-20قُلْ سِیرُوا فِی الأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللّهُ یُنْشِئُالنَّشْأَةَ الآخِرَةَ إِنَّ اللّهَ عَلى کُلِّ شَیْء قَدِیرٌ
-21یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ یَرْحَمُ مَنْ یَشاءُ وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ
-22وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِاللّهِ مِنْ وَلِیّ وَ لا نَصِیر
-23وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی وَأُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ
ترجمه:
20 ـ بگو: در زمین بگردیدو بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است؟ سپس خداوند (به همینگونه) جهان آخرت را ایجاد مى کند; خدا یقیناً بر هر چیز تواناست!
21 ـ هر کس را بخواهد (و مستحق بداند) مجازات مى کند،و هرکس را بخواهد مورد رحمت قرار مى دهد; و شما را به سوى او باز مى گردانند.
22 ـ شما هرگز نمى توانید بر اراده خدا چیره شوید و از حوزه قدرت او در زمین و آسمان بگریزید; و براى شما جز خدا، ولى و یاورى نیست!
23 ـ کسانى که به آیات خدا و دیدار او کافر شدند، از رحمت من مأیوسند; و براى آنها عذاب دردناکى است!
تفسیر:
مأیوسان از رحمت خدا
این آیات، همچنان بحث معاد را تعقیب مى کند و به صورت جمله هاى معترضه اى است در وسط داستان ابراهیم(علیه السلام).
این نخستین بار نیست که با چنین طرز بحثى روبرو مى شویم، روش قرآن این است که وقتى بیان داستانى به مرحله حساس مى رسد، براى نتیجه گیرى بیشتر، موقتاً دنباله آن را رها کرده و به نتیجه گیرى هاى لازم مى پردازد.
به هر حال، در نخستین آیه مورد بحث، مردم را به سیر آفاقى در مسأله معاد دعوت مى کند، درحالى که آیه قبل، بیشتر جنبه سیر انفسى داشت.
مى فرماید: بگو بروید و در روى زمین سیر کنید، انواع موجودات زنده را ببینید اقوام و جمعیت هاى گوناگون را با ویژگى هایشان ملاحظه کنید، و بنگرید خداوند آفرینش نخستین آنها را چگونه ایجاد کرده است؟ (قُلْ سِیرُوا فِی الأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ).
سپس همان خداوندى که قدرت بر ایجاد این همه موجودات رنگارنگ و اقوام مختلف دارد، نشأه آخرت را ایجاد مى کند(ثُمَّ اللّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الآخِرَةَ).
چرا که او با خلقت نخستین، قدرتش را بر همگان ثابت کرده است، آرى خداوند بر هر چیزى قادر و توانا است(إِنَّ اللّهَ عَلى کُلِّ شَیْء قَدِیرٌ).
هم این آیه، و هم آیه قبل از آن، امکان معاد را از طریق وسعت قدرت خداوند، اثبات مى کند، با این تفاوت که آیه اول پیرامون خلقت نخستین درباره خود انسان و آنچه اطراف او است سخن مى گوید و آیه دوم دستور به مطالعه حالا تا قوام و موجودات دیگر مى دهد، تا حیات نخستین را در چهره هاى مختلف و در شرائط کاملاً متفاوت ببینند، و به عمومیت قدرت خدا آشنا شوند و به توانائى او بر اعاده این حیات پى ببرند.
در حقیقت همان گونه که اثبات توحید، گاه از مشاهده آیات انفسى است و گاه آیات آفاقى، اثبات معاد نیز از هر دو طریق انجام مى گیرد.
امروز، این آیه مى تواند براى دانشمندان معنى دقیق تر و عمیق ترى ارائه دهد و آن این که: بروند و آثار موجودات زنده نخستین را به صورت فسیل ها و غیر آن، در اعماق دریاها، دردل کوه ها، و در لابلاى طبقات زمین ببینند، و به گوشه اى از اسرار آغاز حیات در کره زمین، و عظمت و قدرت خدا، پىبرند، و بدانند: او بر اعاده حیات قادر است.(1)
ضمناً، واژه نشأه در اصل به معنى ایجاد و تربیت چیزى است، و گاه از دنیا به نشأه اولى و از قیامت به نشأه آخرت تعبیر مى شود.
این نکته نیز قابل توجه است که: در ذیل آیه گذشته، إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللّهِ یَسِیرٌ آمده بود، و در اینجا إِنَّ اللّهَ عَلى کُلِّ شَیْء قَدِیرٌ، این تفاوت ممکن است به خاطر آن باشد که اولى یک مطالعه محدود را بیان مى کند و دومى یک مطالعه و سیع و گسترده را.
************
پس از آن به ذکر یکى از مسائل مربوط به معاد، مى پردازد، و آن مسأله رحمت و عذاب است مى گوید: او در قیامت هرکس را بخواهد و مستحق بداند، مجازات مى کند، و هرکس را بخواهد و لایق ببیند، مورد رحمت قرار مى دهد، و به سوى او بازگشت مى کنید(یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ یَرْحَمُ مَنْ یَشاءُ وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ).
با این که، رحمت الهى بر غضبش پیشى گرفته اما در اینجا، نخست سخن از عذاب مى گوید، بعد رحمت; چرا که در مقام تهدید است، و مناسب مقام تهدید، همین است.
در اینجا این سؤال پیش مى آیدکه: چگونه اول، سخن از عذاب و رحمت مى گوید، و بعد سخن از بازگشت مردم به سوى او، درحالى که قضیه برعکس است، نخست مردم در پیشگاه او حاضر مى شوند، و بعد مشمول رحمت یا عذاب مى گردند، و شاید همین امر، سبب شود که بعضى این عذاب و رحمت را عذاب و رحمت دنیا بدانند.
در پاسخ مى گوئیم: عذاب و رحمت به قرینه آیات قبل و بعد، ظاهراً همان عذاب و رحمت قیامت است، و جملهاِلَیْهَ تُقْلَبُونَمى تواند اشاره به دلیل آن باشد، یعنى چون بازگشت همه شما به سوى او است، و حساب و کتابتان نزد او، پس عذاب و رحمت نیز، در اختیار او و با اراده او است.
این معنى نیز بعید نیست که، عذاب و رحمت در این آیه، مفهوم وسیعى داشته باشد که عذاب و رحمت دنیا و آخرت را شامل شود.
این نکته نیز، روشن است که: مراد از جمله مَنْ یَشاء (هر که را بخواهد) همان مشیت توأم با حکمت است، یعنى هر که را شایسته و مستحق بداند، که مشیت خدا بى حساب نیست، و هماهنگ با شایستگى ها و استحقاق ها است.
جمله تُقْلَبُون از ماده قلب، در اصل به معنى دگرگون ساختن چیزى از صورتى به صورت دیگر است، و از آنجا که در قیامت انسان از صورت خاک بى جان، به صورت موجود زنده کاملى در مى آید، این تعبیر در مورد آفرینش مجدد او، آمده است.
این تعبیر، ممکن است اشاره به این نکته نیز بوده باشد که: در سراى آخرت، انسان آن چنان دگرگون و زیر و رو مى شود که باطنش ظاهر مى گردد و اسرار درونش آشکار، و به این ترتیب معنى آیه 9 سوره طارق: یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِر(روزى که اسرار درون آشکار مى گردد) راتداعى مى کند.
************
در تکمیل این بحث، که عذاب و رحمت به دست خدا است، و بازگشت همه به سوى او است، مى افزاید: اگرتصور کنید، مى توانید از قلمرو حکومت خداوند بیرون روید، و چنگال مجازات، گریبان شما را نگیرد، سخت در اشتباهید چراکه: شما نمى توانید بر اراده خداوند چیره شوید، و از دست قدرت او در زمین یا آسمان فرارکنید(وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ فِی الأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ).(2)
و اگر تصور کنید، سرپرست و یاورى از شما دفاع مى کند، آن هم اشتباه محض است زیرا براى شما جز خدا، ولى و یاورى نیست(وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِیّ وَ لا نَصِیر).
در حقیقت، رهائى از چنگال عذاب پروردگار، یا به این است که از قلمرو حکومت او بیرون روید، یا بمانید و با تکیه کردن بر قدرت دیگران، از خویشتن دفاع کنید، نه بیرون رفتن امکان پذیر است ـ که همه جا کشور او است و تمام عالم هستى ملک پهناور او ـ و نه کسى وجود دارد که بتواند در برابر قدرتش، قد علم کند و به دفاع از شما برخیزد.
در اینجا دو سؤال باقى مى ماند:
نخست این که: با توجه به این واقعیت که نظر در این آیه، به مشرکان و کفار است، و آنها از ساکنان زمینند، تعبیر به وَ لا فِى السَّماء چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟
در پاسخ باید گفت: این تعبیر، یک نوع تأکید و مبالغه است، یعنى شما نه مى توانید در محدوده زمین از قلمرو قدرت خدا بیرون روید، و نه در آسمانها
ـ که اگر فرضاً قدرت مى داشتید و به آسمان هم مى رفتید باز هم تحت قدرت او بودید ـ .
یا این که: نه به وسیله زمینیان مى توانیدخداوند را در مشیتش عاجز کنید و نه به وسیله معبودانى که براى خوددر آسمان مى پنداشتید،ـ همچون فرشتگان و جنیان ـ (البته تفسیر اول مناسب تر است).
دیگر این که: فرق میان ولىّ و نصیر چیست؟
مرحوم طبرسى در مجمع البیان مى گوید: ولىّ، کسى است که بدون درخواست به انسان کمک کند، اما نصیر، اعم از آنست، گاه، با درخواست و گاه، بدون درخواست کمک مى نماید.
بلکه مى توان گفت: با توجه به مقابله این دو کلمه، ولىّ اشاره به سرپرستى است که بدون تقاضا کمک مى کندو نصیر فریادرس و یاورى است که بعد از تقاضاى کمک به یارى انسان مى شتابد.
و به این ترتیب، قرآن، تمام درهاى فرار از چنگال مجازات الهى را به روى این مجرمان مى بندد.
************
لذا در آیه بعد، به طور قاطع مى فرماید: کسانى که به آیات خدا و لقاى او کافر شدند از رحمت من مأیوسند(وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی).
سپس براى تأکید مى افزاید: براى آنها عذاب دردناکى است(وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ).
این عذاب الیم لازمه مأیوس شدن از رحمت خدا است.
منظور از آیات اللّه، یا آیات تکوینى یعنى آثار عظمت الهى در نظام آفرینش است، و در این صورت اشاره به مسأله توحید مى باشد، درحالى که لِقائِهِ اشاره به مسأله معاد است، یعنى آنها هم منکر مبدأ هستند و هم منکر معاد.
و یا اشاره به آیات تشریعى یعنى آیاتى که خداوند بر پیامبرانش نازل کرده، که هم از مبدأ سخن مى گوید، هم از نبوت و هم از معاد، و در این صورت تعبیر به لِقائِهِ از قبیل ذکر عام بعد از خاص است.
این احتمال نیز، وجود دارد که، منظور همه آیات خدا در عالم آفرینش و تشریع است.
ذکر این نکته، نیز لازم است که یَئِسُوا (مأیوس شدند) فعل ماضى است، هر چند هدف اصلى آن آینده، یعنى قیامت مى باشد، زیرا معمول عرب این است که حوادث آینده، هنگامى که صددرصد قطعى باشد، گاهى با فعل ماضى از آن تعبیر مى کند.
************
1 ـ در گذشته بحث مشروحى درباره سیر در ارض و جهانگردى و اثرات آن داشته ایم اما آن بحث بیشتر جنبه درس عبرت در زمینه سرگذشت اقوام طغیانگر گذشته داشت (به جلد سوم تفسیرنمونه،صفحه 102،ذیل آیه 137 سوره آل عمران مراجعه فرمائید).
2 ـ مُعْجِزِیْن از ماده عجز در اصل به معنى عقب افتادن از چیزى است، و لذا به هنگام ناتوانى که باعث عقب افتادگى است این تعبیر به کار مى رود، و معجز به معنى کسى است که دیگرى را عاجز مى کند، و از آنجا که افرادى که فرار مى کنند و از قلمرو قدرت کسى بیرون مى روند، او را از تعقیب خود عاجز و ناتوا نمى کنند واژه معجز در اینگونه موارد نیز به کار مى رود.
-24فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنْجاهُ اللّهُ مِنَ النّارِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیات لِقَوْم یُؤْمِنُونَ
-25وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْض وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً وَ مَأْواکُمُ النّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ
-26فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ
-27وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحِینَ
ترجمه:
24 ـ اما جواب قوم او [= ابراهیم] جز این نبود که گفتند: او را بکشید یا بسوزانید! ولى خداوند او را از آتش رهائى بخشید; در این ماجرا نشانه هائى است براى کسانى که ایمان مى آورند.
