى به محضرش مىرسيد.
پىنوشتها:
1) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 28،بحار الانوار ج 41 ص 149
2) شرح ابن ابى الحديد ج 6 ص 17 و 18 قسمتى از اشعار ابو سفيان:
بنى هاشم لا تطمعوا الناس فيكم و لا سيما تيم بن مرة او عدى فما الامر الا فيكم و اليكم و ليس لها الا ابو حسن على ابا حسن فاشدد بها كف حازم فانك بالامر الذى يرتجى ملى و اى امرء يرمى قصيا و رايها منيع الحمى و الناس من غالب قصى
3) حتى قالت قريش:ان ابن ابى طالب رجل شجاع و لكن لا علم له بالحرب!!لله ابوهم...
خطبه 27 نهج البلاغه ص 96 فيض الاسلام
4) ابن ابى الحديد ج 1 ص 28
5) قالوا:يا امير المؤمنين!اعط هذه الاموال،و فضل هؤلاء الاشراف من العرب و قريش على الموالى و العجم،و استعمل من تخاف خلافه من الناس و فراره و انما قالوا له ذالك لما كان معاوية يصنع فى المال.. .
6) نهج البلاغه فيض خ 126 ص 389،وسايل الشيعه ج 11 ص 80 و 81 و 82 ح 2 و 6،تحف العقول ص 126،شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 203
7) تمام مطالب مذكور در منابع زير موجود است:
خطبههاى 8 و 31 ص 60 و 106 نهج البلاغه فيض الاسلام،شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 230 به بعد و ج 2 ص 158 و 162 به بعد و ج 10 ص 6،و ج 11 ص 16 بحار الانوار ج 32 ص 5 به بعد و ص 24
8) نهج البلاغه خ 68 فيض الاسلام ص 163 و 164
9) محجة البيضاء ج 4 ص 197
10) مساله داشتن«عيون»و آگاهى از كشور در پايان همين فصل بحثشده است.
11) نهج البلاغه خ 134 فيض الاسلام ص 415،ابن ابى الحديد ج 8 ص 296
و قد شاوره عمر ابن الخطاب فى الخروج الى غزو الروم بنفسه،قال ع:«...انك متى تسر الى هذا العدو بنفسك ليس بعدك مرجع يرجعون اليه،فابعث اليهم رجلا محربا...
12) خطبه 146 فيض الاسلام ص 442 شرح ابن ابى الحديد ج 9 ص 95
13) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 28،و بحار الانوار ج 41 ص 149
14) خطبه سوم نهج البلاغه
15) شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 189
16) كامل ابن اثير ج 3 ص 66،كنز العمال ج 5 ص 715 به بعد
17) انا اعلم ذالك (من از خلافت محروم مىشوم،و ديگرى انتخاب مىگردد) و لكنى ادخل معهم فى الشورى لان عمر قد اهلن الآن للخلافة و كان قبل ذالك يقول:ان رسول اله (ص) قال:ان النبوة و الامامة لا«يجتمعان فى بيت»فانا ادخل فى ذلك لاظهر للناس مناقضة فعله لروايته!!!
18) شرح خطبه شقشقيه در شروح نهج البلاغه از جمله ابن ابى الحديد ج 1 ص 185 به بعد و ج 20 ص 1
19) نهج البلاغه خطبه 191 ص 648 فيض الاسلام
20) در اين زمينه به كتاب«تجليات ولايت»به قلم نگارنده مراجعه فرمائيد.
21) الهم انك تعلم انهم ما الكتاب يريدون فاحكم بيننا و بينهم انك انت الحكم الحق المبين
بحار الانوار ج 32 ص 530،شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 212
22) نهج البلاغه خ 121 ص 377،ابن ابى الحديد ج 7 ص 297
23) بحار الانوار ج 32 ص 533،شرح ابن ابى الحديد ج 2 ص 217
24) يا ابن حنيف فقد بلغنى...نهج البلاغه نامه 45 ص 965 و 966
25) ابن ابى الحديد ج 3 ص 95
26) نهج البلاغه فيض نامه 44 ص 962،شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 177
27) نامه 33 نهج البلاغه فيض الاسلام ص 942،ابن ابى الحديد ج 16 ص 138
آفتاب ولايت ص 123