0

۳۰ ترکش در بدن یک عاشق فوتبال

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

۳۰ ترکش در بدن یک عاشق فوتبال

تیربارچی گردان بودم که در چهارمین اعزامم خمپاره کنارم به زمین اصابت کرد و ترکش‌های آن در بدنم فرود آمد. سال ۶۶ در کردستان قطع نخاع شدم و در حال حاضر ۳۰ ترکش در بدنم جا خوش کرده است.

 

تا شهدا؛ به مناسبت روز جانباز جمعی از اعضای تحریریه خبرگزاری دفاع‌مقدس به دیدار جانبازان در آسایشگاه شهید بهشتی رفتند. جانبازان قطع نخاعی به معنای واقعی رنج و گنج را با هم دیده‌اند و عجیب در پس نگاهشان نه درخواست، بلکه خواهشی بود؛ از اینکه یادمان نرود این آب و خاک به این راحتی‌ها هم دارای آسایش و آرامش نشده است. ‎کسانی که سالم هستند و بر روی دو پای خود راه می‌روند، درک ۳۰ سال بر روی تخت خوابیدن، بر روی ویلچر نشستن، دیدن نگاه پر از ترحم مردم، دو روز در سردخانه ماندن را ندارند. ‎خیلی از انسان‌ها درک این امر که بدترین شرایط باشی و از کارت پشیمان نشوی را ندارند. گاهی روزمرگی باعث می‌شود تا فراموش کنیم که چه کسانی کنارمان در این شهر نفس می‌کشند و ما نمی‌بینیم. زوج‌های جوان امروز بدون تدبیر و گذشت راضی به جدایی می‌شوند اما زنانی را هم در کشورمان داریم که با عشق کنار یک جانباز می‌ایستد و برای طولانی شدن این زندگی تلاش می‌کنند. جانبازان آسایشگاه بهشتی حرف‌هایی نه از روی احساس بلکه به یقین زدند. آن‌ها دولت را نقد، ملت را ستایش کردند و جوانان را ستودند. دولت‌مردان را به عدالت دعوت کردند. همسرانشان را تکریم کردند و فرزندان‌شان را صبور خواندند و ذره‌ای از راهی که رفته‌اند شک نکردند.

۳۰ ترکش در بدنم جا خوش کرده است / با موتور سه‌چرخه برای دیدن فوتبال رفتم

صبر، استقامت و استواری به معنای واقعی در تک تک جانبازان این آسایشگاه نمایان بود. وارد اتاق جانباز «موسی حیدروند» که اهل لرستان بود، شدیم. این جانباز برایمان از وحدتی گفت که شاید در سیل جاری کمتر به آن توجه شده باشد. او در معرفی خود گفت: «من با افتخار اهل لرستان هستم. ۱۶ ساله بودم که برای نخستین بار به جبهه رفتم. پیش از آن برادر و پدرم به جبهه رفته بودند. من تیربارچی گردان بودم. در چهارمین اعزامم خمپاره کنارم به زمین اصابت کرد و ترکش‌های آن در بدنم فرود آمد. سال ۶۶ در ماووت کردستان قطع نخاع شدم. در حال حاضر ۳۰ ترکش در بدنم جا خوش کرده است. ۱۵ بار عمل جراحی انجام داده‌ام. پدر و برادرم هم جانباز شده‌اند. شرایط یک فرد معلول سخت است که امیدوارم هیچکس دچار چنین مشکلی نشود. اگر من پاهایم را در جنگ از دست نمی‌دادم، قطعاً تحمل این موضوع برایم سخت می‌شد اما راضی هستم که در راهی قدم گذاشتم که حق بود. جانبازان با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کنند، همیشه دعا می‌کنم که در حال خوب نه در رختخواب و بیمارستان از دنیا بروم. برخی از گردن دچار آسیب شده‌اند. من دوستانی دارم که از ناحیه گردن دچار آسیب شده‌اند. وقتی آن‌ها را می‌بینم که حدود ۳۵ سال است دراز کشیده زندگی می‌کنند و تمام دنیایشان سقف خانه‌هایشان است، برایم عذاب آور است. همیشه با خودم می‌گویم اگر من این شرایط را داشتم، طاقت نمی‌آوردم.»

