0

سایه ی آقا گرگه

 
papeli
papeli
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1388 
تعداد پست ها : 12867
محل سکونت : قم

سایه ی آقا گرگه

سایه ی آقا گرگه

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. یک جنگل بزرگی بود که یک گرگ بزرگ و بدجنس اون جا زندگی می کرد. یک روز آقا گرگه بدجنس نزدیکای غروب خورشید به خونه اش رسید. آقا گرگه و قتی سرش رو برگردوند، سایه ی خودش رو روی دیوار دید. سایه ی آقا گرگه خیلی بزرگ بود.

آقا گرگه به خودش گفت "وای،من چقدر از اون چیزی که فکر می کردم بلندتر و قوی ترم. من یک گرگ قوی و خوش اندامم. من حتی از آقا شیره هم بزرگترم. اگه الان پیش آقا شیره برم و یک زوزه بکشم، حتماً ازم می خواد که به جای اون سلطان جنگل بشم."

سایه ی آقا گرگه

گرگ خوش خیال رفت و رفت تا به آقا شیره رسید. آقا گرگه یک زوزه ی بلند پیش آقا شیره کشید و آقا شیره هم تندی روی اون پرید و خوردش و بعدش هم گفت "عجب گرگ خوش مزه ای بود."

 

kb9j_img_3241.jpg

شهر من یک گل به نام حضرت معصومه دارد.

پنج شنبه 23 دی 1389  8:06 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها