(الف) -احاديثى كه در شرح فضائل معنوى و مقامات او،از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم صادر شده استبسيار،و بيش از«چند هزار»است،چندانكه دانشمندانى از اهل تسنن،كتبى مستقل در باب«مناقب،خلافت،ولايت»و نظائر آن نوشتهاند،و به ارائه اسناد فضيلت على بن ابى طالب عليه السلام بر سايرين منحصر ساختهاند.
در ضمن اين احاديث،گاه عناوين و القابى،از طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به«على عليه السلام»داده شده كه تعداد آنها بنابر محاسبهاى به«250»مىرسد (1) ،و بين اين القاب،17 تاى آنها با لفظ«امام»شروع مىشود (از قبيل:امام الامة-امام البرية-امام الاتقياء-امام المسلمين-امام اولياء الله و...) و در مابقى نيز غالبا صفت«فضيلتبر ديگران»و«بىمانندى او»در ميان امت (بلكه مردم جهان) مذكور است،و لذا در عصر آن حضرت،بزرگ و كوچك،او را«امام»مىگفتند و اين عنوان بر ديگرى،اطلاق نمىشد (2) .
(ب) -معرفى«على بن ابى طالب عليه السلام»به مردم،از جانب رسول خدا،همزمان با اعلام كلمه توحيد (لا اله الا الله) بود.
ابتدا در آن مهمانى كه بنا به حكم «فانذر عشيرتك الاقربين» (3) پيغمبر حق صلى الله عليه و آله و سلم،در اوائل بعثت در حدود چهل تن از منسوبان نزديك خويش را بر رسالتخود آگاه كرد،على عليه السلام به عنوان:«ان هذا اخي و وصيي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و اطيعوه» (4) معرفى شد.
(حديث فوق را همه محدثين بزرگ اسلامى از اهل سنت،و مفسرين،در ذيل آيه مذكور نقل كردهاند) (5) .
سپس به هنگام اجراى حكم«فاصدع بما تؤمر» (6) كه پيمبر اسلام بر«كوه صفا»بر آمده بود و مردم مكه همه به پاى كوه،جمع شده بودند و بزرگان قريش حضور داشتند،باز تنها كسى را كه به عنوان«برادر-وزير-وصى-خليفه»براى خويش معرفى فرمود،على بن ابى طالب عليه السلام بود (7) .
(ج) -ما كه رسول خدا را بهترين رهبر عاليمقام انسانيت و كمال مىدانيم،آن كس را كه او خود، جانشين لايق خويش شناسد،نيز توانيم«شايستهترين رهبر»دانيم،و اتفاقا احاديثى از نبى مكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه در آنها اشاره به خلافت«على عليه السلام»هست،بسيار است اما آنچه با قيد«خليفتي من بعدي»همراه باشد باز كم نيست.در برخى از آنها عنوان«امامت»هم اضافه شده است (32 حديث از اين قبيل را كه به طريق اهل تسنن روايتشده،كتاب «الخلافة»كاشانى با ذكر سند،جمع آورده است) (8) .
تا بدانيد كه«على عليه السلام»خليفه بلا فصل پيمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بود.و بدانيد كه آن حضرت هم،خود را«خليفه رسول»و«امام امت»مىدانست و مردم را از ابتدا به اطاعتخويش دعوت كرد،و ابو بكر را شايسته اين منصب نشمرد (به اسناد صفحات 30/31/51، كتاب«الخلافة»مراجعه شود-3 سند-) (9) .
(د) -اما در مورد رهبرى انسانها و نجات بخشى آنان از مهالك حيات،احاديثى از نبى گرامى صلى الله عليه و آله و سلم رسيده كه مهمترين آنها«حديث ثقلين»است.و خوشبختانه«دار التقريب اسلامى»تحقيقى كافى در اين باب نموده و با ذكر اسناد،صحت و متواتر بودنش را تاييد كرده است. (10)
(ه) -اما واقعه«غدير»در سال دهم هجرت اتفاق افتاد.و چون قبلا به مسلمين ابلاغ شده بود كه هر چه توانند بيشتر براى انجام حجشركت كنند،جمع كثيرى از همه سوى،آمده بودند. اين سفر را مورخان اسلامى«حجة البلاغ»،«حجة الوداع»و«حجة الكمال»گويند.پس از انجام اعمال حج،در راه بازگشتبه مدينه در سرزمين«جحفه»آيه:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من رب و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس. (11)
بر پيامبر حق وارد شد كه متضمن ماموريت مهمى بود (12) .
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم امر كرد تا همه در محل«غدير خم»گرد آيند.جمعيت از پس و پيش فراهم شدند.
ظهر روز پنجشنبه بود،و هيجدهم ذى الحجة...حضرت نمازى گزارد و سپس به ميان جمعيت رفت، بر منبرى از جهاز شتران بر آمد و خطبهاى آغاز كرد.
ابتداى آن،ستايش خدا بود،و بعد،نزديكى رحلتخود،و ديگر،نصيحت امت و بيان عقايد حقه اسلامى و تاكيد به اينكه:از«تمسك به قرآن و عترت يعنى اهل بيت»كوتاهى مكنيد (13) .
آنگاه على عليه السلام را به بالا آورد و دست وى را به دست گرفته، بلند كرد چندانكه مردم، سفيدى زير بغل هر دو را ديدند،و سپس از مردم پرسيد:«من اولى بالمؤمنين من انفسهم؟»پاسخ دادند:«الله و رسوله اعلم»آنگاه فرمود:
«ان الله مولاي،و انا مولى المؤمنين،و انا اولى بهم من انفسهم،فمن كنت مولاه فعلي مولاه»سه بار اين جمله را (يا چهار بار-به قول احمد بن حنبل-) تكرار نمود،و باز فرمود:
«اللهم وال من والاه و عاد من عاداه،و انصر من نصره و اخذل من خذله»سپس تاكيد كرد كه:
«الا!فليبلغ الشاهد الغائب» (بايد اين حكم را هر كس در اين مجلس حضور دارد،به غايبان برساند.) (14)
تعداد افراد حاضر در اين صحنه را«90 تا 124 هزار نفر و بيشتر»نوشتهاند (15) .
بلافاصله دسته دسته به على عليه السلام تهنيت گفتند،حتى ابو بكر و عمر بن خطاب به او خطاب كردند كه:«بخ بخ لك (هنيئا لك) يا ابن ابي طالب!اصبحت مولاي و مولى كل مؤمن و مؤمنة» (16) . برخى در معنى«مولا»تعبيراتى ناروا كردند و صحنهاى بدين مهمى را به خاطر اغراضى پست،ناچيز انگاشتند.
«پاسخشان»را بهتر كه حسان بن ثابت،شاعر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اعلام كند،در آن قصيده كه به همان مجلس و در حضور پيغمبر حق و مردم فرو خواند و با تحسين همگانى،صحت مطالب و مضامين آنرا به تصويب جمع رسانيد،آنجا كه گفت:
يناديهم«يوم الغدير»نبيهم بخم فاسمع بالرسول مناديا يقول:فمن مولاكم و وليكم فقالوا و لم يبدو هناك التعاميا: الهك مولانا و انت ولينا و لم ترمنا في الولاية عاصيا (17) فقال له:قم«يا علي»فانني رضيتك من بعدي«اماما و هاديا» (18)
پاسخ ديگر را«محمد بن جرير طبرى» (عالم متقدم،و صاحب تفسير) در ضمن نقل حديث غدير گويد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
«معاشر الناس!ان الله قد نصبه لكم وليا و اماما،و فرض طاعته على كل احد،ماض حكمه،جائز قوله، ملعون من خالفه،مرحوم من صدقه،اسمعوا و اطيعوا،فان الله موليكم و علي امامكم» (19)
اين،اولين جشن بزرگ عيد غدير بود كه در حضور نبى مكرم صلى الله عليه و آله و سلم برگزار شد، در اين روز«كميت اسدى و ابو تمام طائى»اشعارى سروده و انشاد كردند (20) .
على عليه السلام نيز در«يوم الرحبة» (روز ميدان) به سال 35 هجرى (يعنى:25 سال بعد) كه بسيارى از شاهدان واقعه غدير كشته شده يا از دنيا رفته بودند،باز عنوان كرد و«سى نفر»شهادت دادند كه«12 نفر»آنان از شركت كنندگان«غزوه بدر»بودند (21) .
و امام حسن مجتبى عليه السلام،ضمن خطبهاى،از«غدير خم»ياد كرد (22) .
و امام حسين عليه السلام،به ايام حج،در عرفات،ميان مردم برخاست و خطبهاى بليغ راند،و از«غدير»به تفصيل سخن گفت (23) .
و پس از امام حسين عليه السلام،همه«امامان»،هر ساله روز غدير را جشن گرفته و به بزرگداشت آن اقدام كردهاند (24) .
سلاطين نيز به تعظيم آن روز پرداختهاند (25) .
دنباله كلام: هنوز مردم پراكنده نشده بودند كه آيه:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا (26) نازل شد (27) .
و رسول حق صلى الله عليه و آله و سلم بر اين عنايتبزرگ الاهى،بدين گونه سپاس گفت:
«الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة،و رضي الرب برسالتي و الولاية لعلى من بعدي» (28) .
بررسى حديث غدير: (الف) -تواتر حديث مذكور،از طريق علماى اهل تسنن،مكررا به اثبات رسيده است (29) . حتى«خوارج و نواصب»هم كه با على عليه السلام سر خلاف و عناد گرفتهاند،متفقا تصديق دارند،و چنان است كه«ابن حجر» (صاحب الصواعق) هم (كه از مخالفان سرسختشيعه است) صحت آن حديث را تاييد نموده است (30) .
نام برخى از«معاريف علماى عامه»كه آنرا نقل كردهاند بدين قرار است:
احمد بن حنبل و نسائى به 40 سند،حافظ ناصر السنة خضرمى به 54 سند،ابن مغازلى شافعى به 100 سند،حافظ ابن عقده همدانى به 105 سند،ابو سعيد سجستانى به 120 سند،ابو بكر جعابى به 125 سند،امير محمد يمنى به 150 سند،ابو العلاء همدانى به 250 سند و بسيارى ديگر از اين قبيل (31) .
امام زيديه (حسين بن قاسم يمانى) در كتاب«غاية السؤول»،باب تواتر لفظى و معنوى،حديث غدير را مثال آورده گويد:اين حديثبه يكصد و پنجاه طريق،نزد او روايتشده و بنا به قول«علامه مقبلى»:«اگر حديث غدير خم،قطعى و متواتر نباشد،در دين اسلام،هيچ خبرى قطعى و متواتر نخواهد بود.» (32)
(ب) -نام بزرگانى از اهل تسنن كه حديث غدير را نقل كردهاند،از متقدمان و متاخران،حافظان حديث،و مفسران و مورخان،بسيار است كه در حدود (360 نفر) از آنان را صاحب«الغدير»ياد كرده است (با ذكر تاريخ وفات،و كتاب هر يك) (33) .
و طبق تحقيقى ديگر:«120 نفر»از صحابه،«84 نفر»از تابعين،و«بيش از 400 تن»از اساتيد و مشايخ فن حديث و نويسندگان مسندها و سنن و صحاح،اين حديث را ذكر كردهاند. (34) .