وی ادامه داد: «افتخار می‌کنم که یک سهم کوچکی از آرامش امروز مردم کشورمان دارم. ما مردم خیلی خوبی داریم. در هیچ کجای دنیا چنین اتحادی دیده نمی‌شود. در سیل‌های اخیر دیدیم که چطور مردم پای کار آمدند. من خودم نمی‌توانم به لرستان بروم وگرنه برای کمک حتماً می‌رفتم. خانه پدر و دیگر اقوام در آن‌جا به زیر آب رفته است.»

این جانباز والامقام خاطرنشان کرد: «من دو فرزند دارم. خدا را شکر می‌کنم که خداوند همسر خوبی به من عطا کرده است که شرایط من را به خوبی درک می‌کند. من گاهی برای ورزش و فیزیوتراپی به آسایشگاه می‌آیم و در بیشتر مواقع در کنار خانواده‌ام هستم.»

جانباز حیدروند خود را فوتبالی دانست و گفت: «من طرفدار پرسپولیس هستم. بعد از مجروحیتم یک بار، سه نفری با موتور سه‌چرخه برای دیدن فوتبال تیم مورد علاقه ام کیلومترها راه را به اهواز رفتیم. مسیر دور و سختی بود. به اندیمشک که رسیدیم از فرط خستگی درب یک‌خانه‌ای را زدیم تا برای ساعتی آنجا استراحت کنیم و بعد راه بیفتیم. وقتی موضوع را توضیح دادیم، برای صاحب خانه بسیار جالب بود و او با روی باز از ما پذیرایی کرد.

فعالیت فرهنگی یک جانباز

با حسی سرشار از افتخار از اتاق جانباز حیدروند خارج شدیم و به سمت اتاق مجاور رفتیم. مقابل درب که رسیدیم جانباز با تکان دادن دستش ما را به اتاق دعوت کرد. جانباز بر روی تخت دراز کشیده و توان حرکت نداشت. زخم‌های سرش نشان از ترکش‌هایی داشت که بر سرش جا خوش کرده‌اند. وی بر اثر مجروحیت تکلم را از دست داده بود. ابتدا با اشاره و سپس بر روی کاغذ سخنانش را می‌نوشت. نامش را علی اکبر جمشیدی نوشت. از کنار تختش کاغذی را به دستمان داد که روی آن نوشته بود چند جلد کتاب در حوزه دفاع مقدس و یک تبلت نیاز دارد. با دست‌هایش کمد مقابلش را نشان داد. درب کمد را که باز کردیم، چند کتاب و سی‌دی در آن بود. از ما خواست تا چند کتاب و سی‌دی برداریم. او در همان اتاق کوچکش فعالیت‌های فرهنگی می‌کرد. او به معنای واقعی یک آتش به اختیار فرهنگی بود که در این هیاهو و مشکلات به ترویج فرهنگ ایثار و شهادت می‌پرداخت. این جانباز علاقه داشت تا ملاقات‌کنندگان را به کتابخوانی دعوت کند.

پس از جانبازی دانشگاه شهید بهشتی قبول شدم

پس از حضور در هر اتاق حاضران بیشتر در فکر فرو می‌روند. وارد اتاق دیگری شدیم. در ابتدای ورودمان کامپیوتر و قفسه‌های کتاب نظرمان را جلب کرد. او خودش را «احمد عبادی» معرفی کرد. نخستین سوال‌مان در خصوص کتاب‌هایش بود. او گفت: «پدرم کارگر بود. به همین خاطر قبل از سربازی کمی کار و پول پس‌انداز کردم. آغاز سربازی من با شروع جنگ همزمان شد.» وی خیلی صمیمی برایمان توضیح داد که ۲۲ ماه خدمت کرده، از ناحیه گردن دچار مشکل شده بود و از آنجایی که دوست نداشته کسی کارهای شخصی‌اش را انجام دهد، با فیزیوتراپی و تلاش‌هایی که کرده موفق شده تا دست‌هایش را به حرکت اندازد. وی بعد از تشویق دوستان ادامه تحصیل داده و در دانشگاه شهید بهشتی قبول شده است تا مقطع کارشناسی درس خوانده بود. جانباز عبادی در ادامه صحبت‌هایش گفت: «دوست نداشتم همیشه در رختخواب باشم. من مشکلات زیادی از درد کلیه گرفته تا مشکلات حرکتی و قطع نخاعی را دارم اما نگذاشتم تا از تکاپو بیافتم. از طریق اینترنت و کتاب از مسائل روز با خبر می‌شوم و در مکان‌های مختلف که برای سخنرانی دعوت می‌شوم، شرکت می‌کنم.»

