پاسخ به:*****مشـــاعره مهدوی*****
درخت بود و تو بودی و باد سرگردان
میان دفتر باران، مداد سرگردان
نگاه کن به قلب من که سرخ از غرور توست
نگاه کن به چشم من،به راه تا عبور توست
نگاه کن به جان من،در انتظار جمعه ایست
که وعده داده اند و گفته اند ظهور توست
تا به این جا که به درد تو نخوردم آقا هیچ وقت از ته دل غصّه نخوردم بی تو
چارهای کن، گره افتاده به کار دل من راهی از کار دلم پیش نبردم بی تو
محمدجواد پرچمی
وقتی نفس گرفته، دلم در هوایتان
یعنی منم که زندهام از اشکهایتان
نگاهم را نمی دیدی که موج آرزوها بود
اگر رازم نپرسیدی نگاه من که گویا بود
دوش در وقت سحر شمع دل افروخته ام
نرگس مست تو را دیده ام و سوخته ام
به تمنای وصال تو ز سر تا به قدم
چشم گردیده به راه قدمت دوخته ام
ما که از اول همه اولاد آدم بوده ایم
بعد با شمشیر و ترکش ، مرگ عزت تا به کی
من از شوق لقایت تا ابد، با شور می خوانم
که ای دلدار پایانی، نگاهم می کنی امشب
برپا بود جشن انگور، اي افسونگر نغمه پرداز
در کشور سبزه و گل، با شور و شعف نغمه کن ساز
زمین گشته بت خانه بت گران
تبردار ایمان تباران کجاست؟
تجلی از تو،صد آیینه از ما
از امشب تا ابد،آیینه از ما
تو وقتی نیستی،با هر نفس...آه
مکدر می شود آیینه از ما
آه از آن چشم مست پر فن تو
و آن نهفته نگاه کردن تو !
دست من گر به دامنت نرسد ،
ای صنم ، خون من به گردن تو !
وقتی که سحر شکوفه صبح دمید
با آمدنت بهار معنی می شد
در این جهان بی دروپیکر خدای ما
دستان سبزپوش تو را سایبان نوشت
ترانه ی غزل دلکشم مگر نشنفتی
که رام من نشدی آخر ای غزال رمیده
خموش سایه که شعر تو را دگر نپسندم
که دوش گوش دلم شعر شهریار شنیده