(ج) -كتبى كه علماى اهل تسنن،تنها در باب«غدير»نوشتهاند:
بسيارى از بزرگان عامه درباره اين حديث،كتابى مستقل نوشته،و نسبتبه چگونگى«طرق،اسناد، رجال و متن آن»وارسى دقيق كردهاند،و كتب خويش را به نامهاى«حديث الغدير،طرق حديث الغدير،الولاية في طرق حديث الغدير،حديث الولاية،الغدير و امثال آن»ناميدهاند (35) .
نام برخى از آنها عبارتست از:
«الولاية في طرق حديث الغدير» (طبرى-2 جلد قطور) (36) ،«الولاية في طرق حديث الغدير» (حافظ ابن عقده) ،«من روى حديث غدير خم» (حافظ ابو بكر جعابى) ،«رساله در اسناد حديث غدير» (حافظ دار قطنى) ،«الدراية في حديث الولاية»(17 بخش-ابو سعيد سجستانى) ،«دعاة الهداة الى اداء حق الموالاة» (ابو القاسم حسكانى) ،«اسنى المطالب في مناقب على بن ابي طالب» (شمس الدين محمد الجزري) ،«طريق حديث الولاية» (شمس الدين ذهبى) و عده بسيار ديگر (تا 25 كتاب را الغدير،ج 1/152-153 ياد كرده است.) (37) .
علاوه بر اين،«امام الحرمين جوينى»گويد:بغداد،نزد صحاف،كتابى ديدم كه بر آن نوشته بود:جلد بيست و هشتم،در بيان طريق حديث«من كنت مولاه فهذا علي مولاه»و پس از اين جلد بيست و نهم خواهد آمد. (38)
پىنوشتها:
1.احقاق الحق-ج 4 ص 4 تا 10 (بيش از 300 سند) .
2.عبقرية الامام-فصل دهم.
3.شعراء:214.
4.همانا اين (على عليه السلام) برادر من و وصى من و جانشين من در ميان شما است،همه به سخن او گوش فرا دهيد و از او فرمانبردارى كنيد.
5.يكايك اسناد اين حديث را در كتاب:تحقيقى در شيعه-47/48 (25 سند) ،حق اليقين شبر-ج 1 ص 207 (5 سند) ،حياة محمد-دكتر هيكل-چاپ اول ص 140 ملاحظه كنيد.
6.حجر:94.
7.مظاهر محمدى-توفيق الحكيم مورخ نامى مصر-ص 28.
8.در كتاب«علي و السنة»ص 58/68 نيز اسنادى ياد كرده است (5 سند) و در احقاق الحق-ج 4-352/384/385 (5 سند) .
9.تا برخى نگويند كه شيعيان،بيهوده،افتراى غصب خلافتبر ابوبكر و ديگران مىنهند،در حاليكه على عليه السلام خود چنين خواسته و ادعائى نداشت. (به عبقرية الامام-ترجمه-214 نيز مراجعه شود) .
10.به رساله«حديث الثقلين» (به نقل از 200 دانشمند و 300 صحابى و 100 سند ديگر جمعا 600 سند) و كتاب«تحقيقى در شيعه»ص 28 تا 32 و اسناد مذكور از اهل تسنن در آن مراجعه شود (بيش از 50 سند) و نيز احقاق الحق،ج 4،ص 436 تا 443 (12 سند) .
11.مائده:67.
12.اسناد اهل تسنن را كه حاكى از نزول اين آيه در واقعه غدير و براى ولايت على عليه السلام است، در كتاب«تحقيقى در شيعه/71» (14) سند و المراجعات-حاشيه/207 ملاحظه كنيد (6 سند) .
13.به حاشيه شماره 17 (اسناد حديث ثقلين) مراجعه شود.
14.نمونهاى از اسناد اين حديث را به بيان اهل تسنن در كتاب (تحقيقى در شيعه 73-74 حاشيه) ملاحظه كنيد (30 سند) .
15.السيرة الحلبية/ج 3 ص 283-سيره احمد زينى دحلان ج 3 ص 3.
16.اسناد آن را در كتب اهل تسنن، (تحقيق در شيعه ص 75 حاشيه) معرفى ميكند (11 سند) .و نيز در«الامام على-ج 1/87 به نقل از تفسير فخر رازى»و در«علي و السنة»حاشيه ص 84 (بيش از 10 سند) .ابو بكر هم،بارى«بخ بخ لك يا ابا الحسن و اين مثلك»پيش از اين گفته بود (احقاق الحق-ج 4-403) .
17.نمىدانم چرا اين«ولايت»بر آن همه عرب تازه مسلمان،پوشيده و مبهم نبود اما بر علماى بزرگ قرون بعد،مسالهاى گنگ و غامض گرديد؟!
18.«روز غدير،پيامبر خدا ايشان را در غدير خم ندا كرد و شگفتا،كه چگونه فرستاده خدا بانگ بر آورده بود (تا همگان بشنوند) .مىگفت:سرور و صاحب اختيار شما كيست؟همه با كمال صراحت گفتند:پروردگار تو صاحب اختيار ما،و تو نيز سرور و سالار مايى و كسى را در فرمانبردارى خود سركش و نافرمان نديدهاى.
از آن پس،به على عليه السلام فرمود:بپاخيز،چه،من ترا پس از خود پيشوا و رهبر ايشان (برگزيدم و بدان) خوشنودم.»
دنباله آنرا هم در كتاب«نقض الوشيعة»169 و ترجمه«الامام على-ج 1/87»ملاحظه كنيد.
19.به نقل از كتاب«الولاية فى طرق حديث الغدير»طبرى،الخلافة/9.
20.ترجمه الامام على-ج 1/87-88.
21.به مسند احمد حنبل-ج 4/370 و ج 1/119 مراجعه شود.
22.سند آنرا در الغدير-ج 1/198 ملاحظه كنيد.
23.الغدير-ج 1 ص 198/199،المراجعات/211.
24.المراجعات/211.
25.كامل ابن اثير/حوادث سال 352،معز الدوله در بغداد-ج 8/181.
26.مائده:10.
27.اسنادى از اهل تسنن كه اين آيه را مربوط به روز غدير دانسته،كتاب«تحقيقى در شيعه»ص 77 در حاشيه ياد كرده است (11 سند) .
28.حق اليقين شبر/ج 1/205 (5 سند) -تحقيقى در شيعه/78.
29.اصلا كتبى در اثبات تواتر آن نوشتهاند،از قبيل:«اثبات تواتر حديث غدير-از شمس الدين محمد جزرى دمشقى شافعى» (تحقيقى در شيعه/67) .
30.به كتاب (الصواعق/25،شبهه يازدهم) مراجعه شود.ضمنا براى اطلاع از كتبى كه متن حديث را ياد كرده و بررسى نمودهاند به (حق اليقين شبر/ج 1/205 حاشيه) توجه گردد (16 سند) .
31.براى تفصيل بيشتر به الغدير/ج 1 و عبقات الانوار و المراجعات و حق اليقين شبر/ج 1/205-206 مراجعه شود (بيش از 1500 سند) .
32.ترجمه الامة و الامامة-علامه شهرستانى/61.
33.در (داستان غدير/30 تا 34) نام صد نفر از ايشان ياد شده است.
34.«تحقيقى در شيعه»/64-65 (بيش از 500 سند) .
35.به«تحقيقى در شيعه»66 تا 68 مراجعه شود.
36.اسناد آنرا در (داستان غدير ص 56/حاشيه 1) ملاحظه كنيد (بيش از 5 سند) .
37.به (تحقيقى در شيعه/64 تا 68) مراجعه شود.
38.الغدير/ج 1/158-حق اليقين شبر/ج 1/206.
على معيار كمال صفحه 57
دكتر رجبعلى مظلومى