این جانباز رشید اسلام با وجود اینکه شرایط شرکت در فعالیت‌های اجتماعی را نداشت اما سعی می‌کرد تا دچار روزمرگی نشود.

نقد یک جانباز به مسئولین

برایمان جالب بود که وارد هر اتاق که می‌شدیم، تاریخ پرافتخار کشورمان را پرشکوه‌تر می‌دیدیم. این ایثارگران درس‌های بزرگی به ما می‌آموختند که تا امروز به آن کمتر توجه کرده بودیم. این بار وارد اتاقی شدیم که از ابتدای ورود مشخص بود که این جانباز روح لطیفی دارد و احساسش را بر روی بوم‌های نقاشی به نمایش می‌گذاشت. قاب‌هایی که تصویر یک طبیعت، پرتره شهید حسین همدانی، تصویر مزار یک شهید و چندین تابلوی دیگر بر روی دیوار نصب شده بود. با لبخند وارد اتاق یک جانباز هنرمند شدیم. او «عبدالرضا شفیعی» نام داشت. در شروع صحبت مان گفت: «من یک نقد دارم. می‌خواهم به جای گذشته از آینده بگویم. ما در یک خانواده (کشور ایران) هستیم که نباید همسایه‌ها از مشکلات ما با خبر شوند. نمی‌دانم که چرا در اخبار و رسانه‌ها اسرار و ضعف‌هایمان را بازگو می‌کنیم. مشکلات خانواده باید در جمع خانواده حل شود.»

حضور ما در این اتاق بیش از باقی طول کشید. جانباز شفیعی آنچنان صمیمی صحبت می‌کرد که همه حاضران مجذوب صحبت‌هایش شده بودند. او برایمان از جذب جوانان گفت. وی معتقد بود که باید ابتدا با جوانان ارتباط بگیریم و سپس مشکلاتش را حل کنیم. این جانباز در بیان خاطره‌ای گفت: «روزی با جوانی مواجه شدم که از نظر اخلاقی مشکلاتی داشت. من سعی کردم تا ابتدا مثل خودش شوم، سپس مشکلات اخلاقیش را بیان کردم و با زبان خودش از جنگ و حزب الله گفتم. او مدتی بعد تغییر کرد و سیگار را هم کنار گذاشت.» او معتقد است که علل مختلفی وجود دارد که نسل امروز با مساله ترویج فرهنگ ایثار و شهادت فاصله پیدا کرده است. یکی از آن‌ها رسانه‌ها هستند. یک علت دیگر دشمنی است که به خوبی توانسته است بر روی جوانان ما اثر بگذارد و نفوذ و تهاجمات فرهنگی کند. دشمن برنامه دارد تا چادر را از سر زنان پایین بکشد. نباید اجازه بدهیم که به خواسته‌شان برسند.

این جانباز رشید اسلام در خصوص نقاشی‌هایش اظهار داشت: «من هیچ دوره نقاشی ندیده‌ام. ابتدا قلم به دست می‌گرفتم و تصاویری می‌کشیدم که هیچکدام تابلو نبودند. روزی یک نقاش نزدم آمد و گفت که نقاشی خوبی کشیده‌ای. کمی خط‌ها را درست‌تر بکشی، تابلوی زیبایی می‌شود. زمانی که نقاشی کشیدن را شروع کردم، دست‌هایم به حدی درد می‌کرد که توان بالا آوردن آن را نداشتم اما آنقدر به نقاشی کشیدن علاقمند شدم که به سختی و با تحمل درد، قلم به دست می‌گرفتم. شش ماه نخستین تابلوی من طول کشید تا به اتمام برسد.»