25 ـ (ابراهیم) گفت: شما غیر از خدا بت هائى براى خود انتخاب کرده اید که مایه دوستى و محبت میان شما در زندگى دنیا باشد; سپس روز قیامت از یکدیگر بیزارى مى جوئید و یکدیگر را لعن مى کنید; و جایگاه (همه) شما آتش است و هیچ یار و یاورى براى شما نخواهد بود!
26 ـ و لوط به او [= ابراهیم] ایمان آورد و (ابراهیم) گفت: من به سوى پروردگارم هجرت مى کنم که او صاحب قدرت و حکیم است!
27 ـ (در اواخر عمر،) اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم، و نبوت و کتاب آسمانى را در دودمانش قرار دادیم و پاداش او را در دنیا دادیم و او در آخرت از صالحان است!
تفسیر:
طرز پاسخ مستکبران به ابراهیم علیه السلام
حال نوبت آن است که ببینیم این قوم گمراه، در برابر دلائل سه گانهابراهیم(علیه السلام)در زمینه توحید، نبوتو معاد، چه گفتند؟ آنها قطعاً پاسخ منطقى نداشتند و لذا مانند همه زورمندان قلدرِ بى منطق، تکیه بر قدرت شیطانیشان کردند، و فرمان قتل او را صادر نمودند، چنان که قرآن مى گوید: جواب قوم ابراهیم جز این نبود که گفتند: او را به قتل برسانید یا بسوزانید! (فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ).
از این تعبیر، استفاده مى شود که، گروهى طرفدار سوزاندن ابراهیم بودند در حالى که گروهى دیگر اعدام او را به وسیله شمشیر و امثال آن، پیشنهاد مى کردند، سرانجام گروه اول پیروز شدند، چون معتقد بودند بدترین نوع اعدام همان سوزانیدن با آتش است.
این احتمال نیز، وجود دارد که، همه آنها نخست به اعدام او با وسائل معمولى مى اندیشیدند، ولى بعداً همگى اتفاق بر این کردند که، او را آتش بزنند و حداکثر شدت عمل را به خرج دهند.
در اینجا سخنى در مورد چگونگى آتش سوزى ابراهیم(علیه السلام)به میان نیامده است، همین اندازه در دنباله آیه فوق مى خوانیم: خداوند او را از آتش رهائى بخشید(فَأَنْجاهُ اللّهُ مِنَ النّارِ).
ولى شرح ماجراى آتش سوزى، در سوره انبیاء آیه 68 ـ 70 آمده که در جلد سیزدهم صفحه 443 به بعد، مشروحاً از آن بحث کرده ایم.
در پایان مى افزاید: در این ماجرا آیا تو نشانه هائى است براى جمعیتى که ایمان مى آورند(إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیات لِقَوْم یُؤْمِنُونَ).
نه یک نشانه، بلکه نشانه هائى در این حادثه وجود دارد، زیرا از یکسو، عدم تأثیر آتش در جسم ابراهیم(علیه السلام)معجزه روشنى بود، تبدیل آتش به گلستان ـ طبق آن چه معروف است ـ معجزه دیگرى، عدم توانائى این گروه عظیم قدرتمند در برابر یک فرد، ـ که ظاهراً دستش از هر وسیله اى خالى بود ـ معجزه سومى.
و عدم تأثیر این حادثه عجیب خارق العاده در قلب آن سیاه دلان نیز، نشانه اى از قدرت خدا است که توفیق را از اینگونه افراد لجوج چنان سلب مى کند که بزرگترین آیات در آنها اثر نمى گذارد!
در روایتى آمده است: هنگامى که ابراهیم را دست و پا بسته به میان آتش افکندند، تنها چیزى که از او سوخت، همان طنابى بود که او را با آن محکم بسته بودند.(1)
آرى، آتش جهل و جنایت تبهکاران، تنها وسائل اسارت را سوزاند و ابراهیم(علیه السلام)آزاد شد! و این خود آیت دیگرى محسوب مى شود، و شاید به خاطر همین ها است که در داستان نوح و نجات او با کشتى مى فرماید: جَعَلْناها آیَةً(به صورت مفرد) در اینجا مى فرماید: لَآیات (به صورت جمع).
************
به هر حال ابراهیم(علیه السلام)از آن آتش عظیم، به صورت خارق العاده اى به لطف پروردگار رهائى یافت، ولى نه تنها دست از بیان هدف هاى خود برنداشت بلکه، شتاب و سرعت و حرارت بیشترى به آن داد.
ابراهیم به آنها گفت: شما غیر از خدا، بت هائى براى خود انتخاب کرده اید، که مایه دوستى و محبت میان شما در زندگى دنیا باشد، اما بدانید روز قیامت این رشته محبت به کلى از هم گسسته مى شود، و از یکدیگر بیزارى مى جوئید، یکدیگر را لعن و نفرین مى کنید، جایگاه همه شما آتش است، و هیچ یار و یاورى نخواهید داشت(وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْض وَ یَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً وَ مَأْواکُمُ النّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ).(2)
چگونه انتخاب بت ها مایه مودت میان بت پرستان مى شد؟
این سؤالى است که از چند راه مى توان به آن پاسخ گفت:
نخست این که: پرستش بت براى هر قوم و قبیله اى به اصطلاح رمز و حدت بود ; زیرا هر گروهى بتى براى خود انتخاب کرده بود، چنان که در مورد بتهاى معروف جاهلیت عرب نیز نوشته اند: هریک از آنها تعلق به اهل شهر یا قبیله اى داشت(از جمله بت عزّى مخصوص قریش بود و لات از آن طایفه ثقیف و منات مخصوص اوس و خزرج).(3)
دیگر این که: پرستش بت هاپیوندى میان آنها و نیاکانشان ایجاد مى کرد، و غالباً متعذر به همین عذر مى شدند که اینها آثار نیاکان ما است و ما از آنها پیروى مى کنیم.
از این گذشته، سران کفار، پیروان خود را دعوت به پرستش بتها مى کردند، و این حلقه اتصالى بین سران و پیروان بود.
ولى در قیامت، همه این پیوندهاى پوچ، پوسیده و پوشالى از هم گسسته مى شود، و هریک گناه را به گردن دیگرى مى اندازد، و او را لعن و نفرین مى کند، و از عمل او بیزارى مى جوید، حتى معبودهاى آنان که به پندار خامشان وسیله ارتباط آنها با خدا بودند، و درباره آنها مى گفتند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى: ما آنها را نمى پرستیم مگر به خاطر این که ما را به خدا نزدیک کنند،(4) از آنها بیزارى مى جویند.
چنان که قرآن در سوره مریمآیه 82 مى گوید: کَلاّ سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدّاً:به زودى آنها عبادت پرستش کنندگان را انکار مى کنند و برضد آنها خواهند بود!.
بنابراین، منظور از کافر شدن به یکدگر، و لعن کردن بعضى به بعضى، این است که در آن روز، آنها از یکدیگر، بیزارى مى جویند، و آنچه مایه پیوند محبت دروغینشان در دنیا بود، مایه عداوت و بغضشان در آخرت مى شود، چنانکه قرآن در آیه 67 سوره زخرف مى گوید: الأَخِلاّءُ یَوْمَئِذ بَعْضُهُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِینَ: دوستان در آن روز، دشمن یکدیگر مى شوند، مگر پرهیزکاران!.
از بعضى روایات، استفاده مى شود: این حکم مخصوص بت پرستان نیست، بلکه تمام کسانى که امام و پیشواى باطلى براى خود برگزیدند، دنبال او راه افتادند و با او پیمان مودت بستند، در قیامت دشمن یکدیگر مى شوند، از هم بیزارى مى جویند و یکدیگر را لعنت مى کنند.(5)
در حالى که، پیوند محبت مؤمنان، که بر اساس توحید و خدا پرستى و اطاعت فرمان حق در این دنیا تشکیل شده است، رنگ جاودانى به خود خواهد گرفت و در آنجا محکمتر مى شود، حتى از بعضى از روایات استفاده مى شود: مؤمنان در آنجا براى یکدیگر استغفار و شفاعت مى کنند، درحالى که مشرکان به لعن کردن یکدیگر مشغولند.(6)
************
در آیه بعد، اشاره به ایمان لوط(علیه السلام)و هجرت ابراهیم(علیه السلام)کرده، مى گوید: لوط به ابراهیم ایمان آورد(فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ).
لوط(علیه السلام)خود از پیامبران بزرگ خدا بود، و با ابراهیم(علیه السلام)خویشاوندى نزدیک داشت (مى گویند: پسر خواهر ابراهیم بود) از آنجا که پیروى یک فرد بزرگ، به منزله پیروى یک امت و ملت است، خداوند در اینجا مخصوصاً از ایمان لوط(علیه السلام)، آن شخصیت والاى معاصر ابراهیم، سخن مى گوید، تا روشن شود اگر دیگران ایمان نیاوردند، مهم نبود.
البته به نظر مى رسد: درسرزمینبابل، دل هاى آماده اى براى پذیرش دعوت ابراهیم بود، و پس از مشاهده آن معجزه عظیم به او گرویدند، ولى مسلماً در اقلیت قرار داشتند.
سپس مى افزاید: ابراهیم گفت: من به سوى پروردگارم، هجرت مى کنم که او عزیز و حکیم است(وَ قالَ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ).
روشن است، هنگامى که رهبران الهى رسالت خود را در یک منطقه به انجام رساندند، و محیط آن قدر آلوده و تحت فشار جباران قرار داشت، که پیشرفت دعوت آنها را متوقف نمود، باید از آنجا به منطقه اى دیگر هجرت کنند تا دعوت الهى را گسترش دهند.
ابراهیم(علیه السلام)نیز از سرزمین بابل ـ به اتفاق لوط و همسرش ساره ـ به سوى سرزمین شام، مهد انبیاء و توحید، حرکت کرد، تا بتواند در آنجا عده و عده اى فراهم سازد، و دعوت توحید را وسعت بخشد.
جالب این که: ابراهیم(علیه السلام)مى گوید: من به سوى پروردگارم هجرت مى کنم چرا که این راه، راه پروردگار بود، راه رضاى او، و راه دین و آئین او.
البته، بعضى احتمال داده اند: ضمیر قالَ به لوط بازگردد، یعنى لوط گفت: من به سوى خداى خودم هجرت مى کنم،ظاهرجمله نیز با این معنى سازگار است، ولى شواهد تاریخى و قرآنى نشان مى دهدکه،مرجعضمیرابراهیماست، و هجرت لوط نیز به تبعیت ابراهیم بود.
شاهد این سخن آیه 99 سوره صافات است که از قول ابراهیممى گوید: إِنِّی ذاهِبٌ إِلى رَبِّی سَیَهْدِینِ:من به سوى خداى خودم مى روم و او مرا هدایت خواهد کرد.(7)
************
در آخرین آیه مورد بحث، سخن از مواهب چهارگانه اى است که خداوند بعد از این هجرت بزرگ، به ابراهیم داد.
نخست: فرزندان لایق و شایسته بود، فرزندانى که بتوانند چراغ ایمان و نبوت را در دودمان او روشن نگه دارند، مى گوید: ما به او، اسحاق و یعقوب را بخشیدیم(وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ).
دو پیامبر بزرگ و شایسته، که هر کدام راه و خط ابراهیم(علیه السلام)بت شکن را تداوم بخشیدند.
دیگر این که: در دودمان ابراهیم، نبوت و کتاب آسمانى قرار دادیم(وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ).
نه تنها اسحاق و یعقوب(علیهما السلام) (فرزند و فرزندزاده او) پیامبر بودند که ادامه خط نبوت در دودمان او تا خاتم انبیاء(صلى الله علیه وآله)جریان یافت، پیامبرانى پشت سر یکدیگر از این دودمان بزرگ، برخاستند و جهان را به نور توحید روشن ساختند.
سوم این که: ما پاداش دنیوى او را دادیم(وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا).
این پاداش، که به صورت سربسته بیان شده، ممکن است اشاره به امور مختلفى باشد: مانند نام نیک و لسان صدق در میان همه امت ها، چراکه همه به ابراهیم(علیه السلام)به عنوان یک پیامبر عظیم الشأن احترام مى گذارند، به وجود او افتخار مى کنند و شیخ الانبیایش مى نامند.
آبادى سرزمین مکّه به دعاى او، و جذب همه دل ها به سوى او، و یادآورى خاطرات پرشکوه و ایمان آفرین و سازنده اش همه سال در مراسم حج، یکى دیگر از این پاداش ها است.
چهارم این که: او در آخرت نیز از صالحان است(وَ إِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحِینَ).
و این یک مجموعه کامل از افتخارات را تشکیل مى دهد.
************
نکته ها:
1 ـ بزرگترین افتخار
داخل بودن در صالحان، به طورى که از آیات زیادى از قرآن بر مى آیداوج افتخارى است که ممکن است نصیب یک انسان بشود، و لذا بسیارى از پیامبران از خدا تقاضا مى کردند که آنها را در زمره صالحان قرار دهد.
یوسف بعد از رسیدن به برترین پیروزی هاى ظاهرى به پیشگاه خدا عرض مى کند: تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِى بِالصّالِحِیْنَ:مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق کن.(8)
سلیمان نیز، با تمام حشمت و جاه و جلالش عرض مى کند: أَدْخِلْنِی
بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصّالِحِینَ: خداوندا! مرا به رحمتت در بندگان صالحت داخل کن.(9)
شعیب، آن پیامبر بزرگ هنگامى که قراردادش با موسى تمام مى شودمى گوید: سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّالِحِینَ:به خواست خدا مرا از صالحان خواهى یافت.(10)
ابراهیم نیز، هم براى خودش تقاضا مى کندکه در زمره صالحان باشد: رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصّالِحِینَ.(11)
و هم تقاضا مى کند: فرزندان صالحى داشته باشد: رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصّالِحِینَ.(12)
در آیات بسیارى نیز، هنگامى که خداوند مى خواهد پیامبران بزرگى را مدح کند آنها را به قرار گرفتن درزمره صالحان توصیف مى نماید.
از مجموع این آیات، به خوبى استفاده مى شودکه:صالح بودن، عالى ترین مرحله تکامل یک انسان است.
صالح بودن یعنى چه؟ یعنى: شایستگى از نظر اعتقاد و ایمان، شایستگى از نظر عمل، و شایستگى از نظر گفتار و اخلاق.
نقطه مقابل صالح، فاسد است، و مى دانیمفساد در ارض تعبیرى است که شامل تمام ظلم ها و ستم ها و زشتکارى ها مى شود.
در قرآن مجید گاهى، صلاح در برابر فساد به کار رفته، و گاه در مقابل سیئه که به معنى گناه و بدى است.
************
2 ـ مواهب عظیم ابراهیم(علیه السلام)
بعضى از مفسران، گفته اند: در آیه فوق، نکته لطیفى وجود دارد و آن اینکه: خداوند تمام احوال ناراحت کننده ابراهیم(علیه السلام)را به ضد آن تبدیل کرد:
بت پرستان بابل مى خواستند ابراهیم را با آتش بسوزانند آتش گلستان شد. آنها مى خواستند او همیشه تنها بماند، خداوند آنچنان جمعیت و کثرتى براى او قرار داد که دنیا از دودمان ابراهیم(علیه السلام)پر شد.
بعضى از نزدیکترین افراد به او گمراه و بت پرست بودند ـ ازجمله آزر ـ خداوند در عوض به او فرزندانى داد که هم خود هدایت یافته بودند و هم هدایتگر دیگران شدند.
ابراهیم(علیه السلام)در آغاز مال و جاهى نداشت، اما خداوند در پایان، مال و جاه عظیمى به او عطا کرد.
ابراهیم(علیه السلام)در ابتداء به قدرى گمنام بود که حتى بت پرستان بابل هنگامى که مى خواستند از او یاد کنند مى گفتند: سَمِعْنا فَتىً یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ اِبْراهِیْمُ: شنیدیم جوانکى گفتگوى بتها را مى کرد، که به او ابراهیم مى گفتند! اما خدا آنچنان اسم و آوازه اى به او داد که به عنوان شیخ الانبیاءیا شیخ المرسلین معروف شد.(13)
************
1 ـ تفسیر روح المعانى، جلد 20، صفحه 130.
2 ـ منصوب بودن مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ به خاطر آن است که مفعول لاجله مى باشد،احتمالات دیگرى نیز مفسران در این زمینه داده اند.
3 ـ سیره ابن هشام، جلد 1، صفحات 86 ـ 87.
4 ـ زمر، آیه 3.
5 ـ اصول کافى، طبق نقل تفسیر نور الثقلین، جلد 4، صفحه 155.
6 ـ کتاب توحید صدوق، طبق نقل نور الثقلین، جلد 4، صفحه 155.
7 ـ در زمینه هجرت ابراهیم از سرزمین بابل به شامبحث مشروحى ذیل آیه 71 به بعد سوره انبیاء (جلد سیزدهم تفسیر نمونه از صفحه 451 به بعد) آمده است.
8 ـ یوسف، آیه 101.
9 ـ نمل، آیه 19.
10 ـ قصص، آیه 27.
11 ـ شعراء، آیه 83.
12 ـ صافات، آیه 100.
13 ـ تفسیر فخر رازى، جلد 25، صفحه 56، با کمى اصلاح و تغییر.