از او خواستیم تا برایمان از دوستان شهیدش بگوید. دلش نمی‌خواست در مورد دوستانش صحبت کند. وقتی کنجکاوی ما را دید، گفت: «با دوستم رفتم منطقه، تنها برگشتم. با دوست دیگرم رفتم، باز هم تنها برگشتم. با سه تن از دوستانم و مجروح برگشتم. بار آخر با فرمانده رفتم. او شهید شد و من جانباز نخاعی برگشتم.» اشک از چشمانش سرازیر شد و دیگر ادامه نداد.

دریافت مدال قهرمانی پس از جانبازی

از اینکه آن جانباز را ناراحت کرده بودیم، کمی غمگین شدیم. به اتاق کناری که سرک کشیدیم، خالی بود. پنجره بزرگ، ویلچری که از سقف آویزان بود، کامپیوتر، مبل شیک درون اتاق نظرمان را جلب کرد. تاسف خوردیم که با این جانباز که قطعاً روحیه خوب و روح بزرگی نیز داشت، ملاقات نکردیم. دو قدم که جلوتر رفتیم. پسر جوانی به سمت ما آمد و گفت‌: خوش آمدید و ما را به اتاق دعوت کرد. در نگاه اول گمان کردیم که این جانباز باید جانباز مدافع حرم باشد اما خندید و گفت: «پس اینقدر جوان مانده‌ام؟» او وقتی نگاه‌های کنجکاوانه ما را دید، ادامه داد: «۳۱ سال است که در این آسایشگاه زندگی می‌کنم. من مرتضی الیاسی متولد ۱۳۴۷ و قدیمی‌ترین جانباز این آسایشگاه هستم. از وسایلی که بر روی دیوار و سقف اتاق آویزان است، کاملاً مشهود است که من یک ورزشکارم. هر روز بعد از جانباز شدنم برایم یک روز جدید است. پشیمان نیستم که به جنگ رفتم و جانباز شدم.» او برایمان خاطراتی را روایت کرد که دیگر گذر زمان را احساس نمی‌کردیم. او از نحوه جانبازیش در سن ۱۸ سالگی گفت. جانبازی دریچه جدیدی را به روی او باز کرده بود. پیش از جانبازی وی بسکتبال را به طور حرفه‌ای بازی می‌کرد و ۲ متر قد داشت. پس از جانبازی او در رشته های ورزشی پرتاب دیسک نیزه و وزنه، بسکتبال نشسته، تیراندازی با کمان، پرس سینه صاحب مقام شد.

حضور جانباز دندانپزشک در آسایشگاه

دو اتاق دیگری که در انتهای سالن قرار داشت متعلق به سید محمد طباطبایی فر و همایون ترحم‌جو بود. جانباز محمد طباطبایی‌فر و جانباز همایون ترحم‌جو هر دو از ناحیه گردن دچار مشکل شده بودند.

جانباز طباطبایی‌فر با لبخند و روی گشاده به استقبال ما آمد. از وضعیت ظاهری و روحیه بالایی که داشت، مشخص بود که ورزش می‌کند و فعالیت اجتماعی دارد. در طول زمانی که در اتاق این جانباز حضور داشتیم، طباطبایی با لبانی خندان از خاطرات روزهای مسئولیتش در بسیج دربند و ارتباطش با جوانان گفت. او تنها برخی روزها برای دیدار با همرزمانش سابق و ورزش به انجا می‌رود.

آخرین اتاق این آسایشگاه متعلق به جانباز «همایون ترحم‌جو» بود. او را دکتر می‌نامیدند. این جانباز دفاع مقدس برایمان تعریف کرد که اواخر تحصیلش در رشته دندان‌پزشکی دانشگاه تهران بود که به عنوان امدادگر وارد جبهه شد. دکتر بر اثر اصابت ترکش به سر و کمرش جانباز نخاعی شده بود. او پس از مجروحیت ازدواج می کند و اکنون دارای دو فرزند است./مشرق

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

چهارشنبه 28 فروردین 1398  11:57 PM
تشکرات از این پست
hosinsaeidi
hosinsaeidi
hosinsaeidi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 23615
محل سکونت : کرمانشاه

پاسخ به:۳۰ ترکش در بدن یک عاشق فوتبال

خدمت به خلق الله برترین عبادت است . 

پنج شنبه 29 فروردین 1398  12:15 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها